Skip to main content

صنعت پتروشیمی در ایران از آغاز تا آستانه انقلاب

کتاب الکترونیکی

صنعت پتروشیمی در ایران از آغاز تا آستانه انقلاب

 

مقدمه

این کتاب ششمین مجلّد از”مجموعه توسعه و عمران ایران” است که منتشر می شود. درونمایه اصلی این مجموعه صدها ساعت مصاحبه با دست اندرکاران سیاست های اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی دوران پهلوی است که در آرشیو تاریخ شفاهی بنیاد مطالعات ایران ضبط است. انگیزه دست گرفتن این برنامه تضادی است که میان تاریخ نگاری های اخیر درباره ایران و مصاحبه های تاریخ شفاهی بنیادمطالعات ایران دیده می شود. تاریخ نگاری این دوره معمولا مملو از ارزش داوری است و بیشتر برافکار، عقاید، گفته ها و اقدامات محمد رضا شاه پهلوی از یک سو و گهگاه توده ای از آمار، از سوی دیگر، استوار است. کسانی که با نظر مثبت به دوران پادشاهی او می نگرند، بیشتر آن چه را که دراین دوران به دست آمده و می پسندند نتیجه بلندی اندیشه، رهبری درست، سازماندهی، و وطن پرستی شاه می دانند. دربرابر، آن هائی که نظر منفی دارند، کمبودها وکاستی های ایران دراین دوران را یک سره ناشی از سیاست های او می بینند. موافقان برآمار مثبت تکیه می کنند؛ مخالفان برآمار منفی. امّا، دربیشتر این موارد، میان شاه و آمار عنصر ملموس دیگری وجود ندارد؛ بیرون از ایدئولوژی، نه از سازمان خبری است، و نه از میلیون ها ایرانی که روزانه در زمینه های گوناگون تلاش کرده اند. آن چه هست به “جعبه سیاهی” می ماند که درون آن برکسی روشن نیست. گوئی شاه، همانند خدای ماشینی تراژدی های یونانی، گفته است “باش”، و همه چیز، خیر یا شر، “بوده است”.

محتوای تاریخ شفاهی بنیاد مطالعات ایران تصویری متفاوت با تصویر “شاه و آمار” می دهد. دراین تصویر، انسان ها، باهویت و نشانه های خاص خود، بسیاری از برنامه های اجتماعی و عمرانی کشور را پایه می ریزند و سازمان می دهند و درفراشد پروراندن ذهنی و اجرای عملی آن ها، جای جای، از سوی برخی از همکارانشان پشتیبانی می شوند و با برخی ازدست اندرکاران مبارزه می کنند، تا درنهایت طرحی پیاده می شود که همیشه آن نیست که اندیشیده اند، امّا در مسیری است که کم و بیش قبولش دارند و درقالبی که دربرابر نیروهای موثر بر تصمیم گیری سیاسی و اداری امکان پذیراست. دراین چارچوب، شاه همواره نقشی موثر و در صورت لزوم تعیین کننده ایفا می کند، امّا بیشتر در قوام بخشیدن به نیازمندی های سیاسی وتسجیل شرایط برای انجام کارها، تا درابداع، بازداشتن و یا منحرف کردن پیشنهادها. درخاطراتی که در تاریخ شفاهی سازندگی ایران ضبط شده، کمتر به موردی اشاره شده که نقش شاه درآن مورد خاص بازدارنده و یا منحرف کننده باشد.

ما که دست اندرکار انجام برنامه تاریخ شفاهی بنیاد مطالعات ایران بودیم، می اندیشیدیم که چگونه یافته های این برنامه را، به ویژه در زمینه عمران و توسعه ایران، درمعرض دید و نقد عموم قرار دهیم، بی آن که به اصالت و امانتی که ویژه تاریخ شفاهی است خدشه وارد کنیم. در سال 1991، طی مصاحبه ای که من با آقای عبدالرضا انصاری انجام می دادم، به ویژه آن جا که درباره سازمان آب و برق خوزستان گفتگو بود، هردو به این نتیجه رسیدیم که یکی از راه های موثر ارائه این مطالب، با حفظ امانت گفته، این است که گویندگان خود درتدوین نوشته مشارکت کنند. طبیعتا، از آن پس، سازمان آب و برق خوزستان به عنوان اولین نامزد برنامه “مجموعه توسعه و عمران ایران”درمرکز بحث های ما قرار گرفت، و دست آورد آن، کتاب “عمران خوزستان”، با همکاری عبدالرضا انصاری، حسن شهمیرزادی و احمدعلی احمدی تهیه و درسال 1994منتشر شد.

از همان زمان، چند موضوع دیگر، از جمله برنامه ریزی اقتصادی و اجتماعی، تحوّل نظام اداری و استخدامی، نفت و گاز و پتروشیمی، توسعه صنعتی، آموزش، رادیو تلویزیون، محیط زیست، و انرژی اتمی نیز در برنامه کار قرار گرفتند، به این امید که متدرجا در هریک از زمینه های نامبرده یک یا چند موضوع را به پایان رسانده و به چاپ برسانیم. در این راستا، کتاب برنامه انرژی اتمی ایران: تلاش ها و تنش ها، که بر اساس مصاحبه با اکبر اعتماد، نخستین رئیس سازمان انرژی اتمی ایران، تهیه شد، درسال 1997 انتشار یافت. کتاب تحول صنعت نفت ایران: نگاهی از درون بر اساس مصاحبه با پرویز مینا، مدیرسابق امور بین المللی و عضو هیئت مدیره شرکت نفت و یکی از کارشناسان سرشناس بین المللی، تهیه و درسال 1998 منتشر شد. در سال 1999 دو کتاب از سوی بنیاد مطالعات ایران در چارچوب مجموعه توسعه و عمران زیر چاپ رفت. نخستین کتاب، برنامه ریزی عمرانی و تصمیم گیری سیاسی، مصاحبه با منوچهر گودرزی، خداداد فرمانفرمائیان و عبدالمجید مجیدی، در بهار 1999 و دومین، صنعت گاز ایران: از آغاز تا آستانه انقلاب، مصاحبه با محسن شیرازی، در پائیز 1999 منتشر گردید.

در برنامه «مجموعه توسعه و عمران ایران» ما به راهی پا گذاشته ایم که کمتر دنبال شده. هم تاریخ شفاهی است، هم بیش از تاریخ شفاهی. به محتوا ساخت و سازمان داده شده، امّا، عمدتا، با همکاری آنهائی که خود واقعه را زیسته اند و از نزدیک با آن آشنا هستند. درمورد پتروشیمی، گوینده، باقر مستوفی، نخستین مدیرعامل شرکت ملی پتروشیمی ایران است. مبنای نوشته، تجارب شخصی اوست که طی گفت و شنودهائی که در چند نشست در لندن در سال های 1998 و 1999 انجام گرفت ضبط شد و اکنون اصل آن گفت و شنودها در آرشیو تاریخ شفاهی بنیاد مطالعات ایران موجود است. به پیروی از ضوابط تاریخ شفاهی، مصاحبه شونده عمدتا آن چه را که خود می داند و شخصا شاهد بوده بیان کرده است. از آن جا که تجربه مستوفی در صنعت نفت فراتر از پتروشیمی است، و بسیاری موارد جالب دیگر که نه تنها در خود ارزشمندند، بلکه او را برای قبول مسئولیت به راه انداختن و پیشبرد صنعت پتروشیمی در ایران آماده کرده اند، را نیز در بر می گیرد، در این نوشتار به آنها به اختصار پرداخته شده است. در مورد پتروشیمی، تاکید کتاب بر تاریخچه و ویژگی های پیدایش و تحول سازمان و برنامه های پتروشیمی در مقیاس بزرگ است: این که شرکت ملی پتروشیمی ایران چرا و چگونه تاسیس شد؛ ساخت و عملکردش چه بود، مدیرانش چگونه تصمیم می گرفتند، رابطه اش با محیط اداری، سیاسی و اقتصادی داخلی و خارجی چگونه بود، و چه کسانی بر امکانات و نیز رفتارش تاثیر گذاشته اند. وقایع آن طور که مشاهده و تجربه شده اند گزارش شده اند و تا آن جا که ممکن است از ارزش داوری خودداری شده است.

این نوشتار شامل پیشگفتار، مقدمه، متن مصاحبه، پی نوشت ها و فهرست نام و موضوع است. متن اصلی مصاحبه براساس چهاربخش سازمان داده شده است. در بخش یکم آغاز خدمت و تجارب اولیه مهندس مستوفی در صنعت نفت، به ویژه در دوران ملی شدن نفت، بیان شده است. بخش دوم به مسائل و نیز اهمیت اکتشاف نفت و گاز درحوزه قم، به خصوص چاه شماره پنج البرز، اختصاص داده شده. بخش سوم مربوط به امور غیرصنعتی و سیاست های ایرانی سازی این سازمان است. دربخش چهارم مهندس مستوفی به تاسیس و توسعه صنعت پتروشیمی می پردازد و عوامل موثر برآن را از دیدگاه برنامه ریزی، سیاستگزاری و مدیریت با دقت و موشکافی به خواننده می شناساند.

دربحث نفت و گاز و پتروشیمی گاه به ابعادی فنی بر می خوریم که برخی از آنها احتمالا برای بعضی از خوانندگان نا آشناست. از این رو مصاحبه کننده و مصاحبه شونده هردو کوشیده اند که باطرح سوال ها و ایراد پاسخ های مناسب مسائل فنی را به زبان ساده روشن کنند. در فرایند ساده کردن مطالب تا آن جا که ممکن است از بحث در باره جزئیات فنی صرفنظر شده و به پروراندن مسائل اصلی بسنده شده است.

دربرگردان نوشته مصاحبه پرسش ها با حروف کوچک تر امّا پر رنگ و پاسخ ها با حروف معمولی درج شده اند. برای هم آهنگ کردن موضوع ها، در مواردی برخی از پرسش ها و پاسخ ها از جای اول خود در مصاحبه شفاهی به جای دیگری در نوشته نقل شده اند، بی آن که تغییری در مطلب یا معنا داده شود. درمواردی، برای حفظ روانی گفته، پرسش ها حذف شده اند. در جائی که ویراستار گمان کرده است که مفاهیم و یا سیاست ها برای خواننده نا مانوسند، از گوینده خواسته است که در چند خط موضوع را توضیح کند. درنتیجه در بیشتر موارد متن مصاحبه خواننده را به درک مسائل و مطالب تکنیکی رهنمون می شود و نیازی به رجوع به منابع دیگر نیست. افزون برآن، هرکجا لازم آمده ویراستار در پی نویس ها به سابقه افراد و ویژگی های مطالب اشاره کرده است. کوشش شده است، تا آن جا که به درک مطلب خدشه وارد نشود، همه جا “هوای” محاوره ای زبان شفاهی در متن نوشته نیز حفظ شود.

بنیاد مطالعات ایران امیدوار است که با اقدام به چاپ مجموعه توسعه و عمران ایران گوشه ای از تاریخ اخیر ایران را روشن تر کرده باشد.

غلامرضا افخمی

پیشگفتار

کمتر پدیده ای است که مانند نفت و آثار مترتب بر استخراج، بازاریابی، و فروش آن در سطح جهانی بر تاریخ سیاسی و اقتصادی ایران در صد سال اخیر تاثیر گذاشته باشد. دراین دوران، نفت، به عنوان محرّک رشد و توسعه، در به راه انداختن چرخ های اقتصاد ایران همواره نقشی محوری ایفا کرده است. دست کم، از زمان تجدید نظر در قرارداد دارسی درسال 1933، دولت ها برای پیشبرد برنامه های اقتصادی و سازندگی کشور همواره روی درآمد نفت حساب کرده اند. پس از ملی شدن صنایع نفت در سال 1951، بویژه پس از گذشت چندسال اول دوران قرارداد کنسرسیوم، افزایش تدریجی درآمد نفت در دهه شصت، و سپس افزایش انفجاری آن در دهه هفتاد، شرایط اقتصادی درون مرزی و نیز روابط اقتصادی میان ایران و دیگر کشورها را به مرحله و عرصه ای نوین منتقل کرد. دراین سال ها ارقام مربوط به تولید ناخالص ملی، تولید ناخالص سرانه، تولید سرمایه، پس انداز، مصرف و دیگر عوامل مربوط به اقتصاد کلان در مقایسه با دیگر کشورهای درحال رشد به گونه ای چشمگیر افزایش یافت. امکانات مالی فزاینده کمک کرد تا جامعه در زمینه نیروی انسانی نیز به مراحل تازه توانائی برسد، اگرچه، به سبب رشد سریع صنایع و خدمات، کشور همواره از نظر نیروی انسانی در مضیقه بود.

از سوی دیگر، نفت دراقتصاد و سیاست ایران همواره ابعادی منفی نیز داشته است. از اثرات نابسامان اقتصادی مانند بیماری هلندی (Dutch disease) وانواع دیگرعدم تعادل میان بخش های توسعه که بگذریم، نفت به گونه ای اجتناب ناپذیر بر ابعاد سیاسی جامعه ایران تاثیر گذارده است. بارزترین این تاثیر را می توان در روابط خارجی ملاحظه کرد. در نیمه اول قرن بیستم، نفت، پس از موقعیت سوق الجیشی ایران به مثابه حائلی میان روسیه و مستملکات انگلیس در شبه قاره هند، مهم ترین عامل تعیین کننده در رابطه ایران و کشورهای استعماری، به ویژه انگلستان و روسیه، بود. چارچوب تاریخی انعقاد قرارداد دارسی، که در سال 1901 به امضاء رسید و در1933مورد تجدید نظر قرار گرفت، مبین نابرابری سیاسی و اقتصادی ایران و انگلستان و محدودیت های حاکم برتصمیم گیری سیاسی درایران درنیمه اول سده بیستم است. قرارداد دارسی در زمانی امضاء شد که دولت ایران نه قدرت داشت و نه آگاهی. در فاصله میان قرارداد دارسی و تجدید نظر در قرارداد، ایران انقلاب مشروطیت، تدوین قانون اساسی، تاسیس مجلس، کودتای 1299، و انتقال سلطنت از سلسله قاجار به سلسله پهلوی را پشت سر گذاشت. درهمین زمان، دولت ایران چندین بار کوشید تا از راه های گوناگون شرایط سیاسی حاکم بر قرارداد را تغییر دهد. از جمله، ایران در چند مورد سعی کرد ایالات متحده امریکا را به عنوان نیروی سوم در برابر انگلستان و روسیه وارد معادلات نفتی کند. امّا، کوشش های ایران تقریباً همه جا به سبب قدرت و دخالت دولت های انگلیس و روس با شکست روبرو شد. درمذاکرات مربوط به تجدید نظر در قرارداد دارسی، که منجر به الغای قرارداد و اعطای امتیاز نامه جدیدی به شرکت نفت انگلیس و ایران شد، دولت ایران، به نسبت، بسیار آگاه تر و تواناتر از زمان انعقاد قرارداد دارسی بود، امّا، با این همه، توانائی مقابله با اقتدار بین المللی دولت انگلیس را نداشت. به همین جهت، قراردادی که امضاء شد، اگرچه بر قرارداد دارسی برتری داشت، امّا هنوز منافع حقّه ایران را بر نمی آورد. به همین سبب، از هنگام امضای آن، شماری بزرگ از ایرانیان، از جمله شخص رضا شاه، از آن رضایت خاطر نداشتند.

درقرارداد 1933 از نظر این نوشتار بخش مربوط به آموزش ایرانیان در زمینه های گوناگون صنعت نفت، موضوع ماده 16 قرارداد، بالاخص جالب است. زیرا کسانی که در سال های پس از ملی شدن نفت سازماندهی و اداره شرکت ملی نفت ایران و گسترش فعالیت های آن را به عهده گرفتند عموما براساس شرایط منبعث از این ماده در دانشگاه های انگلیس، به ویژه دانشگاه بیرمینگام، آموزش دیدند.

مصاحبه شونده در این کتاب، باقر مستوفی، یکی از همین متخصصین است که در دانشگاه بیرمینگام و سپس در کالج سلطنتی علم و صنعت انگلیس، به تحصیل در رشته مهندسی و زمین شناسی نفت پرداخت و پس از اتمام تحصیلات خود به ایران بازگشت و به خدمت در صنعت نفت ایران مشغول شد.

زمانی که مستوفی به ایران بازگشت، ایران در بحبوحه مبارزه برای ملی کردن صنعت نفت بود. مستوفی در چند مورد، از آن جمله در رابطه با ابستروکسیون حسین مکّی در مجلس پانزدهم، تهیه گزارش مربوط به پیآمدهای ملی شدن نفت برای سپهبد رزم آرا، نخست وزیر، و نیز همکاری با دکترعلی امینی، وزیردارائی، در زمینه تفسیر و توضیح قرارداد کنسرسیوم در سال 1954 برای رسانه ها و مردم، دراین تلاش مشارکت داشت. امّا، فعالیت او عمدتا معطوف به امور فنی، به ویژه، در این دوران، نقشه برداری و مطالعه در زمین شناسی نفتی ایران بود. شرح این فعالیت، دست آوردها، و اهمیت آن به اختصار دراین کتاب بیان شده است.

در دورانی که مستوفی به کار نقشه برداری و اکتشاف مشغول بود، نفت ملی شد. با ملی شدن نفت ایران به مبانی حقوقی ضروری برای کنترل منابع نفتی اش دست یافت، امّا انتظاراتی که ملت ایران از ملی شدن نفت داشت به دلائل گوناگون اقتصادی و سیاسی برآورده نشد. بخشی از این دلائل در کتابی که در چارچوب همین مجموعه براساس مصاحبه با پرویز مینا به چاپ رسیده ذکر شده است.*

نفت ایران در زمانی ملی شد که 8 شرکت بین المللی درحدود 90 درصد کل ظرفیت تولید و پالایش و توزیع و فروش نفت در دنیای آزاد و بیش از 85 درصد ناوگان نفتکش دنیا که حمل ونقل نفت را از مراکز تولید نفت به مراکز مصرف انجام می دادند را در اختیار داشتند. این شرکت ها نه تنها تمام فعالیت های بین المللی نفت دنیا را کنترل می کردند، بلکه، هرزمان که منافعشان ایجاب می کرد، می توانستند پشتیبانی کامل دول متبوع خود را برای حفظ این منافع بسیج کنند. در واقع، ایران زمانی مبارزه با شرکت نفت انگلیس و ایران را آغاز کرد که از نظر اقتصادی، نظامی، و سیاسی بسیار ضعیف بود در حالی که شرکت های نفتی در اوج قدرت خود بودند.

قانون ملی شدن نفت سه اصل را مدّ نظر داشت: اول مالکیت ایران بر ذخائر و تاسیسات نفت، دوم اداره مطلق و کنترل کامل عملیات صنعت نفت، و سوم ورود مستقل به بازارهای بین المللی بدون واسطه شرکت های نفتی، به این معنی که شرکت ملی نفت ایران بتواند مستقیما با مصرف کنندگان در تماس باشد و در فعالیت بازاریابی و توزیع نفت در سطح جهانی شرکت کند.

درطی نخست وزیری دکتر محمد مصدّق و مبارزه برای احیای حقوق ایران هفت پیشنهاد از سوی شرکت نفت انگلیس و ایران و دولت های انگلیس و امریکا به ایران ارائه شد. اصل اول، یعنی مالکیت ذخائر و تاسیسات صنعت نفت در همه پیشنهادها قبول شده بود. امّا، دو اصل دیگر، یعنی اداره مطلق و کنترل صنعت نفت و ورود به بازار را شرکت نفت و دولت انگلیس نمی پذیرفتند. تنها در پیشنهاد هفتم، پیشنهاد آخر ترومن و چرچیل، است که دولت آمریکا به علت نگرانی از اوضاع وخیم اقتصادی ایران، قدرت یابی روز افزون حزب توده، و خطر سقوط ایران به دامان شوروی، انگلستان را واداشت که این دو اصل را در پیشنهاد نهائی خود منظور کنند. دراین پیشنهاد، قبول شده بود که اداره صنعت نفت را شرکت ملی نفت ایران در اختیار بگیرد و یک کنسرسیوم بین المللی سرویس های مورد نیاز را چه از نظر فنی و چه از نظر متخصّص در اختیار ایران قرار دهد. همین کنسرسیوم، برای این که نفت ایران سریعا به بازار برگردد، در شروع کار خریدار نفت ایران می شد، تا بعد، به تدریج، شرکت ملی نفت مستقلاً وارد بازار شود. مصدّق به دلائی که در گفتگوئی دیگر در این مجموعه آمده است این قرارداد را نپذیرفت.*

سقوط دکتر مصدّق منجر به عقد قرارداد کنسرسیوم سال 1954 شد که با توجّه به شرایط سیاسی و اقتصادی ایران می توان آن را قراردادی تحمیلی تلّقی کرد. دراین قرارداد چند نکته شایان توجه است. اوّلا، تسهیم منافع براساس پنجاه پنجاه شرایط مالی قرارداد را به سطح قراردادهائی که درآن موقع در کشورهای دیگر تولیدکننده نفت، مانند ونزوئلا و عربستان، ملاک عمل بود ارتقا داد. ثانیا، یک کنسرسیوم بین المللی از شرکت های امریکائی و اروپائی تأ سیس شد و به جای شرکت سابق نفت انگلیس و ایران اداره صنعت نفت ایران در حوزه قرارداد را به عهده گرفت. ثالثاً، برخلاف پیشنهاد شماره 7 ترومن و چرچیل که براساس آن اداره مطلق و کنترل صنعت نفت به شرکت ملی نفت ایران واگذار می گردید و کنسرسیوم بین المللی فقط خریدار نفت می شد، در قرارداد کنسرسیوم سال 1954 اداره مطلق صنعت نفت را کنسرسیوم به دست گرفت. یکی از شرایط مندرج در قرارداد کنسرسیوم این بود که تمام کارکنان ایرانی صنعت نفت، به جز کارکنانی که در فعالیت های مربوط به پخش داخلی مشغول بودند، در اختیار کنسرسیوم قرار گیرند. درنتیجه کنسرسیوم بیشتر کارشناسان ایرانی با تجربه در صنعت نفت را جذب کرد. آن چه برای شرکت ملی نفت ایران باقی ماند، محدودی کارکنان در رشته پخش داخلی بود و نیز تعداد کارشناسانی که در شرکت سهامی نفت، که پیش از تاسیس کنسرسیوم وابسته به سازمان برنامه بود، کار می کردند.

باقر مستوفی، از ابتدای تشکیل شرکت سهامی نفت، مدیریت آن را به عهده داشت و پس از مدتی ریاست هیئت مدیره این شرکت را نیز به عهده گرفت. بخشی از این مصاحبه مربوط به خدمات او به عنوان مدیرعامل این شرکت در زمینه نقشه برداری ژئوفیزیکی ایران و اکتشاف نفت و گاز است. در واقع، تعدادی از زمین شناسان و مهندسین نفت و حفاّری که در این شرکت کار می کردند، پس از انتقال به شرکت ملی نفت ایران، حوزه مدیریت اکتشاف و تولید آن شرکت را پایه گذاری کردند.

از خدمات عمده مستوفی در زمان مدیریت شرکت سهامی نفت اکتشاف نفت و گاز در منطقه کویری قم و سراجه است. مستوفی دراین مصاحبه داستان جالب فوران غیر مترقبه و بسیار شدید نفت از چاه شماره پنج البرز در قم و تاثیر آن بر تشویق کمپانی های نفتی کوچک تر بین المللی برای سرمایه گذاری درمناطق خارج از حوزه قرارداد کنسرسیوم در ایران را باز می گوید. علاوه برآن، پیدا شدن نفت در قم، احتمالا، باعث شد که قانون نفت 1957 با سرعت بیشتری پی ریزی و تصویب شود. ویژگی های این قانون و پی آمدهای آن از نظر انعقاد قراردادهای نفتی به تفصیل در کتاب «تحول صنعت نفت: نگاهی از درون» از همین مجموعه به چاپ رسیده است.

باقر مستوفی پس از پیدا شدن نفت و گاز در منطقه کویری، درسال 1959 به عضویت هیئت مدیره شرکت ملی نفت انتخاب و در همان زمان به مدیریت سازمان امور غیر صنعتی(non- basic) منصوب شد. داستان چگونگی انتقال وظایف این سازمان از کنسرسیوم به شرکت ملی نفت ایران و شیوه ایرانی کردن مدیریت این سازمان به اختصار دراین مجلد نقل شده است.

مستوفی در سال 1964 به مدیریت عامل شرکت ملی پتروشیمی ایران، که هنوز وجود خارجی نداشت، منصوب شد. بخش عمده این گفتگو مربوط به نقش مستوفی در سازماندهی صنعت پتروشیمی و تحول آن از 1964 تا زمان انقلاب است.

پیدایش صنعت تکنولوژی ارتباط تنگاتنگی با شیوه نگرش شاه و دولت در دوران پیش از انقلاب به نیازمندی های توسعه اقتصادی کشور درآستانه قرن بیست و یکم دارد. دراین برداشت، ایران برای این که بتواند به جرگه جوامع پیشرفته بپیوندد، می بایستی از یک سو منبع اصلی درآمد کشور، یعنی نفت و گاز، را در حد بهینه به کار گیرد، و از سوی دیگر در راه اشاعه صنعت و تکولوژی درکشور گام بردارد. از آن جا که نفت منبعی تمام شدنی به شمار می رفت، می بایستی از آن حداکثر ارزش اضافی را به دست آورد. روش طبیعی دست یابی به ارزش اضافی، آغاز و توسعه صنعت پتروشیمی بود، زیرا این سیاست در یک زمان به دو دست آورد می انجامید. از یک سو، با مصرف نفت کمتر درآمد گزاف تری حاصل می شد؛ از سوی دیگر فرایند تبدیل نفت و گاز به مواد پردرآمدتر مستلزم به کارگرفتن تکنولوژی پیشرفته بود و درنتیجه، خود به خود و الزاماً، به گسترش صنعت و تکنولوژی در سطح کشور و در زمینه های دیگر می انجامید. از نطر برخی دست اندرکاران و سیاستگزاران کشور، به علت ویژگی های منابع انسانی و طبیعی ایران، از جمله وفور نفت و گاز، وضع مناسب جغرافیائی کشور از لحاظ دسترسی مستقیم به دریای آزاد، و نیز استعداد کیفی و کمی نیروی انسانی کشور، سیاست توسعه پتروشیمی به عنوان صنعت مادر طبیعی ترین و منطقی ترین راه تسجیل توسعه دراز مدت و گسترده اقتصادی و اجتماعی کشور بود.

باقر مستوفی شیوه اندیشه کردن در باره پتروشیمی درایران، دلایل مشارکت با کمپانی های ژاپنی، نرخ پیشرفت در استقرار صنعت پتروشیمی، و امکانات بالقوه این صنعت در ایران را با موشکافی مورد بحث قرار می دهد.

غ. ا

* تحول صنعت نفت ایران : نگاهی از درون، مصاحبه با پرویز مینا، ویراستار: غلامرضا افخمی، بنیاد مطالعات ایران، 1377/1998.

بخش اول

آغازکار در صنعت نفت

سابقه آموزشی و آغاز کار در صنعت نفت

آقای مهندس مستوفی، از این که در این مصاحبه مشارکت می کنید سپاسگزارم. خواهش می کنم، مقدمتا، درباره تحصیلاتتان و این که چگونه به صنعت نفت علاقمند شدید، مطالبی بفرمائید.

درششم فروردین ماه سال 1297 شمسی مطابق با 27 مارس 1918 در تهران به دنیا آمدم. ایام طفولیت و تحصیلات ابتدائی و متوسطه را در ایران گذراندم. در سال 1313، یعنی 1934، در سن هفده سالگی به دریافت دیپلم متوسطه در رشته علمی نائل شدم. همان سال در دانشکده فنی، که تازه افتتاح شده بود نام نویسی کردم و مشغول تحصیل در رشته مهندسی نفت شدم. در عین حال خود را برای شرکت در کنکوری که تحت نظر دولت از طرف شرکت نفت انگلیس و ایران برای انتخاب چند نفر بین تعداد زیادی داوطلب واجد شرایط گذاشته شده بود شرکت نموده و درآن کنکور قبول شدم.(1) در تابستان سال 1935، همراه با 9 نفر دیگر از محصلین، عازم انگلستان شدم وبه تحصیل دررشته مهندسی نفت دردانشگاه بیرمنگام اشتغال گزیدم. دوره تحصیلی مهندسی نفت در دانشگاه بیرمنگام چهارساله بود و در خاتمه آن، در سال 1939، به دریافت درجه (BSc First Class) موفق شدم و همچنین مدال کدمن(2) در دانشگاه بیرمنگام نصیب من شد. این اولین باری بود که یک خارجی چنین مدالی را از دانشگاه بیرمنگام می گرفت.

اسامی همدوره هایتان را به خاطر دارید؟

تا آن جا که به خاطر دارم آقایان حشمت الله مینا، سیف الله معظمی، جواد خَلیلی، مرتضی اِمونا، لطف الله حلیمی، غفار وزیری تبار، محمد مهتدی، عباس قزل ایاغ، سعید گرانفر بودند. باید بگویم که روابط ما همیشه خیلی صمیمانه بوده و این صمیمیت هنوز هم پس از گذشت 65 سال برای آنهائی که در قید حیات هستند باقی است. پس از بازگشت به ایران هر ماه یک بار دور هم جمع می شدیم و این گردهمآئی، که “انجمن مینا” نام دارد، هنوز هم در اطراف و اکناف دنیا گاهگاهی صورت می گیرد.

در سال 1939 جنگ دوم شروع شد. شما در انگلیس بودید؟

بله. در واقع شروع جنگ دوم جهانی درپائیز 1939 باعث شد که در برنامه کارآموزی من تغییر عمده ای داده شود و به جای انجام کارهای تحقیقاتی در رشته نفت در دانشگاه بیرمنگام مرا به آزمایشگاه تحقیقات شرکت نفت انگلیس و ایران در”سن بری” (Sunbury Research Station) اعزام داشتند و به مدت یک سال در آن جا مشغول کار گشتم. این فرصت برای من بسیار مفید و آموزنده بود، زیرا در ماه های اولیه جنگ دوم جهانی موسسات عمده انگلیس، منجمله شرکت نفت انگلیس و ایران، کارمندان بلند پایه خود را به خارج از لندن منتقل می کردند تا از بمباران هوائی مصون بمانند. علیهذا عده زیادی از اعضای هیئت مدیره و رؤسا و کارمندان با تجربه و کاردان آن شرکت به آزمایشگاه سن بری، که محل امن و امان تری بود، منتقل گردیدند و مشغول کار شدند. این اتفاق به من فرصت داد که درسن 23 سالگی با متخصصین مبرز نفت و کارمندان خبره و با اطلاع آن صنعت از نزدیک آشنا شوم و درآن اوضاع غیرعادی و استثنائی طرز کار و رفتار و شیوه تعقل آنها را بشناسم و این تجربه برای من ارزش بسیار داشت.

دوران جنگ را در انگلستان گذراندید؟

نه، من درتابستان سال 1940 با کشتی از راه افریقای جنوبی، هندوستان، خلیج فارس، و آبادان به ایران برگشتم. درکنار بندر درآبادان مادرم منتظر من بود و مرا از آن جا به تبریز برد، چون پدرم، عبدالله مستوفی(3)، درآن زمان استاندار آذربایجان بود و من هم بیش از پنج سال بود که هیچ یک از افراد خانواده خودم را ندیده بودم. با وجود این، اقامت من در تبریز طولانی نبود و پس از یک ماه به آبادان رفتم و خدمت خود را در صنعت نفت آغاز کردم. این دوره از خدمت من در نفت جنوب کوتاه بود، چون مشمول بودم پس از ده ماه خدمت باید خود را برای خدمت سربازی معرفی می کردم. لذا در اوائل شهریور1320 آبادان را ترک کردم و برای خدمت نظام وظیفه به تهران باز گشتم، ولی فرصت این که خودرا به دانشکده افسری معرفی کنم دست نداد، چون همان هفته که قرار بود که این کار بشود قوای انگلیس و شوروی به ایران حمله کردند و کشور از طرف آنها اشغال شد. درنتیجه به مشمولین ابلاغ کردند که به خانه های خود برگردند. من به آبادان برنگشتم و درجستجوی شغل مناسبی بودم، تا این که در بنگاه جدیدالتاسیس آبیاری در وزارت کشاورزی مشغول کار شدم.

شما که تحصیلاتتان در رشته نفت بود. چرا به آبادان برنگشتید؟

حقیقت این است که شرایط کار در آبادان از نظر من قابل قبول نبود. فضای کار شبیه بود به آن چه که این روزها در باره “آپارتاید” در آفریقای جنوبی می شنویم. کارمندان انگلیسی با ایرانی ها مثل شهروندهای درجه دوم رفتار می کردند. رفتارشان در زمان جنگ، به ویژه پس از ورود قوای انگلیس به ایران، بدتر هم شد. این شرایط به هیچ وجه برای من قابل تحمل نبود. به همین دلیل تصمیم گرفتم در تهران بمانم و در بنگاه آبیاری کار کنم. از همان زمان همکاری من با آقای پروفسور وینزور آمریکائی که مشاور بنگاه آبیاری بود شروع شد.

وظایف من در این اداره شامل انجام بررسی های زمین شناسی برای جستجوی محل مناسب برای ساختمان سد و هم چنین مطالعه در باره امکان استفاده از آب های زیر زمینی به وسیله حفر چاه بود که هردوی آنها را برای مدت سه سال خدمت انجام دادم. در طی این مدت نیز در شهریار چاهی زدیم که آرتزین شد و آب فوران کرد. این اولین چاه آرتزینی بود که با دستگاه حفاری در ایران حفر شده بود و به همین مناسبت یک عده زیادی طرفدار حفاری چاه عمیق با دستگاه های جدید شده بودند و می خواستند در همه ایران چاه عمیق بزنند به امید پیدا کردن آب پر فشار و خلاصه حفاری با چاه عمیق مُد روز شد. جالب آن که پس از اولین چاه که آرتزین شد، از آن تاریخ تاکنون چاه دیگری آرتزین نشده. امّا شهرت همان چاه اول در شهریار یک نوع آرزو و امیدی در دل مردم ایجاد کرد و به قبولاندن این طریقه برای به دست آوردن آب در سراسر کشور کمک کرد و باعث شد که بنگاه های متعدد ملی از آن تاریخ شروع کنند به حفرچاه برای مردم.

به هرحال، در پائیز سال 1944 با استفاده از بورس تحصیلی «شورای فرهنگی بریتانیا» عازم انگلستان شدم و در دوره تخصصی مورد علاقه خود در صنعت نفت در دانشکده سلطنتی علم و تکنولوژی (Imperial College of Science and Technology) مشغول تحصیل و تحقیقات علمی گردیدم. این برنامه برای من بسیار آموزنده ومفید بود و من را با طریقه های جدیدی که برای اکتشاف نفت در زمان جنگ تجربه شده بود آشنا کرد. برنامه در دو قسمت اجرا می شد، یکی دوره های درس های مخصوص و دیگری دوره هائی در آزمایشگاه های تحقیقاتی. من درآن دوقسمت جمعا مدت سه سال وقت صرف کردم. دراواخر سال 1947 به اخذ درجه دی آی سی(4) ((DICدرایمپریال کالج نائل شدم و پس از آن به ایران باز گشتم.

اوضاع ایران پس از خاتمه جنگ

اوضاع ایران را چطور دیدید؟

تا آن زمان اوضاع ایران کم و بیش عادی شده بود. قوای خارجی ایران را ترک کرده بودند و وضع داخلی کشور رو به آرامش می رفت. ما جوانان همه امید داشتیم دوران بازسازی کشور مجددا آغاز شود. امّا این برنامه به آسانی میسر نبود. پس از خاتمه جنگ و شکست آلمان و ژاپن دول فاتح به دو دسته مخالف یکدیگر تقسیم شده بودند. طرفداران شوروی از یک طرف و طرفداران امریکا از طرف دیگر برای کسب نفوذ در ایران بر یکدیگر پیشدستی می کردند. به علاوه کوشش آنها بیشتر برای دریافت امتیاز نفت درشمال و نواحی مرکزی ایران بود، زیرا قسمت نفت خیز جنوب ایران را شرکت نفت انگلیس و ایران به موجب قراردادی که در سال(5)1933 مجددا برای60 سال امضاء شده بود در دست داشت. درعین حال، با افزایش سریع نیاز به مواد نفتی در سراسر جهان شرکت های نفتی اعم از کوچک و بزرگ در اروپا یا امریکا جویای کسب امتیاز نفت در خاور میانه شده بودند. دولت شوروی، نه تنها برای داشتن نفت، بلکه برای مقاصد سیاسی خود، قرارداد امتیاز نفت شمال ایران را به دولت پیشنهاد کرد و برای قبولاندن آن پافشاری می کرد و این پافشاری آرامش کشور را مختل می نمود به طوری که برای خاتمه دادن به این اوضاع و احوال نا مطلوب مجلس شورای ملی “ماده واحده ای” را به تصویب رسانید که فی الواقع دستور العمل و راهنمای برنامه عمل دولت درسال های آینده گردید. ماده واحده مذکور پیشنهاد دولت شوروی برای کسب امتیاز نفت در نواحی شمال ایران را به طور قطع رد نمود و دولت را موظف کرد که از مذاکره و یا اعطای امتیاز نفت به هر دولت و یا هر شرکتی بدون استثناء خودداری کند. هم چنین طبق مفاد این ماده واحده دولت مکلف شد که فوراً برای اکتشاف نفت و توسعه آن در حوزه خارج از قرارداد شرکت نفت انگلیس و ایران راًسا اقدام کند و سازمان لازم و مجهزی برای اجرای این برنامه به وجود آورد و به کار اندازد. همچنین دولت درهمین ماده واحده مکلف شد که مذاکره جاری خودرا با شرکت نفت انگلیس و ایران به منظور ازدیاد سهم حقه ایران از درآمد نفت به سرعت دنبال کند و نتیجه را به اطلاع مجلس شورا برساند.

شرکت سهامی نفت ایران: اولین نقشه زمین شناسی گسترده از ایران

در اجرای ماده واحده، در سال 1948 اداره ای به نام اکتشاف نفت، به ریاست اینجانب، ابتدا در وزارت دارائی تشکیل شد و بعد از چند ماه به سازمان برنامه انتقال یافت و به صورت یک شرکت کاملا مستقل و مجهز به نام شرکت سهامی نفت ایران با بودجه کافی شروع به کار کرد. شرکت مزبور به وسیله یک هیئت مدیره سه نفره مرکب از آقایان فتح الله نفیسی(6)، که در آن زمان معاون سازمان برنامه بود، آقای دکتر محمود کیهان، که استاد دانشگاه و مشاور حقوقی سازمان برنامه بود، و من اداره می شد. از ابتدای تشکیل این شرکت، من به عنوان تنها عضو تمام وقت هیئت مدیره، مسئول عملیات اجرائی از جمله ایجاد و به کار انداختن گروه های اکتشافی و حفاری و سایر امور جاری شرکت بودم و از 1953 تا 1958 در سمت عضو هیئت مدیره و مدیرعامل آن شرکت خدمت کردم. روی هم رفته، مدت دوازده سال در آن شرکت مسئولیت اجرای کلیه برنامه های آن را به عهده داشتم.

این مسئولیت خوشبختانه باموفقیت بسیاری روبرو شد. طی مدت کوتاهی چندین گروه اکتشافی با کارمندان مجرب و کارآزموده برای بررسی مناطق احتمالی نفت خیز در نواحی مرکزی و شمال و جنوب شرقی ایران که درآن احتمال وجود نفت به مقیاس تجارتی می رفت، تشکیل شد و به کار افتاد. نقشه برداری زمین شناسی و کلیه بررسی هائی که برای پیدا کردن نفت باید معمول می شد، تا آن حد که امکانات محدود ما در آن زمان اجازه می داد، توسط این گروه ها انجام گرفت و به نتایج امیدوار کننده ای انجامید. اگر درست به خاطر داشته باشم، در عرض این مدت، یعنی ده سال، در نتیجه این مطالعات 220 گزارش زمین شناسی مدوّن در باره نقاط مختلف کشورتهیه شد و همراه بانقشه زمین شناسی نواحی احتمالا نفت خیز در مرکز و شمال و جنوب شرقی کشور در دسترس متخصصان و تولید کنندگان اکتشاف نفت در ایران قرار گرفت. هم چنین خلاصه این نقشه ها به صورت یک نقشه زمین شناسی به مقیاس یک میلیون نیم از سراسرکشور برای اطلاع عمومی چاپ و در دسترس همگان گذاشته شد. سال های بعد من خلاصه ای از این مطالعات را در کنگره جهانی نفت که در سال 1959 در نیویورک تشکیل شد و در سال 1960 در «کنگره جهانی زمین شناسان» که جلسه سالیانه اش در کپنهاگ تشکیل شد، مطرح کردم، که مورد توجّه بسیار قرار گرفت و به همین مناسبت هم به عضویت کمیسیون تهیه نقشه زمین شناسی جهان که مرکز آن در پاریس بود دعوت شدم و درآن کمیسیون مسئول تهیه نقشه های زمین شناسی ایران و اطراف ایران و خاور میانه بودم که از نقطه نظر نفت حائز اهمیت مخصوصی بود. درمدت کوتاهی شرکت سهامی نفت ایران توانست گروه های متخصص زمین شناسی مرکب از کارشناسان خارجی که بیشتر آنها سوئیسی بودند و تعداد زیادی از مهندسین جوان و تحصیلکرده ایرانی تشکیل دهد واین گروه ها را برای کارهای اکتشافی به نقاط مختلف کشور بفرستد. ضمن این بررسی ها نتایج مثبت و امیدوار کننده ای به دست می آمد و ما را به موفقیت نزدیک امیدوار می ساخت.

توسلّ به شاه برای کسب عکس های هوائی در اداره جغرافیائی ارتش

نباید فراموش کنیم که آن روزها از نواحی مرکزی، شمال و مشرق ایران که از نظر احتمال وجود نفت مورد علاقه ما بود حتی یک نقشه دقیق و قابل اعتماد جغرافیائی وجود نداشت. نقشه های موجود کوچک بود و فقط محل شهرهای عمده را نشان می داد. کوه ها و دره ها و رودخانه ها هیچ کدام روی نقشه نبودند. به همین جهت برای داشتن یک نقشه زمین شناسی قابل اعتماد، باید اول نقشه جغرافیایش را تهیه می کردیم، که مستلزم کار زیاد و زمان طولانی بود. خوشبختانه، برحسب اتفاق، اطلاع پیدا کردیم که دراداره جغرافیائی ارتش یک سری از عکس های هوائی که در زمان جنگ آمریکائی ها برداشته بودند وجود دارد. استفاده از این عکس ها برای بررسی های زمین شناسی و تهیه نقشه های مورد نظر برای ما واجب و حیاتی بود، ولی دسترسی به آنها مقدور نبود، زیرا دیدن آنها اجازه مخصوص لازم داشت. در عرض این مدتی که جنگ تمام شده بود این نقشه ها تماما مدوّن در جعبه های منظمی در اطاق بزرگی دراداره جغرافیائی ارتش نگهداری می شدند، بدون این که کسی یک مرتبه به آنها نگاه کرده باشد. من و چند نفر از متخصصین سوئیسی که در این کارها تخصص داشتند، و یک عده دیگری از ایرانیانی که آنها هم اطلاعات و تجربه در این امور داشتند، رفتیم و هرطوری که شد اجازه گرفتیم و به آنها نگاه کردیم و دیدیم اگراینها را به ما بدهند کار ما به سرعت فوق العاده ای پیش می رود. این بود که فشارآوردیم وبه عرض رساندیم و بالاخره موافقت گرفته شد که این نقشه ها تماماً به ما تسلیم بشود، و همین طور هم شد. پس از این که اجازه داده شد که عکس ها در اختیار ما قرار گیرد ما در پیشرفت کار خود خیلی سریع تر به نتیجه رسیدیم و گروه های شرکت سهامی به سرعت توانستند مطالعات اولیه خود را تکمیل کنند.

گفتید به عرض رساندید و اعلیحضرت مداخله کردند تا عکس ها را به شما دادند. چطور؟

مجبور شدم از حضور اعلیحضرت استدعا کنم که امر بفرمایند این عکس ها را به ما بدهند. چون ابتدا از مقامات مربوط در ستاد ارتش تقاضا کردیم ولی جواب مساعدی نگرفتیم. نتیجتاً به عرض اعلحضرت رساندیم و ایشان هم به رئیس ستاد ارتش دستور دادند که عکس ها را به شرکت سهامی نفت ایران بدهند.

اعلیحضرت شما را شخصا می شناخت؟

بله چون با خانواده ما آشنائی داشتند و همیشه مورد لطف و مرحمتشان بودم. آشنائی اعلیحضرت با خانواده ما از جهت مسافرت هائی بود که ایشان در دوره ولایتعهدی خود به آذربایجان می فرمودند و در منزل استاندار از ایشان پذیرائی می شد. استانداری آذربایجان از زمان قاجاریه جایگاه تمرین برای کشورداری برای ولیعهد ایران بوده است. پدرم ابتدا در استان آذربایجان غربی (رضائیه) و سپس در استان آذربایجان شرقی (تبریز) استاندار بود و افتخار پذیرائی از ولیعهد ایران را داشت. بازدیدهای ولیعهد در تابستان بود و غالبا آقای پرون(7) نیز همراه ایشان بودند و با فرد فرد از افراد خانواده آشنائی داشتند. اما من در آن ایام در انگلستان بودم و تا مراجعت به ایران با ایشان رابطه مستقیم نداشتم. اما از حال من کاملا مطلع بودند و تردیدی ندارم که مادرم در تابستان سال اول جنگ که بمباران هوائی لندن شروع شده بود و من در لندن بودم و مادرم متوحش بود ناراحتی خود را به عرضشان رسانده بود (این مطلب را از آقای پرون شنیدم). من از این که عکس ها چه اهمیتی دارند از وجود آقای پرون استفاده کردم. او اهمیت دسترسی به این عکس ها را درک کرده بود. این بود که تقاضای شرفیابی کردم و از این اقدام نتیجه گرفتیم و الا عکس ها تا ابد در بوته اجمال می ماند. بعدا بعضی اوقات برای شرفیابی وقت تعیین می شد و یا سوالاتی را به وسیله یکی از آجودان ها با من مطرح می کردند و این روابط بسیار نزدیک تا آخر سلطنت حفظ شد.

راجع به عکس های هوائی صحبت می کردید…..

بخشی از این عکس ها از نواحی مرزی بود که یک نوار از خاک روسیه را هم منعکس می کرد. این عکس ها طوری گرفته شده که وقتی دو عکس را در کنار هم زیر دوربین مخصوص می گذارید، بلندی و پستی زمین را نشان می دهد و اطلاعات زمین شناسی را نیز از روی آنها می شود کسب کرد. علیهذا، محرمانه نگاهداشتن آنها قابل قبول است، اما موارد استفاده صحیح از آنها را هم باید درنظر داشت. خوشبختانه این مطلب درک شد و ما توانستیم با استفاده از این عکس ها به سرعت پیش برویم. البته از عکس ها هم خوب نگهداری کردیم به طوری که موجب نگرانی نشود.

کارشناسان سوئیسی به شما کمک کردند؟

مشاور عمده ما شخصی بود به نام پروفسور اوگوست گانسر (Gansser) . یعنی ابتدا پروفسور آرنولد هایم (Arnold Heim) رئیس گروه بود. اولین کسی که او انتخاب کرد گانسر بود. پس از آن، دیگران را گانسرپیدا کرد که زیر نظر او کار می کردند. گانسر شخص بسیار دانشمندی بود. می دانید، مهم ترین پست زمین شناسی دنیا این است که انسان رئیس انستیتوی ژئولوژی زوریخ بشود. این شخص چنین کسی بود. یادم می آید سفیر انگلیس با چه ادبی جلوی او می نشست و با چه احترامی به او نگاه می کرد. گانسر چند کارشناس سوئیسی را انتخاب کرد و من هم در حدود 20 مهندس ایرانی را که یا در خارج تحصیل کرده بودند و یا دانشکده فنی دانشگاه تهران و یا دانشکده فنی نفت آبادان را دیده بودند انتخاب کردم و این ها یک گروه زمین شناسی 30 نفره شدند که با ما کار می کردند. بسیاری از کسانی که بعدها در مناصب مهم شرکت نفت خدمت کردند، از این جا شروع کردند. مثلا، پرویز مینا(8) یکی از آنها بود. کارشناسان بسیاری را از این جا راه انداختیم و برای مملکت فراهم کردیم. من هم حرفی نداشتم. واقعا جائی بود که مردم چیز یاد می گرفتند- افراد تحصیلکرده ای که ده، دوازده سال سابقه زمین شناسی در مشکل ترین مناطق داشتند، هرکدام رئیس یک حوزه (field) بودند و در یک نقطه تا آن زمان ناشناخته ایران مطالعات زمین شناسی کرده بودند.

به دلیل همین کاری که ما کردیم، خود من به عضویت چندین کلوب علمی مختلف دنیا انتخاب شدم. از جمله Explorers Club نیویورک مرا به عضویت انتخاب کرد. این باشگاه جائی است که فقط اشخاصی که در مناطق ناشناس دنیا کاوش کرده اند، و یا اختراع تازه ای کرده اند، را به عضویت می پذیرد. مثلا فونبراون، که به پدر موشک معروف است، عضو این کلوب بود. به هرحال، می خواهم بگویم که دنیا تشخیص داده بود که کاری که در زمین شناسی ایران انجام می گیرد کار بزرگی است. برای اولین بار ایران یک نقشه جغرافیائی درست پیدا کرد. زمانی که من از این کار کنار رفتم 272 گزارش داشتیم. آن چه که به طور قطع می توانم بگویم این است که این یکی از کارهای ارزنده و مهمّی است که من فکر می کنم برای آینده مملکت انجام دادم. در واقع، می شود گفت که ما زمین شناسی ایران را روی نقشه گذاشتیم.

همکاری با حسین مکّی(9) درمخالفت با قراردادگس-گلشائیان(10)

این مدّت که شما در کار بررسی زمین شناسی ایران برای مشخص کردن نواحی نفت خیز بودید، مسئله نفت از نظر سیاسی در ایران بسیار بحرانی بود. شما البته جوان بودید و تازه به ایران مراجعت کرده بودید. درزمینه روابط سیاسی دراین زمان چه خاطره و یا تجربه ای دارید؟

من از روز اولی که وارد در اداره اکتشاف نفت وزارت دارائی شدم به عنوان شخصی که اطلاعاتی از صنعت نفت دارد و تا اندازه ای صاحب نظر است مورد مشورت در مسایل مربوط به نفت قرار می گرفتم. غالب اوقات، این مشورت در سطحی بالاتر از مقامی که خودم به عنوان عضو هیئت مدیره شرکت سهامی نفت ایران داشتم صورت می گرفت. اولا، همان طور که قبلاً عرض کردم، اعلیحضرت با خانواده ما آشنائی داشتند و مرا می شناختند. نزدیکان اعلیحضرت هم همین طور. والاحضرت علیرضا را من خوب می شناختم. و ارنست پرون، دوست اعلیحضرت هم با خانواده ما آمد و رفت داشت. به هرحال، از آن زمان به بعد غالبا آقای اکبر(11) فکر می کنم آجودان شاه و در تشریفات دربار بود، از دربار سوالاتی برای من می آورد و در زمینه هائی که فکر می کردند من صاحب نظر هستم اطلاعاتی می خواستند که من پاسخ می دادم. من می دانستم که این اطلاعات را برای اعلیحضرت می گیرند، چون بارها او برمی گشت و در یک زمینه خاصی که زیرش خط کشیده شده بود، اطلاعات اضافی می گرفت.

با دولت هم همین طور بود. یعنی در حاشیه کارهای خودم و خارج از وظایف معمول اداری غالبا با ادارات دولتی و یا صاحبمنصبان بالاتر دولت ارتباطاتی داشتم. مثلا در زمان مذاکرات گس- گلشائیان من در اداره اکتشاف نفت در وزارت دارائی بودم. من این طرف راهرو نشسته بودم و وزیر آن طرف با آقای گس مشغول مذاکره بود. خوب، از آن جا که من به مساله ناوارد نبودم و مورد مشورت هم قرار می گرفتم، طبیعتا از پیشرفت جریان مذاکرات اطلاع پیدا می کردم. مواد قرارداد گس- گلشائیان به طوری مرا تکان داد که نتوانستم خودداری کنم و فکر کردم هرطوری شده باید یک نفر را پیدا کنم که درآن چند روزی که از عمر آن مجلس باقی مانده بود بتواند مضار این قرارداد را برای مجلس ایران بیان کند. می دانید، درآن زمان در زمینه نفت و قراردادهای نفتی تغییراتی در سطح جهان حاصل شده بود. مثلا، نفت در مکزیک ملی شده بود. دولت ونزوئلا قرارداد تقسیم منافع براساس 50/50 را به شرکت های صاحب امتیاز آن کشور قبولانده بود. حتی در عربستان سعودی هم درسال های 1949 و 1950 اصل 50/50 قبول شد. امّا ما هنوز در خم همان کوچه اول بودیم. این مطلب همه ما را آزار می داد و احساسات ناسیونالیستی ما را برمی انگیخت. نظر من این بود که ایران باید حتما شرایط مناسب تری برای خود تحصیل کند. امّا قرارداد گس- گلشائیان جوابگوی نیازهای مملکت نبود و به هیچ وجه نمی بایستی به مجلس پیشنهاد می شد. متاسفانه این عمل صورت گرفت و من هم تصمیم گرفتم با اقلیّت مخالف آن قرارداد همکاری کنم. لذا، با آقای مکّی تماس گرفتم. آقای مکّی درصدد این بود که درمخالفت با این قرارداد در مجلس نطق مفصلی بکند و از این راه دست به ابستروکسیون بزند. من برایش مطالبی می نوشتم که نشان می داد که این قرارداد چیست و چرا منافع ایران را تامین نمی کند و نوشته های خود را در مجلس توسط برخی از وکلا، منجمله آقای محمدعلی مسعودی،(12) برای آقای مکی که مشغول نطق بود می فرستادم و او هم آنها را می خواند و یا از بعضی قسمت های آن در نطقش استفاده می کرد. همان طور که می دانید، نطق مکی آن قدر ادامه پیدا کرد تا دوره مجلس به پایان رسید و درنتیجه قرارداد عملی نشد. البته، چون من تنها به اکتشاف نفت درخارج از حوزه قرارداد علاقه داشتم، درآن زمان به هیچ کس بروز ندادم که در تهیه نطق و ابستروکسیون آقای مکّی مشارکت داشته ام.

تهیه گزارش و جلسه با نخست وزیر رزم آرا(13) ساعتی قبل از ترورشدن وی

پس از آن، باز شما به این همکاری ادامه دادید؟

نه، امّا اتفاق جالب دیگری در دوره مجلس بعدی افتاد. درمجلس بعدی، دکتر مصّدق(14) رئیس کمیسیون نفت بود و این کمیسیون البته مشغول بررسی قراردادهای نفتی و مسائل مربوط به نفت بود. درآن زمان سپهبد رزم آراء نخست وزیر بود. او از شرکت سهامی نفت ایران نظر خواست. ما، در شرکت سهامی نفت، گزارشی تهیه کردیم و برای نخست وزیر فرستادیم. دراین گزارش نوشته بودیم که چون بازار فروش نفت منحصرا در دست کارتل های نفتی است، در صورت ملّی شدن صنعت نفت، صدور نفت خام و فروش مواد تصفیه شده آبادان به اشکال برخواهد خورد و به احتمال قوی میزان تولید نفت در ایران محدود خواهد شد به میزان مصرف داخلی درایران و در نتیجه عایدات حاصله از نفت کاهش خواهد یافت.

این گزارش که مطابق سلیقه و شاید عقیده بعضی از سیاستمداران نبود فورا درکمیسیون نفت مطرح شد و من و فتح الله نفیسی برای ادای توضیحات به کمیسیون احضار شدیم و قرار بود دو روز بعد به جلسه کمیسیون برویم. صبح روزی که قرار بود به کمیسیون برویم، ساعت شش و نیم صبح در منزل تلفن زنگ زد. خودم پای تلفن رفتم سرایدار شرکت آن طرف خط بود. گفت آقای نخست وزیر، یعنی سپهبد رزم آراء، در اداره حضور به هم رسانده اند و می فرمایند زود خودتان و مهندس نفیسی به اداره بیائید کار فوری دارند. البته، من فورا لباس پوشیدم و با اتومبیل به سرعت خودم را از باغ فردوس در شمیران به محل ساختمان شرکت در خیابان تخت جمشید رساندم. آقای نخست وزیر با پالتو کنار بخاری نشسته بودند، چون اطاق خیلی سرد بود. درهمین اثنا آقای نفیسی هم رسیدند. سپهبد رزم آراء راجع به کمیسیون نفت مجلس و گزارش ما مطالبی گفتند و تایید کردند که آن چه که نوشته ایم صحیح است ولی بعضی اعضای کمیسیون می خواهند یک موضوع اقتصادی و فنی را به علل سیاسی و مصالح سیاسی خودشان وسیله برای سر کار آمدن خودشان قرار دهند. حرفشان به ما این بود که ابداً ترس و واهمه نداشته باشید. نظر دولت مویّد نظریات مندرج در گزارشی است که فرستاده اید. از ایشان سوال کردیم پس چرا پیشنهاد اضافه درآمد براساس اصل 50/50 را قبول نکرده اند. گفتند نماینده شرکت دو روز قبل پیشنهاد 50/50 را به من تسلیم کرده و آن پیشنهاد همین الان در جیب من است. بعد از این که آقایان جار و جنجال خود را کردند آن را علنی خواهم کرد. این مذاکرات تا حدود ساعت ده صبح طول کشید. نخست وزیر ناگهان به ساعت خود نگاه کرد و گفت که من باید برای شرکت در مجلس ختم به مسجد شاه بروم و آقای علم(15) را هم باید بردارم با هم برویم و با عجله خداحافظی کردند و رفتند. یک ساعت بعد خبر آوردند که نخست وزیر هنگام ورود به مسجد برای شرکت در ختم هدف تیر واقع شده و به قتل رسیده است. برای ما که درآخرین ساعات عمرش با او بودیم باورکردنی نبود که نخست وزیر کشته شده و، مضافا، آن نامه ای که در جیب خود داشت و می خواست با آن غائله را تمام کند را نیز نزد خود نگاه داشته و راجع به آن با کسی صحبت نکرده است. بعدا هم نفهمیدیم آن نامه چه شد.

همکاری با علی امینی در زمان مذاکرات قرارداد کنسرسیوم

این طور که به نظر می رسد شما از نزدیک شاهد بازی سرنوشت بودید! پس از این وقایع نفت ایران ملی شد ودرنهایت منجر به قرارداد کنسرسیوم گردید. پیش از آن که به کارهای مدیریت فنی و اقتصادی نفت برگردیم، در این زمان چه تجارب سیاسی دیگری داشتید؟

درزمانی که قرارداد کنسرسیوم مورد بحث بود، البته سپهبد زاهدی(16) نخست وزیر و دکتر امینی(17) وزیر دارائی و مشغول مذاکره و انعقاد قرارداد بود. پس از مذاکرات با کنسرسیوم، در زمانی که قرارداد کنسرسیوم مورد بررسی و تصویب در هیئت دولت قرارگرفت و دولت می خواست قرارداد را به مجلس پیشنهاد کند، آقای دکتر امینی از من خواهش کردند که از جمله مشاورین ایشان باشم. در ضمن از من خواهش کردند که وظیفه قبولاندن و فهماندن قرارداد کنسرسیوم را به جرائد و کسانی که علاقه دارند سوالاتی بکنند یا پیشنهاداتی بکنند من به عهده بگیرم. من آن موقع دونفر را، که آقای پرویز مینا یکی از آنها بود، و از جوان هائی بود که با من همکاری می کرد، انتخاب کردم و گزارشی تهیه کردیم که از رادیو پخش شد که این قرارداد رفته به مجلس و این خلاصه هم برایتان گفته می شود و بروید بخوانید هر سوالی دارید سوالتان را بفرستید و ما در رادیو جوابتان را می دهیم. به این ترتیب روزهای مختلف سوالاتی می شد و ما مرتب جوابش را می دادیم، به طوری که وقتی قرارداد به مجلس آمد حلاجی شده و در افکار عمومی ایران شناخته شده بود و این خود کمکی بود به گذشتنش از مجلس و تقویت موضع دولت.

سخن را کوتاه کنم، من به عنوان یک فرد ایرانی سعی می کردم اگر کاری از من بر می آید انجام دهم، حتی خارج از محدوده وظایف اداریم. بعضی از دوستان می گفتند این کار را نکن، چون تو بله بله قربان چی نیستی و ممکن است ضرر ببینی و کارهای مهم را به تو ندهند. ولی من ندیدم که از این بابت ناراحتی برایم پیش بیاید، چون در هر سنی که بودم پیشرفتم از هرحیثی از آن بله بله قربان چی ها بهتر بود. این نشان می دهد که در مملکت ما اگر کسی از وطنش دفاع می کرد هیچ وقت مورد خطاب و عتاب مقامات بالای کشور قرار نمی گرفت.

بخش دوم

اکتشاف نفت و گاز در قم چاه شماره 5 البرز

در زمانی که شما در شرکت سهامی نفت ایران بودید و در کار اکتشاف، حوزه نفتی و گازی جالبی در منطقه قم پیدا کردید. زمانی که درآن جا برای پیدا کردن نفت چاه می زدید، یکی از چاه ها با فشار شدید نفت برخورد کرد و مسأله مشکل و خطرناکی را به وجود آورد. ممکن است داستان این واقعه را تعریف کنید؟

چاه شماره 5 البرز. واقعه فوق العاده ای بود، نه فقط از نظر تجربه ایران در زمینه اکتشاف نفت، بلکه شاید در سطح دنیا.

ما پس از این که به اطراف مملکت از نظر زمین شناسی نفت نگاه کردیم، به این نتیجه رسیدیم که منطقه قم احتمالا بر روی یک مخزن بزرگ نفت و گاز قرار گرفته اگرچه ما هرگز در آن منطقه نفت ندیده بودیم. بنابراین شروع کردیم به زدن چاه درآن منطقه. چهار چاه اول که زدیم هریک به دلیلی ما را امیدوار تر می کرد که در این منطقه نفت وجود دارد، البته با توجّه به ویژگی های تکنیکی مربوط به زدن چاه نفت. یعنی هربار با موانعی برخورد می کردیم.

شما کم و بیش مطمئن بودید که در این جا نفت هست؟

احساس می کردیم که نفت وجود دارد. مطالعات ما نشان می داد که نفت باید وجود داشته باشد، ولی تا به نفت نمی خوردیم نمی توانستیم مطمئن باشیم. دیگران هم در شرکت نفت و در دولت می گفتند که میدان های آسان تر که خرج کمتر دارند و همه آنها متعلق به شرکت ملی نفت اند درجنوب وجود دارند که از لحاظ مالی حفاری درآنها اولویت دارد. شما چرا اصرار دارید که در این منطقه حفاری کنید. اما ما آن قدر مطمئن بودیم که ادامه بدهیم. از مسائل فنی این طرح می گذرم که به نوبه خود بسیار جالبند، و تنها به شرح کلی وقایع بعدی می پردازم. بالاخره پس از کندن چهار چاه که هیچ کدام نتیجه قطعی به ما نداد، شروع کردیم به زدن چاه پنجم.

فوران نفت

حالا، باید به شما بگویم که من پس از مدت ها که پشت سرهم کار کرده بودم می خواستم چند روزی با خانواده به مسافرت بروم. فکر کرده بودم که وقتی که درون چاه casing می گذارند و سیمان می کنند بروم که تا وقتی که این کار تمام می شود برگشته باشم. درهمین اثنا، ما یک همکار جوان ارمنی داشتیم به اسم دریان، که جوان بسیار خوب و دانشجوی سال چهارم دانشکده فنی بود. یک روز آمد گفت آقای مستوفی من باید مطلبی را به شما بگویم. پرسیدم چی شده؟ گفت این چاه عیب هائی دارد. من فلان چیز و فلان چیز و فلان چیز را دیده ام. من دیدم مطالبی که او می گوید با آن چه که در ذهن من باید آن جا باشد نمی خواند.

یعنی از نظر زمین شناختی آن چه که او می گفت با آن چه که شما فکر می کردید باید باشد نمی خواند؟

بله، اما مطمئن نبودم. خرده هائی که پیدا می کرد، خرده هائی که گیر می آورد نشان می داد که باید از طبقات عمیق تر باشند. مثل این که چیزی خرد شده آمده بالا که در اصل متعلق به آن سطح نیست. می گفتم من نمی دانم. برویم پائین تر نمونه برداری کنیم. آن وقت می فهمیم. برای نمونه برداری، ادامه دادیم به حفارّی.

یادتان باشد که این وقایع در تابستان 1335 رخ می داد. من روز سوم شهریور 1335 رفتم خانه. نزدیک ساعت 2 یا 3 بعد از نیمه شب از زنگ تلفن بیدار شدم. آن زمان تلفن مخصوصی بود که به آن می گفتند تلفن فاکس. بین دو محل خاص فقط می توانستید صحبت کنید. این تلفن در اختیار ما بود که از طریق آن بتوانیم ارتباط تلفنی با گروه حفاری داشته باشیم. فورا متوجه شدم که آن طرف خط  شازده ملک منصور صحبت می کند.

شازده ملک منصور؟

بله ملک منصور اسم فامیلش بود. نوه شعاع السلطنه(18) است. سرمهندس ایرانی سر چاه و مهندس درجه یکی بود. گفت نفت زده به آسمان. همکاران خارجی همه دستپاچه شده اند و کنار رفته اند. ما هم همه آمده ایم بیرون و نمی دانیم چکارکنیم. هیچ کس کار نمی کند. همین الان هم یک اتوبوس از این جاده رد می شد، این چاه هم کنار جاده است، و اتوبوس خیس از نفت شد. هرآن ممکن است فاجعه ای رخ دهد.

من پریدم توی جیپ و پیش خودم فکر کردم چه کسی را با خودم به سر چاه ببرم که این وقت شب خانواده اش خیلی نگران نشود. آقای میرزائی را برداشتم چون تنها آدمی بود بین کارمندان که زن و بچه نداشت. درعین حال مدرسه اقتصاد لندن را دیده بود و هم حسابدار و هم اقتصاددان بود. آدم تصمیم بگیری که برای این نوع کارها خیلی خوب بود.

رسیدیم سر چاه. دیدیم همه مبهوت ایستاده اند. صدای چاه به طوری بلند بود که نمی شد حرف زد. هوا آن قدر تاریک بود که نمی شد دید. رودخانه ای از نفت راه افتاده بود. زیر پا خیس از نفت بود. آمدیم کمی دورتر یک خرده ایستادیم، در این فکر که چه کار بکنیم. اولین مسأله ما این بود که ترافیک کنار جاده را متوقف کنیم. به خصوص که از ساعت 4 الی 5 صبح ترن از آنجا هر روز رد می شد. اما در وسط شب در تاریکی هیچ چیز را نمی دیدید. چراغ هم نمی توانستید روشن کنید. و اگر ترن از آن جا رد می شد و نفت رویش می ریخت و روی موتورش می ریخت، آتش می گرفت و مسلّما تعداد زیادی کشته می شدند و فاجعه هولناکی اتفاق می افتاد. رئیس ژاندارمری محل آن جا بود. گفتم جلوی ترن را بگیر. گفت من چطور می توانم جلوی ترن را بگیرم؟ به هرحال، ما مجبور بودیم ترن را متوقّف کنیم. آن کسی که بالاخره این کار را کرد من نبودم. میرزائی بود. یک کامیون four wheel drive داشتیم برای کارهای حفّاری، آن را ازسربالائی کنار جاده برد بالا و در فاصله نسبتا زیادی روی جاده راه آهن گذاشت و یک بولدوزر را هم طرف دیگر و رویشان هم چراغ و به این ترتیب توانستیم ترن را متوقّف کنیم.

تلفن به شاه دو سه ساعت پس از نیمه شب

از کسی کمک نخواستید؟

چرا. این خود داستانی است. ما یک افسر ارتباطات داشتیم که رابطه ما را با ارتش و سایر ادارات برقرار می کرد. از خود اعلیحضرت اجازه خواسته بودیم که از ارتش بیایند و به ما کمک کنند، همان طور که در مورد نقشه برداری هم کمک کرده بودند. این افسر و ابوابجمعی اش وسیله ارتباط ما را درست کرده بودند و هروقت تلفن می خواستیم به جائی بزنیم اینها برای ما می زدند و پیغام می گرفتند. آنها چادری داشتند و ما رفتیم در چادر آنها نشستیم. به این افسر گفتم آقا یک جائی را بگیر ما بتوانیم صحبت کنیم. من به شما قول می دهم مطلبی را که می گویم عین حقیقت است. من از سطح پائین با هرکسی که ممکن بود سعی کردم صحبت کنم اما دیدم جواب نمی گیرم. تا بالاخره به شاه رسیدم. اگر می توانستم پهلوی معاون بروم پهلوی رئیس نمی رفتم. از سطح قم و از سطح تهران شروع کردم. خوب، البته چهار یا پنج بعد از نصف شب بود. بالاخره به این افسر گفتم فرض کن یک بمب اتمی انداخته اند روی قم. شما از این جا دارید می بینید. به کی تلفن می زنید؟ گفت دو تا شماره تلفن دارم. یکی ستاد ارتش است. emergency باشد زنگ می زنیم، گفت الان آن را زدیم جوابی نمی دهند. دیگری دفتر مخصوص شاه است، توی اطاق خواب شاه، و آجودانش بالای سرش، که چراغ تلفن روشن می شود امّا صدا نمی کند. من گفتم بگیر آقا. گفت من این کار را نمی کنم، شما خودتان زنگ بزنید. من گوشی را گرفتم زنگ زدم. یک مرتبه صدائی شنیدم، می گفت بله. صدای شاه نبود. من گفتم الان چاه قم به نفت خورده، از کنترل خارج شده، نفت دارد فوران می کند. از صد هزار بشکه در روز بیشتر است. درهمین حال، کسانی که پائین بیرون چادر بودند گفتند، شاید بزرگ ترین منبع نفت دنیا باشد. گفتم، هرچه هست هنوز آتش نگرفته، دارد می رود به آسمان. جاده قم باز است همین طور اتومبیل و اتوبوس می آید، کسی نیست جلویش را بگیرد. به هرکه زنگ می زنیم اصلاً نمی آیند پای تلفن. نخست وزیر، علاء(19)، را هم گفتند خوابند، گفتم بیدارش نکنید. واقعا فایده ندارد. به همه دیگر هم گفته ام. عرض کنم چاره ای ندیدیم جز این که به اعلیحضرت بگوئیم امری بفرمایند. گفت مطمئن هستید که چاه به نفت خورده، حتما، حتما. حالا، من شانس آوردم، چون بعد گفت باقر سلام علیکم، من امیر سلیمانی(20) هستم. امیرسلیمانی را من خوب می شناختم. اگر کسی دیگر بود، از این نُنُرها، ممکن بود جواب آدم را ندهد یا گوشی را بگذارد. گفت من می روم بیدارشان می کنم. گفت من باید این تلفن را ببرم به ایشان بدهم. خوب، شاه مملکت، واقعا این عجیب است. گفت اگر این فردا صبح آب درآید تویش پدر من درآمده.

آن وقت گوشی را داد به اعلیحضرت؟

بله. صدای اعلیحضرت بود. گفتند بگو. گفتم قربان خیلی سریع عرض می کنم. پس از ادای توضیحات چند سوال شد که جواب عرض کردم. سپس فرمودند که سرلشکر مجیدی، رئیس گارد شاهنشاهی، با لشکر تماما می آید. همین الان حرکت می کند و می آید در اختیار شما، دستور دستور شماست، مثل امر من اطاعت خواهد کرد. هرکاری که لازم است بکنید و به همه مامورین محلی ابلاغ کنید که این دستور من است و مسئولش هم شما ها هستید، مخصوصا خودت. امّا خدا نکند که چاه آتش بگیرد که همه تان مسئول خواهید بود. خلاصه شاه ما را ترساند. عرض کردم باید ترافیک جاده را متوقف کنیم. گفتند قطع کنید. گفتم راه آهن را هم باید قطع کنیم، این قانون بین المللی است. گفت می دانم، قطع کنید. گفتم بله قربان و گوشی را گذاشتم. دیدم افسر مخابرات دارد پیشانیش را پاک می کند. خوب، اگر امیر سلیمانی این دستور را داده بود که من نمی توانستم قبول کنم. برای همین هم گفته بود که تلفن را باید ببرد پهلوی شاه. به هرحال ما همه را قطع کردیم، با چه دردسری. این روز یکشنبه بود، چهارم شهریور 1335، (بیست و ششم اوت 1956)، ساعت 3 بعد از نیمه شب، که این فوران شروع شده بود.

مهار چاه و تشکیل دریاچه نفت

چقدر طول کشید تا این چاه را مهار کردید؟

صد روز، که طی این مدت روزی در حدود 120 هزار بشکه نفت تولید می شد و جمعا تا روزی که چاه خودش با ریزش داخلی خفه شد در حدود ده میلیون بشکه نفت خام از این چاه تولید شده بود. اول باید مطلبی را در باره شرایط چاه و سیستم مهارکردنش توضیح بدهم. در هواپیماها، می دانید، یک جعبه سیاه است که همه اطلاعات پرواز درآن ضبط می شود. سرچاه، ما جعبه سیاه نداشتیم، ولی ابزاری داشتیم که یک سلسله اطلاعات در آن مرتبا ثبت می شد. ما بایستی این ابزار را بدست می آوردیم. این دستگاه زیر محل فوران نفت بود و کسی جرأت نمی کرد برود آن را بردارد. من خودم از پله دویدم بالا این جعبه را برداشتم و آوردم بیرون. البته متوجّه بودم که گازی که با این فشار بیرون می آید، هوای اطراف و درنتیجه اکسیژن را به عقب می زند و بنابراین اکسیژن آن قدر نیست که آتش بگیرد و شما اگر نفستان را حبس کنید، یعنی نفس نکشید، در مدت کوتاه می توانید چیزی را که می خواهید بردارید و بیرون بیائید.

این دستگاه، با حساب و کتابی که کردیم، به ما نشان داد که فشار نفت بسیار بیش از آن چیزی است که سیستم ما توانائی تحملّش را داشت. ما دستگاه سر چاه را برای فشار2500 پوند بر هر اینچ مربع درست کرده بودیم که در واقع تا حد اکثر فشار درونی 5000 پوند بر اینچ مربع را می توانست تحمل کند. این چاه فشارش بیش از 9000 (نه هزار) پوند بر اینچ مربع بود. دیدیم فایده ندارد که سعی کنیم سرش را بگذاریم و پیچ کنیم چون قطعا فشار نه هزار پوندی آن را می ترکاند. بنابراین باید یک فکر دیگری می کردیم.

تنها راه حل نیمه بستن و بازکردن سریع چاه بود که ایجاد لرزش عمدهای در داخل چاه بکند که شاید از این راه، در اثر این لرزش، دیواره ته چاه که لوله گذاری نشده بود احتمالا ریزش کرده و چاه را خفه کند. حالا، من می دانستم که باید دوکار را با هم انجام دهم: یکی این که کسی را که متخصّص بستن چاه در حال فوران است و می تواند با این فشار عجیب و غریب کار کند در اسرع وقت پیدا کنم و به ایران بیاورم. دوم این که، تا آن زمان فکری به حال این نفتی که به اطراف می ریزد بکنم.

همان طور که گفتم به دستور اعلیحضرت از ارتش و از نیروی هوائی برای ما فورا کمک فرستادند. سرلشکر مجیدی آمد با لشکر گارد و نیروهائی که شاه دستور داده بود را در نواحی مورد نظر مستقر ساخت. به هرحال، روز بعد دیدیم که این نفت یک مسیر طبیعی پیدا کرده و یک نهر بزرگی از نفت در جریان است. مساله این بود که باید یک سیستمی ایجاد می کردیم که نفت پائین نهرجمع و ذخیره بشود. از سوی ارتش و نیروی هوائی مقداری ماشین آلات، از جمله بولدوزر و کامیون برای ما فرستادند. یک افسر نیروی هوائی خودش پشت بولدوزر نشست و پائین درّه یک سد ساخت. عجب افسری بود! حقیقتا مانندش کم پیدا می شود. پس ازدوسه روز آن جا یک دریاچه نفت ایجاد شده بود که هرروز بزرگتر می شد. ما، البته، یک شانس بزرگی هم آوردیم. یعنی من دائم نگران این بودم که مبادا این نفت آتش بگیرد. ولی باد همراه مختصر بارانی که می آمد از همان روز اول کم کم تبدیل شد به یک Jet Stream،(21) یعنی باد شدید و طوفانی که نفتی را که از چاه فوران می کرد به یک سو خم کرده و در فاصله یک کیلومتری به زمین می ریخت. می گویند: «زاهدی در همه ایام خدا با او بود، او نمی دیدش و از دور خدایا می کرد». من از آن روز بیش از بیش خداپرست شدم. حقیقتا ایمان آوردم. این باد سه روز تمام ادامه داشت. دریاچه ای درست شد.

امّا، در مورد متخصص بستن چاه. باز هم این از شانس های ما بود که من از قدیم فردی را در استاندارد اویل نیوجرزی می شناختم به اسم ریکا جورج اسکو(Rica Georgescu) که در آن وقت عضو هیئت رئیسه شرکت استاندارد اویل نیوجرزی بود و در نیویورک کار می کرد. او از دانشجویان قدیم بیرمنگام بود. من سال 1935 به بیرمنگام رفتم، او سال 1925 از همان دانشگاه فارغ التحصیل شده بود. طبیعتا، در آن زمان من او را نمی شناختم. ولی بعدا، بعد از ملی شدن نفت، چند بار او را دیده بودم و البته فارغ التحصیل های دانشگاه بیرمنگام به یکدیگر همیشه کمک می کردند. باید اضافه کنم که ریکا جورج اسکو زمانی وزیر نفت رومانی بود. بعد که رومانی کمونیستی شد، به امریکا رفت و برای استاندارد نیوجرسی کار می کرد و از مدیران شرکت استاندارد بود که برای مذاکره به ایران می آمد و با هم آشنائی نزدیک داشتیم. وقتی برای کمک به آن شرکت با بیسیم ارتش تلفن زدم صحبت کنم، از آن طرف جواب دادند که آقای جورجاسکو به شما سلام می رساند. برایش پیغام دادم که ریکا فورا به یک متخصّص احتیاج داریم. اسمش مایرون کین لی(Myron Kinly) است. جواب داد می شناسمش. همین چند وقت پیش او را به رومانی فرستادیم. به تو تلفن می کنم. او ابتدا فشار نه هزار پوندی را باور نمی کرد و با تعجّب از من پرسید که آیا صحّت دارد که نفت با چنین فشاری فوران کرده است؟ بعد فهمیدم که او، پس از این مکالمه، کین لی را از خواب بیدار کرده و برده نزد قنسول ایران که باید فورا به او ویزا بدهی. قنسول به او گفته باید از مرکز اجازه بگیرم. ریکا گفته آقا اجازه بگیرم یعنی چه. ما با دولت ایران قرارداد داریم. این کار فوریّت دارد. همین الان باید بگذارمش در هواپیما بفرستمش به ایران در قم. بالاخره، به زور، همان جا ویزا می گیرد و کین لی را روانه ایران می کند.

روز بعد، جورج اسکو پیغام فرستاد که من کین لی را روانه کردم بروید از فرودگاه تحویلش بگیرید. یکی از همکارانم را درآن شلوغی فرستادم – فکر می کنم سلجوقی بود- که کین لی را در فرودگاه تحویل بگیرد و نزد ما بیاورد. کین لی آمد، خودش و یک شلوار و یک پیراهن و یک کیف دستی. خلاصه، کار اول ما این بود که وسایل لازم را تهیه کنیم. کین لی هم رفت جنوب و هرچه می خواست گرفت و آورد. البته شرکت نفت و کنسرسیوم انبارشان را دراختیار ما گذاشته بودند. هرچه می خواستیم به ما می دادند. این نفتی که درآمده بود برایشان خیلی جالب بود. رئیس این اداره یا آن اداره کنسرسیوم می آمدند و گاهی دو سه روز پهلوی ما می نشستند و کارها را بازدید و مطالعه می کردند.

مایرون کین لی نزدیک یک ماه با ما بود. آدم بسیار جالبی بود. اول که وارد شد و دید چه خبراست گفت:

God dammit. You have no right to find an oil well which has 9000 pounds per square inch pressure in a country where there is no such thing as 9000 pound per square inch equipment.

راست هم می گفت به خاطر این که نزدیک ترین جائی که ما می توانستیم چنین دستگاهی را پیدا کنیم احتمالا تگزاس بود و شاید اصولا هیچ جا پیدا نمی شد.

وقتی می خواست اول سر چاه را ببندد، به من گفت برو سر دستگاه بایست و فشار را مواظب باش. من به دستور تو پیش می روم. حداکثر فشار قابل تحمّل پنج هزار و خورده ای پوند بر اینچ مربع است. وقتی فشار به چهار هزار رسید با انگشت هایت علامت می دهی و وقتی به چهار و پانصد رسید به این صورت علامت می دهی. من گفتم بسیار خوب. رفت و شروع کرد به کار. فشار رسید به چهار و پانصد. پرسید چیکار کنم. من علامت دادم که بیش از این پیش نرو. دلیلش این بود که اگر می بستیم وفشار می رسید به شش هزار پوند، ممکن بود که بترکد و درنتیجه هیچ کس آن اطراف زنده نماند.

پس ازاین که از سر چاه آمدیم کین لی با پای شلش آمد به طرف من و گفت:

Mr. Mostofi, sometimes what you say may be true, but the fact is that I have lived through this kind of thing all my life, and I broke my leg, and if I didn’t die it was because I don’t always think the way other people do, and that is why you pay me 10,000 dollars a day. So please don’t interrupt my work.

ولی بعد گفت که حالا که این کار را کردیم، یک شانسی که داریم این است که سر چاه را به تناوب قدری ببندیم و بعد فوراً باز کنیم. هربار از قسمت های چاه که لوله گزاری نشده مقداری خاک در چاه می ریزد و اگر شانس با ما یاری کند این ریزش ها ممکن است چاه را خود به خود خفه کند.(It eventually kills itself) همین کار را کردیم. او، همان طور که گفتم، یک ماه با ما بود. از نوع او یکی دو نفر بیشتر در دنیا نبودند. پس از یک ماه که کار چاه کم و بیش روبراه شده بود گفت من سه چاه دیگر هم دارم که باید به آنها برسم.

You would be silly to pay $10,000 when you can give a guy $1,500 to do the same job. Save your money

. راست هم می گفت. شخص دیگری را به جای خودش گذاشت و رفت. کینلی مرد منحصر به فردی برای این کارها بود و شبیه او در سراسر جهان یک یا دو نفر بودند که خودش تعلیم داده بود. خلاصه، ما به این برنامه بستن و بازکردن چاه ادامه دادیم و آرزویمان این بود که یکی از اوقاتی که ما مشغول این کار هستیم بتوانیم سرچاه را به طور کامل ببندیم. اما آن وقتی که همین اتفاق افتاد من خانه رفته بودم. ناگهان تلفن شد و گفتند فشار افتاده پائین. من فورا رفتم سر چاه و مشغول بستن چاه شدیم. البته به هیچکس هم نگفتیم. اولین کسی که فوراً از من سوال کرد رئیس کنسرسیوم بود و بعد منوچهر فرمانفرمائیان(22) که به من گفت رئیس کنسرسیوم گفته که سوال کند. اما من پاسخ درست و واضحی ندادم برای اینکه وضع روشن نبود.

پائین افتادن فشار چاه و داستان قوطی سیگار شاه

به هرحال، رفتم سر چاه و مشغول عملیات بودیم که یک روز یک مرتبه گفتند اعلیحضرت می آید. وضعیت هنوز تحت کنترل کامل نبود اما شاه با هواپیمای خودش آمد. من با تیمسار مجیدی که پهلوی من ایستاده بود رفتیم به استقبال ایشان. مجیدی سلام نظامی داد. من تعظیم کردم. شاه گفت مثل این که کار مهار کردن چاه صورت گرفته. عرض کردم، بله. گفت حالا دیگر منفی باف ها چه می گویند. گفتم، نمی دانم، مثل این که همه ساکت شده اند. گفت، برای همیشه ساکت شوند. گفتم، انشاءالله.

اعلیحضرت برای بازدید به راه افتاد. هنوز وضع چاه دقیقا تحت کنترل نبود و مضافا در اطراف چاه نفت و گاز و قیر و غیره وجود داشت و از نظر ایجاد حریق خیلی خطرناک بود. یعنی کافی نبود که بگوئیم سیگار نکشید و یا فندک و کبریت را آتش نکنید. هیچ کس حق نداشت موادی که بالقوّه احتمال حریق را زیاد می کرد همراه داشته باشد. مساله این بود که چطور به شاه مملکت بگوئیم که باید سیگار و فندکتان را تحویل بدهید. من به تیمسار مجیدی گفتم که شما به اعلیحضرت بگوئید فندکشان را بدهند به من. او گفت، من نمی گویم، اگر می خواهی خودت بگو. وقتی اعلیحضرت به راه افتاد من یک مرتبه راهی به نظرم رسید، گفتم قربان این رئیس آتش نشانی ما یک مساله دارد و من هم یک مساله دارم. رئیس آتش نشانی می گوید باید همین جا فندک و قوطی سیگار اعلیحضرت را بگیرید برای این که به هیچ وجه آتش نباید روشن کرد و انسان معمولا یادش می رود، می خواهد سیگار بکشد، متوجه نمی شود، سیگار را روشن می کند و آتش راه می افتد. این مساله اوست و او مساله اش را به من گفت. من مساله را به مجیدی گفتم. امّا هیچ کدام جرأت نمی کنیم به اعلیحضرت عرض کنیم. شاه با خنده گفت الان عرض کردی. فندک و قوطی سیگار را به من داد و من آنها را در جیبم گذاشتم.

بازدید شاه دو ساعت طول کشید. همه جا را گشت. بعد اظهار رضایت کرد و نشست پشت فرمان هواپیما و هواپیما بلند شد. هواپیما که از زمین بلند شد، من دست کردم در جیبم، متوجه شدم که فراموش کرده ام فندک و قوطی سیگار اعلیحضرت را پس بدهم. چه قوطی سیگاری! یک قوطی سیگار از طلای خالص، رویش شیرو خورشید، و یک برلیان اقلا پنج قیراطی جای صورت خورشید. من نوعی جواهر شناس هستم. یعنی معدن شناسی خوانده ام. قوطی سیگار شاه واقعا بی عیب بود. (flawless) و از آن طلاهای مخصوص که شرکت “واشرون” می سازد. این مغازه این قوطی سیگار را برای شاه ساخته بود، از طلای خالص و این شیرو خورشید هم رویش بود و تویش شش عدد سیگار که توی جیب من مانده بود. من فورا با بی سیم با هواپیما تماس گرفته به کمک خلبان گفتم خواستم به عرض اعلیحضرت برسانم که قوطی سیگار و فندکشان پهلوی من مانده. فورا به عرض رسانید و بلافاصله گفت می فرمایند پیش خودت باشد، وقتی که شرفیاب می شوی به من بده. من فکر کردم به هیچ وجه صلاح نیست من یک چنین شیئی قیمتی را در وسط بیابان پیش خودم نگهدارم. فورا همان روز، انگار که پیغام نوع دیگری به من داده شده، رفتم آن را به دربار تحویل دادم.

اهمیت حوزه نفت و گاز قم

پیدا کردن نفت و گاز در منطقه قم چه تاثیری روی مقام نسبی ایران در ارتباط با نفت داشت؟

چاه شماره 5 البرز را که روزی یکصد و بیست هزار بشکه نفت برای مدت صد روز، یعنی جمعا بیش از 12 میلیون بشکه نفت، تولید کرده است باید نشانه واضحی به وجود نفت در این منطقه بدانیم. نشانه ای از این واضح تر نمی شود تصور کرد. من فکر می کنم ما به یک حوزه بسیار وسیع نفتی دست یافتیم. درست است که ما دیگر جرأت نکردیم روی همین چاه و دراین منطقه پائین تر برویم برای این که دستگاه روبرو شدن و مهار کردن فشار9 هزار پوندی را نداشتیم. در چاه بعدی هم که در همین جا زدیم به نفت نرسیدیم. مجبور شدیم برویم قدری دورتر و چاه بعدی را در سراجه زدیم و به گاز رسیدیم. امّا، میدان بزرگ نفتی ایران را در همان وسط پیدا کردیم. در همان سه ماهی که نفت آزادانه بیرون می آمد یک دریاچه به ظرفیت ده میلیون بشکه نفت، یعنی200,000 ،1 تن (یک میلیون و دویست هزار تن) نفت، تشکیل شد و ما از فروش آن نفت تمام خرج مهار کردن چاه را درآن جا درآوردیم. درعین حال کشورهای دیگر و کمپانی های نفتی جهانی به امکانات نفتی ایران خارج از حوزه عملیاتی شرکت نفت سابق که درآن کنسرسیوم عمل می کرد آگاه شدند و با شتاب برای مشارکت در صنعت نفت و گاز ایران به طرف ما هجوم آوردند. در واقع من فکر می کنم قانون نفت1957،(23) که یک چارچوب و یک افق تازه ای را برای صنعت نفت ایران درسطح جهانی بازکرد، درحدّ زیادی نتیجه کاوش ها و موفقیت های ما در این منطقه بود.

ابوالحسن ابتهاج(24) و چاه شماره 5 البرز ُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُ

بعضی ها ایراد می گرفتند که حقیقتا در آن جا نفت به اندازه ای که ادعا می شود نیست، والا ّ این چاه به این صورت مهار نمی شد؟

می دانم. یکی از این آقایان ابوالحسن ابتهاج، رئیس سازمان برنامه، بود. آقای ابتهاج از ابتدا نسبت به کاری که ما در قم می کردیم اعتقادی نداشت. به او گفته بودند که در این جا نفت نیست. روزی که نفت با آن شدت فوران کرد، به او هم خبر دادند، ولی او باور نمی کرد. پیغام فرستاد که استاندارد اویل نیوجرزی گفته این جا نفت نیست، شما چه می گوئید. خلاصه خودش یک روز با یک لباس عجیب و غریبی آمد آن جا که از نزدیک ببیند…..

جریان آمدن ابتهاج را ممکن است مفصّل تر شرح بدهید؟

ایشان خبر شده بودند این چاهی که می گویند نفت نمی دهد، نفت می دهد و فراوان هم نفت می دهد. گفته بود دروغ است. خودش سوار اتومبیل شده بود و بدون راننده آمده بود آن جا. ما آن روزی که سرلشکر مجیدی آمد، دور این محوطه و اطراف چند تا چادری که آنجا بود سرباز گذاشته بودیم که کسی را راه ندهند. برای این که خطرناک بود. بعد به سربازها هم گفته بودیم هرکسی را که بی اجازه آمده راه ندهید. درآن بلبشو چیز دیگری نمی توانستیم بگوئیم. ابتهاج تنها آمده بود و سرباز نگهبان هم راهش نداده بود. ابتهاج هم عصبانی شده بود و داد و بیداد که آقا من رئیس سازمان برنامه ام. من نمی توانم منتظر بشوم. بروید بگوئید من آمده ام. خلاصه، سرباز بیچاره از جیغ و داد او ترسیده بود. حالا، ما مشغول کارمان بودیم، یک بار دیدیم سربازی دارد می دود به طرف ما. پرسیدم چه خبر شده. گفت آقا یکی آمده سر و صدا می کند که من رئیس سازمان برنامه ام. گفتم چرا نمی گذاری که بیاید؟ گفت، آخر، یک لباس مسخره ای پوشیده، ما فکر نمی کنیم رئیس سازمان برنامه است.

چه لباسی پوشیده بود؟

لباسش عبارت بود از یک شلوار کوتاه جین و یک پیراهن گل و بوته دار. من وقتی آمد نگاهش کردم، امّا، البته، چیزی نگفتم. آخر، در شان رئیس سازمان برنامه نیست که کفش راحتی، شلوار جین کوتاه و پیراهن گل دار بپوشد و برای سرکشی بیاید، آن هم در قم. من خیلی به او احترام گذاشتم برای اینکه مرد محترمی است، امّا هرچه خواستم از دلش درآورم نشد. عجیب بود. مرتب آدم می فرستاد که ببینند چه خبر است. می گفت استاندارد نیوجرزی به من گفته این جا نفت نیست. اینها دارند وقتشان را تلف می کنند. این خودش حتما خاموش می شود .روزی که سرچاه را که خفه شده بود با هزار زحمت بستیم، فورا گفت ببینید، من گفتم. گفتم آقا ما این همه زحمت کشیدیم تا این چاه را مهار کنیم، حالا که مهار کردیم شما می گوئید، من گفتم؟ البته داستان را برایتان گفتم. کین لی را استخدام کردیم. دوماه تمام زحمت کشیدیم و با یک دردسری توانستیم وسائلی فراهم بیاوریم که از اتلاف نفت و از خطر آن جلوگیری کنیم و همان طور که قبلا عرض کردم نفت را در یک دریاچه ای ذخیره کردیم. و بعد، با بستن و بازکردن چاه سعی کردیم درآن قسمت آزاد چاه که هنوز لوله گذاری نشده و مرکب از خاک رس، سنگ نمک، و جیپ سُُم بود و نرمشی داشت ریزشی انجام بگیرد و چاه را خفه کند. و این کار هم شد.

پس شما از نتایجی که از فعالیت در منطقه قم گرفتید راضی هستید؟

بسیار راضی هستم. یکی از کارهائی است که به آن افتخار می کنم. تنها نکته منفی این کار این بود که چون نفت خیلی زیاد بود ما مجبور شدیم سد دیگری هم دوکیلومتر، سه کیلومتر دورتر ساختیم و درنتیجه دریاچه بزرگ تری ایجاد شد. مرغ های مهاجر و پرندگان دیگر که از آن منطقه عبور می کردند، شب ها، در روشنائی ماه، اشتباه می کردند و نفت را به جای آب می گرفتند. درنتیجه وقتی فرود می آمدند، بسیاری از آنها از بین می رفتند. ما سعی می کردیم که در حدّی که از نظر امنیتی امکان داشت، با روشن کردن آتش وغیره از نشستن آنها جلوگیری کنیم. معهذا، تعداد زیادی مردند. چند تا آهو هم مردند. آدم دلش می سوخت.

چرا استخراج نفت از حوزه قم دنبال نشد

سوال آخر من در این باره این است که چرا چاه شماره 6 به نتیجه نرسید و چرا دیگر این کار در این منطقه دنبال نشد؟

همان طور که گفتم، چاه شماره پنج یک تصادف ژئولوژیکی بود. یعنی رده های زیرزمینی بالای مخزن ترک برداشته بودند و نفت که مخزن اصلی آن اقلا هزار متر پائین تر قرار داشت اتصال حاصل کرده وارد این ترک شده بود و متّه ما هم به جای این که چند متر آن طرف تر پائین برود، درست با این ترک که بزرگ و عمیق بود برخورد کرده بود و در نتیجه نفت با فشاری که گفتم زد بیرون. در این که چنین ترکی وجود داشت و مخزن نفت در هزار متر یا بیشتر پائین تر بود تردیدی نمی شود کرد به دلیل این که درجه حرارت نفتی که بیرون می آمد به مراتب، یعنی اقلاً ده تا دوازده درجه، بیشتر از آن چیزی بود که می بایستی باشد. معنای این داستان این بود که نفت از عمقی بسیار پائین تر بیرون می آید.

چاه شماره شش را پانصد متر آن طرف تر زدیم و به نفت نرسیدیم چون از ترک فاصله گرفته بودیم. چرا؟ برای این که مخزن نفت اقلا هزار متر، شاید بیشتر، پائین تر بود. ما دستگاهی که این قدر پائین برود نداشتیم. و با دستگاهی که داشتیم به خودمان اجازه نمی دادیم به عمق پائین تری برویم و با چنین فشاری که از عهده آن برنمی آئیم روبرو شویم. هیچ کس این کار را نمی کند. برای این که اگر آتش بگیرد تقصیر خودمان است. دفعه اوّل اتفاقی بود. این دفعه عقلمان باید می رسید. البته، درمیدان سراجه به گاز برخوردیم و از وجود نفت در طبقات پائین تر مطمئن بودیم.

همان طور که گفتم، نفت قم مورد علاقه همه کشورها و کمپانی های دنیا واقع شد. همه می آمدند به ایران و هرکدامشان پیشنهاداتی داشتند. آن زمان، به طور کلی، مرسوم نبود در عمق بیش از سه الی چهار هزار متر چاه نفت بزنید. ما در قم ممکن بود مجبور بشویم به اعماق بیشتر هم برویم که درآن زمان وسیله اش را نداشتیم. وسائل فنی که درجنوب داشتیم برای فشارهای خیلی کم تر و اعماق کمتری ساخته شده بودند. اگر می خواستیم وسائل فنی را از خارج وارد کنیم، بایستی پول و وقت زیادی صرف می کردیم. چه عجله ای بود؟ نفت ملی شده بود و برای استخراج و مصرف در زمان بهتری همیشه در اختیار مردم ایران می ماند. دیدیم که آن چیزی که خودمان کشف کرده ایم، اگر فعلا در همان زیرزمین بماند و در آینده مصرف بهتری داشته باشد بهتر است. به ویژه که فکر می کردیم که توانائی های فنی و مالی ما در آینده قوی تر خواهد شد. بنابراین، رفتیم دنبال اکتشافات دیگر و چاه بعدی مان را در میدان سراجه زدیم که میدان بزرگ گاز بود و هنوز هم مورد استفاده است(25). من هم، بعد از آن، به کار دیگری رفتم چون در سال 1958 شرکت سهامی نفت در شرکت ملی نفت ادغام شد و من عضو هیئت مدیره شرکت ملی نفت ایران شدم و همچنین عضو هیئت مدیره شرکت اکتشاف و تولید کنسرسیوم. فی الواقع رابطه من با اکتشاف و استخراج نفت جنوب و قم قطع نشد، بلکه افزایش یافت.

بخش سوم

نشان تاج يا نشان همايون

پس از نفت قم شما کجا رفتيد؟

در اواخر دوره اي که من رئيس شرکت سهامي نفت ايران بودم در شرکت ملي نفت ايران تغييراتي به وجود آمد. مي خواستند تشکيلات جديد بدهند و کارها را بيشتر بين مديران قسمت کنند. مضافا يکي دو مدير به جاهاي ديگر مي رفتند. مثلا فوآد روحاني(26) داشت مي رفت به اوپک. درنتيجه دو مدير اضافه شدند که يکي من بودم و يکي هم منوچهر فرمانفرمائيان بود. يعني من شدم عضو هيئت مديره شرکت ملي نفت ايران.

همان طور که گفتم اعليحضرت به من لطف خاص داشتند و پيدا کردن نفت قم هم باعث شد لطفشان بيشتر بشود. بابت اين کار اعليحضرت به من يک نشان درجه 3 تاج دادند. ابتدا البته نشان درجه 3 همايون بود. آن زمان بايستي مي رفتيم حضورشان و ايشان خودشان نشان را لطف مي کردند. دکتراقبال وزيردربار بود. شاه به اقبال(27) گفت به مستوفي تاج نداديد؟ درست قبل از من عباس آرام(28)، نمي دانم آن زمان چه شغلي داشت، تاج گرفته بود ولي من همايون گرفته بودم. شاه به من نگاه کرد گفت درست مي کنم. پس از آن اقبال يک نفر را فرستاد که نشانتان را پس بدهيد من نشان درجه 3 تاج برايتان مي فرستم. حالا، از نظر من، درجه 3 تاج را ديگر شاه مستقيما نمي داد، اقبال مي داد. من هم براساس آن چه که از قوم خويش ها (دائي جان حاج عزالممالک (اردلان)(29) و دکتراردلان(30) (عليقلي خان)) ياد گرفته بودم، گفتم خدمتشان بفرمائيد بنده نشاني را که ازدست شاه گرفته ام با نشان ديگرعوض نمي کنم. هر وقت اعليحضرت مرحمت مي فرمايند از دست خودشان باشد. اين نشان هم به عنوان يادگاري پهلوي خودم باشد. سر سال شد، اعليحضرت به من خارج از نوبت نشان تاج دادند. بعداً نشان هاي بالاتر هم به من مرحمت فرمودند که آخرين آن نشان درجه يک همايون با حمايل بود که من بابت پيدا کردن نفت و ايجاد صنعت پتروشيمي گرفتم.

شما وقتي عضو هيئت مديره شرکت ملي نفت شديد چند سال داشتيد؟

وقتي من عضو هيئت مديره شرکت ملي نفت ايران شدم جوان ترين عضو هيئت بودم. 38 سالم بود، درحالي که دو سه نفر در هيئت مديره بيش از 38 سال سابقه خدمت داشتند.

 

تکميل ساختمان نيمه تمام شرکت نفت

حدود مسئوليت شما چه بود؟

من البته مديرعامل شرکت سهامي نفت ايران بودم و با آن سمت عضو هيئت مديره شرکت ملي نفت شدم. البته اول بگويم که تا زماني که عضو هيئت مديره شرکت نفت شدم شهرتي پيدا کرده بودم که اگر کاري به من رجوع شود هرطور شده آن را تا آخر به انجام مي رسانم. يعني، چند نفر از آمريکائي ها و ايراني هائي که با من کار مي کردند من را به نام آن سرهنگي که در فيلم «پل رودخانه کوائي» “The Bridge over the River Kwai” مثل کنه به کارش چسبيده بود مي خواندند. اتفاقا يک روز اين مطلب را به اعليحضرت گفتم، خنديدند و گفتند خوب لقبي به تو داده اند.

به هرحال، اولين مساله اي که گريبانگيرم شد مربوط به ساختمان جديد شرکت نفت در خيابان تخت جمشيد بود. اين ساختمان را شروع به ساختن کرده بودند، ولي نيمه کاره براي مدتي مانده بود. در اولين جلسه هيئت مديره، آقاي انتظام(31)، که درآن زمان مديرعامل شرکت و رئيس هيئت مديره بودند، گفتند که تو جوان ترين عضو اين هيئت هستي و قبلا در اين هيئت نبوده اي. بگو به نظرت چه کاري را ما بايد زودتر انجام بدهيم. گفتم اولين کاري که بايد بکنيد اين است که اين ساختمان را تمام بکنيد که به طبقه دوم رسيده و الان چندين ماه است که بالاتر نرفته. هرکسي که از جلوي آن مي گذرد مي گويد که اينها که يک ساختمان را نمي توانند تمام کنند چطور مي توانند يک شرکت نفت را اداره کنند. آقاي انتظام گفتند حرف شما درست است. اين گوي و اين هم ميدان. شما خودتان اين مسئوليت را به عهده بگيريد، چون آقاي فلاّح(32) کار امور غيرصنعتي (non- basic)را تحويل نگرفته، اتحاديه که مسئول ساختمان بوده رفته، جانشينش هنوز نيامده و مقدارديگري از اين حرف ها. من البته فهميدم که اگر انسان ساکت بنشيند دردسرش کمتر است. به هرحال، گفتم چشم. چون براي هر طبقه بايد 27 روز صبر کرد تا بتون سفت بشود من هر 27 روز يک طبقه تحويل مي دهم. پرسيدند از کي. گفتم از همين امروز.

من پس از اين که اين وظيفه به من رجوع شد بلافاصله شروع به کار کردم. قدم اول اين بود که ببينم مساله کجاست. مقاطعه کار را خواستم. پس از چند دقيقه صحبت فهميدم که مساله خيلي بغرنج نيست. مقاطعه کار وقتي طبقه اول را ساخته بود فهميده بود که اگر در قيمتي که داده تجديد نظر نکنند ضرر مي کند و حتي ممکن است که ورشکست بشود. بنابراين کارش را متوقّف کرده بود و به شرکت نفت گفته بود که من با اين قيمت نمي توانم کارکنم. شرکت نفت هم مي گفت شما قرارداد امضاء کرده ايد و بايد اين کار را با همان قيمت ادامه بدهيد. روشن بود که ما دو راه بيشتر نداشتيم. يا طرف را ببريم به دادگاه، که درآن صورت خودمان مي بايستي اين کار را تمام کنيم. يا بنشينيم و با اين مرد حرف بزنيم و ببينيم که آيا منطقي در حرفش هست و يا اين که مي خواهد کلاهبرداري کند. نشستيم صحبت کرديم ديديم نه، زياد بي راهه نمي رود. به او پيشنهاد کردم که ما در اين قرارداد تجديد نظر مي کنيم در حدّي که تو ضرر نکني. امّا تو هم بايد قول بدهي که در همين چارچوب اين کار را سر وقت، براساس طرح زماني که توافق مي کنيم، بدون وقفه، ادامه بدهي تا به اتمام برسد. گفت اين اصول را قبول مي کنم. ما هم تجديد نظر کرديم، کار راه افتاد و در همان مدتي که من به هيئت مديره قول داده بودم تمام شد.

حالا، بعد از اين که کار تمام شد انتظام پرسيد چه مي خواهي به تو بدهم. گفتم اتاق. گفتم اتاق شما معين شده. ما هم چند نفر مدير داريم. اجازه بفرمائيد من خودم اتاق خودم را انتخاب کنم. انتظام گفت بسيار خوب. دفتر خودش يک اتاق بزرگي بود که در مغرب ساختمان بود و خودش انتخاب کرده بود. من هم طرف شرق اتاقي گرفتم که منظره بسيار زيبائي از کوه دماوند داشت. اين هم اجر ما بود از اين ماجرا.

امور غير صنعتي چيست؟

فرموديد که در همين احوال کار امور غيرصنعتي را به شما محول کردند؟ منظور از امور غير صنعتي چيست؟

شرکت نفت انگليس و ايران يک مقدار کارهاي اصلي مربوط به اکتشاف و استخراج و تصفيه و فروش نفت را انجام مي داد و يک مقدار کارهاي مربوط به تاسيسات زيربنائي و بقيه فعاليت هائي که در زمينه تهيه وسائل زندگي و نيازمندي هاي ديگر کارگران و متخصصّين و مديران مي بايستي انجام بگيرد. شرکت نفت، مثلا در مناطق نفتي و در شهرهاي بزرگ نفتي مثل آبادان، خرمشهر و مسجد سليمان خانه، جاده، مدرسه، مريضخانه، کلينيک، تئآتر، باشگاه و امثال آن مي ساخت و صد کار ديگري را که معمولاً شهرداري ها و يا دولت و يا بخش خصوصي در ممالک ديگر و يا در جاهاي ديگر کشور در عهده داشتند انجام مي داد.

وقتي نفت ملي شد و کنسرسيوم آمد، اعضاي غير انگليسي کنسرسيوم، به خصوص، گفتند که اين کارها مربوط به دولت ايران است و مربوط به کار توليد و فروش نفت نيست. حرفشان هم درست بود، براي اين که معني نداشت که مثلا فرماندار شهر منزلش را از شرکت نفت که دست خارجي ها بود بگيرد و يا اتومبيلش را آنها به او بدهند. به هرحال، کنسرسيوم گفته بود که ما براي مدّتي اين کار را انجام مي دهيم ولي متدرّجا اين وظيفه بايد به شرکت ملي نفت ايران که حالا يک موسسه صد درصد ايراني است واگذار شود. اين کار مدتي طول کشيده بود براي اين که اولا اين بخش، که حالا اسمش را گذاشته بودند (non- basic) و ما به آن مي گفتيم امور غيرصنعتي، که اسم بي مسمّائي هم بود، خيلي بزرگ شده بود. نزديک چهل درصد بودجه نفت جنوب و کارکنان شرکت را در بر مي گرفت. آقاي رضا فلاح(32) که مسئول اين کار بود دائما براي انجام کارهاي ديگر در مسافرت بود و به اين کار نمي رسيد. درنتيجه، پس از اين که کار ساختمان شرکت نفت به آن ترتيب به پايان رسيد، آقاي انتظام به من گفت که آقا بيا تو اين کار را تحويل بگير. من هم از آن زمان شدم مسئول امور غير صنعتي.

 

مذاکره با کنسرسيوم براي تحويل گرفتن امور غير صنعتي

تا اين زمان هيچ چيز تحويل گرفته نشده بود؟

چرا، مقداري تحويل گرفته شده بود، اما نه زياد. يک آقائي به نام آذري به عنوان معاون فلاّح در جنوب نشسته بود و با کنسرسيوم مشغول مذاکره بود. مي رفتند لندن، جلسه مي کردند، يک ايراد آن طرف مي گرفت، يک ايراد اين طرف مي گرفت، دائماً کار عقب مي افتاد و از اين صحبت ها نتيجه گرفته نمي شد. وقتي من مسئول امور غير صنعتي شدم، پس از چند هفته فهميدم که کار اين طوري به آخر نمي رسد. دو طرف را صدا کردم گفتم ليست کنيد چه مسائلي لاينحل مانده. روي هم رفته 29 موضوع بود. بررسي کردم ديدم اقلا يک سوم آنها حرف مفت است. ما بي ربط مي گوئيم. دعوا داريم مي کنيم. اگر هم اين ها را آن طوري که ما مي گوئيم بگيريم براي ما دردسر مي شوند. بهتر است بگذاريم اين ها را براي بعد. آهسته آهسته حلّشان کنيم. درعين حال، روي خوش نشان دهيم. اين چند مطلب را مي گوئيم بله، امّا سر بقيه مسائل محکم مي ايستيم.

 

شرفيابي به حضور شاه درمعيّت عبدالله انتظام

اين شيوه کار را با هيچکس در ميان نگذاشتم. رفتم به انتظام گفتم. انتظام گفت با ديگران مشورت کنيم. گفتم قربان اگر با ديگران مشورت کنيم، نمي شود. همان طبقه سوّم ساختمان مي شود. گفت خيلي خوب، چه کار مي خواهي بکني؟ گفتم مي خواهم سيستمي را که پيشنهاد مي کنم به عرض اعليحضرت برسانيم، اجازه بگيريم و اين کار را حل کنيم. گفت پس باهم برويم شرفياب شويم. گفتم مي توانم خواهش کنم تا دقيقه اي که مي رويم به کسي نگوئيم. گفت، چرا؟ گفتم، والله، ديوار موش دارد. گفت مي فهمم چه مي گوئي. موقعي که وقت شرفيابي بود و آماده شده بود برود، منشي اش آمد به من گفت آقا مي گويند بيائيد اتاق من باهم برويم.

رفتيم نزد اعليحضرت، من مطالب را توضيح دادم. اعليحضرت در هرمورد گفت همين طور عمل کنيد. بعد پرسيدند کي همراهتان مي آيد؟ انتظام گفت مستوفي مي خواهد هيچ کس را همراهش نبرد. اعليحضرت گفت چطور، مي خواهيد تنها برويد! گفتم، قربان من اجازه اعليحضرت را دارم. مي گويم من اختيار تام دارم. وقتي من بگويم نه، از قول شما دارم مي گويم نه، و اگر همه بدانند اعليحضرت فرموده اند نه، ديگر کسي با من بحث نخواهد کرد چون جرئت نمي کنند. امّا پيش از اين که من بروم آن جا کسي نبايد اين را بداند، چون آن وقت پيش از جلسه کنسرسيوم ممکن است بازي درآورد و دسته جمعي جبهه بگيرند. اعليحضرت قبول فرمودند.

وقتي بيرون مي رفتيم، اعليحضرت مرا صدا کردند و گفتند مواظب باشيد کسي را در محظور(impasse) نگذاريد. گفتم، نه قربان، اين با بنده. اگر بنده کسي را در امپاس گذاشتم اعليحضرت فقط کافي است بفرمايند حق نداشت اين حرف را بزند. من هم استعفا مي کنم. آمدم بيرون، انتظام پرسيد اعليحضرت چي مي گفت. گفتم توصيه مي کرد يک خرده آرام باش. به شيوه خودم پُلي تيک بازي کردم اين جا، حالا درست هم بلد نبودم.

 

مذاکره در لندن

بعد چه شد؟ رفتيد لندن؟

قبلا روز جلسه را قرار گذاشته بوديم. به کنسرسيوم گفته بودم که مستقيما مي خواهم با مديران منتخب شرکت هاي عامل که رأي نهائي با آنهاست در لندن ملاقات دسته جمعي داشته باشم. البته من تک و تنها رفتم لندن. معمولا شرکت براي ما در کارلتون تاور جا مي گرفت. گفتم مطلقا نه. در کلاريج برايم جا گرفتند. کنسرسيومي ها مدّتي دنبال من مي گشتند اما مرا پيدا نمي کردند. بالاخره يکي از رؤسايشان مرا پيدا کرد، پرسيد کجا هستي؟ گفتم در کلاريج هستم. آمد هتل با من صحبت کرد. گفت چه مي خواهي بکني؟ گفتم مي خواهم با شما مذاکره کنم. پرسيد، عضو هاي ديگرت کجا هستند؟ گفتم من عضو ديگري همراه ندارم، تنها آمده ام و هر 29 ماده را مي خواهم مطرح کنم. گفت تو چطور مي خواهي 29 ماده را مطرح کني؟ گفتم من همه جواب ها را دارم. آنهائي را که مي شود حل کرد، حل مي کنيم. آنها را که نمي دانيم چطور حل کنيم مي گذاريم براي بعد. ولي، به هرحال، کارمان راه مي افتد. با يک حالت ناباوري گفت .Good luck!

بالاخره جلسه در اتاق کنفرانس شرکت هاي عامل در لندن تشکيل شد. اعضاي اصلي گروه کنسرسيوم 17 نفر بودند که با مشاوران حقوقي و منشي هايشان 25 نفر مي شدند. رئيس گروه آقائي بود به اسم براندون گرووز (Brandon Groves). براندون گرووز يکي از ريش سفيدان شرکت موبيل بود و شرکت موبيل او را به عنوان عضو ارشد از طرف هيئت رئيسه اش در لندن گذاشته بود. هرسال يک نفر رئيس جلسه مي شد. آن سال، از شانس من، براندون گرووز رئيس جلسه بود. براندون گرووز زمين شناس بود، آدم بسيار فهميدهاي بود، و حرف همديگر را خوب مي فهميديم. گفت باقر تو تنهائي؟ گفتم بله. گفت ما 17 نفريم، تو خيلي خسته مي شوي به تنهائي جواب سوالات ما را بدهي. گفتم وقتي که من تمام کردم انشاءالله شما خسته نشده باشيد. يک خرده خنديديم.

سوال و جواب شروع شد. بحث داغي در گرفت و من هم سعي مي کردم به هر سوالي که مي کند جواب هاي منطقي بدهم. بحث تمام روز طول کشيد. در حدود ساعت 5 بعد از ظهر من متوجه شدم که موضوع بيست و نهم هم تمام شد و در مورد تمام مطالب موافقت حاصل شده بود. حتي نتيجه از سطحي هم که به من اجازه داده بودند که اگر در زمينه هائي موافقت نکردند بگو نه و يا کمي بالاتر برو و يا پائين تر بيا بهتر بود. همان طور که گفتم، در مورد موضوع هائي که مهم نبودند نرمش نشان مي دادم. امّا، در موارد ديگرمحکم ايستادم و کارمان درستشد.

دعواي اصلي سر چه بود؟

چندين موضوع بود. به عنوان مثال، يکي از دعواهاي اصلي سر پائين آوردن عده کارگران و مسائل مزد و خانه و تامين زندگي کارگراني که از کار بيکار مي شوند بود. حرف من اين بود که شما کارگر را مي گوئيد برو، اما مي فرستيدش به کاري که براي آن کار تربيت نشده. اول تربيتش کنيد، به او کارآموزي ضروري را بدهيد، و به آن جائي او را بفرستيد که با آن کارآموزي بتواند کار پيدا کند. يا، به کارگر در زماني که براي شما کار مي کند خانه داده ايد، بعد از خانه بيرونش مي کنيد. خوب، او خانه مي خواهد و شما بايد برايش يک خانه بسازيد. گفتم ما مي توانيم راه حل ديگري داشته باشيم. ما مي توانيم به اندازه دو ماه حقوق براي هرسالي که کارگر خدمت کرده به او، در موقع بازنشستگي اش، پول نقد بدهيم که با آن پول برود، آن جائي که کار هست خانه بخرد. خانه را هم دولت درجائي که کار هست و او هم براي آن کار، کارآموزي ديده، به نصف قيمت به او مي فروشد. اين کارگر هم به آن مناطقي مي رود که دارد صنعتي مي شود، مثل اصفهان يا مناطق صنعتي ديگر. براندون گرووزگفت (This is music to my ears). همين حرف باعث شد که ديگران هم جرأت نکنند حرف بيخودي بزنند و يا سوال بي مورد بکنند.

خلاصه، موفقيت عجيبي بود. پس از اين جلسه من به سرعت از لندن خارج شدم که مبادا دوباره مطالب تازه اي را مطرح کنند. معذلک، وقتي به تهران رسيدم ديدم رفقا مشغول شلوغ کردن هستند. غير از نفيسي و آقاخان، بقيه- فلاّح و رضوي و فوآد روحاني- شمشيرها را کشيده اند که آقا چيکار کردي، فلاني آمده مي گويد مستوفي ديهيم و کلاه و همه چيز را به باد داد. گفتم آقاجان، من اجازه را از شاه گرفته ام. شما به او بگوئيد چرا به من اجازه داده. اگر گفتند نه خير، من از شما اجازه مي گيرم و به شما توضيح هم مي دهم. مي دانيد، مشکل است آدم به فوآد روحاني بگويد “شاتاپ”(shut up)، اما، من گفتم. براي اين که ديگرحرف نزند. بعد کشف کردم که مديرمجله يکي ازشرکت هاي بزرگ نفتي که عضو کنسرسيوم است، چيزهائي شنيده، به عنوان نماينده آن مجله آمده تهران، و براي حفظ منافع کمپاني اش مطالبي گفته که سوء تفاهم ايجاد کرده. کمپاني هاي نفتي براي اين که نگذارند کاري که به نفعشان نيست انجام بگيرد فوق العاده سريع کار مي کردند.

بالاخره کار به کجا رسيد؟

حل شد. گفتم آقا همه اش تصويب شده. دوستان کُشتند خودشان را، امّا بالاخره اين را تصويب کردند. درهمان حال، من نماينده شرکت ملي نفت ايران شدم در شرکت اکتشاف و توليد کنسرسيوم(33) و به سمت عضو هيئت مديره آن شرکت منصوب شدم.

 

به عنوان نماينده ايران در شرکت اکتشاف و توليد کنسرسيوم: چرا دانش قدرت است

ممکن است در باره اين شرکت توضيح مختصري بدهيد؟

قرارداد کنسرسيوم که به امضاء رسيد دو شرکت درآن تاسيس شد، يکي به نام شرکت اکتشاف و توليد و يکي به نام شرکت تصفيه نفت ايران. شرکت اکتشاف و توليد شايد يکي از بزرگ ترين شرکت هاي اکتشاف و توليد جهان بود. منتهي، گرفتاري اصلي ما در اين شرکت اين بود که نمي توانستيم تغيير جهت در تئوري کشف و توليد نفت ايجاد کنيم. کارهاي اصلي فکريش را در خارج از ايران انجام مي دادند. بعد مي گفتند که مثلا اين چاه را در اين ناحيه در اين عمق بزنيد و ما چاه زدنش را در ايران انجام مي داديم. دارم راجع به سال 1960 صحبت مي کنم. بيشتر فکر و کوشش ما اين بود که اين تصميم ها را به يک طريقي برگردانيم به نفع ايران. اين هم کار آساني نبود براي اين که درآن زمان در ايران هنوز امکان cross- fertilization فکري زياد وجود نداشت. شرکت ديگري نبود که انسان با آن ارتباط فکري برقرار کند و درنتيجه ايده هاي تازه مشکل به دست مي آمد. خوب ديگران اين ايده ها را داشتند و نفت ما را مي بردند و ما به اندازه کافي دانا نبوديم که ريسک بگيريم و به اندازه کافي از دريافت خودمان از مساله مطمئن نبوديم که بتوانيم آن ريسک را قبول کنيم. من روي اين مطلب تاکيد داشتم که بايد دراين زمينه اقدام بکنيم. امّا، به هرحال، در اين زمان ما نتوانستيم شيوه تصميم گيري را تغيير بدهيم و يا محل تصميم گيري را از مرکز سنگينش در لندن به تهران منتقل کنيم.

آيا مشارکت شما در هيئت مديره شرکت هاي عامل طوري بود که بتوانيد بر روي تصميم ها پيش از اينکه گرفته شوند، به نحوي تاثير بگذاريد؟

حتما. جلسات ما ماهي يک بار تشکيل مي شد. گاهي زودتر. مضافا، همکاران کنسرسيوم بودند. اگر يکي از آنها کاري داشت به اتاق من مي آمد و يا من به دفتر او مي رفتم. روي سياست ها (policy) صحبت مي کرديم، بحث مي کرديم، نتيجه مي گرفتيم. باور کنيد اين نمايندگان ايراني خيلي کمک کردند به تغيير روش. ولي يک چيزهائي را نمي شد عوض کرد براي اين که در ايران آن مقدار تجربه عيني و يا تئوريک در باره نفت وجود نداشت که بتوان همه چيز را تصحيح کرد. يک چيزهائي را مي دانستيم؛ يک چيزهائي را نمي دانستيم. من شانسي که داشتم اين بود که خدمتم در شرکت سهامي نفت ايران به من يک مقدار تجربياتي داده بود که از آن مي توانستم استفاده کنم. من اين تجربيات را به کار مي بردم و بيشتر ديگران هم مي پسنديدند. درنتيجه ما مي توانستيم جلو برويم.

توانستيد همه کارهاي امور غير صنعتي را تحويل بگيريد؟

بله. اعضاي شرکت هاي عامل مي بايستي اين تصميم را بگيرند که کارهاي مختلف را چطور و کي تحويل بدهند. من با آنها نشستم و گفتم 20 موضوع حل شده ما اين هاست. ما مي خواهيم اين کارها را الان تحويل بگيريم. (That’s it.) گفتند چه کساني را براي تحويل گرفتن کارها انتخاب کرده ايد. گفتم آقاي تقي مصدّقي(34) را براي منطقه آبادان و آقاي ابراهيم سلجوقي را براي منطقه مسجد سليمان. اين دو نفر تحويل مي گيرند. در همين زمان آقاي ميرزائي هم به جاي آقاي آذري مشغول خدمت شد.

 

چگونه مديريت را ايراني کرديم

هيچ کس چوبي لاي چرخ شما نگذاشت؟

البته که سعي کردند چوب لاي چرخ کار ما بگذارند. خارجي ها نمي خواستند قبول کنند که ما از آنها بهتر کار مي کنيم. به محض اين که ما گفتيم که کارها را خودمان تحويل مي گيريم آمدند و گفتند که مثلا آقاي فلان، رئيس قسمت مهندسي، چهار سال در آبادان خدمت کرده، هيچ وقت مرخصي نرفته، حالا تقاضا کرده چهار ماه مرخصي برود به انگليس. يکي، دو تا، پنج تا، چند ده تا. به همه گفتم تشريف ببريد.آقايان آن وقت آمدند، گفتند پس کي کارها را مي کند؟ گفتم نگران نباشيد. شما تشريف ببريد به تعطيلات، خيالتان راحت باشد. تقي مصدقي را صدا کردم و به او گفتم تو کارت را بکن. اولش قدري نگران بود. به او گفتم نگران نباش. هرجا گير کردي با رفقايت بنشين تصميم بگير. بعد بيا تصميمت را به من بگو. من هم اين قدر شعورم مي رسد که بگويم برو جلو يا نرو جلو. در عمل به ندرت آمدند نزد من. خودشان کارشان را مي کردند. از من هم دلسوزي شان براي کاري که مي کردند بيشتر بود. قبول مسئوليت مي کردند. افراد وطن پرست، کاردان وخدمتگزاري بودند.

ما در بخش non- basic خيلي کار کرديم. دکتر اقبال قبلا آمده بود در زمان نخست وزيريش کلنگ زده بود که هزار خانه بسازند. وقتي مديرعامل شرکت نفت شد (اکتبر63) گفت حالا مي توانيم آن هزار تا خانه را بسازيم. به ايشان گفتم که ساخته ايم، تشريف بياوريد تماشا کنيد. آمد. به ايشان گفتم تا اين جا هزار تاي اول، اين هم سه هزار خانه ديگر. در مدتي که من در اين کار بودم بيست هزار خانه ساختيم، چهار مريضخانه ساختيم، برنامه کارآموزي (training) بسيارگسترده اي راه انداختيم، تعداد کارمندان را از60 هزار رسانديم به 45 يا 40 هزار. اوضاع نظم پيدا کرد.

بخش چهارم

پتروشیمی

تهیه گزارش مربوط به گاز و پتروشیمی

چطور شد که شما وارد پتروشیمی شدید؟

درشرکت سهامی نفت ایران من در زمینه اکتشاف نفت کار کرده بودم. درنتیجه به صنعت نفت و آینده نفت ایران علاقه داشتم. هرکسی هم که در صنعت نفت ایران کار می کرد و آگاه بود که ایران چه مقدار ذخائر گاز دارد و می دید که چقدر گاز در واقع می سوزد و از بین می رود بدون این که به مصرفی برسد، طبیعتا به این فکر می افتاد که باید در این زمینه کاری کرد. من به ویژه معتقد بودم که باید کاری در ارتباط با آینده نفت و گاز ایران و تاثیر آن روی تداوم توسعه اقتصادی مملکت انجام داد. بنابراین در طی چند سالی که در سمت عضو هیئت مدیره شرکت ملّی نفت ایران مسئول اداره امور غیرصنعتی بودم و در هیئت مدیره شرکت اکتشاف و تولید کنسرسیوم شرکت داشتم گزارشات متعدّد از وضع حال و آینده تهیه می کردم که درآنها اهمیت صنعت پتروشیمی و لزوم استفاده از گازهائی که ناچارا آتش می زدیم مرتبا به مقامات بالا تاکید و یادآوری می شد.

درهمین مسیر من شروع کردم به تهیه گزارشی درباره نفت ایران و این که چطور می شود صنعت نفت را لاغر کرد، trim کرد، چربی اضافی آن را گرفت. یعنی کار آمد ترش کرد. در تهیه این گزارش یکی دونفر آدم تراز اول هم به من کمک می کردند. یکی از آنها علینقی عالیخانی(35) بود. او قبلا در سازمان امنیت کارهای تحقیقاتی می کرد. بعد، یک روز سرلشکر پاکروان(36)، که آن وقت رئیس سازمان امنیت بود، به من زنگ زد و گفت که جوانی این جاست که محقّق درجه یکی است و کاری که این جاست برایش کوچک است و خوب است به شرکت نفت بیاید. من خیلی استقبال کردم. او هم آمد، و بعد البته در مدت کوتاهی وزیر شد. نفر دیگر غلامرضا نیک پی(37) بود که او البته تمام وقت نبود. عالیخانی بخش اقتصادی گزارش را تهیه می کرد. نیک پی به جنبه های حقوقی آن نگاه می کرد. من هم در همه زمینه ها مطالعه و نظارت می کردم.

به هرحال، این گزارش تهیه شد. گزارش کوتاهی بود، شاید20صفحه، که درآن راجع به استفاده از گاز برای تزریق به چاه ها وهم چنین استفاده ازنفت و گاز برای تولید صنایع پائین دستی (downstream) ( 38)، به ویژه پتروشیمی، بحث و تاکید شده بود. ما فکر می کردیم همان کاری که آبادان از جهت نفت تصفیه شده برای بخشی از دنیا ایفا می کند، پتروشیمی ایران هم برای دنیا ایفا کند. آن نقش چه بود؟ آن نقش این بود که ملت ها به بنزین احتیاج پیدا کرده بودند امّا صرف نمی کرد که برای آن مقداری که مصرف می کنند خودشان بنزین تولید کنند. آبادان می گفت شما لازم نیست به هزینه گزاف برای هر واحد تولید بنزین تهیه کنید. من با تولید بالا به قیمت واحد کم تهیه می کنم و به شما می دهم. به همین دلیل هم پالایشگاه آبادان یکی از بزرگ ترین پالایشگاه های جهان شد. در مورد پتروشیمی هم همین طور بود. یعنی ایران می توانست از نظر پتروشیمی، به علت وفور گازی که داشت،balancing tank دنیا بشود.

 

سابقه تفکر درباره پتروشیمی

اجازه بفرمائید این بحث را از سابقه تفکر در باره پتروشیمی در ایران شروع کنیم.

اصولا پتروشیمی یک صنعت تازه ای است در دنیا. البته پتروشمی قبل از جنگ دوم جهانی هم وجود داشته، ولی نه به مقدار زیاد. قبل از جنگ پیشرفت هائی در علم شیمی و ساختن مواد مختلف از هیدروکربورها به صور مختلف در صنعت دنیا به وجود آمد. جنگ این اختراعات را سریع تر پیش برد. در دهه های 1940 و 50 در نقاط مختلف دنیا استفاده از مواد اولیه نفتی برای ساختن جنس های مورد نیاز مردم، از جمله الیاف مصنوعی، پلاستیک ها، لاستیک و غیره، که در سابق برای تهیه آنها از مواد گیاهی، نباتات و غیره استفاده می شد، رونق گرفت و در بسیاری کشورهای غربی کارخانه هائی مخصوص این کار ساخته شد. درهمین زمان تجربیات و کشفیات علمی و فنی که در زمان جنگ برای تهیه مواد نایاب به دست آمده بود در مقیاس بزرگ مورد عمل قرار گرفت و معلوم شد که فرآورده هائی که از این راه به دست می آیند مرغوب و ارزان اند و برای آنها بازار بزرگی وجود دارد و اگر در مقیاس بزرگ تهیه شوند می توانند از هرحیث با فرآورده های طبیعی رقابت کنند. در نتیجه، در فاصله سال های آخر دهه 40 و سال های اول دهه 50 در اغلب ممالک صنعتی صحبت از پتروشیمی زیادتر و بیشتر شد و از سال 1945 به بعد این صنعت جوان رونق بسیار گرفت و فرآورده های پتروشیمی کم کم جانشین فرآورده های طبیعی در بازار شدند. پیشرفت این صنعت در آمریکا مخصوصا و بعدا در بسیاری ممالک دیگر دنیا، خیلی سریع بود. در سالهای دهه 50 تقریبا تمام ممالکی که خودشان صنعت نفت داشتند، مثل آمریکا، انگلستان، آلمان و غیره، شروع کردند به استفاده از مواد نفتی برای ساختن جنس های مورد نیازشان. برای این منظور، شرکت های مختلف در هرکشوری تاسیس شد و در هر شرکت برنامه های مخصوصی پایه گذاری شد. زمزمه هائی که در سایر جاهای دیگر دنیا در باره پتروشیمی می شد، البته به گوش ما هم در ایران رسیده بود و مردم در باره این صنعت بعضی وقت ها در جراید مطالبی را می خواندند. طبیعتا برای ما هم مهم بود که در ایران یک چیزی شبیه آن داشته باشیم. گاه و بیگاه هم راجع به این موضوع صحبت می شد.

باید گفت که آن چه که ما در ایران می گوئیم پتروشیمی، که ضمنا کودهای شیمیائی هم جزو آن است، با آن چه که در دنیا پتروشیمی می گویند فرق دارد. در دنیا پتروشیمی فقط به آن چیزهائی می گویند که مربوط به الیاف مصنوعی، الکل، و لاستیک، پلاستیک و این جور چیزهاست، ولی کود شیمیائی را جزو پتروشیمی حساب نمی کنند؛ جزو صنعت شیمی حساب می کنند. ولی ما در ایران نه صنعت شیمی داشتیم و نه پتروشیمی. ما همه اش را در یک شرکت قرار دادیم و نام آن را شرکت ملی صنایع پتروشیمی گذاشتیم و تهیه کودهای مصنوعی نیز از وظائف اولیه ما شد.

در کشورهائی که از آن نام بردید، مثل آلمان، انگلیس، آمریکا یا فرانسه، صنعت پتروشیمی را بخش خصوصی آغاز کرد یا دولت ها بیشتر درگیر آن بودند؟

بیشترش را بخش خصوصی آغاز کرد، جز در روسیه که البته از طرف دولت انجام شد، یا در سایر ممالک سوسیالیست که اغلب دولت ها راه می انداختند. در آن جاهائی که حکومت سوسیالیست نبود، به معنائی که صاحب همه کارخانه ها باشد، بخش خصوصی آغاز کرد. بخش خصوصی عامل بهتری است برای این که در زمینه شرایط اصلی کار، که عبارت از ابتکار و در عین حال سرعت عمل و غیره باشد، می تواند بهتر و سریع تر عمل کند. دولت ایران به عنوان دولتی که نفت خودش را ملی کرده بود شرکت ملی نفت ایران را مسئول اجرای برنامه پتروشیمی کرد. ولی قبل از این که این دستور دولت صنعت پتروشیمی را منحصراً در شرکت ملی نفت ایران تمرکز بدهد، به دلیل این که اظهار نظر شده بود که این صنعت باید ترویج بشود، تعدادی از سازمان های مختلف دولتی، هر یک به سلیقه خود و بسته به احتیاج و توانائی خود، یک طرح کوچکی را در یک گوشه ای شروع کرده و انجام داده بود. به طوری که من یادم می آید، آن روزی که ما در شرکت نفت خواستیم مشغول کار شویم در شش یا هفت اداره، که بعد از این چند سال یادم نمی آید که دقیقا که کدام و کجا بودند، پروژه هائی، بعضی کوچک و بعضی بزرگ تر، در نظر بود ولی اجرا نشده بود. تنها یک کارخانه ای در شیراز ساخته شده بود و در آن کارخانه کود نیتراته (کود ازته)، ساخته می شد. این کود البته برای زراعت مملکت لازم و این کارخانه در حال تکمیل بود. مسئولیت این واحد به شرکت نفت محول شد، آن کارخانه را ما تحویل گرفتیم و شروع کردیم به راه انداختن آن کارخانه و تولید محصول آن که کود شیمیائی نیترات آمونیوم بود.

 

درمورد کارخانه کود شیمیائی شیراز ودرگیری شریف امامی(39) و ابتهاج

در مورد کارخانه کود شیمیائی شیراز که به آن اشاره کردید در زمانی که آقای شریف امامی وزیر صنایع بود بین ایشان و آقای ابتهاج، که در آن زمان مدیرعامل سازمان برنامه بود، اختلافی به وجود آمد. ابتهاج اعتراض داشت که چرا کارخانه پتروشیمی به جای این که در بوشهر و یا یک جائی نزدیک آب و نزدیک منابع نفتی ساخته شود، در شیراز ساخته شده. شما راجع به سابقه این مطلب اطلاعی دارید؟

بنده وارد این جریان به اصطلاح اختلاف نظر نبودم، ولی راجع به آن شنیدم. آن چه که مسلم است این است که یک لوله گاز برای شهر شیراز می کشیدند از مناطق نفت خیز نزدیک به شیراز. وقتی که این لوله کشیده می شد یک مقداری هم گاز اضافه می توانست بیاورد به کارخانه در مرودشت برای تهیه کود ازُته نیترات دامونیوم که مورد نیاز زارعین در محل است. این مسئله که چرا نمی روند در نزدیک دریا و منابع نفت کارخانه درست کنند البته صحیح است. ولی نظر وزارت صنایع که لوله گاز که دارد کشیده می شود، یک مقدار گاز اضافه بر مصرف هم در آن لوله در جریان است و می شود این گاز را برد در کارخانه و برای بازار محلی کود ساخت نیز بی منطق نیست. اصولاً این نظر که کارخانه پتروشیمی را باید درجائی که دور ازدریا نباشد ساخت، چون صادرات یک مسئله مهمی است، حرف صحیحی است. البته، به شرط آن که برای مصرف داخلی اقتصادی باشد. ولی من خیال می کنم که روی هم رفته این کاری که شد کار صحیحی بود، برای این که لااقل یک کارخانه کوچکی درست کردند که هنوز هم کار می کند، و محصول آن که کودهای ازُته است و تماما برای مصرف در داخل کشور می باشد، هنوز هم منفعت می دهد. این که همه کارها را باید مطابق آخرین سیستم دنیا کرد و رفت در یک بیابانی کنار دریا یک طرح خیلی بزرگی را شروع کرد به یک مقیاس بزرگ به فکر کسی نمی رسید، و صحیح هم نبود که قدم اول این جوری باشد. اصل مطلب این بود که گاز آن جا بود، لوله کشی گاز هم برای احتیاجات شهر شیراز لازم بود. همچنین ساختمان خانه ها و چیزهای دیگر آسان تر بود و کارخانه را هم می شد نزدیک آن لوله و آن دستگاه ها ساخت. بنده فکر می کنم گرفتاری آقای ابتهاج خدا بیامرز و آقای شریف امامی خدا بیامرز هر دو گرفتاری اخلاق شخصی بود تا یک اختلاف جدی فنی.

کاری که شما آغاز کردید، امّا، در اشل دیگری بود.

موقعی که ما وارد کار شدیم، نه بخش خصوصی و نه ادارات کوچک دولتی آماده بودند که برای یک برنامه گسترده پتروشیمی سرمایه کافی تهیه کنند. بخش خصوصی در ایران چنین توانائی را نداشت و مسئله خیلی بزرگتر از آن بود که یک اداره کوچکی از یک دستگاه دولتی بتواند با آن کار کند. در نتیجه سازمان برنامه با شرکت نفت صحبت کرد و پایه گذاری و گسترش پتروشیمی را منتقل کردند به شرکت نفت و شرکت نفت مسئول بسط و توسعه صنعت پتروشیمی شد.

 

تلفن صفی اصفیا(40) و دعوت به کار در پتروشیمی

چطور شد شما را انتخاب کردند؟

بنده را چرا انتخاب کردند خدا داناست. چون بنده هیچ خبر نداشتم. یک روز آقای اصفیا، مدیرعامل سازمان برنامه، به من تلفن زد. گفت خواهش می کنم یک ناهار باهم بخوریم. تعارف کرد که من می آیم آن جا. رفتیم ناهار خوردیم. سرناهار گفت برایت مایه گرفته اند که بروی بشوی رئیس کل پتروشیمی ایران. می خواستم قبل از این که کس دیگر به تو بگوید من به تو بگویم که اعلیحضرت چه گفتند و راجع به این کار و تو چگونه حرف زدند. گفت اعلیحضرت خیلی به این کار علاقمند هستند. عده زیادی دنبال این کار هستند، امّا من می دانم که تو از هرکس دیگری بهتر از عهده این کار برمی آئی. خواهش می کنم نگو نه، چون من رو انداخته ام وکم و بیش گفته ام که می دانم قبول می کند.

امّا، این کاری بود که شما به آن علاقه داشتید. مگر، به اصطلاح،baby خودتان نبود؟

از 1939 که من کلاسی در این زمینه گرفته بودم توی کلّه ام بود. شوخی نیست.

پس از این که اصفیا به شما راجع به پتروشیمی صحبت کرد چه شد؟

منتظر شدم تا به من ابلاغ شود. بعد در روزنامه ها نوشتند. بند و بساط. بعد من نشستم سر کار. روز از نو، روزی از نو.

در ابتدا شرکت پتروشیمی در شکم شرکت ملی نفت ایران تشکیل شد. بنابراین، اساسنامه آن می بایستی در هیئت مدیره شرکت نفت تصویب بشود.

قبل از این که به آن جا برسیم به شما چگونه این مطلب ابلاغ شد که شما مسئولیت پتروشیمی را به عهده خواهید داشت؟

من یک عضو تازه هیئت مدیره شرکت ملی نفت ایران نبودم. چند سال بود که در سمت مدیر امور غیرصنعتی کار می کردم. یکی از کارهای من این بود که متوجه باشم که چه باید بکنیم در مناطق نفت خیز که کاری غیر از تولید و فروش نفت داشته باشیم. برای این که آینده صنعت نفت در هرکشوری بستگی دارد به این که چه مقدار نفت در مملکت هست. و نفت کالائی تمام شدنی است. برای نفتی که در حال تمام شدن است، اگر حالا نه به هرحال چند سال دیگر، باید یک چیزهائی را جانشین کنید که بتوانید خرج آینده مملکت را تامین کنید. بنابراین مسئله وجود نفت و کم شدنش یا این که زیاد شدن صادرات نفت یا به دست آوردن عایدی اضافه از نفت و این جور چیزها مسائلی بود که وقتی که آدم رئیس امور غیر صنعتی است و چهل در صد کار شرکت نفت در امور غیر صنعتی آن متمرکز است بایستی راجع به آن مطالعه می کرد. در آن موقع یکی از کارهای ما این بود که راجع به گازهائی که آتش می گیرد و می سوزد مطالعه کنیم. وقتی می خواهند نفت را صادر کنند یک مقدار گاز ازآن بیرون می آورند و گازهای مشتعلش را سوا می کنند. چون برای این گازها مصرف نداشتیم آنها را آتش می زدند. بعدا البته مقداری لوله کشی شد به روسیه و یک مقدار از گازها هم تزریق می شد به چاه های نفت زیر زمین که فشار را نگهدارد، و بقیه اش را هم باز آتش می زدند. جلوگیری از این هم یکی از مسائل بسیار حساسی بود که ما به آن توجه داشتیم. مقدار زیادی گزارش درباب این مطالب تهیه کرده بودیم و به عرض دولت رسیده بود که دولت روی آنها مطالعه می کرد.

این طبیعی بود که مطالعه در باره این گونه مسائل به بخش غیر صنعتی در شرکت نفت محوّل بشود؟

بله. بگذارید بنده برای شما بیشتر توضیح بدهم که امور غیرصنعتی چی بود. همان طور که قبلا عرض کردم، امور غیر صنعتی عبارت است از آن چیزهائی که خارج از چهاردیوار تصفیه خانه و چهار دیوار مراکز تولید نفت خام و لوله کشی ها ابتدا توسط شرکت نفت انگلیس و ایران و بعد شرکت ملی نفت ایران که جانشینش شد انجام می شد. مقدار زیادی از امور غیر صنعتی کارهائی بود که معمولا دولت یا ملت یا بخش خصوصی در سایر نقاط دنیا می کنند. کجای دنیا مدرسه را شرکت نفت محلی اداره می کند؟ کدام جای دنیا خانه یا اتومبیل فرماندار را شرکت نفت تامین می کند؟ و وقتی که پس از ملی شدن صنعت نفت قرارداد نفت را داشتند دوباره صحبت می کردند، غیر از نمایندگان شرکت نفت انگلیس و ایران سابق، دیگران می گفتند این کار از وظایف ما نیست، این کار دولت است. ولی حالا که شرکت ملی نفت ایران خودش دولتی است این وظیفه را باید منتقل کرد به خود شرکت نفت. امّا، ایرانی ها کار امور غیر صنعتی را چهار پنج سال جرأت نمی کردند به طور کامل تحویل بگیرند. یعنی تحویل گرفته بودند ولی خیلی کم. شاید وقتی که من رئیس امور غیر صنعتی شدم ده در صدش را تحویل گرفته بودند. وقتی من آمدم در عرض یک سال تمامش را تحویل گرفتیم. دو نفر، یکی در آبادان و یکی در مناطق، را رئیس هر قسمتی کردیم و شروع کردیم به این که خانه بسازیم و کارهائی که به طور کلی برای بهبود وضع اقتصادی و زندگی مردم شهر و اطرافش به عهده ما گذاشته شده بود را انجام دهیم. کما این که مریضخانه هاهم به عهده ما بود. کما این که تمام تعلیم و تربیت به عهده ما بود. دانشکده فنی آبادان جزو کار ما شده بود. هزارتا از این کارها. در حدود چهل در صد کل بودجه صنعت نفت ایران در اداره امور غیر صنعتی متمرکز بود.

یعنی چهل در صد بودجه ای که برای اداره صنعت نفت درجنوب ایران به کار گرفته می شد؟

در جنوب، بله. این چهل درصد رقم بزرگی است. ضمنا جمعیتی که این جا کار می کردند متجاوز از پنجاه هزار نفر می شد. امّا، یواش یواش داشتیم تعداد را کم می کردیم. فرض کنید ما می خواستیم برای همه خانه بسازیم و در عین حال هم می دانستیم که در حدود سی هزار نفر در این جا زیادی هستند. خانه ساختن برای افرادی که زیادی دارید معنی ندارد. در عین حال، اگر این افراد خانه نداشته باشند که توی خیابان ها نمی توانند بخوابند. از طرفی هم دولت می گفت که باید خانه ساخت. راه حلی که به نظر ما رسید، که راه حل صحیحی هم بود، این بود که به مقدار سالی دو ماه به تعداد سال هائی که شخص خدمت کرده به هر کسی که زودتر خودش را بازنشسته کند یک جا بازنشستگی می دهیم که پولش را بردارد و برود جای دیگری در ایران، چون تجربه دارد و در صنعت نفت کار کرده و مملکت هم درحال ترقی بود و اقتصادش می پذیرفت، آن جا کار بگیرد و با این پولی که درآورده یک خانه برای خودش اجاره کند، بخرد و یا بسازد. این پیشنهاد خوشبختانه قبول شد و سالی دو ماه که به مردم پرداختیم اغلب کارگرهائی که بیست سی سال سابقه داشتند مساوی در حدود چهار پنج سال آخرین حقوقشان را یک باره می گرفتند و می رفتند. همه شان نه، امّا چند تائی شان هم رفتند مکه و یکی هم یک زن دیگر گرفته بود که زنش شکایت کرد به من که آقا برای چی به شوهر من پول داده اید که رفته یک زن دیگر گرفته. ولی معمولا این کار را نمی کردند. نتیجه این شد که ما به کارمندانمان خیلی نزدیک شدیم.

ضمناهرآدمی هم که به آینده فکر می کند، و من و همکارانم همیشه در این فکر بودیم که آینده چه می شود، اجبارا به بعد از نفت فکر می کند. اگر که این شهری که ما درست کرده ایم و همه چیز آن مرتب و منظم است، یک مرتبه از کار بیافتد، زیرا که دیگر نفت نیست، مردم این جا چکار کنند؟ بعد این مسئله پیش آمد که این گازها را چرا آتش می زنیم. وقتی این طورفکر بکنیم، طبیعتا،پس از مدتی، یک راه حلی توی مغز آدم پیش می آید که اگر این گازها را تبدیل به یک چیزی بکنیم که بشود خورد یا بشود کودش کرد و یا بشود پلاستیک کرد و فروخت، به یک طریقی از طرق ما می توانیم کمتر نفت مصرف کنیم وعایدی تازه ای ایجاد کنیم. این کار با صنعت پتروشیمی مقدور بود. در موقع جنگ هم، اگر خاطرتان باشد، پیشرفت پتروشیمی به این علت بود. اغلب آن ممالکی که محصور شده بودند نمی توانستند جنس وارد کنند. برای خاطر همین بود که آمده بودند سراغ این جور کارها و توانسته بودند تا یک اندازهای بار سنگین اقتصادیشان را سبک کنند. مثل آلمان. بنابراین یک راه حلی بود که از آن نمی شد فرار کرد. حالا بنده گزارش های مختلفی در این زمینه داشتم. یکی از شانس هائی هم که ما آوردیم این بود که یکی از همکارهای نزدیک من که روی این موضوع کار می کرد، آقای دکتر عالیخانی، اتفاقا از اداره ما رفتند وزارتخانه اقتصاد و وزیر اقتصاد شدند. بنابراین این افکار در مغز ایشان هم خیلی شدید کار می کرد. نفر دیگر آقای اصفیا بود در سازمان برنامه که راجع به این موضوع فکر می کرد. اینها تمام جمع شد و ناگهان در شرکت نفت گفتند که آقا شما مسئول این کار باشید. بنده هم از کار امور غیرصنعتی رفتم مسئول امور پتروشیمی شدم.

یعنی این مطلب را در هیئت مدیره شرکت نفت آقای دکتر اقبال پیشنهاد کرد؟

آیا دکتر اقبال پیشنهاد کرد، درست نمی دانم. الان تاریخ یک خرده گذشته، باید نگاه کنم و به شما عرض کنم. یا اواخر انتظام بود و یا اوایل اقبال. فکر می کنم که اوایل اقبال بود. مسئله اصلی این بود که وقتی که این مسئولیت به من داده شد، اداره معینی نبود که ما به آن رجوع کنیم و من مجبور بودم از وسائل موجود در اختیار خودم به عنوان یک مدیر شرکت ملی نفت مسئول پتروشیمی برای شروع برنامه پتروشمی استفاده کنم و این کار مدتی طول کشید تا درست با حواس جمع ببینیم چکار باید کرد.

 

اعضای هیئت مدیره شرکت پتروشیمی

وقتی به شما اطلاع دادند که شما مسئول امور پتروشیمی در ایران خواهید بود شما رئیس امور غیر صنعتی بودید ودفتری داشتید در شرکت نفت؟

امور غیر صنعتی منتقل شد به یک مدیر دیگر و او هم یک دفتر داشت. من از وسائل موجود در اختیار خودم به عنوان عضو هیئت رئیسه شرکت نفت استفاده کردم برای این که یک سازمانی درست کنم. ما اول یک هیئت مدیره درست کردیم که آن هیئت مدیره بتواند انجام وظیفه کند. اعضاء خیلی به دقت انتخاب شدند و تماما حرفه خودشان را به بهترین وجهی می دانستند. مدیران ما همه آدم هائی بودند که تحصیلات خودشان را در ایران و در خارج از ایران تکمیل کرده بودند و تحصیلات حرفه ای درجه یک داشتند و در دستگاه ما مسئولیت های مختلفی به عهده گرفته بودند. پنج مدیر داشتیم، یکی مدیر عامل و رئیس هیئت مدیره، که خود من بودم، و چهار تا مدیر دیگر که در طی سال ها بعضی از آنها تغییر کردند. همکاران من افراد بسیار برجسته ای بودند. نام همه را طبیعتا نمی توانم الان به یاد بیاورم، اما، به عنوان مثال، آقایان دکتر هوشنگ مهتدی، شاهین قره بگیان، حسینعلی حجاری زاده، حشمتالله مینا، شاپور شریفی، هوشنگ فرخان، عبادالله بهاری، عباس گزیده پور، سلیمی، عباسقلی بختیار، دکتر ولی الله فسا، کیانفر و صدوقی و غیره. بسیاری دیگر که تمام آنها افراد ذیصلاحیت و کاردان و قابل اعتماد بودند و من الان نمی توانم آنها را نام ببرم. این اشخاص خوب می دانستند که چکار باید کرد و چگونه باید طرح ریزی کرد، طرح را به نتیجه رساند و صنعت را به وجود آورد.

 

اهمیت شریک خارجی با بازار فروش بزرگ

البته یک دو سه مشکل عمده داشتیم. مشکل اول ما این بود که صنعت پتروشیمی صنعتی است که اصولا به مقیاس کوچک نمی تواند کار بکند. یعنی می تواند کار بکند ولی گران تمام می شود. برای این که بتوانیم یک صنعتی داشته باشیم که روی پای خودش بتواند بایستد و بتواند رقابت کند با واردات یا بتواند رقابت کند با صادرات درجاهای دیگر دنیا، کافی نیست که ما فقط یک نفت ارزان داشته باشیم. حتی اگر نفت به قیمت صفر باشد، وقتی خیلی کم تهیه و تبدیلش کنید، باز هم قابل رقابت نخواهد بود. ما مهم ترین کاری که باید انجام می دادیم این بود که یک وسیله داشته باشیم تا یک بازار دیگری در جای دیگر پیدا کنیم که بتوانیم جنسمان را بفروشیم و در نتیجه با مقیاس بزرگ تری کارمان را راه بیاندازیم. یا این که یک ضرری را تحمل کنیم برای این که این صنعت راه بیافتد. امّا این ضرر هیچ لازم نبود تحمل بشود، برای این که ما می توانستیم با گرفتن یک شریک که بازار داشته باشد ولی نفت ارزان نداشته باشد این مسئله را حل کنیم. یعنی او بازارش را بدهد به ما و ما نفتمان را در وسط بگذاریم، و مشترکا یک شرکت joint venture یایک شرکت مختلط، مرکب ازما و آنها تشکیل بدهیم. این عمل یک خاصیت دیگر هم داشت و آن این که اگر این شرکت رادرست انتخاب می کردیم می توانست کارآموزی (training) ما را راه بیاندازد. یعنی دردستگاه های خودش مارا آموزش بدهد، واینامر خیلی مهم است.یکی دیگراین که آن شرکت می توانست (research and development) ما را در یک سطح بالا نگه دارد. درعین حال باید خیلی هم مواظب می بودیم که یک شرکت عوضی انتخاب نکنیم. مثلا فرض کنید شرکتی که با یک طریقه خیلی کهنه و قدیمی کار می کرد و با طریقه های نوین آشنا نبود به درد نمی خورد و ممکن نبود آن شرکت را انتخاب کنیم، چون اگرشریک ما می شد بعید نبود سعی کند آن روش ها را به زور به ما به قبولاند چون تجربه در روش های جدیدتر را نداشت. بنابراین انتخاب شریک کار آسانی نبود و نمی توانستم به هرکسی بگویم بفرمائید این جا باهم شریک شویم. باید بدانیم باکی شریک می شویم. این مطالعات مدتی طول کشید. ولی بعد از آن که این مطالعات ما تمام شد یک قانونی ما به مجلس پیشنهاد کردیم که تصویب شد. این قانون به شرکت ملی صنایع پتروشیمی اجازه می داد با شرکت های خارجی ذیصلاحیت شریک شود و با هریک مشارکتی (joint venture) تشکیل دهد.

 

اساسنامه و بنیان حقوقی پتروشیمی

قبل از این که به این موضوع برسیم، اجازه بدهید گام به گام از نظر اندیشه کردن در باره پتروشیمی و زمان بندی تصمیم گیری جلو برویم. فکر پتروشیمی درایران از کجا آعاز شد؟

همان طور که عرض کردم، از ابتدا که بهره برداری از نفت در ایران آغاز شد، یعنی از زمان دارسی به این طرف، گازهائی که همراه با نفت تولید می شد سوزانده می شدند. علت سوزاندن این گازها این بود که برای کمپانی تولید کننده نفت، یعنی شرکت نفت انگلیس و ایران، صرف نمی کرد که برای این حجم گاز مصرفی در محل پیدا کند. چرا؟ برای این که ظرفیت تولید نفت خام بسیار بالا بود، قیمت تولید نفت خام بسیار ارزان بود و تکنولوژی مناسب هم برای استفاده از گاز در دسترس نبود. بعداً، نه تنها صنعت نفت توسعه پیدا کرد، بلکه، همان طور که اشاره کردم، تکنولوژی صنعت پتروشیمی هم بسیار پیشرفت کرد و درنتیجه شرکت ها و دولت ها متوجه موارد استفاده از پتروشیمی شدند و هم چنین متوجّه ارزش افزوده محصولات پتروشیمی به نسبت مواد اولیه تولید آن، یعنی نفت و گاز، شدند. در ایران، این مطلب به خصوص پس از ملی شدن صنعت نفت و ایجاد شرکت ملی نفت ایران مطرح شد و مورد توجه دولت و شرکت ملی نفت قرار گرفت و ما شروع کردیم راجع به گازهائی که سوزانده می شدند فکر و چاره جوئی کنیم.

در کتاب «ماموریت برای وطنم» محمد رضا شاه در بخش مربوط به نفت مختصری از اهمیت پتروشیمی می نویسد. این کتاب، اگر اشتباه نکنم، در اواخر دهه 1330 به چاپ رسید. آیا فکر جدّی در باره پتروشیمی از همین سال ها شروع شد؟

نه، پیش از آن. آشکارا بسیاری ازصاحب نظران، که شامل خود شاه هم می شود، از مدت ها پیش مساله هدر رفتن گازها و اهمیت پتروشیمی را در نظر داشتند. امّا، باید امکانات هم به وجود می آمد. تصمیم راجع به کارخانه کود شیمیائی شیراز از یک جهت هم گویای احساس نیاز به پتروشیمی است و هم این که درچه اشلی می شد درآن زمان فکر کرد. اما از نطر عملی، اولین اساسنامه مربوط به سرمایه گذاری و ایجاد و توسعه صنایع پتروشیمی در زمستان سال 1342 از تصویب هیئت وزیران گذشت. فکر می کنم دکتر اقبال تازه رئیس شرکت نفت شده بود و علم هنوز نخست وزیر بود- یکی دوماه پیش از آن که علم استعفا کند و حسنعلی منصور(1 4) نخست وزیر شود. در بودجه اصلاحی که برای سال 1343 تهیه شد کارهای مربوط به ایجاد و توسعه صنایع پتروشیمی در شرکت ملی صنایع پتروشیمی متمرکز شد که خود این شرکت در چارچوب شرکت ملی نفت قرار گرفت. قانونی که ما تهیه کردیم- یعنی قانون توسعه صنایع پتروشیمی، درسال 1344 به تصویب مجلس رسید. از همین زمان، شروع کردیم به تهیه اساسنامه شرکت ملی صنایع پتروشیمی که در مرداد سال 1345 از هیأت وزیران گذشت. دراین زمان، البته، منصور ترور شده بود و امیر عباس هویدا(42 ) نخست وزیر بود. در چارچوب این اساسنامه وظیفه مدیریت، تولید، بازاریابی و توزیع و فعالیت های دیگر در صنعت پتروشیمی و صنایع مربوط و یا وابسته به آن را شرکت ملی پتروشیمی به عهده گرفت.

قبلا گفتید برای انجام کارهایتان بررسی ها و مطالعاتی می کردید؟

یک گروه برنامه ریزی(Planning) داشتیم که طرح ها و پروژه ها را مطالعه می کرد. برایتان مثال عملی بزنم که روشن بشود. گروه برنامه ریزی هر پروژهای را که مطالعه می کرد می آمد می گفت مثلا که آقا بایستی اقلا هر روز 1,000 تن آمونیاک ساخت والا صرف نمی کند. بعد بنده وظیفه ام این بود که مشخص کنم چند تن آمونیاک می توانیم بفروشیم. وقتی می دیدم که نمی توانیم در ایران این حجم آمونیاک را بفروشیم، باید فکر دیگری می کردیم. برای استفاده از این مقدار آمونیاک بایستی چند برابر آن، مثلا روزی 3000 تن،2000 تن اوره درست کنیم روزی 2000 تن 3000تن اوره می شود سالی یک میلیون تن اوره. ما چطور این مقدار اوره مصرف کنیم؟ همه مصرف اوره ما نود هزار یا صد هزار تن بود. راهش این بود که کسی را که می تواند این آمونیاک را ببرد در یک جای دیگر برای خودش اوره بکند پیدا کنیم و آمونیاک را نسبتا ارزان به او بدهیم که بتواند این کار را انجام بدهد. امّا به شرطی این کار را بکنیم که با ما شریک بشود، هم این جا هم آن جا. این سیستم کار ما شد.

 

چرا پتروشیمی در مقیاس بزرگ

یعنی شما و این گروه متخصّصین که در این زمینه ها داشتید همراه با شما این مطالعه ها را کردند و شما به نتایجی رسیدید که بعد آن نتایج ….؟

نتایج ما این نبود که ما برویم حتما شریک بگیریم. ولی این یکی از نتایجی بود که بایستی می گرفتیم برای این که پروژه هایمان بزرگ باشد، اقتصادی باشد، راحت انجام بگیرد، بتوانیم در سطح بالا پژوهش داشته باشیم، مطالعات فنی داشته باشیم، آموزش داشته باشیم، و کمبودهایمان را به این ترتیب حل کنیم. گفتم کارآسانی نیست که آدم یک همچین شریکی راپیدا کند.

شما از همان ابتدا به این نتیجه رسیدید که اگر قرار باشد یک صنعت پتروشیمی کارآمد داشته باشید این صنعت باید در سطح بزرگ به وجود بیاید؟

در سطح بزرگ باید باشد. بنده باید بگویم که برای هر موسسه تولیدپتروشیمی که در بازار جهان وارد می شود کاملا حیاتی است که به مقیاس بزرگ تولید کند و هزینه واحد تولید را پائین بیاورد، والاّ صرف نمی کند. درغیراین صورت مجبور است یا ضرر بدهد یا به ضرر بفروشد . بعضی وقت ها، همان طور که گفتم، حتی اگر هزینه گاز یا نفت را صفر هم حساب کنید باز هم ضرر می کنید. برای این که کارخانه آن قدر گران تمام می شود که وقتی می خواهید استحلاکش بکنید و مقدار تولید کم است، قیمت هرتن بالا می رود و محصول در آن قیمت را هم کسی نمی خرد. بنابراین ما ناچار بودیم که روی مقیاس کوچک کار نکنیم. اگر نمی خواستیم روی مقیاس کوچک کار کنیم، راه حلش این بود که کسی را پیدا کنیم که جنس ما را یا ببرد بفروشد، یا خودش مصرف بکند، یا اقلا نیمه تمامش را مصرف کند.

برای این که شما به تنهائی نه امکانات فنی اش را داشتید که این صنعت را ایجاد بکنید و نه می توانستید بدون چنین کمکی در سطح جهانی بازاریابی بکنید و رقابت بکنید؟

بنده قبول ندارم که نمی توانستیم خودمان این صنعت را ایجاد کنیم. حتما می توانستیم. چون که یکی از روش های ساده اش این بود که قرارداد ببندیم بدهیم به دست یک خارجی، بگوئیم هر کاری می خواهی بکن، صورت حسابش را هم بیار من امضا می کنم. تمام شد و رفت و کارخانه هم ساخته شده بود. از این کارها زیاد می کنند. پتروشیمی شیراز را این جوری ساختند. شیراز این خاصیت را داشت که نشان می داد چه کارهائی را نباید کرد. و برای خود بنده راهنمائی بود که چه کارها را نباید کرد. حالا بگویم، البته آقای ابتهاج هم حرف هایش ممکن بود درست باشد، ولی مسئله این بود که در قدم اول همیشه اشتباه هست و اشکال ندارد و دعوا هم نباید کرد.

یعنی شما می فرمائید که برای این که صنعت پتروشیمی صرف کند باید تولیدش از حیطه احتیاجات داخلی فراتر می رفت؟

من می گویم که اگر می خواستیم فقط پتروشیمی را برای تامین احتیاجات داخلی ایران تهیه کنیم، قیمت تمام شده، ولو به قیمت بسیار پائین مواد اولیه مثل گاز یا هرچیز دیگر، به هیچ وجه نمی توانست قدرت رقابت در بازار داخلی ایران با واردات داشته باشد یا صادراتش را میسر کند. بنابراین ما مجبور بودیم که به یک مقیاس بزرگ برویم. مقیاس بزرگ و گرفتن شریک تقریبا با همدیگر به فکر ما رسید. مقیاس بزرگ با یک شریکی که هم بتواند محصولات اضافه را بگیرد و هم به ما در احتیاجاتی که داریم از لحاظ آموزش و سایر نیازها کمک بکند. برای این کار قانونی برده شد به مجلس و تصویب شد که ما اجازه داشتیم برای طرح های خود با شرکت پتروشیمی خارجی شریک شویم. چون ما جزو شرکت ملی نفت بودیم باید یک همچین اجازهای را از مجلس می گرفتیم. شرکت ملی نفت اگر ملی باشد که نمی تواند یک خارجی را بیاورد و شریک خود کند. ما یک شرکت علیحده ای شدیم که می توانست این کارها را انجام بدهد.

 

چرا از ابتدا پتروشیمی از شرکت نفت جدا نشد

شما چرا ازابتدا از شرکت ملی نفت جدا نشدید؟

دلیلش روشن است. همان طور که گفتم، صنعت پتروشیمی را در مقیاس کوچک نمی شود با کارآئی شروع کرد. بنابراین ما احتیاج به سرمایه نسبتا بالا داشتیم و می بایستی با کمپانی های بزرگ شریک شویم. امّا، این کمپانی ها شرکت ملّی پتروشیمی ایران را که تازه در شرف تشکیل بود نمی شناختند. اما، شرکت ملی نفت ایران را خوب می شناختند. درنتیجه، به نفع ما بود که در ابتدا در شکم شرکت ملی نفت باشیم. باید چند سال در لوای شرکت ملی نفت کار می کردیم تا همه ما را بشناسند. البته، پتروشیمی به سرعت بزرگ شد. شرکت ملی نفت سرمایه نقدی اش پنج هزار میلیون دلار بود. ما ناگهان دیدیم که در شکم شرکت ملی نفت ده هزار میلیون دلار سرمایه داریم. سریع جلو رفتیم. من رفتم پشت سر هم با شرکت آلاید کمیکال، بی اف گودریج، میتسوئی، میتسوبی شی مشارکت درست کردم. هرکدام از این ها، یکی هزار میلیون، یکی دو هزار میلیون، یکی سه هزار میلیون دلار، یا چیزی نزدیک آن سرمایه گذاشتند. هرکدام یک مقدار قرض کردیم و شروع کردیم به ساختن کارخانه. وقتی این پول ها و تعهدات را جمع می زدید می شد مبلغی در حدود ده هزار میلیون دلار در داخل شرکت ملی نفت که خودش پنج هزار میلیون دلار داشت.

تنها، پروژه ما با ژاپنی ها اگر مانده بود الآن اقلا سی میلیارد دلار می ارزید. اگر تمام شده بود. ما فقط 3 میلیارد دلار بودجه داشتیم. شاید بیشتر. خوب، حساب کنید، در طی زمان شرایط ما به کلّی تغییر کرد. امّا روز اول که من می خواستم به میتسوئی بگویم که آیا مرا به عنوان شریک قبول می کنی باید می گفتم که من از شرکت ملی نفت ایران هستم.

یک دلیل دوم هم برای ماندن در شرکت نفت داشتم. ژاپنی ها علاقه داشتند که بیایند خودشان در ایران نفت استخراج کنند. به آنها گفتم شما باید یک چیزی از خودتان نشان بدهید، به اصطلاح انگلیسی یک(carrot) به ایران بدهید که ایران خوشش بیاید. پس بیا این جا سرمایه گذاری کن و بعد در شرایطی قرار می گیری که در استخراج و فروش نفت هم شرکت کنی. این یک امتیازی است که آن وقت می توانی بگیری. متأسفانه هیچ کدام از اینها عملی نشد.

 

مشارکت در عملیات دست پائین (downstream)

منظورتان این است که نمی شود ژاپنی یا کس دیگری نفت و یا گاز را ببرد و تنها خودش از ارزش اضافی که ایجاد می کند سود ببرد؟

دقیقا. این کسی که می آمد از ما نفت و یا گاز بخرد، خودش هیچ چیز نداشت. می خواست بیاید یا نفت و یا فرآورده وسطی را از ما بخرد و بعد برود باقی کار، یعنی فعالیت های پائین دست(downstrean) رادرکشور خودش انجام بدهد. ما به اومی گفتیم تونمی توانی بیائی، این کالاها را بگیری و بروی. تو باید ما را هم در بخشی از آن مازاد ارزش سهیم بکنی. پس باید بیائی از اول برای تولید آن ارزش اضافی با ما شریک بشوی. ما این حرف را می توانستیم بزنیم برای این که بازار بزرگی داشتیم، مواد اولیه زیاد و امنی داشتیم و در نتیجه (bargaining power) داشتیم. شاهد هم این که شرکت میتسوئی یک شرکت خیلی بزرگ دنیا بود که با ما شریک شد. این شرکت هشتاد میلیارد دلار در سال تنها فروش داشت. شرکت های ژاپنی که با ما کار می کردند روی هم رفته متجاوز از 150میلیارد دلار فروش داشتند که همه آن هم در ژاپن نبود. مقدار قابل ملاحظه ای از این فروش خارج از ژاپن بود. مقدار تولید و فروش ما آن قدر نسبت به کل فروش آنها جزئی بود که همه اش را به آسانی می توانستند جذب کنند. ولی آنها چون آینده ایران را می دانستند که بالقوه چیست، می گفتند تولیدی که ما در ایران می کنیم، تازه برای خود کشور شما کم می آید. بنابراین ما برای صادرات به ژاپن، یا جاهای دیگر، باید مرتباً به ظرفیت تولید اضافه کنیم. پتروشیمی ای که ما شروع می کنیم همین طور snowball خواهد کرد.

ایده شما ایده جالبی است. اگر درست فهمیده باشم، شما می خواستید که به جای این که سعی کنید خودتان مستقلاً تولید کنید و بعد بروید در رقابت با دیگران بازار پیدا کنید، امکانات دیگران را به نفع خودتان به کار بگیرید؟

تمام شد. احمقانه است که کار دیگری بکنیم. به همین دلیل من در قانون پتروشیمی آوردم که به ما اجازه دهند شریک بگیریم و درست شریک بگیریم.

 

شرکای غربی : آلاید کمیکال، بی اف گودریچ، کربن بلاک

شما وقتی که این لایحه را تهیه کردید دو عامل در نظر داشتید: یکی این که شرکت پتروشیمی به صورت شرکت مستقلی که صاحب سهمش شرکت ملی نفت بود در آمد و دوم این که به این شرکت اجازه داده شد که با شرکت های خارجی تا میزان پنجاه در صد مشارکت کند؟ با کدام شرکت ها مشارکت تشکیل دادید؟

این قانون به مافرصت داد که عقب شرکای واجد شرایط باشیم و با این شرایط ما توانستیم که پیش برویم. طرح های مورد نظرمان را با آنها به میان گذاشتیم و بین آنها انتخاب کردیم. اولین قراردادی که بستیم قراردادی بود با شرکتی به اسم آلاید کمیکال (Allied Chemical). این شرکت یک شرکت آمریکائی بود و شاید با سابقه ترین شرکت آمریکائی بودکه در کارهای شیمیائی تخصص داشت. شرکت معروفی هم بود. چون Dow Jones را اگر بگیریم، اسامی را بر اساس الفبا می نویسند و اول همه می نوشتند آلاید کمیکال، و بنابراین شرکتی بود که همه آن را می شناختند. شرکت آلاید کمیکال خوشبختانه در آن موقع یک مدیر بسیار آینده نگر و حسابی داشت که مطلب را خوب می فهمید و علاقه داشت که بیاید و با ما مشارکت کند. یعنی علاقه داشت در کارهای پتروشیمی به یک جائی دسترسی داشته باشد که گاز و نفت ارزان در اختیارش باشد. به این ترتیب آمد جلو و با ما مذاکره کرد و یک قرارداد مشارکت (Joint Venture) بستیم، یک شرکت پنجاه پنجاه، نصف مال شرکت صنایع پتروشیمی و نصف هم مال شرکت آلاید کمیکال. این شرکت برای ایجاد یک پروژه به نام طرح شرکت شیمیائی شاپور برای تهیه کود شیمیائی با گازهائی که آن وقت به صورت عادی می سوخت در بندر شاپور تشکیل شد.

مذاکرات را خودتان انجام میدادید؟ با مدیر عامل شرکت آلاید کمیکال؟

بله، خود بنده شخصاً. البته، می دانید، این مذاکرات این جوری شروع می شود که اول یک نفر را ما می فرستادیم در سطح پائین تر طرح ها را مطرح کند. آنها مطلع می شدند که ما چی می خواهیم و ما مطلع می شدیم که نظر آنها چیست. بعد من وارد مذاکره می شدم. در این مرحله مذاکرات طولانی نبود، ولی به قدر کافی در اصول گفتگو می شد. در این مورد خاص، پس از مراحل اولیه میسیون های مختلف آمدند، رفتند، برگشتند، بالاخره ما قرارداد را بستیم. قراردادی بود که در آن موقع به نظر خیلی زیاد می آمد. در حدود سال 1965، 120 میلیون دلار خیلی پول بود. یک طرح 120 میلیون دلاری ما بستیم و بعد هم سریع رسیدیم به این که یک چیزهای دیگر هم به آن اضافه کنیم.

رئیس شرکت آلاید کمیکال در آن زمان کی بود؟

من اسم های همه یادم رفته. متاسفانه. ولی هوارد مارشالHoward Marshall ، مدیراجرائی آن شرکت، یکی از کسانی بود که من با او صحبت می کردم. او بعدا رئیس کل آن شرکت شد.

شرکت شیمیائی شاپور چه موادی تولید می کرد؟

شرکت شیمیائی شاپور در نزدیکی بندر بوشهر ساخته شد برای تولید امونیاک و اوره و کودهای دیگر و، طبق قانونی که عرض کردم، به ما فرصت داد در دنیا رقابت کنیم و با استفاده از گاز ارزان کودهای ساخت خود را با قیمت قابل رقابت عرضه کنیم به مردم در داخل مملکت و همچنین به خارج از مملکت.

این کارخانه، که با شرکت آلاید کمیکال در آنجا ساختید، عمدتاً برای عرضه کود شیمائی بود؟

بله. عمدتا برای عرضه آمونیاک و اوره بود و این دو محصول اصلی را داشت. کود شیمیائی و یک مقداری از امونیاک هم صادر می شد. همان طور که گفتم در عین حال که ما این کار را کردیم، در کنار تصفیه خانه آبادان، ما یکی از محصولاتی هم که می توانستیم درست کنیم و زیاد هم دردسر نداشت پ، وی، ث (P. V. C.) بود، به اصطلاح پلی واینیل کلوراید.

مواد اولیه که لازم دارد آب و نمک است که در آن جا تا بخواهید هست. آب نمک را ازش نمک می گیرند، از نمک اسید کلوریدریک درست می کنند، بعد با اسید کلوریدریک هزار کار می کنند. واینیل کلوراید جنسی است که می شود صادر کرد، یعنی تبدیلش کرد و پلی مریزهاش کرد و وقتی آن را پلیمریزه کردیم می توانیم بفروشیم. این کارخانه که ساخته بودیم زیاد بزرگ نبود. برای محصول مملکت بود. بنابراین زیاد مساله نداشتیم که صادرات بکنیم. محصول را به قیمت تمام شده و نسبتا مناسبی درست کردیم.

مجموعه بعدی که درست کردیم با مشارکت شرکت بی اف گودریج بود. بی اف گودریچ یک پروسده بسیار مدرن و مناسب داشت و من این پروسده ها را مهم می دانم.

منظورتان از پروسده یعنی متدی که داشت؟

طریقه تولیدی بسیار پیشرفته ای داشت. دراین صنعت هر روشی امروز اختراع کنید فردا کهنه می شود. بنابراین، وقتی یک کسی آخرین سیستم را داشته باشد، اقلا برای چند سال موضع مقدّم خود را نگه می دارد و به علاوه از لحاظ طریقه تولید چون جلوی همه هست احتمالاً همیشه جلو می ماند. کسی نمی آید بنشیند، دستش را بگذارد روی دستش، منتظر بشود تا کس دیگری از او جلو بزند. به همین جهت ما همیشه می گشتیم و سعی می کردیم که ببینیم با چه جنسی و با کی باید شریک بشویم که از نظر تکنولوژی و روش جلو باشیم. این از مسائلی بود که تصمیم در بابت آن باید عاری از هر گونه نظر شخصی باشد، باید صد در صد فنی باشد. برای این موضوع ناچار بودیم که خود من و اعضاء هیئت مدیره خیلی دقت بکنیم که حتماً کسانی که با ما شریک می شوند آدم های دانائی باشند در کار خودشان، و سیستمی که به ما می دهند سیستم صحیحی باشد. بعد از این ما در خارک با شرکت آموکو.

ببخشید، شما با آلاید کمیکال شرکت شیمیائی شاپور را ایجاد کردید و بعد یک شرکت دیگری به اسم…؟

به اسم خارک کمیکال در جزیره خارک با آموکو. در این جا گوگرد و ال. پی. جی، یعنی(L.P.G.) Liquified Petroleum Gas ، عمدتا تهیه می شد.

با بی اف گوردیج شرکت آبادان پترو کمیکال را درست کردید؟

بله، آبادان پترو کمیکال، که مدیرعامل آن عباسقلی بختیار(34) بود.

آبادان پ. وی. ث می ساخت و بنابراین در واقع با آلاید کمیکال شما هنوز پ . وی. ث نمی ساختید، ماده اولیه را می ساختید که شرکای شما می رفتند تبدیل می کردند. اینجا پ. وی. ث و دترجنت برای مصرف داخلی می ساختید؟

بله. حالا توجه داشته باشید که پ. وی. ث و کود را در کیسه می ریزند. ما حساب خودمان را هم داشتیم که کیسه اش را از خارج وارد نکنیم. برنامه ریزی این کار به نظر بچه گانه می آید، ولیکن در عین حال خیلی صحیح و درست است که انسان اینها را مواظب باشد. بنابراین ما تشویق کردیم که در شهرهای مختلف کیسه درست کنند و این صنعت در داخل ایران بسیار پیشرفت کرد.

شرکت بعدی مجموعه ای بود در اهواز برای کربن بلاک. کربن بلاک یک چیزی است مانند دوده. وقتی اکسیژن در هوائی که گاز می سوزد کم باشد نتیجه اش ماده ای سیاه می شود. آن دوده را می ریزند توی لاستیک که ترک نزند. به لاستیک همیشه مقداری کربن می زنند. ما چون صنعت لاستیک سازی را می خواستیم راه بیاندازیم، کربن بلاک ساختن یکی از ضروریات بود. به رئیس شرکت کربن بلاک که آمده بود گفتم که ما گاز زیاد داریم و این کار را هم با آن می شود کرد، یعنی کربن بلاک هم می توان ساخت. او با ما شریک شد و شرکت کربن بلاک در اهواز به راه افتاد. من با رئیس این شرکت امریکائی خیلی دوست شدم.

اسم رئیس این شرکت چه بود؟

کبت .(Cabot) اگر تاریخ آمریکا را خوانده باشید نام آن کسی است که با کشتی اول انگلیسی ها پایش را گذاشت در خاک امریکا، در 200 ،300 سال پیش. او از آن خانواده می آید. من یادم می آید که رفتم منزل او، چون شام وعده گرفته بود. گفت شما منزل من بمانید و هتل نروید. دوست و همکار امریکائی داشتم که همراه من آمده بود. گفت می دانید دعوت این شخص مثل چی می ماند؟ گفتم نه. گفت مثل این که من بروم تهران یکی بگوید اعلیحضرت گفته چند شب تشریف بیاورید دربار بمانید. خلاصه آدم خیلی محترمی بود، بسیار چیز فهم، بسیار وارد. تا آن زمان من امریکائی به این اریستوکراتی ندیده بودم. دیدم که از اینها در امریکا هم هست. به هرحال، پس از این وارد مرحله ای می شویم که مقداری تجربه پیدا کرده ایم و می دانیم چکار باید بکنیم. مسئله بعدی این است که چه شکلی یک کار بزرگی را انجام بدهیم.

 

پتروشیمی در اشل بزرگ : مذاکره با شرکت های ژاپنی

در این زمان چند وقت از تشکیل شرکت پتروشیمی گدشته؟

مثلا 6 سال 5 سال. سالی یک دانه از اینها راه افتاد؛ دو سال اول هم برای اولیش است. البته، در عین حال که ما این چند شرکتی که نام بردم را به راه می انداختیم، با کسان دیگر هم صحبت می کردیم. به نتیجه ای که رسیده بودیم این بود که نرویم عقب یک شرکت، در یک نقطه، مثلا بی اف گودریچ، که البته سیستم و روش خوبی هم دارد، آن را از او بگیریم، و راضی باشیم. بلکه باید برویم یک شرکت بزرگ تری را، شاید بزرگ ترین در دنیا را، پیدا کنیم. چرا؟ برای این که ما بزرگ ترین مسأله خودمان را تازه کشف کرده بودیم. در این مدت ما یک مطالعه کردیم درباره آینده نگری، درباره 20 سال آینده به این نتیجه رسیدیم که مصرف نفت ما اگر همین طور برود بالا، تا 20 سال دیگر ممکن است نفت صادراتی ایران تمام بشود. اگر تمام نشود، لااقل ما باید کمتر صادر کنیم. کمتر صادر کنیم درآمدمان کم می شود. برای این که پولمان کم نیاید چکار باید بکنیم؟ تنها راه حلش این بود که نفت را تبدیل بکنیم به یک جنسی که به قیمت گران تری می شود فروخت. از پول آن ما واردات مملکتی مان را که همیشه رو به افزایش است تأمین بکنیم. به عبارت دیگر به جای این که نفت مان را مقدار زیادی از زمین خارج بکنیم، کمتر خارج کنیم و گران تر بفروشیم. گران تر هم یعنی چیزی که به پتروشیمی تبدیل شده باشد، به یک چیز گران تر. حالا مقدار زیادش از گاز تأمین می شود، چون گاز ایران از نقطه نظر مقدار ذخائر زیرزمینی گمان می کنم یا اول است یا دوم. روس ها می گویند ما اولیم، امّا الان که نیستند، چون ازبکستان ازشان دور شده. ولی، به طور کلی، این که بگوئیم بزرگ ترین رزرو گاز دنیا در ایران است درست است. این بزرگ ترین رزرو گاز در ایران عاملی است که مملکت مان را در آینده نجات می دهد. ما باید با این صنعت و آن گاز نان مردم ایران را تامین کنیم .منظورم از نان یعنی همه چیزشان را- لباس، کفش، حتی پول هتلشان را که می خواهند بیایند اروپا. با ایرانی نمی شود جور دیگر رفتار کرد.

وقتی که منحنی ذخیره، تولید و مصرف نفت را می کشیدیم متوجه یک واقعیت بسیار ناراحت کننده شدم و آن این که اگر تولید و مصرف به طریق آن منحنی پیش می رفت، تا اواخر قرن فعلی، یعنی از1995 تا سال 2000، ما دچار مسأله بسیار بزرگی می شدیم…..

یعنی همین الان؟

یعنی الان ما درآن مرحله می بودیم که مثلا هفت یا هشت میلیون، به هرحال بالاتر نرویم، بشکه نفت می بایستی استخراج کنیم در حالی که نفت مان ممکن است پائین تر رفته باشد و خرج مان بالاتر، با جمعیتی که الان خیلی بیشتر شده، و مقیاس زندگی هم قاعدتا می بایستی در شرایط معقول خیلی بالاتر رفته باشد. پول ها را ضرب که می کردید می دیدید کافی نیست و باید یک چیزی معادل با مثلاً یک میلیون یا دو میلیون تن نفت را، که چیز کمی نمی شود، آدم تبدیل کرده باشد به یک کالائی که 6 برابر یا 5 برابر آن نفت قیمت دارد. مثل این که شما عوض 8 میلیون بشکه نفت 5 یا 4 میلیون در آورید. امّا درآمد 8 میلیون بشکه را داشته باشید. چه چیزی می تواند این کمبود را پُر کند؟ فقط و فقط پتروشیمی و آن گاز. بنابراین ما دراین مسئله و در این فکر بودیم که راه حل صحیحی برای این موضوع پیدا کنیم. راه حل صحیحش پروژه ایران و ژاپن بود.

مذاکرات ما با ژاپنی ها خیلی طول کشید. بهترین دموکراسی که بنده دیدم در شیوه کار کارخانه های ژاپنی بود. تمام اداراتشان ابتدا نماینده خودشان را می فرستادند، می آمد یک دور ایران را نگاه می کرد، برمی گشت، می رفت به رئیسش گزارش می کرد. چی می گفت، ما نمی دانستیم. هیچ چیز به ما نمی گفتند. همه شان می خندیدند و سلام می کردند. هی می آمدند و هی می رفتند. بالاخره…..

از کمپانی های مختلف یا از دولت؟

نه، از کمپانی های مختلف. از دولت نه. تمام از کمپانی های مختلف. کمپانی هائی که می آمدند یک دفعه نمی آمدند. یک دفعه حسابدارانشان می آمدند، دفعه دیگر مهندسین شان می آمدند، سوم سازندگانشان می آمدند، چهارم مدیرانشان می آمدند و هی همه با هم حرف می زدند. اصلا گرفتاری بود، آدم گیج می شد، همه هم عین هم. مشکل بود قضاوت که این آقا را من قبلا دیده ام یا نه. ولی به هرحال آدم های فوق العاده حسابی بودند و من حقیقتاً از همکاری شان لذت می بردم. خلاصه ما با شش شرکت بزرگ ژاپنی که من به شما گفتم بزرگ ترین شرکت های دنیا بودند شریک شدیم. شرکت میتسوئی شد رئیس آنها. حالا من آن چیزی که می توانم بگویم این است که وقتی که مطالعات خودمان را شروع کردیم آن چه که توجه ام را جلب کرد این بود که ژاپنی ها شاید فقط 4 تا 5 یا 6 سال زودتر از ما شروع کرده بودند به این کار.

به کار روی پتروشیمی؟

بله، یعنی حقیقتا عجیب است. وعجیب داشتند پیش می رفتند. البته قدرت صنعتی آن کشور به مراتب بالاتر از کشور ما بود ولی مواد اولیه نداشت. و در این جریانات همه ممالک سعی می کردند که با ژاپن صحبت بکنند و به سهمی از بازار ژاپن دسترسی پیدا کنند. لازم به تذکر نیست که ژاپنی ها خودشان بیش از همه مواظب منافع و آینده خود بودند.

یعنی کشورهای مختلف نفت خیز؟

بله کشورهای مختلف نفت خیز و همچنین کمپانی های نفت و پتروشیمی اروپائی و امریکائی. امّا ما موفق شدیم. اولین کسی بودیم که این طرح را انجام دادیم. وقتی که با ما صحبت می کردند، آمدند و رفتند و حساب کردند که ما آدم هائی هستیم که می توانند با ما کار کنند. تقاضاهای مان معقول است. و کمک هم که می خواهند کمک می کنیم.

 

امضای قرارداد با شرکت میتسوئی: شرکای طرف ژاپنی

اجازه بدهید قبل از این که بیشتر پیش برویم چند نکته اصلی را روشن کنیم. اولین نکته این است که در چه زمانی قرارداد میان شرکت پتروشیمی و شرکت میتسوئی به امضاء رسید.

درسال 1350. یعنی ابتدا، در اوایل سال 1350، فکر می کنم ماه مه 1971 بود که گزارش کمیته مشترک تهیه شد.

کمیته مشترک؟

ابتدا یک کمیته مشترکی به نام کمیته هم آهنگی طرح، مرکب از تعدادی کارشناس شرکت ملی صنایع پتروشیمی و شرکت میتسوئی، تشکیل شد. این کمیته جنبه های مختلف طرح را مطالعه کرد و در نهایت یک گزارش فنی و اقتصادی تهیه کرد و ارائه داد. براساس این گزارش، قرارداد اصلی مشارکت بین شرکت ملی پتروشیمی و شرکت میتسوئی تنظیم و منعقد شد و در اواسط سال 1350 به تصویب مجلس رسید. اسم این شرکت، شرکت سهامی پتروشیمی ایران- ژاپن بود.

تقسیم سهام چگونه بود؟

پنجاه- پنجاه. شرکت میتسوئی البته تنها نبود. با چند شرکت دیگر ژاپنی شریک بود. دقیق تر بگویم، در همان زمان که راجع به تشکیل شرکت سهامی پتروشمی ایران – ژاپن مذاکره انجام می گرفت، موافقت شد که شرکت میتسوئی با چهار شرکت دیگر ژاپنی شریک شوند و شرکتی به نام شرکت توسعه صنایع شیمیائی ایران تشکیل بدهند. سهام این شرکت به این ترتیب تقسیم شد:

شرکت میتسوئی و شرکاء 45 درصد
شرکت میتسوئی تواتسو 22 درصد
شرکت تویو سودا 15 درصد
شرکت میتسوئی پتروکمیکال 13 درصد
شرکت جاپان سینتتیک رابر 5 درصد

جمع این شرکت ها پنجاه درصد سهام شرکت اصلی، یعنی شرکت سهامی پتروشیمی ایران- ژاپن را مالک بودند. امّا، تا آن جا که به ایران مربوط بود، مسئولیت به عهده شرکت میتسوئی و شرکاء بود.

مسئولیت ژاپنی ها چه بود؟ ژاپنی ها چه تعهّداتی داشتند؟

ژاپنی ها قسمتی از وام های ارزی را تامین می کردند . امّا، مهم تر از آن، تامین کادرفنی، آموزش لازم، و فروش فرآورده ها از طریق صادرات بود. یعنی، آن چه ایران در واقع می خواست : کسب تکنولوژی، تولید مواد لازم برای پایه گذاری و بومی کردن صنعت پتروشیمی، استفاده ازگازهائی که همراه با استخراج نفت از چاه ها بیرون می آمدند و بدون استفاده سوزانده می شدند، درآینده استفاده بیشتر و بهتر از نفت و همچنین از منابع عظیم گازی کشور، و در نهایت ایجاد درآمد برای مملکت از طریق تامین نیازهای داخلی و صادرات فرآورده های پتروشیمی.

ایران چه تعهدّاتی داشت؟

ایران در مرحله اول با در دسترس گذاشتن مواد اولیه، یعنی نفت و گاز، ایجاد صنعت پتروشیمی را امکان پذیر می کرد. اضافه برآن، زمین مورد نیاز، آب و برق، تاسیسات زیربنائی، مسکن و به طور کلی نیازمندی های عمومی را تامین می کرد. درعین حال، ایران در شرایطی بود که می توانست از نظر قانونی تسهیلات لازم را فراهم بکند. در واقع شرکت سهامی پتروشیمی ایران – ژاپن، بر اساس قوانین ایران در سال 1352 به ثبت رسید و رسما شروع به کار کرد.

 

مدیریت شرکت سهامی ایران- ژاپن و ساختن مجتمع پتروشیمی

مدیریت این مشارکت چگونه بود؟

هیئت مدیره از دوازده نفر تشکیل می شد، شش نفر ایرانی، شش نفر ژاپنی که رؤسای شرکت های عضو آن مجموعه ژاپنی بودند که با ما این مشارکت را تشکیل دادند. من شدم رئیس هیئت مدیره و رئیس میتسوئی شد نایب رئیس. البته در طی سال ها، یعنی از 1352 تا 1358 ما سه تا نایب رئیس داشتیم. اگر درست خاطرم باشد، اوّلی شوکورو آریکا بود و آخری، که از 55 تا زمان انقلاب حضور داشت، توشیکوئی یا هیرو بود. مدیرعامل یک ژاپنی بود به نام کنجی تومیو (Tomio) که از اول تا آخر با ما بود. قائم مقام مدیرعامل، ولی الله فسا، ایرانی بود، که او هم از ابتدا تا نزدیک انقلاب در همین مقام بود. بقیه اعضای ایرانی هیئت مدیره، تا آن جا که یادم می آید، دکتر شاپور شریفی و شاهین قره بگیان از اول تا زمان انقلاب بودند؛ دکتر هوشنگ مهتدی و حسینعلی حجّاری زاده که تا نزدیکی های انقلاب بودند، بعداً، یکی دو عضو اضافه شدند. بعد از انقلاب، البته، وضع به هم خورد و از آن خبری ندارم.

پس از تشکیل این شرکت شما شروع به کار کردید. گام های اولی که برداشتید چه بود؟

یکی از کارهای ما این بود که این اشخاص را بیاوریم، با آنها صحبت کنیم و با هم یک طرحی درست کنیم. ژاپنی ها سری پشت سری آدم می فرستادند. حالا کدام یکی از اینها و با کدام یک از شرکت ها صحبت می کرد، این مشکل است گفتنش. ما نمی توانستیم عجله نشان بدهیم و باید صبر می کردیم و از دور ناظر می بودیم، منتظر بودیم آقای یاهیرو یا معاونش بیاید به ما بگوید که این کار را من به این ترتیب انجام می دهم. این دو مداوما می آمدند و صحبت می کردند و می رفتند. بالاخره آمدند و اسم شرکت های ژاپنی مناسب برای این کار را دادند. البته بعدا یکی را اضافه کردند و گفتند که این شرکت هم می خواهد بیاید. گفتم بسیار خوب و به این دلیل که یاهیرو گفت برای کار ما لازم است او را هم قبولش کردیم.

در نهایت، این طرح براساس این ریخته شد که مقدار زیادی گاز ال پی جی (LPG) و مواد سبک نفتی با لوله به بندر ماهشهر منتقل شود و یک شهر نسبتا بزرگ و یک کارخانه بسبار بزرگ در روی بندر ماهشهر بنا گردد. ما برای خاطر این کار پنج میلیون متر مکعب شن ریختیم توی دریا تا دریا را پُر کردیم. باور کردنی نیست. دوسال تمام کامیون های شن پشت سر هم می آمدند و شن می ریختند تا آن قسمت از کنار دریا پُر شد و سپس در آن محوطه ده ها هزار میله از بتن مسلح کوبیده شد و برای ساختن کارخانه ها بدین ترتیب زمین آماده شد و بعد از آن ساختمان واحدها شروع شد.

یعنی در واقع این شهرک را روی دریا ساختید، دریا را پُر کردید و ساختید؟

13 یا 14 واحد مختلف ساختیم که اینها گاز را می گرفتند و تبدیل می کردند به پی. وی. سی، پلاستیک، اپیلین دای کلوراید، پلی اتیلین، پلیپروپلین، انواع پلاستیک ها، انواع الیاف. یعنی، انواع چیزهای مختلفی که می شود از پتروشیمی ساخت دراین کارخانجات ساخته می شد، مثل پلاستیک، لاستیک، الیاف، الکل، مواد الفین و اروماتیک. منتهی یک مقدارش را گذاشته بودیم بعد از آن که کار ساختن و تولید همه دستگاه ها تمام شد ساختمان آن قسمت ها شروع گردید. چون باید در نظر داشت که خود این کارخانه یک سال، یک سال و نیم فقط راه انداختنش طول می کشید. جنسی که یک واحد تولید می کند به واحد بعدی می رود و تبدیل می شود به ماده بعدی و همین طور الی آخر. نوع این مواد به دقت معین شده بود که اضافه بر مصرف بازار داخل کشور به خارج نیز بتوان آنها را صادر کرد.

 

تازمان انقلاب 85 درصد مجتمع ساخته شده بود

این سری کارخانه هائی که داشتید هرکدامشان از جنسی که در واحد قبلی ساخته می شد کم و بیش استفاده می کردند؟

همیشه این طور نبود، ولی اغلبش این طور بود.

مثل یک زنجیر؟

بله، این به آن، دوتایشان به یکی و یکی به دو تا، و البته بقیه مواد هم از جاهای دیگر می آمد. اصلا من نمی توانم پتانسیل این کاری که ما شروع کرده بودیم را آن طور که باید و شاید برای شما بگویم. من به عرض اعلیحضرت رساندم ما چهارتا کارخانه برق داریم. حالا یادم رفته که چه مقدار کیلووات به عرضشان رساندم، چند میلیون کیلووات. خلاصه گفتم فلان قدر قدرت دارد. اعلیحضرت گفتند این که ده برابر برق تهران می شود. گفتم بله قربان. ناراحت شدند. گفتند چطور؟ می خواهی چکار کنی؟ گفتم می خواهیم آب دریا را بگیریم تبدیل بکنیم به پلاستیک و برق. چهار تا توربو ژنراتور داریم به این بزرگی و به این سرعت و به این قدرت. واقعا تعجب کرده بودند. گفتند من باید بیایم این را ببینم. من حقیقتا خوشوقتم که قبل از این که کارخانه را باز کنیم اعلیحضرت را بردم آن جا نشانشان دادم. این قدر ذوق زده شده بودند که نمی توانستند صبر کنند. رفتند آن جا. یک سال قبل از انقلاب بود. به هرحال، در زمان انقلاب آن کار 85 درصدش تمام شده بود و با سرعت دو ونیم درصد در ماه پیش می رفت. یعنی بین 5 الی 6 ماه در داخل سال 1979 آن جا را افتتاح می کردیم. امّا تصمیم گرفتیم افتتاح را عقب بیندازیم تا زمستان، برای خاطر این که درتابستان هوا در آن منطقه فوق العاده گرم است و در زمستان کارخانه ها بهتر کار می کنند. از این طرف هم می توانستیم یک کمی زودتر کارخانه را درست کنیم. خلاصه این موضوع مورد بحث بود که انقلاب شد.

ما در آن جا یک خانه سازی می خواستیم داشته باشیم، یک شهر می خواستیم درست کنیم، هیچ کدام از اینها ساخته نشد. ما قرار بود بزرگ ترین مرکز تولید پتروشیمی در دنیا باشیم و نقشه این بود که بعد از ده سال کارخانه استهلاک شود، که می شد تقریبا ده سال پیش، و باز دوباره یک کارخانه دیگری به همان عظمت پهلویش راه بیافتد. در این مورد، همین شرکت ژاپنی برای بسط و توسعه خودش ممکن بود در این مشارکت کار کند. امّا همچنین در همسایگی این کارخانه یکی دو تا پروژه داشتیم و مشغول مطالعه بودیم که در سال های آینده همجوار این کارخانه و یا در نقطه دیگری درجنوب ایران که گاز و نفت مناسبی داشته باشد، شبیه به این، با فرآورده های مختلف، چون هر پروژه ای یک خورده با دیگری فرق دارد، برویم جلو. با گروه های فرانسوی و آلمانی و انگلیسی در دو سال قبل از انقلاب شروع کرده بودیم به صحبت برای این که ساختن این کارخانه که تمام شد، آنها شروع بکنند به کارهای تازه، نه به رقابت با ژاپنی ها، بلکه برای یک چیزهای دیگری غیر از آن چه اینها می سازند، و برای صدور به جائی غیر از آن جا که بازار ژاپن است. چون ما فکر می کردیم که اروپای غربی نفت زیاد ندارد. آن وقت ها، یادتان باشد، انگلیسی ها زیاد نفت نداشتند.

بله هنوز نفت دریای شمال درست راه نیافتاده بود.

مضافاً براین که قیمت نفت را این قدر برده بودند بالا که غربی ها در یک عمق های خیلی زیادی نفت پیدا و استخراج می کردند و در شرایط عادی در این عمق ها خیلی زیاد صرف نمی کند نفت استخراج شود. البته حالا که پیدا کردند چاره ندارند، در می آورند. حالا که درمی آورند، قیمت نفت آمده پائین. اینها یک چیزهائی است توی کار نفت که اگر مواظب نباشید خودتان سر خودتان را می برید بدون این که بفهمید. و همین کار را هم کردند. هی قیمت را بردند بالا. به هرحال این مسئله ای است که واقعاً وجود دارد. آدم یک وقتی است خواب می بیند و بیدار می شود، می بیند که خواب بود. حالا این هم یک مقداری شبیه آن شده.

 

سهم بندی سرمایه

در ابتدا که شما با شرکت میتسوئی این قرارداد را بستید، قرارداد پنجاه پنجاه را بستید، سرمایه گذاری این مشارکت چطور بود؟

ژاپن یک تخصصی دارد در فاینانسینگ که درجای دیگری درآن زمان وجود نداشت و آن این که پول را برای این سرمایه گذاری به سه درصد، چهار درصد قرض می دهد. یک مقدار فاینانسینگ از آن راه شد. وقتی قیمت زیاد رفت بالا و دولت ژاپن گفت از این پول ارزان نمی شود استفاده کرد، ما در حدود سی مملکت را مطالعه کردیم و من برای آن شرکت، به عنوان رئیس هیئت مدیره اش، دائما در حرکت و مشغول مذاکره بودم، یک مقدارش در انگلستان، یک مقدارش در ممالک دیگر. درنهایت هرکسی سهم خودش را از آن پول نقدی که باید توی این شرکت بگذارد می گذاشت و درمورد بقیه اش هم با ضمانت دولت ایران می توانستند از ژاپن یا از جاهای دیگر وام بگیرند. کمکی که در مقابل آن ضمانت دولت ژاپن به ما می کرد، عبارت از این بود که یک مقدار زیادی از آن پول را به چهار درصد به ما می داد، برای این که قیمت ربح رفته بود پانزده درصد و ده درصد و دوازده درصد.

سهم ایران 50 درصد بود. چقدر آن از طریق گاز که مصرف می شد محاسبه می گردید، یا علی الاصول سرمایه گذاری ایران از طریق دیگری انجام می گرفت؟

پولش را اول می دادید. چون دولت ایران محتاج به پول نبود. درآن زمان اغلب طرح های اقتصادی از اولویت برخوردار بودند و پتروشیمی بیشتر از بسیاری دیگر از طرح ها اولویت داشت. شما یادتان باشد که پروژه پتروشیمی و پروژه هائی که ما در آن آخرکاردر دست داشتیم 6 درصد از کل هزینه توسعه (development expenditure) مملکت را تشکیل می داد.

هزینه ساختن این مجموعه طبق محاسبه شما چقدر بود؟

آن موقع که ما بودیم درحدود سه هزارو خرده ای میلیون دلار.

یعنی سه میلیارد و نیم؟

ولی الان اگر بخواهید آن پروژه را بسازید سی و پنج میلیارد است.

یعنی تقریبا ده برابر؟

بله. تقریبا غیر ممکن است. الان کسی همچین کاری نمی کند. ولی این کار تمام شده بود. من نمی فهمم که چه چیزی مانع از این شد که ایران به این آقایان بگوید که اگر می خواهید بروید بروید ولی کار را تمام کنید و پولش را هم تمام و کمال دریافت کنید.

به نظر شما ناتمام گذاشتن این پروژه برای ایران ضربت عظیمی بود؟

من به شما بگویم، من آشنایان و دوست زیادی دارم در صنعت پتروشیمی و در صنعت نفت در سطح جهانی. من نمی دانم ایرانی ها بین خودشان چه می گویند، ولی فرنگی ها مرا به عنوان یک نفر آدم قابل مقایسه با آدم های خودشان و گاهی خیلی بیشتر قبول دارند و می نشینند درد دل می کنند. می گویند که ما نمی دانیم چطور شد که این اتفاق افتاد، ولی اگر که یک کسی می خواست پدر خودش را در بیاورد از این بهتر نمی توانست. و این آدم ها در این ماجرائی که پیش آمده همه تاسف می خورند به حال مملکت ما. چون مملکتی است که همه چیز داشته و متاسفانه همه چیزش دارد از دستش می رود.

فکر می کردید که هزینه ای که برای ایجاد این مجموعه انجام می گیرد در چه زمانی مستهلک بشود.

در ده سال.

در حوالی سال 1990، 1991؟

در سال 89.

 

درمقایسه با پتروشیمی در سایرکشورهای منطقه

بازاری که برای پتروشیمی در نظر داشتید، به غیر از ایران و ژاپن، کجا بود؟

تقریبا تمامش را تخصیص (allocate) داده بودیم و جای دیگر را مشکل است که آدم بتواند اکنون به طور قطعی بگوید. ولی ایران احتمالا تمامش را جذب می کرد. چیز مهمی نبود. الان بازار داخلی ایران برای پ. وی. ث. تمام محصول آن را می گیرد. یعنی خیلی آنترسان است این پیش بینی ما، به علت این که جمعیت رفته بالا. الان اگر پروژه ایران و ژاپن عملی شده بود، کارخانه پتروشیمی همین الان بیشتر پلاستیک هایش را مجبور بود در خود ایران بفروشد. هیچ لازم نبود که بروند جای دیگر. بنابراین در شرایطی که توسعه بزرگ تر وعمیق تری نیز پیدا می شد، الان که تمام محصول را ایران می برد، طبیعتا معادل همانی که قبلا در شرایط توسعه گسترده تر مواد پتروشیمی تهیه می شد می بایستی دوباره با ژاپن یا با کشورهای دیگر و یا خود به تنهائی درست کند.

یعنی شما بعد اگر در زمینه بازاریابی و در زمینه فروش موفق بودید، اجباراً این کارخانه را گسترش می دادید؟

البته هرچیزی را تا ابد نمی شود گسترش داد. ولی یک کارهای معقول می شود کرد. این پروژه به اندازه کافی بزرگ است که آدم بی خودی گسترشش ندهد. ولی بازار از دست نمی دادید. همیشه می شد یک جای دیگر برداریم با همدیگر یک کاری بکنیم.

اتقاقا سوال دوّم من مربوط به همین هست. یعنی فکر می کردید مشارکتی که بین ایران و ژاپن در این زمینه ایجاد شده بود می توانست بازار خودش را حفظ بکند، شاید بازار فزاینده ای هم در شرق و هم در غرب داشته باشد؟

صد درصد. من فکر می کنم ایران را از آن گروه کشورهای عقب افتاده می آورد بیرون. مملکت را می آورد، پله پله، به سطح یک مملکت اروپائی معمولی که از فروش مواد تولیدی صنعتی manufactured goods زندگی می کند. سطح زندگی را می برد بالا. خیلی بالا. هیچ تردیدی نیست. بعضی اشخاص ایراد می گیرند چرا این کار را کردید، چرا آن کار را نکردید. ولی هیچ کدامشان درست دقت نمی کنند که چاره نداشتیم. هنوز هم نداریم. اگر می خواهید در جرگه کشورهای پیشرفته قرار بگیرید باید صنایع و تکنولوژی پیشرفته داشته باشید.

صنایعی که درآن منطقه برای تولید مواد پتروشیمی ایجاد شده، در عربستان سعودی یا در کویت، اینها در مقایسه با ایران چطور بودند، و حالا چطور هستند؟

من الان نمی دانم چه خبر است. ولی خیال می کنم درمقایسه با ایران، حتی آن 5 کارخانه ای که ما اول ساختیم جواب حرف آنها را می دهد. ببینید یک چیزهائی را البته ممکن است ساخته باشند، مثلا یک کارخانه اتیلین دای کلوراید یک جائی درست کرده باشند. یک خورده بزرگ تر. من خیال نمی کنم آنها خیلی کار زیادی کرده اند. دلیلش خیلی ساده است. عربستان ظرفیت انسانیش کم است. آدم نمی تواند که همش با ژاپنی کار کند. ایرانی هائی که ما داشتیم آنجا خیلی زودتر از ژاپنی ها چیز یاد می گرفتند، خیلی سریع تر کار می کردند. من نمی گویم از ژاپنی ها بهتر بودند. ولی می گویم مساوی با آنها گلیمشان را از آب بیرون می کشیدند. من یادم می آید در انگلیس بودم، خوب یکی از شاگردان آن وری مان انگلیسی بود، آن یکی اسکاتلندی بود، همه اینها بودند و من از آنها بهتر چیز می فهمیدم. دلیل ندارد که ایرانی های دیگر این طور نباشند. من رئیس امور غیرصنعتی شدم، گفتم که پنج، شش سال نتوانستند این بخش را تحویل بگیرند، من تحویل گرفتم. دیدم هی تقاضای مرخصی می آید و همه شان انگلیسی، هلندی و مانند اینها هستند. از زمانی که به کنسرسیوم آمده اند مثلاً چهار سال گذشته و حالا می گویند آقا ما تا به حال مرخصی مان را نگرفته ایم، حالا می خواهیم بگیریم. یکی، دو تا، ده تا، پانزده تا، بیست تا، از هر دپارتمانی چند نفر. و می گفتند اینها هرکدام این قدر کار دارند و خسته شده اند. من فهمیدم این پدرسوخته بازی که در می آورند برای این است که آدم بترسد و بگوید بله، بله، یک ماه مرخصی تان را بروید و برگردید، ما احتیاج داریم به شما، از این حرف ها. نگاه کردم دیدم اینها همه ایرانی زیردستشان هست. یک مدتی دقت کردم دیدم ایرانی ها خودشان کاردان تر از اینها هستند. من هم با تمام مرخصی هایشان موافقت کردم. گفتم هر 4 ، 5 ماهش را با هم بگیرید که خوب خستگی هایتان در برود. یکی شان آمد، فهمیدند دستشان را خوانده ایم، گفت مثل این که شما می خواهید به ما بگوئید دیگر به ما احتیاج ندارید. حالا من پیش خودم مطمئن نبودم، ولی می دانستم اگر به این ها رو بدهم پدرم را در می آورند. اینها مرخصی شان را گرفتند و رفتند. دو سه ماه بعد دیدیم رئیس شرکت فلان نوشته که شما این آقا را سه ماه نداشته اید، آیا او را لازم ندارید؟ گفتم نخیر. تمام شد. آقای مصدقی در جنوب و آقای سلجوقی در مناطق مسجد سلیمان آنجا را اداره کردند و آب از آب هم تکان نخورد. این را که می گوئید اعلیحضرت چرا به من لطف داشتند، خوب اینها را ایشان می دانستند، منتهی من با هیچ کس صحبتش را نمی کردم و اگر هم می خواستند مرا از آن جا عوض کنند می گفتم بروید هر کاری می خواهید بکنید. یک وزیری گفته بود مستوفی را بگذارید جای من اگر می خواهید تنزل مقام بهش بدهید.

خوب آن کاری که شما می کردید کار هرکسی نبود. میتسوبیشی چی؟

میتسوبیشی با ما شریک شد. در خارک با ما شریک شد.

یعنی در همان جائی که اول آماکو بود؟

میتسوبیشی با ما برای انجام پروژه های کوچکتری از میتسوئی شریک شد. درخارک و در مناطق دیگر برای به راه انداختن صنایع دست پائین (downstream) کار می کردند. البته، هدف این بود که بعدها کارهای بزرگ تری را شروع بکنند.

ولی متفاوت بود از میتسوئی: به صورت مستقل از میتسوئی کار می کردند؟

من مخصوصا اصرار داشتم آنها بیایند جلو، چون دو گروه با هم رقیب هستند. میتسوئی دسته خودش را آورده بود. من با آن ژاپنی دومی یک کار کوچکی شروع کرده بودم که بعد توسعه پیدا کند که نگویند تنها میتسوئی هست.

تشویق بخش خصوصی به فعالیت درصنایع پائین دست (downstream)

چطور شد که شما شروع کردید با ژاپنی ها در باره این پروژه بزرگ تر صحبت کردن و با مثلا شرکت های آمریکائی یا فرانسوی ادامه ندادید؟

مسئله ادامه ندادن با کسی نبود. شرکت آمریکائی آلایدکمیکال آمده بود یک کاری راه انداخته بود برای ما و یک مدتی هم در ایران مانده بود. در آن مدت وضعیت داخلی خود شرکت آلایدکمیکال تغییر پیدا کرده بود. بیشتر ترجیح می دادند که داخل خود آمریکا سرمایه گذاری بکنند تا خارج از آمریکا. درنتیجه آن اطمینان خاطری که سابقا داشتیم دیگر نداشتیم. بنابراین، ما می خواستیم به کارمان توسعه بدهیم، امّا، پیدا کردن مشتری برای یک طرح بزرگ در مدّت کوتاه عملی نبود. موضوع فرانسه هم همین طور است. روی مقیاس بزرگ وقتی که صحبت می کنیم، از بلیون ها دلار سرمایه گذاری، این قدر شرکت وجود ندارد که همه ابعاد کار را بتواند انجام بدهد. شرکت های خیلی بزرگ وجود دارند، مثل آی سی آی یا مثلاً دوپون (Dupont)، که قبلا با ما وارد مذاکره بودند. منتهی مذاکره و علاقه آنها بیشتر روی چیزهائی بود که ما معتقد بودیم بخش خصوصی ایران باید انجام بدهد. مثلا دوپون یک شرکت بزرگ شیمیائی است. ولی درعین حال تخصصش در یک بخش های مخصوصی مثل نایلون، رنگ و به هرحال فرآورده های خودشان است. آن آدم، به نظر من، می خواهد فرآورده هایش را در یک بازاری معرفی کند، در صورتی که ما می خواستیم یک صنعت برای یک مملکت درست کنیم. این دو تا با هم فرق می کند. و نتیجتا آنها استقبال می کردند از آمدن به ایران، ولی ما راهنمائی شان می کردیم بروند در اصفهان در چارچوب بخش خصوصی کار کنند. همین کار را هم دوپون کرد. دوپون رفت در اصفهان کارخانه درست کرد. مقدار زیادی از این شرکت ها می آمدند، لازم نبود با دولت روی پروژه های بزرگ شریک شوند. می توانستند در روی پروژه های کوچک تری در داخل بخش خصوصی کار کنند. ما هم تشویق می کردیم برای این که کار ما تنها محدود به پروژه های بزرگ نبود.

من راجع به پروژه های بزرگ صحبت کردم. ولی تشویق مردم به کار کردن در downstream، دست پائین، یکی از اهداف اصلی ما بود. یعنی از آن جائی که ما کار را تمام کرده ایم مردم شروع می کنند. ما پلاستیک را می سازیم به صورت گرد می فروشیم. بعد یکی از این پلاستیک لوله می سازد، یکی دیگر ازش شیشه درست می کند، یکی دیگر بطری درست می کند. اینها کار ما نیست. کار یک کس دیگر است، کار بخش خصوصی است. درمورد الیاف مصنوعی مربوط به پروژه دوپون هم همین طور بود. مواد اولیه تولیدی را می دادیم یکی دیگر ببافد و بعد کس دیگری پارچه کند و بفروشد. ما به همه اش وارد نمی شدیم. صنعت پائین دست را باید بخش خصوصی انجام بدهد. بخش خصوصی می تواند برای ساختن موادی که بازار دارد از کالاهای وسطی واحدهائی و یا موادی را از ما بخرد بعد برود تبدیلش بکند به کالای مصرفی. آنها را بخش خصوصی می تواند انجام بدهد. دراین زمینه ما طرح هائی داشتیم، با گروه های آنتروپرونور صحبت می کردیم و پروژه هائی را راه انداخته بودیم. این ها طرح های پتروشیمی کوچک بودند.

آیا کشورها یا کمپانی های غربی از این که شما با ژاپنی ها کار می کردید ناراحت و ناراضی نبودند؟

ما مخالفتی از سوی کشورهای غربی از آمدن ژاپنی ها ندیدیم. دو دلیل دارد. یکی این که ژاپنی ها خودشان رفته بودند زمینه را درست کرده بودند. یکی دیگر این که ضرر به کسی نمی زدیم. ما وسیله ای را فراهم کردیم که ژاپنی ها جنسی را که به هرحال داشتند می ساختند، بسازند با قیمت ارزانتری برای مصرف داخلی ما و خودشان. فکر می کنم این به منافع کسی برنمی خورد. تازه اگر هم برمی خورد چه می توانستند راجع به آن بکنند؟ هیچی. اگرغربی ها این همه آرزو داشتند که ما موفق نشویم، کار ما برایشان یک دستور العمل می شد. بالاخره عربستان سعودی هم با آنها خیلی دوست بود، می توانستند تشریف ببرند آن جا با هم یک کاری بکنند در برابر ژاپنی ها، به جای این که بیایند این طرف. خلاصه من مقداری حسادت شاید حس می کردم، نه زیاد، یک مقداری حس می کردم. یکی از مدیران یک شرکت خارجی که شخص خیلی محترم و دوست من است، می گفت این مهم ترین کاری است که تو برای مملکت انجام دادی، این که ژاپنی ها را آوردی این جا. این کار مهمی است. من هنوز هم فکر می کنم که اگر به ژاپنی ها نگفته بودند بروید و اگر در دکانشان را نبسته بودند، پتروشیمی ایران الان بسیار بهتر از آن چیزی که هست راه افتاده بود و می چرخید و به عنوان یک عامل بسیار مهم و بسیار گسترده برای اقتصاد مملکت مانده بود.حالا انشاءالله بازهم چیزی مانده باشد که بشود نجاتش داد.

 

سبک کردن بار دولت، یا می توان پروژه هزارمیلیون دلاری را با 20 میلیون دلار به راه انداخت

در زمینه داخلی چی؟ وقتی که شما شروع کردید به این برنامه، مقدار زیادی بودجه و پول در این جا مطرح بود و منافع مختلف، هم در بخش خصوصی و هم درسازمان های دولتی. شما با چه واکنش هائی روبرو شدید؟

 

آن اول وقتی یک طرحی می بردیم به سازمان برنامه با یک بودجه مفصل، اول حرف نخست وزیر این بود که بگو آقا اعلیحضرت ازخرج ارتش یک خورده کم بکند تا ما بتوانیم این پول ها را بدهیم. این مرتب جواب اول هویدا (42) بود. من هم می گفتم آقا اگرمن می خواستم این کار را بکنم نخست وزیر می شدم. این کار نخست وزیر است، به من مربوط نیست. شوخی می کردیم با هم. هویدا البته با من دوست بود. حقیقت این است که دولت تا آن جا که می توانست کمک می کرد و سر و صدایش در نمی آمد. یک کارهائی ما می کردیم که کار دولت را آسان می کرد. اولاً ما غالبا 50 درصد خرج این کار را به عهده شریک مان می گذاشتیم. دوما 20 درصد از آن خرج بیشتر نقد نبود، توجه می فرمائید، یعنی دولت داشت یک پروژه هزار میلیون دلاری را، فرض کنید، با 20 میلیون دلار راه می انداخت. بیشتر از این که نبود.

 یعنی با دویست میلیون دلار؟

ببینید، دویست میلیون دلار نقد بود. دویست میلیون دلار را صد میلیون آنها می دادند صد میلیون ما می دادیم. این صد میلیون را ما مجبور بودیم از بودجه دولت در عرض 5 سال بگیریم، یا چهار سال، یا سه سال، بسته به دوره پروژه و ساختمان بود. روی هم رفته کار را آسان می کردیم. آن وقت، بعضی جاها، مثل پروژه ژاپنی ها، که خیلی بزرگ بود و یک دفعه چند ده درصد منفعت می داد، خوب، آدم می رود خانه اش را گرو می گذارد خرج می کند. این قضیه بود. ولی در عین حال وقتی می گویند پول زیاد خرج می شد، خوب 37 قرارداد قرضه در این طرح بود. قرارداد قرضه را بایستی آدم برود بنویسد، ببرد negotiate کند، برگردد و بیاید. خصوصاً که دولت یا یک وزیری بخواهد آن را یک خورده عقب بیندازد، بازی در بیاورد. هرچقدر کمتر خرج بشود، خوب بودجه اش کمتر می شود. یا فلان آقای وزیر به دلائل مخصوص خودش می خواهد این کار عقب بیافتد که یکی بیاید توی اتاقش بگوید آقا خواهش می کنم این کار را راه بیاندازید، به ویژه این آدم اگر از ژاپن می بود، یک وزیر خاصی را خیلی خوشوقت می کرد. عرض کردم بعضی از این آقایان بعضی وقت ها چوب لای چرخ کار ما می گذاشتند، ولی قابل دفاع بود، به خصوص که من هم آدم رکی هستم.

با توجه به اقتصاد طرح پتروشیمی، با چه موانعی روبرو بودید؟

ببینید، همان طور که قبلا گفتم، طرح پتروشیمی، اگرچه یکی از برنامه های اصلی دولت بود، امّا مستقل از شرایط اقتصادی و اجتماعی ایران، و امکانات مالی دولت در زمان های مختلف نبود. این شرایط و امکانات در سال های مختلف تغییر می کردند. درنتیجه سرعت عمل هم تغییر می کرد، اگرچه در دیدگاه دراز مدت تر، ما هم گام با زمانبندی طرح پیش می رفتیم.

ما، در یک برنامه ده ساله، قرار بود نزدیک به 8 میلیارد دلار هزینه کنیم. اگر همه چیز به صورت معمول ادامه پیدا می کرد، شاید سطح بالای هزینه، سقف هزینه، را می شد در حوالی ده میلیارد دلار نگهداشت. این هزینه البته تمام برنامه های ما را در برمی گرفت. دو طرح بزرگ با ژاپن در بندر شاهپور، طرح های مربوط به پالایشگاه در آبادان، طرح های کودشیمیائی و مشابه آن در آبادان و شیراز و اهواز. در برنامه بود که 35 تا 40 درصد کل طرح در 4 سال اول تمام بشود. با همه مسائلی که از نظر مالی و سیاسی در سال های 56 و 57 سد راه شد، ما کم و بیش در چارچوب طرح زمان بندی شده جلو رفتیم. در همه این مدت، علی رغم سوسه هائی که بعضی از شرکت های خارجی و بعضی در داخل در باره رابطه ما با شرکای ژاپنی و شرکای دیگرمان می آمدند، رابطه ما با آنها خیلی خوب بود. خوب، طبیعتا، اگر ما برایشان انگیزه کافی ایجاد نمی کردیم، آنها هم نمی آمدند با ما همکاری کنند. ما این انگیزه را برایشان به وجود آوردیم. از چه طریق؟ مهم تر از همه از طریق تضمین تداوم عرضه مواد اولیه. مواد اولیه ای که ما عرضه می کردیم، اقلا برای پنجاه سال دوام داشت، آن هم براساس تولیدی که هرسال می توانست افزایش پیدا کند. دوم این که ما مقدار هنگفتی هزینه ساختمان زیربنا می کردیم. معنای این مطلب این بود که هرچه به سوی آینده پیش می رفتیم، افق کارمان روشن تر می شد. البته، در مرحله اول برای خودمان در ایران. امّا، همین موضوع خارجی، درمورد کار ما در آن زمان، ژاپنی ها را هم تشویق می کرد. از این گذشته، ما انگیزه های مالیاتی هم برای شرکای مان درنظر گرفته بودیم که همراه با بقیه عوامل، از جمله ثباتی که درآن زمان به نظر می رسید ایران از آن بهره مند است، خارجیان را به کار درایران علاقمند کرده بود.

 

اهمیت نیروی انسانی

این مطالبی که می گویم راجع به انگیزه، از این نظر مهم است که در برابر، هرچقدر کشور وضع اقتصادیش بهتر می شد، قیمت کار بالاتر می رفت، و در نتیجه هزینه ساختمانی و تولیدی هم بالاتر می رفت. پس باید شرایط دیگری وجود می داشت که امتیازات دیگری را مطرح کند. بخشی از این شرایط همان هائی است که ذکر کردم. بخش دیگر آن در کیفیت نیروی کار خودمان بود. یعنی برای این که تعادلی ایجاد شود، کارآئی نیروی انسانی ما باید بالا می رفت.

در واقع، با تمام نوساناتی که در درآمد ملی انجام می گرفت، مسالّه اصلی ما هیچ وقت پول نبود. همیشه نیروی انسانی کارآمد به اندازه کافی بود. ما به چیزی که بیش از همه احتیاج داشتیم، افراد ورزیده ای بودند که بتوانند کارهای ساختمانی را انجام دهند، مدیریت بخش های مختلف را به عهده بگیرند و با ماشین آلات صنعتی کار کنند. خوب، ایران یک کشور در حال توسعه بود. درکشورهای درحال توسعه، بنا به تعریف، نیروی انسانی کارآزموده و تربیت شده محدود است. در شرایطی که توسعه سریع انجام می گیرد و شما یک شبه می خواهید ره صد ساله بروید، طبیعتا کمبود نیروی انسانی مانع اصلی بازدارنده در راه شما می شود، به خصوص که صنایع همه با هم پیش می روند و در مورد جذب نیروی انسانی ماهر و متبحّر با هم رقابت می کنند.

طبیعتا، ما انرژی زیادی برای جذب نیروی انسانی ماهر و تربیت نیروی انسانی خودمان مصرف می کردیم. یکی از دلائلی که با ژاپن کار می کردیم این بود که آنها تکنولوژی بسیار پیشرفته را به ایران می آوردند. ولی تکنولوژی فقط ماشین آلات نیست. بیش از هرچیز، تکنولوژی یک نوع فرهنگ است، یک نوع شیوه نگاه کردن به محیط؛ شناختن این که این ماشین چرا این طور کار می کند و در نهایت چطور می شود کارش را بهبود بخشید. همان طور که گفتم ایرانی ها در این کار خیلی خوب بودند. قبلاً راجع به تجربه ای که در امور غیر صنعتی داشتم برایتان گفتم. خارجی ها را فرستادیم رفتند، آب هم از آب تکان نخورد. ایرانی ها کارها را حتی بهتر انجام دادند. در این جا هم، در زمان، همین وضع پیش آمد. ایرانی های تحصیلکرده را از خارج آوردیم. تعدادی از کارمندانمان را فرستادیم به کشورهای مختلف در خارج و به تعدادی هم در داخل کارآموزی دادیم. این طور بگویم، در سال 1975 تنها متجاوز از 1500 نفر در داخل ایران کارآموزی می دیدند. خوب، هرروز کیفیت کارکنان مان بهتر می شد. حیف که به علت انقلاب این همه انسان های ورزیده و با مغز مجبور شدند ایران را ترک کنند.

یک نکته دیگر را هم که به نظر من مهم است بگویم. در دهه 40 و 50 شمسی ایران در زمینه های مختلف صنعت و تکنولوژی توسعه پیدا کرد. درنتیجه ما توانستیم در بسیاری از زمینه ها از فرآورده های صنایع دیگر مثل لوله و پمپ و ماشین آلات تبدیل حرارت و غیره، استفاده کنیم. هرصنعتی از یک طرف بازاری می شد برای صنایع دیگر و از طرف دیگرنیاز مصرفی بازارهای صنعتی دیگر را برآورده می کرد. سرعت این تحول و گسترش درایران در دهه ما قبل انقلاب فوق العاده شده بود.

 

نسبت مصرف گاز و نفت درصنعت پتروشمی

پیش از اینکه به بحث در باره رابطه شما با دولت بپردازیم، بیشتر مصرف شما برای تهیه مواد پتروشیمی از ذخایر گازی بود یا نفتی؟

ایران البته هم ذخایر نفتی داشت هم ذخائر بسیار وسیع گاز. تخمین ذخائر نفت و گاز دائما به علت تجسّس های تازه و کشف ذخائر جدید و هم چنین تحول تکنولوژی و تغییر بازار و این طور چیزها عوض می شود. ایران درآن زمان 15 درصد کل رزرو شناخته شده گاز در جهان را داشت و بعد از اتحاد جماهیر شوروی بیشتر از هرکشور دیگری گاز داشت. بیشتر مصرف صنایع ما از گاز تامین می شد ولی نمی شد به صورت دقیق نسبت بین گاز و نفت مصرفی را در سال های بعدی تعیین کرد. چند مورد را اگر بگویم، ما برای تولید مواد اروماتیک (aromatics) نفتا مصرف می کردیم. تقریباً 25 تا 30 هزار بشکه درسال. برای اتیلین از گاز استفاده می کردیم. برای متانول و آمونیاک مثلا گاز متان به کار برده می شد. روی هم رفته ایده این بود که تا 1983 عمدتا گاز خوراک فرآورده های پتروشیمی را تامین کند. بعد از آن، احتمالا مجبور می شدیم هم چنین گاز مایع و گازهای همراه نفت را هم مصرف کنیم.

از نظر توسعه پالایشگاه چطور؟

ما داشتیم یک پالایشگاه تازه در اهواز می ساختیم و پالایشگاه آبادان راهم گسترش می دادیم، به خصوص در زمینه ی اروماتیک. پالایشگاه بزرگ آبادان قرار بود در سال بعد از انقلاب به صورت کامل شروع به کار کند.

ایمنی و محیط زیست

قبلا شاید راجع به این صحبت کردیم، ولی می خواستم قبل از این که به آخر این بحث برسیم سوال کنم در مورد پتروشیمی و تولیدات پتروشیمی مسائل ایمنی چقدر مطرح هستند؟ مسائل مربوط به محیط زیست از یک طرف و مسائل مربوط به حفاظت از طرف دیگر؟

زیاد نه. ولیکن ایمنی از لحاظ محیط زیست مهم است. ما با خیلی مواد کار می کنیم که خطرناک است. کلُر مثلا، یا سود مُحرق که از نوع موادی است که ما در پتروشیمی خیلی زیاد با آن کار می کنیم، آن هم با فشار بالا و حرارت زیاد. این جور چیزها البته مسائل ایمنی ایجاد می کنند ولی نه مسائلی که حل آن غیرممکن باشد و یا صنعت را غیرقابل استفاده کند. مثالی بزنم، یکی از چیزهائی که ما داشتیم S2H اسمش است، هیدروژن دای سولفاید، که خیلی سریع آدم را می کشد، شاید در یک دهم ثانیه . من هیچ وقت یادم نمی رود که یک بار یکی از این ماسک های حفاظتی را به اعلیحضرت دادیم که برای استفاده در برابر گاز دستشان باشد. گفتم خدمتتان باید باشد. گفتند این چی است. ما که این را مصرف نمی کنیم. گفتم پس این جا تشریف نبرید. گفتند چرا؟ گفتم برای این که در اینجا یک گازی رد می شود که یک دهم ثانیه آدم را می کُشد. گفتند، خوب، پس آن جا نمی روم.

قاعدتا برای ایمنی استانداردهائی داشتید، اینها از کجا آمده بود؟ این استانداردها چه بود و برچه اساسی بود؟

ما استانداردهای بین المللی را به کار می بردیم. اتفاقا، همه اش را هم درست به کار می بردیم. نشانی اش هم این که به من کتی دادند با علامت مخصوص به عنوان جایزه برای خاطر این که من دو میلیون ساعت در کارخانه ها کار ارائه کردم بدون این که هیچ تصادفی واقع بشود و یا کسی ضربه ای بخورد و یا تلفاتی صورت بگیرد. بی. اف. گودریچ این کار را کرد. گفتند چون در تحت ریاست شما این کارخانه راه افتاده و این مقدار هم کار کرده و هیچ اتفاقی نیافتاده است، این کت را به عنوان جایزه به شما تقدیم می کنیم. من کت را گرفتم تنم کردم. اتفاقا این جاست، برای خاطر این که در یکی از مسافرت هائی که داشتم تنم کردم و اتفاقا این جا مانده. و بعد هم که از ایران آمدم همین جا دیدمش. الان در این خانه نیست وگرنه می آوردم نشانتان می دادم. بعد، این انترسان است. متاسفانه یک هفته بعد از دریافت این کت یک نفر در همان کارخانه یک تصادف داشت که به مرگش منجر شد.

یعنی سُر خورد و سرش به زمین خورد؟

می گویند سق سیاه. یادم می آید فوراً گزارش دادم به هویدا. یادم است که این واقعه را یک خورده بزرگش هم کردند. حالا این کت را هم برایم فرستاده اند از طرف بی. اف. گودریچ.

به اصطلاح جایزه ایمنی را؟

بله، من هم خیلی راحت برداشتم نوشتم که این جایزه را برای من فرستاده اند، این تصادف رخ داده، اجازه می فرمائید آن را برگردانیم.

به هویدا؟

بله. اما هویدا تلفن زد گفت باز شوخی ات گرفته! ما هیچ مساله ایمنی نداشتیم. یعنی داشتیم، امّا مواظب بودیم.

 

محیط زیست

ولی در مورد محیط زیست چطور؟ مثلا در رودخانه یا دریا؟ در منطقه کار شما که جنگل و محیط سبز وجود نداشت؟

ما همه فضولات را مطابق اصول بر می گردانیم، یعنی recycle می کردیم، خیلی فرنگی مآب.

برق تان را از کجا بدست می آوردید؟

برق را از شبکه عمومی می گرفتیم تا وقتی که کارخانه راه می افتاد. وقتی که کارخانه راه می افتاد، خود کارخانه برق خودش را تولید می کرد.

سوخت کارخانه برق شما گاز بود؟

بسته به محل تفاوت می کرد. کارخانه برق ما بعضی وقت ها دیزل مصرف می کرد. بعضی وقت ها توربو دیزل داشتیم. بعضی وقت ها بخار معمولی داشتیم. ولیکن معمولاً ما توربو ژنراتورهای دیزلی داشتیم. برق کارخانه ایران و ژاپن با گاز بود.

 

کوشش برای حفظ ماشین آلات: مات بالینگ

فکر می کنید ماشین آلاتی که در زمان شما کار گذاشته شدند حفظ شده اند؟

عرض کنم چند روز پیش یک کاغذی نوشتند که دو تا از کارخانه ها راه افتاده، آن دوتائی که اول کار ما راه انداخته بودیم، که آن تکه اولش مثل این که می گویند دارد کار می کند. انشاءالله همه اش راه افتاده باشد. من باور نمی کنم. برای خاطر این که 20 سالی هست که کارخانه ها پاک نشده. حالا من یک کاری کردم که انشاءالله نجاتش داده باشد. من ناخوش بودم توی مریضخانه، آمدند دیدن من که آقا ما چکار کنیم.

کی آمد دیدن شما؟

ببخشید، رئیس میتسوئی، آقائی که اسمش را قبلا گفتم، یاهیرو. یعنی پیرمردی قبلً بود و آن پیرمرد رفته بود، جایش یاهیرو آمده بود. پرسید چکار کنیم؟ من گفته بودم که می ترسم با این انقلابی که در ایران شده، مدتی به این ماشین آلات نرسند. این ماشین آلات نباید زنگ بزنند. گفت چکارش کنیم؟ گفتم مات بالینگ (moth balling) . این یک اصطلاح دریائی است و کشتی وقتی بیکار می ماند مات بال می کنند که خراب نشود. من نمی دانستم که مترجم درست ترجمه نمی کند. دیدم یا هیرو حواسش پرت شده می پرسید مات بالینگ یعنی چی. گفتم تو که از ملیّت ژاپنی هستی چطور نمی فهمی؟ گفتم که چطور ژاپنی ها از کشتی های خودشان نگهداری می کنند؟ گفت آها، یک لغت ژاپنی را به کار برد و گفت yes, yes. گویا، آن طوری که به من پیغام دادند که غصه اش را نخور، بهترین مات بالینگ که در دنیا می شود را آن جا کار کردند.

ژاپنی ها قبل از رفتن؟

بله، قبل از رفتن. حالا انشاء الله که کرده باشند.

انشاءالله این طور شده باشد.

به نظر من ما شانس آوردیم که آدم هائی این جوری پیدا کردیم و یک شانسی مملکت آورده بود که از دست رفت. چیزی که دلم را می سوزاند، با این مات بالینگ و بند و بساط و این حرف ها، این است که اینها شعورش را نداشتند که بروند سراغ خود همین بابا بگویند بیائید ما با شما قرارداد می بندیم، این کاری که نصفه کاره مانده تمامش کنید و بروید. من متاسفانه مطمئن نیستم که اینها یک مقداری کانیبالیزیشن (Cannibalization) نکرده باشند، مثلا اگر کارخانه های دیگر یک موتور کم داشتند، از این جا کنده برده باشند آن جا، از این کارها. اگر از این کارها نکرده باشند این پروژه را شاید هنوز هم بشود نجات داد، به شرط آن که به مات بالینگ ور نرفته باشند.

 

رابطه با دولت

روابط شما با دولت چگونه بود؟

رابطه ما با دولت از دو راه بود، یکی از راه شرکت ملی نفت که تا وقتی که از هم به کلی جدا شدیم، دو یا سه سال قبل از انقلاب، صاحب سهم پتروشیمی بود. بنابراین قسمت اعظم کار ما در موقعی بود که ما عضو شرکت ملی نفت ایران بودیم و صاحب سهم ما شرکت ملی نفت ایران بود. دولت برای ما صاحبان سهامی معین کرده بود که مجمع عمومی ما را تشکیل می دادند. مجمع عمومی عبارت بود از مدیر عامل شرکت ملی نفت ایران، وزیر صنایع و معادن، وزیر دارائی و مدیرعامل سازمان برنامه. ما، در عین حال، با دولت رابطه مستقیم داشتیم. رابطه ما با دولت خیلی ساده بود. بیشتر از این لحاظ بود که ما احتیاج به پول داشتیم، و بودجه ما بایستی در سازمان برنامه مطرح می شد. ما طرح های مان را می فرستادیم به سازمان برنامه و برایش بودجه می خواستیم. بودجه ای که ما می خواستیم معمولاً باید رقابت می کرد با سایر بودجه ها. بار بودجه ای دولت هم سنگین بود. گرفتاری ما این بود که پتروشیمی چیز خیلی واجبی نبود که حالا این طرح پتروشیمی بیست تا کارخانه باشد یا بیست و یکی کارخانه. اولویت کار ما به اندازه ارتش که نبود، به اندازه تعلیم و تربیت که نبود، این جور چیزها را البته هر کسی تشخیص می دهد که باید در مرحله اول اولویت باشند. ولی از لحاظ کسی که به آینده نگاه می کند، به همان ترتیب که به شما گفتم فکر می کند که بایستی یک پایه صنعتی قوی ایجاد کرد براساس یک گاز ارزان و یا نفت ارزانی که بتواند به تمام دنیا جنس بفروشد و سرمایه برای احتیاجات روز افزون مملکت تهیه کند، پتروشیمی یکی از صنایعی بود که دولت خیلی زیاد به آن توجه نمی کرد. درنتیجه ما مرتب باید تکرار می کردیم که این موضوع مهم است. دیگران از شدت تکرار ما خیال می کردند که ما شاید داریم اغراق می گوئیم. در صورتی که وقتی که آدم به منافع ایران در آینده نگاه می کرد، و به مخارجی که توسعه ایران در زمینه های اجتماعی و اقتصادی داشت، و امکاناتی که از لحاظ کشف نفت و بقیه منابع در مملکت وجود داشت، با آن وضعی که ما پیش می رفتیم با یک خطر عمده روبرو بودیم که منابع خام ما پاسخگوی همه نیازهای ما نباشند. لذا دولت باید قبول می کرد که تولید ارزش اضافی (added value)، یا در این مورد اضافه کردن برقیمت جنسی که از نفت حاصل می شود، یک جوری بایستی صورت عمل به خود می گرفت. و باید حتماً، حتماً جلوی این حرام شدن گاز را گرفت. حالا ولو این که اگر به چهار سنت بدهیم به روس ها، که این قیمتی است که در ابتدا می فروختیم، از یک طرف، یا این که ده سنت بفروشیم به دیگران44 در هر دو مورد بهتر از این است که آتشش می زدیم. اینها چیزهائی است که نمی شود زیر پا گذاشت. یعنی باید برای این کار یک مقدار از خود گذشتگی (sacrifice) می شد. اغلب اوقات مساله ما این بود که می گفتند که خوب بروید به ارتش بگوئید که این قدر پول نخواهد. مثل این که بنده باید بروم این کار را بکنم. همان طور که گفتم، البته خود دولت است که این کارها را باید بکند. در عین حال عجله ای که ما داشتیم، شاید تا اندازهای بایستی در آن یک سکونی داده می شد. برای این که، خوب، کار ما یک خورده عقب تر انجام می شد، اما کسی احساس ناراحتی نمی کرد. اینها همه اش درست. ولیکن بعضی وقت ها می بینید شش ماه معطلی نتیجه فاجعه آمیزی به بار می آورد. کما این که یک دفعه به علت مخالفت در وزارت اقتصاد این طور شد. این که یک وزیری می خواست به دلائل خودش کار ما را یک خورده معطل کند باعث شد که طرحی که مثلا شش ماه دیگر، قبل از انقلاب، تمام می شد، تمام نشد و درنتیجه میلیون ها دلار سرمایه و خدا می داند چقدر ارزش کار از بین رفت. من هر وقتی به این فاجعه فکر می کنم، آن چنان متاثر می شوم که اصلا خوابم نمی برد، بعد از بیست سال.

این البته اتفاقی است، ولی در عین حال تأثیرش آشکارا می تواند برای مملکت فوق العاده پُر هزینه باشد، به همین دلیل اگر این طرح ها تمام شده بود، بعد از انقلاب احتمال این که….

اصلا انقلاب نمی شد. من قول می دهم بهتان. یعنی مردم می آمدند می دیدند که آقا یک کاری شده دیگر. خیلی چیزها خراب شد، بی خود و بی جهت، یکیش هم این است دیگر.

 

در ارتباط با هویدا و آموزگار(45)

در قسمت اعظم این زمان مرحوم هویدا نخست وزیر بود، نظر هویدا در مورد طرح پتروشیمی چی بود؟

خوب بود. به طور کلی خوب بود. ولیکن هویدا یک فردی بود که مشکل بود آدم نظر قطعی اش را راجع به مسائل درست بداند. تا آن جائی که من احساس می کردم خوب بود، برای خاطر این که با من اگر حرف می زد نمی خواست مرا برنجاند. دوم برای این که می دانست اعلیحضرت علاقه دارند به این موضوع. سوم برای خاطر این که از یک چیزی که مطمئن نبود بی خودی ایراد نمی گرفت. چون اخلاق هویدا این بود که اگر نمی دانی ایراد نگیر، ببین چطور می شود. به هرحال، هر چی که بود خیلی کمک نبود. ولی جلوگیری هم اصلا نمی کرد. برعکس، آقای آموزگار بعضی وقت ها اذیت می کردند.

چطور؟ یعنی هم وقتی وزیر دارائی بود و هم وقتی که نخست وزیر شد؟

یک گرفتاری آقای آموزگار این است که خیال می کند از همه بیشتر چیز می فهمد و وقتی که کمتر می فهمد و مشتش را هم ممکن است باز کنید، هر کاری که بکنید جلویش را می گیرد که نگذارد این کار بشود. من هیچ وقت یادم نمی رود که درست قبل از این که آموزگار برود و شریف امامی رئیس الوزراء بشود، من رفتم به اروپا برای امضای چند قرارداد قرضه و کارهای دیگر. مجبور بودم آن جا باشم. یک مرتبه دولت عوض شد و آقای شریف امامی آمد سر کار. تلگراف از نخست وزیر جدید آمد که فردا صبح شما فوراً بیائید این جا. حالا آن روزی بود که فایننشال تایمز می خواست راجع به قراردادهائی که من امضا کرده بودم با من مصاحبه بکند. گفتم که اگر من برنامه مصاحبه را قطع کنم بلند شوم بروم تهران، ممکن است ناراحتی ایجاد کند. ولی، به هرحال، هرجوری بود برگشتم و رسیدم ببینم چه خبر است. به من گفتند که آقای نخست وزیر می گویند آقا ژاپنی ها امشب وارد می شوند، به دعوت نخست وزیر، راجع به فلان پروژه ایران و ژاپن صحبت بکنند و من هم یک کلمه راجع به این مطلب نمی دانم. در صورتی که قبلا نخست وزیر، یعنی آموزگار، به من گفته بود ژاپنی ها می آیند شما بروید من تمام کارها را خودم می دانم، هیچ هم اشکال ندارد. من به آقای شریف امامی گفتم همه را در پرونده نوشته ام، شما چرا نگاه نمی کنید. گفت آقا هیچی این جا نیست. بعد من فهمیدم که نخست وزیری که اصلا اطلاع ندارد از این که ما چی داریم با ژاپنی ها می گوئیم، چه قراری داریم، چه نداریم، شخصا بی آن که پرونده ها را بخواهند و بخوانند، تصمیم گرفته بودند که با ژاپنی ها خودشان صحبت کنند. بعداً این کشف شد برای ما. آقای آموزگار به من نگفتند بمان. من هم گفته بودم که اگر می خواهید من سفرم را عقب می اندازم. اگر شریف امامی نیامده بود و ایشان رفته بودند وارد صحبت می شدند، خدا می داند چی می شد. منظورم این که آقای آموزگار احتیاجی حس نمی کرد که با کسی راجع به موضوعی که دلش نمی خواست مشورت کند.

ببخشید، برای این کــه کاملا روشن بشویم در این زمینه، منظورتان این است که آقای آموزگار در آخر نخست وزیریشان شما را فرستادند به انگلیس و گفتند احتیاجی نیست که برگردید به ایران. من خودم با ژاپنی ها صحبت می کنم. بعد که آقای شریف امامی آمد، چیزی راجع به این مسئله نمی دانست و در پرونده ها هم چیزی نبود؟

نخیر. ببینید نمی گویم بی احتیاطی هست یا بی احتیاطی نیست. ولی راجع به این پروژه خیلی جدی با یک عده ژاپنی صحبت می کنیم در اوضاع و احوالی که آن موقع هیچ خوب نبود. باید نخست وزیر یک جوری حرف بزند، یک ترتیبی صحبت کند، که اقلا بتواند اینها را آرام نگهدارد. هیچ کدام از اینها نبود. من فقط یک مثال زدم که می تواند یک مثال کوچک و بی ربطی هم باشد. برای این که من شخصاً در تمام این چند سالی که ایشان را در وزارت دارائی یا مقام های دیگری دیدم، هیچ وقت ندیدم یک مرتبه قبول بکند که یک نفر دیگری لازم است با او صحبت کند.

شما مرحوم هویدا را در زمانی که در شرکت نفت بود می شناختید؟ با او از قدیم آشنائی داشتید؟

آن قدرها آشنائی نداشتم. امّا از اولین کسانی بودم که هویدا در شرکت نفت می شناخت. چون روز اولی که می خواستند او را معرفی بکنند که بیاید در شرکت نفت معاون شخصی (personal assistant) آقای انتظام بشود، اول آمد دیدن من، در اتاق من نشست، بعد رفت پهلوی انتظام. برای این که می خواست منتظر بشود آمد پهلوی من. آدم بسیار خوبی بود. آدم بسیار با محبت، مودب، چیز فهم، و درس خوانده ای بود. این جور چیزها یش همه درست بود. در یک حدودی جاه طلب بود. شاید بیشتر از آن چیزی که حقش بود ambitious بود. من فکر نمی کنم که مثلاً اگر یک کسی بگوید که سیزده سال نخست وزیر بودن به خودی خود، فی نفسه، غلط است، حرف اشتباهی زده است. هویدا باور نمی کرد که می شود یک همچین حرفی را زد. هیچ کس هم بهش نگفته بود و خودش هم نمی فهمید. من خیال می کنم اشتباه مرحوم هویدا این بود که زیاد سر کار ماند. اشکال عمده همه ماهاست که زیاد می مانیم. ولی، علت این که درعرض این مدت مقدار قدرتی که اعلیحضرت پیدا کرده بود تا یک اندازه ای از جاده اعتدال خارج شده بود هم همین جریان بود. برای این که هویدا خیلی امتیاز می داد برای این که از کارش کنار نرود. سابقاً یک کسی استعفا می داد می رفت، شاه یک خورده ترمز می کرد. بعد دیگران می آمدند سر کار، دو سه تا عیب را می گفتند، او رفع می کرد، یک اسمی را عوض می کرد، یک آدمی را عوض می کرد. ولی مرتب همان آش و همان کاسه، خوب، نتیجه اش هم همین است که برای ما اتفاق افتاد. من خودم شخصا یک گرفتاری داشتم که آقای هویدارا در سطح معمولیش دیده بودم. او چندان آش دهن سوزی نبود، که بگویم من یک آدمی را دیده ام با صفات عالی. هویدا یک آدم بسیار خوبی بود، آدم چیز فهمی، در حد خودش هم بسیار قابل قبول. ولی برای این که سیزده سال آدم نخست وزیر باشد، خوب متوسل می شد به هزار و یک وسیله که خودش را نگهدارد. هر سال که شاه می خواست جائی برود، او می دانست که شاه خوشش می آید به یک مناسبتی یک جلسه ای باشد و همه را دعوت کنند. این پذیرائی های مختلف، صد سالگی و پنجاه سالگی، و همین طور از این حرف ها. یک روز بعد از دیگری همه را می کشاند دربار. اینها چیزهائی است که باعث شد که ایشان سیزده سال نخست وزیری کنند و در این سیزده سال آن گرفتاری را پیدا کردیم که یک قدری اعلیحضرت را از راه بیراه کرد و آن هدفی که شاه داشت، که طول صدارت یک نخست وزیر در ایران در انظار جهانیان مترادف با ثبات اوضاع کشور است، درست انجام نشد. ولی خوب هیچ کس حق نداشت آن رفتاری را که جمهوری اسلامی با هویدا کرد، بکند. گناهی اگر احیانا کرده بود، با این کاری که اینها کردند اصلا قابل مقایسه نیست. هویدا مردی است که حقیقتا شهید شد و متاسفانه دیگرهیچ کارش هم نمی شود کرد.

 

شاه و پتروشیمی

همان طور که می دانید، شاه غالباً می گفت که نفت یک ماده تمام شدنی است و هم چنین یک کالای ممتازی است، به انگلیسی کلمه noble را به آن اطلاق می کرد. می گفت، در واقع، که نفت ماده ای است که حیف است فقط به مصرف سوختن برسد. شما می دانید این ایده را از کجا گرفته بود؟

نه. من نمی دانم  او این ایده را از کجا گرفته بود. از من نپرسیده بود. اما شخصا معتقدم لغت nobleلغت مناسبی نیست. برای این که آدم نمی فهمد دراین مضمون “نوبل” یعنی چه. عقیده من این است که نفت ماده ای است که موارد استفاده بسیاری دارد که یکی از آن موارد این است که شما می توانید آن را بسوزانید. مثل این که شامپانی را می شود آتش زد. ویسکی را هم می شود آتش زد. امّاحیف است. نفت یک هیدرو کربن است. CH4، چهار تا هیدروژن و یک کربن. به آسانی نمی توان چیزی به آن اضافه کرد و یا از آن کم کرد. و چون به مقدار زیاد از چاه بیرون می آید، آسان ترین کار این است که آتشش بزنید. وقتی آن را آتش می زنید CO2 درست می شود و آب. خوب، تمام پژوهش کسانی که پتروشیمی درست می کنند، منجمله خود ما، می بایستی متوجه این باشد که چطور ازCH4 یک یا چند اتم هیدروژن کم کنیم، جایش چیز دیگری قرار دهیم، تا یک ماده دیگری به دست آید. مثلاً، اگر از CH4 چندH کم کنیم به جایش کلر (CL) بگذاریم، می شودCHCL. بعد این را تحت فشار قرار بدهید می شود چیزی مثل پلاستیک. با این ماده همه کار می توانید بکنید.

نظر شاه نسبت به پتروشیمی چه بود؟

نظر شاه راجع به پتروشیمی از اعتقاد راسخش ریشه می گرفت که مملکت ایران بایستی (added value) داشته باشد. و پتروشیمی تنها راهی است که از نفت می شود ارزش اضافی گرفت با مقدار نفت کمتری که می بایستی در آینده استخراج کرد. و پتروشیمی می تواند یک شرکت مادر باشد برای صنایع دیگر که ایران راه می اندازد، از دو جهت، یکی از جهت صنایع پائین دست پتروشیمی که محصولات کارخانجات پروژه های اصلی می توانست در اختیار سرمایه گذاران بخش خصوصی در طرح های کوچک تر برای رفع احتیاجات مردم ایران قرار گیرد و دیگر از جهت فروش محصولات پتروشیمی در بازارهای خارج که تحصیل ارز مورد نیاز برای کشور با استخراج نفت کمتری درآینده را مقدور می ساخت. ضریبی که ما حساب می کردیم شش به یک بود، یعنی اگر نفت تبدیل به ماده پتروشیمی شده و به خارج به صورت پلاستیک یا لاستیک یا الیاف مصنوعی صادر شود ارز حاصله شش برابر ارزی است که از فروش مستقیم صادرات همان مقدار نفت خام به دست می آید و اگر در این زمینه اقدام نشود هیچ وقت درآمد ارزی ایران کفاف مخارج کشور را نخواهد داد. لذا پتروشیمی یکی از راه های اصلی بود که شاه فکر می کرد برای توسعه زمان دار در ایران دنبال باید کرد.

شما با خود شاه در این زمینه ها صحبتی داشتید؟

تنها کسی که تمام گزارش های مرا خوانده و زیرش خط کشیده و پس فرستاده اعلیحضرت همایون شاهنشاه بود. وزراء و نخست وزیرها نمی خواندند.

چطور؟ این را ممکن است کمی بسط دهید؟

من گزارش می فرستادم پهلویشان و می دیدم که زیرش را چهار پنج تا خط کشیده و همان جاهائی است که بعضی هایش را نفهمیده و می خواهد بپرسد. بعد معینیان که نشان می داد به من، من می دیدم که شاه گزارش را خوانده، همین گزارش را فرستاده بودیم پهلوی آقای هویدا، امّا او نخوانده بود. آموزگار می گفت آقا اینها را که من همه را می دانم.

ولی اعلیحضرت می خواند و بعد زیرش را خط می کشید و شما پاسخ می دادید؟

شاه می پرسید. می گفت که اینها را سوال کرده ام، جواب بدهید. خیلی مفصل. و من از این خواندن شاه تعجب می کردم. همه جزئیات را می خواند. حالا نمی دانم مال همه را می خواند یا فقط مال من را می خواند. من گزارش های خیلی کوتاه می فرستادم. پُرحرفی تویش نبود.

در مورد انتخاب هائی که شما می کردید، در مورد سیاست هائی که اتخاذ می کردید، هیچ وقت شاه با شما وارد بحث می شد که آیا این کار را بکنید و آن کار را نکنید، از این کمپانی بخرید از آن یکی نخرید؟

اصلا، جز یک دفعه که نوعی خانه پیش ساخته (prefabric) را یک کسی می خواست بفروشد و ما گفتیم در هوای گرم نمی شود از آن استفاده کرد.

یعنی درآبادان و در جنوب؟

در جنوب ایران نمی شود از آن استفاده کرد. من حدس می زدم که یکی از درباری ها مساله را نزد شاه برده و گفته که مستوفی بازی در آورده می گوید که ما اینها را نمی خواهیم، و استدعا کرده که امر بفرمائید بخرند. شاه به من یک دفعه فقط گفت و آن هم یک ثانیه بیشتر طول نکشید. من که توضیح دادم فوری قبول کرده فرمودند خیلی خوب. و موضوع منتفی شد. حالا اگر آدم بخواهد نسبت بدهد که شاه برای منافع شخصی اش بعضی وقت ها حرف می زد و دستور می داد صد در صد غلط است. اعلیحضرت شاهنشاه آریامهر مردی بود به نظر من بسیار وطن پرست، بسیار صحیح العمل و بلند نظر. امّا اطرافیان شاهنشاه همه از این صفات برخوردار نبودند. این اواخر یک قدری خیال می کنم از راهی که داشت می رفت گمراهی پیدا کرده بود، و آن به علت حکومت سی و هفت ساله ای بود که کرده بود. بلبشوئی که قبلا وجود داشت، رزمی که مجبور بود بکند، و وضعی که بعد پیش آمده بود، به ویژه پیشرفت هائی که در سال های دهه 60 و 70 میلادی مملکت کرده بود. به علت توفیقی که داشت و پیشرفتی که مملکت کرده بود فکر می کرد این راهی که گرفته درست است. ولی مردم از مونوتونی یک رژیم حوصله شان سر می رود. ضمناً اگر سی و هفت سال دائماً تعریف و حمد و ثنا از چاپلوسان شنیده باشید و کسی جرأت نداشته باشد که انتقادی بکند، کم کم یک حس غرور و سربلندی و خودپسندی برای هر فردی پیش می آید. معهذا با توجه به اوضاع و احوال آن دوره، در زمان سلطنت او پیشرفت های عمده ای نصیب مملکت شد و وضع کشور ایران بهبودی زیادی پیدا کرد و زندگی اکثریت مردم ایران بهتر شده بود.

آیا مطلب دیگری به ذهن شما می آید که علاقمند باشید راجع به آن صحبت بکنیم؟

مطالب خیلی زیاد هست، ولی به قدر کافی ما صحبت کردیم. آن چه هست این است که در ایران استفاده از یک صنعتی که روی پای خودش بایستد و از گاز بی حد و حصر ایران برای آینده خود ایران به منظور تهیه کود شیمیائی و مواد شیمائی مورد نیاز مردم و یا چیزهای دیگر مثل پلاستیک، لاستیک، الیاف مصنوعی و غیره استفاده کند واقعا یک نیاز و یک کار اساسی است. با این سرمایه ای که ایران دارد و حالا که دیگر جمعیت شده شصت و پنج میلیون، چنین صنعتی به خودی خود می تواند روی پای خودش بایستد. یعنی درهرقراردادی به مقیاس مصرف شصت و پنج میلیون نفر جمعیت یک کارخانه بایستی به راحتی بتواند تولید را به حد اکثر اقتصادیش برساند، بدون این که ناراحت باشد. بنابراین اکنون موضوع پیدا کردن یک شریک هم این قدرها اهمیت ندارد، که پانزده بیست سال پیش با سی میلیون جمعیت ومصرف پائین ترداشت و ما راجع به آن حرف می زدیم. بنابراین ماالان یک مملکتی شده ایم که به خودی خود از نظر مصرف مواد تولیدی پتروشیمی self- contained است.

یعنی منظورتان این است که جمعیت مملکت و نیازهائی که برای این مملکت وجود دارد کافی برای این هست که شما به مقیاس صنعت وسیع بتوانید کارخانه راه بیاندازید که از جهت economy of scales اقتصادی باشد؟

چون آن marginal cost آخریش را می توانید به صادرات اضافه کنید و این خیلی کارتان را آسان می کند، چون نباید بگردید عقب یک شریک. گو این که اگر یک کسی مثل ژاپن را بخواهید شریک کنید اشکال ندارد، ولی نداشته باشید هم در حال حاضر مساله ندارید. الان، اگر پروژه ایران و ژاپن ادامه یافته بود، تقریبا همه جنس های تولیدی اش را خودتان می توانستید مصرف کنید.

بایستی سرمایه ایجاد کردن آن را هم داشته باشید.

من نمی دانم چقدر خرج خواهد داشت تا این راه بیافتد. ولی چندین بیلیون دلار بیشتر از گذشته خرج دارد. ما از سه بیلیون و هفتصد و پنجاه میلیون دلار بودجه ای که داشتیم تقریباً سه بیلیونش را خرج کرده بودیم، یا بیشتر. یک مقدار کم، یعنی فقط 15 درصد باقی مانده بود. کارخانه ها را هم سفارش داده بودیم داشت می آمد، ته مانده  اش داشت می آمد، همه جنس ها آن جا در محل بود. زنگ نزده باشد یا زده باشد نمی دانم. ولی اگر نزده باشد، خوب می توانند تعمیرش بکنند و بگذارند سر کار. یک برنامه آموزشی می خواهد. یک برنامه خانه سازی می خواهد. یک برنامه مدیریت می خواهد. اینها هیچ کدامش را نمی دانم انجام دادند، ندادند، خواهند داد. هیچ مهم نیست که این کار را کی باید بکند. ولی یک کسی باید آن را انجام بدهد و حتما باید ببرندش جلو، برای خاطر این که یک کار مهم و جالبی است و این مملکت هم هر روز نمی تواند یک همچین کاری بکند.

آقای مستوفی ممنون هستم. فکر می کنم که این یک مصاحبه بسیار جالبی شده و مطالبی که در این جا ضبط شده به خصوص برای آیندگان که به گذشته نگاه می کنند آموزنده و جالب خواهد بود.

بنده تا آن جائی که می توانم خدمتتان بگویم این است که در رابطه با تمام این مطالب که گفته شد یادی از اعلیحضرت شاهنشاه باید کرد، که در این مسئله از همه بیشتر علاقمند بودند، و علاقه شخص ایشان و بی نظری ایشان در پیشرفت کار خیلی مؤثر بود. باید بگویم که شاه پتروشیمی را دوست داشت. به نظر من یکی از مطالبی که باید در ارتباط با سلطنت پهلوی مورد توجه و بررسی خاص قرار گیرد، علاقه شاه به توسعه صنعت در ایران است. می خواست که اسمش به نام بانی صنایع جدید در تاریخ باقی بماند. بخشی از این علاقه منجر به کشف نفت در قم و در شمال ایران شد. بخشی از آن منجر به این شد که نگذاریم نفتمان بیهوده بسوزد، از آن پتروشیمی درست کنیم. اگر در زمینه پتروشیمی امتیازی باید داد، به شاه باید داد. کردیت من این بود که تشخیص دادم که شاه از این موضوع خوشش می آید و بعد این موضوع درست در مسیر علاقه من بود چون من نه تنها یک چیزهائی راجع به این کار می دانستم، بلکه لازم می دانستم که این نوع کارها باید در مملکت انجام بگیرد. شاه هم درست به همین دلیل گزارش های مرا می خواند، زیرا من همان حرفی را می زدم که او می زد. خدا روحش را شاد کند.

انشاءالله، خیلی متشکرم.

پی نوشت ها

  1- شرکت نفت انگلیس و ایران براساس ماده 16 قرارداد تجدید نظر شده 1933 متعهد شد که هرساله تعدادی دانشجوی ایرانی را براساس امتحان عمومی انتخاب کند و برای آموزش علوم مربوط به صنعت نفت در یکی از مؤسسات آموزش عالی انگلیس به آن کشور اعزام دارد. نگاه کنید به «مروری بر قراردادهای نفت پیش از ملی شدن صنعت نفت در ایران»، تحول صنعت نفت ایران: نگاهی از درون، مصاحبه با پرویز مینا، ویراستار: غلامرضا افخمی، بنیاد مطالعات ایران، 1377/1998 صص پانزده تا سی و چهار.2- مدال Cadman را معمولا به دانشجوی فارغ التحصیلی که بالاترین معدّل دوران چهارساله را احراز کرده می دهند.

3- عبدالله مستوفی، پدر مصاحبه شونده در این کتاب، از دولتمردان و نویسندگان معرف ایران در میانه قرن بیستم است. او مؤلف چند کتاب، از جمله تاریخ اجتماعی و اداری دوره قاجاریه است.

4-  DIC درجه ای است ایمپریال کالج داده می شود و به معنای دیپلم مخصوص (IC) Imperial College است.

5- رجوع کنید به «مروری برقراردادهای نفت پیش از ملی شدن صنعت نفت در ایران»، همان ماخذ.

6- فتح الله نفیسی، فارغ التحصیل دانشگاه بیرمینگام در رشته نفت، و از صاحب منصبان برجسته و قدیمی شرکت نفت و از کسانی است که از او غالبا به عنوان یکی از سازندگان ارزشمند شرکت نفت نام برده می شود.

7- ارنست پرون با محمدرضا شاه در زمان ولیعهدی وی و نیز شاهپور علیرضا پهلوی در هنگام تحصیل در مدرسه لوروزه سوئیس آشنا و دوست شد و با ولیعهد به ایران بازگشت.

8- پرویز مینا در سال 1336 از دانشگاه بیرمینگام موفق به اخذ درجه دکترا در رشته مهندسی شیمی شد. او در شرکت نفت ایران مدارج مختلف را طی کرد و در سال 1353 به مدیریت امور بین المللی و عضویت هیئت مدیره شرکت ملی نفت ایران منصوب شد. نگاه کنید به تحول صنعت نفت ایران، همان ماخذ.

9- حسین مکّی از پایه گذاران جبهه ملی و نماینده چند دوره مجلس شورای ملی در دوران مبارزه برای ملی کردن صنعت نفت بود. او ابتدا از همکاران نزدیک دکتر محمد مصدّق درمجلس و نیز به هنگام نخست وزیری او بود، اما در ماه های پایانی حکومت مصدّق از او جدا شد. مکی همچنین صاحب تالیفاتی در تاریخ ایران است.

10- قرارداد گس-گلشائیان به قرارداد الحاقی به قرارداد سال 1933 اطلاق می شود که تحت یازده ماده در 26 تیر 1328 شمسی به امضاءعباسقلی گلشائیان، وزیردارائی وقت و N.A. Gass ، نماینده شرکت نفت انگلیس و ایران رسید و روز 28 تیرماه، مطابق با 19 ژوئیه 1949، تقدیم مجلس شد.

11- احتمالا محمدخان اکبر، از خوانین معروف گیلان.

12- محمدعلی مسعودی، برادر عباس مسعودی ناشر و سردبیر اطلاعات، روزنامه پست تهران را پایه گذاشت. او از دوره پانزدهم تا بیستم نماینده مجلس شورای ملی بود و در دو دوره آخر مجلس سنا از تهران به نمایندگی آن مجلس منصوب شد.

13- سپهبد حاجیعلی رزم آرا از افسران برجسته ارتش ایران بود. او پس از جنگ جهانی دوم به مقامات مهم نطامی از جمله ریاست ستاد ارتش دست یافت. رزم آرا در یکم تیرماه 1329/ 22 ژوئن 1950 در بحبوحه کشمکش های مربوط به نفت به نخست وزیری منصوب شد. او، در تاریخ 16 اسفند 1329/7 مارس 1951، هنگامی که برای شرکت در مجلس ختم آیت الله فیض، به همراهی اسدالله علم وزیر کار، وارد مسجد شاه شد، در حیاط مسجد به وسیله شخصی به نام خلیل طهماسبی عضو سازمان فدائیان اسلام هدف گلوله قرار گرفت و در دم درگذشت.

14- دکتر محمد مصدّق، رهبر جبهه ملی و نخست وزیر ایران در دوران ملی شدن صنعت نفت (1951-1953)

15- امیر اسدالله علم، فرزند امیر شوکت الملک، از خوانین و صاحب منصبان قدرتمند ایران و درکابینه های متعدد، از جمله کابینه رزم آرا، وزیر بود. علم پس از سقوط کابینه امینی، در 28 تیرماه 1341 فرمان نخست وزیری گرفت و هنگام وقوع حوادث بهمن 1341 و درگیری با آیت الله خمینی نخست وزیر بود. او از دوستان نزدیک محمدرضا شاه و از سال 1345 تا 1357 وزیر دربار بود. علم در فروردین 1357 به بیماری سرطان خون درگذشت.

16- فضل الله زاهدی از افسران ارشد دوران رضا شاه بود. او در کابینه اول مصدّق وزیر کشور بود، اما پس از وقایع تیرماه 1331 به مخالفت با مصدّق برخاست. زاهدی در وقایع مرداد 1332 نقشی اساسی ایفا کرد و پس از سقوط مصدّق نخست وزیر ایران شد.

17- علی امینی، فرزند امین الدوله و از سوی مادرش خانم فخرالدوله نوه مظفرالدّین شاه قاجار، از رجال سیاسی ایران پس از جنگ دوم جهانی، در کابینه اول قوام السلطنه پس از جنگ معاون نخست وزیر، و بعد چند بار وزیر شد. امینی در دوران نخست وزیری سپهبد زاهدی وزیر دارائی بود و در این مقام قرارداد کنسرسیوم 1954 را امضا کرد. او در اردیبهشت 1340 مأمور تشکیل کابینه شد.

18- ملک منصور میرزا شعاع السلطنه پسر دوم مظفرالدّین شاه در زمان سلطنت پدر دوبار، در 1318 و 1322 قمری، والی فارس شد و بنا بر روایت مهدی بامداد درکتاب تاریخ رجال ایران در هر دوبار مردم به تحریک متنفذّین محل برضد او شورش کردند و دولت مجبور شد او را به مرکز احضار نماید. نگاه کنید به جلد چهارم کتاب، تهران، 1347، ص 156.

19- حسین علاء از سیاستمداران ممتاز ایران بود و متجاوز از نیم قرن در مشاغل گوناگون از ریاست بانک تا سفارت، وزارت و نخست وزیری خدمت کرد. او چندین سال وزیردربار و چندبار نخست وزیر بوِد. علاء درسال 1342 در سن 82 سالگی در تهران درگذشت.

20- حیدرقلی امیر سلیمانی آجودان کشوری شاه و در زمره رؤسای تشریفات دربار بود.

21- Jet Stream به سیستم جریان سریع هوا در ارتفاعات بالای اتمسفر (استراتوسفر) اطلاق می شود که معمولاً جهت آن به سوی مشرق است و در سطوح پائین تر بادهای تند عمودی، افقی و متقاطع ایجاد می کند.

22- منوچهر فرمانفرمائیان، فارغ التحصیل دانشگاه بیرمینگام در رشته مهندسی شیمی، از صاحب منصبان قدیمی شرکت نفت است که از او در این مصاحبه جای جای نام برده شده است.

23- قانون نفت مصوّب سال 1957 به منظور جلب سرمایه های خارجی و مشارکت شرکت های نفت بین المللی با شرکت ملی نفت ایران در عملیات اکتشاف و تولید تدوین شد. دراین قانون سه راه برای شرکت ملی نفت در نظر گرفته شده بود: عقد قرارداد مشارکت بر مبنای تشکیل “سازمان مختلط”(mixed organization)؛ عقد قرارداد مشترک بر مبنای تشکیل “دستگاه مشترک”(joint structure) ؛ و قرارداد عاملیّت. نگاه کنید به تحول صنعت نفت در ایران، همان ماخذ، صص 30-30.

24- ابوالحسن ابتهاج، بانکدار و برنامه گذار برجسته ایران، پایه گذار اندیشه و سازمان برنامه ریزی در ایران بود. ابتهاج پس از انعقاد قرارداد کنسرسیوم به ریاست سازمان برنامه برگزیده شد و چارچوب نظام برنامه ریزی در ایران را پی ریزی کرد. نگاه کنید به برنامه ریزی عمرانی و تصمیم گیری سیاسی، مصاحبه با منوچهرگودرزی، خداداد فرمانفرمائیان، عبدالمجید مجیدی، ویراستار: غلامرضا افخمی، بنیاد مطالعات ایران، 1378/1999.

25- کشف میدان گازی سراجه در حاشیه کویر نزدیک قم توسط شرکت سهامی نفت ایران در سال 1958 اولین واقعه ای بود که موضوع مصرف گاز را در تهران و نواحی اطراف آن مطرح کرد. نگاه کنید به صنعت گاز ایران: از آغاز تا آستانه انقلاب، مصاحبه با محسن شیرازی، ویراستار: غلامرضا افخمی، بنیاد مطالعات ایران، 1378/1999.

26- فوآد روحانی، فارع التحصیل دانشگاه لندن در رشته حقوق، از اعضای برجسته شرکت ملی نفت ایران و پایه گذاران سازمان اوپک بود. او سال ها دبیرکل اوپک بود.

27- دکتر منوچهر اقبال، از رجال سیاسی ایران در دوران بعد از جنگ دوم، استاد و رئیس دانشکده پزشکی دانشگاه تهران، رئیس دانشگاه تهران، چند بار وزیر و از فروردین 1336 (1957) تا شهریور 1339 (1960) نخست وزیر ایران بود. او در آبان سال 1342 (1963) به سمت مدیرعامل و رئیس هیئت مدیره شرکت ملی نفت منصوب شد و تا 4 آذرماه 1356، که به علّت سکته قلبی بدرود حیات گفت، مصدر این کار بود.

28- عباس آرام، از صاحب منصبان برجسته وزارت امورخارجه ایران بود. او پس از طی مدارج اداری در وزارت خارجه، در مقام های بالای دیپلماسی، از جمله به عنوان سفیر در توکیو، بغداد و لندن خدمت کرد. او در کابینه های اقبال، علم، امینی، منصور و هویدا در چند نوبت وزیر امورخارجه بود. آرام پس از برقراری رابطه باچین کمونیست، به عنوان اولین سفیر ایران درآن کشور معرفی شد.

29- حاج عزالممالک اردلان از بزرگان کُرد در کابینه سردار سپه درسال 1302 شمسی به وزارت فوائد عامه منصوب شد. او در اوان جنگ دوم در کابینه احمد قوام و پس از آن در کابینه های دیگر چندبار به وزارت رسید. حاج عزالمملک همچنین چندبار استاندار و نیز در چند دوره نماینده مجلس بود.

30- دکتر علیقلی اردلان، برادر حاج عزالممالک، از آلمان و فرانسه دکترا در حقوق سیاسی گرفت. او کاریر اداری خود را در وزارت امورخارجه آغاز کرد. او پس از طی درجات اداری، درسال 1955 به وزارت خارجه منصوب شد و سپس در کشورهای مختلف، از جمله شوروی و آلمان غربی به عنوان سفیر ایران خدمت کرد. دکتر اردلان آخرین وزیردربار دوران پهلوی بود.

31- عبدالله انتظام، یکی از صاحب منصبان برجسته ایران، خدمت دولت را از وزارت خارجه آغاز کرد. او در کابینه اول حسین علا و در کابینه سپهبد زاهدی وزیرخارجه بود. انتظام پس از سهام السلطان بیات، مدیرعامل شرکت ملی نفت ایران شد و تا سال 1342 دراین سمت خدمت کرد. او در دوران انقلاب به عضویت شورای سلطنت تعیین شد.

32- رضا فلاّح، فارغ التحصیل دانشگاه بیرمینگام درمهندسی نفت، از صاحب منصبان قدیمی در شرکت نفت انگلیس و ایران و نیز سپس در شرکت ملی نفت ایران بود. او سال ها در پست های مختلف شرکت نفت، از جمله عضو هیئت مدیره و معاون مدیرعامل در امور بین المللی خدمت کرد.

33- براساس قرارداد کنسرسیوم دوشرکت عامل تاسیس شده بود: شرکت اکتشاف و تولید نفت ایران، و شرکت تصفیه نفت ایران. شرکت تصفیه نفت ایران مسئول اداره پالایشگاه آبادان بود و تمام تشکیلات آبادان را اداره می کرد. شرکت اکتشاف و تولید نفت ایران کلیه عملیات و اداره تمام مناطق نفت خیز را به عهده داشت. تنها دخالت و حضور شرکت ملی نفت در فعالیت آنها از طریق دو مدیری بود که به نمایندگی از طرف شرکت ملی نفت ایران هریک در یکی از این شرکت ها حضور داشتند.

34- تقی مصدّقی، فارغ التحصیل دانشگاه تهران در رشته مهندسی ساختمان، درسال 1945 به صنعت نفت پیوست. او از سال 1959 درسمت مدیر امور غیرصنعتی در آبادان و از سال 1966 به همین سمت در سراسر حوزه عملیات کنسرسیوم خدمت کرد. درسال 1969 مصدّقی به مدیریّت عامل شرکت ملی گاز منصوب شد و تا 1978 دراین سمت خدمت کرد.

35- علینقی عالیخانی، دارای دکترای دولتی اقتصاد از دانشگاه پاریس، از سال 1962 تا 1969 وزیراقتصاد و از 1969 تا 1971 رئیس دانشگاه تهران بود. بسیاری از برنامه های اقتصادی دولت در ارتباط با بخش خصوصی درزمان وزارت عالیخانی شکل گرفت.

36- سرلشکر حسن پاکروان از افسران برجسته ارتش ایران بود. او پس از تشکیل سازمان اطلاعات و امنیت کشور(ساواک) به معاونت و سپس در اسفند 1339 به ریاست این سازمان منصوب شد. پاکروان در کابینه اول هویدا به سمت وزیر اطلاعات و سپس درسال 1348 سفیر ایران در پاریس برگزیده شد. سرلشکر پاکروان درزمان انقلاب اسلامی زندانی و سپس به دست رژیم اسلامی کشته شد.

37- غلامرضا نیک پی، دارای درجه دکترا از انگلیس، ابتدا درشرکت نفت مشغول به کار شد او در کابینه هویدا ابتدا معاون نخست وزیر و سپس به سمت های وزیرمشاور، وزیرآبادانی و مسکن منصوب شد، امّا به علّت زدو خورد با عطاءالله خسروانی، وزیر کشور، هردو از دولت اخراج شدند. نیک پی در سال 1351 از طرف انجمن شهر تهران به سمت شهردار تهران انتخاب شد. او، پس از انقلاب، به دست جمهوری اسلامی کشته شد.

38- عملیات دست پائین فعالیت هائی مانند پالایش، توزیع و فروش فرآورده های نفتی را شامل می شود.

39- مهندس جعفر شریف امامی، رئیس مجلس سنا، چندبار وزیر و دوبار نخست وزیر شد. از جمله مشاغلش نیابت ریاست بنیاد پهلوی، ریاست اطاق صنایع و معادن، رئیس هیئت مدیره بانک توسعه صنایع و معادن، و نیز استادی اعظم لژ فراماسونری را می توان نام برد. دوره دوم نخست وزیری شریف امامی، پائیز 1357 (1978) مصادف با شتاب گیری جنبش انقلابی درایران شد. شریف امامی در سال 1998 در امریکا درگذشت.

40- صفی اصفیا، فارغ التحصیل مدرسه پلی تکنیک و مدرسه معدن پاریس و استاد معدن شناسی در دانشگاه تهران، از صاحب منصبان برجسته دولت در دوران پیش از انقلاب بود. ابتهاج پس از انتصاب به مدیریت عامل سازمان برنامه مسئولیت طرح ها را به اصفیا تفویض کرد. اصفیا درزمان نخست وزیری علی امینی مدیرعامل سازمان برنامه شد. او همچنین سال ها به عنوان وزیرمشاور در امور اقتصادی خدمت کرد و در بسیاری زمینه ها حلاّل مشکلات دولت بود. رجوع کنید به برنامه ریزی عمرانی و تصمیم گیری سیاسی، همان مأخذ.

41- حسنعلی منصور، فرزند علی منصور (منصورالملک)، در کابینه اقبال ابتدا وزیر کار و سپس وزیر بازرگانی شد. منصور برای مدتی دبیر شورای عالی اقتصاد بود. او در سال 1339 کانون مترقی را پایه گذاشت که در سال 1342 به حزب ایران نوین تبدیل شد. منصور در 17 اسفند 1342 مامور تشکیل کابینه شد. او قرارداد وین و ماده واحده منضم به آن را که حاکی از شرایط مصونیت های کارمندان مشروحه در قرارداد وین بود به تصویب مجلسین رساند. منصور در یک بهمن 1343 درجلوی درب ورودی مجلس شورای ملی از سوی محمد بخارائی هدف گلوله قرار گرفت و روز شش بهمن درگذشت.

42- امیر عباس هویدا خدمات دولتی را در وزارت خارجه آغاز کرد، سپس در شرکت نفت عضو هیئت مدیره و مسئول امور اداری بود. هویدا در سال 1964، در کابینه حسنعلی منصور، به وزارت دارائی منصوب شد. او در ژانویه 1965، پس از کشته شدن منصور، نخست وزیر ایران شد و تا تابستان 1977، به مدت 5/12 سال، در این مقام باقی بود. او در دوران انقلاب تصمیم گرفت در ایران بماند. پیش از انقلاب زندانی شد و پس از انقلاب به دست حکومت اسلامی کشته شد.

43- عباسقلی بختیار دارای دکترای شیمی از دانشگاه لندن، درشرکت نفت مسئول برنامه ریزی مجموعه پتروشیمی آبادان بود و در سال 1966 به مدیریت عامل شرکت سهامی پتروشیمی آبادان (آبادان پتروکمیکال) برگزیده شده او هنگام نخست وزیری شاپور بختیار در ایران و سپس در اروپا با بختیار همکاری نزدیک داشت.

44- برای اطلاع بیشتر نگاه کنید به صنعت گاز ایران: از آغاز تا آستانه انقلاب، همان مأخذ.

45- جمشید آموزگار پس از تحصیل در امریکا و اخذ دکترای هیدرولیک از دانشگاه کرنل به ایران بازگشت و سال ها در مناصب بالا، از جمله به عنوان وزیرکار، وزیرکشاورزی، وزیردارائی، وزیرکشور، رئیس هیئت اجرائی حزب رستاخیز، دبیرکل حزب رستاخیز، و از تابستان 1356 تا تابستان 1357 در مقام نخست وزیر خدمت کرد. آموزگار همچنین چندین سال نماینده ایران در سازمان اوپک بود.

ضمیمه (بیوگرافی)

بیوگرافی کوتاه باقر مستوفی

باقر مستوفی در ششم فروردین 1297هجری شمسی مطابق با 27 مارس 1918 میلادی در تهران متولّد شد. پدرش، عبدالله مستوفی، از دولتمردان ادیب ایران در نیمه اول قرن بیستم بود. باقر دوره آموزش ابتدائی و متوسطه را در تهران تحت راهنمائی های پدر گذراند. درسال 1935 در کنکور نفت شرکت کرد و برای تحصیلات عالی در این رشته به دانشگاه بیرمینگام انگلستان اعزام شد. او پس از اتمام تحصیلات در بیرمینگام در سال 1941 به ایران مراجعت کرد و ابتدا در شرکت نفت ایران و انگلیس استخدام شد و سپس در بنگاه تازه تأسیس آبیاری به مطالعه چاه های عمیق و شرایط ژئوفیزیکی ایران برای سد سازی پرداخت. مستوفی درسال 1944 بری ادامه تحصیلات به ایمپریال کالج لندن رفت و در آن جا به اخذ درجه D.I.C. نائل شد. مستوفی پس از مراجعت به ایران به عنوان عضو هیئت مدیره و مسئول امور اکتشاف و حفاری در شرکت سهامی نفت ایران مشغول به خدمت شد و از سال 1953 تا 1958 مدیریت عامل شرکت سهامی نفت را به عهده داشت. او در سال 1958 به عضویت هیئت مدیره شرکت ملی نفت ایران و نمایندگی آن شرکت در شرکت اکتشاف و تولید کنسرسیوم انتخاب و در همان سال به مدیریت «امور غیرصنعتی» شرکت ملی نفت نیز منصوب شد و تا سال 1964 در این سمت خدمت کرد. در 1964، باقر مستوفی به سمت مدیرعامل شرکت سهامی پتروشیمی تعیین شد و تا زمان انقلاب به عنوان مدیرعامل و رئیس هیئت مدیره این شرکت به ایجاد و گسترش صنعت پتروشیمی در ایران همت گماشت.

باقر مستوفی پس ا. انقلاب در انگلستان اقامت گزید و اینک در شهر لندن زندگی می کند.

فهرست نام ها

آ :

– آبادان
– آبادان پتروکميکال
– آپارتايد
– آريکا، شوکورو
– آذربايجان
– آذربايجان شرقي
– آذربايجان غربي
– آذري
– آفريقاي جنوبي
– آلايد کميکال
– آلمان
– آموزگار،جمشيد

الف:

– ابتهاج، ابوالحسن
– اداره اکتشاف نفت
– اردلان، حاج عز الممالک
– اردلان، عليقلي
– استاندارد اويل نيوجرسي
– اصفهان- اصفيا، صفي
-اعليحضرت، رجوع شود به شاه
– اقبال، منوچهر
– اکبر، محمد
– البرز، چاه
– امونا، مرتضي
– اميرسليماني، حيدرقلي
– اميني، علي
– انتظام، عبدالله
– انجمن مينا
– انقلاب
– انگلستان

ب:

– بختيار، عباسقلي
– بنگاه آبياري
– بهاري، عبدالله
– بي اف گودريچ

پ :

– پاکروان، سرلشکرحسن
– پالايشگاه آبادان
– پتروشيمي در کشورهاي سوسياليست
– پرون، ارنست
– پيشنهاد

ت:

– تگزاس
– توميو، کنجي

ج:

– جورج اسکو، ريکا
– جنگ دوم جهانی

ح:

– حجاري زاده، حسينعلي
– حليمي، لطف الله

خ:

– خارک، کميکال
– خرمشهر
– خليج فارس
– خليلي، جواد

د:

– دارسي، ويليام ناکس
– دانشکده سلطنتي علم و تکنولوژي
– دانشکده فني
– دانشگاه بيرمنگام
– دانشگاه تهران
– دانمارک
– درياي شمال
– دوپون

ر:

– رزم آراء، سپهبد حاجيعلي
– رضوي
– روحاني، فوآد
– روسيه

ز:

– زاهدي، سپهبد فضل الله

ژ:

– ژاپن

س:

– سازمان امنيتَ
– سازمان برنامه
– سلجوقي، ابراهيم
– سن بري، آزمايشگاه تحقيقات

ش:

– شاه
– شاهنشاه، رجوع شود به شاه
– شرکت اکتشاف و توليد
– شرکت تصفيه نفت ايران
– شرکت توسعه صنايع شيميائي ايران
– شرکت تويوسودا
– شرکت جاپان سينتتيک رابر
– شرکت سهامي نفت ايران
– شرکت شيميائي شاپور
– شرکت ملي نفت ايران
– شرکت موبيل
– شرکت ميتسوئي پتروکميکال
– شرکت ميتسوپي توآتسو
– شرکت نفت انگليس و ايران
– شريف امامي، جعفر
– شريفي، شاپور
– شوراي فرهنگي بريتانيا
– شوروي

ص:

– صدوقي، حسين

ع:

– عاليخاني، علينقي
– عربستان سعودي
– علاء، حسين
– علم، اسدالله
– عليرضا، والاحضرت

ف :

– فايننشال تايمز
– فرمانفرمائيان، منوچهر
-فرخان، هوشنگ
– فسا، ولي الله
– فلاح، رضا
– فون براون

ق:

– قانون نفت
-قرارداد
-1933 قراردادگس – گلشائيان
– قره بگيان، شاهين
– قزل اياغ، عباس

 

ک :

– کربن بلاک
– کنجي توميو
– کنسرسيوم
– کنگره جهاني زمين شناسان
– کين لي، مايرون
– کيهان، محمود

گ:

– گارد شاهنشاهي
– گانسر، پروفسور اوگوست
– گرانفر، سعيد
– گرووز، براندون

م :

– مارشال، هوارد
– مدال کدمن
– مجلس شوراي ملي
– مجيدي، سرلشکر
– مستوفي، عبدالله
– مسجد سليمان
– مسعودي، محمدعلي
– مصدق، دکتر محمد
– مصدقي، تقي
– معظمي، سيف الله
– معينيان، نصرت الله
– مکزيک
– مکي، حسين
– ملک منصور، مهندس
– منصور، حسنعلي
– مهتدي، محمد
– مهتدي، هوشنگ
– مهرابيان، يرواند
– ميتسوبي شي
– ميتسوئي
– ميدان گاز سراجه
– ميرزائي
– مينا، پرويز
– مينا، حشمت الله

ن :

– نفيسي، فتح الله
– نيک پي، غلامرضا

و :

– وزارت اقتصاد
– وزارت دارائي
– وزارت کشاورزي
– وزيري تبار، غفار
– ونزوئلا
– وينزور، پروفسور

ه :

– هايم، آرنولد
– هندوستان
– هويدا، اميرعباس

ی :

ياهيرو، توشيکوئي