Skip to main content

دانشنامه کوچک ایران – بخش دوم: تاریخ

کتاب الکترونیکی

دانشنامه کوچک ایران – بخش دوم: تاریخ

 

تاریخ

تاریخ ایران با قدرت یافتن قوم ماد و تشکیل نخستین پادشاهی آریائی در اواخر قرن هشتم پیش ازمسیح آغازشد. پیش از ورود آریاها، دراین سرزمین تمدّن هایی پیش رفته وجودداشت و جای‌گزینی اقوام تازه وارد به‌آسانی صورت نمی‌گرفت. امّا آریایی ها توانستند با ساکنان محلّی درآمیزند و به تدریج با جذب آن ها تمدّنی بزرگ و درخشان به وجود آورند.

پادشاهی مادمقارن فروپاشی تمدّن های باستانی سامی دربین‌النهرین و روی کار آمدن فرهنگ آریایی بودکه هم زمان درفلات ایران وسواحل و جزایر شرقی و شمالی دریای مدیترانه شکوفا شد، و با فتوحات کورش بزرگ، عصر جدیدی را آغاز کرد. این دوران، که درایران با اعتقاد به دین زَرتُشت مشخّص می‌شود، حدود 1300 سال به درازا کشید وسرانجام با ظهور اسلام و سقوط شاهنشاهی ساسانی پایان پذیرفت. دراین مدّت حکومت میان سه تیره از اقوام آریایی، ماد، پارس و پارت، دست به دست می‌شد. این اقوام به ترتیب پادشاهی ماد، شاهنشاهی هَخامَنِشی و اشکانی را تشکیل دادند. در آغاز قرن سوّم میلادی، پس از گذشت پانصدسال از برافتادن هَخامَنِشیان، بار دیگر پارس ها به حکومت رسیدند و شاهنشاهی متمرکز و مقتدر ساسانی را تأسیس کردند.

با وجود جابه‌جایی در دودمان های مختلف شاهنشاهی، تاریخ ایران پیش از اسلام دارای یک پارچگی و تداوم نسبی فرهنگی و سیاسی بود. دراین روزگار دراز، سپاهیان ایران، دردوجبهه شرق و غرب، پیوسته در حال پس راندن اقوام مهاجم و پیش‌روی درسرزمین‌های بیرون از فلات ایران بودند. دردرون فلات ایران درسایه امنیت و ثبات و غنیمت‌های به‌دست آمده از فتوحات، شهرهای بزرگ و آباد و پُرجمعیّت پی‌درپی ساخته می‌شد و امکانات کشاورزی و صنعت و تجارت ایران را از ثروت و نعمت می‌انباشت.

جنگ های ایران و سرزمین های همسایه درطول تاریخ از اهمیّت بسیار برخوردار است. درجبهه شرقی، ایرانیان‌همواره با اقوام بیابان‌گردرودر رو بودندکه به قصدغارت و چپاول به کشتارو ویرانی می‌پرداختند.هرگاه حکومت مرکزی مقتدر بود، باگماشتن حکومت‌های دست‌نشانده آنان را آرام نگاه می‌داشت، امّا به هنگام ضعف حکومت ایران سرکشی و هجوم دوباره آغاز می شد.

دوحمله بزرگ این اقوام از سوی شمال و شرق، یکی ازطرف طوایف سَکا، حدود150 سال پیش ازمیلاد، بود که به دست مِهرداد اوّل پادشاه اشکانی مهار گردید. دیگری هجوم هِبتالیان (هَیاطِله) یا هون های سفید بود که در زمان یزدِگِرد اوّل ساسانی آغاز شد و سال ها به طول انجامید. هِبتالیان را شاپور دوّم به جای کوشانیان درنواحی مجاورسیستان مستقرگردانده بود. امّا اینان در حدود450 میلادی با آغاز ضعف در دربار ساسانی به گسترش سرزمین های خود پرداختند و عاقبت در زمان خسرو انوشیروان سرکوب گردیدند. اقوام بیابان گرد غالباً پس از استقرار در سرزمین های همسایه فلات ایران به سرعت تحت تأثیر فرهنگ و تمدّن ایرانی قرار می‌گرفتند و در نتیجه هویّتشان نیز رنگ ایرانی به خود می‌گرفت، امّا حمله و هجوم مداوم ایشان همواره برای ایران مصیبت بار بود.

ایرانیان، در طول تاریخ پیش از اسلام، در نواحی غرب سرزمین خود نیز پیوسته درحال جنگ‌بودند. مردم این‌سوی‌جهان تمدّن و فرهنگی دیرین داشتند و ایرانیان برای کشورگشایی و گسترش‌شاهنشاهی به آن‌سوپیش می‌رفتند. بین‌النهرین، آسیای صغیر و سوریه تا شبه‌جزیره عربستان و بخشی بزرگ از شمال آفریقا، به خصوص سرزمین باستانی فَراعِنه، عرصه مهم‌ترین پیروزی های هَخامَنِشیان، اشکانیان و ساسانیان بوده است. یونان و پس از آن امپراتوری روم دو قدرت مهمّ اروپایی بودند که با ایرانیان برسرمحدودکردن دامنه‌متصرّفات‌یکدیگر پیوسته کشمکش داشتند. ایرانیان،باتشکیل شاهنشاهی هَخامَنِشی‌درمسیر دادوستد کالاهای بازرگانی بین چین و سواحل مدیترانه، در واقع نبض تجارت جهان متمدّن را در دست گرفتند و از همین راه به قدرت و شوکتی رسیدند و تا سرزمین های دوردست غرب پیش رفتند. بازتاب این فتوحات، به جنگ‌های ایران و یونان وحمله بزرگ اسکندر مقدونی به ایران انجامیدکه شاهنشاهی هَخامَنِشی را بر انداخت و تا هند پیش رفت.

فتح ایران به دست اسکندر، با همه ویرانی و کشتار، چون از سوی مردمی متمدّن صورت گرفته بود، به باروری فرهنگ ایرانی یاری رساند. اشکانیان، که پس از جانشینان اسکندر درایران روی کار آمدند، اگرچه درآغاز خودرا دوست داران یونان می‌نامیدند امّا پس از چندی، با تجدید دین، آداب و ارزش های اصیل ایرانی، زمینه پیوستگی فرهنگی وتاریخی شاهنشاهی ایران را آماده ساختند. امپراتوران روم در رقابت با شاهنشاهان اشکانی و ساسانی، به تحریک اقوام مهاجم شرقی فلات ایران دست می زدند؛ سیاستی که بعدها به وسیله دربار واتیکان و استعمارگران اروپائی نیز دنبال شد. امّا رومیان خود نیز ازهجوم و پیش‌روی این اقوام وحشی درهراس بودند. بسیاری از مصالحه‌های ایران و روم برای حفظ دربندهای مهم و نفوذناپذیری بود که بر دهانه رود جیحون درشرق و درگذرگاه قفقاز در مغرب دریای خَزَر ساخته شده بود. بدین ترتیب، در سراسر تاریخ پیش از اسلام، ایران به سبب موقع خاص جغرافیایی خود همچون سپری در برابرسیل هجوم اقوام غیرمتمدّن قرار گرفته بود و از این راه به‌حفظ و رشدتمدّن اروپا کمک می کرد. امّا خود نیز به خاطر واقع شدن درمسیر مهم‌ترین جاده‌های بازرگانی شرق و غرب، سود فراوان مادّی و فرهنگی می برد.

از اواسط دوران شاهنشاهی ساسانی، فشار اقوام نیمه متمدّن شرق ایران افزایش یافت. از جنگ های پی‌درپی با ایشان و درگیری دائم و خون بار درجبهه غرب و شمال غرب، مردم کشور ایران صدمات بسیار دیدند. امّا ضربه نهائی برپیکر شاهنشاهی ساسانی را اعراب وارد آوردند که‌به اتّحاد زیردرفش اسلام گرد آمده و نیروی معنوی خارق‌العاده‌ای یافته بودند. حمله اعراب، به خلاف هجوم اقوام بیابان گرد شرقی، علاوه بر فروپاشیدن شاهنشاهی ایران، اساس معتقدات و نظام اجتماعی ایران را دیگرگون ساخت و شخصیّت و هویّتی تازه در کشور ایجاد کرد که تا امروز، یعنی بیش از چهارده قرن، تداوم یافته است.

با سقوط ساسانیان، ایران استقلال سیاسی خودرا از دست داد و جزو سرزمین های وسیع خلافت اسلامی شد که از جَبَل‌الطارق تا رودخانه‌های سیحون و سِند را در برمی گرفت. دراین عرصه وسیع ایران تنها کشوری بود که با وجود پذیرش اسلام، زبان خودرا حفظ کرد و عناصری از فرهنگ دیرین خود را به معتقدات جدید پیوست و درعین حال در زمینه‌های سیاسی، نظامی‌و فرهنگی تمدّن اسلامی را بارور ساخت.

ایرانیان‌از فردای شکست برای کسب استقلال و بیرون راندن بیگانگان از سرزمین خود به پا خاستند. درآغاز باسرداران عرب درافتادندو سپس به مبارزات خود رنگ هواداری از شیعیان آل علی و دوست داران خاندان پیامبر را دادند. قیام ابومسلم خراسانی برای انتقال خلافت از اُمویان به بنی عبّاس اوج این تلاش ها بود. قتل ابومسلم مخالفت ها را آشکارتر کرد. با وجود این بدعهدی، قرن‌دوّم هجری/هشتم میلادی روزگار احترام و اهمیّت ایرانیان در دستگاه خلافت عبّاسی است. به همّت وزیران و سیاست‌مداران بزرگ ایرانی دیوان خلافت به ترتیب دوران ساسانی پایه گذاری گردید. این نفوذ و اعتبار تا قرن سوّم رو به افزایش بود، امّا از آن پس خلفای عبّاسی، هراسان از قدرت همه جانبه ایرانیان، به غلامان ترک روی آوردند و آنان را که لشکریانی خشن و جنگجو بودند به کارهای بزرگ گماشتند. حاصل آن شد که امیران ترک بغداد را عرصه قدرت نمایی ها و زشت کاری های خود کنند و خلفا را به صورت بازیچه‌هایی بی اختیار درآورند.

قرن چهارم هجری/دهم میلادی دوران طلایی تاریخ ایران بعد از اسلام است. دراین قرن دیلََمیان آلِِ بویه، جنگ‌آوران حرفه‌ای‌شمال ایران، قدرت یافتند و تا بغداد تاختند و با پس‌زدن امیران ترک، خلیفه را به اختیار گرفتند. دراین قرن خاندان های دانش دوست و هنر پرور ایرانی دربخش بزرگی‌ازفلات‌ایران‌حکومت‌های‌محلّی‌مستقلّی ترتیب دادند وبا زنده‌کردن آداب و رسوم و برگزاری جشن ها و آیین های ایرانی و تشویق و حمایت از گویندگان، نویسندگان، دانشمندان، و اندیشه وران بار دیگر فرهنگ ایرانی را درخشان ساختند.

امّا این روزگارطلایی دیرنپایید. تحریک دستگاه خلافت و اختلاف‌های داخلی راه قبایل ترک و تورانی را به درون فلات ایران گشود. اقوام یأجوج و مأجوج افسانه‌ای‌که‌قرن‌ها لرزه براندام دربارهای ایران و روم می‌افکندند در این فرصت به‌پیش راندند. در سال 382ه/992م اوّلین موج ترک های قَراخانی یا آل افراسیاب شهر باستانی بُخارا را فرا گرفت و زنگ خطر را در گوش هوش آشنایان با تاریخ واساطیر کهن ایرانی به صدا درآورد. هیجان شدید میهن‌دوستان برای تدوین حماسه ملّی، و بازنمودن خطر تورانیان در آن چهره زشت که از افراسیاب در شاهنامه تصویر شده است، گویی نگرانی ناشی از پیش‌بینی آن خطر بزرگ بود که نشانه های آن از نیمه قرن چهارم به بعد آشکار می‌شد.

سلطان محمود غَزنَوی در سلطنت سی ساله خود، با آن‌که به تقلید از دربارهای ایرانی سامانیان و صفّاریان و آل بویه و آل زیار و مأمونیان خوارَزم، شاعران و نویسندگان پارسی‌گوی را گرد آورده بود و در پیِ دانشمندان وبزرگان‌ایرانی به‌هرسوی کس می‌فرستاد، خود همه خاندان‌های ایرانی‌را برانداخت وسرزمین ایران‌را معرض هجوم ترکمانان سَلجوقی کرد.

قرن پنجم هجری/یازدهم میلادی روزگار به بارنشستن دوران خوش قرن چهارم بود. امّا ایرانیان که تازه پس از سیصد سال مبارزه از یوغ اعراب رهاشده بودند درنخستین جرعه‌های شادخواری و آزادی، دوباره خودرا گرفتار خشونت و تعصّب خشک اندیشی دیدند. قهر ومبارزه کسانی چون ناصرخسرو و سَنائی و افسوس های حکیمانه خیّام نیشابوری ومبارزات خشونت بارفداییان اسماعیلی هریک به گونه ای بازتاب این روزگار نامیمون است.

نتیجه تسلّط صدو بیست ساله سَلجوقیان برسرزمین های ایران پدید آمدن نوعی‌بی‌اعتنایی و سهل انگاری در دفاع از آب و خاک و نام و ناموس مردم ایران گردید. سران سپاه همه از غلامان ترک و ترکمان بودند که پیوسته به شهرها و روستاهای ایران حمله می‌آوردند و ویرانی و مصیبت برجای می‌گذاشتند. حکومت خان‌خانی‌سَلجوقیان، یک‌پارچگی مردم ایران و مرکزیّت حکومت را به‌کلّی از میان برد و همین امر به چنگیزخان مغول و امیرتیمور گورکان فرصت داد که با استفاده از غرور و ضعف فرمان‌روایانی چون سلطان محمّد خوارَزم‌شاه، که خود از خاندان غلامان ترک بود، به ایران سرازیرشوند.

امّا، شگفت آن‌که این‌بیابان‌گردان ترک و ترکمان، با همه گرایش به خونریزی و ویرانگری، پس ازچندی‌که‌درایران‌می‌ماندند نیاز به تدبیر و کشورداری ایرانیان ایشان را در اندک زمان به خوی و آداب ایرانی درمی‌آورد. به همین رو، به دین اسلام درمی‌آمدند، پیوندخود را بادیگر تیره‌های قبیله می‌گسستند و با برپا کردن دربارهای ایرانی به دانش و اندیشه و ادب روی می‌آوردند، زبان فارسی می‌آموختند و از وزیران و دبیران کار آزموده ایرانی در اداره کشور یاری می‌جستند.

ظهورصَفَویه درآغاز قرن دهم هجری/شانزدهم میلادی یکی از سرفصل‌های مهّم تاریخ ایران بعد از اسلام است. زیرا آنان با اعلام رسمیت تشیّع ایران را از دیگرکشورهای اسلامی جدا کردند و با سِلاح اعتقاد طوایف مختلف ترکمان را درسپاه قِزِلباش گرد هم آوردند. اصطلاح شاهسَوَن یا فدایی‌شاه، هم‌خاطره فرمان روایان ایران پیش از اسلام را بیدار می‌کرد و هم قدرت حکومت و مذهب را یک جا در شخص شاه مرکزیت می‌داد. همین یک پارچگی به صَفَویه فرصت داد که ایران را از افتادن به دام خلافت عثمانی نجات بخشند و به استقلال سیاسی برسانند.با این همه، در نیمه دوم دوران سلطنت صَفَوی در ایران، بار دیگر سران قبایل ترکمان که در سپاه قِزِلباش گرد آمده بودند، هریک در ناحیه‌ای ادعای‌حکومت و سروری کردند. این وضع بار دیگر به گروه‌هایی چون افغانان فرصت داد که به ایران بتازند و یک چند آشوب و کشتار برپا کنند.

سلسله‌هایی که بعد از صَفَویه روی کار آمدند تا پیش از دوران پهلوی همه از سران قِزِلباش و اغلب از همان تیره‌های ترکمان بودند که هم زمان با سَلجوقیان به ایران راه جستند و در سپاه قِزِلباش منصب و حکومت یافتند. قاجاریه، که آخرین این سلسله ها بود، توانست بیش از دیگران دوام بیاورد و نزدیک به صدو پنجاه سال بر ایران حکومت کند. هم زمانی دوران قاجاریه با تحوّلات عظیم جهان غرب و تلاش کشورهای اروپایی برای گسترش تسلّط سیاسی و اقتصادی خود به مشرق زمین، جامعه ایرانی را نیز به جنبش آورد. انقلاب مشروطیّت که در زمان مظفرالدّین شاه قاجار صورت گرفت، آغاز دوران متحوّل و پر ماجرای جدید تاریخ ایران است.

این بخش را در قسمت های زیر دنبال کنید:

ایران باستان

مادها

نخستین پادشاهی ایران که تاریخ از آن یاد می‌کند وسیله قوم ماد بنیان گذاری شد. مادها مردمی از تیره آریاییان بودند که درآغاز قرن هفتم تا میانه قرن ششم پیش ازمیلاد، در نواحی غربی ومرکزی ایران، حدود آذربایجان و کُردستان امروز حکومتی مقتدر تشکیل دادند. مادها ابتدا دست نشانده دولت بزرگ آشوربودند. بعدها با همدستی کَلده و بابِل در سال 612 پ.م برآن کشورغلبه یافتند و پادشاهی وسیعی تشکیل دادند که از رود هالیس در ترکیه امروز (قِزِل ایرماق) تا خراسان امتداد داشت و حدود 150 سال دراقتدار زیست.

دیااُکو بنیان گذار پادشاهی ماد در پایتخت خود، همدان، بر روی تپّه‌ای هفت قلعه تو در تو ساخت و هریک را به رنگی خاص درآورد. نام این شهر آمادانه به معنی جایگاه مادهاست که به زبان پارسی هَخامَنِشی آن را هِگمَتانه می‌گفتند. باغ های معلّق بابِل که از عجایب هفت گانه دنیای قدیم به حساب می‌آمده وسیله بُخت نَصر برای همسرش آمی‌تی نوه هُوَخْشَتَره، بزرگ‌ترین پادشاه ماد که حکومت آشور را بر انداخت، ساخته شده است و به خطا به سِمیرامیس‌ ملکه داستانی آشور نسبت داده می‌شود. آخرین‌پادشاه‌ مادها، آژی‌دهاک، با ترتیب‌ دادن‌ درباری‌ مجلّل وخوش‌گذرانی و بوالهوسی بسیارمردم‌ را از خود ناراضی کرد. در سال 550 پ.م کورش سپاه او را شکست داد وپادشاهی از قوم ماد به هَخامَنِشیان در مرکز و جنوب ایران منتقل شد.

مادها، روحانیان خود را مُغ می‌نامیدند و پی‌رو دین مَزدَیَسنا بودند. اگرچه از این قوم هیچ نوشته ای برجای نمانده امّا هرودُت، به تفصیل از ایشان یادکرده و از زبان ایشان به کلماتی چون سپاکو به معنی سگ ماده و پَرَدَنُر به معنی باغ های پیرامون کاخ و آبادی اشاره کرده است  امروز این کلمات هنوز در زبان های دیگر به معنی سگ و باغ بهشت به کار می‌رود. زبان و خطّ مادها را بسیار نزدیک به زبان و خطّّ هَخامَنِشی حدس می‌زنند که به تدریج ازمیان رفته است. امّا، هنوز در نواحی آذربایجان لهجه هایی از بقایای زبان مادی شنیده می‌شود. در نقش‌های تخت‌ جمشید مادها باکلاه نمدین و قبای آستین‌دراز دیده می‌شوند. ازآثار باستانی منسوب به ایشان بناها و حجّاری هایی است که در نواحی همدان، کرمانشاهان‌ و لُرستان‌ باقی‌مانده. مجسمه‌ شیرسنگی و دخمه‌هایی با نقشِ فَرَوَهر از آن‌ جمله‌ است.

هَخامَنِشیان

(330-559پ. م)

پس از بر افتادن حکومت مادها، هَخامَنِشیان وسیع ترین شاهنشاهی ایران را به‌ وجود آوردند. آنان ازقوم آریایی پارس یا پارسواش بودند و نامشان در کتیبه‌های آشوری از سده نهم پیش از میلاد مسیح آمده است. پارس ها هم‌زمان با مادها به نواحی غربی ایران سرازیر شدند و پیرامون دریاچه ارومیه و کرمانشاهان ساکن گردیدند. با ضعف دولت عیلام، نفوذ قوم پارس به خوزستان‌ ونواحی‌ مرکزی فلات ایران‌ گسترش‌ یافت.

حدود سال 700 پ.م، هَخامَنِش، از بزرگان پارس، خود را شاه اَنزان یا اَنشان خواند. کورُش، ششمین پادشاه این خانواده، به دلاوری و مهارت خویش درفنون جنگ، مادها را برانداخت و در جنگ‌های پی‌ در پی بابِل را گرفت و در اندک زمان پادشاهی کوچک پدران خودرا به شاهنشاهی عظیمی تبدیل کرد. بین النهرین، سوریه، مصر، آسیای صغیر، بخش بزرگی از شهرها وجزایریونان وسراسرفلات ایران و قسمتی از هند جزیی از این شاهنشاهی عظیم گردید.

پیدایش شاهنشاهی هَخامَنِشی را به رویاروئی شرق با غرب تعبیر کرده‌اند. در واقع، نخستین هدف بزرگ کورش که به پیروزی انجامید در اختیار گرفتن راه های بازرگانی مهمّی بود که داد و ستد جهان متمدّن آن روز از آن می‌گذشت. راه هایی که مشهورترین آن ها جاده ابریشم نامیده شده و از دورترین نقاط شرق چین کالای بازرگانی را به سواحل دریای مدیترانه و از آن جا به جزایر و شهرهای یونان باستان می‌رسانده است. این راه ها، همگی از حدود فلات ایران بزرگ می‌گذشت. تنها یک دولت مقتدر و متمرکز می‌توانست درعین نگهبانی از چنین مسیر طولانی و پُر مخاطره بر نیروی سیاسی خود بیفزاید و بهره مادی برد. کورش این هدف بزرگ را به مهارت دنبال کرد و اغلب دولت های این مسیررا مطیع خود ساخت، امّا از آن جا که مردم این نواحی از لحاظ فرهنگی متنوّع و متفاوت بودند، به دوراندیشی و بزرگ منشی، با آن ها سیاست مدارا پیش‌گرفت. احترام به ادیان، زبان ها، فرهنگ‌ها و آداب مردم سرزمین های مغلوب موجب شدکه دانش و تمدن همه فرهنگ‌های باستانی که بسیاری از آن ها برتر از پارسیان بودند محفوظ بماند و از ترکیب آن ها تمدّنی بالنده پدیدآید. از همین رو، تمدّن هَخامَنِشی ترکیبی از همه فرهنگ‌های پیش‌رفته زمان خود بود. استقلال وسیعی که کورش به کشورهای مغلوب می‌داد و سیاست زیرکانه‌ای که داریوش بزرگ‌دنبال کرد، موجب شد که شاهنشاهی هَخامَنِشی در برابر جهان متمدّن غرب به عنوان قدرتی معتبر سر برافرازد.

هدف دیگر کورش بزرگ مطیع کردن اقوام مهاجر و مهاجمی بود که از سوی شرق پیوسته به راه های بازرگانی و سرزمین های داخلی فلات ایران هجوم می‌آوردند و موجب زیان های بسیار می‌شدند. اهمیّت پیدایش و دوام شاهنشاهی هَخامَنِشی در ایجاد آرامش و ثباتی بود که با وجود جنگ های مدام بیش از دوقرن نواحی بین رودخانه‌های جیحون و سیحون را درآرامش نگه داشت و فرصت داد که شهرها و مراکز مهم کشاورزی و بازرگانی درآن ناحیه به وجود آید. با تعقیب این دو هدف هَخامَنِشیان ازسویی تمدّنی کم نظیر و حکومتی نیرومند ایجاد کردند و از سوی دیگر عوامل اختلاف‌ و از هم‌پاشیدگی را در درون قلمرو وسیع خود فراهم آوردند.

گسترش امپراتوری روم و پیش از آن دولت های یونان نتیجه توسعۀ تدریجی و پیشرفت هماهنگ فکری و فرهنگی بود. امّا، هَخامَنِشیان تنها در طول یک نسل پادشاهی کوچک و محلّی‌خود را به یک شاهنشاهی عظیم جهانی تبدیل کردند. با این‌همه، شاهنشاهی هخامنشی، تنها در حدّ یک قدرت بزرگ نظامی باقی نماند و به تمدّنی جهانی تبدیل شد. هَخامَنِشیان با توفیق در اداره سرزمین هایی چنین بزرگ و پراکنده و متنوّع و فراهم آوردن امکانات برای رونق اقتصادی و تجاری توانستند کشورهای زیر فرمان خودرا کاملاً دگرگون سازند.

از جهت کشاورزی و آبادانی وصنعت، دوران هَخامَنِشی را باید دورانی بی نظیر دانست. ایجاد کانال های آب‌یاری و استفاده از آب های زیر زمینی به وسیله کاریز و ساختن سدها در سرزمین های دور مانند مصر، در زمان هَخامَنِشیان روی داد. آثار و دستاوردهای هنری مانده از این دوران مجموعه‌ای است از میراث همه مردم متمدّن آن روزگار، امّا با جنبه هایی از ویژگی های کاملاً ایرانی و متمایز. سبک‌های ویژه هخامنشیان را در آثار تمدّن های دوردست ازهند تا مصر و شمال افریقا و قبرس و کناره‌های دریای سیاه، هم در ساختمان بناها و پُل‌ها و معبدها و هم در پارچه ها و اشیاء فلزی و شیشه‌ای و دیگر زمینه ها، می توان دید.

شاهنشاهی هَخامَنِشی حدود 250 سال دوام یافت و عاقبت با حمله اسکندر مقدونی و کشته شدن داریوش سوّم از میان رفت. مهم ترین دلیل ازهم پاشیدگی این شاهنشاهی را در ناهماهنگی اقوام و قبایل مختلفی دانسته اند که قرار بود جذب جامعه ای متمدّن و پیش رفته شوند. درنیمه دوّم حکومت هَخامَنِشیان، کشمکش های دائم میان اقوام گوناگون منجر به تضعیف تدریجی پایه های قدرت حکومت گردید، به خصوص که ساکنان مناطق غربی این امپراطوری نیز به نظام سیاسی و اجتماعی یونان نظر دوخته بودند که با خوی و فرهنگشان سازگارتر بود. افزون بر این، در اواخر دوره هَخامَنِشی سپاهیان و درباریان انضباط و سخت‌کوشی و پای بندی به اصول اخلاقی را که موجب ثبات و استواری حکومت بود از دست دادند و قربانی فساد مالی و دسیسه های سیاسی شدند. با این همه، شاهنشاهان هَخامَنِشی حتّی درچشم اسکندر و سرداران فاتح مقدونیه نیز حرفایی‌مورداحترام بودند. یونانیان با همه دشمنی وکینه‌ای که شکست‌های پی‌درپی از سپاهیان و ناوگان ایران در دل آن ها کاشته بود، در آثارخود از ایرانیان و شاهنشاهان بزرگ هَخامَنِشی باشگفتی وستایش فراوان‌ یاد کرده اند.

هَخامَنِشیان را، به سبب آزاداندیشی و مسالمت جویی آنان نسبت به جوامع مختلف بشری، در حفظ‌ و بقای‌ فرهنگ‌ قوم یهود عاملی‌ مؤثّر دانسته‌اند و به طور کلی از آنان به عنوان نخستین مبادله‌ کنندگان تمدّن‌ مادّی و معتقدات‌ دینی وفرهنگی‌ بین‌ شرق و غرب سخن گفته اند.

کورش بزرگ (529-551 پ. م)

کورش بزرگ هفتمین پادشاه هَخامَنِشی و فرزند ماندانا دختر آخرین پادشاه ماد بود. هَخامَنِشیان یا پادشاهان محلی اَنشان، از قوم پارس و آریایی‌نژاد بودند و در مشرق شوشتر در حوالی کارون فرمان می راندند. دولت اَنشان ابتدا از عیلام و آشور و سپس تا زمان کورش از حکومت ماد اطاعت می‌کرد. در زمان حکومت ماد، به تدریج که قدرت حکومت و تعداد جمعیت هَخامَنِشیان افزونی یافت، از خوزستان به سرزمین‌های شمالی‌تر راه جستند و نام‌ خود را به‌سرزمین جدید دادند، آن را فارس یا پارس و پایتخت خود را پارساگاد (پازارگاد) خواندند.

درکتب یونانی از کودکی‌کورش، که او را سیروس خوانده اند، افسانه‌های بسیار نقل شده است. وی درجوانی، به سال 559پ. م، به جای پدر به تخت پادشاهی نشست. دیری نگذشت که بر اژی‌دهاک، پدر بزرگ مادری خویش، سرکِشی آغاز کرد و دولت ماد را برانداخت. پس از آن، در ترکیه امروز، سارد را که بسیار ثروت‌مند و آباد بود، و به سارد طلایی شهرت داشت، تسخیر کرد. کِرِزوس پادشاه سوریه نیز از کورش شکست خورد و تسلیم او شد. تصرّف آسیای صغیر، که یونانی‌ها درآن پایگاه‌های مهمّ دریایی داشتند هدف بعدی کورش بود. وی به شهرهای ثروت‌مند یونانی درسواحل دریا توصیه کرد که بی قید و شرط تسلیم او شوند. سپس برخی را به زور اسلحه و برخی دیگر را با تطمیع حکم رانان آنان به اطاعت خود درآورد. تصرّف شهرهای یونان برای کورش اعتبار و شهرتی تازه فراهم آورد و شاهنشاهی بزرگ او را تحکیم کرد. این شهرها علاوه بر موقع مهمّ نظامی دارای مردمی پیشرفته در صنعت و سپاهی گری بودند. ضعف این شهرها بیشتر ناشی از تفرقه میان آنان بود که راه را برای پیروزی و تسلّط نیروهای مهاجم می گشود.

اعتبار کورش بافتح بابِل فزونی یافت. وی با شکوه و جلال تمام وارد این شهرشد، به پرستش‌گاه مَردوک رفت و درآنجا تاج گذاری کرد و دربیانیه‌ای، که آن‌را نخستین اعلامیه حقوق بشر نامیده‌اند، ازحقوق انسانی و برابری اقوام سخن گفت. وی سپاهیان خود را از خون ریزی و غارت ومزاحمت کسان برحذر داشت و معتقدات مذهبی مردم را محترم دانست. کورش خود را نه فاتح بابِل که منجی آن خواند و با پادشاه بابِل که اسیر او شد به نیکی رفتار کرد و پس از مرگ او، در سال بعد، در مراسم عزایش حضور یافت. سپاهیان ایران بنا به دستور کورش درکشورهای مغلوب به معتقدات مذهبی مردم احترام می‌گذاشتند. ایرانیان از کورش به عنوان پدر یادمی‌کردند و یونانیان که وی ممالک ایشان را تسخیر کرده بود او را سروَر و قانون گذار نامیدند.

کورش در بابِل‌ اقوام اسیر را آزاد کرد. در بین اسرا پنجاه هزار یهودی بودند که در زمان بُخت نَصر به بابِل آورده شده بودند و چهل سال بود که در اسارت می زیستند. کورش به آنان اجازه داد به سرزمین خود، فلسطین، باز گردند و شهر باستانی ومقدّس خوداورشلیم را از نو بسازند. به هزینه دولت شاهنشاهی ایران، یهودیان معبد خودرا دوباره ساختند. به دستور کورش همه ظرف های سیمین و زرّینی که از معبد یهودیان به غنیمت به بابِل آورده شده بود بدان جا بازگردانده شد. در تورات که پس از این واقعه مهم دوباره جمع آوری شده از کورش تجلیل بسیار به عمل آمده و از او به عنوان نجات دهنده و یار مظلومان و اسیران یاد شده است.

در دوران کورش مرزهای ایران از شمال به کوه‌های قفقاز و دریای خَزَر و رود سیحون (سیر دریا) می‌رسید و از مغرب به داردانل و مدیترانه تا شمال افریقا. مرز جنوبی شاهنشاهی کورش عربستان و دریای عُمّان بود و حد شرقی آن رود سِند و کوه های هندوکُش. در این زمان شهرهای شوش، همدان، بابِل و پاسارگاد هرچهار پایتخت شاهنشاهی عظیم هَخامَنِشی بود. کورش اسناد خاندان خود را به همدان برد و در خزانه‌های سلطنتی ماد محفوظ داشت. حدس زده اند که لوحه های زرّین با علائم میخی به زبان پارسی باستان در باره پادشاهان اَنشان، بدین طریق به همدان رسیده است. کورش در پازارگاد منطقه‌ای وسیع را به صورت اردوگاه ساخت و درون دیوارهای آن مجموعه‌ای از قصرها و آتشگاه‌ها و معابد زَرتُشتی بنا نمود. گاوهای بال دار عظیم در دوطرف در ورودی قصر و کتیبه ای به زبان های پارسی باستان، بابِلی و عیلامی در زمان کورش ساخته شده است. پازارگاد که آثار عظمت دیرین آن هنوز قابل ملاحظه است جلوه وسیعی از هنر ایرانی به‌شمار می‌رود که به دست اقوام مختلف ساکن در قلمرو این پادشاه پدید آمده است.

کورش درپایان حیات خود درجنگ های طولانی با سَکاها درگیر شد. این اقوام نیمه وحشی چادرنشین در شمال نواحی دریاچه آرال زندگی می‌کردند و پیوسته به داخل مرزهای ایران هجوم می‌آوردند. کورش دریکی از این برخوردها زخمی وکُشته شد. پیکر اورا در پاسارگاد درون مقبره‌ای که امروز آرامگاه کورش خوانده می‌شود به خاک سپردند. سنگ نوشته‌ای به خط میخی و زبان پارسی باستان در کنار مجسمه آن پادشاه وجود دارد. کورش رهبری بزرگ، دانا به فنون جنگ و آشنا با ریزه کاری‌های حکومت بر مردم بود. او با آن که نخستین پادشاه خاندان خود نبود، اساس شاهنشاهی گسترده و مقتدری را برجای گذاشت که تا زمان های طولانی پس از او دوام یافت.

داریوش بزرگ (486-522پ.م)

هنگامی که کمبوجیه پسر کورش کبیر به فتح مصر و شمال آفریقا توفیق یافت گِئوماته مُغ یکی از بزرگان زَرتُشتی پایتخت برضد او قیام کرد. گِئوماته که زَرتُشتی متعصبی بود دستور داد همه معابد و بُت‌خانه ها، جز آتشکده ها را ویران‌کنند. چندی بعد بزرگان خاندان های اشرافی هم دست شدند، او را کُشتند و خود بر سر نوع حکومت به گفتگو نشستند. هرودت مورّخ یونانی نوشته است که در مرگ گِئوماته مُغ همه ملل آسیا بجز پارسیان متأثر بودند و برای او می گریستند. یکی از هفت تن بزرگان پارسی داریوش بود که توانست شاهنشاهی را از آن خود کند. او در دو سال آغاز حکومت خویش با شورش های متعدّد در هرگوشه سرزمین ایران روبرو شد و پیروز بیرون آمد. سنگ نوشته ای بر بلندای کوه بیستون درکنار جاده کرمانشاه به همدان شرح اقدامات داریوش در سرکوبی مخالفان است. داریوش سپس به آسیای صغیر و مصر لشکر کشید و قلمرو شاهنشاهی ایران را تا سرزمین لیبی گسترش داد. وی درقَرطاجنه (کارتاژ) تونس امروز، قربانی کردن انسان در برابر بُت‌ها وخوردن گوشت سگ‌ را ممنوع‌ کرد و برخلاف‌ کمبوجیه مردم‌ مصر را بنواخت وبه مرمّت‌ و بازسازی پرستشگاه‌های ایشان پرداخت. وی دستور داد ترعه ای بکَنَند که دریای مدیترانه را از راه رود نیل به دریای سرخ متصّل سازد. به این منظور در نزدیکی ترعه سوئز کانالی کندند و کتیبه ای به چهار زبان پارسی باستان، عیلامی، بابِلی و مصری قدیم در نزدیکی آن دفن کردند.

از دیگر اقدامات داریوش سرکوب کامل سَکاها درحوالی دریاچه آرال بود که غالباً خاک ایران را از مغرب و مشرق مورد تاخت و تاز قرار می‌دادند و قتل و غارت بسیار می‌کردند. سَکاها، شکست خورده، به قلب روسیه عقب نشستند امّا داریوش به تعقیب ایشان نپرداخت و سربازان خودرا در سرما و یخ بندان سرگردان نکرد بلکه از راه پُلی بر روی رودخانه دانوب از شمال دریای سیاه به بُسفُر و شهر سارد بازگشت. مسیر او، از بغاز بُسفر، ترکیه، رومانی شرقی، بلغارستان و جنوب اوکراین، تقریباً به دوهزارکیلومتر می‌رسید. داریوش آنگاه به تسخیر پنجاب و سِند رفت و لشکرکشی او به این دیار مبداء تاریخ قدیم کشور هند گردید. به نوشته هرودُت، سپاهیان داریوش از رود سِند سرازیر شدند، سواحل بلوچستان ومُکران را پیمودند و از اقیانوس هند ازطریق باب‌المَندَب به دریای سرخ رسیدند و سپس، از راه کانالی که‌ به‌ فرمان‌داریوش ساخته بودند، از راه نیل به مصر و از آن جا به دریای مدیترانه راه یافتند.

در زمان داریوش بیش از یک سوّم سرزمین های یونان تحت حکومت ایران بود. درسال 500 پ. م یکی از شهرهای آسیای صغیر (ترکیه امروز) به تحریک آتِن و اِسپارت، شورش کرد و سارد را آتش‌ زد. داریوش شورش را سرکوب کرد و به قصد گوشمالی آتِنی ها سپاه خود را با شش‌ صد کشتی از راه دریا به شبه جزیره آتیک فرستاد. در ناحیه ماراتُن سوار نظام ایران وارد خشکی شد و به سوی آتِن حرکت کرد. امّا سپاه آتِن به مقابله برخاست و اندکی بعد ایرانیان‌ را شکست‌ داد. فتح ماراتُُن از نظر یونان حادثه‌ای بسیار مهم بود و مقدّمه جنگ هایی شدکه عاقبت به حمله اسکندر انجامید.

داریوش شاهنشاهی بزرگی را اداره می‌کرد که از شمال به رود دانوب و دریای سیاه و اِستِپ های روسیه و دریاچه آرال و سرزمین های پشت رود سیحون می‌رسید، از شرق کوه های هیمالیا و هندوستان واراضی پشت رودخانه سِند مرز ایران بود. درجنوب دریای عُمّان و خلیج فارس تا اتیوپی (حبشه) قرار داشت و در مغرب آن دریای مدیترانه و شبه جزیره آتیک و تونس. برای اداره این قلمرو گسترده تشکیلاتی بسیار دقیق و آزموده مورد نیاز بود که داریوش بزرگ به ترتیب دادن آن توفیق یافت. وی سراسر شاهنشاهی را به سی استان تقسیم کرد و هریک از آن ها را به یک شهربان که به یونانی ساتراپ گفته اند سپرد. داریوش سپس به ساختن راه‌هایی از شهر مِمفیس، در مصر نزدیک قاهره امروزی، تا سارد، بابل، همدان وشوش تا شهر کورش درکنار رودخانه سیحون همّت گماشت. در مسیر این راه ها چاپارخانه‌ها ومهمان‌سراهای مجهز و آماده ایجاد گردید و به فاصله هر چهار فرسنگ اسب‌های راهوار و تندرو نگه داری می‌شد آن‌گونه که یک پیک می‌توانست، با تعویض اسب و نفرات، از پایتخت تا دورترین نقطه مملکت را در کوتاه ترین فرصت طی کند. از همین رو، داریوش را نخستین بنیان گذار تشکیلات پست دانسته اند.

ایجاد سپاهی منظّم و تنظیم قوانین مالیاتی یک نواخت و ضرب سکّه از دیگر اقدامات مهّم زمان شاهنشاهی داریوش بزرگ است. تهیه ناوگان منظّم و رونق کشاورزی و ساختمان بناها و آتشگاه‌های بسیار دوران شاهنشاهی داریوش را به یکی از بالنده ترین دوران تاریخ ایران تبدیل کرد. قصرهای شوش و مشابه آن در تخت جمشید نمودار عظمت فوق‌العاده هنر و صنعت و شکوه و جلال روزگار داریوش اوّل است. تنظیم قوانینی برای رونق اقتصادی و تعیین مزد برحسب نوع کار نیز از دیگر اقدامات مهم این دوره است. قوانین وضع شده درزمان داریوش را مکمّل قوانین حمورابی و در دقت و اهمیت برتر از آن دانسته‌اند.

خشایارشا(466-486پ.م)

خشایارشا پسر داریوش بزرگ و آتوسا دخترکورش بزرگ بود. وی پس از داریوش در سی و پنج سالگی به پادشاهی رسید و بی فاصله به فرو نشاندن شورش مصر که پس از جنگ ماراتُن آغاز شده بود پرداخت. سپس به سوی بابِل لشکر کشید و مردم این سرزمین را که سر از اطاعت حاکم ایران برتافته بودند به سختی گوش مالی داد. خشایارشا دراین جنگ معبد بابِل را ویران ساخت و مجسمه زرّین مَردوک را که نگهبان آن شهر به شمار می‌رفت با خود به ایران آورد و ذوب کرد. از آن پس بابِل به صورت یکی از ایالات شاهنشاهی ایران درآمد.

مهم ترین جنگ های خشایارشا با یونانیان بود. درباریان که شکست ماراتُن را باعث ننگ می‌دانستند وی را واداشتند سپاهی عظیم وناوگانی مجهّز به سوی یونان به راه اندازد. لشکری‌که‌خشایارشا، طی‌چهارسال، به این منظور بسیج کرد بزرگ ترین سپاهی بود که تا آن روزگار به حرکت درآمده بود. سپاهیان این لشکر افراد چهل و شش تیره و قوم گوناگون را دربر می‌گرفت. پارس‌ها، مادها، کاسی‌ها هیرکانیان (مردم‌گرگان) آسوریان، مردم‌بَلخ، پارت‌ها، سَکایی ها، اعراب، حبشی ها، هندیان، کاسپین‌ها، و حتّی مردم جزایر دوردست خلیج فارس، هریک با جامه و ابزار خاص خود درجنگ شرکت داشتند.

نیروی دریایی سپاه خشایارشا از هزار و دویست ناو تشکیل می‌شد که فینیقی ها و مصریان و یونانیان تابع ایران آن هارا هدایت می‌کردند و درهر ناو چند تن پارسی یا سَکایی بر کارها نظارت داشتند. شمار شرکت کنندگان دراین‌لشکرکشی را،که در تاریخ به سپاه بزرگ شهرت یافته، بیش از یک میلیون و هفتصدهزار سوار و صد هزارملوان و نیروی دریایی و پانصد و ده هزار تن نیروهای کمکی دانسته اند. این جنگ بزرگ، که شرح آن را مورّخان یونانی به تفصیل آورده اند، نخست به سقوط شهر آتِن انجامید امّا وقتی پارسیان وارد شهر شدند آن راخالی‌ازمردم یافتند. به تلافی آتش‌سوزی بزرگ یونانیان درزمان داریوش بزرگ‌که شهر سارد طلایی را ویران کرد، ایرانیان آتِن را به آتش کشیدند.

درسال بعد، بار دیگرمیان یونانیان و سپاه خشایارشا در سالامین نزدیک آتیک، جنگ دیگری درگرفت که آشیل شاعر معروف یونانی آن را از بلندی تماشا می‌کرد و منظومه معروف پارسیان را درباره آن سرود. این جنگ که با تلفات بسیار همراه بود عاقبت به شکست ایرانیان انجامید و شورای جنگی ایرانیان نظر داد که شاهنشاه به سارد باز گردد و دنباله جنگ را تا تسخیر یونان برعهده فرمانده سپاه خود بگذارد. امّا این جنگ که در محل‌های مختلف طی سه سال صورت گرفت عاقبت به شکست ایرانیان انجامید و برای شاهنشاهی آن بسیار گران تمام شد. یونان توانست ایران را ازهمه سرزمین های غرب تا پس تنگه ها عقب رانَد و مقدّمات پیروزی غرب را برشرق در زمان اسکندر فراهم آورد.

خشایارشا پس از عقب نشینی در راه سارد بسیاری از سپاهیان خودرا از دست داد و هنگامی که دراین شهر برای لشکرکشی تازه ای به یونان نقشه می‌کشید عاشق همسر برادر خود شد و به کشمکش های خانوادگی گرفتار آمد. پس از بازگشت به ایران، خشایارشا که از شکست‌ها خشمگین بود دیگر از پایتخت های خود بیرون نیامد. وی در تخت جمشید و شوش به ایجاد بناهای تازه ای درکنار قصرهای پدرش، داریوش بزرگ، پرداخت که ازنظر معماری عظمت و شکوهی خاص داشت. سبک این بناها را نمودار تکبّر بی اندازه و استبداد وی دانسته اند.

خشایارشا بیست سال شاهنشاه ایران بود و عاقبت بر اثر توطئه درباریان خود کشته شد. وی رامردی خوش سیما، بخشنده و بزرگ منش توصیف کرده اند. یونانیان با وجود کینه‌ای که ازلشکرکشی‌های او به دل داشتند بااحترام‌ بسیار از او یاد کرده اند، امّا وی را خوش‌گذران و شهوت ران نیز دانسته اند که شیفتگی اش به زنان زیباروی موجب افتادن کارها به دست خواجه سرایان شد. بنابر روایت کتاب اِستِر در تورات خشایارشا، درسال سوّم پادشاهی خود، درجشنی ازهمسر محبوب خود خواست تا به حضور بیاید و زیبایی خود را به بزرگان بنماید. ملکه از آمدن خودداری کرد. شاه درخشم شد و به جای او یک دختر یهودی را به شه‌بانویی برگزید و او را اِستِر یعنی ستاره نامید. پسر عموی اِستِر، به نام مُردخای دسیسه دوتن از درباریان برضد شاه را کشف کرد و به شاه آشکار نمود. هامان یکی از بزرگان کشور که از نفوذ مُردخای ناخشنود بود کینه یهودیان را در دل گرفت و از شاه خواست که به قتل همه آنان فرمان دهد. امّا مردخای پیش‌ دستی کرد و به وساطت اِستِر دستور کُشتن هامان را به دست آورد. از این واقعه، که نشان نوسان در تصمیمات خشایارشاست در تورات به تفصیل سخن رفته است. بنای تاریخی استر و مردخای در همدان را آرامگاه این دو می دانند..

بنای تاریخی استر و مردخای در همدان

اردشیر دراز دست (424-466پ. م)

اردشیر اول مشهور به دراز دست پس از کُشته شدن پدرش خشایارشا به شاهنشاهی ایران رسید. دربارۀ شهرت او گمان برده اند که دست ها یا تنها دست راستش بیش از اندازه بلند بود. امّا چنان که یونانیان نوشته‌اند، وی چنان کاردان و مقتدر و دانا بود که در همه حوادث سیاسی و نظامی دورترین نقاط جهان آن روز یعنی مصر و یونان دست داشت و از این رو او را دراز دست یعنی توانا و مسلّط خوانده اند.

اردشیر دراز دست درآغاز چندی با برادران و دیگر مدّعیان به نبرد پرداخت و ایشان را مطیع و رام کرد. امّا پس از آن تا پایان دوران چهل ساله سلطنتش به جنگ نپرداخت و از گسترش نفوذ خود در سرزمین های یونان چشم پوشید. با این همه وی سرداران و فرماندهان لایقی داشت‌ که پیوسته بر قدرت و نفوذ شاهنشاهی پارس می‌افزودند. یکی از قدرت‌نمایی‌های مهمّ ایشان درآغاز سلطنت اردشیر دراز دست، با سرکوبی شورش مصر، به ظهور رسید.

درآن زمان پِریکلِس، یکی‌از مردان شایسته آتِن، دورانی‌ باشکوه را بنیان نهاده بود. وی برای جلوگیری از تجاوز اِسپارت و آزاد ساختن جزایر یونانی از تسلّط و نفوذ نیروهای پارس، اتّحادیه دِلوس (Delos) را ترتیب داد و همین امر بر اقتدارش افزود. اعضای اتّحادیه دِلوس خواهان دست‌یابی به گندم مصر بودند و از همین رو مصریان را برضدّ امپراتوری ایران تحریک می کردند. جنگ های سرداران اردشیر دراز دست برای سرکوبی شورش مصر چندین سال به درازا کشید. دراین مدّت، جنگ و گریز پراکنده بین ناوگان دریایی پارس و کشتی های یونانی ادامه داشت. عاقبت با شکست سخت مصری ها از سپاهیان ایران، پِریکلِس و اعضاء اتّحادیه دِلوس نیز به رفع اختلاف با ایران پرداختند و نمایندگانی از آتِن و جزیره آرگوس به شوش فرستادند. در پایان گفتگو ها، آتِن حاکمیّت شاهنشاه ایران را بر جزیره قِبرِس، که پایگاه نظامی مهمّی بود، پذیرفت و تعهّد کردکه‌از دخالت‌ در امور مصر و لیبی خودداری‌کند. اردشیر درازدست نیز موافقت کرد که از جزایر اروپایی و سرزمین‌های اتّحادیه دِلوس باج و خراج نگیرد و اداره آن ها مطابق خواست و سنّت های ساکنان آن نواحی باشد. از آن پس بسیاری از نواحی یونانی نشین اگرچه عملاً دست نشانده شاهنشاه پارس بود، به ظاهر استقلال یافت. این توافق اگرچه کشمکش‌های بین دو طرف را به کلّی از میان نبرد، امّا به نوعی ثبات در اداره جزایر یونانی و سرزمین های شمال افریقا، که تابع شاهنشاهی پارس بودند، انجامید.

در زمان اردشیر دراز دست، شوش، پایتخت شاهنشاهان هَخامَنِشی، مرکز پناهندگان بود. تِمیستوکل سردار معروف آتِنی و فرمانده نیروی دریایی یونان، که خشایارشا و ناوگان او را در تنگه سالامین شکست داده بود، به اتّهام آزمندی به محاکمه خوانده شد. وی به ایران گریخت و به اردشیر دراز دست پناه برد. شاهنشاه ایران او را پذیرفت و پس ازچندی او را به حکومت شهری درآسیای میانه گماشت. تِمیستوکل تا پایان زندگی دور از یونان ماند و گاه به رایزنی شاه ایران فراخوانده می شد. هم زمان با وی پادشاه تبعید شده اِسپارت نیز به عنوان پناهنده در شوش می‌زیست.

اردشیر درازدست با هِرودُت و گِزِنوفون، از تاریخ نگاران مشهور یونان، هم دوران بود. این دو که درسرزمین های دست نشانده پارس به دنیا آمده بودند تابعیّت ایرانی داشتند و به همین‌ جهت می‌توانستند به آسانی به سرزمین هایی چون مصر و بابِل و شوش رفت و آمد کنند و در باره آداب و عادات و معتقدات و مراسم ایرانی اخبار و داستان‌های بسیار به دست آورند. به‌نظر می‌رسد که این دو مورّخ، به سبب زندگی طولانی درآتِن وخوگرفتن با طرز حکومت در آن سرزمین، نظام پادشاهی را نمی‌پسندیدند و به همین‌ جهت در نوشته های خود از شاهان‌ایران به نیکی یاد نکرده اند. دیموکریتوس (ذیمِقراطیس) دانشمند یونانی نیز که هم‌زمان با سقراط می زیست، چند سال را در مصر و بابِل و پارس گذراند ودر باره دانش‌های متداول آن زمان از کاهِنان مصری و روحانیان بابِلی و مُغ های ایرانی آگاهی هائی به دست آورد. گمان می‌رود همین آگاهی ها زمینه نظریه وی درباره تشکیل هستی از اجزاء جدا نشدنی شده باشد.

اردشیر درازدست را شاهی دادگستر و جوانمرد توصیف کرده و او را سرآمد شاهان پارس خوانده اند. بازگشت دادن بقایای اسیران یهودی از بابِل به بیت‌المقدّس و اقداماتی که برای رفع اختلاف بین یهودیان انجام داد نشانی دیگر از بزرگواری و نرم‌خوئی اوست. گفته‌اند وی سال های پایانی عمر خودرا بیشتر در بابِل و بین خدمتکاران و زنان بی‌شمار می‌گذرانید و نسبت به امور مملکتی چندان توجهی نداشت.

داریوش سوّم (330-336پ.م)

داریوش سوّم آخرین شاهنشاه هَخامَنِشی است. او، که سلطنتش بیشتر ازشش‌ سال به درازا نکشید، در برابر حمله اسکندر مقدونی به ایران دلیرانه پایداری کرد امّا عاقبت درنزدیکی دامغان به دست یکی از سرداران خود کشته شد. اسکندر که دلاوری داریوش را می‌ستود، فرمان داد جسد او را با بزرگ داشت فراوان به پازارگاد برند و به دخمه شاهان بسپارند.

داریوش سوّم، از شاه زادگان هَخامَنِشی، در زمان شاپور دوّم به پاداش رشادت درجنگ والی ارمنستان شده بود. حدس زده اند که باگواس (Bagoas)، خواجه مصری دربار اردشیر سوّم، پس از کُشتن شاه و تنی چند از فرزندانش، داریوش سوّم را که دور از پایتخت بود به شاهی برگزید تا خود بتواند زمام امور را یکسره در دست گیرد. امّا داریوش که دلیر و آگاه بود، پیش‌دستی کرد و دستور داد باگواس جام زهری را که برای کشتن او فراهم آورده بود خود بیاشامد.

داریوش درآغاز پادشاهی، هنگامی که هنوز فیلیپ مقدونی پدر اسکندر کُشته نشده بود، قصد داشت به مقدونیه لشکر کشد و مانع پیش رفت های او شود. امّا با شنیدن خبرکشته شدن او خیالش آسوده شد. چندی بعد خبر فتوحات اسکندر در یونان او را وا داشت که برادر یکی از سرداران اهل جزیره رودسْ را که در مصر به اردشیر سوّم خدمت بسیار کرده بود به سرداری سپاه خود برگزیند. پیش‌روی های اسکندر با مرگ این سردار لایق مصادف شد و داریوش سوّم را واداشت که خود فرماندهی سپاه ایران را به عهده بگیرد. تجمّل و تشریفات و زیادی نفرات و آراستگی ابزار جنگ و گردونه های سپاه ایران را مورّخان چنان توصیف کرده اند که نشان می‌دهد سبک باری و ورزیدگی سپاهیان اسکندر چه نقش مهمّی در پیروزی ایشان بر ایرانیان داشته است.

درجنگ ایسوس، درکنار خلیج اِسکَندَرون دو سپاه روبرو شدند. اسکندر پس از سخن‌رانی آتشینی خطاب به سپاهیان خود به سوی گردونه شاه تاخت. ایرانیان دلیرانه مقاومت کردند امّا، با رمیدن اسب های گردونه شاه، سربازان اطراف او رو به فرار نهادند و داریوش نیز سوار بر اسب از معرکه گریخت. مادر، زن، دختر و پسر شش ساله داریوش اسیر اسکندرشدند و بارگاه پُرتجمل شاهنشاه وخزاینی‌که بر سیصد شتر بار بود به دست او افتاد.

در پی این شکست، داریوش در سه نامه به اسکندر از او خواست به ازای دریافت غرامت و در اختیار گرفتن سرزمین های آن سوی رودخانه هالیس (قِزِل ایرماق) و ازدواج با دختر او، از در صلح درآید. امّا اسکندر که خودرا پیروز می‌دید نپذیرفت. داریوش سوّم ناگزیر با اصلاحاتی که در سپاه انجام داد بار دیگر در بین‌النهرین در محلی به نام گوگَمَل با اسکندر روبرو گردید. دراین جنگ داریوش توانست ابتدا سواران خودرا بر سپاه مقدونیه پیروز گرداند. امّا، سکایی‌های سپاه وی که به غارت بار و بنۀ مقدونی ها پرداخته بودند باعث اختلال شدند و بار دیگر داریوش ناچار روی به گریز نهاد و از راه ارمنستان به سرزمین ماد رفت. داریوش قصد داشت با گذر از دربندهای خَزَر در مشرق ایران سپاهی برای روبرو شدن با اسکندرفراهم آورد. امّا در نزدیکی دامغان به دست سه تن از سرداران خود اسیر و کشته شد.

تاریخ نگاران، داریوش سوّم را شاهنشاهی نیک منش دانسته اند که می‌خواست اوضاع ایران را، که به سبب فساد و تجمّل‌پرستی درباریان رو به خرابی نهاده بود، سرو سامان دهد. امّا حمله اسکندر فرصت را از او گرفت. او، اگرچه تدبیر و سیاست شاهان و جنگ آوران بزرگ ایران را نداشت امّا تا پایان زندگی از مقاومت در برابر دشمنان دست نکشید.

 سلوکی ها

(306-129پ م.)

اسکندر پس از دست یابی به پایتخت هخامنشیان و به آتش کشیدن تخت جمشید راه خود را به سوی شرق ادامه داد و تا مرزفرمانروائی امپراتور هند، چاندراگوپتا پیش رفت. اما درجنگ عدهء زیادی از سربازان خود را از دست داد و ناچاربه بابل بازگشت و در تابستان سال 323پ م. درهمانجا درگذشت. جوانی و سرعت پیشروی سپاه به او مجال ترتیب دادن سازمانی برای حکومت در سرزمین هائی چنین گسترده را نداده بود. پس از مرگ او فرماندهان سپاه هریک ادارۀ قسمتی از متصرفات وی از مقدونیه و مصر و شمال افریقا تا سوریه و آسیای صغیر و ایران تا مرزهای امپراتوری گوپتا درهند را به دست گرفتند و همواره بین خود به درگیری و جنگ مشغول بودند. یکی از این فرماندهان به نام سلوکوس اول نیکاتر که بین اشراف پارس حامیانی پیداکرده بود، پس از چند سال درگیری با دیگر مدعیان عاقبت درسال 306پ م. خود را شاه بایل خواند وتوانست نواحی شرقی متصرفات اسکندر ازبایل تا زرنگ(سیستان) و باکتریا(بلخ)را دراختیار بگیرد و درجنگ های پی درپی به متصرفات خود درآسیای صغیر و سوریه بیفزاید. فرمانروائی سولوکوس و فرزندانش حدود هشتاد سال ادامه یافت. اگرچه بیشتراین مدت به درگیری های پی درپی با دیگر مدعیان مقدونی گذشت ؛ اما مهم ترین قدرتی که از سوی شرق به تدریج در برابر ایشان سربلند کرد، قوم پارت بود.

جانشین سلوکوس اول نیکاتر، انتیگوس از مادری ایرانی از اشراف پارس بود. او و دیگر سلوکی ها به ساختن و آباد کردن شهرها اهمیت زیاد می دادند و سعی داشتند تمدن و فرهنگ یونانی را گسترش دهند و درعین حال خود مانند اسکندر به آداب و رسوم و جامه و روش هائی از ادارهء شهرها و امثال آن درآمدند. ازدواج با دختران اشراف ایرانی و ساختن آمفی تیأتر و میدان و تأسیسات ورزشی و امثال آن درشهرها به این منظور صورت می گرفت. زبان رسمی حکومت یونانی بود و مردم شهری و افراد برگزیدهء طبقات بالای اجتماعی نیزبه زبان یونانی آشنائی کامل داشتند. اما مردم روستاها و طبقات پائین زبان و فرهنگ ایرانی خود را حفظ کرده بودند. ادارۀ شهرهای ایران دردورهء سلوکی ها درواقع به دست شهربانان ایرانی دوستدار مقدونی ها بود.به دلیل این همکاری در آغاز سلوکی ها به قدرت گرفتن پارت ها اهمیت نمی دادند. اما اختلاف فرهنگی و اصراری که مقدونی ها درتسلط سیاسی و اجتماعی بر سرزمین های به دست آورده داشتند و مقاومت ایرانیان درپذیرش آن به تدریج شکل می گرفت. قوم پارت در سرزمین های شرقی به گسترش نفوذ خودمی پرداختندوهمین پیشروی ها عاقبت سرنگونی سلوکی ها را درپی داشت.

درسال 140پ م. دیمتریوس هفتم درصدد جلوگیری از پیشرفت پارت ها برآمد. اما درجنگی بیرون شهر اکباتان (همدان) خود کشته شد و سپاهیانش از هم گسیختند. پارت ها پایتخت سلوکی را متصرف نشدند ، اما دربخش شرقی رود فرات پادگان برزگ نظامی خود را ترتیب دادند که بعد ها پایتخت اشکانیان و ساسانیان بود. این پایان دوران فرمانروائی جانشینان اسکندر بر بخش هائی ازایران همچنین تسلط فرهنگ یونانی برجامعهء ایرانی بود.

 پس از دیمتریوس هفتم ، جانشین او انتیوخوس هفتم چندسالی درنواحی سوریه حکومت داشت و درسال 129پ م. به دست رومی ها ازمیان رفت

اشکانیان

(250پ. م224-م)

اشکانیان سلسله پادشاهی مقتدری بود که از میان قوم پارت ساکن پَرثَوَه یا پَهله یا خراسان امروزی برخاست. پارت ها از اقوام آریایی، که در شرق دریاچه خَزَر ساکن بودند، جدا شدند و در خراسان مسکن گزیدند. سرزمین آن ها از مغرب به دامغان و سواحل جنوب شرقی دریای خَزَر، از شمال به ترکستان، از شرق به رود تَجِن و از جنوب به کویر نمک و سیستان محدود می‌شد. درسال 250پ.م آرَشک از سرکردگان‌ پارت با شورش بر پادشاه سِلوکی اعلام استقلال کرد. پس‌ از او جانشینانش درطی صدسال دولت یونانی بَلخْ را در مشرق و دولت یونانی سِلوکی را در مغرب مغلوب نمودند.

اواسط دوران اشکانی روزگار عظمت آن هاست. دراین دوران پادشاهان اشکانی با حکومت مقتدر روم و مهاجمان نیمه متمدّن آریایی درشرق درمبارزه بودند. حکومت اشکانی470 سال دوام یافت و مرزهای کشور در دوره عظمت آن از مغرب به رود فُرات، از مشرق به پنجاب و سِند، ازجنوب به خلیج فارس و دریای عُمّان و اقیانوس هند و از شمال به کوه های هیمالیا و رود سیحون و دریای خَزَر و کوه های قفقاز می رسید. شکوه شاهنشاهی اشکانی را در دوران پادشاهی اَشک ششم، مهرداد اوّل (136-174پ. م.) دانسته اند. وی بخش بزرگی از کشور باختر(بَلخ) را به سرزمین های خود افزود و پس از آن تا پَنجاب پیش رفت. سپس درمغرب پادشاه سِلوکی را در جنگ شکست داد امّا با او به مدارا رفتار کرد و دخترش را به ازدواج وی درآورد.

ازدیگر پادشاهان بزرگ اشکانی مهرداد دوّم است که با چینیان پیمان بازرگانی و حقّ عبور کالا بست. در زمان او ایران و روم برای نخستین بار با یکدیگر رو به رو شدند. اختلاف دو دولت بر سر حکومت بر ارمنستان بود. مهرداد پس از آن که سَکاها را در مشرق به سختی شکست داد به ارمنستان لشکر کشید و درآن جا پادشاه دست نشانده روم را خلع و تیگران را از طرف خود به پادشاهی منصوب کرد. حدود شاهنشاهی مهرداد دوّم از سوی مشرق تا کوه های هیمالیا رسید. وی نخستین پادشاه اشکانی است که خود را شاهنشاه نامید. مهرداد دوّم پادشاهی بسیار مقتدر و در اداره امور مملکت دانا و کار آمد بود. سازمان اداری شاهنشاهی‌ وسیع‌ او را از جهت‌ نظم و کارآیی با تشکیلات‌ حکومتی‌ داریوش‌ بزرگ برابر دانسته‌اند.

آخرین پادشاه اشکانی، اَردَوان پنجم، درجنگ با اردشیر بابَکان کشته شد. در زمان اَردَوان پنجم، کاراکالاّ، امپراتور خون خوار روم، برای تسخیر ایران حیله ای اندیشید. وی به بهانه اتّحاد بین روم و پارت، دختر شاه را خواستگاری کرد. امّا وقتی اَردَوان با سردارانش به استقبال او رفت رومیان مسلّح همه را قتل عام کردند. تنها اَردَوان از مهلکه گریخت. کاراکالاّ را در کُشتار مردمان و غارت شهرها و سوختن روستاهای ایران در تاریخ کم نظیر شمرده اند. وی عاقبت به دست یکی از سربازان خود کُشته شد. پس از او، حکومت روم به ناچار از اَردَوان پنجم عذرخواهی کرد و با تقاضای صلح اسیران پارتی را همراه با غنایمی که کاراکالاّ از ایران برده بود باز گرداند و افزون بر این پنجاه میلیون دینار رومی نیز به عنوان غرامت به دولت اشکانی پرداخت.

پادشاهان اشکانی پادشاهانی مقتدر و جنگ جو و در عین حال معتقد به اصول اخلاقی و انسانی بودند و با اقوام شکست خورده به رأفت بسیار رفتار می‌کردند. مذاهب و معتقدات کسان را محترم می‌داشتند و شاهان مغلوب را با شرایطی دوباره مصدر کار می‌کردند. آنان همواره با دو مجلس مشورت می‌کردند، یکی‌مرکّب ازاعضای خاندان سلطنت و دیگری متشکّل از سران سالخورده روحانی و غیرروحانی. اساس سلطنت در این دوره بر ملوک‌الطوایفی و ولایت های خودمختار بود که همه ساله به شاهنشاه باج می‌پرداختند و هنگام جنگ با سپاه و سرباز او را یاری می‌دادند. پارت ها درفنون نظامی روشی خاص داشتند به این ترتیب که غالباً حالت تدافعی‌می‌گرفتند، عقب می‌نشستند و با کشاندن دشمن به درون کشور براو غالب می‌شدند.

اقتصاد ایران دراین دوره رونقی خاص داشت. پیش رفت بسیار درکشاورزی، صنعت و تجارت و راه های حفاظت شده برای عبور کاروان‌ها ازچین به روم، که جاده ابریشم نامیده می‌شد، همه نشان از وجود تشکیلات دولتی منظّم وکارآ در این دوره است. پایتخت اشکانیان ابتدا شهر نَساء (نزدیک عشق آباد درترکمنستان) بود و بعد از آن که مرز ایران به رود فُرات رسید شهر تیسفون درجانب چپ دِجله پایتخت آنان گردید.

اشکانیان‌ مِِهر پرست‌ بودند و مردمان را به صلح همگانی فرامی‌خواندند. از آداب آن ها گرامی داشت گاو، غسل تعمید و خوردن نان و آب و شراب در مراسم دینی بود. رسم برادری مِهرپرستان و احترام به مربّیان که پدر خوانده می شدند از این زمان به اروپا رفت. بسیاری از رومیان پیش از گرویدن به دین مسیح مِهر پرست (میترائیست) بودند. با آنکه اشکانیان ابتدا تحت تأثیر فرهنگ یونانی قرار داشتند امّا موفّق شدند ملّیت و فرهنگ ایرانی را دوباره زنده کنند. در اواسط دوران اشکانی، بَلاش اول دین زَرتُشتی و آداب و رسم ایرانی را بنا به روایات موبدان زَرتُشتی ترویج کرد. در زمان او خط از یونانی به پهلوی بازگشت و درهمین زمان اوستا، که دست‌خوش آتش سوزی شده بود دوباره گردآوری گردید.

دربارهء تاریخ دورهء اشکانی اسناد زیادی برجای نمانده است. شاهنامه ، کتاب افسانه ها و تاریخ ایران پیش از اسلام، به نبود آگاهی های بسیار دربارهء آنان اشاره دارد.بعضی مورخان بر آنند که ساسانیان مدارک تاریخی آنان را از میان برده اند. با این همه در نوشته های یونانی و رومی و تا اندازه ای چینی، همچنین از خلال سنگ نوشته ها و نقش برجسته های بازمانده از دوران ایشان و سکه ها و ساختمان شهرها و قصرها روز به روز اطلاعات بیشتری به دست می آید. پژوهشگران حماسهء ملی ایران بر آنند که بسیاری از پهلوانان و شخصیت های برجستهء اساطیری شاهنامه سیمای بزرگان اشکانی و دلاوران پارتی را پیش رو می گذارد. افزون برآن بسیاری آثار ادبی که از پیش از اسلام به دوره های بعد رسیده با پژوهش های امروزی به دوران اشکانیان بستگی پیدا می کند.

در تاریخ اشکانیان بیش از چهل پادشاه شناخته است. از بین ایشان مهرداد اول و دوم و فرهادچهارم از شهرت خاص برخوردارند.

مهرداد اول (171-138پ.م.)

 شکوه پادشاهی اشکانی را در دوران اَشک ششم، مهرداد اوّل دانسته اند. وی باعقب راندن سلوکی ها تا بابل پیش رفت ، بخش بزرگی از  باختر(بَلخ) را به سرزمین های خود افزود و پس از آن تا پَنجاب پیش رفت. سپس درمغرب پادشاه سِلوکی را در جنگ شکست داد امّا با او به مدارا رفتار کرد و دخترش را به ازدواج وی درآورد. .پشت رود فرات برساند و چیرگی فرهنگی یونانی را از میان ببرد.

 درزمان او نخستین جهانگردان چینی در نواحی بلخ و سغد با پارت ها آشنا شدند و از آنان به عنوان مردمی با فرهنگ پیشرفته یاد نمودند. از آن پس مهرداد اول و چانشینان او با امپراتوری چین روابط نزدیک تجاری و فرهنگی داشتند وبین دولت های آنان سفیرانی رد و بدل می شد.

مهرداد دوم(123-88پ.م.)

ازدیگر پادشاهان بزرگ اشکانی مهرداد دوّم پسر اردوان اول است. وی درآغازفرمانروائی خود در جنگ با سکاها پیروزی بزرگ به دست آورد و توانست قبایل مهاجم را تا پشت رود جیهون عقب راند. در زمان او ایران و روم برای نخستین بار با یکدیگر رو به رو شدند. اختلاف دو دولت بر سر حکومت ارمنستان بود . مهرداد پس از آن که سَکاها را در مشرق به سختی شکست داد به ارمنستان لشکر کشید و درآن جا پادشاه دست نشانده روم را خلع و تیگران را از طرف خود به پادشاهی منصوب کرد. دراین زمان ایران زیر فرمانروائی اشکانیان به بالاترین درجه وسعت و شوکت رسیده و مرزهای آن از رود فرات تا کوه های هیمالیا گسترده شده بود. مهرداد دوّم پادشاهی بسیار مقتدر و در اداره امور مملکت دانا و کار آمد بود. سازمان اداری شاهنشاهی‌وسیع ‌او را از جهت‌ نظم و کارآیی باتشکیلات‌ حکومتی ‌داریوش‌بزرگ برابردانسته‌اند. بر اثر این پیروزی ها او نخستین فرد از اشکانیان بود که خود را شاهنشاه نامید و پس از او همه پادشاهان اشکانی شاهنشاه خوانده شدند.

درسال 115پیش از میلاد سفیری از سوی امپراتور چین به دربار مهرداد دوم آمد و پیمان تجارتی مهمی با ایران بست. پیش از آن یکی از جهانگردان چینی پارت ها را مردمی با فرهنگ و قابل اعتماد معرفی کرده بود که درصحنهء تجارت جهان آن روز سهم بزرگی دارند. قرار داد تجارتی ایران و چین اعتبار گذشتهء هخامنشیان را در عرصهء بین الملل آن روزگار بازگرداند. از آن پس رومی ها ناچاربودند در روابط خود با اشکانیان به مذاکره بپردازند.

دورهء شاهنشاهی مهرداد دوم را افزون بر گسترش پهنهء قدرت اشکانیان، به دلیل زنده کردن سیاست های ایران گرایانه در برابر دوستادری فرهنگ یونانی و پایه گذاری فرهنگ خاص ایرانی-اشکانی از مهم ترین دوره های تاریخ ایران شمرده اند.

فرهادچهارم(38-2پ.م.)

فرهاد چهارم پسر ارد دوم اشکانی است. اوچندی پس از جنگ مهمی که سورن در آن سپاه کراسوس، ثروتمند ترین مرد سیاسی روم را درهم شکسته بود، به پادشاهی رسید. وی که پس از جنگی داخلی برضد نیرداد پیروز شده بود، درنخستین اقدام جنگی خارجی خود سپاه روم به فرماندهی مارک آنتونی را از ایران بیرون راند. اما موافقت کرد غنائم جنگی و پرچم و علائم نظامی رومی و اسیران سپاه کراسوس را به روم باز گرداند.

اردوان پنجم(216-224م.)

آخرین پادشاه اشکانی، اَردَوان پنجم، درجنگ با اردشیر بابَکان کشته شد. در زمان اَردَوان پنجم، کاراکالاّ، امپراتور خون خوار روم، برای تسخیر ایران حیله ای اندیشید. وی به بهانه اتّحاد بین روم و پارت، دختر شاه را خواستگاری کرد. امّا وقتی اَردَوان با سردارانش به استقبال او رفت رومیان مسلّح همه را قتل عام کردند. تنها اَردَوان از مهلکه گریخت. کاراکالاّ رادر کُشتار مردمان و غارت شهرها و سوختن روستاهای ایران در تاریخ کم نظیر شمرده اند. وی عاقبت به دست یکی از سربازان خود کُشته شد. پس از او، حکومت روم به ناچار از اَردَوان پنجم عذرخواهی کرد و با تقاضای صلح، اسیران پارتی را همراه با غنایمی که کاراکالاّ از ایران برده بود باز گرداند و افزون بر این پنجاه میلیون دینار رومی نیز به عنوان غرامت به دولت اشکانی پرداخت.

ضعف و فروپاشی اشکانیان را براثر جنگ های فرسایشی رومی ها بر سر به دست آوردن ارمنستان دانسته اند. پیش از اردوان پنجم ، تراژان رومی توانسته بود این سرزمین را تصرف کند و تا تیسفون پیش برود. این عوامل همراه با قدرت گرفتن ساسانیان موجب بروز درگیری هائی می شد که در یکی از آن ها اردوان در جنگ با اردشیر بابکان براثر حادثه ای کشته شد و بامرگ او دودمان اشکانی برافتاد.

ساسانیان

(636-224م)

تشکیل شاهنشاهی ساسانی در آغاز قرن سوّم میلادی بار دیگر مجد وعظمت گذشته ایران را زنده کرد. ساسان مردی از دودمان بزرگان پارس بود و درشهر استخر ریاست مذهبی معبد آناهیتا را بر عهده داشت. پسر او، بابَک، پس از ازدواج با دختر فرمان روای شهر به قدرت رسید و به زودی خودحکومت را به دست گرفت. فرزند بابَک، اردشیر که جوانی دلیر و فرمان‌دهی باتدبیر بود، به یاری بخت، در اندک زمان بر کرمان و نواحی اطراف فارس مسلّط شد و درجنگ سختی که بین او و اَردَوان پنجم درهرمزگان درگرفت، سلسله اشکانی را برانداخت و پیروزمندانه وارد تیسفون شد و بابِل را به اطاعت خود در آورد.

ساسانیان بیش از چهار صد سال با شوکت و قدرت تمام شاهنشاهی کردند. ایشان خود را جانشین هَخامَنِشیان می‌دانستند و در عمل نیز مانند آنان حکومتی مرکزی ترتیب دادند که در آن، برخلاف دوران اشکانی، پادشاهان محلّی قدرت و نفوذ چندانی نداشتند و همگی از شاهنشاه ساسانی اطاعت می‌کردند. شاهنشاهی ایشان بر دو پایه قدرت مذهبی و مرکزیت استوار بود و بیش از نیمی از جهان متمدّن آن روزگار را زیر نگین داشت. نیمِدیگر از آنِ امپراتوری روم بود.

ساسانیان در سراسر دوران شاهنشاهی‌خودگرفتارجنگ‌و کشمکش‌های دائم بودند. سه جبهه اصلی جنگ های خارجی ایشان، یکی در مشرق و شمال شرق با کوشانیان و هیاطله یا هِبتالیان بود که مردمی متمدّن بودند ودر سرزمین های شرقی افغانستان و آن سوی رود سِند و تُخارستان ونواحی سُغد و بَدَخشان و بَلخْ حکومت می‌کردند. کوشانیان در زمان شاهپور اوّل از میان رفتند و از آن پس شاهنشاهان ساسانی، استاندارانی به نام کوشان‌شاه به سرزمین آنان می‌فرستادند. هِبتالیان تا زمان خسرو انوشروان قدرت داشتند، و به گمانی، مدّتی شاهنشاهان‌ساسانی باج گزار ایشان بودند. سرانجام دولت آنان در زمان خسرو انوشروان برافتاد و سرزمینشان بین ایران و ترکان تقسیم شد. جبهه دیگر جنگ های شاهنشاهان ساسانی درشمال ایران، چه در شرق و چه در غرب، با اقوام وحشی بیابان گرد بود که بر اثر ازدیاد روزافزون جمعیّت و درجستجوی چراگاه‌های خرّم پیوسته به ایران می تاختند. هجوم این اقوام همیشه با غارت و کُشتار همراه بود. جبهه سوّم جنگ های خارجی ساسانیان با امپراتوری روم بود که به بهانه حمایت از ارمنستان تا پایان دوره ساسانیان پیوسته به جنگ‌های بزرگ و فرساینده با ایران می‌پرداختند. این جنگ ها ابتدا به بهانه حمایت از شاه‌زادگان اشکانی بود که حکومت ارمنستان را داشتند. پس از آن که امپراتوری روم شرقی در زمان کُنستانتین کبیر مسیحیت را دین رسمی خود اعلام کرد بسیاری از مردم ارمنستان به مسیحیت گرویدند و این جنگ ها رنگ حمایت از مسیحیان را به خود گرفت.

افزون بر جنگ های خارجی، شاهنشاهی ساسانی در داخل نیز پیوسته درگیر اختلاف و مبارزه با پادشاهان محلّی بود که در دوران ملوک‌الطوایفی اشکانیان قدرت بسیار یافته بودند و با دولت مرکزی رقابت می‌کردند. این اختلافات داخلی که گاه به اِعمال زور و رقابت های شدید می‌کشید، همراه با دشواری های سازمان اداری و اجتماعی ساسانیان که بر پایه برتری طبقاتی‌استوار بود، عاقبت به ظهور مَزدَک و گسترش عقاید مذهبی و اجتماعی او انجامید که به سرعت میان مردم به خصوص روستائیان و کشاورزان و پیشه وران روج یافت. عقاید مَزدَک که رنگ مذهبی داشت پایه های جامعه ساسانی را متزلزل کرد و نفوذ آن تا دربار و شخص شاه رسید و موجب واکنش شدید اشراف و موبدان بزرگ زَرتُشتی شد. به دنبال رواج این عقاید کشمکش های خونین در شهرها و روستاها رخ داد و زمینه تحوّل اجتماعی را برای حمله اعراب و پذیرش اسلام از سوی ایرانیان آماده ساخت.

ساسانیان با همه نبردها و کشمکش‌ها در جبهه های خارجی و داخلی، موفّق به ایجاد یک شاهنشاهی مقتدر و با شکوه شدند. آبادانی و پیش رفت صنعت و هنر در عهد آنان قابل ملاحظه بود. پارچه بافی، فلزکاری، شیشه سازی، شبکه‌های عظیم آب‌یاری که به دقّت و براساس محاسبات دقیق ساخته و نگه داری شده بود، همه نشان از پیشرفت سطح دانش و صنعت در این دوران داشت. فرهنگ و دانش، گرچه در دسترس همگان نبود، امّا در میان درباریان و نزد اشراف و روحانیان جایگاهی بزرگ یافته بود. ترجمه آثار دانشمندان و متفکّران بزرگ کشورهای دیگر، دعوت از فلاسفه، پزشکان، منجّمان و دانشمندان سرزمین های دور دست و بحث در باره عقاید آنان و اطّلاع از تمدّن و فرهنگ کشورهای همسایه از آغاز شاهنشاهی ساسانی رونقی به سزا داشت. پیدایش دو متفکّر و پیامبر ایرانی، مانی و مزدک، یکی در آغاز و دیگری در اواخر دوران ساسانیان، نیز هم نمودار تضادهای شدید اجتماعی میان طبقات ثروتمند و تهی دست بود و هم نشان دهنده این حقیقت که سرزمین ایران در این دوران خاستگاه مردمی دانا و حکیمانی آگاه بود. آراء و اندیشه های این دو نه تنها در فرهنگ ایران بلکه تا زمان های دراز، حدود هزارسال پس از آن، درچین و اروپا نفوذی فراوان داشت.

جنگ های خونین و ثروت بر بادده با دشمنان خارجی، تفرقه های درونی، اقتدار فزون از حدّ مغان و موبدان و فشار بر طبقات فرودست در جامعه بسته ساسانی، سرانجام مقدّمات فروپاشی این شاهنشاهی با شکوه را فراهم آورد. اعراب پا برهنه و فقیر امّا تازه نفس و مؤمن، که قرن ها سودای بهشت ایران و سرزمین های همسایه را در سر داشتند، با یک پارچگی و اتّکای به اسلام به ایران حمله آوردند و به گونه ای نامنتظره شاهنشاهی ساسانی را که هنوز شکوه بیش از حد دربارخسرو پرویز را به چشم می‌دید یک سره نابود کردند.

اردشیر بابَکان (241-226م)

ساسان‌موبَدی ازنُجبای‌ پارس‌ بود که بر آتشکده آناهیتا در شهر استخر فارس ریاست می‌کرد. پسر و نوه او بابَک و اردشیر به تدریج قدرت یافتند و شهر نَساء را که پایتخت زَرَنگیان بود تصرّف کردند. اردشیر پس از سال ها مبارزه و کسب قدرت، عاقبت درجنگ سختی که بین او و اردَوان پنجم شاهنشاه اشکانی درگرفت پیروز شد و به این ترتیب سلسله اشکانی برافتاد. اردشیربه تیسفون آمد و درسال 224 میلادی سلسله ساسانیان را پایه گذاری کرد.

اردشیراز همان آغاز کار با مخالفان بسیار روبه‌رو بود. از جمله پادشاه کوشان درمشرق و پادشاه دست نشانده اشکانیان در ارمنستان و امپراتوری روم برای از بین بردن وی همدست شدند و با سه لشگر بزرگ به ایران حمله آوردند. اردشیر به زیرکی نخست سپاهی را که به خوزستان حمله آورده بود تارو مار کرد و به این طریق رابطه دشمنان را از هم گسست. پس ازآن به‌تدریج‌خاک‌ارمنستان‌رابه قلمرو خود پیوست و با عزل پادشاهان محلی وبرانداختن نظام‌ملوک الطوایفی، که از دوران اشکانی برجای مانده بود، به ایجاد یک حکومت مقتدر مرکزی موفّق شد.

اردشیر پس از استقرار شاهنشاهی خود به تشکیل یک نیروی نظامی منظّم و یک پارچه پرداخت. پیش از آن پادشاهان محلّی تنها به هنگام جنگ به بسیج روستائیان و دیگر ساکنان قلمرو خویش دست می زدند. امّا اردشیر نیروی نظامی شاهنشاهی خودرا به ترتیبی که در زمان هَخامَنِشیان مرسوم بود سرو سامان داد و به ایجاد سپاه جاویدان که فداییان شاه بودند پرداخت . اردشیر بابَکان شهرهای بسیار بنا کرد. شهر گور درمحلّ فیروزآباد کنونی درفارس، به‌اردشیر، کنار دِجله و ریواردشیر، نزدیک بوشهر، از جمله شهرهایی هستند که به فرمان وی ساخته شدند. ری شهرکنونی،نزدیک بوشهر،بر بقایای ریواردشیر بنا شده است.

اردشیر کمی پیش از مرگ با تسلیم تاج و تخت به پسر خود شاپور اوّل ازسلطنت کناره گرفت. وسعت قلمرو وی ازفُرات تا مَرو، هَرات و سیستان بود. درجنگ با رومیان نیز پس از چند شکست عاقبت دو شهر مستحکم و نظامی مهمّ نصیبین و حَراّن را در بین النهرین گشود. اردشیر بابکان، که خود موبَد زاده بود، دین زَرتُشتی را آیین رسمی کرد و اعتقاد به ادیان دیگر را ممنوع ساخت. تَنسَر وزیر وی اوستای پراکنده را گرد آورد پس از آن به همّت موبَدان دیگر چون آذربَدِمهرسِپَندان و کَرتیر موبَد زمان هرمزد و بهرام اوّل ساسانی، بیست و یک نَسک اوستای قدیم به پهلوی ترجمه شد که آن را زند، یعنی تفسیر، نامیدند. سپس شرحی ساده به زبان پهلوی برآن افزودند و آن‌را پازند خواندند.

اردشیر بابَکان در تاریخ ایران از جمله پادشاهان بزرگی است که در باره اش افسانه بسیار آفریده شده. به گمانی، شخصیت والای پهلوانی، مذهبی و ملّی کی‌خسرو درحماسه ملّی ایران نیز از زندگی و سرگذشت درخشان اردشیر بابَکان مایه گرفته است.

شاپور اوّل (272-241م)

شاپور اوّل پسر اردشیر بابَکان بود و پس از پدر درسال 241م به حکومت رسید و سال بعد، در مراسم تاج گذاری وی، مانی خطبه ای خواند وکتاب خود شاپورگان را به او تقدیم داشت. نخستین سال های سلطنت شاپور به جنگ با اقوام وحشی درگذرگاه های قفقاز و برانداختن پادشاهی کوشان درمشرق گذشت. کوشانیان پادشاهانی متمدّن و ثروت مند بودند که راه‌داری بخشی ازجاده ابریشم را به اختیارداشتند. در اواخر دوره اشکانیان، ایشان به سرزمین‌های ایران دست اندازی می‌کردند. شاپور فرستاده های خود به آن سرزمین را کوشان‌شاه می خواند.

درپی این فتوحات، شاپور،که لقب نبرده یعنی جنگجو و پیروزداشت، ارمنستان را مطیع و شهر الحَضراء را که در اختیار پادشاهی عرب بود تسخیرکرد. این شهر دژی استوار داشت که در برابر سپاه ایران سرسختانه ایستاد. امّا سرانجام دختر پادشاه الحَضر که عاشق شاپور شده بودشبانه دروازه شهر را به روی اوگشود. نوشته اند که شاپور پس از ازدواج با این دختر، که بسیار زیبا بود، به سبب خیانتی که به پدر خود کرده بود، گیسوانش را به دم اسبی سرکش بست و در بیابان رها ساخت.

شاپور اوّل در دوران پادشاهی خود افزون برمطیع کردن همه گردن کشان سرزمین های داخل فلات ایران، تا دور دست های شام پیش رفت و ارمنستان و بین النهرین و بخشی از متصرّفات روم را به دست آورد. وی درسنگ‌نوشته ها و حجّاری هایی که پیروزی های خود را درآن ها شرح داده، از خود با عنوان شاهنشاه ایران و انیران یاد می‌کند. اردشیر بابَکان تنها به عنوان شاهنشاه ایران بسنده کرده بود. امّا شاپورکلمه انیران، به معنی غیر ایران، را نیز به مناسبت فتوحات خود درشرق، شمال وغرب‌سرزمین اصلی ایران برآن افزود.

درسال 260 میلادی، پس از آن که شاپور بر بخشی بزرگ از شام دست یافته بود، سپاه امپراتور روم به جنگ با او شتافت. شاهپور نقشه دفاع را چنان ریخت که امپراتور، والریَن، وسپاهیانش درمحاصره افتادند و شکست خوردند. امپراتور روم، همراه با 70 هزار لژیون رومی، را به خوزستان درنواحی گُندی شاپور و شوشتر بردند و آنان را که اغلب متخصّص معماری و دیگر فنون بودند به ساختن شهرها و پل ها و سدها وجاده ها واداشتند. سد و پل بزرگ شوشترمعروف به شادُروان را، که هنوز برجای است، حاصل کار این اسیران رومی دانسته اند. به فرمان شاپور، تصویر والریَن را که در برابر او، چون مغلوبی در مقابل غالب، به زانو درآمده بر روی چند صخره در جاهای گوناگون، از جمله در نقش رستم، کنده کاری کرده اند. شاپور هنگامی که با غنایم بسیار از شام باز می گشت و ازفتوحات خود سرمست بود، درصحرای خشک، آماج حمله اُذَینَه، شاه پالمیر، قرار گرفت. در این حمله نه تنها بخشی بزرگ ازغنایم که حرم شاه نیز به چنگ دشمن افتاد. اُذَینَه چندی بعد به تحریک جانشین والریَن به تیسفون نیزحمله آورد و مدتی آن را در محاصره گرفت. امّا در نظر ایرانیان پیروزی شاهپور بروالریَن فراموش شدنی نبود.

ایرانیان ازشاپور به‌نیکی بسیار یاد کرده او را همسان داریوش بزرگ هَخامَنِشی دانسته‌اند. وی درساختن شهرهاو آبادانی کشور و پیشرفت دانش بسیار کوشید. به دستور وی، نوشته‌های بسیار از یونانی و هندی به زبان پهلوی ترجمه شد. بیشترین آن‌ها در باره علومی چون پزشکی، ستاره‌شناسی و فلسفه بود. در زمان او جمع آوری و تدوین اوستا، که از زمان اردشیر بابَکان آغاز شده بود، دنبال شد و بخش بزرگی از دیگر آثار مذهبی زَرتُشتی که هم اکنون برجای است در زمان او گردآوری گردید.

شاهپور از مانی نیزحمایت می کرد و دین او را که از ترکیب ادیان زَرتُشتی، بودایی و مسیحی پدید آمده بود و جنبه عمومی و جهانی داشت محترم می شمرد. گمان می رود که وی می‌خواست از این راه اقوام مختلف شرق و غرب را به یکدیگر نزدیک کند و از نفوذ امپراتوری روم در سرزمین‌های غربی به ویژه ارمنستان بکاهد. امّا این سیاست در زمان جانشینان او وارونه شد. به تحریک موبَدان زَرتُشتی و روحانیان مزدایی، درزمان بهرام اوّل ساسانی، مانی به اعدام محکوم گردید.

شاپور ذوالاکتاف (379-310م)

پس ازشاپور اوّل، درمدّتی کمتر ازسی سال، هفت تن از ساسانیان برتخت سلطنت نشستند. جنگ های ایران و روم دراین دوران باشکست ایرانیان ودستیابی رومیان به امتیازهای بسیار ادامه داشت. عاقبت بزرگان ایران به جای آذرنِرسی که پادشاهی ستمگر و خون ریز بود، جنینی را به شاهنشاهی برگزیدند. به این ترتیب که تاج را در خوابگاه شهبانو که همسر دوّم هرمزد دوّم شاهنشاه پیشین ساسانی بود آویختند و به پیش بینی موبَدموبَدان که جنین پسر است، پیش از زاده شدن کودک، مراسم تاج گذاری باشکوهی برگزار کردند. نوزاد شاپور نام گرفت و تا پایان دوران کودکی با مادرش و به همراهی بزرگان، کشور را اداره کرد. ازهوش و دانایی او درکودکی داستان های بسیار آورده اند. یکی آن که وقتی در تیسفون خفته بود همهمه‌ای شنید و سبب را پرسید. گفتند صدای مردم است که از پلی بر روی دِجله می‌گذرند و رو درروی هم قرار می‌گیرند. شاپور دستور داد پلی دیگر بسازند تا آیندگان از یکی و روندگان از دیگری بگذرند.

شاپور در پانزده سالگی به تدریج از قدرت اشراف کاست و به سرکوبی کوشانیان که به سرزمین های شرقی ایران دست اندازی می‌کردند پرداخت. وی نه تنها سرزمین آنان را که حدود سیستان بود گرفت و به خاک ایران ضمیمه کرد، بلکه در ساحل غربی خلیج فارس با به آب انداختن کشتی های بزرگ اعراب را شکست داد و بحرین را به تصرّف آورد. نوشته‌اند که وی درجنگ های سختی که با اعراب داشت شانه های اسیران راسوراخ می‌کرد و از این رو به او ذوالاکتاف(صاحب شانه‌ها) گفته‌اند. امّا برخی بر این‌عقیده اند که ذوالاکتاف لقبی است که اعراب به شاپور داده اند زیرا مردی چهارشانه با قدّی کشیده و اندامی ستبر بود.

شاپور ذوالاکتاف پس از آن که نواحی شرق ایران را آرام کرد، به غرب روی آورد. وی درصدد بود رومی ها را که پیش از او بخشی از ایالات غربی را از ایران جدا کرده بودند گوشمالی دهد. جنگ های ایران و روم در زمان شاپور دوّم بسیار به درازا کشید و بارها متوقف ماند و از سرگرفته شد امّا سرانجام شاپور توانست قراردادی به رومی ها تحمیل کند که بر پایه آن رومیان سالانه مبلغی گزاف برای نگهداری دربند قفقاز بپردازند و ارمنستان نیز به صورت ایالتی از ایران درآید که مرزبان آن از طرف شاهنشاهی ساسانی انتخاب شود.

اهمیّت‌ جنگ‌های‌ایران و روم در دوران شاپور دوّم بیشتر از جهت هم‌زمانی آن با رسمیّت یافتن مسیحیّت در روم شرقی است. مردم ارمنستان که پیش از این تاریخ با زور و تهدید از گرایش به مسیحیت منع شده بودند، به این آئین روی آوردند. از این راه بین روم و ارمنستان پیوند نزدیکی‌حاصل شدو دربارساسانی را نگران‌کرد. کشتارهای بزرگی که پس از تصرّف ارمنستان در این سرزمین در زمان شاپور دوّم رخ داد ناشی از این نگرانی و بدگمانی بود.

شاپورذوالاکتاف را از برجسته‌ترین شاهنشاهان ساسانی دانسته اندکه آبادانی بسیار کرد و در قلمرو خویش شهرهای بزرگ ساخت. از رفتار او با زنان کشورهای مغلوب، به ویژه دختران‌تارک‌دنیای عیسوی، در همان زمان که با مسیحیان ارمنستان به خشونت رفتار می‌شد، به‌نیکی یادکرده اند.

بهرام گور (438-420م)

بهرام پنجم، که به خاطر علاقه زیاد به شکار و به دام انداختن گورخر به بهرام گور شهرت یافته، پسر یزدگرد اوّل شاهنشاه ساسانی است. موبَدان به یزدگرد لقب بزه کار یعنی گناهکار داده بودند. زیرا وی به‌خلاف شاپور ذوالاکتاف با مسیحیان رفتاری مهرآمیز داشت، دختری یهودی را به همسری گزید و با مسیحیان چنان به نیکی رفتار کرد که مسیحیان او را شاه مسیحی می خواندند.

بهرام ازکودکی درحیره، یکی از سرزمین های عربی زیر نفوذ شاهنشاهی ایران در مغرب رودخانه فُرات، پرورش یافت. وی پس از مرگ یزدگرد توانست به یاری سپاهیان امیرحیره جانشین پدر شود. این رویداد به آغاز نفوذ بیگانه و ادامه آن در تصمیم‌گیری های دربار انجامید و سرانجام اساس شاهنشاهی را سست کرد. قبل از بهرام گور هِپتالیان که به وسیله شاپور ذوالاکتاف در سیستان و نواحی شرقی ایران جانشین پادشاهی کوشان شده بودند، قدرت یافتند و به توسعه سرزمین های زیر نفوذ خود پرداختند. بهرام پنجم درجنگی با آنان پیروز شد و حیطه نفوذ آنان را محدود ساخت. امّا درجنگ با رومیان کار آسان نبود و پیروزی بزرگی به بار نیامد. درهمین دوران، مسئله مسیحیان ارمنستان به این ترتیب حل شد که کشیشان ارمنی وادار شدند کلیسای مسیحی ایران را از کلیسای بیزانس (روم شرقی) جدا کنند. پس از آن دیگر بدگمانی نسبت به ایرانیان مسیحی که متهّم به همکاری با رومیان بودند پایان پذیرفت.

مسئله مهمّ دیگر، دراین دوران حمله‌ها و پیش‌روی های اقوام بیابان‌گرد هون بود که به دربند قفقاز فشار می آوردند و باوجود همکاری ایران و روم در نگهبانی از آن و ساختن استحکامات جدید، از تهاجم دست بر نمی داشتند. در واقع، اندکی پس از همین دوران بود که آتیلاسپاه خود را تا قلب شهر رم تاخت و امپراتوری روم را برانداخت.

بهرام گور پادشاهی‌دلیر وفرمان‌دهی‌خوش‌خوی توصیف شده است. در باره او افسانه‌های بسیار ساخته اند. وی در شعر و موسیقی نیز دستی داشت. داستان زندگی، هنردوستی و شادخواری های وی موضوع اشعار و داستان های گوناگون در ادب ایران بوده است. صحنه های بزم او درقصرهای با شکوه هفتگانه، که هریک به رنگی و منسوب به ستاره‌ای به نام روزهای هفته و نیز افسانه سرایی شاهزاده خانمی از هفت اقلیم، آشناترین سوژه مینیاتورهای ایرانی و منظومه های غنایی ادب فارسی است. مشهور ترین این گونه منظومه‌ها هفت پیکر نظامی گنجوی است که پس از اوموردتقلیدشاعران ایرانی‌وترک‌وعرب‌بوده.

مرگ بهرام پنجم نیز درغبار و ابهام افسانه فرو رفته است. نوشته اند که وی هنگام شکار درپی‌گور به باتلاق فرو رفت و ناپدید شد. قول‌های دیگری نیز درباره کیفیت مرگ وی یاد شده است.

بهرام که گور می گرفتی همه عمر دیدی که چگونه گور بهرام گرفت؟

قباد اوّل (531-488م)

قباد، پسر فیروز و پدر خسرو انوشیروان، دوتن از شاهنشاهان ساسانی، است که در دورانی پُرماجرا بر ایران فرمان‌روایی داشت. وی به دستیاری زَرمِهر (سوخرا)، سردار بزرگ ایرانی از خاندان قارَن وحکم‌ران سیستان برتخت پادشاهی نشست. امّا نخستین اقدام او همان برانداختن زرمهر بود که در عرصه سیاسی و نظامی قدرتی روزافزون داشت. قباد سال های نخست سلطنت خود را به سرکوبی هِبتالیان و مطیع‌کردن آنان گذراند و کسانی را که از این قوم در زمان پدرش، فیروز، سال ها به‌عنوان گروگان نزد ایشان زیسته بودند از مَرو و هَرات بیرون راند و از جنگ با اقوام خَزَر با غنایم بسیار به پایتخت بازگشت.

امّا، مهم ترین واقعه دوران پادشاهی قباد پیدا آمدن مَزدَک پسر بامداد بود که از آمیختن دین زَرتُشت و آراء افلاطون کیشی تازه آورد. اساس عقاید مزدک بر پایه مساوات افراد بشر در بهره وری ازمواهب طبیعی و ثروت عمومی بنا شده بود. این عقاید در نظام حکومت ساسانی که مبتنی بر بسته بودن و اختلاف طبقات بود سخت مورد توجه طبقات فرودست قرارگرفت. در واقع، برخی ازمحقّقان جنبش مَزدَک را با واکنش بردگان و روستاییان وابسته به زمین در برابر اشراف و زمین داران بزرگ مرتبط دانسته اندکه علاوه بر گردآوردن ثروت‌های انبوه به فراهم آوردن حرم‌سراهای بزرگ نیز می پرداختند. قباد به قصد کاستن از نفوذ گسترده بزرگان و موبَدان در امور کشور از مَزدَک حمایت کرد. امّا، موبَدان در پایتخت شورشی برپا کردند که به برافتادن قباد از سلطنت انجامید. درسال 498م قباد را در زندان انوشیرد یا دژفراموشی درکوهستانی در مشرق شوشتر زندانی کردند. این زندان چنان بود که هیچ کس حق نداشت نام زندانیان آن را نزد شاه ببرد. قباد دیر زمانی در زندان ماند تا به یاری یکی از بزرگان از زندان گریخت، و به دربار خاقان هِبتالیان پناهنده شد. خاقان اورا چون دوستی دیرین پذیرفت و یاری داد تا دوباره به پادشاهی رسد. قباد به پایتخت بازگشت و برادرش زاماسب (جاماسب)، که به جای او نشسته بود، پادشاهی را بدو باز گرداند.

در دوره دوّم شاهنشاهی، قباد نخست اقوام عرب و ارامنه را که سر به شورش برداشته بودند مطیع خودکرد و در امور اداری کشور نیز اصلاحاتی انجام داد. سپس برای وادارکردن امپراتوری روم به پرداختن خراجی که برای نگهبانی دربند قفقاز در قرارداد منظور شده بود، به آن سرزمین لشکرکشید. امّا هجوم هون ها از دروازه های قفقاز او را نگران کرد و ناچار به قراردادی تازه تن در داد که طبق آن در ازای پس دادن شهر نظامی آمِد در آسیای صغیر مبلغی غرامت دریافت کند. این بخش از دوران پادشاهی قباد، با همه کشمکش ها و دسیسه‌ها، آرام توصیف شده است. وی دراین دوران به آبادی کشور پرداخت و در ساختمان سدها و پل‌ها وکندن قنات ها وساختن شهرهایی چند در خوزستان و فارس توفیق یافت.

درحدود سال 519م، قباد تصمیم گرفت جانشین خود را برگزیند. وی کوچک ترین پسر خود،خسرو، را شایسته این مقام می‌دانست و می‌خواست، ضمن معاهده ای، از نماینده امپراتور روم قول حمایت از او را بگیرد. امر به درازا کشید و نماینده ایران، سیاوش، همان بزرگی که قباد را از دژ فراموشی فرار داده بود، نتوانست یا نخواست قرارداد صلح بین ایران و روم را چنان که قباد می خواست به انجام رساند. سیاوش را که ارتشتاران سالار بود محاکمه کردند و به اتّهام بی دینی کشتند. پس از این واقعه، قبادکه مَزدَکیان را با پسربزرگ خود، کاوس، هم‌دست می دید، درصدد از میان برداشتن آنان برآمد. به دستور خسرو، پسرکوچک قباد، که ولی‌عهدی‌خودرادرخطرمی‌دید انجمنی ترتیب داده شد و موبدان زَرتُشتی و اُسقُف مسیحیان ایران، که درمخالفت مَزدَک با زَرتُشتیان هم داستان بود،کشتار مَزدَک و مَزدَکیان را موجب شدند.

جنگ های ایران و روم و سرکشی اعراب صحرا نورد، که به قربانی کردن چهارصد راهبه بینوا در مقابل بت غَری (ربة‌النوع زهره) درشام پایان گرفت، درسال های آخر عمر قباد اتّفاق افتاد. درآن زمان وی دیگر به دوران پیری رسیده بود و توانایی فرماندهی سپاه خود را نداشت. درپایان حیات خود، قباد برای اصلاح امور کشور درصدد وضع قوانین تازه مالیاتی بود امّا مرگ به او فرصت نداد. فرمان ولی‌عهدی خسرو انوشیروان رانوشت و به سال 531 میلادی درگذشت.

خسرو انوشَروان (579-531م)

انوشَروان یا انوشیروان (انوشَک روان) به معنی دارنده روان بی مرگ و جاویدان، لقبی است که قباد اوّل شاهنشاه ساسانی به پسر کوچک تر خود، خسرو اوّل، داد. وی در زمان پدر با تنظیم قوانین جدید برای سامان بخشیدن به اوضاع درهم ریخته کشور لیاقت خود را آشکار ساخت و از موبَدان زَرتُشتی و اُسقُفان مسیحی انجمنی گرد آورد و آنان را به مناظره با مَزدَک واداشت. انجمن، مَزدَک را به اتّفاق آراء محکوم به مرگ کرد. درهمان روز او و جمع کثیری از یارانش را به قتل رساندند.

هنگامی که انوشَروان درسال 531 میلادی به پادشاهی رسید اوضاع اقتصادی کشور سخت آشفته بود. وی با از بین بردن مَزدَک و یاران او نزاع طولانی میان اشراف و مردم را پایان بخشید و املاکی را که در عهد مَزدَکیان گرفته شده بود به صاحبان آن‌ها باز گرداند. وضع قوانین خاص سرنوشت زنان و فرزندان متعدّد نجبا را که طی سال ها با مردم طبقات دیگر درآمیخته بودند تعیین کرد. دولت تربیت این فرزندان را به عهده گرفت و با روی کار آوردن آنان طبقه جدیدی از اشراف به نام بزرگان به وجود آورد و با این اقدام خاندان های اشرافی پیشین را تضعیف کرد. قریه ها، جاده ها، پل ها و قنات های متروک بازسازی و آماده کار شد و با انتشار قوانین، ترتیب امور مالی شاهنشاهی تغییر یافت. به دستور انوشیروان مالیات اراضی براساس حاصل‌خیزی وموقع بهره‌برداری و نوع محصول تعیین می‌گردید. مالیات فردی مبتنی بر دسته وطبقه مشخّص بود و هرکس که بیست تا پنجاه سال داشت باید مالیات سرانه می پرداخت. در امور نظامی نیز تغییرات تازه رخ داد. انوشَروان فرمان دهی قوا را از یک تن به چهار فرمانده در رأس چهار بخش افزایش داد و خدمت نظام را اجباری کرد. برای مقابله با مهاجمان صحراگرد هبتالی استحکامات قوی در معبر دربند ساخت و دیواری به طول چند کیلومتر درجنوب شرقی بحرخَزَر بنا کرد که دشت گرگان را که به منزله شکافی درکوه های ایران محسوب می‌شد حمایت می کرد.

دراین زمان یوستی‌نیانوس، امپراتور روم، درصدد دست یابی به سرزمین‌هایی در آفریقای شمالی و اسپانیا بود. انوشَروان پیمان صلحی با او بست که براساس آن امپراتوری روم سالانه مبلغی گزاف بابت هزینه نگه‌داری دربندهای قفقاز به ایران بپردازد. امّا، پیمان صلح پایدار نماند و انوشَروان در جنگی دیگر با رومیان از دِجله گذشت به شام رفت و اَنطاکیه را گرفت. رومیان با پذیرفتن غرامتی سنگین حاضر به صلح شدند و اسیران رومی به دستور انوشَروان به ساختن شهر رومگان وادارگردیدند. درجنگی دیگر سپاه ایران تا کنار دریای سیاه پیش رفت و امپراتور روم را مجبور به قبول معاهده‌ای ساخت که بر اساس آن دولت روم برای نگه‌داری دربندهای قفقاز سالانه سی هزارسکه طلا برای مدّت پنجاه سال به ایران بپردازد.

اقدام دیگر انوشَروان عقد پیمانی باخاقان ترک بود که درمشرق کشور هِبتالیان می‌زیست. این پیمان به برافتادن حکومت هِبتالیان و تقسیم کشور آنان منجرشد. انوشَروان با دخترخاقان ترک نیز ازدواج کرد. مرزهای شمالی ایران به رود جیحون رسید و بَلخ، تُخارستان و زابلستان به خاک ایران افزوده شد. سرکوبی خَزَرها درشمال غرب و تسخیر یَمَن از طریق خلیج فارس و دریای عُمّان از دیگر رویدادهای زمان خسرو انوشَروان بود. حکومت دست نشانده ایرانی دریمن، که‌عرب‌ها آنان را اَبناء اَحرار (آزادزادگان) می‌خواندند، تا پس ازظهور اسلام درآن کشوربرجای ماند. روابط نزدیک خاقان ترک با شاهنشاهی ایران چندی بعد بر سر تجارت ابریشم و حقّ عبور آن کالای مهم که از چین به روم می‌رفت بر هم خورد و کار به جنگ کشید. امّا ترکان کاری از پیش نبردند و پس رانده شدند. انوشَروان در پایان عمر بار دیگر به روم لشگر کشید و انطاکیه را تسخیر کرد.

ایران در زمان شاهنشاهی انوشَروان به منتهای عظمت و قدرت رسید. در روایات و افسانه‌ها این پادشاه را به صورت یک پادشاه نمونه و لایق، و فرمان‌روایی با عقل و تدبیر و عدالت تصویر شده است. دوره سلطنت وی را،چه از نطرپیشرفت سیاسی ونظامی کشور و چه ازنظر دست‌آوردهای تازه تمدّن ایرانی‌درفنون و علوم و ادب، شاید بتوان درخشان‌ترین عهد ساسانی شمرد.

باوجود کُشتار عظیم مَزدَکیان، دوران انوشیروان از نظر آزادی مناظره و گفتگو بین ادیان مختلف قابل توجه است. وی دوست دار فلسفه و حکمت بود. هفت تن از دانشمندان یونانی اسکندریه را که از روم گریخته بودند، درایران گرامی داشت و در یکی از معاهدات خود با یوستی‌نیانوس شرط گذاشت که با این دانشمندان بدرفتاری نکنند.

بزرگمهرحکیم وزیر انوشَروان بود و بُرزویه پزشک از جمله نام داران دربار او. برزویه به دستور انوشیروان به هند سفر کرد و کتاب معروف پَنچاتَنترا و بازی شطرنج را به ایران آورد. وی کتاب را به نام کَلیله‌ودِمنه از زبان سَنسکریت به پهلوی ترجمه کرد ومقدّمه ای حکیمانه برآن افزود، یا به روایتی دیگر از انوشیروان خواست تا دستور دهد بزرگمهر چنین مقدّمه ای برکتاب بیفزاید. ترجمه فارسی‌کتاب کلیله ودمنه یکی از متون بسیار مشهور ادب فارسی است.

تولّد رسول اکرم (ص) را در زمان سلطنت انوشیروان دانسته اند. بر پایه حدیثی، پیامبر اسلام نوشَروان را ملک عادل (پادشاه دادگستر) خوانده‌است.

خسرو پرویز (628-590م)

خسروپرویز (پیروز) پس ازکُشته شدن پدرش، هرمزد چهارم، شاهنشاه ایران شد. شروع سلطنت او هم زمان با سرکشی سردار بزرگ ایرانی، بهرام چوبین، بود که پایتخت را، به قصد تسلّط بر تخت پادشاهی، محاصره کرد. خسرو به دربار امپراتور روم پناهنده شد و به یاری سپاهیان او بهرام چوبین را اسیر کرد و کشت. بهرام چوبین ازخاندان مهران، یکی ازخاندان‌های اشرافی دوره اشکانی بود. او را از بزرگ ترین فرمان‌دهان ایران شمرده اند که نزد سربازانش بسیار محبوب بود و درجنگ با هون ها و ترک های شمال و مشرق ایران به پیروزی های بزرگ رسید.

چیرگی خسرو پرویز بر بهرام چوبین بسیار گران تمام شد. زیرا وی ناچار از پذیرش مصالحه ای گردید که براساس آن ایران همه سرزمین ارمنستان را از دست داد و مرز امپراتوری روم تا تفلیس و دریاچه وان پیش آمد. دیری نگذشت که، موریس، امپراتور روم کُشته‌شد و پسرش به ایران پناه آورد. خسرو پرویز به پشت‌گرمی‌فارسیس، فرمان‌ده سپاه روم، که خسرو را یاری داده بود و از به رسمیت شناختن قاتل موریس در مقام امپراتوری روم سرباز می‌زد، عازم جنگی بزرگ شد. سپاه ایران پیروزمندانه پیش رفت و خسروپرویز آمِد و حراّن را که شهرهای نظامی مهمّی بودند گشود و ارمنستان را دوباره تصرّف کرد. سال بعد، وی تا دمشق و بیت المقدّس پیش رفت و به یاری شماری از یهودیان این شهر را گرفت و صلیب حضرت عیسی را با غنایم بسیار به تیسفون برد.

در بیت‌المقدّس بیش از 500 هزار مسیحی کشته شدند. درپی آن سپاه ایران از غَزه گذشت و پس از تصرّف اسکندریه به حدود حبشه رسید. در این هنگام وسعت سرزمین های شاهنشاهی ایران به حدّی بود که در تاریخ کشور جز در زمان هَخامَنِشیان سابقه نداشت. خسرو پرویز، مغرور وشیفته خود، درنامه‌ای به هِراکلیوس، امپراتور روم، نوشت: «از سوی خسرو، بزرگ‌ترین خدایان و خدای روی زمین، به هراکلیوس بنده حقیر خویش . . .»

اوایل قرن هفتم میلادی نبرد کوچکی میان سپاهیان خسرو و برخی قبایل عرب روی داد که به شکست ایران انجامید. این نبرد، که به واسطه وقوع آن بر سر چاه ذی‌قار به همین نام شهرت یافته، اگرچه اهمیّتی نداشته است امّا درتاریخ از آن به عنوان مقدمه فتوحات اعراب یاد کرده اند. پیش از این نبرد، نُعمان‌بن‌مُنذَر، پادشاه حیره، به‌دستور خسرو پرویز زیر پای پیل افکنده وکشته شده بود. درجنگ ذی‌قار حامیان قبیله نُعمان سپاه ایران را شکست دادند و به نخستین پیروزی عرب ها بر ایرانیان رسیدند. امّا، گوئی بخت نیز از خسرو پرویز روی گردان شده بود.

شاهنشاهی ساسانی تا آن زمان چنین نیرومند و پیروز نبود و حتّی درمصاف با امپراتوری روم نیز تا آن گاه در چنین ورطه ای نیفتاده بود. دیری نگذشت که هَراکلیوس، امپراتور جدید روم، نیز به سوی ایران لشکرکشید و نه تنها همه سرزمین های متصرّفی را بازستاند بلکه وارد درّه دِجله شد و تیسفون را محاصره کرد.

شکست و سقوط خسرو پرویز، پس از آن پیروزی و پیش رفت بزرگ، امری نامنتظر نبود چه، خوی و رفتاری خودخواهانه داشت و در گرد کردن مال حدّی نمی شناخت و دربارش در تزیین و تجمّل نظیری در تاریخ ایران نداشت. وی چنان شیفته جلال و شکوه بود که از تحمیل مالیات های طاقت‌فرسا برمردم ابا نمی کرد. بدگمان و ضعیف النفس بود و به اندک ناخشنودی نزدیک ترین کسانش را از میان می برد. پس از شکست های پی‌در پی نیز مسیحیانی را که مظنون به همکاری با رومیان بودند با بی‌رحمی تمام مورد شکنجه و آزار قرار می داد.

در این زمان، وضع داخلی شاهنشاهی ساسانی سخت درهم و آشفته بود. مالکان بزرگ و فرمان‌دهان نظامی‌که در روزگار قدرت خسروپرویز از سنگ‌دلی و خشونت او می هراسیدند با ضعف‌وی سربلندکردندو هریک در پی کسب منافع خود شدند. طبیعت نیز دراین احوال با او سرجنگ داشت. رودخانه دِجله پی‌درپی طغیان می‌کرد و سدها و پل‌های عظیم را درهم می‌شکست. نواحی حاصل‌خیز تیسفون زیرآب های دِجله به باتلاقی عظیم بدل شد و برخی پایه های کاخ تیسفون را درهم ریخت. زلزله نیز از راه رسید و در ایوان مداین شکست افتاد. فرمان‌دهان و بزرگان دربار که پیش رفت سپاه روم به هراس افتاده بودند از خسرو پرویز خواستند که به صلح با هِراکلیوس تن در دهد. امّا، اوکه بیمار بود از این کار سر باززد. عاقبت درباریان براو شوریدند و پسرش شیرویه که فرزند مریم دختر قیصر روم بود در زندان او را از پا درآورد. بامرگ خسرو پرویز قدرت و شوکت ساسانیان که چندگاهی به اوج رسیده بود درهم ریخت. از این تاریخ تا سقوط شاهنشاهی ساسانیان، یعنی در کم‌تر از بیست سال، بیش از سیزده پادشاه برتخت نشستند و بیشتر آنان در رقابت دسته های مخالف با یکدیگر از پای درآمدند.

سیمای خسرو پرویز درتاریخ ایران سیمایی درخشان و با شکوه است، امّا ستودنی نیست. منظومه خسرو و شیرین نظامی گنجوی از تجمّل دربار و آزمندی و شهوت رانی او تصویرهای بسیار دارد و موکب و بارگاه و شکار و چوگان او موضوع بسیاری از نقاشی های مینیاتور ایرانی درباره است.

یزدگرد سوّم (651-632م)

یزدگرد سوّم آخرین شاهنشاه ساسانی است. یزدگرد را تنی چند از بزرگان دربار ازجمله رستم فرّخ زاد فرمان‌ده سپاه ایران به تیسفون آوردند و تاج برسرنهادند. یزدگرد ازترس کُشته شدن به استخر گریخته و درآن جا پنهان می زیست. یزدگرد شاهی کم تجربه و ناوارد بود و هنگامی به پادشاهی رسید که از سویی آثار ضعف و شکست در همه شئون مملکت به چشم می‌خورد و ازسوی دیگر نیرویی عظیم از اعراب بادیه نشین پشت دروازه های ایران متشکّل می‌شد.

سلطنت یزدگرد سوّم هم‌زمان باخلافت ابوبَکْر، نخستین خلیفه اسلام، بودکه فرمان هجوم اعراب مسلمان به ایران را داد. اعراب که با ایمان به اسلام آرزوی رسیدن به سرزمین های بهشت آسای ایران یا شهادت در راه خدا را داشتند، درجنگ‌هایی که از سال 633 تا 644 میلادی طول کشید سراسر ایران را فتح کردند. درنخستین نبرد، رستم فرّخ زاد فرمان ده کل سپاه شاهنشاه ایران کُشته شد و درفش کاویان به دست اعراب افتاد. اندکی پیش از آن یزدگردسوّم بادرباریان وگنج های‌خودازتیسفون‌گریخته بود. سپاهیان عرب درسال 15 هق/ 637م تیسفون را بی هیچ مقاومتی گرفتند و به غارت آن شهر با شکوه تاریخی پرداختند.

یزدگرد پس از فرار از تیسفون صدهزار تن سپاه فراهم آورد. امّا این بار نیز درجنگ معروف به جَلولاء شکست خورد. شکست بعدی او در نهاوند اتفاق افتاد که تقریباً خبر از مقاومت نهایی ایرانیان می داد. یزدگرد به امید حمایت فَغفور چین به سوی خراسان روانه شد و روی به مَروْ نهاد، امّا یاوری نیافت. مرزبان ایرانی مَروْ، ماهوی سوری، نیز پیش از آن مخفیانه به خدمت کارگزاران عرب درآمده و درآن زمان به تعقیب یزدگرد پرداخته بود. بزدگرد که اطرافیانش همه پراکنده شده بودند به تنهایی شبی در آسیابی پناه جست. آسیابان به طمع جامه گرانبها و گوهر نشان یزدگرد اورا کشت.

یزدگردسوّم درراه‌پاسداری از کشورش سخت کوشید، امّا اوضاع ایران پیش از او یک‌سره درهم ریخته بود و اقوام تازه‌نفس و مؤمن عرب که با اتکای به دین جدید متحد شده بودند به آسانی شاهنشاهی ساسانی را منقرض کردند. مرگ یزدگرد درسال 652 میلادی اتفاق افتاد. هنگامی که ده سال از آخرین نبرد وی با اعراب می‌گذشت.

ایران پس از اسلام 1

شکست ایرانیان از سپاهیان اسلام در جنگ نهاوند، به‌ سال 21ه/642م، شاهنشاهی ساسانی را برانداخت و از آن پس تا تشکیل نخستین حکومت‌های ملّی ایرانی، ایران برای دویست سال استقلال خود را از دست داد. دراین مدّت ایران جزو سرزمین های خلافت اسلامی بود و درنواحی مختلف آن فرمان روایان عرب از جانب خلیفه حکومت می‌کردند. پس از رحلت پیغمبر اکرم درسال 11ه./632 م به ترتیب چهارتن از نزدیک ترین صحابه و بستگانش جانشین وی شدند. آنان، که به خلفای راشدین شهرت یافتند، عبارت بودند از ابوبکرصدیق، عُمربن خطّاب، عُثمان بن عفّان و علی بن ابی‌طالب(ع).

ایران در زمان عُمربن خطّاب، که امیرالمؤمنین یعنی‌ فرمانروای مؤمنان ‌مسلمان لقب گرفت، به تصرّف سپاهیان اسلام درآمد. بنا برتعالیم قرآن مجید، مشرکان و کسانی که به خدای واحد اعتقاد نداشتند، اگر عبارت “لااله‌الاّالله” را برزبان نمی راندند، کشته می‌شدند. امّا، آنان که اهل کتاب بودند چون زَرتُشتیان و مسیحیان و یهودیان، اگر بردین خود استوار می‌ماندند باید مالیات مخصوصی به نام جَزیه بپردازند. این مردم را اهل ذِمّه می گفتند.

درزمان عُمر، خلیفه دوّم، اعراب بر سرزمین های ایران، سوریه، عراق و مصر دست یافتند. خلیفه برای اداره این سرزمین های وسیع، به تقلید از رومیان و ایرانیان، دیوان ها و تشکیلات حکومتی ترتیب داد وبرای گرفتن جَزیه و مالیاتِ زمین های کشاورزی، گروهی را تعیین کرد. وی مردی پارسا، دقیق و سخت گیر بود. بیشتر ایرانیان به‌سبب شکستی که در زمان او متحمّل شده بودند از او نفرت داشتند. عُمر هنگامی که درصف نماز جماعت بود به دست غلامی ایرانی به نام ابولؤلؤ فیروز از پای درآمد.

در زمان سوّمین تن از خلفای راشدین، عُثمان بن عَفّان، خراسان، ارمنستان و شمال آفریقا تا حدود کشور لیبی به دست مسلمانان افتاد. خلیفه، که خود ازخاندان بنی اُمَیّه بود، براثر بی‌دادگری و نادرستی بستگانش که به فرمان روایی نواحی مختلف گماشته شده بودند، مورد خشم مسلمانان قرار گرفت و کشته شد.

پس از او، مسلمانان علی‌بن ابی‌طالب(ع) را، که پسرعمو و داماد پیغمبر و مردی پرهیزگار و درست بود، به خلافت برداشتند. علی به فرصت طلبان و سودجویان امکان نادرستی نمی‌داد و همین عدّه ای را از پیرامون او پراکنده کرد. اینان دور معاویه، فرمانروای شام، که از بنی‌اُمَیّه ودشمن بنی هاشم یعنی خاندان پیغمبر بود، گرد آمدند و طی 5 سال خلافت علی(ع) به صورت های گوناگون او را مشغول جنگ ها و نفاق‌های داخلی کردند. علی که بیشتر شیعیان و پیروان خود را از ایرانیان می‌دید دارالخلافه، یعنی محل حکومت خود، را از مدینه به شهر کوفه، که به خاک ایران نزدیک بود، منتقل ساخت .

درجنگ صَفیّن بین علی و معاویه قرار صلح به حکمیّت گذاشته شد. عمروبن عاص، نماینده مُعاویه، ابوموسی اَشعَری داور علی را فریب داد و باخلع علی بن ابیطالب از خلافت مُعاویه را به جانشینی برگزید. براثر این واقعه گروهی از طرف داران علی نسبت به قبول حکمیت اعتراض کردند و از لشکر علی خارج شدند و به جنگ با هواداران او پرداختند. اگرچه تعداد بسیاری از آنان به دست طرفداران علی‌کشته شدند امّا از بازمانده ایشان گروهی به نام خَوارِج به وجود آمد. خَوارِج، یا خارجیان، از متعصّب ترین فرقه های اسلامی بودند که در پی اجرای ‌صحیح تعالیم قرآن، در دوره های خلافت اُمَوی و عبّاسی، همواره برای خلفا ایجاد مزاحمت می‌کردند. یکی از همین خوارج به نام عبدالرحمان بن مُلجَم‌ مرادی درسال 40ه/662م حضرت علی(ع) را در مسجد با شمشیر زهرآگین زخمی زد که به شهادت او انجامید. چندماه پس از این واقعه حسن بن علی(ع) امام دوّم شیعیان با مصالحه ای از خلافت کناره گرفت و معاویه وارد کوفه شد.

اُمَویان
مُعاویه در پایتخت خود، دَمِشق، با ایجاد تشریفات درباری و برگزیدن پسرش به جانشینی، نه تنها روش زندگی ساده و حکومت مذهبی خلفای راشدین را دیگرگون کرد، بلکه برای خودمقام سلطنت قائل شد و حکومتی موروثی و دور از موازین خلافت اسلامی تشکیل داد که مدت 90 سال ادامه داشت و به خلافت بنی اُمَیّه شهرت یافت. دورهء خلافت اُمَویان روزگار فشار و ستم براقوام غیرعرب بود، چه آنان که مسلمان شدند و چه آن ها که بردین نیاکان خود ماندند. بنی اُمَیّه مردمی حریص، شهوت ران و ستمگر بودند. درزمان یزید پسر مُعاویه، حسین بن‌علی(ع)، که از بیعت با او سرباز زده بود، درصحرای کربلا با 72 تن از یاران و خویشان خودبه شهادت رسید و زنان و کودکان و افراد بیمار همراه او به اسارت درآمدند.

درزمان حکومت عبدالملک مَروان، یکی دیگر ازخلفای اُمَوی، سردار خون ریز و بی‌دادگر او، حَجّاج بن یوسف، فرمانروای عراق عرب و عراق عجم یعنی سرزمین های غربی و مرکزی ایران گردید. حَجاّج نسبت به شیعیان و خَوارِج و ایرانیان بسیار سخت گیر بود. هنگامی که براثر مسلمان شدن ایرانیان مبلغ جزیه کاستی گرفت، وی دستور داد که برخلاف دستور اسلام و احکام قرآن از مسلمانان غیرعرب نیز جَزیه گرفته شود. ستمگری حَجّاج بدان‌جا رسید که یکی از سرداران عرب او برضدّش قیام کرد. شرکت کنندگان در این قیام، که به شدّت سرکوب شدند، بیشتر ایرانی ها بودند.

از میان آخرین خلفای اُمَوی، عُمربن عبدالعزیز مردی پارسا و دین دار و دادگر بود. مردم سلمان غیرعرب در روزگار او اندک آسایشی یافتند. امّا مخالفان به او فرصت ندادند و هنوز دوسال از خلافت او نمی‌گذشت که او را مسموم کردند.

در زمان خلافت اُمَویان، کشاورزان و روستاییان ایرانی زیربار مالیات‌های سنگین خُرد می‌شدند. آنانی که در بین ایشان مسلمان نبودند باید هم جَزیه می دادند و هم مالیات زمین می‌پرداختند. دربسیاری موارد، اگرهم‌ مسلمان بودند باز چنین فشارهایی به آنان تحمیل می‌شد. زیرا کارگزاران خلیفه نه از روی قانون و نظامی معیّن، بلکه به دل خواه خود از مردم مالیات می‌خواستند و چنان بودکه گاه به جای سالی یک بار، بیش از آن مالیات می‌طلبیدند. خلفای اُمَوی از این ستم گماشتگان خود خبر داشتند، امّا هرکه بیشتر عواید جمع می کرد به کارهای بزرگ‌تر گماشته می شد.

به‌ طور کلّی، اموریان‌ حاکمانی‌ستمگربودند ومردمان مسلمان غیرعرب را خوار می‌شمردند و تحقیرمی‌کردند. از همین رو، نفرت ایرانیان به ایشان روز به روز فزونی می‌گرفت. روی آوردن ایرانیان به تشیّع هم به سبب ستمی بود که از جانب اُمَویان بر خاندان علی وارد شده بود هم، بیشتر، به خاطر رفتار نکوهیده آنان بامردم غیرعرب. عاقبت نیز قیام ایرانیان به سرداری ابومسلم خراسانی موجب برافتادن اُمَویان و روی کار آمدن عبّاسیان گردید.

عبّاسیان
عبّاسیان از خاندان عبّاس‌ بن عبدالمطلّب بن هاشم، عموی پیامبر بودند. پیش از اسلام، بین خانواده ایشان با بنی اُمَیّه بر سر پرده داری خانه کعبه اختلاف بود. هم زمان با نزدیک شدن صدمین سال هجرت پیامبر از مکّه به مدینه، مخالفان و دشمنان اُمَویان به منظور انتقال خلافت به خاندان پیامبر، باعبّاسیان بیعت‌ کردند. اندکی بعد، عبّاسیان به این بهانه که اولاد علی‌بن‌ابی‌طالب(ع) ازحقّ خود به ‌نفع آنان کناره گرفته اند، بنای دعوت‌ و پیش‌رفت‌ را گذاشتند و از محبوبیت خاندان‌علی به‌ سود خود استفاده کردند.

برافتادن خلافت اُمَوی و روی کار آمدن عبّاسیان به وسیله ابومسلم خراسانی از مَرو صورت گرفت. سرداران ابومسلم، نیروهای اُمَوی را درست همان جا که سپاهیان ساسانی از اعراب شکست خورده بودند از هم پاشیدند و درسال 132ه./749م عبدالله سفاّح (خون ریز) را برمسند خلافت نشاندند. وی از همان آغاز به از بین بردن کسانی دست زد که او را به قدرت رسانده بودند. ابوسلمه خلاّل، وزیر خود، رابه بهانه آن که با علویان سر و سرّی دارد به دست ابومسلم کشت. برادرش ابوجعفر منصور، که پس از عبدالله به خلافت رسید، نیز به دسیسه ای ابومسلم را به‌ دام انداخت‌ و کشت. عبّاسیان در آغاز دعوت خود ابومسلم را امین آل‌محمّد می‌خواندند. امّا، منصور که ازقدرت فرمان‌دهی و محبوبیت ابومسلم سخت در هراس بود و همواره درپی فرصتی برای ازمیان برداشتن او لحظه‌شماری می‌کرد، پس از کشتنش او را ابومُجرم خواند.

در زمان منصور، بغداد که درآن زمان دهی کوچک نزدیک تیسفون بود به عنوان مرکز خلافت انتخاب شد. نوشته اند که مهندسی این شهر بزرگ را که به اصرار خلیفه بنا بود از مصالح تیسفون ساخته شود، دانشمند و منجّم بزرگ ایرانی ابوسُهیل نوبختی برعهده داشت. وزارت منصور نیز باخالد بَرمَکی، یکی از سرداران ابومسلم خراسانی و ازخاندان بزرگ و مشهور برمکی، بود. وی دربار خلافت را هم از جهت تجمل و دستگاه و هم از نظر اداره امور دیوانی و حکومتی، به سان دربار ساسانیان ترتیب داد. مبارزات ایرانیان به خون‌خواهی ابومسلم در زمان منصور آغاز شد و در زمان مهدی پسر او که مردی خوش گذران بود ادامه یافت.

هارون‌الرشید،خلیفه مشهور عباسی، پسرمهدی و خیزران دختر استادسیس، یکی از مبارزان ایرانی و انتقام جویان ابومسلم خراسانی بود که در ری به دنیا آمد. وی که ازسال 170 تا 193ه. خلافت کرد، درچنان شکوه و جلال زیست که نام او با افسانه های هزارو یکشب درآمیخت. در زمان او بَرمَکیان به منتهای عظمت رسیدند و با تربیت هارون الرشید که ازکودکی نزد ایشان بود، فضایی کاملاً ایرانی در دربار خلافت پدید آوردند. بَرمَکیان در اصل از مردم بَلخ بودند و در آن دیار باستانی، با داشتن ریاست مذهبی معبد نوبهار شهرت و اعتبار بسیارداشتند. آنان همه امورخلافت را به دست گرفتند و همین امر عاقبت هارون‌الرشید را به از میان برداشتن ایشان تحریک ‌کرد. درواقع، خلیفه با وجود بَرمَکیان اختیار چندانی از خود نداشت. امّا آن چه بیش از همه موجب هراس وی گردید آن بود که ایشان متَهّم به کشیدن نقشه ای برای ایجاد دولتی مستقلّ در شرق ایران شدند. هارون الرشید که چون دیگر خلفای عبّاسی، حریص، فریب کار و قدر ناشناس بود، شمار بسیاری از بَرمَکیان را کشت و اموال آنان را تصاحب کرد.

درزمان هارون الرشید مبارزات استقلال طلبانه ایرانیان روز به روز بالا می‌گرفت. حَمزه، پسر آذرک شاری، ایرانی تباری که به خوارج پیوسته بود و نَسَب خود را به شاهان و پهلوانان افسانه ای ایران می‌رساند، در سیستان چنان اقتدار یافت که مردم را از پرداخت خراج به کارگزاران بی‌دادگر خلیفه باز می‌داشت. هارون برای دفع او خود به سوی خراسان لشکر کشید و براثر بیماری درتوس مرد. پس از هارون الرشید، پسرش مأمون که او نیز از زنی ایرانی بود و در زمان مرگ پدر در مَرو می زیست به یاری ایرانیان برضد برادر خود امین، ولیعهد پدر، قیام کرد. طاهر ذوالیَمینِین، سردار ایرانی، به بغداد لشکر کشید، آن جا را گرفت و با فرستادن سر بریده امین به خراسان مأمون را به خلافت دعوت کرد. مأمون که خلافت خودرا مرهون ایرانیان بود، فَضل بن سَهل را به وزارت برگزید و به اصرار او علی‌بن‌موسی‌الرضا(ع) امام هشتم شیعیان را به ولیعهدی‌ خود منصوب‌ کرد. امّا عضای خاندان‌عبّاسی‌که موقع خود را از هرسو درخطر می دیدند، بغداد را به آشوب و کشتار کشیدند. مأمون تا آن زمان هنوز در مَرو می زیست. امّا، آشفتگی اوضاع او را ناچار درسال 204ه./819م به بغداد کشاند.

وی تربیتی ایرانی‌داشت واهل علم بود. درزمان او دربار بغداد محل بحث و گفتگو و رفت و آمد و تشویق و حمایت دانشمندان و متفکّران گردید که از هر دین و مذهب و زبان و نژاد به آزادی با یکدیگر به بحث می نشستند و آرای موافق و مخالف را برزبان می آوردند. در اواخر دوران خلافت مأمون، روزی طاهر ذوالیَمینِین در نیشابور نام خلیفه را از خطبه نماز جمعه انداخت و اعلام استقلال کرد. اما همان شب براثر مسمومیت درگذشت.

جانشین مأمون، مُعتَصِم عبّاسی، از نفوذ ایرانیان می هراسید و حمایت و دوستی اعراب را نیز از دست داده بود. ناچار غلامان ترک را در دستگاه خویش پر و بال داد و همین مقدّمه زوال قدرت خلافت عبّاسی گردید. مُعتصم به ایرانیان سخت کین می ورزید. درزمان او بابَک خرّم دین، که از سال ها پیش از آن درکوهستان های غرب ایران عَلَم مخالفت با اعراب و مسلمانان‌را برافراشته بود، اسیر و به فجیع ترین صورت کشته شد. افشین و مازیار، دوتن دیگر از سرداران ایرانی نیز با فریب دستگاه خلافت به همین سرنوشت دچار آمدند.

طاهریان
259-205)ه/872-820م)
طاهریان نخستین سلسله ایرانی است که از اطاعت کامل خلفای بغداد سر پیچید و به تشکیل دولتی محلی و تا اندازهء زیادی مستقل در خراسان توفیق یافت. طاهریان از خاندان امیران و سرداران ناحیه ای در نزدیکی هَرات به نام پوشَنگ یا فوشَنج بودند و در مبارزات ابومسلم برای روی کار آوردن بنی‌عبّاس شرکت داشتند. در اختلاف بین ‌پسران‌هارون‌الرشید، امین و مأمون، طاهر پسر حسین جانب مأمون راگرفت‌ و در جنگی‌ که علی بن‌ عیسی ‌بن ماهان، سردار امین، در ری برضدّ مأمون کرد، طاهربن حسین اورا شکست داد و کشت. هنگامی که مأمون به خلافت رسید به پاس این خدمات طاهر را، برای پاسداری از امنیّت شهر، شُرطه بغداد کرد و چند سال بعد حکومت خراسان را به او داد..

نوشته اند که طاهر پس از فتح بغداد، هنگامی که می خواست با امام رضا(ع) ولیعهد مأمون بیعت ‌کند، بادست چپ با امام بیعت کرد وگفت: «دست راست من در خراسان در بیعت مأمون است.» چون مأمون این  گفته را شنید گفت: «من هر دو دست طاهر را راست می گویم تا بیعت او بر هردوی ما درست باشد.» از این جهت به طاهر لقب ذوالیمینین داد یعنی کسی که دارای دو دست راست است. باز گفته اند که طاهر با هر دو دست شمشیر می زد و لقب ذوالیمینین به این مناسبت بدو داده شده است. درسال 207ه./822م، هنگامی که طاهر حکومت خراسان را داشت، روزی در مسجد جامع مرو نام خلیفه را از خطبه انداخت. اگرچه فردای آن روز او را مرده یافتند و گمان می رود که به وسیله جاسوسان خلیفه مسموم شده‌ باشد، امّا این تاریخ را آغاز تلاش برای تشکیل حکومت‌های ملّی ایرانی شمرده‌اند.

پس‌ از طاهرذوالیمینین جانشینان او 50 سال حکومت‌ خراسان‌ را داشتند و در بغداد نیز با نفوذ بسیار چندی در مقام شُرطه بودند. معروف‌ترین امیر طاهریان، پس از طاهر ذوالیمینین، عبدالله بن‌ طاهر است که مردی دانا و دادگر بود و با آن که نام خلیفه را در خطبه نماز جمعه می آورد و هر ساله بخشی از خراج خراسان را به دربار خلافت می‌فرستاد، امّا به خلیفه اجازه دخالت درامور داخلی‌ خراسان‌ را نمی‌داد. این امیر دانشمند در آبادانی نیشابور یسیار کوشید. به کشاورزی توجّهی خاص داشت و از همین رو به فرمان او کتابی درباره راه نگه‌داری از قنات ها نوشته شد. دربار او محلّ رفت و آمد دانشمندان و شاعران و نویسندگان پارسی زبان بود. آخرین امیر طاهریان، محمّد بن طاهر، به دست یعقوب لِیث صفّار زندانی شد. وی پس از مرگ یعقوب آزاد گردید و دوباره به مقام ریاست شهربانی بغداد رسید. امّا دیگر نتوانست حکومت خراسان را به دست آورد.

صفّاریان
(254- 290ه/868-903م)

صفّاریان امیران محلّی سیستان بودند که به تدریج به سرزمین های وسیع دیگری دست یافتند و به رودررویی مستقیم با سپاه خلیفه بغداد پرداختند. نخستین فرد این خانواده که قدرت یافت یعقوب لیث صفّار، از سردستگان عیّاران سیستان بود.

از زمان اُمَویان، مخالفان خلافت از گروه های مختلف درسیستان گرد آمده بودند. حمزة بن عبدالله خارجی که نام فارسی پدر او را آذَرَک نوشته‌اند، یکی از این مخالفان نیرومند بود که طغیان او هارون الرشید را به خراسان کشاند. از دیگر مخالفان دستگاه خلافت درسیستان، عیّاران بودند؛ جوانانی ورزش کار، چالاک و جوان‌مرد با احساسات ملّی تند که همراه با مهارت در جنگ برای دربار خلافت تهدیدی جدّی به حساب می آمدند. یعقوب، عَمرو، طاهر و علی، چهار برادر رویگرزاده، از مشهورترین عیّاران سیستان بودند. جنگ هایی که بین گروه‌های مخالف با سپاهیان داوطلب خلیفه درگرفت، عاقبت به تسلّط کامل برادران صفّار و عیّاران برسیستان و نواحی اطراف انجامید.

صفّاریان نزدیک به یکصدو چهل سال امارت کردند. اوج قدرت و دولت ایشان در زمان یعقوب و برادرش عَمرولِیث بود که تمام نواحی شرقی و مرکزی و جنوبی و جنوب غربی ایران را به اختیار گرفتند و برضدّ خلیفه عبّاسی قیام کردند. جنگ یعقوب و سپاهیان خلیفه کنار رود دِجله میان بغداد و مداین رخ داد و اگرچه با دسیسه ای به شکست یعقوب انجامید، امّا دستگاه خلافت را سخت هراسان کرد. چندی بعد، پس از آن که عَمرولیث، که او نیز امیری دلیر و با تدبیر و جوان مرد بود، اسیر امیر اسماعیل سامانی گردید و در زندان بغداد کشته شد، حکومت صفّاریان تنها به مناطق محلّی محدود گردید. صفّاریان نخستین سلسله ایرانی بودند که فارسی‌گویان را گرامی داشتند. با شرح و نقل پهلوانی‌ها و داستان های کهن در زمان ایشان، مقدّمات جمع آوری و نظم شاهنامه، در دوران‌های بعد فراهم آمد.

یعقوب لیث صفّار (254-265ه/868-878م)

یعقوب لیث رویگرزاده‌ای ازمردم سیستان بود که درقرن نهم میلادی سلسله پادشاهی صفّاریان را بنیان گذاشت. وی درآغاز جوانی به عیّاران پیوست و با هوش سرشار و پهلوانی و مردانگی بسیار، به زودی سرهنگ عیّاران سیستان شد. طی نزدیک به ده سال، یعقوب لیث، امیران همسایه سیستان را به اطاعت خود درآورد و گماشتگان خلیفه بغداد را از آن نواحی راند و سراسر خراسان، کرمان، فارس، سیستان، خوزستان و گرگان را قلمرو خود ساخت. تصرّف نیشابور و برانداختن محمّدبن طاهر، آخرین امیر طاهریان، که با وجود اندک استقلال محلی همچنان دست نشانده خلیفه عبّاسی بود، به یعقوب‌لیث فرصت داد که حکومتی کاملاً مستقل و ایرانی در بخش بزرگی از این سرزمین کهن سال تشکیل دهد. نوشته اند هنگامی که بزرگان نیشابور از او خواستند منشور خلیفه رانشان دهد، وی شمشیرش را از نیام برکشید و گفت: «این است عهد و منشور من. امیرالمؤمنین را به بغداد نه این تیغ نشانده است؟»

پایتخت یعقوب زَرَنج (سیستان) بود. وی حدود هفده سال با مروّت و مردانگی حکم راند و بیشتر اوقات خود را در جنگ و مبارزه و جهاد گذراند. درسال های آخر حیات، یعقوب قصد داشت تا بغداد را تصرف کند و خاندان عبّاسی را براندازد. وی در این راه پیش رفت بسیار کرد و تا محلی بین تیسفون و بغداد رسید. امّا در آن جا جنگی در گرفت و برادر خلیفه که خود در میان سپاه بود به حیله در سپاهیان یعقوب شکست انداخت. یعقوب زخمی به اهواز بازگشت. هنوز قصد آن داشت که دگر باره به جنگ خلیفه رود و خلیفه نیز هراسناک پیوسته از او دل جوئی می‌کرد. امّا بیماری به یعقوب مجال نداد و چندی بعد در جُندی شاپور درگذشت. گور او را نزدیک مقبره دانیال در شوش نوشته اند. برخی نیز مقبره دانیال را گور یعقوب لیث می دانند.

یعقوب لیث امیری جدّی، نیرومند و شجاع بود. از مردم داری، پاکی و دادگستری او داستان ها گفته اند. وی بسیار ساده می زیست و از تجمّل و هوس رانی بیزار بود. نوشته اند که وی در جنگ ها بر پاره نمدی می‌نشست و بر سپری که درکنارش بود تکیه می‌داد و هنگام خواب سپر را زیرسر می‌گذاشت و همان جا می‌خفت. صفات جوان مردی و پاک‌نظری و بلندطبعی عیّاران، در رفتار یعقوب لیث به طور کامل مصداق داشت. وی را نخستین مروّج زبان فارسی دانسته اند. او به شاعرانی که پس از فتح هَرات به‌زبان تازی او را ستودند گفت: «چیزی که من اندر نیابم چرا باید گفت.»

اهمیّت شخصیّت و پیروزی های یعقوب لیث هنگامی بهتر آشکار می‌شود که روزگار وی را بشناسیم. وی از سیستان بود، سرزمینی که زادگاه پهلوانی ها و داستان های حماسی‌است. نوشته اند وقتی که سیستانیان از اعراب شکست یافتند و برای مذاکره نزد سردار عرب رفتند او را مردی دراز بالا و مهیب با دندان های درشت و لب های کلفت یافتند که بر روی کشتگان ایرانی جامه افکنده و برآن جلوس نموده بود. پیشوای سیستانیان که چنین دید گفت: «می‌گویند اهریمن به روز فرادید (رستاخیز) نیاید. اینک  اهرمن فرادید آمد.» پس گفت: «ما براین صدر نیاییم که نه پاکیزه صدری است.» پس در جای دیگرفرش گستردند و به مذاکره نشستند.

هم زمان با ظهور یعقوب، خلافت بغداد دوران انحطاط و آشفتگی را می‌گذراند. نفوذ امیران ترک و خشک مغزی و کوته اندیشی خلفای عبّاسی زندگی را بر مردم، به خصوص اقوام غیرعرب و غیرمسلمان بسیار سخت می کرد. مردم نیز اعتراض خود را به شکل‌های گوناگون آشکار می‌نمودند. خَوارِج  درجنگ و گریز با دست نشاندگان خلیفه در گوشه و کنار سرزمین سیستان موجب آزار مردم بودند. قیام زنگیان در عراق و خوزستان به اوج رسیده بود. درچنین روزگاری، عیّاران فرصت یافتندکه با تشکیلات‌ منظّم خود و به‌ یاری مردم به مخالفت با خلافت بغداد قیام کنند.

رفتارانسانی و بی تکلّف عیّاران و تلاش آنان در راه ایجاد امنیت و آرامش برای روستاییان و مردم خرده پا و عشقی که به آب و خاک و سنّت‌های اصیل ایرانی داشتند، شوق وطن‌دوستی را در مردم برمی‌انگیخت. یعقوب لیث اگرچه در دوران حکومت خود، پس از فتح شیراز و ویران کردن بُتخانه بوداییان درکابل، هدایا و غنایم قابل توجّهی برای خلیفه به بغداد فرستاد، امّا به تدریج‌ که دامنه قدرتش وسعت می‌یافت در فکر آن بود که خلافت را از میان بردارد. صاحبُ الزَنج که مردی ایرانی بود و رهبری بردگان سیاه را در قیام برضد خلافت بغداد به عهده داشت به یعقوب لیث در این راه پیشنهاد همکاری داد. امّا یعقوب نپذیرفت زیرا در مورد آنان بد گمان بود. خلیفه حیله‌گر سرانجام توانست هردو دشمن زورمند خود را جداجدا از میان بردارد.

جانشینان‌یعقوب تاسال392 ه/ 1002م  حاکم سیستان بودند. آخرین‌ ایشان امیر خلف‌ بن احمد، معروف به امیر خلف بانو یا بانویه، مردی سخت گیر امّا ادب پرور و دانشمند بود که به دست سلطان محمود غزنوی برافتاد و در زندان درگذشت.

سامانیان
(389-279ه/892-999م)

سامانیان فرزندان مردی ایرانی، ازمُغان زَرتُشتی بودند که در دهستان سامان اطراف بلخ فرمانروایی‌ داشت و سامان‌خداة نامیده می‌شد. در اواخر دوره بنی‌اُمَیّه وی مسلمان شد و بعدها به‌ دربار مأمون ‌که در زمان پدرش هارون الرشید در مَرو می‌زیست راه یافت. مأمون پس از رسیدن به خلافت، چهار پسر وی را به ‌حکومت‌ شهرهای بزرگ ماوراءالنهر و خراسان منصوب کرد.

درسال 279ه/892م، امیراسماعیل، یکی از افراد این خاندان، پس از شکست دادن عَمرولیث بر خراسان، سیستان، ری، قزوین و سپس گرگان و طبرستان دست یافت و به خلاف صفّاریان با خلافت بغداد از در آشتی درآمد. خلفای عبّاسی نیز از او و خاندان سامانی حمایت کردند. سامانیان نزدیک به یک قرن بر مشرق ایران حکم راندند، امّا خود را شاه یا سلطان ننامیدند و تنها به عنوان امیر بسنده کردند. با این همه، شایسته ترین خاندانی بودند که پس از اسلام بر ایران فرمانروایی یافت. دوره آنان هم‌زمان باحکومت آل بویه در بخشی بزرگ از نواحی مرکز و غرب ایران بود که دامنه آن تا بغداد و دربار خلافت عبّاسی نیز می‌رسید. وجودهم زمان این دو خاندان بزرگ و مقتدر ایرانی، که در زنده ساختن زبان و آیین و فرهنگ ایران سعی بسیار داشتند، سبب شد که قرن چهارم هجری/دهم میلادی در تاریخ ایران وضعی‌ استثنایی یابد و به قرن طلایی مشهور گردد. دراین میان سهم سامانیان در تجدید عظمت کشور و باززایش فرهنگ اصیل ایران شایان توجّه است.

ضعف نسبی بغداد، صرف بخش بزرگی ازدرآمدخزانه در داخل سرزمین های ایران و اجرای قوانینی‌ که آزادی عمل روستاییان و کشاورزان را تأمین می کرد، موجب شد که رفاه و امنیّت مادی و معنوی در کشور فراهم آید و زمینه پیش‌رفت‌ کار و دانش مهیّا شود. این شکوفایی اجتماعی اگرچه دیر نپایید و عوامل فرصت طلب با تظاهر به دین‌داری و با روی کار آوردن غلامان ترک وارد میدان شدند، امّا پیشرفت وسرزندگی جامعه، چنان سریع و اوج گیرنده بود که‌فرمان‌روایان بعدی نیز تا زمانی دراز روش‌های‌ حکومتی‌ سامانیان را نگه داشتند و به احیاء فرهنگ ایران‌ کوشیدند. برگزاری‌ جشن‌های با شکوه ایرانی در زمان شاهان غزنوی و گردآوردن دانشمندان و شاعران بسیار در دربار، درواقع بازتاب درخشش آزادی در دوران سامانیان بود که راه خود را به تاریکی تعصب ترکان نیز می‌گشود.

تشکیلات دیوانی سامانی تا حدّی به تقلید از دیوان خلفای عبّاسی، ترتیب داده شده بود، که آن نیز خود به دست ایرانیان و براساس آیین مملکت داری و سازمان های دیوانی شاهنشاهی ساسانی قرار داشت. این تشکیلات چنان استوار بود که بعدها غزنویان و سلجوقیان و دیگر امرای ترک نیز تا حمله مغول به همان ترتیب حکومت کردند.

امیران سامانی در آبادانی قلمرو خود بسیارکوشیدند. کندن کاریزها وانتقال آب به نواحی مختلف از جمله کارهای سودمند آنان در این زمینه بود که در حدّ وسیعی انجام گرفت و به زندگی کشاورزان و روستاییان رونق بخشید. در دوره امارت سامانیان زبان دَری در ماوراءالنهر و خراسان به کمال رسید و این منطقه، که‌ دور از سرزمین خلافت اعراب بود، فرصت یافت که زمینه پیدایش شاهکار زبان فارسی یعنی شاهنامه را فراهم آورد. آخرین امیر سامانی به وسیله ی سلطان محمود غزنوی از میان رفت..

امیر اسماعیل سامانی (279-295ه/892-907م)

امیراسماعیل بنیان گذار دولت سامانی است. وی درآغاز، پس از تصرّف کامل فرارود( ماوراءالنهر)که مرکز حکومت پدران و بستگانش بود، قلمرو خود را تا خراسان، سیستان، ری و قزوین گسترش داد. عَمرولیث به دست او گرفتار و به بغداد فرستاده شد و سادات علوی طبرستان نیز به وسیله سرداران او از میان رفتند.

سامانیان برخلاف صفّاریان و علویان طبرستان و آل زیار و تا اندازه ای آل بویه که هم‌زمان به تشکیل حکومت های مستقل درنواحی مختلف ایران توفیق یافته بودند، خلفای بغداد را از نظر مذهبی می پذیرفتند و از همین رو با دستگاه خلافت روابطی حسنه داشتند. خلفای عبّاسی نیز از ایشان حمایت می‌کردند. امیر اسماعیل مردی دلیر و پرهیزگار بود. وی پس از غلبه بر دشمنان داخلی، به جهاد با کفّار و جنگ با ترکان غیرمسلمان پرداخت. به این جهت او را در تاریخ سالارغازیان خوانده اند. امّا این امر در واقع به منظور جهان گشائی و سرکوب بود. امیر اسماعیل با این جنگ ها هم قوام مهاجم بیابان گرد را سرکوب می‌کرد و هم نیروی فزاینده بیکار را از روستاها و نواحی مختلف گرد می‌آورد و با شرکت دادن آن ها در جنگ ها و سهیم کردنشان در غنایم، از مزاحمتشان برای دستگاه خلافت و حکومت های داخلی می‌کاست. این جنگ ها و غَزَوات غنایم بسیار به درون ایران و از آن جا به دربار خلافت سرازیر می‌کرد.

امیر اسماعیل با عدل و انصاف و عطوفتی که از خود نشان می‌داد محبوب مردم بود. وی اسیران جنگی را بدون دریافت سربها آزاد می‌کرد و آنان را به کارهای لشکری یا کشاورزی و آبادانی می‌گماشت. این‌سیاست، همراه‌ با خصوصیات‌ اخلاقی امیراسماعیل، موجب شد که در روزگار سامانیان، هرچند ایران هرگز از جنگ و ستیز دائم و توطئه وکشمکش داخلی در امان نماند، امّا آرامش و امنیتی نسبی فراهم آید و همراه با پیشرفت و آبادانی زمینه‌ای مساعد برای علم وادب و شعر و هنر پدید آورد.

امیراسماعیل‌سامانی کمی پس از غلبه بر ترکان درسال 295ه/907م در بخارا که سخت مورد علاقه او بود درگذشت. آرامگاه او هنوز در شهر بخارا برجاست.

امیرنصر سامانی (301-333ه/913-942م)

نصربن احمد سامانی پس از پدر بزرگ خویش، امیر اسماعیل مؤسس سلسله سامانی، مشهورترین فرد این خاندان است. وی پس از پدرش که به دست غلامان خود کشته شده بود به امارت رسید. درآن هنگام نصر تنها هشت سال داشت. امّا وزیر او ابوعبدالله جیهانی، که از دبیران و دانشمندان آزاد اندیش آن روزگار بود، کارها را به نیکو ترین صورت به انجام می‌رساند. نصربن احمد از آغاز قرن چهارم هجری/ دهم‌میلادی به‌مدّت‌ سی‌سال در شکوفاترین و پُربارترین و شادترین دوران تاریخ ایران پس از اسلام فرمان روایی کرد. آغاز حکومت او با طغیان مدّعیان بسیار همراه بود. امّا شجاعت و دلاوری سپهسالار و تدبیر وزیران و مشاوران بزرگ او جیهانی و ابوالفضل بَلعَمی، به زودی همه مشکلات را فرو نشاند.

امیر نصر در اواخر دوران حکومت خود به اسماعیلیان گروید یا گرایش زیاد بدان ها داشت و این امر موجب رنجش خلیفه بغداد و غلامان ترک او را که سنّی مذهب بودند، فراهم آورد. سرانجام بر اثر توطئه ی آن ها، درحالی که بیمار بود ناچار از فرمانروایی کناره گرفت و پادشاهی را به پسر خود، نوح، واگذاشت.

امارت سی ساله امیر نصر نزدیک به یک سوّم از دوران صدساله حکومت سامانیان را در بر می‌گیرد، دورانی که بزرگ ترین وزیران و دانشمندان و شاعران و دهقانان ایرانی در عرصه تاریخ پدید آمده اند. درباره شادکامی‌ عمومی ‌دوران نصر بن احمد سامانی درکتاب چهار مقاله نظامی عروضی توصیفی می‌خوانیم که نشان می‌دهد، حتی پس از دو قرن ازگذشت آن روزگار هنوز مردم چگونه خاطرات خود از آن دوران را به یاد می‌آورده اند. این توصیف از زبان مردمان عادی نقل شده و بنابراین تنها در باره شادکامی امیر نیست بلکه وضع عمومی مردم و وفور و تنوّع نعمت را تصویر می‌کند: «نصربن احمد. . . یکسال به بادغیس بود که خرّم ترین چراخورهای خراسان و عراق است. . . چون ستوران بهار نیکو بخوردند، نصر بن احمد روی به ‌هرات نهاد. . . انگور در غایت شیرینی در رسید. . . صد و بیست لون انگور، هریک از دیگری لطیف تر و لذیدتر،. خوشه ای پنج من، سیاه چون قیر و شیرین چون شکر. . . و از جانب سیستان نارنج آوردن گرفتند و از جانب مازندران تُرَنج رسیدن گرفت و زمستانی گذاشتند در غایت خوشی . . . و امیر گفت کجا رویم که از این خوش تر مقام گاه نباشد.» این همان سفری است که چهارسال پایید و در پایان آن رودکی با سردادن نغمهء «بوی جوی مولیان آید همی» امیر را راهی بخارا پایتخت سامانیان کرد.

ابوعبدالله جیهانی، وزیر نصربن احمد، از بزرگان تاریخ ایران است. وی مردی بود عاقل و جهان‌دیده. در دوران وزارت خود به همه جا نامه نوشت تا کتاب هایی درآیین مملکت داری و آداب و رسوم پادشاهی برای او بفرستند. از میان آن ها آن چه را نیکوتر بود برمی‌گزید و در دربار بخارا معمول می‌کرد. وی کتابی درباره جغرافیای سرزمین های همسایه نوشت و به مطالعه درباب آداب و رسوم اقوام گوناگون پرداخت. این امر جهان گردان بسیاری را به دربار بخارا کشاند و شهرت و آوازه پایتخت سامانیان را در سراسر جهان و کشورهای اسلامی به بالاترین حد رساند. درهمین زمان بود که بین بخارا، دربار ابونصر سامانی، و پایتخت خاقان چین روابط نزدیک برقرار گردید و درباره ازدواج دختر خاقان با پسر امیرسامانی سخن ها گفته شد. بعد از جیهانی، ابوالفضل بَلعَمی به وزارت امیر نصر رسید ومقام بخارا را تا حدّ شکوه دربار بغداد بالا برد. ابوالفضل و پسرش ابوعلی بَلعَمی مردمی دانا و هنرپرور و ادب دوست بودند. ابوعلی بَلعَمی تاریخ طبری‌ را که ‌نخستین و بزرگ‌ترین تاریخ کامل جهان بود به فارسی برگرداند.

شعر در آن روزگار وسیله تبلیغات مهمّی بود و سامانیان فرهنگ دوست، شاعران طراز اوّل بسیار به دور خود گرد آورده بودند. در دربار امیرنصر سامانی، علاوه بر رودکی، که پدرشعر فارسی خوانده شده است، شاعران نام آور دیگری نیز رفت‌ و آمد می‌کردند. یکی از آنان، دقیقی طوسی، نظم شاهنامه منثور ابومنصوری را آغاز کرد. امّا کارش نا تمام ماند تا پس از او فردوسی به آن کار خطیر دست یازید. بخشی را که دقیقی به نظم آورده بود فردوسی درشاهنامه خویش گنجاند و نام او را نیز درکنار نام خود جاودان ساخت.

زیاریان
(434-316ه/928-1042م)

زیاریان ازسرداران و جنگ جویان گیلان و طبرستان بودند که درقرن چهارم هجری/دهم میلادی با برانداختن سادات علوی طبرستان به تدریج حکومتی مقتدر ایجاد کردند. مرکز ایشان گرگان بود. امیران زیاری با به دست آوردن قدرت بسیار تا نزدیک بغداد پیش رفتند. امّا پیوسته با دیلمیان آل بویه و سامانیان درحال جنگ بودند.

مقتدرترین امیرزیاری، مرداویج پسر زیار بودکه در سال 316ه/928م طبرستان، گرگان، ری، اصفهان و همدان را گرفت و تا ناحیه حَلوان در عراق پیش رفت و سپاه خلیفه را شکستی سخت داد. وی چندی بعد به نواحی مرکزی و جنوب غربی ایران لشکر کشید و اصفهان و اهواز و خوزستان را گرفت.

مرداویج مردی تندخوی، خون‌ریز، آزمند و بلندپرواز بود. یک بار هنگامی که خواهرزاده اش درجنگ با سپاه خلیفه در همدان کشته شد، براثر شیون و بی‌تابی خواهرش، دیوانه‌وار از ری به همدان لشکر کشید و درآن شهر به قتل عام عظیمی دست یازید. نوشته‌اند که خروارها بند شلوار ابریشمین از کُشته شدگان جمع آمد و به ری فرستاده شد. گناه مردم همدان آن بود که با سپاهیان دیلم درافتاده بودند زیرا آنان شیر سنگی را که بر فراز ستونی از دوران اشکانی بر دروازه شهر قرار داشت سرنگون کرده بودند. مردم این شیرسنگی را طلسم و نگهبان شهر همدان می‌دانستند. باردیگر درجنگی نزدیک قزوین به دستور مرداویج کُشتار و ویرانی و غارت عظیم به راه افتاد و غنایم بسیار به خزانه مرداویج سرازیر شد.

زیاریان و به خصوص مرداویج اعتقاد درستی به اسلام نداشتند و خواب بازگشت کیش زرتشتی را می‌دیدند. مرداویج اگرچه با خلیفه از در اطاعت درآمده و از او منشور و خلعت دریافت داشته بود، امّا دراین پیوند نیز خدعه و فریب داشت. وی درآرزوی تجدید عظمت شاهنشاهی ساسانی بود. تاجی مانند تاج خسرو انوشَروان برسر می‌گذاشت و درصدد تجدید بنای شهر تیسفون و برانداختن خلیفه بود. جشن های ملّی ایرانی چون نوروز و مهرگان در دربار او با عظمت و شکوه تمام برگزار می‌شد. درزمستان سال 323ه/944م در اصفهان به دستور وی جشن سَدِه با افروختن آتش‌های عظیم در دو سوی زاینده رود برگزار گردید.

امّا عاقبت تندخویی و بدگمانی و کشتار بی دلیل مرداویج، به همراه آزردگی ترکان از بی‌اعتنایی و تحقیری که به آنان  می رفت و از آن همه مهم تر توطئه خلیفه کار خود را کرد و غلامان ترک مرداویج را در همان شب جشن سَدِه درحمام کشتند.

جانشینان مرداویج نیزچون خود او مردمی درشت‌خوی و بی‌گذشت بودند و به اندک بدگمانی فرمان قتل می‌دادند. شمسُ المَعالی قابوس بن وُشمگیر مشهورترین ایشان است که با وجود تندخوئی و کج خلقی درعالم ادب و هنر نیز دستی داشت. خطّ خوش می‌نوشت و شعر فارسی و عربی نیکو می گفت. امیرعُنصُرالمَعالی کی‌کاوس، نویسنده کتاب معروف قابوس‌نامه نواده اوست و نام کتاب خود را از اوگرفته است.

زیاریان که همه آن ها به نام های ایرانی قدیم خوانده می‌شدند، بیش ازصدسال حکومت محلّی داشتند و عاقبت در زمان سلجوقیان به اطاعت ایشان درآمدند.

دیلَمیانِ آلِ بویه
(448-320ه/932-1056م)

آل‌بویه، که به دیلمیان نیزشهرت دارند، فرزندان ماهی‌گیری فقیر از مردم دیلَمان به نام ابو شجاع بودند که در آغاز قرن چهارم هجری/دهم‌ میلادی به خدمت سپاهی‌گری نزد ماکان کاکی، سردار امیرنصر سامانی، و پس از او مرداویج زیاری درآمدند. سه پسر بویه، علی، حسن و احمد به تدریج قدرت یافتند و باگرفتن القاب ازخلیفه بغداد حکومت نواحی مختلف را به دست آوردند. پیش روی برادران بویه درنقاط مختلف ایران، عاقبت خلیفه را واداشت که احمد معزّالدوله را به سرداری خود بشناسد. درآن زمان بغداد با آشفتگی تمام دردست غلامان ترک بود و خلیفه درواقع اختیاری ازخود نداشت. معزّالدوله درسال 334ه/945م بغداد را محاصره کرد و پس از فتح آن خلیفه را کور و برکنار نمود و دیگری را به جای او نشاند.

آلِ بویه هریک حکومت ناحیه ای از ایران و دیگر سرزمین های اسلامی را داشتند، امّا مطابق سنن قومی، همگی از بزرگ تر خانواده اطاعت می‌کردند. هنگامی‌ که ‌علی‌عمادالدوله برادر بزرگ تر درگذشت برادرزاده اش فناخسرو (پناه‌خسرو) عضدالدوله را جانشین خود کرد. عضدالدوله باجنگ و مصالحه دیگر افراد خانواده را مطیع خود گرداند و در شیراز که پایتخت آلِ بویه بود، درباری با شکوه و مقتدر تشکیل داد. فرمانروائی آخرین فرد دودمان آل بویه به دست سلطان محمود غزنوی برافتاد.

آلِ بویه که بیش از150 سال در ایران حکومت داشتند پیرو مذهب زیدی شیعه و نخستین خاندان ایرانی بودند که خلفای بغداد را چون بازیچه‌ای دراختیارگرفتند، یکی را برمی‌داشتند ودیگری را به جای او می‌نشاندند. هم درزمان‌ایشان بود که مراسم سوگواری عاشورا در بغداد برگزار گردید. غلامان ترک که تا این زمان در دستگاه خلافت قدرتی فراوان داشتند، در زمان ایشان به دور رانده شدند و آلِ بویه فرصت یافتند که خراج روستاییان وکشاورزان ایرانی را صرف آبادی دهات و شهرهای ایران کنند.

ساختن کاریزها، لای روبی قنات ها و ایجاد بندها و سدها که آب رودخانه‌ها را به نواحی بلندتر سوارکند، دراین زمان رواج بسیار داشت. جمعی از دانشمندان و مجرّبان در امور کشاورزی به خدمت دربار درآمدند و دشت خوزستان ونواحی فارس و اصفهان را چنان آباد و حاصل‌خیز کردند که نه تنها برنج و نیشکر و مرکّبات، که از محصولات سنّتی روزگار ساسانیان دراین نواحی بود، بلکه گندم و جو و ارزن که آن را نان تهی دستان می‌نامیدند از این نواحی به فراوانی برداشت می‌شد. کِشت انواع نخل، زیتون، پنبه و کَنَف و دیگر محصولات غذایی و صنعتی دراین زمان رونق بسیار داشت. شرحی‌که‌جهان‌گردان متعدّد این روزگار از آبادانی وفراوانی درقلمرو آل بویه نوشته‌اند بسیار خواندنی است.

بافت پارچه‌های ابریشمی و زربَفت و قالی و قالیچه‌های گران بها و ساخت مصنوعات فلزّی وسفالین نیز همراه با تجارتی پُررونق و مبادلات حواله‌ای و صرافی(بانکی) نیز در این زمان رواجی قابل ملاحظه داشت. در عرصه شعر و ادب نیز بارگاه شاهان آل بویه مورد اقبال شاعران و نویسندگان به‌نام شد.

عضدالدوله (338-372ه/949-982م(

فِناخسرو عضدوالدوله بزرگ ترین پادشاه آل بویه و یکی از فرمان روایان به نام ایران است. وی پسر رکن‌الدوله و جانشین عموی بزرگ‌ترش عمادالدوله بود. هنگامی که وی در شیراز به تخت سلطنت نشست کمتر از چهارده سال داشت. امّا حمایت پدر و عموها و هشیاری و کاردانی خود او، به زودی او را به قدرتی بزرگ رساند. احترام عمیق افراد خانواده بویه به یکدیگر و اطاعت بی چون و چرا از بزرگ تر که از رسم های دیرین ایرانیان بود، برادران بویه را سخت به هم می‌پیوست. با وجود این عضدالدوله در سال های حکومت خود یک بار با عموی کوچک تر و باردیگر با پسر او به نبرد برخاست. امّا میانجی‌گری پدرش او را برجای خود نشاند و به اختلاف ها پایان داد و این خود زمینه ای فراهم ساخت که در سال های بعد او راکه خواهان تسلّط بر بغداد بود به آرزوی خویش برساند. عضدالدوله پس از تسلّط بر این شهر، در سال 366ه/976م، به پاس پیروزی برای زیارت مرقد علی بن ابی‌طالب(ع) به نَجَف رفت و بقعه ای برآن مزار شریف بنا کرد.

عضدالدوله نخستین فرد از خاندان بویه بود که خودرا شاهنشاه خواند. او را در قدرت و شکوه با سلطان محمود غزنوی مقایسه کرده اند. سیمای ستایش انگیزی که نویسندگان روزگار از عضدالدوله ترسیم کرده اند او را مردی شایسته و با اراده نشان می‌دهد. درعین حال، عضدالدوله در اجرای قوانین و رعایت عدالت گاه تا حد خشونت سنگدل بود. آورده‌اند که وی کنیز زیبا روی خود را فقط به آن سبب که او را زیاده به خودمشغول می‌داشت در رودخانه انداخت و غرق کرد. زندگی اش پُر تجمّل بود. نسب نامه ای که خاندان او را به بهرام گور، شاهنشاه ساسانی، می‌رساند برای خود ترتیب داد. وی نزدیک شیراز شهرک زیبایی آراسته به باغ ها و سراهای عالی به نام خود ساخته بود که سیصد و شصت اتاق داشت و درآن تالار بزرگی به کتاب خانه اختصاص داده شده بود. عضدالدوله بر همه جشن های با شکوه ایرانی، دوجشن دیگر افزود که یکی درسال  روز تولد او و دیگری در یاد روز ساختمان این شهر برگزار می‌شد. نوشته اند که وی عشقی تمام به خوش‌باشی و شادکامی داشت و در جشن ها و عیدها نه تنها یاران و امیران دربار که مردمان عادی را به شادی می‌خواند.

در آن زمان ضعف دستگاه خلافت بغداد امکان می داد که بیشتر مالیات ها صرف آبادانی روستاها گردد. تأمین آب برای کشاورزان از طریق کندن کاریزها و بستن سدها و بندها از مهم ترین اقدامات عضدالدوله بود. او به ساختن بناها، بیمارستان ها و کتاب‌خانه‌ها درنقاط مختلف قلمرو خود نیز علاقه ای وافر داشت. بیمارستان عضدی در بغداد، پُل اعجاب‌انگیز اهواز، بازار زیبا وبزرگ رام هرمز، سدّ عظیم استخر درفارس و بندامیر که در مَروْدشت بر روی رودخانه کُر بسته شده است، ازساختمان‌های مشهور آن زمان بود. بسیاری از آن ها تا امروز نیز برجای مانده است. عضدالدوله را در عشق به آبادانی با شاپور اوّل ساسانی مقایسه کرده‌اند که آثار او پس از نزدیک به هجده قرن هنوز باقی است.

عضدالدوله دانشمندان، شعرا، اهل فکر و فلسفه و بزرگان دین و هنر را نیز سخت گرامی می‌داشت. توجّه او نه تنها به شعر و ادب بلکه به علوم ریاضی، به خصوص هندسه و نجوم، زبان زد بود. کتاب خانه عظیم شیراز را که به فرمان او تأسیس شد باید نشان دیگری علاقه و آگاهی او به دانش های زمان دانست. دیگر افراد خاندان بویه نیز درعشق به مطالعه و پرورش‌دانشمندان وصاحبان قلم و اندیشه مقامی والا داشته اند. صاحب‌بن عبّاد، از وزراء و نویسندگان معروف ایرانی، نیز در دربار امیران آل بویه می‌زیست و مُتِنَبّی، شاعر مشهور عرب، هم در دربار عضدالدوله به شهرت رسید. اگرچه این دو تن عرب زبان بودند و صاحب بن‌عبّاد در نویسندگی به عربی اصرار می‌ورزید، امّا آل بویه از ترویج زبان فارسی نیز غفلت نمی ورزیدند. از همین رو، بسیاری از شاعران و نویسندگان ایرانی، خودرا به دربار ایشان منسوب داشته اند.

عضدالدوله چنان مفتون زیبایی و سرخوشی و سازندگی بود که از مرگ می‌هراسید و آن را سخت‌ ناگوار می‌شمرد. نوشته اند که وی نام شهرگور، شهری در استان فارس، را به فیروزآباد برگرداند، زیرا آن را به فال بد می‌گرفت. نیز فرمان داده بود که گرداگرد قبرستان های درون شهر دیواری بلند بسازند تا چشم او بر گور مردگان نیفتد. با این همه، خود در چهل و هشت سالگی براثر بیماری صرع درگذشت. آورده‌اند که وی در مدّت بیماری با خشونت تمام دیگران را از حال خود بی‌خبر گذاشت. حتّی پسرش، ابوالفوارس شیردل (شرف‌الدوله)، را که می خواست از احوال پدر جویا شود به کرمان تبعید کرد.

دولت آل بویه در زمان عضدالدوله به اوج شکفتگی و عظمت رسید. قلمروآن از دریای‌خَزَر تاعُمّان و از دشت کرمان تا آن سوی فُرات وسعت‌ داشت. براین همه باید طبرستان و گیلان و سیستان تا سِند را نیز افزود، زیرا امیران این نواحی همه از عضدالدوله اطاعت می‌کردند و هدایای فراوان برای او می‌فرستادند. امیرحَلَب و خلیفه فاطمی مصر و امپراطور بیزانس در فرصت‌های گوناگون اظهار دوستی، و درمواقع سختی دست یاری به سوی او دراز می‌کردند.

آرامگاه‌عضدالدوله در نَجَف اشرف، کنار تربت علی بن ابی‌طالب(ع) قرار دارد.

غزنویان
(582-352ه/963-1186م)

غزنویان غلامان ترکی بودند که در زمان سامانیان به ایران راه یافتند. مرکز ایشان غَزنه یا غزنین در افغانستان بود. یکی از افراد قبایل غزنوی به نام سَبُکتَکین در زمان امیر نوح سامانی قدرت یافت و امیر سامانی برای سرکوبی سرداران عاصی خود از او کمک خواست. پسر سبکتکین، محمود، که همراه پدر به خراسان آمده بود در نیشابور ماند. پس از مرگ سَبُکتَکین، او بی فاصله خود را به غزنه رساند و با غلبه بر برادر حکومتی بزرگ تشکیل داد. خلیفه بغداد لقب یمین الدوله، یعنی دست راست دولت عبّاسی، را برای او فرستاد و از آن پس محمود به پشت گرمی دربار خلافت حکومت های ملّی ایرانی را یک یک بر انداخت. سامانیان را منقرض کرد، سیستان را از امیرخلف بانوآخرین فرد دودمان صفاری گرفت و خوارزم را پس از شورشی مطیع خود کرد. خوارزم شاهان ایرانی تبار را برانداخت وحکومت آن جا را به یکی از غلامان ترک خودسپرد و پس از آن، بیشتر به سودای غنایم، بارها به هندوستان لشکر کشید..

پس از محمود پسرش مسعود بیش از ده سال پادشاهی نکرد، زیرا ترکان سلجوقی که در زمان محمود به نواحی شمال خوارزم راه یافته بودند حمله آوردند و مسعود را شکست دادند. پس ازمسعود تنی چند از امیرزادگان غزنوی به سلطنت نشستند. امّا قلمرو ایشان به غَزنه و هند منحصر شده بود و دیگر در ایران نفوذی نداشتند. پس از افتادن غَزنه به دست غوریان که آن را با خاک یکسان کردند، غزنویان لاهور را مقرّ دولت خود ساختند و سرانجام از غوریان شکست خوردند و درسال 582 ه/1186م از میان رفتند.

عصر غزنوی روزگار به بار نشستن تلاش های علمی و ادبی و فکری و دوران آزاداندیشی قرن چهارم هجری/دهم میلادی بود و نتیجه سیاست های حکومت های صفّاریان، سامانیان، آل زیار و آل‌بویه در این عصر آشکار گردید. غزنویان خود فارسی را خوب نمی فهمیدند، امّا به تقلید از دربارهای ایرانی، شاعران و نویسندگان بزرگ را حمایت می‌کردند و از آنان بهره تبلیغاتی می‌بردند. محمود غزنوی علاقه داشت که شاعران و نویسندگان او را بستایند. از همین رو، دربار او شماری بزرگ از شاعران ستایش‌گر و مدیحه سرا را درخود گرد آورده بود. عنصری، فرّخی و منوچهری، از بزرگ ترین شاعران این عصر، همگی مدّاحان سلطان محمود بودند.

با این همه، بیشتر آثار ارزنده دانش و ادب و اندیشه فارسی که دراین دوران نوشته شده، از حمایت مستقیم غزنویان بهره نبرده است. امّا جنگ های سلطان محمود و شهرت دربار او به حمایت از شعر و ادب، زبان فارسی را در مشرق ایران تا دور دست های هند گسترش داد.

از دوران حکومت نزدیک به صد و پنجاه ساله غزنوی تنها حدود چهل سال آن، در دوره سلطان محمود و مسعود، در سرزمین های ایرانی گذشت. .

سلطان محمود غزنوی (387-421ه/997-1030م)

سلطان محمود، بنیان گذار سلسله غزنوی، یکی از امیران جنگ آور ترک و افسانه سازترین سلطان تاریخ ایران بعد از اسلام است. وی از نوجوانی همه جا پدر خود را همراهی کرده بود و با فنون‌ جنگ و کشورداری آشنایی کامل داشت. به همین جهت پس از آن که سرداران یاغی‌ را سرکوب‌ کرد،امیرسامانی ‌حکومت ‌نیشابور را به‌ او داد و پدرش‌ سبکتکین را به‌امارت غَزنه‌ فرستاد.

محمود پس از مرگ پدر حکومت غَزنه را نیز ازآن خود کرد و با حمله به خراسان سامانیان را که ضعیف شده بودند برانداخت. از آن پس قدرت او روز به روز بالا گرفت تا آن جا که در سال390ه/ 1000 م. با تائید خلیفه عبّاسی درغَزنه به تخت سلطنت نشست و بیش‌از سی‌وسه‌ سال باشوکت و قدرت تمام بر ایران و بخش‌ بزرگی از هند حکم‌روایی کرد.

محمود درمدّت سلطنت خود بارها به هندوستان لشکرکشید و در جنگ‌هایی که آن‌ها را غَزَوات، یعنی جنگ با کُفّار برای اشاعه دین اسلام، می‌نامید ثروت فراوان اندوخت و اسیران بسیار گرفت. بزرگ ترین لشکرکشی محمود به سرزمین هند، فتح سومَنات، در سواحل جنوبی شبه جزیره کاتیاوار در مغرب هندوستان را، به دنبال داشت. وی دراین پیروزی بُت سومَنات را شکست و خزاین گران بهای آن بُت خانه را با خود به غزنین آورد.

امپراتوری عظیم محمود، همراه با خزاین و گنجینه‌های افسانه ای او، پس از مرگش، در زمان سلطنت سلطان مسعود پسر او، بیش ازده سال دوام نیافت. ترکان سلجوقی که در زمان سلطان محمود، پایشان به خراسان باز شده بود، به تدریج قدرت یافتند و مسعود را از خراسان راندند. وی و جانشینانش در غَزنه و بعضی متصرّفات خود در هند زیستند و کم‌کم از میان رفتند. با این همه، حدود نیم قرن سلطنت سلطان محمود و سلطان مسعود غزنوی درتاریخ ایران، به دلایلی که می آید، از اهمیت ویژه ای برخوردار است.

به قدرت رسیدن محمود سرآغاز تسلّط ترکان بر سرزمین ایران بود. وی سه دودمان فرمان‌روایی اصیل ایرانی را، که درنواحی مختلف حکومت می‌کردند و استقلال نسبی سیاسی داشتند و فرهنگ ایرانی را زنده کرده بودند، برانداخت. سامانیان، صفّاریان و امیران مقتدر خوارزم از میدان بدر شدند و مقدّمات انقراض امرای محلّی ایرانی، چون آل بویه و آل زیار در زمان سلطان محمود فراهم آمد. پس از آن قبایل ترک از سلجوق و مغول و تاتار حدود شش قرن ایران را عرصه تاخت و تاز ویران‌گر و خونین خود قرار دادند. در این دوران، آزادمنشی و حسّ گذشت و مدارا که از ویژگی های فرهنگی ایرانیان بود، جای خودرا به تعصّب و خشونت و قساوت داد و بزرگ‌داشت‌ دانش و معرفت، به اسیر گرفتن دانشمندان و خرید و فروش شاعران انجامید. سلطان محمود به تقلید از امیران سامانی و پادشاهان آل بویه، دانشمندان و شاعران را به بارگاه خویش می‌خواند. امّا آنان را وسایل حشمت و جاه خود می‌دانست و نه مردمی صاحب ارج و احترام. سه دانشمند و شاعر بزرگ ایرانی از او آزار بسیار دیدند. ابوعلی سینا شهر به شهر از او گریخت، ابوریحان بیرونی به اسارت در دربار او هر لحظه در هراس زیست و فردوسی، رنجیده خاطر، از غَزنه به توس بازگشت و تا آخر عمر در سختی بسیار روز گذراند.

سلطان محمود خود را دشمن سرسخت شیعه‌گری و رَفض و بددینی می‌شمرد. وی برای خوش آیند خلیفه بغداد و در واقع برای کسب هرچه بیشتر مال، تظاهر به دین داری می‌کرد. گویند وقتی مردی توانگر را احضار کرد و به او گفت «شنیده ام قَرمَطی شده‌ای.» مرد گفت: «قَرمَطی نیستم، امّا پول کلانی می‌توانم بپردازم.» سلطان پول را گرفت و حکم بر بی‌گناهی او داد. محمود آن قدر مال اندوخت که به نوشته بیهقی خود می‌گفت: «پشت زمین تاب ثروت های ما را ندارد.» آورده‌اند که تنها از معبد سومَنات حدود85 تن طلا به غنیمت گرفت و هنگام ویران کردن یکی از معابد کریشنا درهند می‌گفت که برای دوباره ساختن این معبد بیش از دویست سال وقت و یکصد میلیون دینار طلا لازم است.

محمود هنگام مرگ دستور داد تا گنجینه هایش را برابر چشمانش بگسترند. امّا این کار ممکن نبود. دو روز طول کشید تا توانستند گران بهاترین جواهرات را دور او گردآورند. او حسرت زده و نگران به آن ها نگریست و گریان و فریادکشان جان داد. با این همه ثروت، سلطان محمود جز قصرها و باغ هایی در غَزنه، در دیگر سرزمین های قلمرو خود جز ویرانی چیزی به جای نگذاشت، درحالی که، حدود همان روزگار، عضدالدوله دیلمی در گوشه و کنار کشور ایران چندان آبادانی کرد که هنوز بسیاری از آن ها برجاست.

در دوره محمود و پسرش مسعود، شاعران و نویسندگان و وزیران و دبیران معروف و کارآمدی زیستند و بسیاری از آن ها به دربار غزنویان منسوب بودند. جشن ها و رسم‌های ایرانی در دربار غزنویان با شکوه تمام برگزار می‌شد. با این همه، آنان را فرمان روایانی دانش‌پرور و هنردوست نمی توان شمرد. چه محمود شعرا را بیشتر برای مدح خود گرامی می‌داشت. گفته اند که وی با همه تنگ نظری نسبت به فردوسی، برای شاعر کم مایه ای در ری، بَدره‌های زر و سیم می‌فرستاد. هنگامی‌ که سبب را جویا شدند، گفت: «من با این پول ها شعر غضائری رازی را نمی خرم بلکه استقلال شهر ری را خریداری می‌کنم.»

با این همه، سلطان محمود غزنوی از نظر سیاسی و نظامی، سلطانی با کفایت بود. درمدت سلطنت او، هرچند به واسطه خراج های هنگفت و لشکرکشی های پرهزینه، بر مردم فشار بسیار وارد می‌آمد و به آن ها سخت می‌گذشت، امّا امنیت و آرامش در کشور برقرار بود و سرکشان غارتگر، که در تاریخ ایران پیوسته مردم را مورد تهدید و تجاوز قرار می‌دادند، قلع و قمع شده بودند. به همین دلیل در تاریخ از محمود به عنوان قدرتمندی لایق که سزاوار تحسین و بزرگ داشت است یاد شده.

داستان های عاشقانه محمود و ایاز، درشعر عرفانی فارسی، بیشتر با توجه به همین جنبه از حکومت اوست که ایاز سلطان را به عنوان مظهر سلطنت الهی می‌ستاید و با عبودیت و فرمان برداری بی حد، خدمتگزار اوست. محمود نیز ایاز را، که بنده‌ای مطیع وجان برکف است، به لطف و کرم‌ خداوندی مورد نوازش و حمایت‌ خاص خود قرار می‌دهد. بدین ترتیب، سلطان محمود در تاریخ ایران حالتی افسانه‌ای نیز یافته و از او در بعضی آثار ادبی سیمای سلطانی محبوب و لطیف‌طبع وعادل و اندیشه‌ور برجای مانده است.

سلجوقیان
(590-429ه/1037-1193م)

سلجوقیان طایفه ای از ترکمانان غُز و خَزَر بودند که در روزگار سامانیان از دشت قِبچاق به نواحی خوارزم و سواحل دریای خَزَر، بالای رود سیحون، آمدند و درآن جا به گله‌داری پرداختند. آنان درپی یافتن چراگاه های خرّم درفرارود( ماوراء النهر) به جنگ و گریز مشغول بودند تا سرانجام سلطان مسعود غزنوی را در جنگی بین مَرو و سَرَخس شکست دادند و به ایران سرازیر شدند.

سلجوقیان به نام نیای خود سلجوق‌بن دُقاق خوانده شده اند. طُغْرُل اوّل نخستین پادشاه ایشان بود که پس ازشکست دادن مسعود غزنوی، درسال 429 ه/1037م،در نیشابور برتخت نشست. از آن پس، تیره های مختلف سلجوقی تا سال 700ه/1300م، یعنی مقارن قدرت گرفتن ترکان عثمانی بر آسیای غربی حکومت کردند. قدرت مرکزی سلجوقیان، که از آغاز تا سال 498ه/ 1104م ادامه داشت، دراین سال بر اثر کشمکش‌های داخلی ازهم پاشید. درایران سلجوقیان تا سال 590ه/1193م حکومت راندند. علاءالدین تَکِش خوارزم شاه در جنگی طُغْرُل سوّم سلجوقی را کشت و قلمرو او را به قلمرو خوارزم شاهان پیوست..

سلجوقیان از بزرگ ترین‌ و قدرتمندترین‌ سلاطین تاریخ اسلام پیش از حمله مغول‌اند. آنان در اصل اقوامی بیابان گرد و دور از تمدّن وشهرنشینی بودند. به سبب همین خوی بدوی هنگامی که مسلمان شدند به آن تعصّبی شدید یافتند. آنان به قوّت بی باکی و جنگ آوری در اندک زمان ایران، آسیای صغیر (ترکیه امروز)، الجزیره و شام را به تصرف خود درآورند، سلسله های دیگر را برانداختند و به ضرب غارت و کشتار همه را مطیع خود کردند. با پیشروی سلجوقیان، خلافت عبّاسی، که به سبب ضعف درونی، درحال فروپاشی بود جان گرفت. با رسیدن طُغرُل اوّل به بغداد خلیفه قائم بامرالله دستور داد که به نام او خطبه بخوانند و او را سلطان بنامند. جنگ آوری و خشونت سلجوقیان موجب تحریک روح غیرت و شجاعت مسلمانان در برابر سپاهیان روم شرقی شد که به سرزمین های اسلامی تاخت و تاز می‌کردند. پیشروی مسلمانان را در جنگ های صلیبی نیز نتیجه این تعصّب مذهبی دانسته اند که سلجوقیان به پیکر نیم مرده خلافت عبّاسی دمیدند.

دولت سلجوقی را از برخی جهات با پادشاهی اشکانی در تاریخ ایران پیش از اسلام شبیه دانسته‌اند، چه هردو جنگ آور بودند، نظامی ملوک الطوایفی داشتند و هر دو از دشت های خراسان و ماوراء النهر به ایران آمده بودند. حکومت سلجوقیان از سرداران مختلف ترک تشکیل یافته بود که هریک در ناحیه ای حکومت می‌کردند. در دوره اقتدار سلجوقیان، همهء قبایل ترک از پادشاه مرکزی اطاعت می‌کردند، اطاعتی که تا پایان سلطنت ملکشاه ادامه داشت. مرزهای حکومت سلجوقیان در اوج گسترش خود از مشرق به چین و از مغرب به دریای مدیترانه می‌رسید. درشمال دریاچه آرال و دشت قِیچاق، و درجنوب، دریای عُمّان و خلیج فارس و شبه جزیره عربستان در دست ایشان بود. پس از مرگ سلطان سَنْجَر که هنوز ریاست اسمی همه قبایل ترک را داشت حکومت مرکزی سلجوقیان از هم پاشید و تیره‌های سلجوقیان درکرمان و شام و روم از یکدیگر جدا شدند. در اواخر این دوره، براثر ضعف سلجوقیان، برخی از فرماندهان ترک هریک در ناحیهء خود دولتی مستقل ترتیب دادند و به اتابک (پدر) مشهور شدند. مهم‌ترین آن‌ها اتابکان‌آذربایجان، فارس، الجزیره و دیار بکر هستند.

اتابکان غلامان زرخریدی بودند که پس از ابراز لیاقت و اثبات وفاداری به مقامات عالی لشکری تا حد سپهسالاری می‌رسیدند. درنظام سلجوقیان آزادگان نمی بایست به دستگاه نظامی راه یابند. هربار که سلطان ناحیه ای از کشور را به یکی از شاهزادگان واگذار می‌کرد یکی از این سرداران‌را که سابقه بردگی داشت به عنوان لله همراه او می‌کرد تا به‌ نمایندگی شاهزاده آن‌محل رااداره کند. این‌ شخص را اتابک می‌گفتند.

اتابکان فارس و آذربایجان به سبب حمایتشان از شاعران و نویسندگان بزرگ ایرانی شهرت بسیار دارند. خاقانی شروانی و نظامی گنجوی در دربار اتابکان آذربایجان می‌زیستند. سعدی شیرازی گلستان و بوستان را در زمان اتابک ابوبکر بن سعد زنگی نوشت که مردی خردمند و دور اندیش بود و برای نجات فارس از کشتار و ویرانی مغول پیش از رسیدن سپاهیان چنگیز از در اطاعت درآمد و خراج‌گزار ایشان شد.

سلجوقیان با آن که خود قومی بیابان گرد بودند امّا بر اثر آشنایی با تمدّن ایران و از راه پرورش وزیران بزرگ ایرانی چون عمیدالملک کُندُری و خواجه نظام الملک طوسی، مهم ترین مشوّقان علم و ادب و هنر و صنعت گردیدند. در زمان ایشان تعصّب مذهبی بالا گرفت و جنگ و ستیز میان فرقه های مذهبی روز افزون شد. با این همه، گویندگان بزرگی چون فخرالدین اسعدگرگانی سرایندهء ویس و رامین، خیّام و ناصرخسرو و عرفا و متفکران نام آور و مورّخان مشهوری در این عهد می‌زیسته‌اند..

دوره سلجوقی از نظر پیشرفت صنعت و هنر نیز دوره ای مهم به شمار می رود. معماری، سفال‌گری، کاشی کاری، پارچه بافی، فلزکاری و دیگر صنایع قدیم ایرانی به وسیله سلجوقیان تا دور دست های قلمرو پهناور ایشان تا شام و کناره های دریای مدیترانه رواج یافت. این گستردگی به خصوص در معماری و سفال گری و شیشه سازی بسیار قابل توجه است زیرا در این دوره سبک ممتاز و مشخّص گذشته به صورتی جدید و پیش رفته درهنردورهء اسلامی خودنمایی می‌کند.

طُغرُل سلجوقی (429-455ه/1037-1063م)

طُغرُل بیگ مؤسّس سلسلهء سلجوقی است. وی درسال 429 ه/1037م، پس از شکست و فراردادن سلطان مسعود غزنوی در نیشابور به سلطنت نشست و فرمان داد خطبه حکومت را به نام او بخوانند. طُغرُل از همان آغاز، برادران و عموزادگان خویش را به حکومت نواحی مختلف منصوب کرد و ملوک الطوایفی سراسر دوران سلجوقی را بنا نهاد. چُغری بیک یکی از برادران او نواحی نیشابور تا ساحل جیحون و فرارود( ماوراءالنهر) را در اختیار گرفت و پس از مدتی بخارا و بلخ و خوارزم را نیز تصرف کرد. قُهستان وگرگان به برادر دیگر، ابراهیم ینال رسید و پسرعموی او بر هَرات و سیستان وغور حاکم شد.

پس ازتحکیم موقعیت خود، طغرل، که بر نواحی مرکزی و غربی ایران تسلّط یافته بود، با همکاری برادران و عموزادگان، یک یک سرزمین های اطراف را به اطاعت درآورد. با فتح گرگان و تبرستان، آخرین پادشاه *** را نیز از ری و همدان بیرون راند و چون بر اصفهان دست یافت، چنان به آن دل بست که، اگر چه پایتختش ری بود، بخش بزرگی از عمر خویش را در اصفهان گذراند و در آن آبادانی بسیار کرد. درپی این فتوحات، طُغرُل برآذربایجان و ارمنستان نیز چیره شد و با غنیمت‌های بسیار که در ارمنستان به دست آورده بود به پایتخت بازگشت.

دراین زمان تنها دارالخلافه بغداد مانده بود که درآن جا خلیفه عبّاسی، ناتوان و بی‌لیاقت، از سردار ترک لشکر خود، بَساسیری، فرمان می‌برد. درآن روزگار در بغداد به نام ملک‌رحیم‌دیلمی خطبه می خواندند. طُغرُل در سال 447ه/1055م از ری به همدان و از آن جا به بغداد لشکرکشید و با دراختیار گرفتن آن شهر به دولت آل بویه پایان داد و خلیفه را واداشت تا فرمان دهد به نام او خطبه بخوانند. سپس از خلیفه‌ خواست با برادر زاده او، خواهر الب‌ارسلان سلجوقی، ازدواج کند. با این پیوند دو خاندان سلجوقی و عبّاسی به‌هم نزدیک شدند و طُغرُل، هم از نظر نظامی و هم‌ از جهت سیاسی، فرمانروای سرزمین های خلافت شرقی گردید. خلیفه به او لقب سلطان الدوله و یمین امیرالمؤمنین اعطا کرد و به این ترتیب طُغرُل سلجوقی به المَلِک المغرب و المشرق (شاه باختر و خاور) شهرت یافت.

در این میان بَساسیری نیز از پای ننشست و پس از بازگشت طُغرُل، وی در نهان با خلیفه اسماعیلی فاطمی در مصر ساخت و نام خلیفه عبّاسی را از خطبه انداخت. قائم بامرالله، خلیفه عبّاسی، ناچار بغداد را ترک کرد و بساسیری در بغداد نام خلیفهء فاطمی المُستَنصرُ بالله، را، به جای خلیفه عبّاسی درخطبه آورد.

طغرل چندی گرفتار جنگ با برادرش ابراهیم یَنال بود. امّا وقتی او را شکست داد و کشت بی فاصله به بغداد لشکر کشید و با دست‌گیری و قتل بَساسیری دوباره‌ خلیفه عبّاسی را به بغداد آورد. آن گاه از خلیفه خواست که دختر نوجوان خود را به عقد او درآورد. خلیفه امتناع می‌کرد. امّا، عمیدالملک کُندُری، وزیر طُغرُل، با تهدید خلیفه را به این کار واداشت. دختر به عقد طغرل درآمد. اورا با تشریفات و هدایای بسیار به ری آوردند. امّا عروس آن‌گاه به ری رسید که طغرل هفتادساله براثر خون دماغ طولانی درد و لاب ری از دنیا رفته بود. آرامگاه او در برج طُغرُل نزدیک شهر ری قرار دارد و ازبناهای تاریخی‌ مانده از عصر سلجوقی است.

طغرل را سرداری دلیر و پادشاهی دانا و خوش نیّت توصیف کرده اند. وی هنگام ورود به نیشابور در آغاز کار به صراحت گفت که: «ما مردمی بیابان گرد و جنگ جوییم و آداب مملکت داری و رعایت احوال مردم را نمی دانیم.» از همین رو، وی کارها را به دست وزیران کار آزموده ایرانی، از جمله عمیدالملک‌ کُندُری، سپرد. بخشی ازموفقیت های طُغرُل حاصل وزارت هوشمندانه این وزیر با کفایت و دانشمند بود.

در عین حال طُغرُل،،با تأکید بر رعایت ظاهر و شعائر دین، بر بازمانده آزاداندیشی‌ها و عقل گرایی های پیش از خود نقطه پایان گذاشت و از آن پس زمینه ای فراهم آمد که روز به روز اختلاف های فرقه ای فزونی یابد و بحث های خشک ظاهری رونق بیشتری‌ گیرد. طُغرُل را پادشاهی عادل و مهربان نیز توصیف کرده اند که سعی بسیار در آبادانی داشت و در ساختن مساجد بزرگ و با شکوه اصرار می‌ورزید.

الب ارسلان (455-465ه/1063-1072م)

الب ارسلان‌ سلجوقی برادرزاده طُغرُل اوّل بود. وقتی خبر مرگ عمو و جانشینی برادر کوچک خود را شنید به دستیاری ابوعلی حسن توسی معروف به‌ خواجه نظام‌الملک درخراسان قیام کرد و اندکی بعد در ری به سلطنت نشست. نخستین اقدام خواجه نظام الملک به زندان افکندن عمیدالملک کُندُری، وزیر با تدبیر طُغرل سلجوقی، بود. او را سال بعد به دستور الب‌ارسلان در زندان مَرو کشتند.

آورده اند که کُندُری به خواجه نظام‌الملک‌ پیام داد که: «تو بد سنّتی در کشتن وزیران معزول می‌گذاری که از این پس هیچ وزیر ایمن نمی ماند.» به‌واقع، پس‌از آن تاریخ بسیاری از وزیران در زمان جانشینان خود کشته شدند. گناه عمیدالملک کندری ظاهراً حمایت از ولیعهد طُغرُل، برادر کوچک الب ارسلان و در نهان رقابت خواجه نظام‌الملک با او بود..

الب ارسلان از آغاز سلطنت‌ خود به ادامه‌ فتوحات طُغرُل اوّل پرداخت، ارمنستان، گرجستان و اَبخاز را گرفت و درجنگی برادرش راشکست داد امّا بعد او را بخشود و دوباره به حکومت کرمان گماشت. درسال 462ه/1069م، امپراتور روم شرقی با لشکری عظیم به شهرهای شام حمله آورد. امیر شام که تا آن زمان از فاطمیان مصر طرفداری می‌کرد، چون آن ها را ناتوان دید به عبّاسیان و در واقع به سلجوقیان پیوست و خطبه به نام قائم بامرالله خلیفه عباسی و سلطان سلجوقی الب ارسلان خواند. درهمین زمان بود که در مکّه و مدینه نیز به نام این دو، یعنی خلیفه و الب ارسلان، خطبه می‌خواندند. الب ارسلان در آن سال شهر حَلَب و بخشی از شام را نیز متصرّف شد.

سال بعد، بار دیگر امپراتور رومانوس دیوجانوس برای باز پس گرفتن سرزمین هایی که از دست داده بود به ارمنستان و نواحی شرقی لشکر کشید. بیش از دویست هزار تن سپاهی مسیحی از یونانیان، گرجیان و مردم بلغار و روس و فرانسه به آسیای صغیر آمدند و درشهر مَلازگِرد بین دریاچه وان و شهر اَرزِروم اردو زدند. درهمین احوال، سرداری ایرانی به نام افشین به شهرهایی درآسیای صغیر حمله برد آن ها را غارت کرد و ویران ساخت. سواران سلجوقی توانستند از پی او تا نزدیک دریای مَرمَره، به پیش روند. پس از تمهیدات، جنگی بزرگ میان سپاه ایران و روم درگرفت. رومیان بیش از صدهزار تن بودند و الب ارسلان تنها سی هزار سپاهی به همراه داشت. این نبرد، که یکی ازمهم ترین جنگ های صلیبی بود، به شکست و کشته شدن سردار روم انجامید و غنایم بسیار ازجمله صلیبی بزرگ به دست مسلمانان افتاد که آن را همراه اسیران به همدان نزد خواجه نظام الملک آوردند. دراین جنگ الب ارسلان از شیوه نظامی جنگ و گریز استفاده کرد. همان شیوه ای که شاهان اشکانی نیز در بسیاری از نبردهای خود به کار می بردند. به فرمان الب ارسلان، سواره‌نظام از وسط حمله کردند و دو دسته دیگر که در تپّه‌ها پنهان شده بودند دشمن را در تیررس قرار دادند. اردوی روم چنان آشفته و درهم شد که پیش از تاریکی شب کار جنگ یک سره گردید.

امپراتور رومانوس دیوجانوس را گرفتار نزد الب ارسلان آوردند. او نخست سه ضربه تازیانه برسر امپراتور زد، امّا او را بخشود و در عهدنامه ای که با او بست شد امپراتور یک میلیون و نیم سکّه طلا غرامت جنگی بپردازد و تا پنجاه سال سالانه سیصدوشصت هزار سکّه طلا به عنوان خراج به ایران بدهد و همه اسیران ایرانی و مسلمان رادر روم شرقی آزاد کند.

فتح مَلازگِرد آغاز تسلّط سلجوقیان برآسیای صغیر است. در این خِطّه بود که شعبه ای از سلجوقیان، به نام سلجوقیان روم، دولتی بزرگ تشکیل دادند. این شعبه از سلجوقیان بیش از سایرخاندان ها دوام آورد و عاقبت با به قدرت رسیدن خلافت عُثمانی به تدریج از میان رفت. گسترده ترین مرزهای پادشاهی سلجوقی، که وسعت آن را شبیه دوران هخامنشی و در بعضی نواحی فراتر از آن دانسته اند، درزمان الب ارسلان و پسرش ملک شاه سلجوقی بوده است..

الب ارسلان حدود نه سال پادشاهی کرد. آورده اند که یکی از سرکشان فرارود( ماوراء النهر)، به نام یوسف خوارزمی، با خنجر به او ضربه ای زد. او را دست بسته پیش الب ارسلان آوردند. یوسف دشنام دادن گرفت. الب‌ارسلان به‌ نگهبانان گفت او را رها کنند تا خود به تیر هلاکش سازد. تیرسلطان به‌خطا رفت. یوسف به‌او رسید و با خنجر بر او زد. چهار روز بعد الب ارسلان از زخم آن‌ درگذشت. او را در مرو به‌ خاک سپردند.

الب ارسلان را پادشاهی نیک سیرت و سرداری دلیر و رفتار او را با امپراتور روم نمونه بزرگواری و تدبیرش دانسته اند.

جلال الدین ملکشاه سلجوقی (465-485ه/1072-1092م)

الب ارسلان سلجوقی درهمان سال های نخست سلطنت، پسر خود جلال الدین ملکشاه را به ولیعهدی برگزید. پس از مرگ ناگهانی الب ارسلان در سال 465ه/1072م، ملکشاه که جوانی هفده ساله بود به دستیاری خواجه نظام الملک طوسی به تخت نشست. نخستین تجربه نبرد ملکشاه باعمویش قاوَرد در نزدیکی ‌همدان‌ بود. قاوَرد اسیر شد و به توصیه خواجه‌نظام‌الملک ملکشاه فرمان قتل او را داد. امّا حکومت کرمان را به پسر او واگذاشت که از همان زمان سلسله سلجوقیان کرمان را تأسیس کرد..

ملکشاه به ادامه کشورگشایی های پدرش پرداخت و دمشق و اَنتاکیه و حَلَب را در غرب گرفت و به سواحل مدیترانه رسید. سال بعد برای سرکوبی مخالفان به فرارود(ماوراء النهر) لشکر کشید و حدود کشور را تا مرز چین رساند. در همین سفر بود که خواجه نظام الملک، وزیر ملکشاه، برای جلوه دادن وسعت قلمرو سلجوقیان، مزد کشتیرانان جیحون را به خراج اَنتاکیه حواله کرد و نمایندگان امپراتور روم را وا داشت که برای تقدیم خراج سالانه به کاشغر در مرز چین روند..

خواجه نظام الملک پس از آرام گرفتن اوضاع دست به اقدامات‌ مهمّ فرهنگی زد، از جمله رصدخانه ای ساخت و از دانشمندان و ستاره شناسان بزرگ، چون حکیم عمرخیّام نیشابوری و جمعی دیگر از دانشمندان خواست که تقویم شمسی را اصلاح کنند. تقویم امروز ایران که به تقویم جلالی معروف است نام خودرا از سلطان جلال الدین ملکشاه سلجوقی دارد. ازدیگر اقدامات خواجه، تأسیس مدارس نظامیه در بغداد و نیشابور و مرو و هرات و اصفهان بود.

نظام الملک پسران متعدّد و خانواده ای بزرگ و غلامان بسیار داشت. قدرت و شوکت خواجه به اطرفیان وی امکان می‌داد که با پشتیبانی از یکدیگر بر نفوذ خویش در دستگاه حکومت بیافزایند. هریک از اطرافیان خواجه  با تسلّط بر زمین های زراعتی وسیع و حکومت شهرهای متعدّد، شبکه ای قدرتمند ایجاد کرده بودند. آنان از سویی با فدائیان اسماعیلی مبارزه می‌کردند، که درآن زمان به فرمان حسن صبّاح در قلعه های دور از دسترس و مستحکم اَلَموت گرد آمده بودند، و از سوی‌دیگر با نزدیکان سلطان در می افتادند. ترکان خاتون، زن جلال الدین ملکشاه،  که می‌خواست پسر خود را ولیعهد کند از خواجه‌نظام الملک روی گردان بود زیرا خواجه پسر دیگر سلطان را شایسته این مقام می‌دانست.

دامنهء این گونه رقابت ها و کشمکش ها عاقبت به جایی رسید که سلطان ملکشاه را از قدرت خواجه در هراس انداخت. در سفری که سلطان از پایتخت خود، اصفهان، به بغداد می‌رفت و خواجه از همراهان او بود، مردی در لباس صوفیان برای تقدیم نامه خود را به خواجه‌نظام‌الملک نزدیک کرد و با خنجری او را از پای درآورد. کمتر از سه هفته پس از مرگ خواجه، که آورده اند به تحریک تاج‌الملک قمی و به دست یکی از فداییان اسماعیلی صورت گرفته بود، سلطان ملکشاه سی وهفت ساله نیز درگذشت. گفته شد که غلامان نظامیه یعنی همان فداییان خواجه نظام الملک، ملکشاه را زهر خوراندند.

جلال الدین ملکشاه از بزرگ ترین پادشاهان سلجوقی شمرده می شود. در دوران سلطنت او مرزهای دولت سلجوقی به نهایت وسعت خود رسید و از چین تا مدیترانه و از دریاچه آرال و دشت قِبچاق تا خلیج فارس ودریای عُمّان وشبه جزیره عربستان درجنوب گسترده بود. ازنظر سیاست و مملکت داری نیز سلطان جلال الدین را پادشاهی مدبّر و دادگستر توصیف کرده اند که به آبادانی و کشاورزی و ایجاد قنات‌ها و بندها علاقه بسیار داشت و در حفظ نظم و امنیت شهرها و راه های قلمرو خود فراوان کوشید.

سلطان سَنجَر سلجوقی (511-552ه/1117-1157م)

هنگامی که سلطان سَنجَر به سلطنت رسید دولت پهناور سلجوقی تجزیه شده بود. وی به جای برادرش سلطان محمّد در ماوراء النهر و خوارزم با استقلال به پادشاهی نشست و تا مدّتی هنوز به اسم بر دیگر سلجوقیان سروری داشت. وی در نواحی شرق خراسان بزرگ، پس از مطیع کردن بهرام شاه غزنوی، افغانستان و بخشی از هندوستان را گرفت و مَرو را پایتخت خود کرد.

سَنجَر در آغاز حکومتش به فکر برانداختن اسماعیلیان بود و می‌خواست برای ویران کردن قلعه اَلَموت به آن جا لشکر کشد. امّا، گفته اند که در یکی از جنگ ها، بامدادان که از خواب برخاست خنجری نزدیک بستر خود دید که نامه ای برآن بود. درنامه نوشته شده بود که: «اگر ما نسبت به تو بدگمان بودیم این خنجر را به جای زمین سخت در سینه تو فرو می‌کردیم.» ظاهراً سَنجَر پس از خواندن این نامه از درگیری با اسماعیلیه منصرف شد.

سَنجَر در نبردی با ترکان قَراخَتایی در نزدیکی سمرقند شکست خورد و سرزمین های شرقی، از کاشغَر درمرز چین تا بُخارا در کنار رود جیحون را از دست داد. ترکان قَراخَتایی به تحریک اَتسِز، یکی از پادشاهان خوارزم، به سنجر حمله آورده بودند. سنجر اَتسِز را در نزدیکی قلعه هزار اسب نزدیک خیوه پایتخت خوارزم شاهان شکست داد. امّا هنگامی که اَتسِز از در عذرخواهی درآمد سَنجَر او را بخشید و به قلمرو سابقش بازگرداند.

از مهّم‌ترین وقایع زمان سلطان سَنجَر سلجوقی حمله ترکان غُز یا اُغوز به خراسان است که با وحشیگری و کشتار مردم بی گناه و غارت و ویرانی شهرهای مَروْ، بَلخ، توس، نیشابور و هَرات همراه بود. غُزان سَنجَر را اسیر کردند و همراه زنش او را سه سال در اسارت نگه داشتند. تا زن سَنجَر زنده بود او از ترس اسارت همسرش به دست ترکمانان اقدام به فرار نمی کرد. امّا درسال سوم همسر او مُرد و او به همدستی چند تن از نگهبانان از زندان غُزها گریخت. حاکم تِرمِذ با کشتی او را به مَرو رساند و سَنجَر بار دیگر به تخت سلطنت نشست امّا کمتر از یک سال پس از آن بر اثر اندوه اسارت و مرگ همسرش در قوچان بیمار شد و به سال 552ه/1157م درهمان شهر درگذشت..

حمله غُز با آن که در تاریخ ایران و خراسان رویداد تازه ای نبود امّا در زمینهء ادب و فرهنگ فارسی آثار اندوهگین و حسرت باری گذاشت. زیرا در این کشتار شمار بسیاری از دانشمندان وعده ای از علما و زاهدان روزگار از دم تیغ گذشتند.

خوارزم شاهیان
(628-521ه/1127-1230م)

سرزمین خوارزم که در شرق دریاچه خَزَر و جنوب رودخانه جیحون قرار دارد پیش از اسلام کمابیش منطقه‌ای مستقل بود و فرمانروایان آن خوارزم شاه نامیده می شدند. بعد از اسلام سه سلسله درآن جا فرمانروایی کردند. دو سلسله نخست، آل عراق و مأمونیان، ایرانی نژاد و مردمی با فرهنگ بودند که دربارشان کانون دانشمندان و متفکران بزرگ روزگار بود. ابن سینا و ابوریحان بیرونی و بسیاری دیگر از بزرگان دانش و اندیشه و ادب، دوران آرامش خود را درآن جا گذراندند..

درسال 490ه/1096م، یکی از غلامان ترک به نام انوشتََکین‌غَرچه، که درخدمت ملکشاه سلجوقی به رتبه طشت‌داری رسیده بود، به حکومت خوارزم منصوب شد و خوارزم شاه لقب گرفت. فرزندان او تا سال 628ه/1230م‌حکومت کردند. در زمان قطب الدین محمّد، ملقّب به علاءالدین، که پادشاهی مقتدر امّا مغرور و ضعیف نفس بود، مغولان به ایران حمله آوردند و با آن‌ که پسر او، سلطان جلال الدین مَنْکِبِرنی، با رشادت بسیار در برابر مغولان ایستادگی کرد، امّا با کشته‌ شدنش سلسله خوارزم شاهیان برافتاد..

خوارزم شاهیان با غلبه برحکومت های محلّی سلجوقیان سرزمینی وسیع را به اطاعت درآوردند و در نتیجهء  قدرت بسیارآماج کینهء خلفای عبّاسی به خصوص الناصرلدین الله شدند. درحمله، مغول این خلیفه مهم ترین محرّک چنگیز به برانداختن خوارزم شاهیان بوده است..

پادشاهان خوارزم شاهی نظامیانی دلیر و با تدبیر و سخت کوش بودند. دردوران سلطلنت ایشان جنگ ها و درگیری ها میان ایران و فرمان روایان محلّی ترک جریان داشت. این پادشاهان درعین حال به دانش پروری و شعرشناسی نیز شهرت داشتند. امّا در زمان ایشان شاعران رغبت چندانی به پیوستن به دربارها نداشتند و خاندان های بزرگ و توانگران روزگار حمایت ایشان را برعهده می‌گرفتند.

اَتسِز، نخستین پادشاه این سلسله که عَلَم استقلال برافراشت و سر از اطاعت سَنجَر سلجوقی برتافت به خوش ذوقی و حمایت از شاعران معروف بود. امّا پیشرفت زبان فارسی و پیدایش شماری بزرگ شاعر و نویسنده و عارف و متفکّر در این عصر را بیش از توجّه خوارزم شاهان ناشی از عوامل اجتماعی دیگر دانسته اند. فتوحات غزنویان و سلجوقیان موجب شد که زبان فارسی از دورترین سرزمین های ماوراء النهر تا سواحل دریای مدیترانه و از کناره های دِجله تا آن سوی رود سِند و ناحیه پَنجاب گسترش یابد. دراین عرصه وسیع مردم به دانستن زبان فارسی افتخار می کردند و به سرودن اشعار و نوشتن کتاب های فارسی دل بستگی بسیار داشتند. نشانه های این علاقه هنوز در بسیاری نواحی این سرزمین ها بارز است.

سلطان محمّد خوارزم شاه (592-617ه/1119-1220م)

قطب‌الدین ‌محمّد خوارزم‌شاه که لقب علاءالدین را برای خود برگزید درسال 596ه/ 1199م پس ازپدرش‌ سلطان تَکِش‌ خوارزم شاه در خوارزم بر تخت نشست..

در آغاز، مدّعیان داخلی ‌حکومت‌ را برانداخت‌ و در جنگ‌های ‌متعدّد قلمرو خود را تا مرزهای‌ جنوبی‌ افغانستان گسترش داد. وی‌ در خزاین‌ شهر غزنین نامه هایی یافت حاکی از آن ‌که الناصرالدین الله، خلیفه عبّاسی، پادشاهان غور را بر ضد او تحریک می کرده است. کشمکش و دشمنی بین خلیفه و سلطان محمّد خوارزم شاه تا پایان زندگی آنان ادامه داشت.

سلطان محمّد پادشاهی مقتدر، جنگ جو و پیروزمند بود. پس از فتح افغانستان به کرمان لشکر کشید و سلجوقیان کرمان را برانداخت و در پی آن به انتقام کشته شدن یکی از سردارانش در مغرب ایران تا اصفهان و ری و همدان پیش رفت. ابوبکر سعد بن زنگی را که اتابک فارس بود در ری شکست داد، امّا بعد او را بخشود. از دیگر پیروزی های سلطان محمّد بازپس گرفتن بخارا و سَمَرقند از شهرهای ماوراءالنهر بود که ترکان قراختایی آن ها را در جنگ با اَتسِز تصرّف کرده بودند. سلطان محمّد قراختاییان را برانداخت و سرزمین ایشان را با یکی از متّحدان خود که بر قومی از مغولان مسیحی فرمان می راند تقسیم کرد..

در این سال ها چنگیزخان مغول با تسلّط بر اقوام آسیای مرکزی تا قلب چین پیش رفته بود. امّا مایل بود که در بخش غربی قلمرو خویش با خوارزم شاهیان روابط بازرگانی داشته باشد. سلطان محمّد هنگام بازگشت از جنگی در بیابان خوارزم با دسته ای از مغولان به سرکردگی چوچی، پسر چنگیز، روبرو شد. چوچی که فرمان حمله نداشت از سلطان خواست که به وی راه عبور بدهد. امّا سلطان محمّد که پیروزی های پی درپی او را مغرور کرده بود پیغام داد که همه کافران در چشم او یکسانند و به ایشان حمله برد و چوچی را به فرار واداشت. این نخستین درگیری سپاهیان دو طرف خشم مغولان را دامن زد. سلطان محمّد، مغرور از پیروزی‌های خود، به خیال فتح چین افتاد و کسانی را برای تحقیق دراین باره به دربار چنگیزخان فرستاد. چنگیز آن ها را گرامی داشت و در پیامی برای سلطان محمّد از او خواست که بازرگانان و مسافران به آسانی بتوانند بین سرزمین های مغول و خوارزم رفت و آمد و دادوستد کنند. پس از چند بار مبادلهء سفیر عاقبت پیمانی بسته شد و گروهی از بازرگانان مغول با کالاهای گران بها عازم خیوه پایتخت خوارزم شاهان شدند.

شهر اُترار کنار رودخانهء سیحون ، مرزشمالی مغول ها با خوارزم بود. حاکم آن، غایرخان، که  از بستگان ترکان خاتون، مادر سلطان محمّد، بود طمع در آن اموال کرد و به بهانه جاسوس بودن بازرگانان همه آن ها را که نزدیک به پانصد تن بودند، جز یکی، کشت. آن یک گریخت و واقعه را نزد چنگیزخان باز گفت..

سلطان محمّد مغرور و خودخواه فرستاده ء دیگر چنگیز که تقاضای رسیدگی به واقعه و تنبیه غایرخان را داشت کشت. این بار دیگر آتش خشم مغولان زبانه کشید و هجوم سیل آسا و خان‌ومان برانداز آنان به ایران آغاز شد. سلطان محمّد وقتی خبر حمله مغول و کشتارهای بی امان آنان در شهرهای مرزی را شنید یک باره همه شهامت خود را از دست داد و هراسان به سوی عراق گریخت. او همه امکانات مقاومت در مقابل مغول، از جمله دژهای تسخیر ناپذیر البرز در نواحی شمال و غرب ایران، را ندیده گرفت و با آن که دربسیاری ازشهرها مردم و حاکمان محلّی تا آخرین نفر در مقابل هجوم مغول ایستادگی می کردند هراسان از راه دامغان و سِمنان و ری خود را به جزیره آبِسکون در دهانه نهر گرگان و درزاویه شرقی دریای خَزَر رساند. مغولان قدم به قدم در پی بودند، امّا چون خود کشتی نداشتند نتوانستند به او برسند. سلطان محمّد در جزیره آبسکون ، بیمار و تب دار، درحالی که از اندوه کشته شدن پسران خردسال و اسارت زنان و بستگانش رنج می برد، درسال 617 ه/1220م درگذشت. همراهان او پارچه‌ای نداشتند که او را کفن کنند. ناچار جسدش را در پیراهن یکی از همراهان پیچیدند و درهمان جزیره به خاک سپردند. پس از آن باوجود ایستادگی بسیار عاقبت اقوام بیابان گرد مغول به‌ایران سرازیر شدند و آن ‌قدر کشتند و سوختند و ویران کردند که ایران کمابیش به برهوتی بی‌آب و علف و خالی ازمردم بدل شد.

سلطان محمّدخوارزم شاه در تاریخ ایران با همه قدرت و شوکت دربار و جنگ آوری و پیروزمندی‌های بسیار پادشاهی بزرگ امّا منفور است. او با غرور و نادانی و خودسری و بی تدبیری و پس از آن با ترس و ناجوان‌مردی بزرگ ترین مصیبت ها را بر سرمردم ایران آورد و خود در نهایت تیره روزی و اندوه در هراس و تنهایی درگذشت..

سلطان جلال الدین منکَبِرنی (617-628ه/1220-1230م)

حمله برق آسای چنگیز خان مغول به ایران با خشونت و بی رحمی که در کشتار و ویران‌گری نشان می‌داد، ترس و هراس بسیار در دل ها افکند. با این حال، ایرانیان درمقابل سیل بنیان‌کن مغول مقاومتی شجاعانه کردند و در بسیاری شهرها تا آخرین تن جنگیدند. اما تاریخ بیش از همه از ایستادگی سلطان جلال الدین پسر محمّدخوارزم‌شاه ادر برابر مغول یاد می کند..

هنگامی‌ که‌ سلطان محمّدخوارزم شاه از وحشت لشگریان مغول ‌شهربه‌شهر می‌گریخت، جلال الدین رابه جای پسر کوچکترش که ولیعهد بود،جانشین خود ساخت. وی سیصد سوار جمع آورد و هنگامی که از راه بیابان خوارزم می‌گذشت با گروهی هفتصد نفری از مغولان رو به رو شد. جلال الدین حمله را آغاز کرد و با تهوّر تمام آن ها را از پای درآورد. نوشته اند که تنی چند از مغولان گریختند و از ترس به قنات های شهر نِساء پناه بردند، امّا کشاورزان آن ها را از کاریزها بیرون کشیدند و تا آخرین نفر کشتند..

در اوایل سال 618ه/1221م، سلطان جلال‌الدین به هَرات رسید و با لشکری از اقوام مختلف ترک و افغانی و غوری به جنگ سرداری که چنگیز برای مقابله با او فرستاده بود رفت و او را شکست داد. براثر این پیروزی مردم پَروان، از آبادی های بین غَزنه و بامیان، شادی های فراوان کردند وجلال الدین را منجی خود خواندند. امّا از آن جا که سران سپاه بر سر تقسیم غنیمت ها به جان یکدیگر افتاده بودند، جلال الدین تاب مقاومت در برابر سپاهیان مغول را نیاورد و ناچار به سوی هندوستان روانه شد. در کنار رودخانه سِند مغولان به سلطان جلال‌الدین و لشکر او رسیدند. سلطان دلیری بسیار از خود نشان داد و قلب سپاه چنگیز را درهم شکافت. امّا پسر هفت ساله اش به دست مغولان افتاد و کشته شد. دراین جنگ سلطان جلال الدین همراه با هفتصد تن از یاران خود زمانی دراز جنگید و چون تاب مقاومت نیاورد با اسب به آب زد و به سلامت از رود سِند گذشت.

جلال الدین در دهلی بار دیگر سپاهیانی گرد آورد و از راه مُکران به کرمان رسید. شیراز، اصفهان و ری را به تصرّف آورد و به خوزستان رفت. چون خلیفه بغداد از یاری او خودداری کرد سلطان جلال الدین بصره را گرفت و سرداری را که خلیفه به جنگ او فرستاده بود اسیر کرد. از آن جا به آذربایجان رفت و در شمال رود اَرَس تا شهر تفلیس پیش راند. وی سال ها درگیر جنگ و گریز و فتح و شکست با مغول ها، فرمانروایان محلی آذربایجان و پادشاه گرجستان و سلجوقیان آسیای صغیر بود. هرگاه درجائی پیروز می شدا با همه شجاعت و جنگاوری با افراط در شرابخواری و خوشگذرانی های بی رویه ، همچنین ابراز خشونت نسبت به اطرافیان ، دیگران را با خود دشمن می کرد. در آخرین جنگ سلطان علاءالدین کیقباد از سلجوقیان آسیای صغیردر اتحادی با مغولان و حاکمان محلی شام او را در دیاربکر شکست دادند. وی درصد جمع اوری دوبارهء سپاه بودکه  عاقبت درسال 627ه/1230م در کوه های کردستان به دست کردان به هلاکت رسید..

باوجود خشونت و بدرفتاری ها ی دشمنی برانگیز، سلطان جلال الدین درآن هنگامهء کشتار بی امان دلاوری بی همتاو فرمان دهی دلیر بود. او را به رستم و پهلوانی های افسانه ای او مانند کرده اند. امّا بخت بااو یاری نکرد و با آن که بیش از ده سال در برابر سپاهیان خون ریز مغول به شجاعت ایستادگی نمود، نتوانست از تسلّط این قوم وحشی بر سرزمین ایران جلوگیری کند..

***

ایران پس از اسلام 2

ایلخانان مغول

(756-656ه/1355-1258م)

پس از مرگ چنگیزخان مغول سرزمین هایی که به تصرّف وی درآمده بود بین بستگانش تقسیم شد. پهنهء‌ایران ‌به هُلاکوخان رسید و او سلسله پادشاهی ایلخانان مغول یا خانان محلّی را تشکیل داد که حدود صد سال در ایران ادامه داشت.

هُلاکوخان در آغاز ورود به ایران، درسال 653ه/1254م، درصدد برانداختن اسماعیلیان برآمد که بیشترین مزاحمت را برای گماشتگان وی فراهم آورده بودند. به این منظور امیران محلّی را فراخواند و ایشان نیز از ترس همکاری با او را پذیرفتند. دربهار همان سال هُلاکو از جیحون گذشت و در ناحیه سمرقند با امیرارغون فرمانروای‌ خراسان روبه رو شد. امیرارغون عطاملک جُوینی دبیر خود را به خدمت هُلاکو گماشت. در توس، ناصرالدین محتشم، رئیس اسماعیلیان قُهستان، که مردی فاضل و دانش‌پرور، بود با هدایا نزدهُلاکو آمد و اظهار اطاعت کرد. هُلاکو او را گرامی داشت و حکومت شهر تون (فردوس) در قاین را به او سپرد. سپس یکی از سرداران خود را مأمور از بین بردن قلعه های اسماعیلیان در نواحی مختلف قُهستان کرد.

پس‌از تسلیم رکن الدین خورشاه، آخرین رئیس اسماعیلیه قزوین، هُلاکو فرمان داد قلعه‌های اسماعیلیان درجبال البرز را، که تعدادشان به صد می رسید، غارت‌ و ویران کنند. دراین واقعه عطاملک جُوینی از خان مغول اجازه گرفت کتاب های نفیس کتاب‌خانه بزرگ قلعه اَلَموت را جداکند. مانده کتاب ها که‌ شامل اسناد مهمّی درباره اسماعیلیان بود درشعله های آتش سوخت.

پس از برافتادن اسماعیلیه، هُلاکوخان رهسپار بغداد شد. سپاهیان سی و هفتمین خلیفه عباسی که مردی ضعیف و بی اراده بود واطرفیانی فاسد و ناشایست داشت به یک حمله از هم متلاشی شدند و بغداد به تصرّف مغولان درآمد. به دستور هُلاکو خلیفه و پسران او و نزدیک به سه هزار تن ازبزرگان و اعیان دستگاه خلافت ‌را کشتند. شهر نیز تاراج و ویران گردید. گفته‌اند که کشتن خلیفه و برانداختن خلافت اسلامی بیش از همه بر اثر توصیه‌های خواجه نصیرالدین طوسی وزیر هُلاکوخان و مؤیدالدین محمدبن عَلقَمی وزیر خلیفه بغداد صورت گرفت که هردو از شیعیان علوی بودند و از خلافت بنی عبّاس نفرت داشتند.

جدایی کامل دولت ایلخانان از خان های مغول چین در زمان غازان خان در اواخر قرن هفتم هجری/سیزدهم میلادی، صورت گرفت. جانشینان هُلاکوخان به سرعت خوی و آداب ایرانی گرفتند و درصدد جبران خرابی ها و ویرانی های حمله مغول برآمدند. البتّه دراین کار وزیران و مشاوران ایرانی سهم مهمّی داشتند زیرا مغولان دانشمندان و بزرگان ایرانی را برکشیدند. نوشته اند که هُلاکوخان بی اجازه خواجه نصیرالدین طوسی آب نمی خورد. وزیران ایلخانان مغول همگی مردمی آگاه و کاردان بودند تا آن‌جا که به تدریج خانان مغول نه تنها مسلمان و شیعه شدند که با بزرگ داشت شاعران و نویسندگان و عارفان زمانه برای خود محبوبیتی به دست آوردند.

دوران تسلّط مغول یکی از دشوار ترین روزگارانی است که تاریخ مردم ایران به یاد دارد. کشتار و ویرانی و غارتی که در زمان چنگیز خان آغاز شده بود مدّت ها ادامه یافت. مغولان با آن که براثر تربیت وزیران بزرگ ایرانی خود خوی خشن بیابان‌گردی را ترک گفتند امّا فرمان روایانی حریص، دهن بین و بی محابا بودند و بیشتر وزیران خود را به طمع تصاحب اموالشان کشتند.

در این دوران، وضع کشاورزان و روستاییان نیز بسیار سخت بود. مأموران مغول گاه سالی دو تا سه بار برای گرفتن مالیات و خراج به سراغ آنان می رفتند و برای حصول درآمد بیشتر از شکنجه وکشتن آنان خودداری نداشتند. پیشه وران و صنعت گران نیز چون بردگان ابزار و ابزار جنگ را برای مغولان می ساختند امّا از هیچ حقّ و منزلت انسانی برخوردار نبودند.

با این همه، شخصیت های بزرگ و برجسته ای در عالم اندیشه و ادب دراین روزگار به پدیدار شدند و مردم ستم دیده را تسلّی بخشیدند. مولانا جلال الدین محمّد و سعدی شیرازی، دوستاره درخشان ادب فارسی با اندیشه های والا و سروده های جاودانی خود بر دردهای بی پایان مردم آن روزگار مرهم نهادند. دانشمندان و بزرگانی نیزچون قطب الدین محمود شیرازی و خواجه نصیرالدین طوسی در فلسفه و نجوم و اخلاق و جامعه شناسی آثاری ارزنده پدید آوردند. ایلخانان مغول پس از چندی چنان درجامعه ایرانی حل شدند و ارزش‌های قومی و آرمان‌های ایرانیان را از آن خود کردند که دیگر چه از نظر نژادی و چه از نظر فرهنگی عنصری جدا و بیگانه در ایران نبودند.

غازان خان (703-694ه/1303-1294م)

غازان خان نخستین ایلخان مغول است که رسماً مسلمان شد. نام خود را به محمود برگرداند و سرداران سپاه را وا داشت که اسلام آورند. آن گاه از خاقان های مغول چین برید. به این ترتیب، هنگامی‌که به سال 694 ه/1294م در تبریز به تخت نشست مسلمانی مؤمن بود که به ویرانی همه کلیساها و معبدهای یهودی و بودایی و زَرتُشتی فرمان داد تا به جای آن ها مسجد ساخته شود. دوران سلطنت غازان بسیار کوتاه بود امّا او که سرداری دلیر و مردی دانشمند و با ذوق بود دراین مدت کوتاه در صدد بود شالوده جدیدی برای کشورداری بنا نهد.

وی درآغاز سلطنت خواجه صدرالدین احمد خالدی زنجانی را که معروف به صدرجهان بود به وزارت برگزید. امّا وی چندی بعد متّهَم به سوء استفاده از اموال دیوانی شد و غازان امر به کُشتن او داد. پس از آن سعدالدین محمّد مستوفی ساوجی را به وزارت برداشت. نیابت وزیر را به خواجه رشید الدین فضل الله، طبیب، مورّخ و دانشمند بزرگ روزگار خود داد.

غازان خان سرداری دو جنگ بزرگ را به عهده گرفت. در نخستین آن ها تا شام و مصر پیش روی کرد. امّا درجنگ دوّم از پادشاه مصر شکستی سخت خورد و از این واقعه چنان اندوهگین شد که مرگ او را در سال 703 ه/1303م درحالی که تنها سی و سه سال داشت بر اثر آن ناراحتی دانسته اند. غازان خان علاوه بر زبان مغولی و فارسی، زبان های عربی، چینی، تبّتی و لاتینی را نیز می دانست و به علوم طبیعی و پزشکی و کیمیاگری بسیار علاقه مند بود. نوشته اند که خود آزمایشگاه بزرگی داشت و درباره آثار مواد مختلف مطالعه می‌کرد. رواج میناکاری را که نوعی کار هنری بر روی فلز است نتیجه آزمایش های او دانسته اند. وی هنگام شکار علف های گوناگون را، به قصد یافتن گیاهان دارویی که آن ها را نیک می شناخت جمع می کرد.

غازان خان بر پایه بررسی قوانین اقوام مختلف یاسا یا قوانین چنگیزی را که درحال فراموش شدن بود اصلاح و تکمیل کرد و متناسب با اوضاع زمان خود قوانینی تازه برآن افزود و مجموعه ای فراهم آورد که به یاسای غازانی شهرت یافت. دراین قوانین جدید جدول دقیق اوزان و ارزش کالا و سکّه های رایج، جلوگیری از رباخواری، تشکیلات منظّم راه داری، نگهبانی از جاده ها، مالیات های منصفانه که به آبادانی سرزمین های بایرکمک کند و بسیاری قوانین دقیق و سنجیده دیگر پیش‌بینی شده بود.

غازان خان به ساختن شهرها و بناهای با شکوه نیز عشق می ورزید. وی سال ها پیش از وفات ناگهانی خود دستور داد میان تبریز و زنجان شهری به نام سلطانیه ساخته شود. گنبد عظیم و جالب توجه این شهر که برای آرامگاه او ساخته شد هنوز باقی است و گور او را در خود دارد. شَنب غازان نام دیگری بود که به این ناحیه داده بودند. سلطانیه یا شَنب غازان بعدها در حملات مهاجمان از بین رفت.

غازان خان از معدود فرمان روایان مغولی بود که میان ایرانیان محبوبیت یافت. نه تنها از آن جهت که مسلمان شد و به دین مردم گروید، بلکه از آن رو که مردی عادل، دانا و نیکوکار بود. غازان خان کوشید تا، با برقراری پایه های درست کشورداری، خرابی های لشکریان مغول را جبران کند و مردم ستم دیده ایران را به بهروزی رساند.

تیموریان

(906-770ه/1500-1369م)

مردم ایران هنوز کشتارها، ویرانی ها و مصائب روحی و اجتماعی حمله مرگبار مغول را فراموش‌نکرده بودند که باردیگر قومی وحشی به سرکردگی تیمور بر سرزمین آنان حمله آورد، جوی خون به راه انداخت و از کلّه ها مناره ساخت. تیمور که در یکی از روستاهای اطراف سمرقند زاده شده بود نسب از چنگیز داشت و چون خواهر فرمان روای ماوراء النهر را به زنی گرفت به تیمور کورکان معروف شد که به معنی تیمور”داماد” است. پای راست تیمور در یکی از حمله ها آسیب دید و دیگر بهبود نیافت به این جهت او را تیمورلنگ نیز خوانده‌اند.

تیمور اندکی پیش ازسال770 ه/ 1369م، پس از تسلّط برماوراء النهر، حمله های پی درپی به خوارزم و خراسان را آغاز کرد و از راه هَرات به نیشابور و سبزوار درآمد. طی سه یورش سه و پنج و هفت ساله سراسر ایران را تا بغداد و شام به اطاعت خود درآورد. در خاک روسیه تا مسکو پیش راند و با عبور از گردنه خِیبَر به دهلی رسید و پس از قتل عام مردم آن شهر از افغانستان به سمرقند بازگشت. درآخرین یورش، که هفت سال طول کشید، تیمور از مغرب ایران به قَراباغ درگرجستان رفت و پس از خراب‌کردن کلیساهای مسیحیان با سپاهیان سلطان ایلدرم بایزید پادشاه قدرتمند عثمانی درافتاد. شهر سیواس را گرفت و پس از کشتار بسیار تا بیروت و صیدا پیش رفت و پس از گشودن دَمِشق مردم عادی را قتل عام کرد و شماری از دانشمندان و هنرمندان آن شهر را به سمرقند فرستاد.

فتح آنکارا به دست تیمور فرصتی بود که سفرای پادشاهان اروپائی را به حضور پذیرد. پس از بازگشت به سمرقند فرستادگان هانری سوم پادشاه اسپانیا به دربار او رفتند. کَلاویخو، که سفرنامه او درباره آسیا معروف است، ریاست این گروه را عهده‌دار بود. در 806 ه / 1404م تیمور، پس از برگزاری جشن هایی مفصّل به مناسبت فتوحات خود، عازم چین، تنها سرزمینی که فتح نکرده بود، شد و، در راه درگذشت. گور امیر، در سمرقند، آرامگاه اوست.

قتل عام ها و ویرانی های ناشی از حمله تیمور در ایران بار دیگرخاطرات تلخ حمله مغول را زنده کرد. با این تفاوت که تیمور از کشتن دانشمندان و هنرمندان ابا می کرد و آنان را به سمرقند پایتخت‌ خویش می‌فرستاد. پس از او جانشینانش که به قدر او خون ریز و ویران گر نبودند مهم ترین مشوّقان هنر درتاریخ ایران گردیدند.

شاهرخ میرزا پسر او شهرهایی چون هَرات و مَرو را دوباره ساخت و همسر شاهرخ، گوهرشاد بیگم، درمشهد مسجدی ساخت که هنوز به نام او برجاست. دربار شاهرخ از دانشمندان و هنرمندان برجسته برخود می‌بالید. از آن میان موسیقی دان معروف ایرانی عبدالقادرمراغه ای آوازه ای بلند دارد. بایسُنقُرمیرزا، پسرشاهرخ، نیز هنرمندو دانش پرور بود. شاهنامه بایسُنقری در دستگاه او به خط خوش نوشته و دیباچه ای برآن نگاشته شد

نمایی از مسجد گوهر شاد

.

دربار سلطان حسین بایَقرا، آخرین فرمانروای خاندان تیموری، در هرات نیز مجمع اهل دانش و هنربود. وزارت او را دانشمند معروف، امیرعلیشیرنوایی، به‌عهده ‌داشت که ازبزرگترین وزرای حامی هنر و ادب تاریخ ایران است. وی به دستور سلطان حسین بایَقرا در هَرات مدرسه و کتاب خانه ای بزرگ تأسیس کرد که تا آن زمان کسی نظیرش را ندیده بود.

صفویه

(1148-907ه/1736-1502م)

صفویه نخستین خاندان سلطنتی شیعه مذهب ایران هستند که سراسر ایران را در حکومت مرکزی خود یک پارچه کردند. با تجزیه سرزمین های تصرّف شده به دست امیر تیمور و قدرت گرفتن امیران محلّی در قرن هشتم و نهم هجری/ پانزدهم میلادی به تدریج زمینه تحول سیاسی مهمّی در تاریخ ایران فراهم آمد که منجر به رویدادهایی قابل ملاحظه شد. نخست از میان رفتن نفوذ خلافت بغداد و فقدان مرجع مذهبی واحد درجامعه اسلامی از جمله ایران بود. درفاصله فتح بغداد و کشته شدن آخرین خلیفه عباسی تا روی کار آمدن صفویان، برای ایجاد دستگاه خلافتی تازه کوشش های بسیار شد امّا به جایی نرسید. ظهور نهضت های شیعی از اواخر دوران حکومت ایلخانان مغول ‌د رایران بازتاب همان کمبود مرجعیّت‌ مذهبی و معنوی به شمار می رود. قیام سربداران در خراسان، روی کار آمدن خاندان سادات مرعشی در مازندران، ظهور مُشَعشَعیان از غُلاة شیعه -کسانی که در مقام علی(ع) غُلوّ می کردند و او را تا حد خدایی بالا می‌بردند- درخوزستان و قیام فرقه حروفیّه، به پیشوایی فضل الله استرابادی که، بامعنا دادن به حروف الفبا، مذهبی اسرار آمیز ایجاد کرده بود، همه از آن جمله است.

رویداد دیگر که درجامعه ایران زمینه پیدایی صفویه را آماده می ساخت شکل گیری گروه‌هایی از مردم طبقه متوسط بود که پیشه وران، صاحبان حرفه و صنعت و اصناف گوناگون شهری به آن تعلّق داشتند. این تشکّل به نوعی با سنّت های زورخانه و عیّاران روزگار گذشته ارتباط داشت و در گروه هایی که یکدیگر را اخی یعنی برادر من خطاب می کردند به چشم‌ می‌خورد. اخلاق و خصوصیات‌ جوانمردی و پهلوانی بار دیگر مردم‌ ایران ‌را به‌هم‌ می‌پیوست.

رویداد سوّم گرایش به تصوّف بود که در واقع دو جنبه دیگر را به هم ربط می داد و ترکیبی از فرهنگ قدیم مردم ایران را، به صورتی که در جامعه ایران بعد از اسلام پذیرفته شده بود، دوباره زنده می کرد.

درزمان شاهان صفوی، با وجود توجّه به آداب و رسوم و برگزاری جشن ها و مراسم ایران باستان، و مقایسه شاهان و سرداران با پادشاهان و پهلوانان حماسی ملّی ایران، توجّهی قابل ملاحظه به ملّیت و هویّت دیرینه ایرانیان دیده نمی شود. امّا مجموعه این رویدادها دوران صفویه را به عنوان دوران تجدید مرکزیّت یافتن حکومت ایران مشخّص می‌کند. شگفت نیست اگر دوران صفویه را در تاریخ ایران آغاز شخصیت تازه و مستقلّ جامعه ایرانی می‌خوانند که درآن مذهب شیعه امامیه، همچون دین زَرتُشت در شاهنشاهی ساسانیان، عامل اتّحاد و یک پارچگی گردید.

نَسَب پادشاهان صفوی به شیخ صفی‌الدین اردبیلی از مشایخ بزرگ صوفیه می رسد که اواخر قرن هفتم و اوایل قرن هشتم هجری/ چهاردهم میلادی می زیسته است. ارادت به شیخ صفی در زمان فرزندان او نیز ادامه یافت. شیخ صدرالدین و خواجه علی در اردبیل دستگاه و مقامی داشتند. خواجه علی نوه شیخ صفی سه بار با امیرتیمور دیدار کرد و هربار تیمور نسبت به او اظهار خلوص و ارادت نمود. خواجه علی نخستین فرد این خاندان است که تشیّع خود را اعلام کرد. شیخ صفی‌الدین و پسرش شیخ صدرالدین هردو سنّی شافعی بودند. خواجه‌علی نیز در تشیّع تعصّبی نشان نمی داد. امّا همین قدرت اجتماعی و نفوذ معنوی و به خصوص‌ گرایش‌ به ‌تشیّع موجب‌ هراس‌ پادشاهان‌ محلّی ازجمله امیران قراقویو‌لو (سیاه گوسپند) و آق قویونلو(سپید گوسپند) بود که از بستگان ایشان، نیز بودند. این دگرگونی تا زمان شیخ جُنید به حدّی رسید که به واقع تخته پوست درویشی ایشان همان تخت پادشاهی گردید. شیخ جنید با خواهر اوزون حسن آق‌قویونلو ازدواج کرد و با جلب ارادت اوزون حسن به عنوان مراد و مرشد صوفیان‌ و مدافع مذهب شیعه ‌امامیه برضد سنّی‌های داغستان به‌ جنگ برخاست.

شیخ حیدر جانشین شیخ جُنید مریدان صوفی خویش را که از قبایل مختلف ترکمان بودند قِزِلباش خواند و با تاجی مخصوص که ترکیبی از کلاه دوازده ترک سرخ رنگ و عمامه بزرگ سفید دورادور آن بود، ایشان را از دیگران ممتاز کرد. سپاهیان قِزِلباش درکمال سرسپردگی به پادشاهان صفوی نهایت قدرت به ‌سرکوب دشمنان و مخالفان صفویه پرداختند.

نخستین پادشاه صفوی، که تاج سلطنت ایران را بر سر نهاد و از شرق تا غرب و شمال تا جنوب پهنهء ایران را زیر قدرت خود و سپاهیان قِزِلباش درآورد، شاه‌اسماعیل صفوی بود که ‌مذهب شیعه امامیه را رسمی اعلام داشت و با تهدید و ِاعمال‌ خشونت بیشتر سنیّان را وادار به پذیرفتن تشیّع کرد.

دوران صفوی هم زمان با باز شدن پای اروپاییان به خلیج فارس و به قدرت رسیدن ترکان عثمانی در آسیای صغیر و عراق بود. نخستین شکست ها از سپاه عثمانی، که به سلاح‌های آتشین مجهّز بودند، ایرانیان را متوجّه پیش رفت های صنعتی اروپا کرد و شاهان مقتدر این سلسله، چون شاه عبّاس بزرگ، را به ‌استفاده زیرکانه از آن ها واداشت. وی آنان را که به رقابت با یکدیگر به دربار می آمدند به گرمی می پذیرفت و ازطریق آن ها طرح های سیاسی و اقتصادی پادشاهی خود را تنظیم می‌کرد. امّا هنگامی که اوضاع پادشاهان صفوی به تدریج درهم ریخت و حکومت به سستی گرایید هم اروپاییان و هم خلافت عثمانی فرصت یافتند به قصد تأمین منافع خود صدمات بسیار به ایران وارد آورند.

مهم ترین عامل ضعف سلسله صفوی کشمکش سران طوایف قِزِباش بود که بنا بر رسم روزگار هریک به ولایت و حکومت نقطه ای منصوب شده بودند، باخشونت و زورگویی و آزمندی و بی بندوباری تمام مردم را می‌دوشیدند و برای حفظ موقع خود درکارهای حکومت مرکزی نیزدخالت می کردند. به دل خواه خود یکی را می‌کشتند و دیگری را بر تخت می‌نشاندند. شاهان نیز برای پیش‌گیری از قدرت گرفتن دیگر افرادخانواده، شاهزادگان را کور می کردند یا می‌کشتند تا کسی نتواند برضدّ ایشان برخیزد. کورکردن‌ شاه زادگان چنان مرسوم بود که سفیران و جهان‌گردان خارجی در توصیف آن‌ها سخن‌ها گفته و نوشته‌اند.

ضعف صفویه را حمله خشونت بار افغانان به نهایت رساند. وضع مملکت در اواخر دوران صفوی چنان نابسامان بود که اگر نادرشاه افشار قد بر نمی‌افراشت دگر باره ایرانی پاره پاره برجای می ماند. با این همه دوران سلطنت صفوی در مجموع دوران آرامش و امنیت و رونق صنعت و تجارت و آبادانی است. گنجینه هنر و آثار تاریخی برجسته امروز ایران بیشترین شاهکارهای ارزنده خود را از آن روزگار دارد.

شاه اسماعیل صفوی (930-907ه/1524-1502م)

شاه اسماعیل از نوادگان شیخ صفی‌الدین اردبیلی و نخستین پادشاه خاندان صفوی است. وی در پی جنگ ها و فتوحات پدرش، سلطان حیدر، به سال 906ه/ 1501م، هنگامی که پیش از پانزده سال نداشت، با حمایت قبایل ترکمان قِزِلباش و پیروزی بر دشمنان تاج سلطنت پادشاهی ایران را در تبریز بر سر نهاد. شاه برای قدردانی از سران قِزِلباش علاوه بر القاب و عناوین املاک کشور را نیز به عنوان تیول به ایشان اعطا کرد. وی در نخستین اقدام مذهب شیعه دوازده امامی را رسمیت داد و مردم را واداشت که از تسنّن دست کشند. بدین ترتیب، ایران با استقلال کامل مذهبی در برابر نفوذ خلفای عثمانی قد برافراشت. شاه اسماعیل در اندک زمانی امیران آق قوئین لو( سپید گوسپند) را نزدیک همدان شکست داد، حکومت آنان را بر انداخت و همدان، شیراز، استرآباد و سپس دیار بَکْر، تفلیس و بغداد را ضمیمه ایران خود کرد. وی در پی این فتوحات توانست با سرکوب اُزبَکان مرز ایران را در شمال شرقی تا رود جیحون برساند.

امّا رابطه دولت عثمانی با ایران روز به روز تیره تر می شد تا آن که سلطان سلیم اوّل درسال 917ه/ 1512م به سلطنت نشست. در زمان وی، که از نیرومند ترین و مشهورترین سلاطین عثمانی است، ترک ها به ایران حمله آوردند و چهل‌هزارتن از شیعیان، از 7 ساله تا 70 ساله، را کشتند. این حادثه منجر به جنگ سختی درچالدِران، از نواحی ماکو در غرب ایران، شد. با وجود شجاعت بی نظیر شاه اسماعیل و سپاهیان قِزِلباش ترکان توانستند تا تبریز پیش روی کنند. یکی از علل شکست ایرانیان دراین‌ جنگ را تجهیزات سپاه دشمن دانسته اند. ایرانیان مسلّح به تیر و کمان و شمشیر بودند و حال آن که قوای عثمانی ازتفنگ و توپ استفاده می‌کردند. در رویارویی دو سپاه، شاه اسماعیل از خود شجاعت بسیار نشان داد. نوشته اند که وی با شمشیر به توپچی‌ها حمله می‌کرد و آنان را می کشت. امّا اسارت خانواده او به دست سلطان عثمانی همراه با شکست چنان او را آزرد که گفته اند دیگر کسی او را خندان ندید.

امّا اشغال تبریز به وسیله قوای عثمانی دیری نپایید و عثمانیان بر اثر ناتوانی از اداره کارها در تبریز عقب نشستند. شاه اسماعیل پس از بازگشت به تبریز به تعمیر خرابی ها همّت گماشت. وی درسی و هشت سالگی درسفر شکار در ناحیه ای از قفقاز بیمار شد و درگذشت. جسد او را در آرامگاه شیخ صفی الدین به خاک سپردند.

اردبیل، آرامگاه شیخ صفی الدین

اهمیّت شاه اسماعیل علاوه بر دلاوری در جنگ و محبوبیت بی مانند میان پیروانش که او را چون معبودی می پرستیدند، به خاطر مقاومتی بود که در برابر نفوذ عثمانی از خود نشان داد. اگر او مذهب شیعه را رسمیّت نمی بخشید، سلاطین عثمانی به بهانه این که خلیفه اسلامند بر ایران تسلط می یافتند، زیرا بیشتر مردم ایران سنّی مذهب بودند. شاه اسماعیل از این طریق توانست اقوام ایرانی را با یکدیگر متّحد کند و بار دیگر ایران یک پارچه را به حدود تاریخی خود برساند.

شاه عبّاس بزرگ (1038-996ه/1628-1571م)

شاه عباس اوّل بزرگ ترین پادشاه صفوی است. زندگی پُرماجرا، پُرتجمل و بارور او در تاریخ ایران با افسانه درآمیخته است. وی در هَرات مرکز حکومت خراسان زاده شد و از هفده سالگی تا پایان عمر حدود چهل سال پادشاهی کرد. در آغاز پادشاهی وی اوضاع کشور سخت آشفته بود. ترکان عثمانی به حملات مداوم خود در غرب و شمال غربی کشور ادامه می دادند. اقوام بیابان گرد اُزبک نیز به تدریج قوّت گرفته بودند و خراسان را تهدید می کردند. در درون ایران نیز سران قِزِلباش خودسرانه در همه امور دخالت می داشتند. در این اوضاع، شاه عبّاس نخست با تدبیر و جسارت تمام سران قِزِلباش را سرجای خود نشاند سپس با واگذاری بخشی از اراضی ایران با سلطان عثمانی معاهده صلح بست. آن گاه اُزبَکان را که از بیماری او بهره‌ جسته‌ و در مشهد و سبزوار به غارت‌ وکشتار بسیار دست زده بودند شکستی سخت ‌داد.

صلح با عثمانی چندان پایید که شاه عبّاس سپاه جدید خود را که به سلاح آتشین مجهّز بود آماده سازد. از همین رو، جنگ های ایران و عثمانی در زمان وی عاقبت به باز پس گرفتن شهرهای شروان و بغداد منجر شد. سپاه عثمانی در این جنگ چنان درهم ریخت که ناچار تا وان و دیارِ بَکْر در خاک امروزی ترکیه عقب نشست. گرجستان و دیگر نواحی شمال غربی نیز به سال 1615 میلادی به متصرّفات شاه عبّاس اول پیوست.

از میان خصوصیات اخلاقی شاه عبّاس، به شجاعت، بزرگ منشی، رأفت و مدارای او اشاره کرده اند. امّا کشتار عظیم پس از فتح گرجستان نمودار کینه توزی و خشونت فراوان اوست. در این جنگ به دستور شاه و به انتقام کشته شدن حکم ران قراباغ در بیست روز نزدیک به هفتاد هزار تن از مردم گرجستان قتل عام شدند. این خوی خشن در رفتار او نسبت به نزدیکان و خویشانش نیز آشکار بود. وی از ترس سرکشی و یاغی گری، همه برادران و پسران خود را یا کُشت یا کور کرد به طوری که پس از مرگش دیگر شخصی شایسته برای حفظ سلطنتی با چنان وسعت و اقتدار برجای نماند.

شاه عبّاس در تربیت قوای نظامی و جای گزین کردن سلاح آتشین به جای شمشیر و تیرکمان در تاریخ نیروی نظامی ایران پیش قدم بوده است. وی با کمک سِررابرت شِرلی که با برادرش، سِر آنتونی شِرلی درسال 1006ه/ 1598م به ایران آمده بود، سه سپاه هریک مرکب از دوازده هزار تن نیروی با انضباط و مسلّح به تفنگ و توپ به وجود آورد. افراد سپاه اوّل، به نام قوللَر (بندگان)، از نژادهای قفقازی بودند. سپاه دوّم، یا تفنگچیان منحصراً از دهقانان قوی‌هیکل ایرانی تشکیل می شد. سپاه سوّم یا توپ چی‌ها همه زیرنظر مستقیم سِر رابرت شرلی تعلیم یافته بودند و سپاه منظّم ایران را تشکیل می‌دادند. فرمان دهی سپاه سوّم به عهده الله‌ورودی خان واگذار شده بود. این سپاهیان پرتغالی ها را که به حمایت خوانین محلّی لار به بنادر و جزایر خلیج فارس مسلّط شده بودند پس از درگیری های طولانی از آن جا راندند و پس از این پیروزی بندر گَمبرون را بندرعبّاس خواندند.

بازپس گرفتن پایگاه های پرتغالی ها و گشودن جزایر قِشم و هرمز با کمک نمایندگان شرکت هند شرقی صورت گرفت. امّا شاه عبّاس که در دوران سلطنت خود روابط خارجی وسیعی با اروپاییان برقرار کرده بود اجازه داد پرتغالی ها در بحرین به صید مروارید بپردازند و در بنادر کَنگ و لِنگِه قلعه و تجارتخانه بنا کنند. انگلیسی‌ها، هلندی ها و فرانسوی ها نیز برای به دست آوردن امتیازات به دربار شاه عبّاس رفت و آمد می‌کردند. امّا تنها هلندی ها موفّق شدند برای اقامت بازرگانان خود، بندر جاسْک را در اختیار بگیرند.

شاه عبّاس به سال 1000ه/1591م تصمیم گرفت پایتخت خودرا از قزوین به اصفهان منتقل کند. اصفهان از این پس رو به آبادانی نهاد. جمعیت اصفهان را در این زمان ششصد هزار تن و مساحت شهر و حومه آن را حدود سی و هشت کیلومترمربّع تخمین زده‌اند. عمارات بسیار زیبای عالی قاپو، چهل ستون و میدان بزرگ نقش‌جهان، مسجد شاه، مسجد شیخ‌ لطف‌الله و سی‌ و سه پل وباغ های بسیار یادگار این دوره است. علاوه بر این، ایجاد کاروان‌سراها و راه های بازرگانی نیز از اقدامات مهمّ شاه عبّاس بوده است که تجارت ابریشم را از طریق اصفهان و بندرعبّاس به خلیج فارس رونق داد. وی در روابط خارجی خود نیز بر تجارت ابریشم تأکید بسیار می کرد.

اصفهان، پل خواجو

شاه عبّاس با مسلمانان سنّی مذهب به خشونت رفتار می کرد زیرا آنان را طرفدار عثمانی می دانست. امّا نسبت به دیگر ادیان و فرقه های مذهبی مدارا و مسالمت داشت. ساختمان کلیساهای متعدّد در جُلفای اصفهان و دیگر شهرهای ایران نمودار این آزاد اندیشی او است. دربار وی مرکز هنرمندان، نقاشان، خطّاطان و معمارانی بود که از نواحی مختلف به آن جا آمده بودند یا خود شاه ایشان را در آن جا گرد آورده بود. کمال الدین بهزاد و میرَک و علیرضاعبّاسی‌از آن جمله اند. اکثر دانشمندان صاحب نام دوره صفوی ازجمله ملاّصدرای شیرازی و شیخ بهایی نیز در زمان شاه عباس می زیستند و مورد حمایت و تشویق او بودند.

ازمیان اتّفاقات زمان وی کناره‌گیری سه روزه شاه عبّاس از پادشاهی بود. علّت آن را پدیدارشدن ستاره دنباله‌دار دانسته اند. ستاره‌شناسان و پیشگویان دربار، که سخت مورد توجّه و احترام شاه عبّاس بودند این واقعه را تعبیر به مرگ سلطان کردند. شاه عبّاس دستور داد یوسف نامی ترکش دوز را که درویشی معروف و صاحب مریدان بسیار بود و برعلیه شاه تبلیغ می کرد سه روز بر تخت سلطنت نشاندند
و پس از آن کشتند. این واقعه به سنت های قدیمی ایرانی دربارهء فرمان روائی پنج روزهء میر نوروزی نیزمربوط می شد.

شاه عباس زندگی بسیار پُر تجمّلی داشت. همه ساله نوروز را با تشریفات تمام جشن می‌گرفت. جشن گل ریزان و جشن آب ریزان در روزگار او با شکوه تمام برگزار می شد. مهرگان، جشن سَدِه و علاوه برآن دیگر سنّت‌های ‌جشن و شادی‌ راگرامی می‌داشت. نوشته‌های خارجیانی که دراین زمان به تعداد زیاد از ایران دیدن کرده اند از عظمت و جلال مراسم مختلف دربار حکایت های بسیار در بردارد. داستان جشن ها و شادی خواری های شاه عبّاس صورت افسانه ای به خورد گرفته است. وی برای آگاهی از احوال مردم، گاه شب ها ناشناس در اصفهان به راه می افتاد و به خانه ها و قهوه خانه ها سرمی‌کشید و با مردم عادی وقت می‌گذراند.

تأکید شاه عبّاس بر مذهب شیعه دوازده امامی و زنده کردن برخی از سنّت ها و آداب ایران باستان موجب بیدار شدن احساسات ملّی ایرانیان گردید و خود بهترین انگیزه حمایت مردم از سلطنت صفوی در برابر شاهان عثمانی شد. شاه عبّاس یک بار پیاده از اصفهان به مشهد سفر کرد که یک سال طول کشید. در مشهد شخصاً در تعمیر و تزیین و توسعه حرم مطهّر حضرت رضا(ع) و خیابان بندی مشهد نظارت کرد. شاه عبّاس دراین سفر دستور داد درطول راه کاروان سراها و اقامت گاه ها بسازند و سفر زائران حرم امام هشتم را آسان کنند.

شاه سلطان حسین (1135-1105ه/1722-1694م)

شاه‌ سلطان حسین اگرچه آخرین پادشاه صفویه ‌نیست، امّا اوست ‌که‌ سلطنت ‌را یکسره بر باد داد. وی یکی از هفت پسر شاه سلیمان بود. آورده اند که شاه سلیمان هنگام مرگ به بزرگان گفت: «اگر می‌خواهید ایران ترقّی کند مرتضی میرزا را به پادشاهی برگزینید و اگر می‌خواهید آسوده باشید حسین میرزا را.» بزرگان و سران قِزِلباش که آزمند و تن‌پرور بودند حسین میرزا را با نام شاه سلطان حسین برتخت نشاندند.

شاه سلطان حسین 26 سال بیشتر نداشت و تا آن زمان بیشتر وقت خود را در حرم و بین زنان و ملاّیان گذرانده بود. وی روحیه ای مذهبی داشت و سخت تحت تأثیر گفته ملایان بود. از خون می هراسید و برای پیش رفت دین به بستن میکده ها و جلوگیری از شراب‌خواری پرداخت. به‌ فرمان او در معبدها و کلیساها را بستند و صوفیان را از خانقاه ها بیرون کردند. او چنان به آراء ملاّیان شیعه احترام می گذاشت که با صوفیان، که خود از خاندان آن ها بود، میانه ای نداشت. نوشته اند که اوقات فراغت خود را در مدرسه چهارباغ در حجره طلبگی با نماز و روزه و ختم پی درپی قرآن می گذراند.

در دوران سلطنت او جنگ ایران با عثمانی و با قبایل لِزگی داغستان با پیروزی همراه بود. امّا شاه سلطان حسین که از قدرت قِزِلباش، به خصوص سردارگرجی خود، بیم داشت او را از ادامه جنگ با شورشیان لزگی بازداشت و اندکی بعد به زندان انداخت. لزگی ها و مردم شَروان از شهرستان های شمال غربی فلات ایران، درسال 1133ه/1720م.، دوباره سر به شورش برداشتند، شهر شَماخی را که مرکز آن ایالت بود غارت کردند، هزاران شیعه را کشتند و تجارت خانه های روسی را تاراج کردند. عاقبت سپاه عثمانی مداخله کرد و یکی از طرف داران خود را به حکومت آن جا گماشت.

اوضاع خلیج فارس نیزدر زمان شاه سلطان حسین آشفته بود. امیرمَسقَط به بحرین و بعضی جزایر و بنادر خلیج فارس حمله آورد و آن ها را متصرف شد. پطرکبیر، امپراتور روسیه، نیز در صدد رسیدن به آب های گرم خلیج فارس بود و به هر صورت درکارهای داخلی دربار ایران دخالت می کرد. سرداران شایسته و کاردان نیز به وسیله شاهان صفوی یک یک از میان رفته بودند.

با این احوال و اوضاع به هم ریخته، افغانان غَلجایی ضربه نهایی را بر سلطنت صفوی وارد آوردند. قوم غلجایی که نزدیک قندهار می زیستند به احتمالی از اقوام خَلَج یا دسته ای از سَکاها هستند که در طی تاریخ همواره به ایران می‌تاختند. درزمان شاه سلطان حسین، محمود افغان با مطیع کردن دیگر گردن کشان محلیّی قدرتی یافت و با استفاده از آشفتگی اوضاع به ایران حمله آورد و از قندهار مستقیم به سوی اصفهان پیش رفت. نوشته اند که در این راه عده ای از زَرتُشتیان کرمان و یزد که از سخت گیری کارگزاران شاه به جان آمده بودند او را یاری دادند.

افغان‌ها از توپ های کوچکی که بر پشت اسب حمل می شد، و زنبورک نام داشت، استفاده می کردند. سپاه کوچک محمود به واسطه سرعت عمل و جلادت که خاص نیروهای سبکبار است در پایتخت و در ذهن مردم اصفهان هراس بسیار انداخت. لشکری متشکّل از دوازده هزار سوارعرب، به فرمان سیّد عبدالله مُشَعشَع، والی خوزستان، به یاری سلطان صفوی به اصفهان آمد، امّا هنگامی که کارزار گرم شد عرب‌ها به جای جنگ دست به غارت زدند. افغان ها اصفهان را هفت ماه درمحاصره گرفتند و شاه سلطان حسین، با آن که بارها موقع مناسبی برای مقابله با افغان ها داشت، از ترس و بی ارادگی در انتظار قضا و قدر نشست. چون محاصره به درازا کشید قحطی و طاعون در اصفهان بیداد کرد. شاه که در تمام مدّت محاصره در حجره مدرسه چهارباغ نماز می‌خواند و روزه می‌گرفت درآغاز سال 1134ه/ 1721م به لشکرگاه محمود افغان رفت و تاج خود را دودستی تقدیم داشت.

مردم شیراز، کرمان و یزد در برابر هجوم افغان مردانه ایستادند و بارها حادثه آفریدند و مردانه مقاومت کردند. محمود افغان که دیوانه شده بود و کارهای جنون آمیز می کرد به دست پسرعمویش اشرف‌ کشته شد. شاید تنها تصمیم سریع و جوان مردانه‌ای که شاه سلطان حسین در زندگی گرفت این بود که وقتی محمود می خواست یکی از پسران خردسال او را با شمشیر بکشد به دفاع از فرزند خود را سپر کرد و جان داد.

افشاریه

(1210-1148ه/1795-1735م)

افشاریه از ایل های ساکن ترکستان بودند که از ترس پیش روی مغول به نواحی آذربایجان پناهنده شدند. شاه اسماعیل عده ای از ایشان را به شمال خراسان کوچ داد تا دراَبیوَرد ساکن شوند و در برابر اُزبَکان، که پیوسته مشغول دست اندازی به نواحی داخلی بودند، بایستند.

در اواخر روزگارصفویه که ضعف حکومت مرکزی و بی کفایتی پادشاهان، همراه با هجوم و چپاول و غارت افغان ها و اُزبِکان درشرق و ترکان عثمانی در غرب، سرزمین ایران را پاره پاره می‌کرد، نادرقلی از این طایفه شجاعانه قد برداشت. نوشته اند که پس از تحکیم سلطنت و آرام کردن اوضاع داخلی، روزی نادر شاه به سران سپاه گفت: «آن زمان شما دلاوران کارآمد کجا بودید که هرکس به این سرزمین تاخت و تاز می‌کرد؟» بزرگان گفتند: «ما همین‌ جا بودیم، امّا تو کجا بودی؟» در واقع، نادرعلاوه بردلاوری و تدبیر در امور نظامی، مدیری بزرگ و فرماندهی لایق به شمار رفته است.

سلطنت سلسله افشاریه، درحدود ده سال پس از آن که نادرعملاً همه اختیارات کشوری و لشکری را در دست گرفته بود، از نوروز سال 1148ه/1735م، زمانی که وی بنا به رأی عموم بزرگان و سران سپاه، رسماً پادشاه ایران‌گردید، آغاز شد. پس از کشته شدن نادرشاه تا نزدیک شصت سال افرادی از این خاندان حکومت های محلی داشتند. امّا در واقع این دوره با نادر آغاز و با او به انجام رسیده بود.

آخرین فرد ازحکم روایان افشار، شاهرخ میرزا پسر رضا قلی میرزا و نوه نادر شاه است که مدّتی کوتاه درمشهد حکومت کرد و عاقبت در زندان آقا محمّدخان قاجار زیر شکنجه درگذشت. پس از او پسرش دعوی سلطنت داشت، امّا درسال 1218ه/1803م به دست فتح علی شاه قاجار برافتاد.

نادرشاه افشار (1160-1148ه/1747-1735م)

نادرقلی پسرپوستین دوزی تنگ دست از ایل افشار بودکه به سال 1100ه/1688م در روستائی نزدیک دَرِگَز زاده شد. درجوانی به اردوی شاه طهماسب صفوی پیوست و دراندک زمان با از میان بردن رقیبان و ابراز لیاقت در جنگ با یاغیان، سردار بزرگ اردوی شاه صفوی شد. دراین زمان محمود و اشرف افغان بیش ازهفت سال بود که شاه صفوی را از پایتخت رانده و با تاخت و تاز و قتل و غارت بسیار، ایران را به ویرانی کشیده بودند. قوای عثمانی نیز گرجستان، ارمنستان و بخشی از داغستان را درشمال غربی و عراق وکُردستان و همدان و کرمانشاه را در غرب کشور به تصرّف درآورده بود. پطرکبیر پادشاه روسیه نیز درنظر داشت نقاط سر راه وُلگا و دریای خَزَر را همراه با نواحی ابریشم‌خیز گیلان به سرزمین خود منضم کند و بندر باکو، رشت و قسمتی از گیلان و مازندران را از ایران جدا سازد. درچنین احوالی نادرقلی که به طهماسب قلی‌خان (یعنی بنده شاه طهماسب) ملقّب شده بود به پا خاست.

وی نخست افغان ها را تا دور دست های مرزهند دنبال کرد. سپس سراسر نواحی غرب و شمال غرب کشور را طی جنگ های طولانی و پی‌در پی از وجود بیگانگان پاک ساخت. پس از این فتوحات، نادر به سال 1148 ه/1735م درساحل رود اَرَس در دشت مُغان اردو زد و درمجمعی از نمایندگان و ریش سفیدان و ایلچی دولت عثمانی به عنوان پادشاه ایران برگزیده شد. وی پذیرفتن این مقام را موکول به پنج شرط ساخت از جمله آن که ایرانیان از احساسات تعصّب آمیز نسبت به اهل سنّت وجماعت دست بردارند و سنّی ها هم مذهب شیعه را درکنار مذهب های چهارگانه خود مذهب پنجم بشمارند.

نادرشاه حدود دوازده سال پادشاهی کرد. پایتخت او، به اسم، شهرمشهد بود. امّا پس ازتاج گذاری نادرشاه درپی افغان ها که باز سربه شورش برداشته بودند به قندهار لشکرکشید و آن جا را تسخیر کرد. سپس ازطریق کابُل، تنگه خِیبَر و شهر پیشاور به هند حمله ور شد. جنگ کَرنال که دربیست فرسنگی شمال دهلی درگرفت به کشته شدن بیش ازبیست هزار تن از سپاهیان هند انجامید در حالی که کشتگان سپاه نادر را تنها چهل و دو تن‌نوشته اند. سبب این تفاوت را استفاده سپاهیان نادر از سلاح های آتشین دانسته‌اند.

محمّدشاه، سلطان تیموری هند، به نادرشاه تسلیم شد و نادر او رامحترم داشت. امّا چند روزی نگذشت که، به سبب کشته شدن‌ چند صد تن از سپاهیانش، نادر دستور قتل عام عظیمی دردهلی را صادر کرد. غارت و ویرانی بسیاری که درپی این انتقام جوئی صورت گرفت چهره تاریخی این پادشاه دلاور را به رنگ خشونت و کینه توزی آلوده ساخت. نادرشاه از جنگ هندوستان غنام بسیار، از جمله تخت طاوس و الماس گران بهای کوه نور و گوهرهای بسیار دیگر به ایران، آورد که هنوز در موزه جواهرات سلطنتی ایران ‌نگه‌داری می‌شود.

سالی چند پس از جنگ هند، نادر شاه مورد سوءقصد قرارگرفت. وی به پسر خود، رضاقلی میرزا، بدگمان شد و او را کور کرد. پس از آن براثر وقایع ناگوار و گوناگون به تدریج تعادل روحی خود را از دست داد و به سوء ظن به کور کردن و کشتن اطرافیان خود پرداخت. عاقبت برخی از سرداران او به همدستی چند تن از امیران قاجار شبی در نزدیکی قوچان او را در سراپرده خود کشتند.

نادرشاه مردی میهن پرست بود و برای قدرت و آبادانی ایران آرزوهای بسیار در سر داشت، از آن جمله تشکیل حکومتی غیر مذهبی و براساس آزادی ادیان و مذاهب. می‌خواست قوای دریایی نیرومندی در خلیج فارس و دریای خَزَر تشکیل دهد. به رواج و رونق بازرگانی نیز بسیار کوشید. در دوران پادشاهی وی مرزهای ایران به وسیع ترین حد خود رسید. امّا با همه غنایمی که از جنگ های خود به ایران آورده بود، در پایان سلطنت او آثار ویرانی و انحطاط در کشاورزی و صنایع و خالی بودن برخی شهرها از سکنه همه جا به چشم می‌خورد. کوتاهی دوران سلطنت و تغییر حال او همه آرزوهای بزرگش را نقش برآب کرد.

در ساختمان مقبره نادرشاه افشار درمشهد مجموعه‌ای از ابزارجنگی زمان او و نخستین سلاح های آتشین سپاهیان ایرانی، گردآوری شده است.

زندیه

(1209-1162ه/1794-1749م)

زندها تیره کوچکی از طایفه لَک از ایل لُر بودند که درنواحی ملایرگله‌داری می‌کردند. کریم خان زند، ازسران سپاه، پس ازکشته شدن نادر بر اثر دلاوری که در سرکوب مخالفان از خود نشان داد به قدرت رسید و با مطیع کردن ایل قاجار و سپاهیان آزادخان افغان و دیگر مدّعیان سلطنت، در شیراز فرمان روا گردید.

حکومت خاندان زند دیر نپایید. پس از کریم خان، که مردی شجاع و با سیاست و درعین حال مهربان و با گذشت بود وحتّی با دشمنان خود بزرگوارانه رفتار می‌کرد، جانشینان او نتوانستند مسند قدرت را حفظ کنند. ایل قاجار که روز به روز قوی تر می‌شد توانست درجنگ های متعدّد نفوذخودرا بر بیشترسرزمین های ایران تثبیت کند.

پس ازکریم خان، درمدّتی کمتر از شانزده سال، شش تن از خاندان زند حکومت کردند امّا تمام وقت آنان به جنگ و ستیزهای داخلی گذشت. درزمان یکی از جانشینان کریم خان، علی مرادخان، امپراتور اتریش از دولت ایران دعوت کرد که در نقشه تقسیم کشورعثمانی بین ایران، اتریش و روسیه شرکت کند. وی به سال 1198ه/1783م در موافقت با این معاهده از تمام دعاوی ایران نسبت به گرجستان صرفنظر کرد. گرجستان از سرزمین های ایران بود که در آن زمان به‌ واسطه ضعف حکومت، بخشی از آن به تصرف روس ها درآمده بود.

سلطنت خاندان زند اگر چه دوام نیافت امّا با نام نیک دوفرد برجسته این خاندان، کریم خان ولطف‌علی خان، در تاریخ برجای ماند.

کریم خان زند (1193-1163ه/1779-1750م)

کریم خان از سرداران شجاع و با لیاقت ایران، از خاندان زند بود که در کشمکش قدرت بین خوانین لُر و بختیاری در دوران نابسامان بعد از نادرشاه به موقع قابل توجّهی دست یافت. مهم‌ترین‌ جنگ کریم خان با محمّدحسن خان قاجار بود که در مازندران و استرآباد (گرگان) حکومتی برای خود ترتیب داده بود. علی شاه، برادرکریم خان، پس از غلبه بر محمّدحسن خان، پسر بزرگ او، آقا محمّدخان، را گرفتار و مقطوع‌النسل کرد. این کار بعدها به قتل عام خاندان زند به دست آقامحمّدخان انجامید.

کریم خان پس ازمطیع ساختن همه سرکشان و تصرّف فارس و شکست دادن آزادخان افغان غلجایی که از سرداران نادرشاه بود و سرکشی می‌کرد، فرمانروای مقتدر ایران گردید. کریم خان در همان دوران سرکوب و شکست مخالفان نیز درکمال رأفت و بزرگواری با دشمنان رفتار می‌کرد. آزادخان افغان که طی سالیان دراز در سرکشی و ایجاد آشوب و پیوستن به قدرت های محلی مزاحمت های فراوان به بار آورده بود، پس از شکست خوردن از طرف کریم خان مورد بخشایش قرار گرفت و از ندیمان او شد. کریم خان نسبت به شاهرخ افشار نیز که نابینا شده بود و حکومت خراسان را در دست داشت با کمال احترام رفتار کرد و به پاس خدمات نادر او را همچنان بر سر قدرت نگه داشت.

کریم خان هرگز خود را شاه ننامید و به عنوان وکیل یا وکیل الرّعایا حکومت می‌کرد. در زمان او خلیج فارس و بنادر و جزایر آن مورد دست اندازی اروپائیان قرار گرفته. کمپانی انگلیسی هند شرقی در این منطقه برای خود استحکاماتی تأسیس کرده بود. هلندی ها و فرانسوی ها نیز در رقابت با انگلیس ها امیران عرب را بر ضد یکدیگر تحریک می‌کردند. درسال 1166ه/ 1753م یک تجارتخانه هلندی جزیره خارک را به تصرّف درآورد و درآن جا دژی نظامی ساخت. صید مروارید وعبور کشتی های بازرگانی منافع بسیار برای هلندی ها داشت. کریم خان زند که به رونق تجارت اشتیاق تمام داشت به کمپانی هند شرقی انگلیس مزایایی داد که در نتیجه آن عملاً انحصار واردات و صادرات از راه بوشهر در اختیار این کمپانی قرار گرفت. امّا چندی بعد وی به بهانه سرکوب یکی از امیران عرب که موجب نا امنی شده بود به منطقه لشکرکشید و جزایر خارک و خارکو را به تصرّف درآورد.

دیری نگذشت که حسین قلی خان جهان سوز، پسر محمّدحسن خان قاجار، بار دیگر عَلَم مخالفت افراشت امّا در جنگی سخت شکست خورد و ناچار پسر خود باباخان را که بعدها به نام فتح علی شاه قاجار به تخت نشست با هدایای بسیار نزد کریم خان به شیراز فرستاد. کریم خان با آنان به بزرگواری و مهربانی رفتار کرد و از گناهانشان در گذشت.

حادثه مهمّ دیگر دوران حکومت کریم خان اختلاف میان سلیمان پاشا والی کُردستان با دولت عثمانی بود. کریم خان به بهانه حمایت از والی کُردستان بصره را محاصره کرد و آن را گرفت. این شهر به واسطه تجارت با هندوستان اهمّیتی روز افزون می‌یافت. بصره تا سال 1192ه/ 1779م در اختیار ایران باقی ماند. دراین سال کریم خان که دچار بیماری سل بود درگذشت و دولت عثمانی جرأت یافت که بصره را باز ستاند.

کریم خان مردی نیک سیرت بود و با وجود قدرت بسیار تمام عمر به سادگی زندگی کرد. در زمان او تجارت و صنعت رونق بسیار یافت. کارگاه های بزرگ چینی سازی و شیشه سازی ایجاد شد و صنعت‌گران بسیار به شیراز روی آوردند. کریم خان از مالیات ها کاست، درجهت رفاه مردم سخت کوشید و در شیراز، پایتخت خود، بناهای بسیار ساخت. خلوتخانه کریم خانی، مسجد و بازار وکیل از یادگارهای با ارزش زمان کریم خان هنوز باقی است. آرامگاه دو شاعر بزرگ ایران، سعدی و حافظ در شیراز به دستور او بازسازی شد. با آن که خود شیعه مذهب بود و روحانیان شیعه را بسیار گرامی می‌داشت، امّا با پیروان همه ادیان به مدارا و نیکی رفتار می‌کرد.

شیراز، مسجد وکیل

پس از مرگ کریم خان افراد خانواده او به طمع کسب قدرت به جان یکدیگر افتادند. تنها فرد برجسته خاندان زند پس از کریم خان لطف علی خان زند، جوانی دلیر، دانا و برازنده بود. وی را در شجاعت و نیز بخت نامساعد همسان سلطان جلال الدین خوارزم شاه دانسته‌اند. آقا محمّدخان قاجار که پس از مرگ کریم خان سربلند کرده بود با فریب و تطمیع اطرافیان، توانست به حیله لطف علی خان زند را گرفتار کند و پس از شکنجه‌های بسیار به قتل رساند.

قاجاریه

(1344-1200ه/1925-1786م)

قاجار نام یکی از ایل های ترک زبان آسیای مرکزی بود که همراه چنگیز خان مغول به سرزمین های اسلامی وارد شد. این قوم نخست در شام و سوریه و سپس در ارمنستان ساکن شد. هم زمان با شکل گیری قدرت صفویه، سران ایل قاجار یکی از طوایف هفتگانه سپاهیان قِزِلباش بودند که با افراد ایل خود در جنگ ها شرکت می‌کردند. یک دسته از قاجاریه در زمان شاه عباس بزرگ به استراباد در دو سوی رود گرگان کوچ داده شدند تا از هجوم ترکمانان به مناطق داخلی ایران جلوگیری کنند.

در زمان نادرشاه افشار و سپس کریم خان زند افرادی از این طایفه به ادّعای حکومت به شورش ها و نبردهایی دست زدند. از میان آنان، آقا محمدخان که سال‌هایی ازکودکی و نوجوانی خود را در دربار کریم خان زند به سر آورده بود، پس از مرگ کریم خان، افراد ایل قاجار را گرد هم آورد و در سال 1200ه/1786م به نام شاه ایران در تهران به تخت نشست. پادشاهان‌ قاجار از این ‌تاریخ تا خلع‌ احمدشاه به‌ وسیله‌ مجلس شورای ملی درسال1304ش/1925م یعنی حدود صد و چهل سال سلطنت کردند. این مدّت در تاریخ ایران، دوران دگرگونی های بزرگ اجتماعی و حوادث مهمّ تاریخی است.

درآن زمان کشورهای اروپایی، روسیه، انگلیس، و فرانسه‌که درحال توسعه منافع استعماری خود درآسیا بودند، توانستند با فشار و تهدید و تطمیع، شاهان و درباریان را که اغلب با تحوّلات قرن های اخیر اروپا آشنا نبودند با خود همراه سازند. اروپاییان در رسیدن به مقاصد خود در ایران با مقاومت چندانی رو به رو نشدند. زیرا ازسویی عامّه مردم توان و امکان اظهارنظری نداشتند و از سوی دیگر شاهان و درباریان قاجار نیز بیشتر دلمشغول زندگی شخصی و تأمین منافع خود بودند. در چنین اوضاع، دولت روس توانست به بخش های بزرگی از سرزمین ایران دست یابد و دولت انگلیس نیز باکسب امتیازات مهمّ اقتصادی، به دخالت در امور داخلی ایران پرداخت.

امّا، رفت و آمد سفیران و نمایندگان ارویایی و کشمکش های سیاسی و زد و خوردها و جنگ‌هایی که دراین دوره صورت گرفت، از یک سو و شکل گیری تحوّلات سیاسی و اجتماعی در کشورهای همسایه چون عثمانی و روسیه، از سوی دیگر، خود مهّم ترین عامل بیداری مردم ایران و سرانجام انقلاب مشروطیت شد.

آغاز ارتباط فرهنگی میان ایران و اروپا نیز تحوّل اجتماعی دیگری پدید آورد. افتتاح مدارس با برنامه و ترتیب جدید، نیاز به استخدام استادان و کارشناسان علوم و فنون را روز افزون می‌کرد و آموختن زبان‌های اروپائی پی آمد این نیاز بود. عده ای از جوانان ایرانی برای تحصیل به اروپا فرستاده شدند و کسانی که زبان های اروپائی به خصوص فرانسه را آموخته بودند به ترجمه و نشر کتاب های تاریخ و رُمان و داستان پرداختند. زبان فارسی دراین دوره به سبب مطرح شدن موضوعات تازه از سویی به سادگی و نزدیک شدن به زبان عموم مردم گرایید و ازسوی دیگر ازجهت معنا به خصوص طرح مسائل و مشکلات زندگی عامه وسعت یافت. شعر این دوره نیز به جای توجه به افکار صوفیانه و عاشقانه بیشتر حاوی مضمون های اجتماعی شد.

آقا محمّد خان (1211-1200ه/1797-1786م)

آقامحمّدخان نخستین کس از ایل قاجار است که پس از برانداختن مخالفان در نوروز سال 1200ه/1786م در تهران خود را پادشاه نامید. وی درکودکی هنگامی که پدرش محمّد حسن خان قاجار بر ضد کریم خان زند قیام نموده بود گرفتار شده بود. پس از آن که محمّدحسن خان به دست یکی از کسان خود کشته شد، آقا محمّدخان به کریم خان زند پناهنده شد و مورد حمایت و محبت او قرار گرفت. نوشته اند که کریم خان به عقل و هوش آقا محمّدخان اعتقاد داشت و در کارهای مملکت با او مشورت می‌نمود و او را وزیر خود می‌خواند.

با مرگ کریم خان، آقا محمّدخان از شیراز گریخت و در راه مازندران کاروانی را که عواید مالیات را به فارس می‌برد، تصرّف کرد. درمازندران یکی از نابرادری های آقا محمّدخان او را دستگیرکرد و به زندان انداخت. امّا وی گریخت و به زودی در گیلان و نواحی غربی دریای خَزَر حکومتی برای خود ترتیب داد. آقا محمّدخان با تدبیر وترفندهای سیاسی بر افسران روسی‌ که در یکی از بنادر دریای خزر قلعه‌ای برای خود ساخته بودند دست یافت و به زودی توانست افراد ایل قاجار را مطیع خود کند. وی با مخالفانش هرکس که بود با نهایت خشونت و سنگدلی رفتار می‌کرد. برخی از آن ها را کشت و برخی را کور کرد و درکمتر از هفت‌ سال با برانداختن آخرین‌ جانشین ‌کریم‌خان‌ زند خود پادشاه بی رقیب ایران شد.

در برانداختن لطف علی‌خان زند، آقا محمدخان به نهایت خشونت و بی رحمی دست زد. نوشته اند که دژخیمان وی بیست هزار جفت چشم اهالی کرمان را از حدقه درآوردند و از سرهای نهصد تن درشهر بم، همان جایی که لطف علی خان دستگیر شده بود، کلّه مناره ساختند. وی، هنوز به تهران نرسیده، دستور داد استخوان‌های کریم خان زند را از قبر بیرون بکشند و در زیر پلّکان های کاخ گلستان مدفون سازند تا هر وقت از آن‌جا می‌گذرد بر استخوان های آن مرد بزرگ و دادگر گام نهد و کینه خود را تسکین دهد.

از پیروزی های آقا محمّدخان، تصرّف گرجستان ‌بود. هراکلیوس، امیر این ناحیه، در پیمانی با کاترین دوم امپراتریس روسیه کشور خود را تحت حمایت آن دولت قرار داد. آقا محمّدخان درسال 1209ه/1794م با چهل هزار سپاه به گرجستان حمله کرد. هراکلیوس و همراهانش به کوهستان گریختند. به فرمان آقا محمّدخان پیران و سکنه بیمار و تمام کشیشان شهر قتل عام شدند و آنان که تن درست بودند، بیش از بیست هزار زن و مرد، به بردگی رفتند. پس از این واقعه لشکری از جانب روسیه به سرداری ژنرال گودویچ به گرجستان آمد و بعضی شهرهای قفقاز مانند دربند و باکو وقراباغ و شَکّی وگنجه را تصرّف کرد. امّا درهمین زمان کاترین امپراتریس روسیه درگذشت و لشکریان روس قفقاز را ترک گفتند.

آقا محمّدخان سپس به بهانه سرکوبی ترکمانان راهی خراسان شد. شاهرخ میرزا، نوه نادرشاه را که کور شده و درخراسان رسماً پادشاه بود و از در تسلیم درآمد، ابتدا گرامی داشت. امّا بعد برای دست‌یابی به جواهرات خزاین نادر آن مرد کور را به بدترین صورت شکنجه کرد. نوشته اند که برسرش سرب گداخته ریخت تا وی محل یاقوت مشهور اورنگ زیب را بروز داد. شاهرخ براثر آن شکنجه ها درگذشت.

مرگ آقامحمّدخان قاجار درگرجستان پس از فتح قلعه شوش اتفاق افتاد. دوتن از نوکرهای اوکه ‌محکوم به مرگ شده بودند شبانه بر سرش ریختند و او را کشتند. صادق‌خان شقاقی سردار آقا محمّدخان قاجار، که احتمالاً خود محرّک قتل بود، تاج و کمر و صندوقچه جواهرات آقا محمّدخان را که سخت بدان عشق می‌ورزید و همیشه همراه خود داشت، به دست آورد و پس از آن مدتی با جانشین او فتح علی شاه قاجار درافتاد تا عاقبت ناچار تسلیم شد و جواهرات را بازپس داد.

آقامحمّدخان قاجار با همه سنگدلی و شقاوت و مال پرستی سرداری کاردان وپادشاهی با تدبیر بود. برای تأمین قدرت خود از هیچ محبّت و گذشتی نسبت به افراد ایل قاجار کوتاهی نمی کرد و با همه خون هایی که ریخت باز توانست کشوری یکپارچه و نیرومند و امن از خود به جای بگذارد. مرزهای ایران در زمان وی درحد مرزهای طبیعی فلات ایران گسترش داشت و قبایل و طوایف سرکش که طی قرن ها در نواحی مختلف قدرتی به هم زده بودند در زمان وی ناچار سر تسلیم به حکومت فرود آوردند.

فتح علی شاه (1250-1212ه/1834-1797م)

با کشته شدن آقا محمّدخان قاجار درگرجستان، ولیعهد او، باباخان، که فرمانفرمای فارس بود به یاری و کارسازی حاجی ابراهیم خان اعتماد الدوله به تخت نشست. سال اوّل سلطنت او با جنگ و ستیز داخلی و سرکوبی مدّعیان سلطنت گذشت. رقابت میان دولت های بزرگ در ایران و کشورهای همسایه و گسترش طلبی روسیه تزاری که سرانجام به جدایی پاره هایی از از کشور انجامید در بخش عمده ای از سلطنت این پادشاه روی داد.

دوران سلطنت او هم زمان با جنگ های استعماری انگلیس درهند برای فرونشاندن قیام تیپوسلطان میسور بود. زمان‌شاه افغان با حمله به هندوستان نیروهای انگلیس را از تسلّط آسان و کامل بر هند باز می‌داشت. دولت انگلیس نیز از راه های گوناگون فتح علی شاه و دربار ایران را زیرفشار قرار می‌گذاشت تا زمان شاه را سرکوب کنند.

ناپلئون بُناپارت که با انگلیس در رقابت بود می‌خواست با جلب دوستی فتح علی شاه از راه ایران به هند لشکر کشد و در ازای این امتیاز، لشکریان ایرانی رابه روش اروپائی تعلیم دهد. در این میان، دولت روسیه نیز بی‌کار نبود. گرگین خان (گئورکی)، پادشاه گرجستان، که سرزمینش در حمله آقا محمّدخان قاجار به تصرّف نیروهای ایران درآمده بود، از آشفتگی دربار ایران استفاده کرد و با روسیه معاهده ای بست و عنوان تزار گرجستان را به امپراتور روس داد تا خود نایب السلطنه گرجستان شود. بعد از فوت گئورکی، در سال 1215ه/1800م، روس ها گرجستان را به روسیه الحاق کردند و سیسیانوف فرمانده روس علاوه بر گرجستان، گنجه، شوش و سپس قراباغ را نیز به تصرّف خود درآورد. این پیش روی مقدّمه شروع جنگ های ایران و روس بود که بیش از ده سال به درازا کشید و سرانجام، با عقد قراردادهای گلستان و ترکمانچای، به از دست رفتن بیش از 24 شهر مهمّ ایران درغرب دریای خَزَر، منجر شد.

ناپلئون بناپارت، در قراردادی که با فتح‌علی شاه بست، متعهّد شد که شهرهای تصرّف ‌شده توسط سیسیانوف را به ایران باز گرداند. با تکیه بر همین قرارداد، فتح علی شاه هیئت نمایندگی انگلیس را به ریاست سرجان ملکَم به حضور نپذیرفت. امّا درسال 1222ه/1807م ناپلئون با الکساندر اوّل امپراتور روسیه برضد انگلیس پیمانی بست و موضوع گرجستان و اراضی اشغال شده ایران مورد بی اعتنایی قرار گرفت.

این بارفتح علی شاه، که از کمک فرانسه مأیوس شده بود، ناچار به سازش با دولت انگلیس شد. حاصل این سازش تن دادن فتح علی شاه به عهدنامه شومی بود که به وسیله جیمز موریه، نماینده انگلیس، و میرزاشفیع مازندرانی صدر اعظم ایران، امضا شد. بنابراین قرارداد، دولت ایران متعهد شد همه پیمان‌های خود را با دولت های اروپائی به جز انگلیس لغو کند و به دشمنان انگلیس راه عبور به سوی هند ندهد. نیز اگر امیر افغانستان به هند لشکر کشد، ایران ملزم است بدو اعلان جنگ دهد و در مقابل اگر بین ایران و دولت های اروپایی جنگ درگیرد، دولت انگلیس در رفع اختلاف بکوشد و اگر کار به آشتی نکشید از طریق هندوستان به ایران یاری دهد. این عهدنامه مواد دیگری نیز ازاین دست داشت. براساس همین پیمان بود که نماینده انگلیس، سِرگور اوزلی، به دنبال توافق پنهانی بین دولت او و روسیه تزاری، عهدنامه‌های گلستان و ترکمانچای را به ایران تحمیل کرد.

پس از جنگ های ایران و روس، فتح علی شاه تصمیم گرفت برای جبران آن شکست های ننگین توجّه خود را به شرق و افغانستان معطوف دارد. عبّاس میرزا نایب السلطنه که در جنگ‌های ‌ایران‌ و روس ‌نیز رشادت و تدبیر بسیار از خود نشان داد امّا به واسطه کوتاهی‌های شاه و درباریان از حمایت لازم محروم شده بود، این بار نیز پس از غلبه بر ترکمانان و خان خیوه درخوارزم به افغانستان حمله برد، تا هَرات پیش رفت و آن شهر رامحاصره کرد. امّا این بار نیز از طرف فتح علی شاه به تهران احضار شد و دیگری جای او مأمور محاصره هَرات گردید. این کار نا تمام نیز عاقبت در زمان ناصرالدین شاه به جدا شدن افغانستان از ایران انجامید.

در پایان زندگی، فتح علی شاه راهی فارس شد تا مالیات های عقب مانده را، که پسرش حسینعلی‌میرزا فرمانفرما از پرداخت آن خودداری می‌کرد، وصول کند. حسینعلی میرزا درکاشان به خدمت پدر رسید و مبلغی که بسیار کمتر ازحدّ انتظار بود به ‌شاه داد. فتح علی شاه بیمار فرمانفرما را به زندان انداخت و مأموران را برای گرفتن مالیات از مردم فارس به آن سو فرستاد و خود نیز در پی ایشان به اصفهان رسید و در همان جا، پس از سی و هفت سال پادشاهی درگذشت. او در دوران طولانی سلطنت خود پیوسته با مخالفان داخلی و خارجی درحال کشمکش بود. کارهای ارزنده ای که در دوران او انجام شد به وسیله بعضی از امیران لایق او از جمله عبّاس میرزا نایب السلطنه صورت گرفت.

فتح علی شاه مردی بی‌کفایت و زن باره و در عین حال نازک دل و شعردوست بود. خود نیز شعر می‌گفت و گاه نقّاشی می‌کرد و از درباریان می‌خواست که شعر و نقاشی او را ستایش کنند. درمذاکرات با نمایندگان خارجی بیشتر فریفته هدایا، به خصوص جواهراتی می شد که پیش کش او می‌کردند. 158 زن داشت و هنگام مرگ از 57 پسر و 46 دختر خود 588 نوه برجای گذاشت که همگی از دستگاه و دربار و حکومت و ولایت متوقّع امتیازهای کلان بودند.

ناصرالدین شاه ( 1313-1264ه/1895-1831م)

پس ازفتح علی شاه نوه اش محمدشاه که مردی بی اراده و بیمار بودبه سلطنت رسید. درزمان وی که سخت زیر نفوذ روس ها بود تلاش های ناموفقی برای بازپس گرفتن هرات صورت گرفت. پس از مرگ او  پسرش ناصرالدین شاه را از تبریز به تهران آوردندو میرزا تقی خان امیرنظام با وجود اوضاع درهم ریختهء پایتخت او را که بیش از هفده سال نداشت، با هوشیاری و تدبیر به سلطنت نشاند. القاب اتابک اعظم و امیرکبیر به پاس این خدمت به او داده شد. امیر کبیر، به محض رسیدن به پایتخت، با عنوان صدر اعظم اداره امور کشور را به دست گرفت.

سال های نخست حکومت ناصرالدین شاه به سبب اصلاحات واقدامات مهمّ سیاسی و اداری امیرکبیر بسیار موفّق بود. امّا تحریک و اصرار اطرافیان شاه عاقبت او را به برکناری و قتل امیر واداشت و دست بیگانگان و افراد ناوارد را در امور مملکت باز گذاشت. تحریکات انگلیس ها در افغانستان، که از روزگار فتح علی شاه آغاز شده بود، به جدایی کامل این بخش از سرزمین ایران انجامید. روسیه نیز آرام ننشست و با تسخیر مَرو، در شمال شرقی ایران، ترکستان راتصرّف کرد و حدود ایران را به مرزهای امروزی رساند.

 از آن پس نفوذ و دخالت کشورهای انگلیس و روس در امور سیاسی و اقتصادی ایران روز به روز بیشتر می‌شد. ناصرالدین شاه با دادن امتیازهای بهره برداری از معادن و منابع کشور و تأسیس بانک‌ شاهنشاهی‌ به انگلیس، باحقّ طبع ونشر اسکناس، اشتهای روسیه را برای امتیازات تازه تحریک کرد. از همین رو، امتیاز صید ماهی شمال و تأسیس بانک استقراضی نیز دراین زمان‌ به‌ روس‌ها داده شد. فرانسویان ‌نیز بیکار ننشستند. امتیاز کاوش و حفریّات باستان‌شناسی درشوش و حق انحصاری اکتشاف آثار عتیقه درتمام خاک ایران نصیب آنان گردید.

امّا مردم که به تدریج از نفوذ روز افزون بیگانگان نگران می‌شدند به یاری و رهبری روحانیان دست به اعتراض های عظیم زدند. درسال 1301ه/ 1891م، حاج میرزا حسن شیرازی، استفاده از دخانیات را تحریم کرد، زیرا امتیاز انحصار دخانیات، که‌ به امتیازرِژی معروف شد، حقّ انحصاری تجارت تنباکو و حتّی نظارت درکشت آن را به یکی از اتباع انگلیس داده بود. اعتراضات شدید مردم و تحریم تنباکو که حتّی در دربار نیز رعایت می‌شد، ناصرالدین شاه را به لغو امتیاز واداشت. این گونه کارها در زمان ناصرالدین شاه بارها روی داد و هربار دولت ایران ناچار شد مبلغ قابل توجهی به عنوان‌غرامت ‌بپردازد. علّت رکود شدید اقتصادی درشش سال آخرسلطنت ناصرالدین‌شاه را لغو قرارداد رِژی و مشکلات ناشی از پرداخت غرامت آن دانسته اند.

با این همه، در زمان ناصرالدین شاه در پی اصلاحات امیرکبیر، اقدامات ارزنده ای نیز صورت گرفت. ایجاد خطّ تلگراف، ترتیب پست و یک نواخت کردن سکّه های رایج، تأسیس راه‌آهن به‌ طول هشت کیلومتر بین تهران و شهر ری و تأسیس شماری کارخانه‌های کوچک از آن جمله است. شهر تهران دراین زمان توسعه یافت و ساختمان های دولتی و قصرهای سلطنتی متعدّد دور آن ساخته شد. امّا مهّم‌تر از این ها، تأسیس مدرسه دارالفنون و انتشار نخستین روزنامه درایران بود که به همّت میرزا تقی خان صورت گرفت. دارالفنون نخستین مدرسه‌ای بود که درآن علوم و فنون جدید و زبان‌های اروپائی آموخته می‌شد و از همین رو نیز تنی چند از استادان خارجی برای تدریس در آن دعوت شدند. این مدرسه هنگامی افتتاح شد که امیرکبیر در تبعید بود. تأسیس دارالفنون را یکی از عوامل مهّم بیداری ایرانیان در انقلاب مشروطیت شمرده اند.

ناصرالدین شاه به آگاهی از نحوه پیش‌رفت اروپاییان علاقه مند بود. وی سه بار به اروپا سفرکرد و از نزدیک با برخی از این پیشرفت ها آشنا شد. با این حال وقت خود را در این سفرها، که هزینه بسیار برای خزانه کشور داشت، بیشتر به تفریح و کنجکاوی در آداب زندگی اروپاییان گذراند. آشنایی ناصرالدین‌شاه با نحوه‌ حکومت در کشورهای اروپایی‌ مانع از این نشد که از مخالفت با اصلاحات سیاسی در ایران دست کشد. به فرمان او از انتشار افکار آزادی‌خواهانه، که به تدریج در ایران اوج می‌گرفت، جلوگیری می‌کردند. روزنامه ها اجازه نداشتند درباره سیاست چیزی بنویسند. کتاب ها و روزنامه های آزادی خواهان که بیرون از ایران منتشر می‌شد مخفیانه دست به دست می‌گردید زیرا با هرکس که متهم به داشتن این گونه‌نشریات‌ می‌شد با شدّت و خشونت رفتارمی‌کردند. با این‌همه، رهبران و متفکّران آزادی‌خواه در راه بیدارکردن افکار عمومی در داخل و خارج می‌کوشیدند. . ناصرالدین شاه در سال 1313ه/ 1895م، مصادف با پنجاهمین سال سلطنت خود، دستور داده بود جشن های باشکوهی ترتیب دهند. امّا یک روز پیش از آغاز این جشن ها، شاه در حرم شاه عبدالعظیم درشهرری، هدف گلوله میرزا رضای کرمانی، از مریدان سیدجمال الدین اسدآبادی قرار گرفت و کشته شد.

مظفرالدین شاه (1324-1314ه/1906-1896م)

با کشته ‌شدن ناصرالدین‌شاه، ولیعهد او مظفرالدین میرزا، از تبریز به تهران آمد و به سلطنت رسید. وی درآن هنگام چهل و چهارساله و بیمار بود. وزارت او را امین‌الدوله برعهده داشت، مردی آگاه و دانشمند که اصلاحات میرزا تقی خان امیرکبیر را دنبال می‌کرد و به تأسیس کارخانه در زمینه های گوناگون علاقه مند بود. حاج میرزاحسن خان تُنِکابُنی سپهسالار نیز مدّتی کوتاه به وزارت مظفرالدین شاه رسید. وی نیز برای سر و سامان دادن به اوضاع مملکت اقدامات اصلاحی بسیار انجام داد، از جمله برای تنظیم گمرک، مسیونوز بلژیکی‌ را به عنوان مستشار به ایران آورد و در امورعدلیه (دادگستری) ترتیبات تازه ای گذاشت.

این کارها و برنامه ها به ناخشنودی برخی از درباریان و اشراف انجامید. آنان مظفرالدین شاه را واداشتند تا باردیگرمیرزا علی اصغرخان امین‌السلطان را صدر اعظم کند. میرزاعلی اصغرخان، ملقّب به اتابک اعظم، با آن که مردی هوشیار و سیاست پیشه بود، به روس ها سرسپردگی داشت و نه تنها کاری برای سروسامان دادن اوضاع مملکت انجام نداده بود بلکه با گرفتن قرضه‌های کلان برای تهیه مقدّمات سفر مظفرالدین شاه به اروپا امتیازات مهمّی‌ به روس‌ها واگذار کرد. از جمله، بانک استقراضی روس بیست و دو میلیون و نیم روبل، معادل سه میلیون و چهارصدو سی و نه هزار لیره انگلیسی، به دولت وام داد به شرط آن که دولت ایران پانصد هزار لیره طلب بانک شاهنشاهی را بپردازد و بانک استقراضی روس بستانکار منحصر به فرد ایران باشد. به این ترتیب، عایدات گمرک ایران، به‌ جز گمرک بنادر خلیج فارس، به گرو بانک رفت. امّاعایدات گمرک کافی نبود. چندی بعد دولت ایران ناچار به وسیله بانک شاهنشاهی مبلغی بیش از 304 هزار لیره انگلیسی از حکومت هند قرض گرفت و درمقابل عایدات شیلات دریای خَزَر و درآمد پست خانه و تلگراف خانه و گمرکات خلیج فارس را تضمین آن قرار داد. بخش عمده این وام ها و نیز درآمدهای ناشی از اعطای امتیازات به بیگانگان صرف دو سف ربیهوده و بی نتیجه مظفرالدین شاه به ارویا گردید.

اوضاع نابسامان مالی و اقتصادی و تعدّیات و اجحافات حکّام و عمّال دولت بر ناخشنودی مردم افزود و آن ها را به تدریج به جان آورد تا آن که نخستین جرقه‌های اعتراض به سرعت پیش رفت و انقلاب مشروطیت را شعله ور ساخت. این گونه اعتراض ها در زمان ناصرالدین شاه به شدت سرکوب می‌شد. امّا مظفرالدین شاه هنگامی که از نارضایی عمومی آگاهی یافت با عزل عین الدوله و روی کار آوردن مشیرالدوله موافقت کرد. این مقدّمات زمینه‌ای فراهم آورد که مظفرالدین شاه با اعطای فرمان مشروطیت عصر جدیدی را در تاریخ ایران آغاز کند. به پاس این فرمان، و به خاطر مقبولیتی که این پادشاه در پایان عمر خویش به خاطر مسالمت با آزادی خواهان در میان مردم یافته بود، مجلس در مرگ او سه روز تعطیل و عزای ملّی اعلام کرد.

محمدعلی شاه(1325-1327ه/1907-1909م)

 محمد علی شاه پسرو جانشین مظفرالدین شاه پس از رسیدن به سلطنت به کمک روسیه سعی داشت فرمان مشروطیت را از بین ببرد. پس از برخوردهائی که با اعضای مجلس شورای ملی ، شاه به جمع آوری نیروی نظامی و مسلح کردن آن ها پرداخت ، اتابک امین السلطان را که بعد از یک ریع قرن صدر اعظمی بعد از مشروطیت کنار گذاشته شده بود از اروپا به ایران دعوت کرد و دوباره صدر اعظم کرد. با آن که بعداز مدتی کوتاه، محمد علی شاه ناچار شد قانون مشروطیت را به رسمیت بشناسد و اتابک هم در سوء قصدی کشته شد. اما.این اقدامات همراه با توافقی که دولت های روس و انگلیس برسر تقسیم ایران به مناطق زیر نفوذ خود کرده بودند و با وجود اصرار شاه، مجلس از تصویب آن سرباز می زد، به کودتائی از سوی شاه انجامید.

در این کودتا نخست عده ای از اوباش وابسته به دربار به مجلس رفتند و با مشروطه خواهان به زد و خورد پرداختند. فردای آن روز چند تن از آزادی خواهان را درباغ شاه کشتند. سپس به دستور شاه فرماندهءروس بریگاد قزاق مجلس را به توپ بست. از روز گلوله باران مجلس تا وقتی که مردم دوباره مشروطیت را برکرسی نشاندند، سیزده ماه و چند روز طول کشید. این مدت در تاریخ ایران به دورهء استبداد صغیر(کوچک) معروف است.

 ایستادگی مردم دربرابر شاه با سرازیر شدن گروه هائی از مشروطه خواهان از تبریز و اصفهان و رشت و دیگر نواحی به تهران آغاز شد. پس از رسیدن به تهران شاه را برکنار و قانون مشروطیت را دوباره برقرارکردند.آزادی خواهان پس از برکناری محمد علی شاه از سلطنت پسر سیزده سالهء او احمد شاه را به سلطنت و علی رضا خان عضدالملک را رئیس ای قاحار را به نیابت سلطنت ایران برگزیدند.

پس از آن ، محمد علی شاه به روسیه گریخت ویک سال بعد با حمایت آن کشور برای باز یافتن تاج و تخت دوباره از طریق دریای خزر وارد ایران شد. اما باوجود حمایت روس ها نتوانست کاری از پیش ببرد.

احمد شاه (1344-1327ه/1925-1909م)

احمدشاه هفتمین و آخرین شاه قاجار است. هنگامی که محمّدعلی شاه پس از فتح تهران به وسیله نیروهای مجاهد مشروطه خواه به سفارت روس پناهنده شد، نمایندگان او را خلع کردند و پسرش، احمدمیرزا، را که تنها دوازده سال داشت به‌ سلطنت نشاندند. وی تا رسیدن به سنّ بلوغ زیرنظر نایب‌السلطنه که از طرف مجلس شورای ملی انتخاب شده بود برای آشنایی با وظایف خود آموزش می دید. در این مدّت، امور مملکت به وسیله هیأت مدیره و نایب‌السلطنه اداره می‌شد. در همین دوران، گروهی از کارشناسان آمریکایی به ریاست مورگان شوستِر برای اصلاح مالیه (دارایی) و عدّه ای از مستشاران سوئدی برای تشکیل امنیه (ژاندارمری) به ایران دعوت شدند. امّا روسیه تزاری پیوسته کارشکنی می کرد و می کوشید که از راه های مختلف در امور ایران دخالت کند. صدور اولتیماتوم برای بیرون کردن مستشاران آمریکایی، اعدام آزادی خواهان در رشت و تبریز و به توپ بستن حرم مطهّرحضرت رضا(ع) در مشهد از جمله اقدامات تهدیدآمیز و خشونت بار روس‌ها درمخالفت با مجلس و مشروطیت ایران بود.

احمدشاه یک هفته پیش از آغاز نخستین جنگ جهانی تاج گذاری کرد و اداره امور را به دست گرفت. تا این زمان وی، که بسیار جوان و از جنجال های سیاسی به دور بود، مورد علاقه و احترام مردم قرار داشت و گمان می‌رفت که معلّمان برگزیده او را فردی آزادی خواه و آشنا با ریزه کاری های سیاست بار آورده باشند.

درجنگ جهانی اوّل، با وجود اعلام بی‌طرفی ایران، دولت های روس و انگلیس از شمال و جنوب وارد خاک کشور شدند و عملاً قرارداد تقسیم ایران را مورد اجرا گذاشتند. انقلاب بلشویکی در روسیه در سال 1336ه/ 1917م و اعلام انصراف حکومت تازه از ادّعاهای گذشته اگرچه به نفع ایران بود، امّا دست انگلیس را برای دخالت در امور ایران کاملاً باز گذاشت. دولت انگلیس دراین هنگام می کوشید نقشه لُرد کُرزُن را که سال ها پیش برای حفظ شبه قاره هند طرح شده بود درمورد ایران عملی و نظام مستشاری را برکشور تحمیل کند. بنابراین نظام، اموردولتی ایران به دست ایرانیان امّا به خواست و صلاح دید مستشاران انگلیسی اداره می‌شد. این برنامه را دولت انگلیس درقراردادی معروف به قرارداد 1919 گنجاند و با وادار کردن احمد شاه به روی کار آوردن وثوق الدوله مقدّمات اجرای آن را فراهم کرد.

برپایه پاره ای اسناد، انگلیس ها با پرداخت ماهی پانزده هزار تومان به شاه موفّق به جلب رضایت ‌او برای نخست وزیری وثوق الدوله شدند. امّا احمد شاه تا پایان زندگی تأکید می‌کرد که هرگز با قرارداد 1919 موافق نبوده است. این قرارداد را وثوق الدوله و دو تن از اعضای کابینه اش، از طرف ایران، و سرپرسی کاکس، به‌ نمایندگی بریتانیا، امضاکردند. امّا دامنه مخالفت با قرارداد در ایران بالاگرفت و به مقاومت ها و مبارزات خونین انجامید. قیام جنگل به سرداری میرزا کوچک خان جنگلی و قیام کلنل محمّد تقی خان پسیان در خراسان و شیخ محمّد خیابانی در تبریز از آن جمله است.

هنگام امضای قرارداد 1919 احمد شاه در راه سفر به اروپا بود. هنوز به انزلی نرسیده بود که غوغای جراید و اعتراض شدید روحانیان و ملّیون به رهبری سیدحسن مدرّس برضد قرارداد برخاست. مدّتی پس از بازگشت شاه از این سفر کودتای سوم اسفند سال 1299 شمسی/1920 میلادی صورت گرفت و احمد شاه، که پایان سلطنت خود را نزدیک می‌دید، برای سومین بار عازم اروپا شد و دیگر به ایران بازنگشت.

درآبان ماه سال 1304ش/1925م مجلس شورای ملّی رأی به انقراض دودمان قاجار و انتقال سلطنت به خاندان پهلوی داد و بدین ترتیب حکومت 150 ساله قاجار پایان پذیرفت. سه سال بعد احمد شاه، که تازه‌ سی‌ساله شده بود و از یک بیماری طولانی رنج می‌برد، در پاریس درگذشت.

پهلوی

(1357-1304ش/1979-1925م)

کودتای اسفندماه سال 1299ش/1920م که‌ در آن رضاخان میرپنج با همکاری سیدضیاءالدین طباطبایی تهران را گرفت، سرآغاز دوران جدیدی در تاریخ ایران است که زمینه آن در اواخر دوران سلسله قاجار با انقلاب مشروطیت آماده شده بود. رضا شاه به خلاف سرسلسله‌های سلطنتی ‌قبل ازخود، ایل وطایفه ای پشت سرنداشت و از دشمنی ها و کین جویی های قبیله‌ای برکنار بود. وی هنگامی زمان امور کشور را به دست گرفت که علاوه برضعف و بی کفایتی شاهان قاجار، نخستین جنگ جهانی و اشغال ایران به وسیله بیگانگان، وضع را از گذشته وخیم تر کرده بود.

رضا شاه با اقتدار تمام و پشتکاری کم نظیر به سر و سامان دادن اوضاع پرداخت و هنگامی که دوّمین فرد این خاندان، محمّد رضا شاه، درسال 1357ش/1979م در پی انقلاب اسلامی، ناچار به ترک کشور شد و جمهوری اسلامی جای گزین رژیم مشروطه سلطنتی گردید، ایران در بسیاری زمینه ها، براساس پیش رفته ترین روش‌های معمول درجهان، رو به رشد و توسعه بود.

از ویژگی های مهمّ دوران پهلوی، تأکید بر هویّت‌ملّی و فرهنگ باستانی ایران و ازسوی دیگر تلاش برای دگرگون کردن کشور در راه تجدّد و نوسازی و مقابله با معتقدات خرافی بود. آثار این تأکید دربسیاری از زمینه ها از فرهنگ و آموزش و بهداشت تا کشاورزی و صنعت مشهود بود. امّا رویدادها و دستاوردهای بزرگی که تنها درطی 57 سال به ایران چهره ای دیگر بخشید فرصت دگرگون ساختن ذهن و اندیشه عامه مردم را نیافت، به خصوص که این دگرگونی ها و پیشرفت های مادی و اقتصادی، با رشد آزادی و عدالت، همچنین رعایت اصول قانون اساسی مشروطیت که آن همه تلاش برای تحقق آن صورت گرفت، همراه نبود .

رضا شاه (1320-1304ش/1941-1925م)

هنگامی که درسال 1332ه/1914م. درزمان احمدشاه قاجار، جنگ جهانی اوّل درگرفت، اوضاع داخلی ایران سخت آشفته بود. دولت ایران درجنگ اعلام بی طرفی کرد، امّا کشورهای روس و انگلیس که از سال ها قبل قصد داشتند ایران را به مناطق نفوذ خود تقسیم کنند از دو سو به اشغال کشور پرداختند. آلمان و عثمانی نیز از سیاست تجاوزکارانه آنان استفاده کردند و مردم ایران را به اتّحاد اسلامی و یاری دولت عثمانی فرا خواندند. دولت آلمان در عین حال به دست یکی از اتباع خود به نام واسموس عشایر جنوب و غرب ایران را بر ضد نیروهای اشغالگر انگلیس تحریک می‌کرد. آزادی خواهان ایرانی نیز به منظور مخالفت باقرارداد1919 که دست انگلیس را به طور کامل در امور مالی و نظامی ایران باز می‌گذاشت ازگوشه و کنار به مبارزه با دولت برخاستند و این خود برآشفتگی اوضاع افزود.

درچنین احوال، رضاخان میرپنج یکی از نظامیان برجستهء بریگاد قزاق، افسران روس سفیدرا که دراین دسته بودند، برکنار ساخت و خود فرمان دهی بریگاد قزّاق رابر عهده گرفت. در این زمان به تحریک نیروهای بیگانه درگوشه و کنار کشورو بین عشایر و قبایل مختلف کسانی با اهداف ایستادگی دربرابر دشمن یا حفظ موقع و منافع خود گروه های سپاهی گرد آورده و به مبارزه آغاز کرده بودند. نخستین اقدام سرکوب این شورش ها و ایجاد حکومت مقتدر مرکزی بود. درسال اول نفرات قزاق به فرمان دهی رضاخان بر رهبران کردهای شکاک درچهریق و ماکو مسلط شدند، سمیتقو از رهبران کرد را در آذربایجان شکست دادند، سرکردگان ایل های شاهسون،بختیاری، لر، بویراحمد و ترکمن را مطیع دولت مرکزی کردندو  قیام‌های ضد اشغالگری میرزاکوچک خان جنگلی وکلنل محمدتقی خان پسیان نیز پس از خروج قوای بیگانه فرونشانده شد. رضاخان، پس ازتحکیم موقع خود، در سوّم اسفند 1299خ/1921م. به همراهی روزنامه نگاری به نام سیدضیاء الدین طباطبایی با یک کودتای بدون خون ریزی تهران را دراختیار گرفت. سیدضیاء الدین دولتی به نام کابینه سیاه تشکیل داد و رضاخان با لقب سردار سپه، نخست به فرمان دهی قوا وسپس به وزارت جنگ منصوب گردید. در چهارسال پس از کودتا دولت توانست ایران را از قوای بیگانه، که ‌پس ‌از پایان جنگ‌جهانی اوّل هرروزبه ‌بهانه ای‌ خروج‌خود را به تأخیرمی ‌انداختند، پاک کند.

این اقدامات که به ایجاد قدرت مرکزی دولت می انجامید حتی از سوی آن دسته ازاعضای مجلس چهارم و پنجم شورای ملی که مخالف تغییر خاندان سلطنت یا ایجاد حکومت جمهوری بودند نیز مورد تأئید قرار می گرفت. عاقبت پس از رأی مجلس پنجم به انقراض سلطنت قاجار، سردار سپه در سال 1304ش/1925م از سوی مجلس مؤسّسان به پادشاهی برگزیده شد.
رضاشاه در دوران سلطنت خویش تنها یک بار به خارج از کشور سفر کرد و آن به دعوت کمال آتاتورک، رییس جمهور ترکیه، بود. وی دراین سفر مورد استقبالی شایان قرار گرفت و به مدّت دو هفته، که بیش از مدّت پیش بینی شده بود، به دیدن این کشور پرداخت.

رضا شاه تا بیست و پنجم شهریور 1320/1941 با قدرت تمام سلطنت کرد. هنگامی که سالی پس از آغاز جنگ جهانی دوّم، نیروهای متّفقین خاک ایران را اشغال کردند، رضاشاه ناچار شد سلطنت را به پسر خویش محمّد رضاشاه پهلوی انتقال دهد. وی دو سال پایان زندگی خویش را در جزیره موریس نزدیک ماداگاسکار و شهر ژوهانسبورگ گذراند و درچهارم مرداد 1323/1944 درگذشت. مجلس شورای ملی درسال 1949 به پاس خدمات وی او را به لقب کبیر ملقّب کرد.

رضاشاه مردی بااراده، بلندپرواز و سخت گیر بود. دوران سلطنت او را می توان دوران آغاز سازندگی و تأسیس نظام نوین اداری در تاریخ معاصر ایران دانست. در این دوران اقتدار حکومت مرکزی، که پس از قرن ها کشمکش داخلی و هجوم و تاخت و تازهای بیگانه حاصل شده بود، امکان تغییرات اساسی را در کشور فراهم آورد. تشکیل یک نیروی نظامی منظّم و مجهّز کردن آن به سلاح های جدید و ایجاد نیروی هوائی و دریائی و توسعه کارخانه های اسلحه‌سازی، ازمهم‌ترین اقدامات رضاشاه است.

ایجاد راه آهن سراسری که بندر خورموسی (بندر شاهپور) را در خلیج فارس به بندر ترکمن (بندرشاه) درجنوب شرقی دریای مازندران می‌پیوندد از دیگر کارهای بزرگ عصر رضا شاه پهلوی است. ایجاد ساختمان های بزرگ دولتی و کشیدن راه های مهم و بنای سدهای بزرگ و تأسیس کارخانه‌های قند و پارچه بافی و سیمان و حمایت ازصنایع ‌داخلی نیز ازجمله دستاوردها و برنامه های قابل توجه این دوران است.

درزمینه کارهای فرهنگی، مهم ترین اقدام در زمان رضا شاه، علاوه بر گسترش اعزام دانشجویان مستعد به اروپا برای ادامه تحصیل، تأسیس دانشگاه تهران درسال 1313ش/1934م است. اقدام او به کشف حجاب که با اکراه و خشونت همراه بود با واکنش مردم رو به رو گردید. درمسجد گوهرشاد مشهد تظاهراتی بزرگ روی داد که با تیراندازی و کشته شدن شماری از تظاهرکنندگان خاتمه یافت. این برخوردها اگرچه موجب تحریک احساسات‌ مذهبی شد، امّا در عین حال به شرکت بیشتر زنان ایرانی در فعالیت های اجتماعی، فرهنگی و سیاسی منجر گردید.

رضاشاه مردی نظامی بود و تا پایان سلطنت از پوشش نظامی استفاده می کرد. با آن که اقدامات مهمی در پیشرفت قدرت حکومت مرکزی و ایجاد امنیت و توسعهء اقتصادی و اجتماعی انجام داد، اما همین روحیهء نظامی گری او رابه استبداد و خودمحوری وا می داشت و از روح حکومت مشروطه که خواست مردم بود، دور می کرد. افزون بر آن سواد اندکی داشت و فرصت آشنائی با روابط اجتماعی جهان بزرگ را نیافته بود. تصور او از حکومت، روش پادشاهان بزرگ گذشته بود. به گفته ای او همچون ناپلئون فرزند انقلاب نبود.

 مصادرهء املاک واموال دیگران و افزودن آن ها به دارائی شخصی از مهم ترین عوامل نارضائی و مخالفت با او به شمار می رفت . افزون بر آن بیشتر مردم، بخصوص دانشجویان و تحصیل کردگانی که با روش های حکومت اروپائی و آزادی های اجتماعی آشنائی داشتند، از خفقان و اعمال زور حکومت و دستگاه قضائی غیرمستقل آن راضی نبودند و اعمال نفوذ دولت را در انتخاب نمایندگان مجلس شورای ملی که می توانستند عوامل تعدیل کننده ای در روش های استبدادی حکومت باشد،خلاف مشروطیت می دانستند. تشکیل نیروی نظامی مقتدر و مجهزی هم که وی ترتیب داد خرج زیاد داشت و این موضوع بر دوش مردم سنگینی می کرد.

سلطنت رضاشاه پهلوی درایران هم زمان با به قدرت رسیدن کمال آتاتورک در ترکیه و امان الله خان پادشاه افغانستان بود. این هرسه رهبر مصمّم به ایجاد تغییرات بنیادی اجتماعی درسرزمین‌های خود بودند. هدف اصلی دگرگونی درهرسه کشور، با تفاوت هایی، اقتباس از تمدّن صنعتی غرب و جذب پاره ای از دستاوردهای فرهنگی آن بود. امّا، در ایران معتقدات ریشه دار مذهبی و پای بندی به سنن ملی و سابقه نفوذ و دخالت‌های استعماری دولت های بزرگ‌ مردم را در مقابل تمدّن غرب به ایستادگی وا می‌داشت. از همین رو، سیاست ها و برنامه‌های رضاشاه در راه پیشرفت جامعه ایرانی با مشکلات و مقاومت های گوناگون رو به رو بود. با این همه، تحوّلات اساسی این دوران در زمینه های اجتماعی، اداری، اقتصادی و فرهنگی چهره ایران را دگرگون ساخت و سنگ بنای تحرّک و پیش رفت را برجای گذاشت.

محمد رضا شاه (1357-1320ش/1978-1941م)

پس از اشغال ایران به وسیله نیروهای متّفقین، در سوّم شهریورماه سال 1941، و استعفای رضا شاه، ولیعهد جوان او محمّد رضا پهلوی، هنگامی که جهان درشعله های جنگ جهانی دوّم می‌سوخت، به پادشاهی رسید. در این زمان، دولت ایران ناچار از همکاری با متفقین بود. امّا، برپایه قرارداد سه جانبه ای که میان ایران، انگلیس و شوروی به امضا رسید، قوای متّفقین ملزم بودند بی فاصله پس از اتمام جنگ خاک ایران را ترک گویند. در دوران جنگ ایران عملاً به دو منطقه نفوذ تقسیم شده بود. نیروهای شوروی در نواحی شمالی آذربایجان، گیلان، مازندران، خراسان و گرگان مستقر بود و نیروهای ایالات متّحد آمریکا و انگلیس ایالات فارس، خوزستان، کرمانشاهان ، اراک و اصفهان را دراختیار داشت.

پس از پایان جنگ جهانی دوّم، مداخلات بیگانگان در امور داخلی ایران همچنان ادامه یافت. کمبود مواد غذایی و نا امنی درنقاط مختلف کشور بیداد می‌کرد و ثبات و اقتدار حکومت مرکزی به گونه ای کم سابقه کاهش یافته بود. یکی از پیامدهای این اوضاع آشفته آن شد که، پس از خروج نیروهای آمریکایی و انگلیسی از کشور، حکومت های خود مختار در آذربایجان و کردستان، با پشتیبانی نیروهای نظامی اتّحاد جماهیر شوروی که هنوز ایران را ترک نکرده بودند، به چالش حکومت مرکزی برخاستند. پس از مذاکرات طولانی سیاسی و اقدامات ‌دیپلوماتیک‌ که به ‌خروج ارتش‌ سرخ از ایران ‌انجامید، سرانجام ‌این دو حکومت خودمختار، همزمان با اعزام نیروهای نظامی دولت مرکزی، فروپاشیدند.

واقعه مهمّ سیاسی و اجتماعی دیگری که در دوران پادشاهی محمّد رضا شاه پهلوی روی داد ملّی شدن صنعت نفت و خلع ید از شرکت نفت ایران و انگلیس، درسال 1330ش/ 1951م، بود. دکتر محمّد مصدّق رهبر جبهه ملّی، که‌ به ‌قصد ملّی کردن این صنعت به نخست وزیری رسیده بود، پس از مذاکرات گوناگون و طولانی برای فروش محصولات نفتی ایران به توافقی با دولت‌های متّحد آمریکا و انگلیس نرسید. سرانجام با تعمیق بحران اقتصادی و کشمکش های سیاسی درونی، دولت مصدّق به فرمان شاه در مرداد 1332ش/ اوت 1953م برکنار شد و سرلشگر فضل الله زاهدی که با حمایت آیت الله کاشانی به کودتایی در28مرداداین سال دست زده بود نخست وزیرگردید. وی بی فاصله پس از آن با عقد قراردادی با شرکت های عمدهء نفتی جهان به توافق رسید و از آن پس پای گروه های عظیم مشاوران و مستشاران نظامی و اقتصادی امریکا به ایران بازشد.

پس از برکناری دکتر مصدّق شاه اقتداری روزافزون یافت واقدام به انجام تحوّلات عمده اقتصادی و اجتماعی با عنوان “انقلاب سفید” کرد . اصلاحات ارضی، رشد سریع اقتصادی و توسعه بخش صنایع کشور همراه با افزایش سرمایه گذاری های داخلی و خارجی، سهیم شدن کارگران در سود واحدهای بزرگ تولیدی، گسترش دانشگاه ها و افزایش بی سابقه در شمار دانشجویان ایرانی خارج از کشور، اعطای حق شرکت زنان در انتخابات عمومی و مشارکت روزافزون آنان در عرصه فعّالیت های اجتماعی از جمله این تحوّلات و رویدادها بود.

این تحولات بین عامه مذهبی بازتاب مخالفت آمیزداشت. درپانزدهم خرداد سال1342خ/1963م. درقم تظاهرات گسترده ای روی داد که به کشته شدن شماری انجامید. در پی آن آیت الله خمینی که عامل این شورش شناخته شده بود، محاکمه و به خارج از کشور تبعیدگردید. دوسال بعد در 21فروردین1344خ/1965م. درکاخ مرمر به سوی شاه تیراندازی شد که از آن سوءقصد نیز جان سالم به در برد.

فزایش درآمد نفتی ایران، پس از تشکیل سازمان کشورهای صادرکننده نفتاوپک”، در سال1341خ/1962م. و در پی آن بحران خاورمیانه و بروز جنگ اعراب و اسرائیل، در سال 1353ش/1974م، عاملی در گسترش امکانات رشد و در عین حال تشدید برخی مشکلات اقتصادی و اجتماعی در کشور شد. به دستورمحمد رضاشاه دراسفند ماه سال 1352/ 1974م. همه ایرانیان به خصوص کارمندان و وابستگان به شغل های دولتی موظف به قبول عضویت در حزب فرا گیر”رستاخیز” شدندتا به این طریق از اخلال و مخالفت با دولت کاسته شود. اما بسیاری از این قبیل اقدامات از جمله برگزاری جشن های دوهزارو پانصد سالهء شاهنشاهی وتاج گذاری که می توانست موقع ایران را در عرصه ء بین المللی بالا ببرد به تحریک مخالفان از سوی عامه با نا رضائی همراه می شد.

برنامه های شاه در جهت توسعهء سریع اقتصادی و اصلاحات اجتماعی، که عنوان انقلاب سفید به خود گرفت، با اصلاحات سیاسی و گسترش مشارکت عمومی همراه نبود. شاه با دردست گرفتن همه اختیارات نه تنها عموم مردم که حتی وزرا و مشاوران حکومت را به عنوان کارگزاران بی اختیار و مسئولیت درآورد. خرید ابزار و تسلیحات در اندازه های بسیار بزرگ و اقدام به برنامه ریزی های کلان اقتصادی و شهرسازی و رفاه عمومی باوجود سرمایهء هنگفتی که از فروش نفت عاید می شد، برای عموم مردم که هنوز درگیر مشکلات اقتصادی شخصی و خانوادگی بودند،قابل درک نبود. درواقع رشد و انباشتگی درآمد دولت از فروش نفت با قوانین و مقرراتی که همگان را از دسترسی به امکانات زندگی بهتر محروم می کرد، همخوانی نداشت.

فقر و عقب ماندگی روستاها ونقاط دورافتاده، اقتدارروزافزون شاه ,و سوء استفادهء بعضی درباریان همراه با حضور گستردهء مستشاران نظامی و اقتصادی آمریکا در کشور،تحریکات حزب توده ونگرانی غرب از نفوذ اتحاد جماهیر شوروی که در افغانستان با روی کار آمدن کمونیست ها تقویت شده بود، همچنین مخالفت علمای مذهبی با تحولات تجددگرایانه وتأکید زیاد بر ملیت و سابقهء تاریخی ایران دربرابر دین و روحانیان و از همه بیشتر خاطرهء برکناری و بی اثر گذاشتن اقدامات دکتر محمد مصدق، سرانجام نیروهای منتقد و مخالف را به رهبری آیت الله خمینی، که از سال 1343 خ/1964م. در تبعید به سر می برد، علیه نظام پادشاهی به تظاهرات گسترده در شهرهای گوناگون ایران کشاند. درتبلیغات انقلابی بیش از همه تأکید بر اختلاف سطح زندگی بین دارا و ندار و تفاوت فرهنگی بارز درمیان طبقات بالا و عامه، برهیجان مردم تأثیر می گذاشت.

 محمّد رضاشاه که از بیماری مهلکی در رنج بود به خروج از کشور که  از خواست های آخرین نخست وزیر او، شاپور بختیار، بود تن در داد. با خروج شاه از ایران و ورود آیت‌الله خمینی و تشکیل دولت موقّت در بیست و دوّم بهمن ماه 1357/فوریه 1979م، انقلاب اسلامی به پیروزی رسید و ایران، با استقرار نظام جمهوری اسلامی، وارد مرحله تازه ای از تاریخ معاصر خود شد.

محمد رضاشاه پهلوی پس از ترک ایران در اوایل بهمن 1357/1979م. درحالی که بیماری سرطان خو ن پیشرفته داشت به مصر،مراکش،باهاماس، مکزیکو و برای درمان پزشکی به ایالات متحدهء امریکا سفرکرد. ورود اوبه شهر نیویورک هم زمان با اشغال سفارت امریکا در تهران به وسیلهء دانشجویان خط امام بود که طی آن بیش از پنجاه نفر از اعضای آن سفارت خانه به مدت 444روز در گروگان ایشان بودند. شاه در 5 امرداد سال1359/ 27جولای 1980 در قاهره درگذشت و آرامگاه او اکنون درهمان شهر است.

جمهوری اسلامی

آیت الله خمینی(1317ه-1368خ/1900-1989م.)

آیت الله روح الله موسوی خمینی رهبر انقلاب اسلامی، درسال1317هجری قمری در خمین درخانوده ای مذهبی شیعه به دنیا آمد. تحصیلات علوم دینی را در قم به پایان رساند و درسال 1329خ/1950م. آیت الله شد. وی که پیش از آن نیزدرقم به تدریس علوم دینی مشغول بود، بر اثر مخالفت با انقلاب سفید شاه ، به خصوص اصلی که براساس آن به زنان حق رأی در انتخابات مجلس شورای ملی را می داد، دستگیر ، محاکمه و به ترکیه تبعید شد. مخالفت وی درسال 1342خ/1963م. منجر به تظاهرات طلبه ها و بعضی بازاریان متعصب در قم شده بود که با حملهء نیروهای انتظامی و کشته و مجروح شدن عده ای فرو نشست.

آیت الله خمینی از سال 1343خ/1964م.را در تبعید ترکیه و نجف و کربلا در عراق گذراند. در این مدت وی برای شاگردان و زائران ایرانی که به عتبات عالیات سفر می کردند درمخالفت شاه و نظر خود دربارهء شرایط و خصوصیات حکومت اسلامی موعظه می کرد. به نظروی درزمان غیبت امام دوازدهم حکومت اسلامی می بایست به وسیلهء فقیه جامع الشرایط اداره شود. وی نظرات خود را درکتابی به نام ولایت فقیه بی ذکر نام نویسنده انتشار داده بود.

با بالا گرفتن حرکات انقلاب ایران و پس از آن که دکتر علی شریعتی در انگلیس به طرز مرموزی درگذشت عوامل انقلابی بر رهبری وی توافق کردند، وی از عراق به نوفل لوشاتو در فرانسه منتقل شد. به گفتهء یکی از مقام های مسئول فرانسه، در آن زمان ایشان پیشنهاد ترور اورا را به شاه دادند. اما وی با این استدلال که مایل نیست آیت الله به صورت شهید درآید با این پیشنهاد موافقت نکرد.

پس از خروج شاه از ایران، آیت الله خمینی که ایرانیان او را از آن پس امام خمینی می خواندند، در اول فوریه1979/یازدهم بهمن1357. با استقبال بی نظیر مردم که از سراسر کشور جمع آمده بودند، وارد تهران شد. ده روز بعد با اعلام پیوستن سران ارتش به نیروهای انقلابی وی به قدرت رسید. ده روز فاصله بین ورود و به قدرت رسیدن امام خمینی از اولین سال انقلاب تا کنون با عنوان دههء فجربابرگزاری جشن های پیروزی انقلاب گرامی داشته می شود. این عنوان از آیه ای از قرآن دربارهء حضرت موسی گرفته شده است.

در رفراندم هائی که بی فاصله پس از آن در فروردین1358ه/1979م.برگزار شد، نظام جمهوری اسلامی جایگزین شاهنشاهی دودمان پهلوی گردید و امام خمینی به عنوان رهبر انقلاب و ولی فقیه قدرت کامل را به دست گرفت. یک سال بعد مجلهء امریکائی تایم او را به عنوان مرد سال برگزید.

از اولین روز های پس از انقلاب فرمان رعایت حجاب اسلامی به خصوص برای زنان و محدود شدن آزادی بیان و اجتماعات آغاز گردید و آیت الله خمینی که بت شکن خوانده شده بود به زودی جنبهء تقدس یافت وبه هرگونه مخالفت سیاسی و اعتقادی با او به شدید ترین صورت عکس العمل نشان داده می شد.

دردوران ده ساله ای که آیت الله خمینی برسرقدرت بود، تبلیغات شدید برای صدور انقلاب اسلامی، محاکمه های فوری و اعدام بسیاری از مردم سیاسی و نظامی رژیم قبل و دگر اندیشان سیاسی و مذهبی، اشغال سفارت امریکا و گروگان گیری دیپلمات های آمریکائی، حملهء نافرجام هلیکوپترهای امریکائی برای رهائی گروگان ها، انتصاب و انتخاب رئیس جمهور ها، ابوالحسن بین صدر، محمدعلی رجائی، سید علی خامنه ای و علی اکبر هاشمی رفسنجانی صورت گرفت. حملهء نظامی عراق به ایران و جنگی که نزدیک به هشت سال موجب کشتار و ویرانی بسیار گردید و تکفیر نویسندهء پاکستانی تبار بریتانیائی ، سلمان رشدی به وسیله ء آیت الله خمینی به واسطهء نوشتن رمان آیات شیطانی ازجمله حوادث مهمی بود که تا سال های دراز بحران های مهمی در سیاست خارجی ایران به وجود آورد.

 درسال های پایانی زندگی آیت الله خمینی، آیت الله حسین علی منتظری که از آغاز انقلاب به عنوان جانشین آیت الله خمینی معرفی می شد، به واسطهءاعتراض های گستردهء وی نسبت به بعضی سیاست ها و عمل کرد های سران جمهوری اسلامی کنار گذاشته شد. آیت الله خمینی در خردادماه سال 1368ه/1989م. درتهران درگذشت . مراسم خاکسپاری او با هیجان عمومی فراوان همراه بود. پس از او آیت الله سید علی حسینی خامنه ای به ولایت فقیه رسید که تا امروز در این مقام باقی است.

—————————————————————————

منابع

آقسرایی، محمودبن محمد. تاریخ سلاجقه یا مسامرة الاخبار و مسامرة الاخیار. تصحیح دکتر عثمان توران، تهران، انتشارات اساطیر، چاپ دوّم، 1362.

استرآبادی، سیدحسن. تاریخ سلطانی از شیخ‌صفی تا شاه صفی. به اهتمام احسان اشراقی، تهران، چاپ دوّم، انتشارات علمی، 1366.

اشپولر، برتولد. تاریخ مغول در ایران. ترجمه محمود میرآفتاب، تهران، بنگاه ترجمه و نشرکتاب، 1351.

اومستد، ا. ت. تاریخ شاهنشاهی هخامنشی. ترجمه محمّد مقدّم، تهران، ابن سینا، 1340.

بهار، محمّدتقی (ملک الشعرا). تاریخ سیستان. تهران، زوّار، 1314.

پاریزی، باستانی. یعقوب لیث. تهران، ابن سینا، 1344.

تمدّن، محمّد. اوضاع ایران در جنگ اول یا تاریخ رضائیه. تهران، اسلامیه، 1350.

جکسن، ویلیامز. ایران در گذشته و حال. ترجمه منوچهر امیری، فریدون بدره ای، تهران، خوارزمی، فرانکلین، 1340.

جوان، موسی. تاریخ اجتماعی ایران باستان، تهران، 1340.

جونز، هارفورد. آخرین روزهای لطفعلی خان زند. ترجمه هما ناطق، تهران، امیرکبیر، 1353.

داوری، محسن. کورش کبیر. تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1352.

دولاواله، پیترو. سفرنامه. ترجمه شعاع الدین شفا، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1348.

دیاکونوف، ا. م. حکومت ماد. ترجمه کریم کشاورز، انتشارات پیام، چاپ دوّم، تهران، 1357.

رجبی، پرویز. کریم خان زند و زمان او. تهران، امیرکبیر، 1355.

زرّین کوب، عبدالحسین. تاریخ مردم ایران، از پایان ساسانیان تا پایان آل بویه. تهران، امیر کبیر، 1367.

 ———-. دو قرن سکوت. تهران، انتشارات جاویدان، 1356.

ساسانی، خان ملک. غوغای تخلیه ایران. تهران، انتشارات سلسله، 1362.

سپهر(لسان الملک)، محمّدتقی. ناسخ التواریخ (قاجاریه). به اهتمام جهانگیر قائم مقامی، تهران، امیرکبیر، طهوری، 1337.

شفق، رضازاده. نادرشاه از نظر خاورشناسان. تهران، انجمن آثار ملّی، 1339.

شهاب الدین خرندزی زیدی نسوی. سیرت جلال الدین منکبرنی. به تصحیح و تعلیقات مجبتبی مینوی، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1360.

شهبازی، شاپور. کورش بزرگ. شیراز، انتشارات دانشگاه پهلوی، 1349.

شیخ الاسلامی، محمّدجواد. سیمای احمد شاه قاجار. تهران، نشر گفتار، 1368.

فقیهی، علی اصغر. آل بویه. تهران، انتشارات صبا، 1365.

فلسفی، نصرالله. زندگی شاه عبّاس اوّل. تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1364.

گیرشمن، رُمان. ایران از آغاز تا اسلام. ترجمه محمّد معین، تهران، بنگاه ترجمه و نشرکتاب، 1335.

مکّّی، حسین. سلطان احمد شاه قاجار. چاپ سوم، تهران، امیر کبیر، 1362.

منجّّم، ملاّجلال الدین. تاریخ عبّاسی. به کوشش سیف الله وحیدنیا، تهران، انتشارات وحید، 1366.

میمندی نژاد، محمّدحسین. زندگی پر ماجرای نادرشاه. تهران، سازمان انتشارات جاویدان، چاپ سوّم، 1362.

نفیسی، سعید. تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دوره معاصر. تهران، چاپ هفتم، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، 1368.

نوائی، عبدالحسین. شاه عبّاس، اسناد و مکاتبات، تهران، بنیاد فرهنگ ایران، چاپ سوم، 1367.

————. کریم خان زند. تهران، ابن سینا، فرانکلین، 1348.

یوسفی، غلامحسین. فرّخی سیستانی. مشهد، نشر باستان، 1341.

 

جنگ ها و قیام های تاریخی

در تاریخ ایران جنگ ها و لشکر کشی های بسیار رخ داده که نام برخی از آن ها در فهرست جنگ های مهمّ جهان نیز جای دارد. این جنگ ها، چه با کشورها و ملّت های بیگانه، چه در درون ‌مرزهای‌ ایران، در اوضاع سیاسی، فرهنگی و اجتماعی ایران آثار عمیقی بر جای نهاده‌اند. این بخش شرح فشرده ای از مهم ترین آنان را در بر دارد.

حمله اسکندر

شاهنشاهی‌ هَخامَنِشی که به همّت کوروش و داریوش بزرگ جهان گیرشده بود، پس از آنان با کشمکش های داخلی و کشتار شاهزادگان و نیزجنگ‌های دائمی با سرزمین‌های یونانی‌نشین ضعیف شد. هم زمان با شاهنشاهی داریوش سوّم، فیلیپ مقدونی دولت‌های مختلف یونان را شکست داد و مردم را واداشت که او را به فرماندهی ‌سپاه خویش برگزینند. پس از او پسرش الکساندر-که مورّخان اسلامی او را اسکندر خوانده اند- با آگاهی از اوضاع آشفته ایران از طریق بغاز داردانِل وارد آسیای صغیر شد و در سال 334پ. م در کنار رود گرانیکوس با سپاه ایران روبه رو گردید. در این جنگ با آن که سپهرداد، سردار ایرانی، در آستانه از پای در آوردن اسکندر بود، سپاه ایران شکست خورد و هریک از سپاه دوطرف بیش از بیست هزار تن کشته داد.

داریوش سوّم پس ازشنیدن خبر این شکست با لشگری بزرگ درکنار خلیج اِسکَندرون با اسکندر به جنگ پرداخت. در این نبرد نیز سپاه داریوش با همه دلاوری پاشیده شد، داریوش گریخت و اسکندر به غارت اردوی ایران پرداخت. از آن پس اسکندر پیروزمندانه به پیش روی ادامه داد تا به مصر رسید و مورد استقبال مردم، که از تسلّط دویست ساله ایرانیان برخود ناراضی بودند، قرارگرفت. اسکندر درمحلّ اسکندریه کنونی شهری به نام خود بنا کرد و حکومت مصر را به یک فرمان روای مقدونی سپرد.

پس از بازگشت از مصر، اسکندر بار دیگر در دشت گوگامِل، در نزدیکی شهر اَربِل (موصِل کنونی)، با سپاه عظیم داریوش رو به رو شد. با آن که اسکندر امیدی به پیروزی نداشت امّا براثر واژگون شدن گردونه داریوش، سربازان به گمان آن که شاه کشته شده است، گریختند و با شکست آنان، درسال 331پ. م، دولت بزرگ هَخامَنِشی ازمیان رفت.

اسکندر پس ‌از آن بابِل را گشود و شهرشوش، پایتخت هَخامَنِشی، به دست او افتاد. پس از شکست گوگامِل، تنها مقاومت سازمان یافته‌ای که اسکندر با آن رو به رو شد در بندر پارس (کُهگیلویه کنونی) بود. پس از آن اسکندر وارد تخت جمشید شد و با آن که با مقاومتی رو به رو نشد دستور داد مقدونی‌ها به کشتار مردم وغارت اموال آنان بپردازند. سربازان مقدونی جامه‌های شاهانه را پاره کردند و قدح های چینی گران بها را شکستند. آورده اند که برخی از مردم شهر که از این وحشیگری به جان آمده بودند خانه های خود را آتش زدند و در میان آتش جان سپردند.

پس از این ویرانگری ها، اسکندرجشن بزرگی گرفت و خود و سردارانش سرمست به رقص پرداختند. نوشته‌اند که یکی از زنان بدکار آتنی، به نام تائیس، به اسکندر پیشنهاد کرد که‌ کاخ تخت جمشید را آتش زند. نخست اسکندر و در پی او تائیس مشعل های‌ فروزان را در قصر شاهی انداختند و این شاهکار معماری دنیای قدیم را به به ویرانی کشیدند. آن‌ گاه، اسکندر تا پَنجاب و سِند پیش رفت امّا سربازانش بیش از آن حاضر به پیش روی نشدند. اسکندر ناچار به بابِل بازگشت و درآن جا ظاهراً بر اثرافراط در شراب خوارگی در سی و یک سالگی درگذشت.

مهم ترین هدف اسکندر، درهم آمیختن نژادی و فرهنگی شرق و غرب بود. اسکندر خود با رُخسانه (روشنک)، دختر داریوش‌سوّم ازدواج کرد و دستور داد سرداران و سربازان سپاهش نیز زنان ایرانی را به همسری برگزینند تا نژادی واحد از مردم شرق وغرب پدید آید. اسکندر درساختمان شهرها و کوچ دادن شماری ازمردم مقدونیه و یونان به سرزمین های شرقی نیز در پی ایجاد تمدّنی مشترک از اقوام ایرانی و یونانی بود. امّا، پس از مرگ اسکندر سرداران او به جان یکدیگر افتادند و پس از کشمکش های بسیارعاقبت یکی از ایشان به نام سِلوکوس که بیش از همه با افکار و هدف‌های اسکندر آشنایی داشت توانست سلسله پادشاهی در متصرّفات آسیایی اسکندر تشکیل دهد که حدود هشتاد سال برجای ماند.

در زمان اسکندر وجانشینان او شهرهای بسیار درنواحی مختلف ایران ساخته شد که از مهم ترین آن ها هِکاتم پُلیس (شهرصددروازه) بود. خرابه های این شهر در جنوب غربی دامغان هنوز برجاست. زبان و علوم و شعر و ادب یونانی نیز مدّتی دراز در ایران نفوذی قابل ملاحظه داشت. اشکانیان، که با تسلّط برسِلوکیان سلسله خود را درایران مستقر کردند، برای جلب یونانیان ساکن قلمرو خود، خود را دوستدار یونان (فیلوهِلِن) می‌خواندند و قرن ها بر روی سکّه‌های خود به زبان و خطّ یونانی عباراتی می‌نوشتند. امّا توده مردم ایران هرگز خصوصیات فرهنگ یونان را نپذیرفتند و همچنان ایرانی ماندند. پیروزی سریع اشکانیان برسِلوکیان را ناشی از همین دلبستگی شدید عامه مردم به تمدّن و فرهنگ ایرانی دانسته اند.

کشاورزی و بازرگانی ایران نیز در دوران تسلّط یونانیان بسیار پر رونق بود. ساختن راه‌های بزرگ از دریای سرخ تا هندوستان همراه باکاروان سراها و آب ‌انبارها در بیابان‌های مسیر راه، تجارت شرق و غرب را سودآور کرد. آماده‌ کردن زمین‌های زراعتی وکندن کاریزهای بسیار و به خصوص رعایت حقوق روستاییان در این دوره به افزایش درآمد مردم سرزمین‌های ایرانی کمک کرد.

حمله اعراب

در قرن هفتم میلادی ظهور اسلام و اتّحاد میان اقوام عرب رویدادی عظیم بود که جغرافیای سیاسی دو دولت بزرگ و مقتدر ایران و روم را دراندک زمانی دگرگون ساخت. در زمان خلافت ابوبکر، نخستین جانشین پیغمبر(ص)، دست اندازی اعراب به مرزهای ایران و روم آغاز گردید. در زمان عمر، اوضاع داخلی ایران و روم سخت آشفته بود و به ویژه شاهنشاهی ساسانی در ضعف و تفرقه کامل روزگارمی‌گذراند. درچنین احوالی اعراب مسلمان که درمنطقه‌ای خشک و سوزان درسختی و گرسنگی به سر می‌بردند، به امید آن که اگر پیروز شدند سرزمین های سبز و خرّم عراق را تصاحب خواهند کرد و اگرکشته شوند به بهشت جاودان خواهند رفت، یک باره به ایران سرازیر شدند. جنگ های بین ایرانیان و اعراب از سال 633 تا 643 میلادی به درازا کشید. مهم‌ترین این جنگ ها عبارت بودند از:

جنگ قادسیه

این‌جنگ درسال 14ه/636 م در پانزده فرسنگی کوفه رخ داد. سردار سپاه ایران‌ رستم‌ فرّخ‌زاد و سردار عرب سعدبن ابی وَقّاص بود. این نبرد پس ازچهار روز به شکست ایرانیان انجامید و درفش کاویان که نشان پیروزی ایران در جنگ ها بود به دست اعراب‌افتاد و سراسرعراق به تصرّف ایشان درآمد. چند ماه بعد اعراب تیسفون را نیز بی‌هیچ مقاومتی گشودند و به غارت آن پرداختند. پیش از فتح تیسفون، یزدگرد آخرین شاه ساسانی با دربار و حرم سرا و گنج های خود از پایتخت گریخته بود. ازجمله غنایم تیسفون قالی معروف بهارستان بود که به مدینه نزد عمر فرستادند که به فرمان او قطعه قطعه و میان اصحاب تقسیم شد. علی(ع) سهم خودرا به بیست هزار درهم فروخت. یک پنجم غنایم بین شصت هزار تن سپاهی تقسیم شد و به هریک دوازده هزار درهم رسید.

جنگ جَلولا

در این جنگ، که درسال 16ه/638م در قِزِل رُباط کنونی اتفاق افتاد، نزدیک صد هزار تن از لشکریان ایران به سرداری مهران مدّت هشتاد روز ایستادگی کردند و عاقبت با کشته شدن مهران، شکست خوردند. بهای غنایمی که در این جنگ به دست اعراب افتاد، از جمله یک صد هزار اسب، را به سی میلیون درهم تخمین زده اند.

جنگ نهاوند

این نبرد به سال 21ه/642م در نزدیکی‌ نهاوند رخ داد. ایرانیان، به فرماندهی فیروزان، به قصد خسته و فرسوده کردن اعراب، حالت دفاعی به خود گرفتند. خواربار لشگر اعراب نزدیک به اتمام بود. در این حال نُعمان بین مقرن، سردار سپاهیان عرب شایع کرد که با مرگ خلیفه عقب خواهند نشست. ایرانیان فریب خوردند، از سنگرهای خود بیرون آمدند و شکست خوردند. اعراب این پیروزی را فتح الفتوح نامیده اند.

جنگ واجرود

این آخرین جنگ ایرانیان و اعراب بود که میان قزوین و همدان رخ داد و پس از آن اعراب به شهرهای ایران سرازیر شدند.

پذیرش اسلام

هنگام فتح ایران به دست اعراب، آیین های زَرتُشتی، مسیحی، مانَوی، مَزدَکی و بودایی میان مردم پیروان بسیارداشت. گروه‌های بزرگی نیز به اعتقادات زُروانی و کیومرثی پای بند بودند. بحث و جدل میان معتقدان به کیش ها و آیین های گوناگون پیوسته درمی‌گرفت. در زمان خسرو انوشَروان، تشکیلات خاصی برای ‌تنظیم و اداره این‌ گونه بحث ها و گفت وگوهای دینی و فلسفی ایجاد شده بود. این جدل ها، گاه هنگامی که با منافع موبدان و اشراف و بزرگان دربار سازگار نبود به کشتارها و سرکوبی های شدید می‌انجامید، چنان که در مورد مَزدَکیان اتفاق افتاد. در آغاز هجوم اعراب مسلمان به ایران تنها گروه کوچکی از کشاورزان و پیشه‌وران اسلام آوردند و دیگران به معتقدات مذهبی خود پایبند ماندند. امّا، به تدریج پیروان اسلام در ایران افزایش یافت تا آن که در اواخر قرن چهارم و اوایل قرن پنجم هجری/ یازدهم میلادی اکثریت مردم ایران مسلمان شده بودند.

سبب روی آوردن ایرانیان به اسلام، درآغاز بیشتر فرار از پرداخت جِزیه بود. خلیفه دوّم برای اداره امور مسلمانان دیوان ها و اداراتی تشکیل داد که اصول آن را از سازمان های اداری ایرانی و رومی گرفته بود. ایرانیان زَرتُشتی و رومیان مسیحی اهل کتاب شمرده می‌شدند و نه مُشرک که ریختن خونشان مباح باشد. امّا، چون اهل ذِمّه خوانده می‌شدند موظّف بودند مالیات خاصی به نام جِزیه بپردازند. به علاوه، اهل ذِمّه موظّف بودند به اسلام و معتقدات پیروان آن توهین نکنند و دشمنان آن را یاری ندهند، لباس مخصوص بپوشند تا شناخته شوند و نوشیدن شراب و پرورش خوک را پنهانی انجام دهند که مسلمانان نبینند. آنان حق نداشتند سوار اسب شوند و سلاح با خود بردارند. این مقرّرات سخت به تدریج اهل ذِمّه را به قبول اسلام وا داشت. در دوره خلافت اموی تحقیر ملت‌های شکست خورده و غیرعرب شدیدتر شد و مبلغ جِزیه‌ها و دیگر مالیات‌ها افزایش یافت. ایرانیان، خاصه طبقاتی که فشار اقتصادی بیشتر برآن‌ها می‌آمد، ناچار دسته دسته اسلام آوردند ومسلمان شدند.

تمایل به همکاری با دستگاه خلافت عامل دیگری در اسلام آوردن ایرانیان بود. گردآوری جِزیه از همان آغاز به دست دهقانان ایرانی که دست نشاندگی اعراب را پذیرفته بودند انجام می‌گرفت. یکی از این کسان ماهویه، فرمانروای ایرانی مرو بود که در زمان خلافت علی(ع) درکوفه فرمانی گرفت که بر اساس آن دهقانان و کدخدایان روستاها، باید جِزیه زَرتُشتیان را به او تحویل دهند. گمان می رود این همان ماهویه باشد که در مرو یزدگرد سوّم، آخرین شاهنشاه ساسانی، را کشت.

پس از برافتادن حکومت اُموی و روی کار آمدن عبّاسیان نفوذ ایرانیان در دستگاه خلافت موجب اسلام آوردن گروه های بسیار از بزرگ زادگان و دانشمندان ایرانی شد که خواهان مقام‌های بالای دیوانی و حکومتی بودند. افراد خاندان های بَرمَک و نوبخت و کسانی چون ابن‌مُقَفّع و افشین و مازیار بدین گونه اسلام آوردند. امّا همگی اینان پیوسته مورد سوء ظنّ خلیفه و اعراب و آماج نسبت کفر و زَندَقه نیز بودند.

از همان آغاز فتح ایران به دست سپاهیان اسلام، خلفای عرب مهاجرت قبایل عرب به درون ایران را تشویق می‌کردند. هدف آنان انتشار زبان و آداب و معتقدات اسلامی بین ایرانیان بود. امّا سیاست آنان نتیجه معکوس داشت، زیرا ایرانیان به زودی اعراب مهاجر را به رنگ‌خود درآوردند، زبان و آداب و رسوم خود را به ایشان آموختند و آن ها را ایرانی کردند.

با این همه، نسل های بعدی ایرانی به تدریج با معتقدات اسلامی خو گرفتند. پیدایش تفرقه و اختلاف در امر جانشینی پیامبر و بحث و کشمکش هایی که از این طریق در قرن‌های اوّل اسلامی اوج گرفت فرصتی فراهم آورد که در خلال آن ایرانیان معتقدات اسلامی را چنان که با زمینه فکری آن ها متناسب بود برگزینند و در عین حال برخی از باورهای دیرین خود را نیز، در شکلی تازه، به مفاهیم اسلامی پیوند زنند. روی آوردن به تشیّع یکی ازمهم ترین دلایل پذیرش قلبی اسلام برای ایرانیان گردید. فرقه‌های مختلف شیعه از همان آغاز بیشتر به وسیله ایرانیان و در داخل ایران گسترش می یافت. مباحثی که ازطریق تبلیغ این عقاید مطرح می شد، ایرانیان را هرچه بیشتر با مبانی اسلامی آشنا و دل بسته می‌کرد.

امّا، مهم ترین عاملی که غلبه سیاسی عرب را در ایران به غلبه معنوی و تغییر اعتقاد دینی و مذهبی ایرانیان تبدیل کرد، وجود تعلیمات متعالی اسلام بود که با شکستن مرزهای طبقاتی و یکسان نگری به آدمیان می توانست پاسخ گوی نیازهای انسانی و معنوی و اجتماعی ایرانیان باشد زیرا جامعه بسته طبقاتی دوران شاهنشاهی ساسانی یکی از عوامل مهم نارضایی طبقات فرودست بود. با این همه، ایرانیان اسلام را یکپارچه و بی چون و چرا نپذیرفتند و حدود سه تا چهار قرن طول کشید تا مسلمان شدند.

قیام های استقلال طلبانه

فتوحات سریع سپاه اسلام نتوانست یک باره مردم ایران را به اطاعت از کارگزاران عرب وادارد. جنبش های مقاومت و مبارزه قرن ها درگوشه و کنار کشور هر روز به گونه ای آشکار می‌شد و ایرانیان ناراضی را گرد هم می آورد، زیرا امیدهای خود را برای برابری و عدالت با رفتار خشن و نامنصفانه کارگزاران و دست نشاندگان عرب برباد رفته می دیدند و زیر فشار خراج و مالیات های گوناگون و جِزیه تحمّل از دست داده بودند.

در زمان خلافت عُثمان، سوّمین تن از خلفای راشدین، در حالی که تنها هشت سال از فتح ایران می‌گذشت، براثر شورش‌های پی‌درپی در برخی ازشهرهای ایران، لشکریان خلیفه ناچار شدند بارها به فتح دوباره شهرهایی که قبلاً تصرّف کرده بودند بپردازند. مردم ری، استخر، خراسان، سیستان و آذربایجان از اسلام روی گرداندند و چنان که نوشته اند تنها در شورش استخر بیش از چهل هزار تن به وسیله فرستادگان خلیفه کشته شدند. در سال‌های‌ بعد، نواحی خراسان و ماوراء النهر، که از مرکز خلافت دور بود، کانون این سرکشی‌ها شد. شهرهای هَرات، بُخارا، سُغد و خوارزم چند بار دست به دست گشت و بارها آماج کشتار و غارت قرار گرفت. علت اصلی ناکامی شورش مردم این نواحی بیش از همه اختلاف های داخلی و نبودن رهبری شایسته بین آنان بود.

با روی کار آمدن اُمویان و شهادت امام حسین(ع) در واقعه کربلا، تشیّع و طرفداری از خاندان علی(ع) ایرانیان را به تدریج گرد محوری واحد جمع آورد. نخستین بازتاب این واقعه قیام مختار ثقفی از مردم کوفه به سال 66ه/685م بود که به‌خون خواهی امام حسین(ع) انجام گرفت و در آن بسیاری از مخالفان آن حضرت کشته شدند. نوشته اند که بیشتر سپاهیان مختار ایرانی بودند و سرداری که برای گفتگو با سپهسالار مختار به اردوی او رفت گفت: «از جایی که وارد سپاه تو شدم تا هنگامی که به تو رسیدم یک کلمه عربی از زبان سپاهیان تو نشنیدم. همه به فارسی سخن می گفتند.» قیام مختارعاقبت سرکوب شد. دراین سرکوبی هفت هزار تن که بیشتر ایرانی بودند از دم تیغ گذشتند.

در قیام اَشعَث، سردار حَجّاج بن یوسف، نیز بسیاری از ایرانیان او را حمایت می‌کردند زیرا وی نیز از ستم حَجّاج به جان آمده بود و می‌خواست او را از میان بردارد. از برجسته‌ترین کسان که دراین قیام کشته شدند سرداری دلیر به نام فیروز بود که مدت‌ها لرزه بر دستگاه قدرت و خلافت عرب انداخت. شورش ایرانیان برضد سرداران عرب تا آخرین سال های قرن اول هجری/ هفتم میلادی ادامه داشت. مردم گرگان بر عرب ها شوریدند. حاکم خراسان سوگند خورد که اگر گرگانیان را سرکوب کند از خون ایشان آسیابی را بگرداند و چنین کرد و گروهی بسیار از مردم بی گناه را کشت.

ایرانیان از مبارزه خوارج نیز حمایت می کردند زیرا آنان، به خلافت اُمویان که نژاد عرب را برتر می‌دانستند، در تعیین خلیفه و انتخاب عُمّال اسلام قایل به همسانی مسلمانان بودند و همه را درحقوق برابر می‌دانستند. این اعتقاد به سود ایرانیان بود و از همین رو در پاره ای نواحی روستائیان و پیشه وران در مبارزه با بنی‌امیّه، و بعدها با عبّاسیان، با خوارج هم دست می‌شدند. یکی از مهم ترین این قیام ها درسال 67ه/686م در خوزستان اتفاق افتاد و در آن توده های عظیم ایرانی و عرب درکنار یکدیگر جمع آمدند و با سپاه حَجّاج بن یوسف به نبرد پرداختند.

قرن اوّل اسلامی با شروع قیام ابومسلم خراسانی به پایان آمد و به برافتادن امویان و روی کار آمدن عباسیان انجامید. قیام ابومسلم، یک باره همه ایرانیان ناراضی را، به شوق انتقال خلافت به خاندان پیغمبر، با اعراب مخالف امویان همراه کرد. روستاییان و پیشه‌وران خراسان نیز در سپاه ابومسلم شرکت کردند زیرا پیروزی او را تحقّق آرزوهای ملّی خود می‌دانستند. به همین رو، هنگامی که منصور، دوّمین خلیفه عبّاسی، ناجوان مردانه ابومسلم را کشت، قیام های ایرانی پس از او همگی عنوان خون خواهی ابومسلم یافت.

خون خواهی ابومسلم

ابومسلم با تبلور بخشیدن به آرزوهای مردم ایران برای آزادی و استقلال و به خاطر کار خطیری که در برانداختن و به قدرت رساندن خلفا به انجام رسانید، در چشم مردم به صورت یکی از موعودهای زرتشتی درآمد که به اعتقاد ایشان در آخر زمان باعث نجات هستی از اهریمن می‌شوند. به همین جهت تا دیرگاه یاد ابومسلم در ذهن مردم ایران زنده ماند. مرگ او را به آسانی نمی پذیرفتند و هرلحظه در انتظار بازگشت او بودند. بسیاری از دوستان و یاران او از این فرصت برای ادامه مبارزه سود جستند. نخستین کس از ایشان سِنباد از یاران و سرداران ابومسلم بود که تمایلات مَزدَکی نیز به او نسبت داده اند. سِنباد بی فاصله پس از قتل ابومسلم به خون خواهی او قیام کرد و گروهی بزرگ ازمردم او را یاری دادند. وی از ری تا قومِس (دامغان) و نیشابور را در اندک مدت برضد خلیفه شورانید و سردار خلیفه را که با ده هزار کس به جنگ او آمده بود فراری کرد. سپس به طبرستان رفت و از سپهبد خورشید، امیر آن جا، یاری خواست. امّا در حادثه ای به قتل رسید و پس از هفتاد روز قیام او فرونشست.

قیام دیگری که توانست مانند قیام سِنباد شماری از مسلمانان و غیرمسلمانان را به خون خواهی ابومسلم گرد هم آورد، به دست اُستادْسیس صورت گرفت. اُستادْسیس یک چند درهَرات و بادغیس و سیستان و مَروْ برای‌شوراندن مردم برخلیفه عبّاسی به هرکاری دست زد ونوشته‌اند که حتّی از راه زنی نیز خودداری نمی‌کرد. وی که شورشگری پُرشور بود، در سیستان جنبه تقدس یافت و مردم بدو چون نجات دهنده ای می نگریستند. وی سرانجام دستگیر و در بغداد به امر منصور کشته شد.

سی سال پس از مرگ ابومسلم یکی از مهم ترین قیام های ایرانی درخراسان حدود مَروْ و بَلخ آغاز شد و به ماوراءالنهر و حدود شهر کَش نیز رسید. سردار این قیام مردی به نام المُقَنَّع (نقاب دار) بود که جامه ای سپید و نقابی سبز داشت. هیچکس صورت او را ندیده بود. یاران المُقَنَّع را سپیدجامگان نیز گفته اند. جامه سپید لباس موبَدان زَرتُشتی و فرقه‌های مانَوی در سُغد و ماوراءالنهر بود. امّا جامه سپیدِ ایشان را یادآور سیاه جامگان خراسان (ابومسلم) و انگیزه و بهانه مخالفت با خلیفه انگاشته اند.

المُقَنَّع باید مردی دانشمند بوده باشد زیرا نوشته اند که دانش‌های ریاضی و هندسه و نجوم را می‌دانست و با اطلاع از این علوم ماه‌گونه ای از مواد فسفری ساخته بود که هرشب از چاه سر برمی‌آورد و پس از اندکی برآمدن دوباره پنهان می شد. وی در نَخْشَب از شهرهای ماوراءالنهر می‌زیست و از همین رو معجزه او در تاریخ به ماه نَخشَب شهرت دارد. نیز آمده است که المُقَنَّع بسیار زشت بود و یک چشمش نابینا. امّا گمان می رودکه این گفته مخالفان باشد. المُقَنَّع در مقابل کارگزاران و سپاهیان مَهدی خلیفه عبّاسی، که از سرسخت ترین دشمنان زَندَقه (مانویان) بود، چهارده سال ایستادگی کرد. وی در همان زمان میان پی روان خویش به آموزش تعلیمات مانی مشغول بود و مانوی های سُغد و ترکستان در کنار بازمانده مزدکی های خراسان او را یاری می‌دادند. نوشته اند هنگامی که پس از دوسال محاصره المُقَنَّع دانست که دیگر تاب مقاومت در برابر لشکریان خلیفه را ندارد دژ خود را آتش زد و خود و فرزندانش را مسموم کرد، یا به گفته‌ای خود را در خم تیزاب انداخت و از جسد او چیزی نماند. این واقعه افسانه آمیز می‌نماید امّا با عقاید مانَویان درباره لزوم فنای جسم و ترک دنیا برای رسیدن به آرامش و آسایش ابدی سازگار است.

در روزگار هارون الرشید نیز حمزه خارجی، پسر آذرک شاری، در سیستان شورشی عظیم برپا کرد. وی ازخانواده ای مجوس بود و خود به خارجیان پیوست. قیام حمزه بازتاب خشم و ناخرسندی کشاورزان و مردم غارت زده نواحی دوردست خلافت دربرابر اسراف و ولخرجی های دربار بغداد بود. هدف حمزه را در قیام، همانند خوارج، تأمین عدالت و مساوات اسلامی و جلوگیری از شهوت رانی و زیاده‌خواهی زورگویان دانسته اند. وی با کارگزاران و عُمّال خلیفه با تندی و خشونت روبرو شد و دستورداد هیچ‌ کس به آنان خراج نپردازد زیرا معتقد بود اموال مسلمانان محروم صرف عیّاشی و دیگر کارهای حرام می شود. هارون الرشید برای دفع حمزه خود به خراسان لشکرکشید، امّا در راه بیمارشد و مرد. حمزه سال ها به تاخت و تاز خود ادامه داد و تا سِند و هند نیز رفت و عاقبت حدود سال 210ه./825م درجنگی کشته شد. حدس زده اند که سیمای افسانه‌ای امیرحمزه صاحبقران در ادبیات عامیانه ایران، که به حمزه عموی پیغمبر(ص) نسبت داده می شود برپایه ماجراهای حمزه خارجی است.

مأمون عبّاسی در دوران خلافت خود غیر از قیام حمزه، که نواحی شرقی ایران را دست‌خوش نا آرامی کرده بود، در غرب ایران نیز با جنبش خرّم دینان در کشمکش بود که تا زمان جانشین او معتصَم نیز خلافت بغداد را تهدید می‌کرد. خرّم دینان بازمانده پی روان مَزدَک بودند که از اواخر دوره ساسانی در نواحی شمال و غرب ایران می زیستند. نهضت ایشان حرکتی انقلابی و اشتراکی بود که از اوضاع اجتماعی دوران خلافت عبّاسی و ستم بیگانگان بر ایران ناشی می‌شد. ظاهراً بابَک خرّم دین برای آن که هواخواهان ابومسلم را با پی‌روان مَزَدک آشتی دهد و از جمع ایشان برای پیش برد و ادامه جنبش خویش سود جوید، خود را مظهر و تجسّم مَزدَک و ابومسلم خواند و فرصت داد که شایعه پردازان او را گاه نواده ابومسلم بخوانند.

قیام خونین بابَک از سال 201ه./816م به مدّت بیست سال ادامه یافت. موقع او در کوه‌های آذربایجان و همسایگی با ارمنستان و همچنین آسان گیری مأمون در سرکوب مبازات ایرانیان، به او فرصت داد تا تشکیلاتی منظّم برای مبارزه در نواحی غرب ایران ترتیب دهد. با روی کار آمدن معتصَم که احساسات شدید ضد ایرانی داشت و همکاری افشین سردار کارآزموده او عاقبت بابَک اسیر شد و با تحمّل شکنجه ها، سیمائی افسانه‌ای از قهرمانی ایرانی برجای گذاشت.

افشین خود ایرانی و از شاه زادگان اَشروسَنه بودکه‌حیله‌گری سیاستمداری حرفه‌ای را با استعداد نظامی سرداری جنگ دیده را باهم داشت. وی درمبارزه با بابَک در همان حال که آشکارا با شدّت و خشونت می‌جنگید، پنهانی او را به همکاری دربرابر خلیفه می‌خواند و با این دروغ عاقبت اطرافیان او را فریفت و او را تسلیم خلیفه کرد. امّا چندی بعد خود او نیز در این پرتگاه افتاد. وی پس ازدستگیری بابَک توقّع داشت حکومت خراسان، از ماراءالنهر تا گرگان، به او واگذار شود. چون این نشد مازیار حاکم ایرانی طبرستان را تحریک کرد که برضد خلیفه قیام کند. عصیان مازیار به واسطه ناخرسندی کشاورزان از زمین‌داران و کارگزاران خَراج به زودی به نوعی انقلاب اجتماعی تبدیل شد و مازیار را به سوی خرّم‌دینان کشاند. کشاورزان به پشتگرمی او بر کدخدایان و دهقانان شوریدند و اموال آن ها را غارت کردند، هرجا مسجدی بود درهم کوفتند وخراج یک ساله را از مسلمانان گرفتند. این رویدادها سبب شد که خلیفه قیام مازیار را نه بر ضدّ گماشتگان خود، که ستم بسیار می‌کردند، بلکه به مخالفت‌ با خلافت عرب و حکومت اسلام بشمرد و برای مقابله با آن برخیزد. افشین می‌کوشید که با تحریک مازیار به مقاومت فرصت یابد تا حکومت خراسان بزرگ را از خلیفه برای خود بگیرد. امّا خیانت کوهیار، برادر مازیار، او را به چنگ دشمن انداخت و رابطه افشین با مازیار و بابَک آشکار شد. افشین و مازیار هردو کشته شدند و از آن پس دیگر تلاش ها برای زنده کردن آیین های قدیم ایران که آن را دین سپید می‌خواندند از رونق افتاد.

سقوط و مرگ بابَک، مازیار و افشین موجب شد که طاهریان حکومت خراسان را که در زمان مأمون به دست آورده بودند برای خود نگه دارند. این خود پس از مرگ معتصم فرصتی فراهم آورد که امیران محلّی نماینده بغداد درخراسان و سیستان شوند و به تدریج مقدّمات استقلال نواحی شرقی ایران را به صورت حکومتی مستقل امّا مسلمان آماده سازند.

حمله مغول

حمله مغول یکی از مصائب هولناک تاریخ ایران است. آثار کشتار و ویرانی و صدمات بزرگ اخلاقی و فرهنگی این تهاجم پس از قرن ها هنوز درجامعه ایرانی محسوس است. مغول ها اقوام زردپوست صحراگرد ساکن درّه‌های جنوبی سیبری و اطراف دریاچه بایکال یعنی مغولستان امروزی بودند که به دست چنگیزخان متّحد شدند و بخشی بزرگ از ولایات چین را به تصرف درآوردند. پِکَن، پایتخت چین شمالی، در اوایل قرن سیزدهم میلادی به تصرّف چنگیزخان درآمد. درحدود همان سال ها، ترکان اویغور که مانَوی مذهب بودند و تمدّن درخشان ایرانی داشتندبه اطاعت چنگیز گردن نهادند. مغول‌ها خط اویغورها را که منشعب‌ از خطّ سُریانی بود فرا گرفتند و با تسلّط براین ناحیه با سلطان محمّد خوارزمشاه همسایه شدند.

چنگیزخان، در پاییزسال 616ه/1219م به بهانه کشتاربازرگانان مغولی به ایران لشگرکشید. وی در فرماندهی و رسته بندی سپاه و تقسیم کار جنگ بسیار ورزیده بود. علاوه برآن، شماری از مهندسان چینی را همراه داشت که درساختن منجنیق و قلعه‌کوب و نفت‌اندازی مهارت داشتند. سپاهیان چنگیز بی رحم و خشن و خون خوار بودند و به محض دست یافتن به هر ناحیه با چنان سرعتی به چپاول و غارت و کشتار دسته‌جمعی و تخریب شهرها و ایجاد آتش سوزی می پرداختند که آنان را بلای آسمانی می‌خواندند. شهرهای اُترار، بُخارا، سَمَرقند، خوارزم، مَرو، بَلخ، هَرات، طوس، نیشابور، خُجَند و ری که همگی شهرهایی آباد و پُرجمعیت بودند در مدّتی‌ کم‌تر از پنج‌ سال به ویرانه‌های متروک بدل شدند. تنها در خراسان بیش از پنج میلیون تن به دست سپاهیان چنگیز قتل عام شدند که یک میلیون و هفتصد هزار تن آن‌ها در نیشابور می زیستند.

باوجود شدت خشونت مغولان، ایرانیان در بسیاری از شهرها تا آخرین نفس دربرابر حمله سیل آسای مغول ایستادگی کردند. از جمله سلطان جلال الدین مَنکِبِرنی، پسر سلطان محمّد خوارزم شاه، با شجاعت بسیار سال ها با سپاه مغول جنگید و پیروزی‌هایی نیز به دست آورد. نوشته اند که مردم نیشابور هنگام عبور لشکریان مغول از در اطاعت درآمدند، امّا چون خبر ظهور سلطان جلال الدین را شنیدند سر به عصیان برداشتند و داماد چنگیز دراین واقعه کشته شد. چندی بعد مغولان نیشابور را گرفتند و همه مردم آن را از زن و مرد و پیر و جوان کشتند. دختر چنگیز که همسرش دراین واقعه کشته شده بود فرمان داد نیشابور را چنان ویران کنند و بر آن آب بندند که نتوان درآن زراعت کرد. هفت شبانه روز بر خرابه نیشابور آب بستند.

پس از فرار سلطان جلال الدین، چنگیز برای فرونشاندن شورشی درچین شمالی و تَبَّت به مغولستان بازگشت و اندکی بعد مرد. جانشینان چنگیز هلاکوخان نواده او را مأمور فتح کامل ایران و تسخیر بغداد کردند. برانداختن اسماعیلیان و تخریب و تاراج قلعه‌های متعدّد ایشان، سپس تسخیر بغداد و پایان دادن به خلافت عبّاسی به سال 656 ه./1258م به دست او انجام گرفت. هلاکوخان پس از فتح و تاراج بغداد و کشتار بزرگ در آن و تسخیر عراق و شام، با غنایم هنگفت به آذربایجان رفت و در پایتخت خود مراغه به خواجه نصیرطوسی دستور داد که به یاری تنی چند ازدانشمندان ایرانی رصدخانه و زیجی بسازند.

حمله مغول به ایران با کشتارعظیم مردم و دانشمندان و هنرمندان بی‌شمار همراه بود. شیخ فریدالدّین عطار نیشابوری، از عارفان و شاعران بزرگ ایران، در فتنه مغول به قتل رسید. بسیاری مساجد، مدارس، کتاب خانه ها و بناهای تاریخی دستخوش ویرانی و غارت شد و روحیّه انزوا و عدم اعتماد و خُرافه پرستی تا دیرزمان مردم را در خود فرو برد و اعتدال عقلی آنان را مختل کرد و اعتقاد به نزول بلاهای آسمانی را در ایشان افزایش داد. امّا، مغولان خود به تدریج تحت تأثیر فرهنگ ایرانیان قرار گرفتند. امرا و پادشاهان مغول، دانشمندان برجسته‌ای‌ چون‌ خواجه نصیرالدین طوسی، خواجه شمس‌الدین صاحب دیوان و برادرش عطاملک جُوینی و خواجه رشیدالدین فضل الله را به مشاورت و وزارت خود برگزیدند ولی هیچ یک از ایشان جز خواجه نصیر از دست مغولان سرسالم به در نبرد. از شاهان و امیران مغول بسیاری اهل فضل و دوست دار دانش شدند و اگرچه شعر و ادب فارسی را نمی‌فهمیدند، امّا ریاضی دانان، ستاره شناسان، پزشکان، مهندسان و تاریخ نویسان را به منظور اداره کارها و جاوید ساختن نام خود، سخت گرامی داشتند.

زبان فارسی دراین عصر به بیرون از ایران راه یافت و نه تنها زبان دینی و رسمی دربار باشکوه مغول در هند گردید بلکه مردم دانشمند این سامان تا چند قرن پس از آن نیز به دانستن زبان فارسی و سرودن و نگارش کتاب ها به این زبان افتخار می‌کردند.

سَربداران

سَربِداران یک سلسله کوچک محلّی ازمتصوّفان شیعه مذهب خراسان هستند که دراوایل قرن هشتم هجری/چهاردهم میلادی با کارگزاران مغول درافتادند و با تشکیل حکومتی محلّی آخرین ضربه را برفرمانروایی مغول درایران وارد آوردند. کارگزاران مغول هرسال چندبار با خشونت و سنگ دلی مردم داغ دیده و غارت زده شهرها و روستاها را وادار به پرداخت مالیات و باج و خراج‌های هنگفت می‌کردند. در این آشفته بازار ستمگری، ایرانیان جز زاهدان و مشایخ‌ صوفیه پناهگاهی نداشتند. فرمانروایان مغول، حتّی بیش از ترکان سلجوقی، به علمای مذهبی و بزرگان صوفیه اظهار ارادت می کردند. همین به مشایخ شیعه فرصت داد که از اواخر قرن هفتم و اوایل قرن هشتم هجری/ چهاردهم میلادی از نفوذ معنوی خود برای انجام منظورهای سیاسی و اجتماعی بهره جویند و علاوه برتبلیغ مذهب شیعه به تشکیل حکومت‌های شیعه مذهب روی آورند.

سَربِداران، درویشان شیعه مذهب سبزوار، که به روش فَتیان یا جوانمردان می زیستند، درخراسان‌ برای ‌مبارزه با عُمّال ایلخانان قیام کردند. سادات مرعشی درمازندران حکومتی شیعی و اهل تصوّف تشکیل دادند و دسته سوم، جانشینان شیخ صفی‌الدین اردبیلی در آذربایجان بساط ارشاد گستردند و عاقبت با تشکیل سلطنت صفوی به تشیّع رسمیت بخشیدند. سَربِداران سبزوار به سردستگی امین الدوله عبدالرزّاق، که نسبش از جانب پدر به حسین بن علی (ع) و ازطرف مادر به یحیی بَرمَکی می‌رسید و خود ازکارگزاران ابوسعید بهادر ایلخانی بود، قیام کردند. اینان هم قسم شده بودندکه: «اگر توفیق یابیم رفع ظلم کنیم والاّ سر خود را بردار خواهیم کرد که دیگر تحمل ظلم نداریم.» و به همین جهت به سَربِداران معروف شدند.

دراندک زمان، سَربِداران توجّه و حمایت مردم اطراف را جلب کردند و به زودی توانستند برلشگر بزرگی که فرمان روای مغول به جنگ ایشان فرستاده بود پیروز شوند. دراین جنگ سَربِداران به رهبری وجیه الدین مسعود، برادر امین الدوله عبدالرزّاق، ظرف یک روز سپاه امیران ترک خراسان را که هفتادهزار سوار و پیاده بود درهم شکستند. تاریخ‌نگاران ایرانی این روز را روز پیروزی ایرانیان بر صحرانشینان مغول و ترک خوانده اند. پس از این پیروزی، مردم ناحیه بزرگی به سَربِداران پیوستند و قلمرو قدرت و حکومت آنان ازدامغان تا سَرَخس و قوچان و کاشمَر گسترش یافت. حکومت سَربِداران حدود پنجاه سال ادامه یافت. آخرین ایشان، خواجه علی مؤیّد، به امیرتیمور گورکان که حملات خود را به ایران آغاز کرده بود پیوست و به‌ سال 788ه/1386م در یکی از جنگ های امیر تیمورکشته شد و سلسله سَربِداران منقرض گردید.

درقیام سَربِداران، که به رانده شدن مغول از سرزمینی وسیع منجر شد، روستاییان نقشی عمده داشتند و بی تشکیلات منظّم توانستند در زمانی کوتاه دست حکم رانان مغول را از زندگی خود کوتاه کنند. قیام سَربِداران به یاری تبلیغات وسیع شیخ حسن جوری، یکی از صوفیان شیعه مذهب فراهم آمد. گرچه سبزوار یکی از کانون های اصلی تشیّع به‌ شمارمی‌رفت، مردم آن به حفظ سنّت های ملی نیز شهرت داشتند. شیخ حسن جوری که خود شاگرد شیخ خلیفه بود، با شیفتگی به تعلیمات استاد، مردم را به سرکشی از فرمان گماشتگان مغول و همدستان ایشان یعنی مالکان و زمین داران بزرگ محلّی دعوت می‌کرد. امّا، چون نمی‌توانست به صراحت منظور خود را بگوید، از عبارات و اصطلاحات صوفیانه که رنگ مذهب تشیّع داشت بهره می جست. دراین اوان، نه تنها در سبزوار بلکه در نواحی دیگر از جمله کاشان نیز انتظار ظهور قائم آل محمّد، امام غایب عمقی روزافزون داشت. دسته‌ای ازصوفیان نیز با تعلیمات خود درباره تَرک دنیا و بی اعتنایی به تجمّل و لذّت های دنیوی، درواقع به مبارزه با حریصان‌ مال اندوز و جاه‌طلب می‌رفتند که با پیوستن به ‌متجاوزان به‌ مقام و ثروت ‌رسیده بودند. در این میان، مردم محروم طبقات پایین، به‌خصوص روستاییان، از این افکار استقبال می‌کردند، زیرا خشکسالی و هجوم ملخ به کشتزارهای آنان آسیب فراوان زده بود و سهمیه گزافی که هرسال مأموران‌ حکومت به زور می‌بردند آن ها را به تنگ دستی و سختی دچار کرده بود.

هنگامی که سَربِداران توانستند بر حاکم مغولی خراسان پیروز شوند حکومت مستقلّی ترتیب دادند و سبزوار را مرکز خود ساختند. درهمین هنگام برای به دست آوردن کتاب‌های شیعه با شیعیان جَبَل عامل در لبنان به مکاتبه پرداختند. به دعوت سران سَربِداران عدّه ای از شیعیان لبنان به ایران آمدند و نویسندگان شیعه کتاب های معتبری به نام امرای سَربِداری تألیف کردند و به ایران فرستادند.

قیام سَربِداران با آن که‌ جنبشی محلّی بود و مدّت زیادی دوام نیافت، امّا در تاریخ ایران اهمیّتی خاص دارد، زیرا در پی این قیام و بانیروگرفتن از پیروزی های آن بود که در نقاط دیگر نیز مردم روستاها سرکشی آغازکردند. استقرار دولت سادات در مازندران را باید یکی از بارزترین پی آمدهای حکومت سربداران دانست. امرای سَربِداران در اداره حکومت با یکدیگر اختلاف بسیار داشتند و بسیاری از آنان با توطئه یاران خود از پای درآمدند. با این همه، در مدّت کوتاه حکومت ایشان، آبادانی بسیارصورت گرفت و خرابی‌های حمله مغول تاحدّ زیادی جبران شد. امیران سَربِدار در پی بهتر کردن زندگی روستاییان و طبقه محروم شهر بودند و به نوعی مساوات درتقسیم عواید و ثروت عمومی اعتقاد داشتند.

جنگ های ایران و روس

دوران حکومت قاجار با اوج فعّالیت های استعماری کشورهای اروپایی در آسیا مصادف بود. در قرن هیجدهم میلادی، کمپانی هند شرقی انگلیس که در تلاش برای تصرّف کامل هند بود، از درون آن‌ سرزمین و نیز از افغانستان پیاپی مورد تهدید قرار می‌گرفت. ناپلئون بناپارت نیز، در پی لشکرکشی‌ها و فتوحات خود در مصر، به رقابت با دولت انگلیس درصدد نزدیک شدن به دولت ایران و ایجاد مزاحمت بیشتر برای منافع انگلیس در هند بود. روسیه تزاری نیز به نوبه خود، در آرزوی دست یافتن به آب های گرم خلیج فارس، نواحی شمال و غرب ایران را مورد تهدید قرار داده بود و نفوذ خویش ‌را درمنطقه روز به روز توسعه می‌داد. افزون بر این، همه این دولت ها بر سر کشورهای کوچک و ناتوان با یکدیگر درحال رقابت و مصالحه بودند.

ساکنان‌ سرزمین های شمال غرب‌ ایران، که‌اغلب‌مسیحی بودند، به روسیه تزاری گرایش‌هایی داشتند. روس ها نیز با بهره‌جویی‌ از آشفتگی درونی دولت قاجار درآغاز حکومت‌ فتح علی‌ شاه گرجستان را رسماً به کشور خود منضم کردند. سیسیانوف فرمانده روسی با قوای خود تا شهرهای گنجه، شوش و قَراباغ پیش رفت که خود مقدّمه جنگ های ایران و روس گردید.

دوره اوّل‌ جنگ‌های‌ ایران ‌ وروس،1229-1219ه/1813-1804م، پس‌ از تسخیر گرجستان با قتل عام وسیع مسلمانان در قَراباغ آغاز گردید و در آن عبّاس میرزا، ولی عهد فتح‌علی شاه، و سیسیانوف فرماندهی سپاه دوطرف را به عهده داشتند. سپاه ایران ابتدا راه ارتباطی سپاه روس را با تفلیس قطع کرد و روس‌ها نیزبه نوبه خود، از طریق گیلان، تهران را مورد تهدید قراردادند. امّا مردم گیلان درجنگل موضع گرفتند و ب اجنگ و گریز آن ها را شکست دادند. سیسیانوف در باکو به ضرب گلوله یک سرباز ایرانی کشته شد و عبّاس میرزا قَراباغ، شوش و شروان را تصرّف کرد. درپایان این دوره، روس ها سپاه عبّاس میرزا را هنگامی‌ که وی در حال شکار بود غافلگیر کردند. عبّاس میرزا، پریشان، دستور عقب نشینی داد و گودویچ که پس از سیسیانوف فرمانده سپاه قفقاز بود توانست بندر لنکران را تسخیر کند.

در این زمان روسیه درگیر جنگ با ناپلئون نیز بود امّا دولت ایران که هشیاری و تدبیر لازم سیاسی را نداشت به روسیه پیشنهادصلح داد و تزار نیز از آن استقبال کرد و به میانجیگری سِرگور اوزلی، نماینده انگلیس، درقریه گلستان در نزدیکی قراباغ قراردادی امضا شد که به پیمان گلستان معروف است. براساس این پیمان، که دوره اوّل جنگ های ایران و روس را پایان داد، روسیه برقَراباغ، شروان، باکو، دربند، لنکران و بخشی از طالش تسلط یافت و ایران ناگزیرشد که ازکلّیه دعاوی خود درداغستان، گرجستان، ارمنستان و ابَخاز بگذرد. حقّ کشتی رانی در دریای خَزَر نیز از ایران سلب شد. در مقابل همه این امتیازات، دولت روسیه تعهّد کرد نیابت‌ سلطنت‌ عبّاس‌میرزا را به رسمیت بشناسد و در رساندن او به پادشاهی، در مقابل دیگر مدّعیان که همگی از خانواده سلطنتی بودند جانب او را بگیرد.

دوره دوّم جنگ های ایران و روس، 1243-1241ه/1827-1825م، به سبب اختلاف در باره خطوط مرزی و نارضایی مردم و روحانیان که تسلّط کُفّار را بر خود نمی پسندیدند صورت گرفت. به این ترتیب که نواحی اطراف دریاچه گوگچه، که چراگاه گله های ایلات ایرانی بود از طرف روسیه تصرّف گردید و در نتیجه علمای مذهبی فتوا به جهاد علیه آن دولت دادند. جنگ دگر باره شعله ورشد و عبّاس میرزا به خلاف میلش دوباره به فرماندهی سپاه ماًمور گردید. سپاه ایران ابتدا به یاری مسلمانان محلّی روس ها را از طالش و دشت مُغان و لنکران بیرون راندند. مردم باکو وشروان نیز بر پادگان های روس شوریدند و ایروان، تِفلیس و گنجه به ایران بازگشت. امّا، عبّاس میرزا، که از حمایت حکومت در پشت جبهه برخوردار نبود و به‌ خصوص از نظر مالی در تنگنا قرار داشت، در نبردی که با سپاهیان ژنرال پاسکویچ روسی در نزدیکی مقبره نظامی گنجوی درگنجه رخ داد شکست سختی خورد. پاسکویچ تا ایروان، تبریز و سپس اردبیل پیش آمد. عبّاس میرزا به ناچار، و از بیم رسیدن سپاه دشمن به تهران، در قریه دهخوارقان به ملاقات فرمانده دشمن رفت. دراین جا نیز سفیر انگلیس به میانجیگری حاضر بود. به این ترتیب، در قریه ترکمانچای واقع در راه تبریز و میانه عهدنامه‌ای به امضا رسید که به مراتب ازعهدنامه گلستان شوم‌تر و ننگین تر بود. به موجب این معاهده ولایات ایروان و نَخجَوان نیز به روسیه واگذار گردید و خطّ سرحدّی از نقطه‌ای واقع درکوه‌های آرارات کوچک به موازات رود ارس تا ساحل دریای خَزَر در آستارا کشیده شد. به علاوه، ایران وادار گردید غرامتی معادل پنج میلیون تومان آن روز بپردازد. براساس یکی از مواد این قرارداد دولت روسیه دارای حقّ کاپیتولاسیون در ایران گردید و به این ترتیب دولت ایران حقّ محاکمه اتباع روس در کشور و اجرای مجازات درباره آن ها، یعنی بخشی از حقّ حاکمیت خود را از دست داد. در این معاهده نیز تنها تعهّد دولت روسیه تأیید ولی عهدی عبّاس میرزا و رساندن او به تخت سلطنت بود.

نارضایی مردم از این وقایع دردناک و تحقیرآمیز عاقبت در حادثه ای که به قتل سفیر روس و عدّه ای از وابستگان او انجامید بروز کرد. گریبایدوف از شاعران و نویسندگان جوان روس به سفارت ایران آمد و برای پس گرفتن اسیران ارمنی و گرجی خشونت بسیار نشان داد. مردم نیز، به فتوای میرزا مسیح مجتهد از علمای تهران، به سفارت روس حمله بردند و، جز یک تن که توانست بگریزد، همگی اعضاء سفارت خانه را کشتند. دراین زمان عبّاس میرزا نایب السلطنه درمشهد درگذشته بود. فتح علی شاه، خسرو میرزا را به همراهی محمّدتقی خان امیرنظام و میرزا تقی خان فراهانی که بعدها ملقّب به امیرکبیر شد، با هدایا و غرامتی قابل ‌توّجه، برای پوزش از نیکلای اوّل، تزار روسیه، به پطروگراد فرستاد. نیکلا، که گرفتار کشمکش های شدید با دولت عثمانی بود پوزش را پذیرفت و با تبعید میرزا مسیح مجتهد به عتبات غائله فرونشست.

واقعه آذربایجان

از پی‌آمدهای اشغال ایران درجنگ دوّم جهانی به وسیله نیروهای متّفقین، تشکیل حکومت خودمختار در آذربایجان بود. از زمان پطر کبیر، تزار روسیه، دستیابی آن کشور به آب های گرم خلیج فارس و بهره برداری از زمین‌های حاصلخیز و معادن غنی این ناحیه هدفی بود که به تدریج با تسلّط بر ارمنستان و گرجستان و سرازیر شدن ازکوه های قفقاز ممکن می‌نمود. به خصوص که در مذاکرات پنهان با انگلیس و براساس قرارداد 1907 بخش شمالی فلات ایران، از دورترین نقطه شرق تا غرب، منطقه نفوذ روسیه به حساب آمده بود.

درجنگ جهانی اوّل، هنگامی که دولت عثمانی، متّحد آلمان، وارد جنگ شد، سربازان روس این نواحی را اشغال کردند و تا سه سال آذربایجان را در اختیار خود داشتند. پس از انقلاب اکتبر 1917 در روسیه، دولت اتّحادجماهیر شوروی امتیازاتی را که دولت روسیه تزاری از ایران گرفته بود لغو و اعلام کرد که از مداخله در امور ایران خودداری خواهد کرد. امّا بلشویک ها در شهریور سال 1299ش/1920م بندر انزلی را متصرّف شدند و نیروهای خود را تا قزوین پیش راندند. این زمان مقارن آخرین ماه‌های قیام جنگل و نزدیک به کودتای رضا خان میرپنج بود.

هنگامی که جنگ دوّم جهانی در گرفت باردیگر دولت های روس و انگلیس، به بهانه گرایش دولت و مردم ایران به آلمان، در سوّم شهریور سال 1320ش/1941م ایران را اشغال کردند. حضور اتباع آلمان درایران، که در راه آهن و کارخانجات و مدارس و مؤسسات فنّی و حرفه‌ای کشور کار می‌کردند، مایه نگرانی دولت های انگلیس و اتّحادجماهیر شوروی و یکی از انگیزه های حمله آنان به ایران بود. پس از این حمله، روس ها در مناطق شمال غرب ایران خاصه آذربایجان مستقر شدند و به واسطه ضعف مالی ازکلیه تعهّدات خود درپرداخت حقوق گمرکی و مالیات راه و هزینه حمل‌و نقل سر باز زدند. حمل غلاّت و حبوبات و دیگر فراورده های دامی و کشاورزی از آذربایجان به دیگر نقاط کشور ممنوع شد و قحطی و گرسنگی مردم محل را به‌جان آورد. تنها امید دولت و مردم ایران به بیانیه سران متّفقین، چرچیل، روزولت و استالین بود که در اواخر سال 1322ش/1943م، در کنفرانس تهران استقلال و تمامیت ارضی ایران بعد از جنگ را تضمین کرده بودند.

امّا، در پایان جنگ جهانی دوّم بخشی از نیروهای شوروی در برخی از نواحی شمال و شمال شرقی ایران، از آن جمله آذربایجان، ماندند. دولت شوروی تقاضای دریافت امتیاز اکتشاف و بهره برداری نفت مناطق شمالی ایران را داشت. حزب توده به طرفداری از این درخواست دست به اعتصاب و تظاهرات و ایجاد تشنج زد و فرقه دموکرات آذربایجان نیز با استفاده از حضور و امکانات ارتش سرخ، با برگزاری انتخابات مجلس ملی، آذربایجان را جمهوری خودمختار اعلام کرد. شکایت ایران به شورای امنیت سازمان‌ملل متّحد نسبت به ادامه حضور ارتش سرخ در ایران با سفر احمد قوام، قوام السلطنه، نخست‌وزیر به مسکو هم زمان بود. قوام با امضای موافقتنامه ای با ایوان سادچیکف، سفیر شوروی در ایران، برای بهره برداری از نفت شمال، و مشارکت دادن سه تن از رهبران حزب توده در کابینه خود مقدّمات خروج ارتش سرخ از ایران را فراهم کرد. طرح شکایت ایران در شورای امنیت، همراه با فشارهای سیاسی و دیپلماتیک ایالات متّحد آمریکا به جانبداری از ایران از دیگر عوامل موثّر در خروج نیروهای نظامی شوروی از آذربایجان، در اردیبهشت 1325ش/مه 1946م، بود. پس‌ از تشکیل‌ دوره‌ جدید مجلس شورای ملّی، نخستین اقدام‌ مجلس رد موافقتنامه قوام-سادچیکُف بود. نیروهای نظامی ایران در 21 آذرماه سال 1325ش/1946م. وارد تبریز شدند. حکومت جعفر پیشه وری و سران فرقه دمکرات آذربایجان به روسیه شوروی گریختند و به این ترتیب خطر جدایی آذربایجان و تجزیه ایران منتفی گردید.

جنگ ایران و عراق

حمله نیروهای مسلّح عراق به ایران درشهریور 1359ش/1980م، به بهانه تحریکات و دخالت‌های جمهوری اسلامی درآن کشور، آغازگرجنگی خونین بین دوکشور بود که نزدیک هشت سال به درازا کشید. اختلافات دیرینه مرزی میان ایران و عراق، به ویژه درمورد حاکمیت بر اروند رود با عقد قرارداد الجزایر، به سال 1354ش/1975م، که در آن دولت عراق دعاوی ایران را پذیرفت پایان یافته بود.

پس از استقرار جمهوری اسلامی‌ در ایران، دستگیری و اعدام گروهی بزرگ از افسران و فرماندهان نیروهای مسلّح کشور به تضعیف سلسله‌ مراتب فرماندهی ‌و تصمیم‌گیری نظامی انجامید و اشغال سفارت ایالات متحده آمریکا درتهران به قطع روابط با آن کشور که فروشنده اصلی جنگ افزار به ایران بود انجامید. دولت عراق که اوضاع و احوال را به سود خود یافت زمان رابرای اعلام لغو قرارداد الجزایر و رسیدن به مطامع ارضی خود درخوزستان مناسب دانست. درمرحله نخست جنگ که نزدیک به دوسال به درازا کشید، نیروهای متجاوز عراقی بخشی از خاک ایران درنواحی غرب و جنوب غربی کشور و برخی از شهرهای مرزی، از آن جمله، خرّمشهر را اشغال کردند. امّا مقاومت سرسختانه نیروهای ایران، که با هجوم قوای بیگانه روحیه خود را باز یافته بودند، ارتش عراق را از پیش روی بیشتر در خاک ایران بازداشت. مرحله دوّم جنگ نیز، که با آزادسازی خرّمشهر آغاز شد، نزدیک به دوسال ادامه یافت و در طی آن نیروهای مسلح ایران توانستند به دلاوری و با تحمّل تلفات سنگین نه تنها بخشی عمده ازخاک اشغال شده کشور را از تصرّف دشمن درآورند بلکه به درون خاک عراق نیز رخنه‌ کنند و شهرهای مرزی آن کشور به ویژه بصره را هدف آتشبارهای خود قرار دهند. دولت عراق، که هم از رسیدن به هدف های نخستین خود ناامید شده و هم نگران پیش روی بیشتر نیروهای ایرانی در خاک خود بود، در این مرحله از جنگ به ترک مخاصمه متمایل شد.

شورای امنیت سازمان ملل متّحد نیز که در آغاز جنگ، بیشتر به سبب تیرگی روابط ایران با بسیاری از اعضاء آن، دربرابر تجاوز عراق موضعی قاطع اتخاذ نکرده بود، به ‌تدریج و در قطعنامه‌های گوناگون دو طرف را به ترک مخاصمه و عقب نشینی به آن سوی مرزهای خود فراخواند. امّا دولت جمهوری اسلامی به رهبری آیت الله خمینی دیگر تنها به استرداد اراضی اشغال شده ایران راضی نبود و با هدف گرفتن غرامت، از میان برداشتن رژیم حزب بعث درعراق، صدور انقلاب ایران به آن کشور و سرانجام به‌ دیگر کشورهای مسلمان، به ادامه جنگ در مرحله سوم اصرار می ورزید.

در این مرحله، دولت عراق که به یاری کشورهای اروپایی، به ویژه فرانسه، قادر به‌حفظ برتری خود درزمینه تجهیزات و جنگ افزار شده بود حمله های نیروهای ایران را که بیشتر مرکب از نوجوانان آموزش ندیده و مجهز به سلاح های سبک بود، با آتشبارهای سنگین خود و با وارد کردن تلفات سنگین خنثی می‌کرد. سرانجام، در تیرماه 1367ش/1988م، آیت الله خمینی به ناچار تن به پذیرش آتش بس داد. امّا با وجود استقرار آتش‌بس در جبهه ها، مبادله اسرای جنگی و استرداد مانده اراضی اشغال شده ایران تنها هنگامی روی داد که دولت عراق، در تنگنای مصاف با نیروهای سازمان ملل متّحد، که به مقابله با تجاوز آن به کویت برخاسته بودند، به پشتیبانی جمهوری اسلامی نیازمند شده بود.

منابع

– آژند، یعقوب. قیام شیعی سربداران. تهران، نشرگستره، 1363.

– بلاذری، احمدبن یحیی. فتوح البلات. ترجمه آذرنوش آذرتاش، تهران، بنیاد فرهنگ ایران، 1346.

– پارکهاوزن. امپراطوری زرد. چنگیزخان و فرزندانش، ترجمه اردشیر نیکپور، نهران، زوار،1346.

– پطروشفسکی،ای. پ. نهضت‌سربداران خراسان. ترجمه‌کریم‌کشاورز، تهران، انتشارات‌پیام،1351

– تمدن، محمّد. اوضاع ایران در جنگ اول یا تاریخ رضائیه. تهران، اسلامیه، 1350.

– دیاکونوف، ا. م. تاریخ ایران باستان. ترجمه روحی ارباب، تهران، بنگاه ترجمه و نشرکتاب، 1346.

– زرین کوب، عبدالحسین. بامداد اسلام. تهران، صائب، 1346.

– حقیقت، عبدالرفیع. تاریخ نهضت های ملی ایران از حمله تازیان تا ظهور صفّاریان. تهران، 1348.

– گروسه، رنه. امپراطوری صحرانوردان. ترجمه و تحشیه عبدالحسین میکده، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1353.

– ملک یزدی، محمدخان. غوغای تخلیه ایران. تهران، انتشارات سلسله، 1362.

جنبش های اجتماعی

مردم ایران همان‌گونه‌ که ‌برای‌ حفظ آب‌ و خاک خود و بیرون راندن دشمنان به جنگ‌ها و مبارزات نظامی‌ و سیاسی افتخارآمیز پرداخته‌اند، در مقابل ‌مشکلات و نابسامانی‌های داخلی نیز هرگز آرام ننشسته اند. این جنبش ها، افزون بر ریشه های اقتصادی و اجتماعی خود، اغلب جنبه مذهبی نیز داشته اند و یا به رهبری بزرگان مذهبی آغاز شده اند. این ویژگی را در جنبش های اجتماعی پیش و پس از اسلام هردو می توان یافت.

گِئومات مُغ

قدیم ترین جنبش اجتماعی در تاریخ ایران به وسیله یکی از بزرگان زَرتُشتی به نام گِئومات یا گئوماتای مُغ در زمان شاهنشاهی کَمبوجیه آغاز شد. کَمبوجیه یا کامبوزیا (کامبیز)، پسر بزرگ کورش بود و هنگامی‌که به پادشاهی نشست دستور داد برادرش، بَردیا، را که فرمان روای نواحی شرقی ایران بود بکشند و سپس خود به سوی مصر لشکر کشید. وی پس از شکست ها و تحمّل تلفات بسیار توانست دولت فرعون‌های مصر را که بیش از سه هزار سال حکومت کرده بودند براندازد و وارد مصر شود. در راه بازگشت هنگامی که شنید شخصی به نام بَردیه قیام کرده و خود را پادشاه ایران خوانده است به خود زخمی زد که موجب مرگش شد.

گِئومات، با استفاده از غیبت کمبوجیه و آگاهی از راز کشته شدن بردیا، به یاری عده‌ای از زَرتُشتیان متعصّب و برادرش، که نگهبان کاخ‌های شاهی بود، از مشرق به پایتخت آمد و خود را که بسیار شبیه بردیا بود شاه ایران خواند. داریوش بزرگ در کتیبه بیستون گئومات را فرصت طلبی می شمرد که سودای به دست گرفتن قدرت و بازگرداندن شاهی به خاندان ماد داشت. وی می‌نویسد: «کسی پیدا نشد تا پادشاهی را از گئوماتای مُغ بازستاند تا آن که من آمدم.» مورّخان یونانی نیز نوشته اند که گئومات از ترس شناخته شدن با کسان و خویشان خود قطع رابطه کرد. وی به خلاف کورش و کمبوجیه نسبت به ادیان و مذاهب دیگر مدارا نداشت. همه معبدها و بُت خانه‌ها را جز آتشکده‌های زَرتُشتی ویران کرد. این معابد همه آراسته به سنگ‌ها و فلزّات گران بها و مهم‌ترین کانون های ثروت و تجمّل بودند. گئومات به جای اشراف و بزرگان به کشاورزان و مردم طبقات پایین روی آورد. آنان را ازپرداخت مالیات برای سه سال بخشود و برای توسعه کشاورزی و دامداری دست به اصلاحاتی مفید زد. زمین‌های بزرگ و گلّه‌های بی شمار و بردگان متعدّد را از اشراف و ثروت‌مندان گرفت و، در نظامی که گونه ای آزادی و مساوات در آن رعایت می‌شد، همه را به کشاورزی و آبادانی گماشت.

بزرگان و اشراف هَخامَنِشی که با چنین رویدادهایی منافع خود را در خطر می‌دید با همدستی با یک دیگر به مقابله با او برخاستند و او را کشتند. هرودُت، موّرخ بزرگ یونانی، نوشته است که از کشته شدن گئوماته مغ همه مردم آسیا جز پارسیان اندوهگین بودند و برای او می‌گریستند. جامعه ایرانی، در دوران کوروش بزرگ به چنان قدرت مرکزی و ثروت و تجمّلی دست یافته بود که در آن نیاز به نظامی که در برگیرنده منافع همه طبقات باشد به شدّت احساس می‌شد. از همین رو، پس از کُشته شدن گئوماتا، اشراف هفتگانه پارس بر سر تعیین نوع حکومت و انواع قدرت و حدود اختیارات شاه به بحث نشستند. در این میان، داریوش با نُه سرکش دیگر که همگی از پادشاهان محلّی بودند جنگید و در دو سال همه آنان را که افکارشان بی شباهت با اندیشه‌های گئومات نبود سرکوب کرد و سپس به وضع قوانینی دست زد که ازجهاتی حافظ منافع عمومی بود. به این ترتیب، قیام گئومات را باید نه تنها فرصت‌جویی شخصی برای رسیدن به پادشاهی، بلکه‌ حاصل یک جنبش عمیق اجتماعی دانست.

اهمیّت سرکوب گئومات برای طبقه اشراف به حدّی بود که به نوشته هرودُت روز کشتن وی بزرگ ترین جشن دولتی پارس ها شد. در آن روز کسی از مُغ ها، از بیم کشته شدن، پیش چشم دیگران‌ ظاهر نمی‌شد. گمان برده اند که این مراسم، با ساختن تندیس‌های پارچه‌ای و آتش‌زدن و خواندن و رقصیدن برگرد آن انجام می‌گرفته است. بعدها این مراسم به روز کشته شدن عمربن خَطّاب، دوّمین خلیفه اسلام، به دست ابولؤلؤ فیروز ایرانی انتقال یافت. ایرانیان به واسطه کینه‌ای که براثر شکست سپاه ایران از سپاهیان این خلیفه داشتند تا چندی پیش هرسال مراسمی شبیه به مُغ کشان برگزار می‌کردند.

مَزدَک

مَزدَک پسر بامداد از مردم استخر فارس بود. وی درنیمه قرن پنجم میلادی نهضت اجتماعی مهمّی ایجاد کرد که از آن به عنوان کمونیسم ایرانی یادکرده‌اند. شهرت مَزدَک مقارن شاهنشاهی قباد ساسانی به اوج رسید. اوضاع مملکت در این زمان سخت آشفته بود و هِبتالیان از جانب مشرق و شمال پی در پی به ایران هجوم می‌آوردند. کشمکش های شدید و خونین مذهبی بین موبدان زرتشتی و یهودیان، فرقه‌های مختلف مسیحی با یکدیگر و دولت ایران با مسیحیان که آنان را عوامل امپراتوری روم می‌دانست، درجریان بود. خشک سالی های پیاپی نیز مردم گرسنه و محروم را به عصیان وا می‌داشت.

مَزدَک بر مبنای تعلیمات مانی در باب آفرینش و جهان دیگر معتقداتی خاص داشت. وی به دو اصل نور و ظلمت و رهایی نهایی نور معتقد بود و می‌گفت انسان باید از علایق دنیوی بپرهیزد تا هرچه بیشتر به رهایی نور از بند ظلمت ماده یاری داده باشد. امّا وی به خلاف مانی ازدواج را منع نمی‌کرد و داشتن یک همسر را کافی می‌دانست. از نظر اجتماعی مزدک از استاد خود، زَرتُشت‌خورگان، پی‌روی می‌کرد که سال‌ها در بیزانس (روم شرقی) به سر برده بود و با کتب فلسفی یونان از جمله جمهور افلاطون آشنایی داشت. مَزدَک با توجّه به جنبه علمی این معتقدات می‌گفت خداوند مواهب حیات رابرای استفاده همگان آفریده است. امّا حرص و زیاده خواهی و انباشتن مال به خشونت و بد رفتاری و نابرابری می‌انجامد. این گونه باورها بانظام اجتماعی عصر ساسانی به هیچ روی سازگار نبود. زیرا در آن جامعه، طبقات از یکدیگر کاملاً جدا بودند و کسی نمی‌توانست، ولو به لیاقت و استعداد، از حدّ اجتماعی خود تجاوز کند. مَزدَک که سخنوری ورزیده بود و نفوذ کلام بسیار داشت به هواخواهی مردم مستمند از درباریان می‌خواست که دست به تعدیل ثروت زنند.

بدین ترتیب، نهضت مَزدَک به انقلابی اجتماعی تبدیل گردید و، با آن که مَزدَک پی‌روان خود را از ستیز و کینه‌جویی منع کرده بود، کار به خشونت و افراط کشید. اموال و املاک بزرگان به غارت رفت و زنان حرم سراها ربوده و به روستاها برده شدند. دراین میان بعضی نُجبا نیز به صف مَزدَکیان پیوستند. قُباد، شاهنشاه ساسانی، نیز خود با اصلاحات اجتماعی موافق بود و از مَزدَک حمایت می‌کرد. امّا بعدها بر اثر وقایعی تغییر رأی داد. در پایان شاهنشاهی قُباد، پسرش خسرو اوّل، که بعدها انوشَروان لقب گرفت، مجلس مناظره‌ای ترتیب داد که درآن روحانیان زَرتُشتی و مسیحی حریف مَزدَکیان بودند. مزدکیان مغلوب و قتل عام شدند. گفته اند که در یک روز دوازده هزار مَزدَکی کُشته شد. کتاب‌های ایشان را سوزاندند و اموالشان را مصادره کردند. امّا افکار مَزدَک پس از او قرن‌ها همچنان پنهانی دوام داشت و انتشار می‌یافت. نیم قرن پس از او، پسر خاقان بزرگ ترکان غربی، به همراهی فقرا و محرومان اطراف، بُخارا را متصرّف شد و زمین داران و بازرگانان بزرگ را مجبور به فرار کرد امّا خود نیز سرانجام سرکوب شد. برخی از محقّقان، سلمان فارسی، صحابی بزرگ پیغمبر اسلام را نیز از خاندانی مِزدَکی دانسته اند. در قرن هشتم میلادی نیز در خوارزم بر اساس عقاید مَزدَک عصیانی صورت گرفت که دیری نپایید و از هم پاشید.

شعوبیه

شُعوبیه، به معنای ملّت گرایان، نام گروهی بزرگ از ایرانیان مبارز بود که در قرن اوّل هجری/ هفتم میلادی به صورت‌های گوناگون مخالفت خود را با چیرگی اعراب بر ایران آشکار می‌کردند. کلمه شعوبیه از آیه‌ای از قرآن کریم گرفته شده که خلاصه معنی آن چنین است: «ای مردمان شما را از یک نرینه و یک مادینه آفریده‌ایم و این که شما به ملل و قبایل بخش شده اید برای شناسائی یکدیگر است نه برای تفاخر به نژاد و نسب. همانا در پیشگاه خداوند هرکه پرهیزگارتر، بزرگوارتر است.» با استناد به این آیه ایرانیان خود را از “شعوب” یعنی ملل بزرگ می‌شمردند که در مقابل قبایل اهمیّت بیشتر دارند.

اُمویان که بی فاصله پس از شهادت علی(ع) مسند خلافت‌ موروثی برای خود ترتیب دادند، با ایرانیان و دیگر اقوام مغلوب غیر عرب به تحقیر و توهین رفتار می‌کردند. ایرانیان مسلمان با وجود فضل‌ و دانشی‌ که‌ داشتند نه تنها نمی‌توانستند به مقامات‌ بالای حکومتی بر سند بلکه با ایشان چون برده و حیوانات رفتار می‌شد. بدین جهت آرام نماندند. در سپاه مختار ثَقَفی، که به‌ خون‌خواهی‌ حسین‌بن‌علی(ع) قیام‌ کرد، اکثریتی‌عظیم ازایرانیان‌حضورداشتند. اسماعیل‌یسار، از شعرای ‌بزرگ ایرانی نژاد درعهد اُموی، ازشکوه و عظمت ‌ایران یاد می‌کرد و از بزرگواری اجداد و نیاکان خویش نغمه‌ها سر می‌داد و از برتری قوم فارسی برعرب سخن می‌گفت.

قیام ابومسلم خراسانی که در اندک زمانی خلافت اُموی را برانداخت برچنین زمینه‌ای استوار بود. ایرانیان در هر اقدامی برضدّ متجاوزان عرب هم دست بودند. حمایت از بنی‌هاشم در مقابل بنی اُمیّه در واقع یکی از تدبیرهای بزرگ سیاسی ایرانیان برای انقراض عرب بود. طرف داری از بنی هاشم در انظار مسلمانان رنگ حمایت از دین و مذهب داشت. امّا ایرانیان می‌خواستند کسی برسرکار آید که به سود آنان رفتار کند. آورده اند که گروهی از اعراب نیز ایرانیان را برای رسیدن به ‌قدرت در جهت زنده کردن خاطرات عظمت ایران یاری می‌کردند.

با روی کار آمدن خلفای عبّاسی نفوذ ایرانیان چنان وسعت گرفت که اعراب و خلفا را به هراس انداخت. بَشّاربن بُرد، شاعر ایرانی تبار دربار مَهدی خلیفه عباسی، تفاخر به نژاد ایرانی را با تحقیر و توهین به عرب آمیخت و به تدریج سه گروه بزرگ در کانون خلافت شکل گرفت. گروه عربی که عرب را از تمام اقوام عالم برتر می‌دانست، گروه مساوات که به برابری همه طوایف معتقد بود، و سرانجام گروه شُعوبی که ایرانیان را تجلیل و عرب را تحقیر می‌کرد. دعوت شُعوبی در آغاز مبتنی بر تعلیمات اسلامی بود. امّا پس از چندی که قوّت یافت نه تنها با عرب که با اسلام نیز به مخالفت برخاست. بیشتر کارهای شُعوبیه در شکل و قالب ادبی بود. در نتیجه، علاوه بر شعرایی که شعر آنها به سرعت در اذهان جا می‌گرفت و بر زبان مردم روان می‌شد، درآغاز قرن سوّم هجری/ نهم میلادی دانشمندان بزرگی پیدا شدند که، با پرداختن به تاریخ و قصّه‌ها و روایات و هم چنین به لغت و دستور زبان و موازین علمی نقد لغت و شعر، بر فرهنگ اسلامی، از دیدگاه خاص شُعوبیه، تأثیری به سزا گذاشتند. هدف آنان اثبات این فرض بود که عرب نه تنها بر سایر اقوام برتری ندارد بلکه از آنان پست تر است. گرچه این‌گونه فرض‌ها و آرا[45] گاه مردم بی‌مایه و ماجراجو را نیز مجال خودنمایی می‌داد، امّا مجموعه‌ مبارزات ادبی‌ شعوبیه اززمینه‌های‌ خلق‌ شاهنامه‌ فردوسی، حماسه بزرگ ملّی ایران، شد.

شُعوبیه از طریق سپاهی گری نیز هدف خویش را دنبال می کردند. قدرت سرکردگان ایرانی در میان سپاهیان خلفای عرب را از قدرت روز افزون ایرانیان سخت به هراس انداخته بود. از همین رو، آنان به غلامان ترک روی آوردند و با برانداختن خاندان های بزرگ ایرانی چون برمکیان، و کشتن بزرگان آنان، قدرت وسپاهیگری به دست ترکان افتاد. با قدرت گرفتن غلامان ترک در دستگاه خلافت عبّاسی، نهضت‌های ایرانی به صورت شورش‌های بابَک، افشین و مازیار ظاهر گردید. درهمه این موارد مبارزه ایرانیان همراه با ظهور مذاهب و دعوت‌های تازه‌ای بود که فتنه‌های عظیم برمی‌انگیخت. بیشتر کتاب‌هایی که از فرقه‌های مختلف اسلامی نام می‌برند به ‌کسانی اشاره می کنند که خواسته اند در قالب و سخنان شعوبی افکار و باورهای گذشته خود را به صورتی اسلامی عرضه کنند. پدید آمدن احادیث بی شمار، که به نفع یا ضرر شُعوبیه ساخته و به مجموعه احادیث پیغمبر و خاندان او افزوده شده است، و نیز دست بردن در وقایع تاریخی موافق یا مخالف آراء شعوبیه، از دیگر نتایج مبارزات ایرانیان شعوبی است‌ که، با جعل و جابه‌جایی، حقایق ‌را دگرگون‌ کرده و راست‌ و دروغ را به‌هم آمیخته‌اند.

بابک خرّم دین

بابک خرّم دین دلاور بزرگ آذربایجان، فرمانده مهم‌ترین و طولانی ترین جنگ های ملی ایرانیان برضدّ خلفای عبّاسی است. خرّم دینان را پیروان او شمرده‌اند. امّا ایشان پیش از بابک نیز شهرت داشتند. گفته اند که خرّم دینان بازماندگان مَزدَکیان زمان ساسانی بودند که در کوهستان های مرکز و مغرب و شمال غربی ایران می‌زیستند. اینان معتقد به حلول روح بودند و می‌گفتند که روح ابومسلم در مبارزان و سرداران ضدّ عرب حلول می‌کند. این باور، که عاملی در تداوم مبارزات ایرانیان علیه اعراب بود، درهمه فرقه ها و گروه‌های مبارز در تاریخ ایران بعد از اسلام به خصوص در قرن های نخستین رواج داشت.

خرّم دینان به پی‌روی از عقاید مَزدَک، جمع ثروت و دارائی و مالک شدن زنان متعدّد را نمی پسندیدند و مبارزاتشان بیشتر برای توزیع عادلانه ثروت و فراهم آوردن امکان زندگی مناسب برای همه مردم بود. هنگامی که خرّم دینان تعلیمات خود را پنهانی رواج می‌دادند و هدف های سیاسی مشخّصی برضد خلافت بغداد داشتند باطنی خوانده می‌شدند. از جمله باطنیان، اسماعیلیه، قَرمَطیان و دیگر فرقه های ایرانی بودند که در سه قرن اوّل اسلامی، همگی درمبارزه برضد عرب می‌کوشیدند. باطنیان را، که از طریق اشاعه دانش و حکمت درصدد تبلیغ عقاید خود برمی‌آمدند، خراب کنندگان اساس معتقدات اسلامی دانسته اند.

پیش از بابک، خرّم‌دینان یک بار به همدستی باطنیان اسماعیلی گرگان، با عَلَم سرخ در اصفهان قیام کردند. از همان زمان طرفداران بابک خرّم دین را سرخ جامگان یا سرخ عَلَمان خواندند. در قیام اصفهان بسیاری از اعراب و مسلمانان کشته شدند. سی سال بعد، بازماندگان آن قیام که به کوه‌های غرب ایران گریخته بودند بار دیگربه رهبری جاویدان پسر شهرک به‌ سپاه عرب حمله ور شدند. بابک پس از کشته شدن جاویدان از سال 201ه/816م به مدّت بیست‌ و دو سال فرماندهی جنگ های خرّم دینان را بر ضدّ عاملان خلیفه بر عهده داشت. در جریان این درگیری‌های طولانی، بابک بر همدان و آذربایجان و ارمنیه تسلّط یافت. او و یارانش به سادگی و دور از هرگونه تشریفات و تجمّل درکوه‌های سَبَلان می‌زیستند و از حمایت گسترده مردم محل برخوردار بودند. فرستادگان بابک به آزادی در سراسر ایران و کشورهای همسایه رفت و آمد می‌کردند و با ایران و مردم و خاندان های بزرگ ایرانی در تماس بودند. ظاهراً علت ناکامی دشمنان در جنگ با بابک سرمای سخت و تنگی و دشواری راه‌های شرق آذربایجان و کوه‌های سَبَلان بوده است. نیز ازقرائن چنین بر می‌آید که مردم آذربایجان این جنگ‌ها را به عنوان مبارزه ایرانیان با تازیان به حساب می‌آوردند و مقاومت طولانی بابک مرهون پایداری و یاری ایشان بدو نیز بوده است.

در زمان مأمون، به واسطه نفوذ ایرانیان در دربار خلافت و سازگاری خلیفه با ایرانیان، بابک و خرّم دینان مورد تهدید جدّی قرار نگرفتند. امّا از آن پس به سبب اختلافی که میان ایرانیان رقیب از یکسو و سرکردگان غلامان ترک دستگاه خلافت، از سوی دیگر، درگرفت موضع ایرانیان ضعیف شد. معتصم که از قدرت روز افزون خاندان‌های بزرگ ایرانی در دستگاه خلافت هراسان بود از این پراکندگی ایرانیان سود جست. در آن روزگار، افشین، شاه‌زاده ایرانی اهل اُسروشنه در ماوراء النهر، به عنوان گروگان در دربار خلافت می‌زیست. وی از خاندانی مانوی بود که تازه اسلام آورده بودند و کم‌کم قدرت می‌یافتند. افشین که احساسات ایرانی داشت درصدد برآمد با بابک و مازیار، حکم ران ایرانی طبرستان، همدست شود و بر ضد اعراب به پا خیزد. امّا، وضع دربار معتصم و فرصت طلبی عناصر عرب امکان اتّحاد آنان را از میان برده بود. افشین که سرداری بزرگ و فرماندهی بسیار آگاه و هشیار بود، چون می‌کوشید از نفوذ امرای طاهری در دربار بکاهد، خود درجنگی طولانی با بابک گرفتار آمد و عاقبت او را اسیر کرد و به دربار معتصم آورد.

نوشته اند که خلیفه از دستگیری بابَک چندان شادی می‌نمود که آرام نداشت. به دستور او بابَک و برادرش عبدالله را که اسیر بودند با قبای دیبا و کلاه نوک بلند سمور با تجمّلی تمام سوار برفیل در سامره پایتخت خلیفه گرداندند. این رسمی بود که درباره اسیران و محکومان اجرا می‌کردند. سرانجام بابَک را به دستور خلیفه به فجیع ترین وضع کشتند. هنگامی که دست راستش را بریدند جای بریدگی را بر رخ خود زد و همین کار را با دست چپ نیز انجام داد و گفت: «نگرانم که خون از من برود و روی من زرد شود و پندارند که از مرگ هراسانم.» سپس سرش را تراشیدند و شکمش را دریدند. خلیفه فرمان داد سرش را ببُرند و به بغداد فرستند. پیکرش را نیز در سامره بر دار کشیدند. با برادرش نیز همین کردند. پیکر بابَک در سامره سالیان دراز بر دار بماند و محل آن به نام جثّه یا پیکر بابَک تا سال ها شناخته بود.

پس از کشته شدن بابَک، خرّم دینان از پای ننشستند و بیش از هشتاد سال دیگر در گوشه و کنار ایران به سپاه عرب و کارگزاران خلیفه می‌تاختند، و کاروان ها را می‌زدند. افشین نیز با آن که پس از دستگیری بابَک از خلیفه هدایای گران بها و مراتب و درجات عالی دریافت داشت امّا هیچ وقت دل تازیان با وی صاف نشد. چندی نگذشت که به دستورخلیفه او را به بند کشیدند و با توهین و شکنجه بسیار کشتند. از اتهامات وی آن بود که کتابی نفیس در خانه او یافتند. گویند این کتاب گران بهای مصوّر با جلد چرمین زینت یافته از آثار ارزنده ای بود که مانویان به زیباترین صورت می‌ساختند و درخزاین خود نگاه داری می‌کرده اند.

قیام های مبارزان ایرانی درنخستین قرن های اسلامی اگرچه چنین خونین سرکوب شد امّا به تدریج زمینه را برای تشکیل حکومت های مستقل ایرانی فراهم آورد. اندکی بعد قدرت یافتن عیّاران سیستان به سرهنگی یعقوب لیث صفّاری درفش استقلال ایران را برای نخستین بار پس از شکست از اعراب در ایران بر افراشت.

عیّاران

عیّاران جوانان هشیار و ورزیده ایرانی بودند که در گروه‌های منظّم با تشکیلات و آداب خاص به صورت سپاهیان حرفه‌ای به خدمت امیران محلّی درمی‌آمدند. از قرن اول هجری/ هفتم میلادی، دسته‌های مختلف عیّاران به هم پیوستند و اعتبار و اهمیت روز افزونی یافتند. نخستین کانون عیّاران یا جوان‌مردان و فَتیان، سیستان بود؛ جایی که مردم آن از دیر باز به سلحشوری و پهلوانی مشهور بودند. بعقوب لیث صفّاری، بنیان گذار نخستین حکومت مستقل ایرانی بعد از اسلام، ازعیّاران بود و یاران او نیز همگی از عیّاران به نام سیستان بودند.

این جوانان زورمند و جنگ آور از میان مردم برمی‌خاستند و با تعلیمات منظّم و سخت بدنی درکمند اندازی، شمشیربازی، بالا رفتن از برج‌ها و باروها و شبیخون زدن به اردوها و چادرها ودیگر فنون جنگ و گریز مهارت بسیار می‌یافتند. عیّاران هر دسته با اطاعت کامل و سرسپردگی بی‌چون وچرا به پهلوانان که‌ سرکرده وسرهنگ آنان بودند انجام وظیفه می‌کردند. هرگاه یکی از ایشان قدرت و نفوذی بیشتر می‌یافت رییس دسته خود می‌شد و یا جداگانه عدّه‌ای را گرد خود می‌آورد. عیّاران به شکل گروهی برای حکم رانان و امیران می‌جنگیدند و در غنایم شریک بودند. گاه نیز به سرزمین‌های همسایه شبیخون می‌زدند و یا با کندن نقب و انداختن کمند خود را به انبارها و گنجینه‌های ثروت مندان می‌رساندند و با دست برد به آن‌ها زندگی می‌کردند. شغل اصلی عیّاران غیرشهری راه داری و راه زنی بود.

در میان جوامع غیرایرانی نیز دسته‌هایی مانند عیّاران وجود داشته است. درچند قرن اوّل اسلامی، این گونه گروه‌ها منشأ حوادث بزرگ در بغداد و دیگر شهرهای ممالک اسلامی شدند. اینان اغلب به قدرت مندان و ثروت مندان شهرهای بزرگ می‌پیوستند و برای حفظ منافع ‌آنها، یا به ‌دست آوردن‌ قدرت بیشتربرای آن‌ها، بایکدیگر به‌ کشمکش‌ و ستیز می‌پرداختند. قدرت این گروه ها، که بیشتر از طرف بزرگان دستگاه‌های حکومتی مورد حمایت بودند، گاه بدان جا می‌رسید که وزیر یا امیری را بر می‌کشیدند و دیگری را به قتل می رساندند و اموالش را غارت می‌کردند.

امّا، تفاوت بارز عیّاران ایرانی بااین گروه‌های ماجراجو بیشتر در معتقدات اخلاقی و رفتار انسانی است که عیّاران ایرانی خودرا به اطاعت و پیروی دقیق از آن متعهّد می‌دانستند. از صفات پسندیده عیّاران ایرانی جوانمردی، راستگویی، قدرشناسی، رازپوشی و یاری به پیران و مظلومان و بیچارگان، پاک چشمی و عفّت ورزی است. عیّاران برای رعایت این اصول و پای بندی به این صفات چندان اصرار داشتند که رفتار ایشان سرمشق اخلاقی دیگر مردم بود. نوشته‌اند که وقتی عیّاری به خزانه سلطان رسید و گوهرهای گران بهای بسیار درآن جا یافت شیئی بلورین توجّهش را جلب کرد و برای شناختش آن را زبان زد. ناگاه دریافت که آن بلور نمک است. از همان راه بازگشت و باخود هیچ نبرد زیرا نمک سلطان را خورده بود. نیز آمده است که از جمعی عیّار پرسیدند: «اگر مردی فراری از برابر چشمان شما بگذرد و دمی دیگر کسی سراغ او را از شما گیرد با توجّه به راستگویی و رازداری که از اصول جوان مردی است چه خواهید کرد؟» گفتند: «از جایی که بودیم بر می‌خیزیم و اندکی فراتر می‌نشینیم. آن گاه می‌گوییم از زمانی که این جا نشسته ایم چنین کسی را ندیده‌ایم.»

عیّاران مردمی عفیف و پرهیزگار بودند. کمربند سراویل، یا شلوار اهل فتوّت، به دست یکی از بزرگان و پهلوانان ایشان برای هر نو آموز بسته می‌شد. از آن پس این بند نمی بایست هرگز به حرام گشوده شود. شلوار اهل فتوّت همان قدر اهمیّت داشت که خرقه صوفیان. بسیاری از آیین‌ها و نشست‌های ورزشکاران زورخانه، به خصوص حرمت شلوار، از عیّاران و اخلاق و رسوم خاص ایشان گرفته شده است. ورزش زورخانه نیز در واقع مقدمه پرورش جسم و ورزیدگی در به کار بردن سلاح های قدیمی چون گُرز، کمان، سپر و فَلاخَن بوده است. درنوشته‌های فارسی، فتوّت نامه‌های بسیاری وجود دارد که جزییات رفتار و خصلت‌های عیّاران را نشان می‌دهد. کتاب سمک عیّار قدیم ترین داستان از ماجراهای عیّاران است.

عیّاران علاوه بر آن که جنگ جو و شجاع و جوان مرد و ضعیف نواز بودند و درجنگ‌های بسیار در برابر مهاجمان بیگانه برای کسب استقلال می‌جنگیدند، مردمی ظریف طبع، خوش گذران و دوستار هنر نیز به شمار می‌آمدند. شعر، موسیقی، نقّالی، قصّه خوانی، رقص و آواز، شعبده بازی، معرکه گیری، بند بازی و رام کردن و به بازی گرفتن حیوانات و نمایش‌های پهلوانی از جمله کارهای مورد توجه عیّاران بود. با این ویژگی‌ها، گاه عیّاران رسوم اجتماعی را نیز به بازی و مسخره می‌گرفتند. نوشته اند که وقتی از طرف خلیفه عبّاسی فرستاده‌ای به دربار یعقوب لیث صفّار آمد، یعقوب او را درخانه ازهر، سپه سالار و پسرعموی خود که مردی دلاور، دانا و هوشیار بودجای داد. وی در پاسخ رسول خلیفه که سِمَت او را درحکومت پرسید گفت: «من ستوربان یعقوب هستم.» کار بالا گرفت و دیگران پادرمیانی کردند. منظور ازهر، اگرچه در قالب مِزاح، در واقع تحقیر رسول‌ خلیفه بود. باز گفته اند که همو به جای شب به خیر به رسول گفته بود«صَبَّحکُم الله.» و هنگامی که یعقوب او را سرزنش کرد گفت: «بیهوده بر من خرده مگیر، خواستم این رسول بداند که در دستگاه تو یک تن هست که به زبان تازی سخن تواند گفت.» بااین همه، در تاریخ سیستان آمده است‌ که: «ازهر مردی گُرد و شجاع بود و با کمال و خرد تمام، و مردی ادیب بود و مملکت‌ یعقوب بیشتر بر دست او گشاده شد. امّا خویشتن را به عمد کانا(نادان) ساخته بود. . . که مردمان از آن بخندند و تواضعی داشت از حد بیرون.»

عیّاران در بذل و بخشش نیز بزرگواری بسیار از خود نشان می‌دادند. دزدی و غارت اموال ثروتمندان را هنگامی دوست داشتند که بهره‌ای از آن به مردم بی‌چیز برسد. درحمایت از زنان، کودکان و پیران چندان پای بند بودند که گاه خود را به خطر می‌انداختند. ایستادن بر سر قول، حتی به قیمت جان، از اخلاق ایشان بود و اگر هریک از این اصول به دلیلی شکسته می‌شد، چندان خود را گناهکار می‌شمردند که برای جبران آن حاضر بودند خود را به خطرهای بزرگ بیافکنند. بسیاری از اخلاق و آداب جوان مردی هنوز در میان روستاییان و پایین ترین طبقات جامعه شهری ایران محترم و پا برجاست.

صوفیه

صوفیان پیروان طریقه تصوّف اند، کسانی که با زُهد و پرهیز زندگی می‌کنند و برای رسیدن به حقیقت و نزدیک شدن به خدا به تزکیه نفس می‌پردازند.

فتوحات اعراب درنخستین قرن اسلامی، سیل غنایم را به سوی سپاهیانی که در جهاد شرکت داشتند سرازیر کرد. برخی از ایشان به ثروت‌های کلان بادآورده خود می‌نازیدند. دربرابر ایشان، گروهی از پاک اندیشان مسلمان تجمّل را خلاف روش زندگی پیغمبر(ص) می‌دیدند و با زُهد و پارسایی، وقت خودرا به عبادت و تأمّل درکلام خدا می‌گذراندند. پیدایی تفرقه‌ در امرجانشینی، که به تشکیل خلافت ُامویان انجامید، شکاف‌ میان این دو گروه را عمیق‌تر کرد. یکی پُرتجمل و خوش‌گذران و زیرپا گذارنده تعلیمات پیامبر(ص) و قرآن بود و دیگری زاهد و پاک رفتار و جوینده حقیقت و روح اسلام.

تاریخ تصوّف از قرن دوّم هجری/ هشتم میلادی با پیدایی این مسلمانان زاهد و عابد آغاز می‌شود. پشمینه پوش‌ صفتی است که به واسطه پوشیدن جامه‌های خشن پشمین (صوف) به آنان داده اند. دراین زمان تصوّف هنوزمکتب و طریقه‌ای مشخّص نبود و هدف کلی از آن را تبدیل اخلاق زشت به صفات و رفتار نیک انسانی چون پرهیز از گناه و تحمّل و بردباری و راستی و درستی گفته‌اند. ابراهیم َادهَم، که درسرگذشتی افسانه‌وار او را شاه زاده بَلخ خوانده و داستانی شبیه بودا برای او نقل کرده‌اند، از قدیم ترین زاهدان وصوفیان ایرانی است که اگرچه بیشتر دوران زهد و ریاضت او در شام گذشته امّا صوفیه خراسان او را سرمشق خود می‌شناخته‌اند.

با گذشت زمان و به تدریج افکار تازه‌ای بر زُهد و ریاضت افزوده شد. رابعه عَدویه از نخستین صوفیان است که از عشق الهی سخن گفت و پس از او این موضوع زمینه همه افکار صوفیانه گردید. رشد و کمال تصوّف از حدود قرن سوّم هجری/نهم میلادی آشکار شد. تا آن روزگار تصوّف به معنی روی گردانیدن از دنیا و زهُد و عبادت بود و صوفیان کسانی بودند که از این روش پی‌روی می‌کردند. دراین زمان صوفیان حلقه‌های تعلیم و ارشاد ترتیب دادند و به پرورش مریدان پرداختند. مریدان پس از طی مراحل سلوک و ارشاد، از مراد و مرشد خود خرقه‌ای می گرفتند که لباس مخصوص صوفیان بود. ایشان با سیر و سفر از محضر مشایخ بزرگ نیز بهره ور می‌شدند. با وجود شباهت‌های کلّی، صوفیان درعقاید خود تفاوت های بارز دارند. روش‌های گوناگون ایشان بیشتر به تناسب اوضاع اجتماعی ناحیه‌ای که درآن می‌زیستند ایجاد شده است. درقرن سوّم و چهارم هجری/دهم میلادی بزرگ ترین کانون تصوّف خراسان بود، که به واسطه دوری از مرکز خلافت اسلامی، بغداد، و با قدرت گرفتن خاندان های ایرانی و تشکیل نخستین حکومت های محلّی مستقل، فضایی آزاد داشت و صوفیانی آزاد اندیش و آزاد منش چون بایزید بَسطامی را در خود پرورش می‌داد.

اساس اندیشه صوفیان برکشف و شهود استوار است. به اعتقاد ایشان هر فرد انسان، به واسطه روح خود که اصلی ملکوتی و آسمانی دارد، به شناسایی حق و پیوستن به حقیقت تواناست. میزان‌های عقل و فلسفه برای درک تمامی حقیقت نارسا می‌نماید، بنابراین انسان باید با خودداری از پیروی امیال جسمانی و دوری جستن از مقام و شهرت اجتماعی، روح خود را که به سبب آمیختگی با جسم و زندگی در دنیای مادی از حق دور شده، چنان پاکیزه و صاف کند که انوار حقیقت در آن بتابد و او را به اِشراق یعنی آگاهی و دیدار بی واسطه خود موفّق گرداند.

در بینش عرفانی، انسان با خدا و حقیقت رابطه‌ای مستقیم و شخصی دارد و نه تنها معیارهای عقل و فلسفه که معتقدات رسمی و حاکم را نیز می‌تواند مورد بررسی و موشکافی قرار دهد. چنین اندیشه‌ای خاص صوفیان نیست. پیش از آن در عرفان مسیحی و فلسفه نو افلاطونی و حکمت اِشراقی و افکار و آرای بودا و حتی بسیاری از معتقدات مانی نیز نظیر این افکار سابقه داشته است. امّا تصوّف بر زمینه‌ای کاملاً اسلامی استوار است و بر اساس معتقدات اسلامی و با استفاده از آیات قرآن کریم و احادیث روایت شده از پیغمبر اکرم(ص) چنین اندیشه ها و اصولی را عرضه می کند.

بین صوفیان کسانی بودند که مراعات ظاهر شرع را واجب می‌شمردند و نماز و روزه و سایر فرایض را همچون دیگر مؤمنان به جای می‌آوردند. امّا گروهی دیگر که به حقیقت و نیّت و معنای آداب و دین بیش از صورت ظاهر آن اهمیت می‌دادند، گاه واجبات را از ترس آن که بوی ریا دهد، بر پایه تأویل خود ادا می‌کردند. اصطلاح صَحوْ (بیداری و هشیاری) وسُکْر (مستی و بی خودی) برای تمیز این دوحالت در تصوّف اختیار شده است.

صوفیان خراسان اغلب از اصحاب سُکر بودند، یعنی در سرخوشی و نشاط حاصل از وصول به‌ حقایق‌ عالم‌ بالا، ملاحظات‌ و مناسبت‌های اجتماعی راندیده گرفته، به ‌بیان دریافت‌هایی که در حالت غلبه و ناهشیاری برآنان ظاهر می‌شد می‌پرداختند. بایزید بَسطامی را مؤسس این فرقه می‌دانند. درمقابل، گروهی از صوفیان معتدل در بغداد می‌زیستند که فرد بارز آن جُنَید بغدادی از اصحاب طریقه صَحوْ بود.

صوفیان درحالت سُکر سخنانی شیفته وار از عشق به خدا و تجلّی انوار او در اجزاء آفرینش برزبان می‌آوردند که فقیهان و ظاهربینان را سخت علیه آنان بر می‌انگیخت از آن جمله: «الهی عظمت تو مرا باز برید از مناجات تو و شناخت من به تو مرا انس داد باتو». یا: «فردا (قیامت) اُمّتان را به انبیا خوانند ولیکن دوستان (اولیاء) را به خدای باز خوانند.» از این گفته‌ها بوی معتقداتی خلاف دین رسمی احساس می‌شد زیرا رابطه انسان را با خدا بجز آنچه فقیهان و متکلّمان درباره خدا می‌گفتند نشان می‌داد و نوعی بی پروایی و آزاد اندیشی و تکروی در آن احساس می‌شد.

اوج این گونه سخنان که بی شک با مسائل سیاسی و مبارزات پنهانی جامعه وقدرتمندان و حاکمان بی ارتباط نبود ب رزبان حلاّج می رفت. این سخنان بود که از آن پس کشمکش و ستیز میان فقیهان و صوفیان را دامن زد و موج تکفیر و قتل و اعدام بسیاری از این صوفیان را موجب شد. بین صوفی و عارف نیز تفاوتی است. صوفی کسی است که به نظام اعتقادی و اجتماعی طریقه‌ای خاص از تصوّف وابسته است و از آداب و تعلیمات شیخ آن پیروی می‌کند. امّا عارف سر سپردگی و پیوستگی به طریقه‌ای خاص ندارد یا لااقل پس از طی مراحل سیر و سلوک روحانی به عرفان حق و حقیقت رسیده و از پیروی دیگران رسته است. حسین بن منصور حلاّج، عین القُضاة همدانی و شیخ اِشراق شهاب الدین یحیی سُهرَوَردی از جمله عارفانی هستند که جان بر سر بی‌پروایی خود گذاشتند و به گفته حافظ جرمشان این بود که اسرار هویدا می‌کردند.

عقیده به وحدت وجود که مهم ترین دلیل کافر شمردن و مشرک دانستن این دسته از صوفیان بود به تدریج در مباحث علمی و فلسفی وارد شد و اساس اندیشه تصوّف و عرفان گردید. بنا برمباحث مختلف این عقیده، هستی همه خداست، یا هستی جلوه انوار حقّ است. بنابراین در هستی هیچ چیز بد نیست و هیچ نیست که در آن نور خدا نیست و همه هستی شایسته عشق صوفی است و هیچ گفته و اندیشه و رفتاری نیست که درآن بخشی از حقیقت نباشد. باچنین افکار، صوفیان دنیایی از عشق و زیبایی و مدارا و دوستی می‌سازند؛ عرصه‌ای که درآن کینه و تحقیر و ستم و بیگانگی جای خودرا به لطف، مهربانی و وحدت همه انسان‌ها می‌دهد. دراین اندیشه، نه‌ تنها صوفیان و مسلمانان‌که پیروان دیگر ادیان نیزعزیز و محترم‌اند، حتّی کسانی که فقیهان و عالمان دین آنان را نجس می‌دانند و مستحقّ عذاب جهنّم و توهین و تحقیر درمیان مسلمان می‌شمرند. گاه صوفیان پا را از این نیز فراتر می‌نهند. نقل است که شبی جُنَید با مریدی در راه می‌رفت. سگی بانگ کرد، جنید گفت: «لَبّیک، لَبّیک.» مرید گفت: «این چه حال است؟» گفت: «قوه و دمدمه سگ از قهر حق تعالی دیدم و آواز از قدرت حق تعالی شنیدم و سگ را در میان ندیدم. لاجرم لبیک جواب دادم.»

درتاریخ تصوّف نام بسیاری از بزرگان صوفی و عارف غیر ایرانی چون ذوالنّون مصری، ابن فارِض و ابن عربی دیده می‌شود که هنوز آثارشان از مراجع مهمّ مورد بحث و شرح و تحقیق صاحب نظران است. امّا بیشترصوفیان و عارفان مشهور ایرانی بوده اند، چه رشد و گسترش افکار صوفیانه از خراسان آغاز شد و در نواحی غرب و مرکزی ایران به کمال رسید. تأثیرایرانیان در پیدایش و تکامل تصوّف و عرفان اسلامی به حدی است که برخی آن را واکنش ایرانیان به تسلّط اعراب می‌پندارند و معتقدند که آنها با پدید آوردن این مکتب سدّی درمقابل سرایت افکار و عقاید عربی ایجاد کرده‌اند. آن چه مسلّم است تصوّف وعرفان درجنبه‌های مختلف حیات سیاسی، اجتماعی، فکری و اعتقادی و ادبی ایرانیان، چنان تأثیر عمیق و شگرفی از خود به جای گذاشته که امروز شناسایی هیچ یک از این زمینه‌ها بی آشنایی کامل با تاریخ و افکار و تحوّلات مربوط به تصوّف و عرفان ممکن نیست.

قرن پنجم و ششم هجری/ دوازدهم میلادی که دوره تسلّط ترکان سلجوقی است، تعصّب‌های مذهبی و جدال بین فرقه‌های مختلف اسلامی، برخی از صوفیان را نیز تاحدّی از آن بزرگواری و مدارا که در گذشته داشتند دور کرد. کسانی چون خواجه عبدالله انصاری دراین زمان می‌زیستند که هرچند از صوفیان بنام بود بامخالفان و دشمنان خود به خشونت و شدّت رفتار می کرد و از آزادمنشی و آزاد اندیشی عرفای پیشین، چون ابوسعید ابی الخیر، برکنار بود که با سرمستی و نشاط به معاشرت و سَماع با مریدان می‌پرداخت و با وجد و شور و حال مخالفان و دشمنان خودرا تسلیم محبّت و مدارای خود می‌کرد.

بااین همه، در اواخر این دوره لطافت و سنجیدگی افکار صوفیانه به پیدا شدن مکاتب شکل‌یافته انجامید و وجود صوفیان بزرگ، که عامه مردم بدیشان روی می‌آوردند، به تدریج تصوّف را به عنوان مکتبی با اندیشه و روش زندگانی خاص درآورد. پیش از آن صوفیان از کتاب و مدرسه روی گردان بودند و علم ظاهری را مانع رسیدن به کمال عرفانی می‌دانستند. امّا از اواخر قرن پنجم هجری/یازدهم میلادی کتاب های مهمی در توضیح و تبلیغ عقاید صوفیانه و شرح احوال مشایخ بزرگ نوشته شد. کشف المحجوب هُجویری و طبقات الصوفیه املای خواجه عبدالله انصاری به لهجه مردم هرات از معروف ترین کتاب های صوفیه به زبان فارسی دراین زمان است.. درهردو این کتاب ها، ضمن شرح احوال صوفیان بنام، از معتقدات و اصطلاحات و آداب و مراحل سیر و سلوک صوفیانه به تفصیل سخن رفته است.

با حمله مغول و مصایب انسانی و اجتماعی بزرگ ناشی از آن، تصوّف با آن که عده‌ای از مشایخ بزرگ خود را از دست داد امّا پناهگاه مردم دردمند شد که نا پایداری دنیا را به چشم دیده و رنج هستی را به کمال تجربه کرده بودند. امّا این واقعه دردناک و افسردگی اجتماعی ناشی از آن که درهمه جنبه‌ها موجب فروافتادن ارزش های والا گردیده بود به تصوّف نیز لطمه بسیار زد. در دوره تسلّط ایلخانان و پس از آن، اگرچه مشایخ صوفیه مورد احترام و اعتنای بسیارجانشینان چنگیز و تیمور بودند، امّا خود دیگر آن عُلُّو طبع و گذشت و بزرگواری را نداشتند. رابطه عمیق مشایخ پیشین را با عامه مردم از دست دادند و تصوّف را به روشی ظاهری و خالی از حقایق تبدیل کردند.

درقرن نهم هجری/پانزدهم میلادی سر سپردگی صوفیانه مریدان به صورت تشکیل سپاه مسلّح شیخ جُنَید، جدّشاه اسماعیل صفوی، درآمد که عاقبت به تشکیل دولت مقتدر و شیعه‌ مذهب صفوی انجامید. به این ترتیب مکتب زُهد و مسالمت و مدارا به ستیزه جویی و پرخاش روی آورد و به طلب قدرت بر خاست. با این همه، رابطه مراد و مرید و عشق و سرسپردگی بین شیخ و پیروان در بین شاهان صفوی و سپاهیان قِزِلباش و شاهسَوَن از همان نوع شیفتگی مریدان صوفیه بود.

درقرن های اخیر، به خصوص با نفوذ افکار اروپاییان در ایران تصوّف دیگر به صورت گذشته اندیشه‌ای حاکم بر ذهن مردم نیست. امّا به طور غیر مستقیم آداب و رسوم و اندیشه ایرانیان را نسبت به هستی و ارزش و اعتبار آن هنوز تحت تأثیر خود دارد. آثار ادب عرفانی، از هرنوع، چه شعر و چه نثر، چه تمثیل و حکایت و قصّه و چه تفسیر و تأویل قرآن کریم و دیگر کتب مذهبی، همه و همه از برجسته ترین آثار فکری است که نه تنها برای ایرانیان و فارسی زبانان ارجمند است بلکه، به شهادت پژوهش های عالمانه و بی غرضانه، ارزشی جهانی دارد. عمیق ترین مباحث در روان شناسی و اخلاق و زیباترین نکته‌ها را در اغتنام فرصت و لذّت بردن از لحظات زندگی به طریقی متعالی درآثار عرفانی فارسی می‌توان جست.

کتاب‌های صوفیان از غنی ترین مجموعه‌هایی است که خواننده را به دردها و شادی ها و به حرکات درونی جامعه ایرانی طی قرن‌ها تاریخ پُرتلاطم و نا آرام بعد از اسلام ایران آگاه می‌کند. اخلاق در آثار برجسته عرفانی فارسی به تعالی انسان درسخت ترین پیش آمدها و به پاسخ به مشکلات درونی انسان، آن گاه که خود را درنهایت تنهایی و بی پناهی احساس می‌کند، توجه دارد.

اِخوانُ الصفا

اِخوانُ الصَفا، به معنی برادران نیکوکار مهربان، نام جمعیّتی پنهانی در ایران است که در قرن چهارم هجری/دهم میلادی به منظور پاک کردن دین و فلسفه و سیاست از فساد به پیکار علمی برخاست. هویّت هیچ یک از اعضای این جمعیت آشکار نبود زیرا پشت‌ پرده کار می‌کردند. امّا مجموعه ای از پنجاه و دو رساله به زبان عربی از ایشان برجای مانده است که بر اساس تعالیم آن ها جوانان را برای آینده‌ای تربیت می کردند که به نظر ایشان دوران حکومت پاکان و دانایان بود. اینان دشمن نظام سیاسی موجود در بغداد، یعنی خلافت عبّاسی بودند و درعین حال حکومت فاطمیان را در مصر نمی پسندیدند.

مبارزات اَخوانُ الصَفا، سیاسی و عقلی بود، چه، برای دیگرگون کردن نظام حکومت به تغییر نظام عقلی مسلّط برحیات مسلمانان می‌پرداختند و معتقد بودند از راه تربیت و روشن کردن فکر و ذهن مردم بهتر می‌توان درمقابل بیگانگان ایستادگی کرد. اِخوانُ الصَفا معتقد بودند که نزاع اجتماعی و سیاسی و دینی و قومی مربوط به ریاست طلبی و منفعت جویی و تعصّب گروه‌های مختلف است. پس باید همه این اختلافات را با ایجاد یک مذهب عقلی از میان برداشت و مذهبی براساس اصول و تعلیمات درست ادیان و مذاهب مختلف به وجود آورد که ‌برگزیده افکار همه را دربرداشته باشد. شباهت این آرای با آن چه مانی، حدود هفتصد سال‌پیش ازآن، تعلیم می‌داد نشان تأثیر عمیق افکار دور از تعصّب و روشن ایرانی برآن‌هاست.

ِخوانُ الصَفا نخست در بغداد و بصره هم بستگی نظام فکری خود را با یکدیگر اعلام داشتند. در آن زمان، هر صدای اعتراضی علیه افکار حاکم بر دستگاه خلافت با تهمت زَندیق خاموش می‌شد. با وجود این، اِخوانُ الصَفا از ابرازعقاید خود نمی‌هراسیدند و یک دل و یک زبان جان برکف نهاده با یاری یکدیگر و رعایت اصول پنهان‌کاری، نوشته های یک دست و یک نواخت خود را در باره موضوع های مختلف علمی و فلسفی عرضه می‌داشتند.

حدس زده‌اند که این رساله ها میانه سال‌های 375-350ه/985-961م نوشته شده است. با آن که نویسندگانشان شناخته نیستند، امّا از مضمون نوشته‌ها چنین برمی‌آید که ایرانیان در تهیّه آن‌ها نقشی‌عمده داشته اند. بخش بزرگی از افکار زَرتُشت، مانی و مَزدَک و همچنین گزیده هایی از اشعار فارسی به مناسبت موضوع دراین رساله‌ها آورده شده است. رساله‌ای که در باره موسیقی و تاثیر آن بر دل‌ها در این مجموعه آمده با دید و نظر ایرانیان مانوی شباهت کلّی دارد. مهم تر آن که در یکی از رسالات، آیین زَرتُشت و معتقدات مردم ایران باستان با دین موسی و رفتار پیروان آن مورد مقایسه قرارگرفته و ضمن داستان عارفانه‌ای به منظور نشان دادن برتری اندیشه و کردار زَرتُشتیان بیان شده است.

از مجموعه رسائل اِخوانُ الصَفا، پنجاه و یکی در باب موضوعات مختلف است و پنجاه و دومین رساله جامع رسائل خوانده شده. دراین رساله‌ها ریاضیات، هندسه، نجوم ستاره شناسی و موسیقی مطرح شده و علوم منطقی براساس روش ارسطو مورد بحث قرار گرفته است. درباره علوم‌ طبیعی، ازفیزیک و فیزیولوژی تا آسمان و زمین و هواشناسی، معدن شناسی، گیاه‌شناسی، جانورشناسی و پزشکی، مطالب ساده امّا دقیق و مهمّی مطرح شده است. الهیّات، روان‌شناسی، جامعه شناسی و سیاست نیز هریک در رساله‌ای خاص به دقّت مورد بحث واقع شده است.

روش تعلیم و استفاده از این رساله‌ها چنین بوده که در محلّی خاص و پنهان جوانان را گرد می‌آوردند و معلّم و مبلّغی، که خود پیش از آن مراحل آموزش و پرورش اِخوانُ الصَفا را گذرانده بوده، مطالب‌ رساله‌ها را برایشان می‌خوانده و با تفسیر و مباحثه به زبانی که قابل فهم آنان باشد گوش و دل ایشان را به خود جذب می‌کرده است. به این‌منظور بر تعلیم جوانان نورسیده که قابلیّت یادگیری بیشتری دارند تأکید می‌شده است. اصول نظافت و ادب و احترام نسبت به یکدیگر و رعایت احترام معلّم و بزرگ‌تر از مهم ترین اصولی بوده که به نوجوانان آموخته می‌شده و از ایشان توقع رعایت آن می‌رفته است. از این رساله‌ها نسخه‌های خطّی بسیار برجای ماند که نمودار توجه و اقبال گسترده مردم به آن ها است. متن آن ها نیز بارها انتشار یافته است.

در رسائل اخوان الصفا شباهت‌هایی با عقاید مُعتَزِله، اسماعیلیان، قَرمَطیان، فاطمیان و نوافلاطونیان نیز به چشم می‌خورد. امّا بیش از همه، اِخوانُ الصَفا به عارفان و به خصوص بینش خاص عرفان ایرانی نزدیک اند که مدارا و نرم خوئی باهمه گروه‌ها و فرقه‌های فکری و عقیدتی را می پسندند. جملاتی از رسائل اِخوانُ الصَفا این نکته را تأیید می کند: «حق در هر دینی موجود است و بر هر زبانی جاری است و شبهه‌هایی که درآن ها وارد کرده‌اند بر هر انسانی رواست. پس ای برادر اگر می‌توانی بکوش تا خداوند هرآیین و کیشی حقیقت آیین و کیش خودرا دریابد و شبهه یی که بدان وارد کرده‌اند برای او روشن گردد. ولی اگر این هنر را به نیکی نمی دانی هرگز دراین کار آغاز مکن . . . و نیز هرگز به ذکر عیب های مذاهب مردم مشغول مباش ولیکن بنگر که آیا مذهب تو بی عیب است؟»

بابیه

بابیه نام پیروان میرزا سیدعلی محمد شیرازی، پسر سید محمدرضا بزّاز شیرازی است که درسال1260ه/1844م دعوی کرد که باب امام غایب است. او به هنگام ادّعای بابیّت جوانی 25 ساله بود. نخستین پی‌روان او 18 تن از شاگردان سیّدکاظم رشتی، شاگرد و جانشین شیخ احمد اِحسائی، بودند که به حروف حّی مشهورند و در ترویج و نشر عقاید او بسیار کوشیدند. از همان آغاز، به اصرار علما و مجتهدان شیراز، حاج میرزا آغاسی، صدراعظم محمّدشاه، دستور به دستگیری باب داد و طی شش سال وی را در اصفهان، تبریز، چهریق و ماکو زندانی کرد. درآن هنگام که باب در زندان بود، پیروانش در بسیاری از شهرهای ایران مردم را به گرویدن به او دعوت می‌کردند. ملاّ حسین بشرویه نخستین کسی بود که باب را به این عنوان شناخت و در گرایاندن مردم به او کوشید و پس از آن که از زندان حمزه میرزا حشمت الدوله گریخت به قریه بِدَشت در شاهرود و از آن جا به مازندران رفت.

نخستین مجمع بابیه در قریه بِدَشت منعقد شد. در این مجمع پیروان باب گرد آمدند و ظهور تعالیم تازه‌ای را اعلام کردند. در زد و خوردی که میان نیروهای حکومت و بابیه در قلعه طَََبْرِِسی مازندران روی داد و نزدیک به نُه ماه به درازا کشید بسیاری از بابیان از آن جمله ملاّمحمّد بارفروشی که از حروف “حیّ” بود کشته شدند و ماندگان آن ها خود را تسلیم کردند. در نیریز و زنجان نیز میان پیروان باب و نیروهای دولتی زد و خوردهایی روی داد و برخی دیگر از پی‌روان بابیه به قتل رسیدند.

در آغاز سلطنت ناصرالدین شاه، به دستور امیر کبیر و فتوای مجتهدان سیّد باب را در سن سی سالگی همراه یکی از پیروانش در تبریز تیرباران کردند و از آن پس بابیه به سبب پافشاری که حکومت برای دفع آن ها داشت همواره در صدد شورش و مقاومت بودند. هنگامی که دو تن از پیروان متعصّب باب به قصد انتقام ناصرالدین شاه را هدف تیر کردند شمار بسیاری از بابیه‌ دستگیر و بسیاری از آن ها در تهران و دیگر شهرهای ایران به فجیع‌ترین صورت‌ کشته‌ شدند. رقم‌ کشته‌شدگان بابی‌ را در این دوران تا بیست هزار تن نیز تخمین زده‌اند.

پس از واقعه تیراندازی به ناصرالدین شاه، بسیاری از رهبران بابیه از آن جمله میرزا یحیی صبح اَزَل و برادرش، میرزا حسین علی نوری ملقّب به بهاءالله، به عراق تبعید شدند. درسال 1285ه/1868م میرزا حسین علی مدّعی میرزا یحیی شد و خود را موعود باب خواند. از آن پس بابیه به دوفرقه بهایی و اَزَلی تقسیم شدند. اکثر پیروان باب با پیروی از تعالیم میرزا حسین علی نوری که به بهاییت معروف شد بهایی نام گرفتند.

از پیروان و مبلّغان‌ نخستین‌ و مشهور بابیه‌ طاهره ‌قُرّة العین(1269-1234ه/ 1852-1818م)، دخترحاج ملاّمحمّدصالح قزوینی از دانشمندان و روحانیون قزوین بود که در خانواده‌ای ثروتمند و مذهبی بزرگ شد. لقب طاهره را بابیّه و لقب قُرّة العین را سیّد کاظم رشتی از بزرگان شیخیه به او دادند. در کودکی مقدّمات علوم را نزد پدر فرا گرفت و آن گاه به آموختن فقه و اصول و کلام و ادبیّات عرب پرداخت و سرآمد همسالان خود شد. اشتیاق به آشنایی با عقاید شیخیه او را برآن داشت که از قزوین به کربلا رود و در محضر سید کاظم رشتی به فراگرفتن آراء و عقاید او پردازد. چندی پس از رسیدن به کربلا خود کلاس درسی گشود و برای طلاّب از پشت پرده به تدریس پرداخت و به‌ تدریج زنی نامور شد. خبر ظهور سیّد باب که به گوشش رسید و با آثار و نوشته هایش آشنا شد به او ایمان آورد و در شمار گروه حَیّ درآمد. از آن پس، نخست در کربلا و سپس در شهرهای گوناگون ایران، بی پروا به تبلیغ عقاید باب و دعوت مردم به پذیرفتن کیش او پرداخت و با استعداد و توانایی که در بحث و مجادله داشت همه جا با روحانیون به گفتگو می نشست. در اجتماعی از پیروان باب در بِدَشت خراسان، هنگام سخنرانی از پشت پرده دستور داد که پرده را فرو اندازند تا چهره و اندامش برشنوندگان پدیدار شود.

پس از زد وخورد میان نیروهای حکومت و بابیان در قلعه طَبرِسی، قرةّ العین دستگیر و به تهران روانه شد و در خانه محمودخان کلانتر زندانی گردید. در ایام زندان نیز برخی از روحانیون و علما برای بحث و مجادله نزد او می آمدند. از جمله آنان حاج ملاّعلی کنی و حاج میرزا محمّد مازندرانی بودند که، دربرابر سختی‌اش، به روایتی سرانجام حکم تکفیر و کشتن او را دادند. قُرّة العین با همه اصرار دیگران و وعده آزادی از آرای خود دست برنداشت و در سن سی ‌ وچهارسالگی کشته شد. از او مجموعه ای از اشعار عرفانی و رساله هایی در اثبات آراء و عقاید بابیه برجای مانده است.

جنبش تنباکو

جنبش تنباکو نخستین مبارزه منفی مردم ایران در تاریخ معاصر است. هنگامی که ناصرالدین شاه قاجار برای سوّمین بار راهی اروپا بود برای تأمین هزینه سفر به دادن امتیازهایی به بیگانگان پرداخت. قرارداد رویتر، که بنا برآن ساختن راه آهن و امتیاز و بهره برداری از کلیه معادن و منابع به او واگذار می شد، مبلغی از این هزینه را تأمین می کرد. امّا این امتیاز روسیه را ناراضی کرد. شاه ناچار امتیازهایی هم به دولت روسیه داد تا اجازه عبور از آن جا را به سوی اروپا به دست آورد.

هنگام توقّف شاه در لندن پول ها به پایان رسید و نیاز به پول بیشتر وی را واداشت که امتیاز توتون و تنباکوی ایران را به یکی از اتباع انگلیس به نام ماژورتالبوت دهد. بنابر متن قراردادی که به این منظور در تهران بسته شد، خرید و فروش و ساخت همه محصولات توتون و تنباکوی ایران درکشور و بیرون از آن به مدّت پنجاه سال در انحصار ماژور تالبوت و شریکان او یا در واقع دولت انگلیس قرار گرفت. موضوع این قرارداد، که به قرارداد رژی معروف بود، هنگامی آشکار شد که شماری از اتباع انگلیس به عنوان کارکنان کمپانی به شهرهای مختلف ایران سرازیر شده بودند. توهین و بی‌اعتنائی به مقدّسات و آداب و رسوم محلّ و به کارگرفتن خدمتکاران‌ مسلمان، به خصوص زنان برای کارهای خانه و بچّه داری، به ناخشنودی مردم انجامید. امّا سبب اصلی ‌نارضایی بستن قراردادهای ناسنجیده با بیگانگان بود که راه رخنه دولت‌های استعماری، به ویژه انگلستان، را در ایران باز می کرد.

افزون براین، دستور کمپانی در مورد چگونگی کشت و دخالت آن در نوع پرورش و تعیین وقت برای چیدن برگ‌های توتون، به کشاورزان زیان بسیار وارد آورد به خصوص که مجبور بودند با تعیین قیمت و شرایط ازطرف خریدار محصول را فقط به کمپانی انگلیسی بفروشند.

نخستین جرقه‌ مخالفت‌ همگانی با قرارداد در شیراز درگرفت. ایالت‌ فارس‌ مناسب‌ترین موقع کشت توتون را داشت و بیشترین محصول از آن جا به دست می‌آمد. هنگامی که مأموران دولت در صدد استقبالی بی سابقه از کارمندان خارجی شرکت انحصار توتون و تنباکو بودند مردم عَلَم اعتراض بلند کردند و به پشت گرمی علمای مذهبی مراسم را بر هم زدند. حکومت فرمان دستگیری و تبعید سیدعلی اکبر فال اسیری یکی از علمای بزرگ شیراز را داد. او را شبانه ربودند و به بصره فرستادند. با انتشار خبر دستگیری و تبعید سیّد، مردم به مزار شاه چراغ رفتند و بست نشستند. مأموران دولت بی درنگ حمله آوردند و عدّه زیادی را کشتند. امّا در فردای همان روز رؤسای کمپانی، با تشریفات کامل، وارد شیراز شدند.

در تبریز و اصفهان و رشت نیز مقاومت‌های جدّی صورت گرفت. ناصرالدین شاه رفتار مردم را نتیجه تحریک روس ها انگاشت و به همین گمان امتیازهای تازه ای به آن ها داد، از آن جمله امتیاز تأسیس بانک استقراضی برای مدت 75 سال. پس از آن حکومت با شدّت و خشونت کوشید تا مردم را وادار به اطاعت کند. امّا مقاومت مردم با فداکاری های اعجاب آور همراه بود. نوشته‌اند که تاجری شبانه دوازده هزار کیسه تنباکو را سوزاند تا ناچار از فروش آن به کمپانی نشود. در تهران نیز جنب و جوش فراوان بود. میرزا حسن آشتیانی، عالم بزرگ پایتخت، شاه و امین السّلطان را به لغو این قرارداد توصیه کرد امّا نتیجه‌ای نگرفت. سرانجام به اصرار و فشار مردم علما نامه‌ای به میرزای شیرازی، از روحانیان بزرگ شیعه در سامره، نوشتند. سیّدعلی اکبر فال اسیری نیز در تبعید با سید جمال الدّین اسدآبادی ملاقات کرد و او را در جریان اعتراضات مردم گذاشت. سیدجمال نیز نامه‌ای مفصّل به میرزای شیرازی نوشت و خواهان اقدام او گردید.

نامه‌ها و توصیه‌های علما به شاه و درباریان همگی بی نتیجه ماند. عاقبت از سوی میرزای شیرازی فتوای تحریمی منتشر گردید که در آن «استعمال تنباکو و توتون به هر شکلی در حکم محاربه با امام زمان» شناخته شده بود. درمدتی کمتر از یک شبانه روز مردم از روی این فتوا نسخه‌های بسیار نوشتند و بین همگان تا دورترین نقاط کشور پخش کردند. از روز بعد نیز مردم دسته دسته در هر شهر جلوی ساختمان مراکز کمپانی، قلیان ها و چپق های شکسته را روی هم می‌انباشتند. نه تنها همه مسلمانان و اقلیّت‌های مذهبی، بلکه‌خواجه‌سرایان و زنان حرم‌ناصرالدین شاه نیز به تحریم گردن نهادند و از کشیدن توتون و تنباکو دست کشیدند.

ناصرالدین شاه، هراسان از واکنش عمومی قصد کرد که با خشونت مردم را از مقاومت بازدارد. به میرزای آشتیانی فرمان داده شد که بر سرمنبر رود و قلیان کشد یا تن به تبعید دهد. به قهوه‌خانه‌ها نیز دستور دادند که هرکس قلیان نکشد شکمش را پاره کنند.

دراین میان فتوای دیگری از میرزای شیرازی رسید که اگر تا 48 ساعت دیگر قرارداد لغو نشود، مردم آماده جهاد باشند. در پایان مهلت‌ گروهی انبوه در مقابل خانه میرزای آشتیانی جمع شدند که همراه او به تبعید روند. هنگام ظهر زن‌ها نیز دسته دسته به راه افتادند و با شیون و زاری و فریاد وا اسلاما در میدان ارگ جمع شدند. این تظاهرات نزدیک خانه نایب‌السلطنه به خشونت انجامید و در آن عده زیادی کشته شدند. امّا سرانجام همان روز شاه ناچار به الغای امتیاز تنباکو شد. خسارتی که دولت ایران در برابر لغو قرارداد پرداخت 500 هزار لیره انگلیس بود که با بهره 6 درصد از بانک شاهی گرفته شد.

باتحریم تنباکو مردم ایران برای نخستین بار به گسترده ترین مبارزه اجتماعی دست زدند و با توفیق در آن به تدریج زمینه را برای انقلاب مشروطیت، که چند سالی پس از این واقعه روی داد فراهم آوردند.

انقلاب مشروطیت

تحوّلات اجتماعی و صنعتی غرب، همراه با فعّالیت‌های گسترده اروپاییان برای کسب امتیازات اقتصادی در مشرق زمین، موجب یک سلسله دگرگونی ها در اندیشه و روش زندگی جوامع غیر صنعتی جهان گردید. انقلاب مشروطه در ایران را می توان یکی از بارزترین پی آمدهای این تحوّلات دانست.

تجاوزطلبی و سیاست های استعماری کشورهای روس و انگلیس در دوران سلطنت قاجار منجر به جدا شدن ارمنستان، گرجستان، افغانستان از ایران شده بود. امتیازات مهمّی که نمایندگان استعماری با فریب درباریان یا با مساعدت آن ها به دست می‌آوردند نیز بر نارضایی عمومی می افزود. در این اوضاع و احوال، برخی از ایرانیان از راه‌های مختلف با آنچه از پیشرفت و تحوّل درجهان می‌گذشت آشنا می‌شدند و به نوبه خود در بیداری افکار هموطنان خود اثر می گذاشتند.

در دوران ناصرالدین شاه، به علّت سیاست سرکوب دولت ، نارضایی مردم از دربار و رفتار حاکمان نواحی مختلف مجال تظاهر نداشت. امّا پس از کشته شدن ناصرالدین شاه و روی کارآمدن مظفرالدین شاه که مردی بیمار و ضعیف النفس بود، هیجان آزادی خواهی و صدای اعتراض عمومی فزونی گرفت. در آغاز، خواست مردم تشکیل مجلسی به نام عدالت خانه بودکه به ریاست شاه بین مردم و کارگزاران حکومت داوری کند. امّا، عین الدوله، صدر اعظم او، در برابر موج اعتراض و اعتصاب و بست نشینی مردم درسفارت‌خانه‌های بیگانه به سختی مقاومت می‌کرد و آنان را به شدت سرکوب می‌کرد. امّا هرچه عین الدوله بیشتر سر سختی نشان می‌داد، گروه‌های مختلف بیشتر به هم می‌پیوستند و به تدریج خواست‌های ایشان افزایش یافت و عزل عین الدوله و پایان دادن حکومت استبدادی و تأسیس مجلس شورای ملّی را در برگرفت. در بالاگرفتن ‌موج تظاهرات و انقلاب عدّه‌ای از روحانیان، از آن جمله آقاسیّدمحمّد طباطبائی، آقا سیدعبدالله بهبهانی، ملک المتکلّمین و آقا سیّد جمال واعظ صفهانی، نقشی مستقیم و مؤثّر داشتند.

شاه ناچارعین‌الدوله‌ راعزل کرد و همزمان‌ با انتصاب میرزا نصرالله خان نائینی، مشیرالدوله، به مقام صدر اعظم، با انتشار فرمانی دستور داد مجلس شورای ملّی مرکّب از شاهزادگان، علما، اعضای خانواده قاجار، اشراف، زمین داران و اصناف تشکیل شود. این فرمان که به فرمان مشروطیت معروف است در تاریخ چهاردهم مردادماه سال 1385ش/1906م صادر شد. اوّلین دوره مجلس شورای ملّی به تصویب قانون اساسی پرداخت، امّا کشمکش بسیار در باره تعیین حدود قدرت و نفوذ طبقات مختلف آن را با مشکلات بسیار رو به رو کرد. پس از درگذشت مظفرالدّین شاه و به سلطنت رسیدن محمّدعلی شاه، که اندکی پس از صدورفرمان مشروطیت اتفاق افتاد، اختلاف بین شاه و مجلس شورای ملی بالا گرفت. شیخ‌فضل الله نوری، از مجتهدان معروف و رقیب سیّد عبدالله بهبهانی، دراین هنگام برای برهم زدن اساس مشروطیت به تلاش پرداخت و طرفداران استبداد را به گرد خویش جمع کرد. وی می‌گفت: «ما مشروطه مشروعه می‌خواستیم، این مشروطه مشروعه نیست.» منظور او مشروطه‌ای بود که براساس قوانین شرع و متّکی بر قدرت روحانیون باشد.

سرانجام دوسال پس از صدور فرمان مشروطیت، به فرمان محمّدعلی شاه کلنل لیاخوف فرمانده روسی قشون مجلس را به توپ بست. در این واقعه بسیاری از آزادی خواهان کشته شدند. میرزا جهانگیر خان صوراسرافیل از رهبران مشروطه خواهان درضمن درگیری به قتل رسید. ملک المتکلّمین را در باغ شاه کشتند و برخی روحانیان دیگر را تبعید و خانه نشین و عاقبت اعدام کردند. دوره ای را که در پی این رویدادها آغاز شد استبداد صغیر خوانده‌اند.

به دنبال این وقایع آزادی خواهان در تبریز آماده مبارزه شدند و کسانی چون ستّارخان و باقرخان به بسیج و تعلیم مردم برای مبارزه پرداختند. عین الدوله که با مشروطه خواهان سخت دشمنی می‌ورزید به فرماندهی سپاه محمّدعلی شاه به محاصره تبریز آمد و با مقاومت مردم شهر روبرو شد. درمیان خارجیانی که در تبریز تحت تأثیر افکار آزادی خواهان با آنان همکاری می‌کردند یکی مستر باسکرویل معلّم مدرسه آمریکائی بود که سرانجام در جنگ به شهادت رسید. جنگ ده ماه به درازا کشید و قحطی شدید مردم را به جان آورد امّا مقاومت مردم تبریز عاقبت آزادی خواهان شهرهای دیگر را نیز برانگیخت.

در اصفهان، رشت و مشهد مردم دست به اعتراض زدند. در رشت سی تن انقلابی که ساختن نارنجک و فشنگ را می‌دانستند چهل روز پنهانی به ساختن سلاح ها و مواد آتش زا پرداختند. درمیان ایشان دوتن آزادی خواه، یکی میرزا کوچک خان جنگلی و دیگری یپرم‌خان ارمنی بودند که بر ضدّ هواداران استبداد فعالیّتی گسترده داشتند. امّا علت عمده قیام مردم خراسان و سایر شهرها صدور فتواهایی بود که از جانب آخوند ملامحمّدکاظم خراسانی و دو تن از یاران او می‌رسید و پیوسته مردم مؤمن و معتقد را به شور و هیجان می‌آورد. دراین زمان، محمّد ولی خان تُنِکابُنی، که از شخصیت های بزرگ سیاسی زمان مظفرالدّین شاه و محمّدعلی شاه بود، از مخالفت با مشروطه خواهان دست برداشت و به ستّارخان نزدیک شد. قوای صمصام الدوله بختیاری و سردار اسعد بختیاری نیز در پی آن به سوی تهران روانه شدند.

استبداد صغیر یکسال و بیست روز به طول انجامید و عاقبت با فتح تهران به وسیله نیروی مشروطه خواهان درهم شکست. پس از فتح تهران، شیخ فضل الله نوری را محاکمه و اعدام کردند و پس از آن دوره دوّم مجلس شورای ملّی تشکیل شد. مجلس دوّم پس از چندی به خلع محمّدعلی شاه از سلطنت رأی داد و روز به روز قدرت بیشتری به دست آورد. دوره اقتدار مجلس ‌شورای‌ ملّی‌ که‌ مصادف با ضعف و بی‌ثباتی‌ کابینه‌ها و افزایش‌ دخالت و رقابت‌ دول بزرگ در امور ایران بود کمابیش تا 1304ش/1925م، که آغاز پادشاهی رضاشاه بود به درازا کشید.

انقلاب مشروطیت و مولود آن قانون اساسی و متمِّم آن که، ناظر بر حقوق ملّت و تفکیک قوا و استقلال قوّه قضاییه بود، اصول و آرمان هایی را مورد تأیید قرار داد که در پیشرفته‌ترین جوامع آن روز جهان نیز ملاک مشارکت آزادانه مردم در سیاست و حکومت بود. دگرگونی‌های عمده ای که در پی این انقلاب در زمینه های سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، و اداری رخ داد و راه را به تدریج برای پیشرفت و رفاه ملّت و تأمین آزادی های سیاسی، مدنی، و مذهبی مردم ایران گشود بر پایه این اصول و آرمان ها بود.

ملّی شدن صنعت نفت

تصویب قانون ملّی شدن صنعت نفت در مجلس شورای ملّی ایران در 29 اسفندماه سال 1329ش/1951م. یکی از وقایع مهمّ تاریخ معاصر ایران است.

ایران دارای یکی از حوضه‌های غنی نفت و گاز طبیعی در جهان است که از دیرباز شناخته بوده است. در تمدّن عیلام، از نفت خام برای چسباندن اشیاء و آب بندی ظرف ها و در معماری به جای ملاط و ساروج استفاده می‌کرده‌اند. بعدها بر روی منافذ گاز طبیعی، آتشگاه‌های متعددی ساخته شد که به آتش جاوید شهرت یافت. ساسانیان نفت را در اسلحه‌سازی به کار می‌بردند و تیرهای آتش زا و سنگ‌های آتشین منجنیق آلوده به نفت بود.

از این مادّه در پزشکی نیز استفاده‌های بسیار می‌شد. بیماری های پوستی انسان و حیوان را با نفت درمان می کردند. مومیایی، که ترکیبی از نفت و قیر و شبیه موم است، مادّه‌ای بسیار گران بها و کمیاب بود که برای شاهان به عنوان هدیه و غنیمت فرستاده می‌شد و آن را بهترین داروی زخم و شکستگی استخوان می‌دانستند.

از میانه قرن نوزدهم میلادی، اروپاییان که از طریق سفیران، نمایندگان نظامی و جهان گردان به وجود منابع نفتی در ایران آگاه شده بودند در صدد به دست آوردن امتیازهایی برای اکتشاف این منابع و بهره برداری از آن ها آمدند. نخستین بار در زمان ناصرالدین شاه، در سال 1289ه/1872م، بارون جولیوس دورویتر(Baron Julius de Reuter) درمقابل ساختن راه آهن امتیاز بهره برداری از کلیه معادن و منابع ایران را به دست آورد. وسعت اراضی حوزه این قرارداد و منافع بالقوّه حاصله از آن به قدری زیاد بود که نه تنها روس ها بلکه بسیاری از ایرانیان را به انتقاد واداشت. از همین رو، چند سال بعد دولت ایران ناچار با پرداخت غرامتی قرارداد را لغوکرد. دراین فاصله، چندتن دیگر نیز با کسب امتیاز به اکتشاف نفت پرداختند امّا به نتیجه دل‌خواه نرسیدند. سرانجام، در سال 1318ه/1901م، اتابک اعظم امین‌السلطان، صدراعظم مظفرالدین‌ شاه، پس از جلب موافقت دولت روسیه، در قراردادی امتیاز بهره‌برداری ازمنابع نفت ایران را به ویلیام ناکس دارسی (William Knox D’Arcy)، یکی دیگر از اتباع انگلیس، واگذاشت. طبق این قرارداد حقّ انحصاری اکتشاف، استخراج، بنای تأسیسات، حمل، تصفیه وفروش نفت، گاز، قیر و موم معدنی در مساحتی حدود 000,480 میل مربع به دادرسی اختصاص می‌یافت. تنها خراسان، گرگان، مازندران، گیلان و آذربایجان از منطقه امتیاز وی بیرون بود زیرا این نواحی براساس قراردادهای پنهان روس و انگلیس، منطقه نفوذ روسیه به شمار می‌آمد.

چند سال پس از اعطای این امتیاز، در سال 1325ه/1908م، اوّلین چاه نفت در مسجد سلیمان مورد بهره داری قرارگرفت و به دنبال آن شرکت نفت ایران و انگیس تأسیس گردید. دولت انگلیس در آستانه آغاز جنگ جهانی اوّل بزرگترین سهامدار این شرکت شد. با شعله‌ور شدن آتش این جنگ و پیوستن دولت عثمانی به آلمان، پالایشگاه آبادان و تأسیسات بارگیری بنادر مورد تهدید قرار گرفت و به دولت انگلیس فرصت داد که بی‌طرفی ایران را ندیده بگیرد و سراسر جنوب و مرکز کشور را به اشغال خود درآورد. نیروهای روسیه نیز از سمت شمال به پیش روی پرداختند.

در دوران رضاشاه، دولت به قصد ازدیاد درآمد نفتی ایران امتیاز دارسی را لغو کرد. دولت انگیس به مخالفت برخاست و دامنه اختلاف به شورای جامعه ملل متّفق کشید. پس از گفتگوهای طولانی، که با تهدید دولت انگلستان به اقدامات نظامی در جنوب ایران همراه بود، سرانجام در سال 1310ش/19331م قرارداد تازه‌ای بین دولت ایران و شرکت نفت انگلیس بسته شد. گرچه براساس قرارداد تازه بر مدّت امتیاز اوّلیه سی سال دیگر اضافه شد، اراضی مورد بهره برداری شرکت نفت ایران و انگلیس محدودتر و سهم دریافتی و عواید مالیاتی ایران از عملیات شرکت افزایش یافت.

پس از شروع جنگ جهانی دوّم، در شهریور 1320ش/1941م، نیروهای انگلیس به منظور یاری رساندن به متّفق خود اتّحاد جماهیر شوروی و به بهانه محافظت از تأسیسات نفت جنوب بار دیگر ایران را مورد حمله و اشغال خود قرار دادند دراین زمان اهمیت نفت و مشتقّات آن در جنگ آشکار بود. پس از شکست آلمان نازی و پیروزی متّفقین، نیروهای انگلیس از ایران خارج شدند. امّا باقی ماندن بخشی از قوای شوروی و چشم طمع دولت شوروی به منابع نفت شمال ایران که با تشکیل فرقه دموکرات آذربایجان و اعلام خود مختاری آذربایجان بی ارتباط نبود، به دشمنی دیرینه نسبت به دولت انگلستان و مظهر سیاست ها و دخالت های استعماری آن، شرکت‌ نفت‌ ایران‌و انگلیس، دامن زد. به این ترتیب، مجلس چهاردهم ضمن ردّ موافقتنامه‌ای که احمد قوام با دولت شوروی در مورد بهره برداری از نفت شمال امضا کرده بود دولت را به اقدام برای استیفای حقوق ایران در نفت جنوب موظّف کرد.

در سال 1330ش/1949م قراردادی برای افزایش درآمد نفتی ایران بین نمایندگان دولت و شرکت نفت ایران و انگلیس به امضا رسید که به لایحه الحاقی گس-گلشاییان شهرت یافت. طرح این قرارداد در دوره های پانزدهم و شانزدهم مجلس شورای ملّی با مخالفت شدید برخی نمایندگان، احزاب و گروه های سیاسی گوناگون، از آن جمله دکتر محمّد مصدّق و جبهه ملّی قرار گرفت و به ارائه طرح ملّی شدن صنعت نفت منجر شد. با اوج گرفتن احساسات و هیجان عمومی، سپهبد علی رزم آراء، نخست وزیر وقت، که ملّی شدن این صنعت را در آن زمان به سود ایران نمی دانست به ضرب گلوله یکی از اعضای سازمان فداییان اسلام از پای درآمد.

در پی این رویداد نمایندگان شانزدهمین دوره مجلس اصل قانون ملی شدن صنعت نفت را در اسفند ماه 1330ش/1951م تصویب کردند. با تصویب طرح اجرای این قانون دکتر مصدّق با رأی تمایل مجلس و فرمان شاه به نخست وزیری رسید و هیأتی، به نام هیأت خلع ید، مأمور اجرای طرح ملّی شدن صنعت نفت و سلب اختیارات شرکت نفت ایران و انگلیس شد. با انجام خلع ید که به قطع صدور نفت از ایران منجرشد، دولت انگلیس شکایت خود از ایران را در دیوان بین المللی دادگستری و شورای امنیت سازمان ملل متحد مطرح ساخت. در این میان، ایالات متحّد آمریکا نیز، که در آغاز با ملّی شدن نفت در ایران نظری مساعد داشت، با اعزام هیئت‌های نمایندگی و ارائه پیشنهادهای گوناگون برای حلّ اختلافات دو طرف کوشید. امّا با خودداری دکتر مصدّق از هر نوع مصالحه در مورد نحوه اجرای قانون ملّی شدن نفت، آمریکا نیز از پذیرفتن درخواست های وی برای ارائه کمک اقتصادی و مالی به ایران سر باز زد و، سرانجام، هم‌ رأی با انگیس، بقای حکومت وی را مغایر با منافع غرب در جنگ سرد شمرد.

با سقوط دولت دکتر مصدق در 28 مرداد سال 1332 ش/1953م، کنسرسیومی مرکّب از شرکت های بزرگ نفتی دنیا عملیات اکتشاف، بهره برداری و فروش نفت ایران را به عهده گرفت و درآمد نفتی ایران، نسبت به دوران پیش از ملّی شدن صنعت نفت، افزایشی قابل ملاحظه یافت. در سال 1352ش/1973م، با گسترش توانایی های شرکت ملّی نفت ایران و افزایش نقش منطقه ای و بین المللی کشور، شرکت ملی نفت ایران کلیه عملیات اکتشاف، استخراج و بهره برداری از منابع نفت ایران را رأساً به عهده گرفت.

انقلاب اسلامی

با همه پرسی 12 فروردین 1358ش/1979م، جمهوری اسلامی جای گزین نظام پادشاهی شد و رهبران مذهبی جنبشی که با تظاهرات، اعتصابات و راه پیمایی های عمومی از زمستان سال 1356ش/1976م آغاز شده بود، به هدف نهایی و اصلی خود رسیدند.

در دو دهه پیش از انقلاب، برنامه‌های نوگرایانه محمّدرضا شاه پهلوی، به ویژه در زمینه آزادی ها و حقوق زنان، دشمنی و نگرانی برخی از رهبران متنفّذ مذهبی را برانگیخته بود. درهمین دوران، محدودیت آزادی‌های سیاسی و تمرکز قدرت تصمیم گیری سبب شد که بسیاری از رهبران و شخصیت‌های سیاسی، رژیم را هدف انتقادات تند قرار دهند و دستآوردهای آن را در زمینه رشد اقتصادی و اصلاحات اجتماعی یا نادیده بگیرند یا بی‌اهمیت بشمرند. این انتقادات و دشمنی‌ها برای نخستین بار درتظاهرات خونین تابستان 1342ش/1963م به رهبری آیت الله روح الله خمینی بازتابی آشکار یافت.

در نیمه دهه 1350ش، انتظارات فزاینده عمومی -که ناشی از رشد سریع اقتصادی کشور و افزایش درآمدهای نفتی در دهه 1345-55 بود- هجوم روستاییان به شهرها و افزایش نرخ توّرم، زمینه‌های تازه ای برای مخالفین در برانگیختن افکار عمومی بر ضد دولت فراهم آورد. درآبان ماه 1356 با سرکوبی گروهی از طُلاّب هوادار آیت الله خمینی در قم موجی از عزاداری‌ها و تظاهرات در ایران برخاست. این تظاهرات عمدتاً از سوی شخصیت ها و شبکه‌های مخفی یانیمه مخفی و بازاریان سنّتی که با آیت الله خمینی، ابتدا در نجف و سپس در پاریس درتماس بودند، اداره و رهبری می‌شد. دراین میان، نه تنها سازمان ها و گروه‌های گوناگون مارکسیستی، که نیل به قدرت سیاسی را تنها در واژگونی نظام پادشاهی می‌دیدند، بلکه بسیاری از رهبران و روشن فکران آزادی خواه و اصلاح طلب نیز بر رهبری آیت الله خمینی گردن نهادند و به هواداری از شعار استقرار حکومت اسلامی برخاستند.

درآبان ماه 1357ش/1978م، شاه در پیامی، ضمن پذیرفتن ضرورت اصلاحات سیاسی و اقتصادی، درباره پی آمدهای پیروزی نیروهای تند رو مذهبی و مارکسیستی به ملّت هشدار داد و اعلام کرد که اداره امور کشور را تا اعاده آرامش و تشکیل یک دولت مؤتلف اصلاح گرا، به یک دولت نظامی خواهد سپرد. امّا تشکیل دولت نظامی نیز موج تظاهرات و اعتصابات را فرو ننشاند، زیرا نیروهای نظامی و انتظامی از مقابله جدّی و خشونت بار با تظاهرکنندگان ممنوع شده بودند و عملاً جز نظاره کردن بر صحنه‌های تخریب و آتش سوزی نقشی نداشتند.

محمد رضا شاه پهلوی که هم خواهان پرهیز از خون ریزی و کشتار گسترده و هم نا امید از یافتن راه حلّی مسالمت آمیز برای پایان بخشیدن به بحران بود، پس از انتصاب شاپور بختیار، یکی از سران جبهه ملّی، به مقام نخست وزیری، خاک ایران را در دی ماه 1357ش/1979 ترک گفت.

پس از ورود آیت الله خمینی، درمیان استقبال عمومی، فرماندهان ارتش در 22 بهمن 1357 بی طرفی خود را اعلام کردند و به این ترتیب آخرین مانع در راه سقوط دولت بختیار، تسلّط نیروهای انقلابی بر مراکز قدرت و آغاز دوران گذار از نظام پادشاهی به جمهوری اسلامی از میان برداشته شد.

منابع

– آژند، یعقوب. قیام شیعی سربداران. تهران، نشر گستره، 1363.

– اندامایف، م. آ. ایران در دوران نخستین پادشاهان هخامنشی. تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1352.

– برتلس، آندره. ناصر خسرو و اسماعیلیان. ترجمه یحیی آرین پور، تهران. بنیاد فرهنگ ایران، 1346.

– پطروشفسکی، ای. پ. نهضت سربداران خراسان. ترجمه کریم کشاورز. تهران، انتشارات پیام، 1351.

– تیموری، ابراهیم. تحریم تنباکو. تهران، انتشارات سقراط، 1328.

– تقی زاده، سید حسن. مانی و دین او. تهران، 1335.

-حقیقت، عبدالرفیع. تاریخ نهضت های ملی ایران از حمله تازیان تا ظهور صفاریان. تهران، علمی، 1348.

-حلبی، علی اصغر (ترجمه). گزیده متن رسائل اخوان الصفا و خلاّن الوفا. تهران، زوّار، 1360.

– خان ملک یزدی، محمّد. غوغای تخلیه ایران. تهران، انتشارات سلسله، 1362.

-دهخدا، علی اکبر. لغت نامه دهخدا. تهران، 1335.

– ر. س. ح. بررسی و تحلیلی از نهضت امام خمینی. تهران، شر احرار، 1356.

– رضوانی، محمد اسماعیل. انقلاب مشروطیت ایران. تهران، مؤسسه انتشارات فرانکلن، 1345.

– زرّین کوب، عبدالحسین. ارزش میراث صوفیه. تهران، امیر کبیر، 1356.

————. جستجو در تصوف ایران. تهران، امیرکبیر، 1363.

– فلسفی، نصرالله (ترجمه). تاریخ سلطنت قباد و ظهور مزدک. تهران، 1309.

– کسروی، احمد. تاریخ مشروطه ایران. چاپ چهاردهم، تهران، انتشارات امیر کبیر، 1357.

– کوربن، هانری. آیین جوانمردی. ترجمه احسان نراقی. تهران، نشرنو،1363.

– مکّی، حسین. کتاب سیاه. تهران، نشر ناشر، 1362.

– ناطق، ناصح. زندگی مانی و پیام او. تهران، امیرکبیر، 1357.

– نقبائی، حسام. طاهره قرة العین. تهران، مؤسسه مطبوعات امیری، 1974.

– هاجسن، مارشال. فرقه اسماعیلیه. ترجمه فریدون بدره‌ای. تبریز، کتابخانه تهران، 1346.

-همائی، جلال. شعوبیه. به اهتمام منوچهرقدسی. اصفهان، انتشارات صائب، 136.

 

سرداران بزرگ و نامداران سیاست

اگرچه درتاریخ بیش از همه درباره شاهان و فرمان روایان سخن می رود، امّا نگفته پیداست که بسیاری کارهای مهم به سرانگشت تدبیر وزیران و دلاوری و موقع شناسی سرداران و سیاست مداران برجسته صورت می‌گیرد. در تاریخ ایران نامدارانی ازاین دست بی‌شمارند. دراین جا تنها به‌شرح احوال و کارهای برخی ازمشهورترین آنان می‌پردازیم، کسانی‌که یا خود صدر کارهای بزرگ بوده‌اند یا به نوعی درحوادث مهم دخالت داشته‌اند.

بزرگمهر

برزگمهر بختگان، که بوزرجمهر نیز نامیده شده، وزیر دانشمند خسرو انوشَروان شاهنشاه ساسانی است. از زندگی او اطّلاع دقیقی در دست نیست چنان که برخی او را شخصیّتی افسانه‌ای انگاشته اند. امّا رساله‌ای به زبان پهلوی درچهار صدو سی کلمه به نام پندنامه بزرگمهر بختگان باقی است که نشان از بزرگواری و هوشمندی نویسنده دارد. در این رساله به سنجیده ترین صورت از آداب پادشاهی و اخلاق و روش درست مملکت داری و رعایت احوال مردم سخن رفته است.

در روزگار انوشَروان، با همه سخت گیری های بسیار درباره مَزدَکیان نسبت به پیروان ادیان مختلف با نرمی و ملایمت رفتار می‌شد. انجمن دانشمندان دربار به بحث درعقاید ادیان وفلسفه های گوناگون زمان و علوم و فنون جهان آن روز می‌پرداخت. بزرگمهر که سخت مورد توجّه خسرو بود در این بحث ها نقشی عمده ایفا می کرد. با این همه، شاید به سبب گرایشی که به معتقدات مَزدَک داشت، زمانی مورد خشم انوشَروان قرارگرفت و زندانی و شکنجه شد. از جمله داستان هایی که در باره بزرگمهر نقل می‌کنند یکی این است که وی، بر اثرماندن در زندان تاریک و گرسنگی و تشنگی به مدّت طولانی کور شد. وقتی انوشَروان اورا بخشید خواست تا در مقابل این همه رنج از شاه چیزی بخواهد بزرگمهر گفت: «بینایی را بمن بازده.» انوشَروان گفت که این کار از او برنیاید. حکیم فرزانه به شاه گفت: «چیزی را که نمی توانی بازدهی چرا ستاندی؟»

داد و ستد گسترده فرهنگی در زمان خسرو انوشَروان به گرد آوردن کتاب های مهمّ بی‌شمار انجامید. از جمله، به دست آوردن کتاب هندی پنچاتنترا و ترجمه آن از سانسکریت به زبان پهلوی بود. انجام این کار مهمّ و دشوار را به بُرزویه، پزشک نامدار معاصر انوشَروان، نسبت داده اند که از مردم مَرو بود. ابهام تاریخی چهره این دومرد بزرگ، یعنی بزرگمهر بختگان و برزویه پزشک، را درهم آمیخته است آن چنان که برخی گویند این هر دو یکی هستند. احتمال دیگر آن که برزویه پس از به دست آوردن و ترجمه کتاب ازخسرو انوشَروان خواسته است که بزرگمهر درباره او فصلی به کتاب بیفزاید. در ترجمه پهلوی، این کتاب به نام دو شغال که در حکایت شیر و گاو آمده کَلیله و دِمنه، نامیده شده است. بخش اضافی، باب برزویه طبیب است که در آن نویسنده با بیانی حکیمانه ازخردمندی، احسان، مهربانی، وظیفه توانگران نسبت به فقرا سخن گفته است که همه یادآور معتقدات مانَویان و نمودار روشن بینی و آزاد اندیشی آنان است. نوشته اند که پادشاه هند همراه هدایای گران بها بازی شطرنج را نیز به دربار خسرو انوشیروان فرستاد. بزرگمهر توانست راز آن را بگشاید و قواعد بازی با آن را به دیگران بیاموزد.

بزرگمهر درتاریخ بعد از اسلام نیژچهره ای افسانه ای دارد. هرگونه پند و دستور اخلاقی سنجیده را باو نسبت می‌دهند. از جمله افسانه های بسیار که در باره او گفته شده یکی مربوط به دختر اوست. آورده اند که هنگام بردارکردن بزرگمهر دخترش با روی گشاده و بدون پوششی بر روی به زیر دار آمد و بر جنازه پدر می نگریست. پرسیدندچگونه است که روی نپوشانده است گفت: «در این همه مردم مردی نمی یابم که از او روی پوشانم. تنها مرد دراین میان پدرم بود که بردار است.»

ابو مسلم خراسانی

(137-105ه/754-723م)

درآستانه صدمین سال هجرت پیامبر اکرم، مسلمانان بنا بر اعتقادی قدیمی‌منتظر دگرگونی مهمّی دراوضاع سیاسی جامعه اسلامی بودند. مخالفان بنی امیّه که آنان را غاصب مقام خلافت می‌دانستند به این اعتقاد دامن می‌زدند و مبارزات خود را سازمان می دادند. میان ایشان بنی عبّاس، یعنی فرزندان عموی پیامبر وشیعیان علی(ع) اکثریت داشتند و چشم امید خود را به ایرانیان دوخته بودند. زیرا درکشمکش‌میان‌علی(ع) و معاویه، ساکنان کوفه و بین‌النهرین که‌ایرانی بودندجانب علی را داشتند. به همین جهت حضرت علی(ع) مرکز حکومت خویش را بدان‌جا منتقل کرد. پس از واقعه کربلا و شهادت امام حسین بن علی(ع) نیز ایرانیان بیش از همه درصف انتقام‌جویان با اُمویان می‌جنگیدند. نهضت مخالفان بنی امیّه ظاهراً رنگ مذهبی داشت و از انتقال خلافت به خاندان پیغمبرسخن گفته می شد. امّا ایرانیان این بار نیز چون بارهای دیگر از این مبارزه برای کسب استقلال و اداره امور سرزمین خویش بهره می‌جستند.

دربین مخالفان بنی امیّه، ایرانیان با این سابقه های مبارزاتی ارج و احترامی خاص داشتند. رئیس و پیشوای عبّاسیان آشکارا به یاران خود توصیه می کردکه: «برشماست که به خراسانیان روی آورید که شمار ایشان بسیار، استواری ایشان آشکار، سینه‌هاشان گشاده و دل هاشان پاک است.» علاوه براین، اعتقاد ایرانیان به حکومت موروثی و این که جانشینی پیامبرحقّ اولاد و خاندان اوست، موجب نزدیکی بیشتر ایرانیان با دشمنان عرب بنی امیّه می‌گردید.

در آغاز پیدایش نهضت، یکی از ایرانیان اهل کوفه به نام ابوسَلمه خلاّل که از سران جنبش بود نامه ای به مدینه فرستاد و از امام جعفرصادق، ششمین پیشوای اهل تشیّع، دعوت به ریاست نمود. امّا آن امام دعوت نامه او را سوزاند و از مبارزه کناره جست. پس از آن ایرانیان و شیعیان کوفه باعبّاسیان قرارگذاشتند که هنگام پیروزی به توافق همگان یکی از افراد خاندان رسول(ص) را به رهبری و خلافت برگزینند.

عبّاسیان نخست دوازده تن نقیب برای تبلیغ به شهرهای مختلف فرستادند. این مبلّغان برای خلافت ازشخص‌خاصّی نام نمی‌بردند وفقط مردم رابه «الرّضامن‌آل‌محمّد» فرا می‌خواندند. این‌گونه تبلیغ مصلحت آمیز طرف داران علویان را که در نواحی مختلف ایران پراکنده بودند راضی و با آنان همراه نگاه می داشت. درسال 124ه/741م، دوّمین‌امام عبّاسی جوانی ایرانی را که در زندان با او آشنا شده بود مأمور تبلیغ درخراسان کرد و نام ابومسلم را برای او برگزید و لقب امیرآل محمّد بدو داد. ابومسلم دراین زمان نوزده ساله بود امّا تولّد او را در سال صدم هجرت نیز نوشتند که درآن صورت باید بیست و سه ساله می‌بود.

خراسان درآن روزگار برای قیام زمینه‌ای مناسب تر از هرجای دیگر داشت و ازمرکز قدرت خلافت نیز بسیار دور بود. ابومسلم که در دلاوری و سازمان دهی بی‌نظیر بود برای تسلّط کامل بر این ناحیه به هوش‌مندی و تدبیر تمام از فرصت سود جست. درآخرین روزهای ماه رمضان سال 129ه/746م، ابومسلم در یکی از روستاهای نزدیک مَرو با افروختن آتشی عظیم و پوشیدن جامه سیاه و برافراشتن عَلَم، به همراهی جمعیت انبوهی ازمردم روستا، قیام خود را برضد خلافت اُموی آشکار کرد. روستاییان دور و نزدیک که با علامت برافروختن آتش از آغاز قیام آگاه شده بودند هریک با سلاحی به ابومسلم پیوستند. نوشته‌اندکه تنها در یک روز از شصت دهکده روستاییان و مردم تهی‌دست که ازظلم کارگزاران خلیفه به جان آمده بودند به ابومسلم روی آوردند. بیشتر شرکت‌کنندگان در قیام چماقی در دست داشتند که‌به آن‌کافرکوب می‌گفتندوخری راکه برآن‌سواربودند مَروان (نام خلیفه اموی) می‌نامیدند.

پس از تسلّط برشهرمَرو کار ابومسلم به سرعت بالا گرفت و سپاهیان او به تعدادی رسید که به دسته‌های بزرگ تقسیم شد و به صورت ارتشی منظّم درآمد. از میان سرداران سپاه ابومسلم دوتن اهمیت بیشتری یافتند. یکی ازایشان مردی ایرانی بود به نام خالدبن بَرمَک، بزرگ خاندان بَرمَکیان، و دیگر عربی به نام قَحطَبه. این نشان می‌داد که سران عبّاسی ازهمان آغاز از پیش رفت کار ابومسلم نگران بودند و به این جهت قحطبه را به سرداری سپاه برگزیدند.

سپاهیان‌ابومسلم به زودی به سوی مرکزخلافت اُموی درشام به حرکت‌درآمدند. درتابستان سال 131ه/748م، لشگربنی امیّه را درتوس وچند ماه بعد درنیشابور شکست دادند و پس از دو پیروزی دیگر یکی درگرگان و دیگری درنهاوند سراسر ایران را گرفتند. آخرین نبرد که به سال 133ه/750م، درکنار رود زاب درگرفت به خلافت اُموی پایان داد. از شگفتی‌های تاریخ آن که شکست اعراب از سپاهیان ایرانی در نهاوند بود، درهمان جا که سپاه ساسانی از اعراب شکست خوردند و اعراب آن را فَتح الفُتوح نامیدند. پس از آن، پیروزی ایرانیان درجَلولاء و زاب بار دیگرخاطره دو جنگ مهمّ ایرانیان با اعراب را درکمتر از یک قرن پیش از آن درجَلولاء و قادسیه زنده کرد.

بدین ترتیب، خلافت به عبّاسیان منتقل شد و وضع ایرانیان بهبودی بارز یافت و آنان را از مقام بنده و خدمت گزار، که اُمویان برای آنان قایل بودند بدان جا رسانید که بزرگ ترین مقام های دولتی را به دست آوردند و سال ها همه امور اداری سرزمین های خلافت اسلامی را به عهده گرفتند. عبّاسیان، با آن که از قدرت و نفوذ ابومسلم درهراس بودند، تا چهارسال پس از پیروزی با یاری و مشورت او به محکم کردن پایه‌های قدرت خود پرداختند. امّا درسال پنجم، ابوجعفرمنصور،که پس از برادر بر مسندخلافت عبّاسی نشسته بود، به‌حیله ابومسلم را درمداین به نزد خودکشاند و ناجوانمردانه او را کشت. ابومسلم با آن همه نام و شهرت بسیار در سی یا سی وهفت سالگی کشته شد. او از املاک و تجمّل هیچ نداشت و این در زمانی بود که حکم رانان عرب پس از گشادن سرزمین های ایران و روم در جمع ثروت های افسانه ای شهرت تمام یافته بودند.

پس ازکُشته شدن ابومسلم، به کین او قیام‌های خون بار پی در پی درگرفت و بر اثر جان تازه ای که او درکالبد ایرانیان دمیده بود استقلال طلبی ایشان شدّت یافت. اعتقاد به حلول روح ابومسلم درسردارانِ قیام‌های پس از او نمودار اهمیت و احترامی است که توده مردم برای مبارزات ابومسلم داشته اند. حتّی فرقه هایی به نام های رِزّامیه و ابومسلمیّه درباره او راه افراط پیش گرفتند و چنین پنداشتند که او از طریق حلول روح خداوند به مرتبه الوهیّت رسیده است. با این همه، رفتار خشن ابو مسلم و کشتاری که از مردم کرد چهره تاریخی او را مخدوش کرده است. نوشته‌اند که وی به سبب اعتماد نابجایی که به عبّاسیان داشت با شیعیان بخارا با خشونت رفتار کرد و بیش از دوازده هزار تن از ایشان را بردارکشید.

ابومسلم در مرگ به صورت قهرمان ملّی و مظهر عدالت و جوانمردی درآمد. خاطره او قرن ها پایدارماند و درذهن و خیال مردم درشمار وجودهای مقدّس جا گرفت. داستان‌های پهلوانی بسیار درباره ابومسلم نوشته شد که بعضی از آن ها به نام ابومسلم نامه قرن ها درسراسر ایران و قفقاز و ترکیه، درمجالس نقالّی ورد زبان ها بوده و هنوز نسخه های متعدّد از آن برجای مانده است. دراین داستان ها ابومسلم مظهر مبارزه برضدّ ستم و بیداد و قربانی مکر و فریب ناجوانمردان قدرت مدار است.

بَرمَکیان

بَرمَکیان از خاندان های نام‌دار ایرانی و از پیشوایان مذهبی بودایی و سرپرست معبد نوبهار بَلخ بودند. نیای ایشان، بَرمَک، همزمان با اوج گیری مبارزات عبّاسیان برضدّ خلافت اُموی، بزرگ و سرپرست معبد نوبهار بود. خالد پسر بَرمَک به ابومسلم خراسانی پیوست و با ابراز لیاقت و دلاوری به عنوان یکی از سرداران سپاه او برگزیده شد و به همراهی قَحطَبه، سردار عرب، سپاه عبّاسی را از خراسان تا عراق رهبری نمود و خلافت اُموی را بر انداخت. خالد بَرمَکی پس از آن در دستگاه خلافت عبّاسی احترام بسیار یافت و با آن که منصور خلیفه ابومسلم را ناجوانمردانه کشت، خالد همچنان از مشاوران نزدیک خلیفه باقی ماند.

عبّاسیان نه تنها بغداد را با مصالح پایتخت پیشین ایران ساختند بلکه خلافت را نیز به یاری مردم ایران به دست آوردند و پس از آن نیز با تدبیر و دانش مملکت داری بزرگان ایرانی چون خاندان‌های بَرمَکی و نوبختی توانستند بر آن امپراطوری عظیم فرمان روایی کنند. با این همه عبّاسیان باهمه قدرت سیاسی و مذهبی خود پیوسته از سروری وسیادت فرهنگی و دیوانی ایرانیان در هراس بودند و به توفیق ایشان در زمان داری و تدبیرهای سیاسی رشک می‌بردند.

بَرمَکیان در دوران خلافت مهدی نیز همچنان محترم و طرف مشورت عبّاسیان بودند تا آن که پس از مرگ مهدی میان دو فرزند او هادی و هارون اختلاف افتاد. یحیی، پسر خالد برمکی، جانب هارون را گرفت و به سال 170ه/786م او را به خلافت رساند. هارون الرشید نیز یحیی را پدر می‌خواند و همه اختیارات را به وی بازگذاشته بود. دو پسر یحیی، فضل و جعفر نیز درآن دوران مقام های بزرگ داشتند. شکوه افسانه‌ای دربار خلافت هارون الرشید در واقع نتیجه وزارت و تدبیر سیاسی این خاندان بزرگ ایرانی است. بَرمَکیان نه تنها تجمّل و آداب و تشریفات دربار ساسانی را به دستگاه خلافت انتقال دادند بلکه، با حمایت از هنرمندان و دانشمندان و اندیشه وران بزرگ و بذل و بخشش بسیار، درگاه خود را به صورت مجمع ادیبان و شاعران و صاحبان ذوق و اندیشه درآوردند آن گونه که سده های بسیار پس از ایشان نامشان همچنان به فضل و بزرگواری در شعر و گفته بزرگان عرب و ایرانی ورد زبان‌ها بوده است.

هارون الرشید هجده سال چنین به سر آورد، امّا پیوسته از نفوذ و قدرت بَرمَکیان در هراس بود تا عاقبت به دسیسه شبی جعفر بَرمَکی را که برادر رضاعی و دوست نزدیک و رفیق گرمابه و گلستان او بود فروگرفت و شبانه دستور داد سرش را بریدند، تنش را دوپاره کردند و هریک را به یکی از پل های شهر بغداد بیاویختند. شبانه برادر جعفر فضل و پدرش یحیی را نیز زندانی و اموالشان را تصاحب کردند. به این ترتیب، هارون که سرشب با جعفر به بزم نشسته و درپایان شب دستور قتل او را داده بود یکباره به نیم قرن شکوه و جلال و حکومت و فرمان روایی بَرمَکیان پایان داد. درباره علّت خشم هارون الرشید بر جعفر برمکی افسانه های بسیار گفته شده. مشهورترین آن ها ماجرای عشق جعفر و عبّاسه، خواهر هارون‌الرشید است. این دو بسیار مورد علاقه هارون الرشید بودند و گویند خلیفه برای آن که حضور ایشان در مجالس بزم از نظر مذهبی خطا نباشد دستور داد ایشان را به عقد یکدیگر درآورند امّا شرط کرد که ایشان جز در محضر او با یکدیگر ملاقات نکنند. چندی بعد عبّاسه فرزندی به دنیا آورد و مخفیانه او را به مدینه فرستاد. آگاهی هارون از این امر او را به خشم آورد و موجب قتل جعفر شد.

برخی از موّرخان به عوامل مهم تر نیز اشاره کرده اند. در تاریخ بیهقی آمده است که وقتی هارون فضل بَرمَکی را از حکومت خراسان عزل کرد و علی بن عیسی بن ماهان را به جای او فرستاد، علی هدایای فراوان برای هارون ارسال داشت. «هزار غلام ترک بود، به دست هریکی دو جامه، یکی ملوّن. . . و بر اثر ایشان هزار کنیز به دست هریکی جامی زرّین یا سیمین پُر از مشک و کافور و عنبر. . . .» هارون پس ازتماشای این هدایا رو به یحیی کرد و گفت: «ای پدر این اموال در زمان حکومت پسر تو برخراسان کجا بود؟ و یحیی بی‌هیچ پروایی گفت: «ای خداوند این ها به خانه خداوندانشان بود در خراسان.» نیز آمده است که چندی بعد یحیی به هارون گفت:«باشدکه علی بن عیسی خراسان را بر سر جمع آوری ناحقّ این اموال برباد دهد.» و چنین نیز شد. پس از برافتادن خاندان بَرمَکی، دیری نگذشت که بر اثر ظلم بسیار علی‌بن عیسی و دیگر کارگزاران خلیفه، خراسان شورید و هارون مجبور شد برای مقابله با دشمنان خود بدان دیار رود. همان جا بیمار شد و در طوس درگذشت.

بَرمَکیان با همه جلالت قدر با عامه مردم پیوستگی نداشتند. نوشته اند هنگامی که خالد بَرمَکی از حکومت طبرستان عزل شده بود و از آنجا کوچ می‌کرد، بازاریی برکنار رودبار ایستاده بود گفت: «خدای را شکر که از ظلم تو خلاص شدیم.» خالد دستور داد بی درنگ اورا گردن زدند. با این همه، ایرانیان پیوسته چشم امید به این خاندان ها داشتند و تنها به دلیل ایرانی بودنشان آنان را عزیز می‌داشتند. باز نوشته اند هنگامی که فضل برمکی را در زندان هارون چنان تازیانه زده بودند که پشتش چرک کرده و درحال مرگ بود، مردی ایرانی از گوشه زندان به مداوای او پرداخت و درحالی که از مال دنیا جز «سازی و شیشه نبیذی» نداشت از دریافت ده هزار درم که بعدها فضل برای او فرستاد سرباز زد و گفت: «من یک جوان ایرانی را درمقابل پول علاج کنم؟» فضل با آن همه بخشش که در دوران ریاست خود کرده بود چنان به هیجان آمد که گفت «به خدا کاری که این مرد کرد از همه کارهایی که ما به روزگار خود کرده ایم برتراست.»

خاندان نوبختی

نوبخت، ستاره شناس بزرگ دربار منصور دوّمین خلیفه عبّاسی، ایرانی و زَرتُشتی بود. فرزندان او، همه مردمی دانشمند و صاحب نام بیش از سه قرن، با احترام تمام در بغداد زیستند وصاحب آثار و مقام های مهم حکومتی و مذهبی گردیدند. نوبخت، در زندان اهواز، سقوط اُمویه و به‌قدرت رسیدن عبّاسیان را پیش بینی کرده بود. منصور که بعدها دوّمین خلیفه عبّاسی شد نیز در آن زندان بود. این آشنایی سبب شد که پس از روی کار آمدن عبّاسیان، منصور که به احکام نجوم اعتقاد بسیار داشت نوبخت را به دربار خود خواند. نوبخت و پسرش در حضور خلیفه، اسلام آوردند و منصور پسر نوبخت را، که نام‌های ایرانی متعدّد داشت، ابوسهل نامید. نوشته اند که منصور بنای پایتخت خود، شهر بغداد، را در ساعتی آغاز کرد که نوبخت و پسرش از روی احکام نجوم برگزیده بودند.

ابوسهل تا زمان خلافت هارون الرشید نیز می‌زیست و از ندیمان و مشاوران مهمّ دستگاه خلافت بود. وی دانستنی های نجومی بسیاری از کتاب های دوران شاهنشاهی ساسانی گرد آورده بود و بسیاری از آن ها را از زبان پهلوی به عربی برگرداند. فرزندان متعدّد و نوادگان ابوسهل نوبخت تا اوایل قرن یازدهم میلادی می‌زیستند و از بین ایشان علما و محدّثان و ادیبان و نویسندگان نامی برخاسته اند. خاندان هایی چون نوبختی ها در واقع از عوامل شکوفایی و عظمت فوق العاده فکری و فرهنگی دوران اول خلافت عبّاسی بودند. ترجمه و تألیف آثار مهمّ علمی و ادبی و همچنین حمایت و نشر آثار شاعرانی چون ابونُواس ایرانی الاصل، که در اشعار عربی خود به آسانی کلمات فارسی را می آورد، از آن جمله است. فضل بن نوبخت، متکلّم و منجّم بزرگ ایرانی از افراد این خاندان، در زمان هارون الرشید خزانه دارکتاب های فلسفی دربار خلافت بود و کتاب‌هایی درحکمت اِشراق و فلسفه ایران قبل از اسلام از پهلوی به عربی برگرداند.

خاندان نوبخت اعتقادات شیعی داشتند و هنگامی که، در سال 260ه/873م، امام حسن عسکری(ع) یازدهمین امام شیعیان درگذشت، خاندان نوبخت از متولّیان و رؤسای فرقه امامیه بودند. مشهور ترین ایشان در این زمان ابوسهل (دوّم) نوبخت، فقیه و متکلّم بزرگ، بود که دردربار خلیفه نیز شغل مهمّ اداری و دیوانی داشت. تألیفات وی، که شیخ‌المتکلّمین خوانده می‌شد، در دفاع از فرقه شیعه امامیه (دوازده امامی) و ردّ سایر مذاهب موجب شد که مذهب شیعه با وجود خطرهای عظیمی که موجودیت آن را تهدید می‌کرد برجای ماند. وی که مردی میانه رو و صلاح اندیش بود توانست چندگاهی قَرمَطیان را که شیعیانی تند رو بودند از کانون خلافت دور کند. نیز هنگامی که حسین منصور حلاّج اهداف و نظرهای سیاسی خود رابرای او آشکار و او را دعوت به همکاری با خود کرد ابوسهل با افشای اسرار او را به کشتن داد. مسئله غیبت امام دوازدهم نیز از سوی ابوسهل نوبخت عنوان گردید. نایبان امام غایب در مدّت غیبت صغری وجوه اهدایی پیروان را به نام او دریافت می‌داشتند و به ادّعای خود به مهر و امضای امام غایب می‌رساندند. ابوالقاسم حسین بن روح نوبخت، از همین خانواده، سوّمین نایب امام غایب شد و حدود بیست سال این سِمَت را بر عهده داشت. وی چندی نیز به اتّهامات مالی و دیوانی و همکاری با قَرمَطیان به زندان افتاد. ابو اسحاق ابراهیم نوبختی یکی دیگر افراد این خاندان است که در اوایل قرن دهم میلادی می‌زیست و کتابی درعلم کلام موسوم به یاقوت از او برجای مانده است. شرحی که علاّمه حِلّی، فقیه و متکلّم بزرگ شیعه اثنی عشری، براین کتاب نوشته هنوز از معتبرترین متون مذهب شیعه است و در حوزه های علمیه به طُلاّب علوم دینی تدریس می‌شود.

خواجه نظام الملک طوسی

(485-408ه/1092-1017م)

خواجه نظام الملک وزیر مقتدر و سیاستمدار بزرگ ایرانی است که بخشی بزرگ از عظمت و قدرت دربار الب ارسلان و ملکشاه سلجوقی زاده تدبیر و تیزهوشی او در اداره امور قلمرو ایشان بود. یک‌بار وقتی ملکشاه از سر خشم به‌او پیام فرستاد که: «می خواهی بفرمایم که دولت از پیش تو برگیرند؟» خواجه پاسخ داد «دولت آن تاج بر این دولت بسته است. هرگاه این دولت را برداری آن تاج را بردارند.»

خواجه که نام کوچک او حسن پسر علی بود در نوغان یکی از روستاهای طوس، در خانواده‌ای فقیر به‌دنیا آمد. درهمان زادگاه خویش قرآن آموخت و سپس در شهرهای دیگر خراسان، چون طوس و مرو و نیشابور، زبان عربی و علوم دینی و فقه شافعی را فراگرفت. از هوشمندی وی بسیار گفته اند. هنگامی که بیش از بیست سال نداشت دبیری تمام و شایسته بود و توانست به درگاه چُغری بیک، برادر طُغرُل، راه یابد و اندکی بعد در دوران حکومت ارسلان وزیر و همه کاره او شود. وزارت خواجه نظام الملک درتمام دوران حکومت الب ارسلان و ملکشاه سلجوقی ادامه یافت و بیش از سی سال به درازا کشید. وی نه تنها درکار سیاست و تدبیر امور دیوان و رسیدگی به ولایات توانا بود، بلکه ترتیب و اداره سپاه را نیز مستقیماً زیر نظر داشت و درجنگ ها خود همراه پسران و غلامانش درخطّ مقدّم می‌جنگید و مردانه با خطر روبرو می‌شد.

دوازده پسر، دامادان و پیوستگان بسیار او همه شغل های مهم را برعهده داشتند و از این طریق قدرت او را در سرتاسر حکومت پهناور سلجوقیان تحکیم می‌کردند. قلمرو حکومت سلجوقی درزمان وزارت خواجه نظام الملک از سرحدات چین تا دریای مدیترانه بود. اداره چنین سرزمین وسیعی نشان اهمیّت موقع و مقام خواجه نظام‌المللک است. وی مردی مذهبی و معتقدی سخت‌گیر بود. علما و روحانیان و شیوخ را گرامی می‌داشت و به دست‌گیری از مستمندان می پرداخت. مدرسه های بزرگ نظامیه در شهرهای نیشابور، بغداد، بصره، اصفهان، بلخ، هرات، مرو و موصل بنا کرد که مهم‌ترین آن ها در نیشابور و بغداد بود. وی نخستین کسی است که نظام نوینی در این مدارس بنیان گذاشت. تهیه محل سکونت برای مدرّسان و دانشجویان و پرداخت هزینه زندگی آنان و ایجاد موقوفاتی که از درآمد آن ها مخارج لازم تأمین شود از ابتکارهای اوست. امام محمّد غزالی از برجسته ترین پرورش‌یافتگان نظامیه نیشابور است که خود به مقام ریاست نظامیه بغداد رسید.

امّا این مدارس اختصاص به نشر فرهنگ اسلامی براساس فقه شافعی داشت و از همین رو آن چه در آن ها تدریس می‌شد به‌تدریج عرصه اندیشه علمی را تنگ کرد و به کنار زدن فلسفه و علوم عقلی و ردّ و انکار آن انجامید. شیعیان و اسماعیلیان سخت مورد نفرت و سختگیری خواجه بودند و هراندیشه‌جز آنچه او می پسندید بددینی و مستحقّ تکفیر و مرگ شناخته می‌شد.

وزارت خواجه مقارن اوج قدرت فداییان اسماعیلی است که بیش از همه از مخالفت وزیر صدمه می دیدند و بهمین جهت سخت با او مبارزه می‌کردند. سرانجام نیز در سفری که خواجه در پی ملکشاه سلجوقی به سوی بغداد می‌رفت او را در نزدیکی کرمانشاهان به ضرب خنجر از پای درآوردند. اندکی بعد، پسر او نیز در بغداد به همین سرنوشت دچار شد. امّا خواجه چنان اساس محکم و قدرتمندی نهاده بود که فرزندان و بستگان او با همه دشمنی بدخواهانشان تا مدت ها همچنان در دستگاه چند سلطان دیگر سلجوقی بر سر مقام های مهم ماندند.

خواجه نظام الملک نه تنها سیاست‌مداری چیره دست بلکه نویسنده ای توانا نیز بود. وی درسال های آخر زندگی خود سیرالملوک را که به سیاست نامه مشهور گردیده است نوشت. این کتاب که در پنجاه فصل نوشته شده گوشه هایی از وضع حکومت و سازمان اداری و طبقات اجتماعی و آداب و رسوم آن روزگار را روشن می‌کند. مطالب آن نمودار طرز فکر و آراء خواجه نظام الملک درباره امور سیاسی آن زمان است. مصلحت مُلک و ملّت در نظر او نابود کردن پیروان مذاهب دیگر و یکسان کردن اندیشه و عقاید همگان است. به گمان او هر آن کس که در مقابل خلافت عبّاسی بایستد بددین است ولو آن که یعقوب لیث صفّاری باشد.

بااین همه، به گفته او «مُلک با کفر بپایدو باظلم نپاید.» اعتقاد مذهبی خواجه به‌عدالت او را وامی‌داشت که به سلطان سلجوقی درباره انواع ستم‌ها و بی حرمتی هایی که کارگزاران حکومت برعامه مردم روا می‌داشتند هشدار دهد و از بی عدالتی‌های فرصت طلبان پرده بردارد. امّا خواجه نظام الملک خود نیز، در آغاز کار، از فرصت طلبی به دور نماند و از ستم به بی‌چارگان و خوردن مال آنان واهمه نکرد. نزدیک شدن او به سلجوقیان که مردمی بیابانگرد بودند و از آداب سیاست و اداره مردم به گفته خودشان هیچ نمی‌دانستند و وادارکردن ایشان به کشتن وزیری چون عمیدالملک کُندُری که از ایرانیان دانشمند و آزاده بود همه حاکی از جاه طلبی و بلندپروازی اوست. از قولش نقل کرده اند که به هنگام جوانی و گمنامی روزی در مسجدی نابینایی را دید که اندوخته اش را در گوشه ای پنهان کرده بود. در غیبت نابینا اندوخته اش را ربود و اسباب خواجگی فراهم ساخت.

حسن صبّاح

(ف. 518 ه/1124م)

حسن صبّاح یکی از دعوت کنندگان و مبلّغان اسماعیلی و مؤسّس فرقه ای بنام صبّاحیه است که در اوایل قرن یازدهم میلادی در شهر ری متولّد شد و درجوانی پس از گرویدن به اسماعیلیان از راه اصفهان و آذربایجان و شام به مصر رفت. در این زمان بین دو پسر خلیفه فاطمی بر سر جانشینی اختلاف بود. حسن صبّاح یکسال و نیم در مصر ماند و به پیروان نزار، پسر بزرگ‌تر خلیفه پیوست. در بازگشت یک چند درخوزستان و اصفهان و یزد و کرمان و دیگر نواحی سرگرم دعوت مردم به مذهب اسماعیلی بود و از سوی خود کسانی را به بعضی نواحی کوهستانی طبرستان و دیلَمان و اَلَموت فرستاد.

نظام الملک، وزیر جلال الدین ملکشاه سلجوقی، از شهرت و پیشرفت روز افزون حسن صبّاح نگران شد وحاکم ری را مأمور دستگیری او کرد. حسن از آن پس به ری نزدیک نشد و در کوه های دیَلمان و اطراف قزوین متواری بود. بسیاری از مردم آن نواحی به سبب رفتار دوستانه او با مردم محروم و فقیر و زندگی ساده و زاهدانه اش به او گرویدند. از آن پس حسن صبّاح به قلعه اَلَموت یعنی آشیان عقاب دست یافت و آنجا را پایگاه خویش گردانید. وی علاوه بر قلعه اَلَووت، قلعه‌های محکم و بلندی درنقاط مختلف کوهستان دیلمان و طبرستان بنا کرد و یکی از داعیان خود، به‌نام حسین قائنی، را به قُهستان فرستاد و در آنجا نیز قلعه های استواری بساخت. قلعه های مستحکم اسماعیلیان درواقع پناهگاه هایی برای مخالفان دربار خلفای عباسی و دست نشاندگان و خود فروختگان ایرانی ایشان بوده است. والیان بنی عبّاس، به حکم فقیهان متعصّب، مردم را به بهانه الحاد و بی‌دینی آزار می‌دادند و اموال و زمین ها و احشام ایشان را تصاحب می‌کردند. مردم نیز ناچار گروه گروه به این دژها پناه می‌بردند و به اسماعیلیان می‌گرویدند.

سلجوقیان از همان آغاز کار درصدد برانداختن اسماعیلیان بودند امّا درهیچ یک از حمله‌های خود توفیقی نیافتند. خواجه نظام الملک، بزرگترین مخالف حسن صبّاح و اسماعیلیان، به‌دشنه یکی از فداییان اسماعیلی از پای درآمد و دو پسر او، یکی در بغداد و دیگری در نیشابور، نیز به‌همین ترتیب کشته شدند. قلعه گردکوه در دامغان به وسیله یکی از کارگزاران سلجوقی که اسماعیلی شده بود تسلیم گردید و شهر لَم سَر (لَمبَسَر) به یاری کیابزرگ امید، از همکاران حسن صبّاح، به دست اسماعیلیان افتاد و بر قدرت و نفوذ آنان افزود. حسن صبّاح چهل و پنج سال در کمال قدرت بر قلاع اسماعیلیه، که تعداد آن ها را تا صد برشمرده اند، حکومت کرد و در اوج قدرت درگذشت. در حالی که سلطان سنجر پادشاه سلجوقی، پس از آن که فداییان اسماعیلی شبانه خنجری در کنار بستر او بر زمین فرو کردند، دیگر جرأت مخالفت نداشت و با آنان از در دوستی درآمد.

حسن صبّاح را مردی معتقد و سختگیر و بی رحم دانسته اند. وی دو پسر خود را به سبب کوتاهی در معتقدات مذهبی کشت و از آنجا که به حکومت موروثی معتقد بود، پس از خود کیا بزرگ امید را به جانشینی برگزید. حسن صبّاح اهل دانش بود و هندسه، حساب و نجوم را نیک می‌دانست و وقت بسیار از زندگی خویش را همراه برادران خود، ابراهیم و محمّد، به نوشتن کتاب های مختلف صرف کرد. درهمان حال، وی در کار جنگ و مبارزه و سیاست و مردم داری نیز نبوغی خاص داشت . پی‌روان وی با انضباطی سخت تعلیم می‌یافتند و برای کشتن مخالفان تا پای جان آماده بودند. گفته اند که آنان را با مواد مخدِّر و حشیش از خود بی خود می‌کردند و با نمایاندن زیبائی ها و لذّت ها بهشت را به ایشان وعده می‌دادند. این گفته که احتمالاً زاده افکار دشمنان ایشان است با اعمال فوق طاقت که وسیله فداییان انجام می گرفت منافات دارد. ریشه واژه (assasin)، به معنای تروریست، که به زبان‌های اروپایی راه یافته از لقب حشیشین است که به فداییان اسماعیلی داده اند.

خاندان جُوینی

ازخانواده های معروف ایرانی که طی سده‌های یازدهم تا چهاردهم میلادی شهرت و اهمیت بسیار یافتند خاندان جُوینی است. درحکومت‌های سلجوقیان و خوارزمشاهیان، برخی از افراد این خانواده وظیفه صاحبدیوانی یا اداره امور مالی و عایدات حکومت را برعهده داشتند. بعدها، با آن که بعضی از آن ها به مقام وزارت رسیدند امّا لقب صاحبدیوان همچنان برآن ها ماند. نسب این خاندان به فضل بن ربیع، حاجب و وزیر معروف منصور، دوّمین خلیفه عبّاسی می‌رسد. آنان درجُوین ازنواحی خراسان می‌زیستند و همگی اهل سیاست و ادب و از دبیران و محاسبان بنام بودند.

در زمان حکومت ایلخانان مغول، دوبرادر از افراد این خاندان به مقام‌های بزرگ رسیدند. شمس الدین محمّد جُوینی وزیر اواخر عهد هُلاکو و دو پسرش آباقا و تِکودار بود. دیگری علاءالدین عطاملک جُوینی، نویسنده کتاب بزرگ تاریخ جهانگشا در احوال مغول است که پس از قتل آخرین خلیفه عبّاسی از طرف هُلاکو به حکومت بغداد منصوب شد.

شمس الدین محمّد در دوران وزارت مردی مقتدر و مدیر بود و اداره امور ایران، روم و قسمتی ازهند وشام را دراختیار داشت. نوشته اند که شمس الدین محمّد صاحبدیوان و برادرش درمدّت وزارت و حکمروایی خویش درنقاط مختلف سرزمین‌های اسلامی، بخصوص درایران، چندان آبادانی و عمارت کردند که ایلخانان درتمام دوران صدو پنجاه ساله حکومت خویش نکردند. خاندان جُوینی ثروت بسیار داشتند، امّا آوازه بخشش و کَرَم و هنرپروری و ادب دوستی ایشان نیز همه جا شنیده می‌شد. خواجه نصیرالدین طوسی و استاد سخن سعدی شیرازی، دوتن‌از برجسته ترین شخصیّت‌های‌آن‌روزگار، آثارخود را بنام شمس الدین محمّد صاحبدیوان کردند و بدو تقدیم داشتند. هر دو این بزرگان از صِله ها و هدایای گزاف صاحبدیوانیان بهره برده بودند.

علاء الدین عطاملک جُوینی نیز از آغاز جوانی به عنوان دبیر در اردوی مُنکوقاآن مشغول به کار بود. وی طی‌چند سفر، ده سالی‌را در ممالک مغول بسر برد و چند بار به ماوراءالنهر و ترکستان تا دور دست های چین رفت. خانان مغول به ثبت تاریخ خود علاقه بسیار داشتند و چون استادی وی را در نویسندگی می‌دانستند همه امکانات را برای جمع آوری تاریخ مغولان در اختیار او گذاشتند و او تاریخ جهانگشا را در سال 655 ه/1257م به انجام رساند. وی درجنگ های هُلاکو برای برانداختن قلعه‌های اسماعیلیه نیز شرکت داشت. خود نوشته است که طی راه به ملایمت می‌کوشید هُلاکو را وادارد تا به تعمیر شهرهای ویران و قنات‌های خشک شده دستور دهد و، با توجّه به آبادانی شهرهایی که به دست سپاهیان چنگیز از بین رفته بود، مردمی را که از شهرها و خانه های خودگریخته بودند به سرزمین های خویش باز گرداند.

عطاملک جُوینی هنگام تصرّف قلعه‌های اسماعیلیه نیز از نفوذ خویش در خان مغول استفاده کرد و برای حفظ کتاب ها و آثار نفیس قلعه سیحون دز، از محکم ترین قلعه های اَلَموت، از هُلاکو خواست که به او فرصت مطالعه و انتخاب دهد. آن‌گاه، در کتابخانه به مطالعه پرداخت و تعداد بسیاری از کتاب های کمیاب و ابزار و آلات نجومی رسدخانه آنجا را با خود بیرون آورد و نجات داد، زیرا پس از هر فتح مغولان دستور می‌دادند که قلعه ها را به آتش کشند و همه آثار آن را از میان بردارند.

خاندان جُوینی با همه عظمت سرنوشتی چون خاندان بَرمَکیان داشت. مکر وفریب حاکم بردربار مغولان و رقابت سختی که بر سر جانشینی بین افراد خانواده مغول پیش می‌آمد عاقبت دودمان این مردم آزاده و هنر پرور ایرانی را برباد داد. پس از چند سال کشمکش که منجر به ضبط و تصاحب همه ثروت افسانه ای افراد این خاندان به وسیله ایلخانان شد، علاءالدین عطاملک از شدت اندوه و توهین بسیار که بر او رفته بود در گذشت. در سال 786ه/1384م نیز، شمس‌الدین محمّد جُوینی را، در قراچه داغ نزدیک اَهَر، به دستور ارغون خان، ایلخان مغول، از میان بدونیم کردند و درپی آن چهار پسرش را نیز به قتل رساندند. سال بعد پسر عطا ملک را نیز از بغداد فراخواندند و بر دار آویختند. پس از آن دیگر ازخاندان جُوینی نه کسی باقی مانده بود و نه ثروت و جاهی. امّا آثار آبادانی بسیار و نام نیک ایشان همچنان بر جا مانده است.

خواجه نصرالدین طوسی

(672-597ه/1274-1200م)

خواجه نصیرالدین طوسی دانشمند بزرگ ایرانی و وزیر هُلاکوخان مغول بود. وی در خانواده‌ای دانشمند از مردم جهرود نزدیک قم به دنیا آمد. شهرت او به طوسی را از این جهت دانسته اند که در طوس به تحصیل پرداخت و به مقامات بزرگ علمی رسید. زمانی که سپاهیان مغول شهرهای بزرگ و آباد ایران را ویران می‌کردند و مردم را از دم تیغ می‌گذراندند، خواجه نصیر در دربار ناصرالدین عبدالرحیم، حکمران قُهستان و از سران اسماعیلیه، در اسارت می‌زیست. چندی بعد ناصرالدین او را به قلعه اَلَموت برد و تا سال 1256 که خورشاه، محتشم قلعه، تسلیم هُلاکو خان شد وی همچنان اسیر اسماعیلیه بود.

خواجه نصیر در ستاره شناسی شهرت بسیار داشت و از همین رو هنگامی که هُلاکوخان قلعه اَلَموت را تصرّف کرد او را بسیار گرامی داشت. از آن پس، تا پایان زندگی خواجه نصیرالدین طوسی به احترام تمام در دربار هُلاکو وجانشینانش به کار سیاست و تألیف کتب و اداره رصدخانه بزرگ مراغه که ریاست آن را داشت، پرداخت. نوشته اند که نفوذ کلام و شخصیّت والای خواجه نصیر چنان در هُلاکوخان مؤثّر افتاده بود که بدون مشورت با او به کاری دست نمی زد. شمار بسیار از کتاب های مهمّ علمی کتابخانه اَلَموت و دیگر قلعه های اسماعیلیه به دست خواجه نصیر ازسوختن در امان ماند و بسیاری از دانشمندان شهرهایی که هلاکو تصرّف می کرد به وساطت وی از مرگ رهایی یافتنند. خواجه نصیر درمراغه دانشگاهی بزرگ و رصدخانه معتبری ایجاد کرد که تعداد کتاب‌های کتابخانه آن را تا چهارصد هزار برآورد کرده اند.

خواجه نصیر طوسی پیرو مذهب شیعه جعفری بود. بسیاری از مورّخان فتح بغداد و برانداختن خلافت عبّاسی را به تحریک او و ابن علقمی، وزیر شیعی مذهب آخرین خلیفه عبّاسی، دانسته اند. با این همه، خواجه نصیر تعصّب مذهبی نداشت ونسبت به دانایان از هرطبقه و کیشی احترام می ورزید. در تأسیس دانشگاه و رصدخانه مراغه وی از دانشمندان زمان خود بی توجّه به مذهب آنان دعوت به همکاری کرد. وی وزیری با تدبیر بود و همزمان با خاندان جوینی می‌زیست. از او آثار مهمّ علمی و فلسفی در نجوم، پزشکی، جغرافیا، معدن‌شناسی، تاریخ، تفسیر، زبان شناسی، موسیقی، شعر، حکمت، منطق و فقه به زبان‌های فارسی‌وعربی برجای مانده است، از آن جمله اخلاق ناصری و زیج ایلخانی. در کتاب اخیر، خواجه نصیر طوسی خلاصه همه فعّالیت های علمی، ساختمانی، مالی و آموزشی خود و یارانش را در رصدخانه مراغه گرد آورده است. مخارج این بنیاد عظیم علمی از محل اوقاف سرزمین‌های زیرسلطه ایلخانان تأمین می‌شدکه خود نشان نفوذ فوق العاده خواجه در هلاکوخان مغول است.

خواجه نصیر الدین طوسی اخلاق ناصری را نخست در قُهستان به‌نام ناصرالدین عبدالرحیم اسماعیلی نوشت و از همین رو ناصری خوانده شده است. پس از پیوستن به هُلاکوخان مغول، وی مقدّمه ای دیگربرکتاب‌افزود و در آن کتاب را به‌نام ایلخان مغول کرد و او را بسیار ستود. از همین رو، برخی محققّان خواجه نصیر را مردی فرصت طلب خوانده و در باور او به اصول اخلاقی، که در کتاب خود به تفصیل به آنها پرداخته است، تردید روا داشته اند.

خواجه رشیدالدین فضل الله

(718-645ه/1318-1246م)

رشیدالدین فضل الله، پزشک، سیاستمدار و مورّخ بزرگ ایرانی و مؤلّف کتاب جامع التواریخ، که در نوع خود شاهکاری از تاریخ نویسی دوره مغول به‌شمار می‌رود، در همدان به‌دنیا آمد. وی همراه با خواجه نصیرالدین طوسی چندی درقلعه اَلَموت زیر نظر فداییان اسماعیلی به سر برد و پس از فتح آن قلعه به دست هُلاکو به خدمت خان مغول درآمد. رشیدالدین درزمان سلطنت جانشین هُلاکوخان طبیب خاص دربار شد و نفوذ و احترامی فوق‌العاده یافت. سپس در دوران حکمروائی غازان لیاقت و استعداد او چنان بارز شدکه خان مغول او و خواجه سعدالدین را به وزارت برگزید. این دو وزیر همزمان این مقام را داشتند.

خواجه رشیدالدین درجنگ ها و مسافرت های غازان‌خان با او همراه بود. در دوره سلطنت‌اولجایتو (سلطان‌محمّد خدابنده) نیز خواجه رشید مقام و رتبه بالایی داشت. دراین زمان سلطان اولجایتو تصمیم به ساختمان سلطانیه پایتخت جدید خود گرفت. خواجه رشید نیز همچون دیگر بزرگان دربار ناحیه ای را درسلطانیه بنا کرد که به نام خود او رشیدیه خوانده می‌شد. دراین محلّه مسجدی با شکوه همراه بامدرسه و بیمارستان و حمّام و سایر بناهای عمومی و نزدیک به هزارخانه بنا گردید. دوسال بعد، خواجه رشیدالدین محلّه‌ای دیگر را در نزدیکی شهرغازانیه، گرداگرد مقبره غازان خان، درشرق تبریز احداث کرد که رُبع رشیدی خوانده می شد. ویژگی‌های مهندسی و وسعت این محلّه چنان شگفت آور است که اگر خود در جزییات آن را در کتابش نیاورده بود امروز قابل تصوّر نمی بود. در این محلّه رودخانه ای از میان بستری که، با هزینه ای هنگفت، در سنگ‌های خارا تراشیده شده بود می‌گذشت و خانه ها و بناهای عمومی محلّه، از جمله کتاب‌خانه و بیمارستان و دانشگاه و مسجد آن، در نوع خود از با شکوه‌ترین آن دوران بود.

رشیدالدین فضل الله کتابخانه و مرکز اسناد بسیار مهمی داشت که باصرف مخارج بسیارتهیه شده بود. درتاریخ وصّاف آمده که خواجه برای حفظ نوشته های خود تدبیرهای بسیاراندیشیده بود. صدهاکاتب همه روزه درکتاب‌خانه اوازآثارش نسخه های متعدّد می‌نوشتند و به کشورهای همسایه می‌فرستادند تا درکتابخانه های مختلف برجای مانَد. امّا چنین کارها نیز درآن دوران قتل و کشتار و غارت و آتش سوزی سودی نداد و بسیاری از آثار او از میان رفت. آورده‌اندکه رشیدالدین برای رونویسی و صحّافی و تهیه نقشه ها و تصویرهای کتاب‌های گران‌بهای خودحدود شصت هزار دینار که درآن زمان ثروتی هنگفت بود پرداخت.

اثر بزرگ خواجه، جامع التواریخ شامل خصوصیات زندگی و احوال عصر تسلّط مغول که درسال 710ه/1310م فراهم آمد دارای سه قسمت است. نخستین در باره تاریخ مغول، دیگر در تاریخ عمومی جهان و جلد سوّم در باب جغرافیای عمومی است. جلد سوم یا نوشته نشده و یا از میان رفته است. برای تألیف این کتاب بزرگ تمام اسناد و نوشته های دولتی و کسانی که به تاریخ و آثار عتیقه مغول آگاهی داشتند در دسترس خواجه قرار گرفته بودند.

خواجه رشید مردی بسیار پُرکار بود. نوشته اند که وی با مسئولیت سنگینی که در تنظیم امور دیوانی و کارهای پزشکی، پیوسته برای تحقیقات تاریخی خود از لحظه ها استفاده می‌کرد و پس از اذان صبح تا طلوع آفتاب به نوشتن می‌پرداخت. علاوه براین اثر عظیم، وی کتاب های معتبر دیگری نیز نوشت که هرچند برجای نمانده امّا درباره آن ها در کتاب های دیگران سخن به تفصیل رفته است. زندگی او، چون زندگی دیگر ایرانیان دانشمند که در دربار بیگانگان حاکم به صرف عمر و علم و مال پرداختند، پایانی تلخ داشت. پس از مرگ سلطان اولجایتو، جانشینش سلطان ابوسعید بهادر که بیش از سیزده سال نداشت و با خزانه تهی روبرو بود، به تحریک خواجه علیشاه گیلانی که مردی مغرور و فرومایه بود، خواجه سعدالدین ساوَجی و در پی او رشیدالدین فضل الله را کشت. رشیدالدین فضل الله را، به تهمت مسموم کردن سلطان اولجایتو، با پسر شانزده ساله اش در تبریز به دو نیم کردند و تمام ثروت او و افراد خانواده و بستگانش را مالک شدند. با قتل خواجه ربع رشیدی نیز با همه عظمت و زیبایی آن از میان رفت و خواجه علیشاه به شادی این پیروزی بر رقیب تحفه های بسیار با شکوه به آستان کعبه معظمّه فرستاد.

عبّاس میرزا نایب السلطنه

(1249-1202ه/1833-1787م)

عبّاس میرزا ولیعهد و نایب‌السلطنه فتح علی شاه قاجار را بعد از آقا محمّدخان قاجار برجسته‌ترین فرد این خاندان شمرده اند. فتح علی شاه، یک سال پس از رسیدن به تاج و تخت، او را که 11 ساله بود به‌جانشینی برگزید و به حکومت آذربایجان منصوب کرد. میرزا عیسی فراهانی که بعدها به میرزا بزرگ و قائم مقام مشهور شد سرپرستی و وزارت او را داشت. عبّاس میرزا، هم بواسطه لیاقت و استعداد ذاتی و هم براثر تربیت قائم مقام که مردی دانا و دانشمند و آشنا به اوضاع روزگار بود، به زودی کفایت و درایت خود را آشکار کرد.

نخستین کار بزرگ او سرداری جنگ‌های ایران و روس بود. هنگامی‌که مسلمانان شهرهای گنجه وشوش و قَراباغ در ایالت گرجستان برضد پیشروی روسیه تزاری سر به شورش برداشتند قتل عامی بزرگ از مسلمانان شد. این رویداد در بین مردم و دربار ایران هیجانی شدید برانگیخت. سپاهی درحدود 55 هزار تن داوطلب راهی ایالات شمال غرب ایران شد. سرداری این سپاه را عبّاس میرزا به عهده داشت.

جنگ‌های ایران و روسیه در دومرحله نزدیک به سیزده سال ادامه یافت. درآغاز پیش‌روی، عبّاس‌میرزا و سپاهیان ایران‌شهرهای بسیاری را از وجود روس ها پاک کردند. امّا در هردو مرحله بی‌کفایتی فتح‌علی شاه و غرض ورزی درباریان و تحریکات دولت های روس و انگلیس که پنهانی باهم ساخته بودند، مانع رسیدن به موقع تجهیزات و آذوقه ومواجب سربازان شد و همین به شکست ایرانیان و بسته‌شدن قراردادهای گلستان و ترکمان چای انجامید.

این ماجرای تلخ بار دیگر درجنگ هرات تکرار شد. درسال 1248ه/1832م، عبّاس میرزا برای دفع سرکشی خانان افغانستان به نواحی خراسان لشکرکشید. وی به زودی ترکمانان را که موجب نا امنی و هرج و مرج بودند سرکوب کرد و تا هَرات پیش رفت و آنجا را محاصره کرد. فتح هَرات می‌توانست موجب تحکیم موقع دولت مرکزی دراین منطقه باشد. امّا دولت انگلیس، که نگران وضع خود درهندوستان بود، چنین نمی‌خواست. تحریکات این دولت در دربار و فتح‌علی شاه مؤثر افتاد و شاه به عبّاس میرزا دستور داد که باز گردد و یکی دیگر از پسران خود را مأمور ادامه محاصره کرد. عبّاس میرزا گرچه در این هنگام از بیماری کلیه رنج می برد، امّا، به قولی، از این فرمان ناخشنود شد چه می‌خواست کار را تمام کند. بازگشت وی امکان فتح هَرات را ازمیان برد و عاقبت در زمان ناصرالدین شاه تمام افغانستان از ایران جدا شد. عبّاس‌میرزا، بیمار و ضعیف به مشهد آمد و درسال 1249 ه./1832م درهمان شهر درگذشت. عبّاس میرزا درجنگی دیگر که میان ایران و عثمانی درگرفت نیز سردار سپاه بود. وی از راه خوی و چالدِران وارد کردستان شد و شهر بایزید را گرفت و اَرزِروم را محاصره کرد. براثر این پیش روی ها دولت عثمانی ناچار تقاضای صلح کرد و قراردادی بین دو دولت بسته شد.

عبّاس‌میرزادرجنگ هاو مبارزات به دلیری و پشتکار به‌پیروزی‌های‌بزرگ می‌رسید. امّا سوء تدبیر شاه و درباریان مانع به ثمر رسیدن آن ها می‌شد. وی نخستین کسی بودکه نیروی نظامی ایران را به الگوی نظام نوین اروپایی آراست، و نخستین کارخانه‌های اسلحه‌سازی را درآذربایجان تأسیس کرد. وی علاوه برسپاهی‌گری دوستدار و مشوّق علم فرهنگ نیز بود. نخستین چاپخانه درایران به دستور او در تبریز شروع به کار کرد و حدس زده اند که اگر فرصت می یافت به جای پدر به پادشاهی بنشیند می توانست دراندک مدّت کشور قرون وسطایی ایران را در شمار ممالک مترقّی درآورد.

قائم مقام فراهانی

(1251-1193ه/1835-1779م)

قائم مقام لقب دو تن از وزیران دانشمند و مشهور دوره قاجار است. میرزا عیسی قائم‌مقام مشهور به میرزا بزرگ وزیر، در دربار فتح علی شاه وزارت عبّاس میرزا نایب السلطنه را داشت. پسر او میرزا ابوالقاسم نیز پس از اتمام تحصیلات به شاه زاده عبّاس میرزا پیوست و درسفرهای جنگی همراه و پیشکار او بود. پس ازفوت میرزا بزرگ، ابوالقاسم ملقّب به قائم‌مقام گردید و به وزارت نایب السلطنه رسید. پس از چندی براثر تحریک و توطئه بدخواهان، نایب‌السلطنه قائم مقام را معزول و تبعید کرد. امّا آشفتگی اوضاع به حدّی رسید که ناچار حدود دوسال بعد دوباره او را به دربار بازخواند و به وزارت برگزید. مهم ترین اقدامات سیاسی میرزاابوالقاسم‌قائم‌مقام در مذاکرات صلح و معاهده های ایران و روس تجلّی یافت. شخصیّت برتر، لیاقت و میهن دوستی او در حفظ حقوق و منافع دولت ایران سهم بزرگی داشته است. وی در مذاکرات با روس بنا برخواست عبّاس میرزا از تزار قول حمایت از خانواده نایب‌السلطنه را گرفت و عباس میرزا نیز در ازا با قائم مقام عهد کردکه ریختن خون او را به دست محمّد میرزا حرام کند. پس ازمرگ فتح‌علی شاه، قائم مقام طبق قولی که داده بود محمّد میرزا را با کوشش بسیار به تخت نشاند و خود صدر اعظم گردید. وی بی فاصله و با سرعت دست به اصلاحات اساسی در امور مملکت زد. کوتاه کردن دست اشخاص پول پرست و آزمند و به نظم آوردن حدود اختیارات درباریان سرلوحه این اقدامات بود. امّا محمّد شاه با وزیر پدر خود میانه خوبی نداشت. قائم مقام نیز به موهوم پرستی و بی لیاقتی شاه اذعان داشت. دراین میان حاج میرزا آقاسی ایروانی که به لباس درویشی درآمده و عمامه روحانیت برسرگذاشته بود با حیله‌گری تمام در دربار نفوذ یافت. وی درخلوت، شاه را نسبت به قائم‌مقام و نیّات او هراسان می‌کرد. امّا قائم مقام با آزاد اندیشی تمام به آرام کردن سرکشان و ایجاد نظم و ترتیب درمملکت درجهت اصلاحات بسیار پیش می رفت. محمّد شاه تحت تأثیر این تحریکات دستور قتل صدر اعظم را داد. شبانگاهی در باغ نگارستان که محل ییلاقی خانواده سلطنت بود قائم مقام را خفه کردند و بدون تشریفات در حضرت عبدالعظیم به خاک سپردند.

میرزا ابوالقاسم قائم مقام کمتر از یک سال صدر اعظم بود و درهمان مدّت کوتاه اقدامات گام های مهمّی درجهت نظام بخشیدن به امور درهم ریخته برداشت. وی علاوه برآن مردی فاضل و نویسنده و شاعری توانا بود. به زبان های فارسی و عربی احاطه کامل داشت و ادبیات اروپا بخصوص فرهنگ روسیه و فرانسه را می‌شناخت. روش نگارش قائم مقام در نثر سبک خاصی ایجاد کرد که از آن به بازگشت ادبی تعبیر رفته است. ساده و پخته‌نویسی در عبارات کوتاه و ترکیبات دل انگیز با دیدی آزادوار و روشنفکرانه ازخصوصیات نثرلطیف و استادانه اوست. وی درشعرثنائی تخلّص می‌کرد. منشآت قائم مقام، مجموعه نامه و خطابه و غیر آن به نثر، دیوان اشعار و مثنوی و فکاهی جلایر نامه که به نام غلام خود سروده ازجمله آثار قلمی بازمانده از این وزیر دانشمنداست. از ایرج میرزا شاعر معروف معاصر آورده اند که جلایرنامه قائم مقام سرمشق وی در سرودن عارف نامه بوده است.

میرزاتقی‌خان امیرکبیر

(1268-1225ه/1851-1808م)

میرزا تقی خان امیرکبیر از شخصیت‌های سیاسی نامدار دوره قاجار و یکی از دو سه تن وزیران نام دارایران است. وی فرزندخانواده‌ای فرودست بود. پدرش‌کربلایی محمّدقربان در دستگاه میرزا ابوالقاسم قائم‌مقام آشپزی می‌کرد و برخرید خانه او نظارت داشت. میرزا تقی خان در دستگاه قائم مقام پرورش یافت و تحت تربیت وی دبیری کارآمد شد. سپس به خدمت میرزا محمّدخان زنگنه امیر نظام درآمد و معاون او و ملقّب به وزیرنظام گردید. میرزا تقی خان، پس از قتل گریبایدوف سفیر روسیه که در زمان فتح علی شاه قاجار به ایران آمده بود، همراه خسرو میرزا، فرزند فتح‌علی شاه، برای پوزش خواهی به پایتخت روسیه رفت و به دربار نیکلای اوّل تزار روسیه راه یافت.

در زمان محمّد شاه، میرزا تقی خان نماینده ایران در کمیسیون اَرزِروم برای تعیین خطوط مرزی ایران و عثمانی بود. دراین سفر وی چهار سال با نماینده دولت عثمانی در حضور نمایندگان روس و انگلیس برای حفظ حقوق سیاسی ایران تلاش کرد و با توفیق تمام کار را به انجام رساند. پس از درگذشت میرزا محمّد خان زنگنه، میرزا تقی خان جانشین او شد و ملقّب به امیر نظام گردید و درخدمت ناصرالدین میرزا ولی عهد بود که محمّدشاه درگذشت. میرزا تقی خان با تدبیر و کفایت تمام ولی عهد را به تهران آورد و بر تخت سلطنت نشاند. ناصرالدین شاه در برابر این خدمت بزرگ، وی را ملقّب به اتابک اعظم و امیرکبیر کرد و به مقام صدارت عظمی برگزید. چندی بعد امیرکبیر با وجودمخالفت مَهدعُلیا، مادرناصرالدین‌شاه، داماداوشدوتنهاخواهرتنی‌شاه‌عزّت‌الدّوله‌را به‌همسری‌گرفت.

هنگامی که امیر کبیر به صدارت رسید امور کشور آشفته، هزینه حکومت بیش از درآمد آن، و پایتخت بسیار نا امن شده بود. امیر کبیر دستگاه‌های دولتی را از افراد نالایق و حریص پاک کرد و عزل و نصب مأموران را به اختبار گرفت. وضع خزانه دولت را با حذف مخارج زاید سرو سامان بخشید و از دست اندازی شاه به خزانه وجواهرات سلطنتی با قوانین و مقررات خاصّ جلوگیری کرد. وی درمدّت سه سال و سه ماه وزارت خود به قدری در تأمین امنیت و گسترش عدالت و اصلاحات مفید لیاقت نشان داد که تا آن زمان کمتر نظیر آن دیده شده بود. ایجاد امنیت کم نظیر در شهرها و راه ها از مهم ترین اقدامات امیر کبیر بود. راه‌زنی و چپاول که امری عادی می نمود شدیداً کاهش یافت و قوای نظامی تحت انضباط سخت درآمد. امیرکبیرچون خود از فنون نظامی سررشته داشت به یاری مربّیان فرنگی به تشکیل سپاهی تازه پرداخت و شخصاً هر روز به آن سرکشی می‌کرد. در زمان وی صادرات و واردات متوازن شد و تأسیس کارخانه های کوچک برای رفع احتیاجات داخلی، از جمله پارچه‌بافی و ساخت ظروف سفالی و فلزّی سخت رونق یافت. کشاورزی در نواحی مختلف مورد حمایت دولت قرار گرفت و زراعت نیشکر درمازندران و خوزستان، و کشت زعفران و دیگر ادویه درخراسان رایج شد.

امیرکبیر ازمردان اصلاح طلبی بود که می‌خواست مردم ایران را با پیش‌رفت‌های ملل اروپایی آشنا کند. به این منظور، عدّه ای از جوانان را برای فراگرفتن علم و صنعت و آشنایی با صنایع جدید به اروپا فرستاد. امّا مهم ترین اقدام او در این راه تأسیس دارالفنون بود که متأسفانه خود نتوانست شاهدگشایش آن باشد. تأسیس روزنامه وقایع اتفاقیّه، نخستین روزنامه‌ای که در ایران به طور مرتّب انتشار یافت، نیز به دستور و راه‌نمایی اوصورت گرفت. این روزنامه مدت ده سال به همین نام درتهران منتشرمی‌شد.

در زمینه روابط‌خارجی‌نیزامیرکبیرخدمتی قابل توجّه انجام داد. وی سفارت‌خانه‌های ایران را درکشورهای خارجی منظّم کرد و با انتخاب افراد لایق و درست کار به احترام نمایندگی های ایران افزود. مرزها را زیر نظارت مستقیم خود گرفت و از ورود و خروج خودسرانه کشتی های بازرگانی و نظامی روسیه به مرداب انزلی و شمال ایران جلوگیری کرد. پناه گرفتن افراد ماجراجو و گناه کاردرسفارت‌خانه‌ها راممنوع ساخت. درمورد هَرات و مرزهای غربی ایران که به تحریک دولت‌های انگلیس و روس نا آرام بود نیز اقداماتی آغاز کرد. امّا نفوذ این دولت های خارجی و فساد درباریان سودجو و به ویژه توطئه‌های مَهدعُلیا عاقبت کار خود را کرد. شاه امیرکبیر را معزول و به قریه فین کاشان تبعیدکرد واندکی بعد فرمان قتل او را داد. امیرکبیر را درحمام قریه فین کاشان رگ زدند و سپس جسد او را به عراق بردند و در کربلا به خاک سپردند.

میرزا ملکَم خان ناظم الدوله

(1326-1249ه/1908-1833م)

میرزاملکَم خانم پسر میرزا یعقوب ارمنی درجلفای اصفهان به دنیا آمد. میرزا یعقوب که مسلمان شده بود سِمَت مترجم سفارت روس را داشت. ملکَم خان نیز درموارد لزوم ادّعای مسلمانی می‌کرد. وی درجوانی، پس از آموختن مقدّمات زبان فارسی و بعضی علوم اسلامی، به فرانسه رفت و در پاریس به تحصیل ریاضی و حقوق پرداخت. دربازگشت مترجم رسمی دربار و به ناصرالدین شاه نزدیک شد. نوشته اند که او با معلومات خود درفیزیک و شیمی شاه را سرگرم می‌داشته و همین تردستی های علمی درنظر اطرافیان به شعبده و علوم غریبه تعبیر شده است. وی اغلب سال‌های زندگی خود را درمقام های سیاسی و دولتی به خصوص سفارت ایران درممالک مختلف اروپائی گذراند.

میرزا ملکَم خان از طرفداران پرشور آزادی و نشر تمدّن غربی در ایران بود و به تغییر خطّ فارسی و عربی اصرار داشت. او کاستی ها و مشکلات نوشتن و خواندن این خط را مهم ترین سبب عقب ماندگی ایران و دیگرممالک اسلامی می‌دانست. از همین رو، خود خطّی تازه اختراع کرد و درمقدمه گلستان سعدی، که باخطّ ابداعی خود به‌چاپ رساند، موضوع تغییر خطّ را مورد بحث قرارداد. ملکَم خان مردی فاضل و نویسنده ای توانا بود. از نوشته های او مجموعه ای به نام کلّیات آثار ملکم درآغاز مشروطیت درتهران به چاپ رسیده است. از دیگر آثار او مقالاتی است‌که درروزنامه قانون می‌نوشت و در آن حکومت استبدادی و جهل و فقر جامعه را مورد اعتراض و انتقاد قرار می داد. نوشتن این مقالات مقارن اقامت سیّدجمال‌الدین اسدآبادی درلندن بود. نوشته‌اندکه دراین زمان، یعنی پس از سال 1306ه/1889م که سیّد از ایران تبعید شد، با میرزا ملکَم خان در محلّه هاید پارک لندن هم منزل بودند.

میرزاملکَم‌خان از بانیان فراموش خانه بود. این انجمن که‌درخانه جلال‌الدین میرزاپسر فتح‌علی‌شاه به طور پنهانی تشکیل می‌شد اصلاح نوع بشر و دعوت مردم به آزادی و جمهوری و حکومت قانون را هدف خود قرار داده بود. جلسات انجمن فراموش خانه پس از هفت سال براثر نگرانی شاه به دستوردولت تعطیل گشت و برخی از اعضایش دستگیر شدند. پس از واقعه ملکَم به استانبول رفت، امّا پس از چندی دوباره به ایران احضار گردید و با لقب ناظم‌الدوله و ناظم‌الملک مشاور میرزا حسین خان مشیرالدوله، صدر اعظم، شد.

مقدّمات سفرناصرالدین شاه به اروپا را نیز میرزا ملکَم خان فراهم آورد تا به نشر تمدّن غربی در ایران کمکی کرده باشد. درسفر سوّم شاه به اروپا، میرزا ملکم خان امتیاز لاتاری را ازشاه گرفت و دربرابرچهل هزار پوند، آن را به شخصی انگلیسی واگذار کرد. امّا روحانیان ایران لاتاری را مخالف شرع تشخیص دادند و اعتراض عمومی موجب لغو آن شد. ملکم خان پول را پس نداد و ناصرالدین شاه ناچار با خشم بسیار او را ازمقام سفارت معزول کرد و همه امتیازات و القاب و منصب هایی را که به او داده بود پس گرفت. دیری نگذشت که در سفر مظفرالدّین شاه به فرنگ دوباره میرزا ملکَم خان به سِمَت وزیر مختار راهی ایتالیا شد. وی که به روش پدر دعوی مسلمانی داشت در استانبول دختری مسیحی را به همسری گرفت و هنگام مرگ در لوزان سوئیس وصیت کرد تا جسدش را بسوزانند.

سیّد جمال‌الدین اسدآبادی

(1314-1254ه/1898-1838م)

سیّدجمال‌الدین پُرآوازه ترین متفکّر اجتماعی و مردسیاسی مشهور قرن گذشته است. وی در بسیاری از وقایع مهّم‌کشورهای مشرق زمین ازهند تا مصر دست داشت. مسلمانان را به اتّحاد برضدّ اروپاییان فرا می‌خواند و ایشان را به فراگرفتن علوم جدید و پشتیبانی از حکومت مشروطه و قانون و آزادی خواهی تبلیغ می کرد. از این راه هم دوست داران و طرفداران پُرشوری یافت که او را بزرگترین فیلسوف شرق و وطن پرست و آزادی خواه سترگ نامیده اند، و هم دشمنانی پُرکین که او را آشوبگری جاه طلب دانسته‌اند. بسیاری نکات درباره زندگی سیدجمال الدین در پرده ابهام است. آیا او متولد اسدآباد همدان بوده یا در اسعد آباد نزدیک کابل درافغانستان زاده شده و نسبش به سیدعلی محدّث مشهور تِرمَذی می رسد؟ بعضی براین عقیده اند که او با دعوت مسلمانان به اتّحاد می خواسته است خود را تنها مسلمان و نه ازملیّتی خاص بشمارد و نیز با تکیه بر اصل و نسب افغانی به خشنود کردن طرفداران سنّی مذهب خود دست زده است. وی مقالاتش را به نام سیّدجمال‌الدین افغانی امضا می‌کرد.برپایه تحقیقات معتبر می توان گفت که سیّدجمال الدین در سال 1254 ه/1838م درخانواده شیعه ساکن اسدآباد همدان متولد شده است.

وی درجوانی علوم دینی را درقزوین و تهران فراگرفت و سپس دوازده سال درهند اقامت کرد. درآن روزگارسرزمین هندمستعمره انگلیس بود و به همین جهت سیدجمال الدین فرصت یافت که با بسیاری ازمسائل سیاسی در آن جا آشنا شود و استعمار را با چهره های گوناگون از نزدیک ببیند. نخستین آراء او درمخالفت با اروپاییان از همان زمان ارائه شد.وی آنگاه به مصر رفت و با خطابه‌های آتشین مسلمانان را به اتّحاد و مقاومت دربرابر بیگانگان فراخواند. جنجالی که از آن پس ایجاد شد او را ناچار از ترک مصر و عزیمت به استانبول کرد. درآن جا نیز علمای مذهبی که ازسخن رانی های او ناراضی بودند تکفیرش کردند و به فرمان سلطان عثمانی اخراج شد.

پس از آن باز به مصر رفت و نزدیک دوسال دردانشگاه الازهر قاهره به تدریس پرداخت. آشنایی وی با شیخ محمّد عَبدُه دانشمند و متفکّر بزرگ اجتماعی مصر درهمین زمان اتفاق افتاد.نوشته اند که وی نه سال دیگر در قاهره ماند و لژ فراماسونی یا انجمن وطنی را درآن جا بنیان نهاد که سیصدنفر عضو داشت. دراین جا نیز سیدجمال مردم را برضدّ حکومت که دست نشانده انگلیس بود بر می انگیخت و همین موجب اخراج او از مصر شد. دوباره به هند بازگشت و درحیدرآباد دَکَن می زیست که شورش سپاهیان مصر به سرکردگی اعرابی پاشا آغاز شد و به بمباران اسکندریه و جنگ تَلّ الکبیر و اشغال نظامی مصر به وسیله نیروهای انگلیس انجامید. بعدها خودگفت که در شورش سپاهیان مصر دست داشته است. در سال 1300ه/1882م، سیّد که باز از هند اخراج شده بود چندی به لندن و از آن جا به پاریس رفت. درپاریس با شیخ محمّدعَبدُه که او نیز از مصر تبعید شده بودمی‌زیست و دراین مدت دو یار هم‌فکر به انتشار روزنامه عُروَة الوُثقی به زبان عربی پرداختند.

شیخ محمّد عَبدُه رساله ردّ نیچریه را که سیدجمال الدین نوشته بود به نام ردّ علی الدهریون به عربی ترجمه کرد و بسیاری از اطلاعات درباره سید را در مقدّمه رساله خود گنجاند. درسال 1303ه/1885م، ناصرالدّین شاه از سیّدجمال الدین دعوت کرد که به تهران بیاید. وی دراین زمان چهارماه در خانه حاج محمّدحسن امین الضرب اصفهانی زیست و مردم را به آزادی خواهی و مشروطه‌طلبی دعوت کرد. پس از آن سفری به روسیه رفت و هنگامی که ناصرالدین شاه درآلمان بود پس از دیدار با سیّد باز او را به تهران فراخواند. درسفری که سیّدبه ایران کرد، تبلیغات خودرا بر ضد اروپاییان شدّت داد و مردم را به اطاعت از یک خلیفه برای همه مسلمانان خواند و باز خشم ناصرالدین شاه را برانگیخت. پس از چندی سیّد را که درحضرت عبدالعظیم آشکارا برضدّ شاه سخن رانی می‌کرد زیرنظرمأموران به خانقین واز آن جا به بصره تبعیدکردند. درمدّت اقامت دربصره بود که سیدعلی‌اکبرفال اسیری او را واشت تا نامه ای به حاج میرزا حسن شیرازی بنویسد و از او برضدّ امتیاز توتون وتنباکو فتوا بخواهد. سلطان عثمانی، به خواست ناصرالدین شاه، سیّدجمال را از بصره اخراج کرد. سیّد به لندن رفت و این بارمدّتی درمنزل میرزا ملکَم خان، که به واسطه تقلّب درامتیازلاتاری موردخشم ناصرالدین شاه قرارگرفته و معزول شده بود، ماند. دراین مدّت سیّد در روزنامه‌های قانون و ضیاء الخافقین مقالات تندی بر ضدّ ناصرالدین شاه می‌نوشت و مردم را به شورش تحریک می کرد. پس از چندی سلطان عبدالحمید، او را به استانبول دعوت کرد و در قصرسلطنتی خود ساختمان مجللی را بدو اختصاص داد. درهمین‌جا بودکه سیّدبا ایرانیان مخالف ناصرالدین شاه دیدارمی‌کرد از جمله با میرزا رضای کرمانی که سرانجام ناصرالدین شاه را در صحن شاه زاده عبدالعظیم به ضرب گلوله کشت و در اعترافات خود به صراحت گفت که سیدجمال الدین دستور این کار را داده است. دربار ایران از سلطان عثمانی خواست که سیّد را تحویل دهد. اما سلطان به این بهانه که سیّد ایرانی نیست از تسلیم او سرباز زد. نزدیک به یک سال پس ازکشته شدن ناصرالدین شاه، سیّد را به امر سلطان عبدالحمید مسموم کردند یا به قولی بر اثر سرطان فک درگذشت. اواخر سال 1363ه/1943م، دولت افغانستان با موافقت دولت ترکیه استخوان های سید را طیّ تشریفات مجلّل به کابل انتقال داد.

ستّارخان

(1332-1284ه/1914-1867م)

ستّارخان برجسته‌ترین سردار مشروطه خواهان در دوران استبداد صغیر است. هنگامی که محمّدعلی شاه قاجارمجلس را به توپ بست مشروطه خواهان در تبریز به رهبری ستّار خان و باقرخان به مقاومت برخاستند. ستّارخان در قَرَه داغ نزدیک مهاباد به دنیا آمد. پدرش پارچه‌فروشی آرام بود. امّا برادر بزرگش با پیوستن به گروهی از شورشیان اَرَس به راه زنی پرداخت و بر سر همین کار کشته شد.

ستّارخان نیز درجوانی با مأموران حکومت که ظلم فراوان می‌کردند درافتاد و دوسال زندانی شد. امّا از آن‌جا گریخت و بافراهم آوردن اسبی و تفنگی با چند تن از یاران به راه زنی پرداخت. نوشته اند که وی به روش عیّاران قسمتی از اموال دزدی را به مستمندان می‌داد و با مروّت و جوانمردی رفتار می کرد.پس از چندی به خدمت دولت درآمد و باعدّه ای مأمور راه داری خوی و مَرَندشد. لیاقت وکفایتی که ستّار خان از خود نشان داد او را به صف تفنگ داران مخصوص ولی عهد، مظفرالدین میرزا، درآورد و از آن پس به ستّارخان شهرت یافت. امّا سال های بعد را باز به راه زنی و، پس از توبه، به دلاّلی اسب درمیدان دشتگیران تبریزگذراند، و با آغازجنبش مشروطه به صف مشروطه خواهان پیوست.ستّارخان‌سواد نداشت و ازمشروطیت و آرمان های مشروطه خواهان چندان سردرنمی‌آورد. تنها برای نابودی سلطنت قاجار مبارزه می‌کرد که همه نابسامانی‌ها را از آن می‌دانست.

با پیوستن به انجمن ایالتی تبریز، او و یارش باقرخان که هردو درکار جنگ و گریز آزموده بودند، مأمور شدند که هریک با ده سوارمسلّح حفاظت شهر را به عهده بگیرند. در آن زمان گروه های مسلّح متعدّدی در تبریز جولان می دادند. پس از بمباران مجلس درتهران، برخورد میان این گروه ها در تبریز شدّت یافت. قسمت هایی از شهر در دست مجاهدان به فرماندهی ستّارخان و باقرخان بود. قسمت های دیگر شهر را مأموران حکومت و اعضاء انجمن اسلامیه دردست داشتند. رهبر اینان، میرهاشم شتربانی، از علمای مذهبی تبریز، پنهانی با محمّدعلی شاه هم دست بود.برخوردمیان‌گروه ها تاهنگام انتصاب عین الدوله از سوی حکومت مرکزی به فرمان‌فرمایی کل قشون آذربایجان ادامه یافت. عین الدوله به سخت‌گیری و بی رحمی شهرت داشت.

در این زمان روس ها و انگلیس ها نیز در تبریز دخالت مستقیم می‌کردند. براثر اقدامات آنان شهر چند روزی آرام گرفت، انجمن ایالتی از هم گسست و مردم از ترس بر سردرخانه های خود درفش سفید آویختند. در همان حال‌که گمان می رفت حکومت بر شهر تسلّط کامل یافته است، ناگهان ستّارخان همراه با هفده سوار درمحلّه‌های مختلف تبریز به راه افتاد، درفش های سفید را پایین کشید و احساسات مردم را برانگیخت. هیجان عمومی اعضاء انجمن ایالتی را دوباره گرد هم آورد و باقرخان که چندی به مخالفان پیوسته بود، بار دیگر با ستّارخان هم‌دست شد. از آن پس ستّارخان بین مردم تبریز محبوبیتی گسترده یافت، آن چنان که روز جشن میلاد حضرت علی(ع) گروه های بزرگی ازمجاهدان و مردم محل با دسته موزیک و تشریفات تمام درشهر به راه افتادند و به دیدن او رفتند.مذاکرات مجاهدان و انجمن ایالتی باعین‌الدوله به نتیجه نرسید. دوباره جنگ درگرفت و عین‌الدوله راه آذوقه را به روی مردم بست. درهمین روزگار سخت بود که باسکِرویل، معلّم امریکایی، و یک خبرنگار انگلیسی به هواداری ازمشروطه‌خواهان در زد و خوردها کشته شدند.

مقاومت مردم شهر، با وجود سختی و کمبود آذوقه، مدّتی ادامه داشت تا با میانجی‌گری کنسول های روس و انگلیس مجاهدان و ازجمله ستّارخان موافقت کردند که دست از جنگ بردارند تا راه آذوقه باز شود. پس از فتح تهران به دست نیروهای مشروطه خواه، ستّارخان که خود را نجات دهنده آذربایجان و مشروطیت می‌دانست با سردی رهبران حکومت مشروطه رو به روشد که همکاری با کسانی چون او را خوش نمی داشتند. در واقع، دعوت ستّارخان و باقرخان به تهران به اصرار کنسول‌های روس و انگلیس بود که ماندن آن ها را در تبریز صلاح نمی‌دانستند.درتهران از این دو مجاهد بزرگ استقبالی باشکوه شد. آنان را سوار براسب‌های سلطنتی به حضور احمد شاه بردند. مجلس شورای ملی نیز به عنوان قدردانی دولوحه نقره زرکوب به آنان هدیه داد و مستمری شایسته‌ای برایشان تعیین کرد. امّا چند روز بعد، وقتی به تصمیم مجلس قرارشد اسلحه مجاهدان جمع آوری شود، ستّارخان و باقرخان و عدّه ای دیگر از سرداران مشروطه مخالفت کردند. مخالفان خلع سلاح به پارک اتابک که محل سکونت ستّارخان و باقرخان بود آمدند و تصمیم به مقاومت گرفتند.

نمایندگان تبریز وحتّی سفیران عثمانی و آلمان سعی کردند با تشویق طرفین به مسالمت مانع از برخورد آنان شوند. امّا ستّارخان، وفادار به قولی که به دیگر مجاهدان داده بود، ایستادگی کرد.در زدو خوردی که درگرفت مجاهدان شکست خوردند، پارک اتابک گشوده شد و اموال مجاهدان به غارت رفت. ستّارخان را درنهان‌گاهی یافتندکه براثر اصابت گلوله به پایش بدان جا رفته بود. هم او و هم باقرخان م خواستند به تبریز باز گردندامّا دولت موافقت نکرد. زخم پای ستّارخان او را زمین‌گیر کرد و سرانجام از پای درآورد. وی را با مراسم رسمی نظامی تشییع کردند و در باغ طوطی حضرت عبدالعظیم به خاک سپردند.

ستّارخان مردی عامی و بی‌سواد،امّا دلیر، فداکار، راست گو و باگذشت بود، و خصوصیات عیّاران و جوانمردان دیرین را داشت. احیای مشروطیت، پس از دوران استبداد صغیر، را باید بیش از همه مدیون او دانست.

میرزا کوچک خان جنگلی

(1298ه1300-ش/1921-1881م)

میرزاکوچک خان جنگلی، رهبر قیامی است که هم زمان با جنگ بین الملل اوّل در جنگل‌های شمال ایران آغاز شد. نام اصلی او یونس بود. امّا چون پدرش به میرزا بزرگ شهرت داشت او را میرزا کوچک‌می‌خواندند. وی در استادسرا از نواحی اطراف رشت متولّد شد و درنوجوانی مقدّمات علوم دینی را در رشت و تهران فراگرفت امّا شرکت در مبارزات مشروطه‌خواهی او را به سپاهیگری کشاند. هنگام بمباران مجلس شورای ملّی، میرزا کوچک خان درقفقاز بود و اقامتش درشهرهای تفلیس و بادکوبه تاحدّی او را با افکار انقلابیون بلشویک روسیه و دگرگونی‌های مهمّ صنعتی و اجتماعی که درکشورهای اروپایی صورت می‌گرفت آشنا ساخت.

اندکی بعد میرزاکوچک خان به ایران بازگشت و به مجاهدین پیوست. درجنگ های قزوین وفتح تهران که به دوران استبداد صغیر پایان داد، فرمانده گروهی ازمجاهدان بود. پس ازخلع محمّدعلی شاه، میرزا کوچک‌خان درسرکوبی‌شاهسَوَن ها، که به مستبدّان پیوسته بودند، همراه سرداران دیگر مشروطه‌خواه، یِپرِم خان ارمنی و سردار اسعد بختیاری، به کمک ستّارخان شتافت. در این جنگ، میرزا کوچک خان بیمار شد و به تهران بازگشت. امّا باردیگر درطغیان ترکمن ها که به تحریک و طرفداری محمّدعلی شاه صورت گرفته بود، داوطلب جنگ شد. این بار نیز زخمی شد و برای مداوا به روسیه رفت. اقامت چندماهه در بادکوبه و تفلیس او را بهبود داد و دربازگشت بار دیگر به صف مجاهدان مشروطه پیوست و به تعلیم سپاهیان و شرکت درعملیات مشغول شد.مسافرت‌های میرزا کوچک خان به روسیه، درآن زمان که زمینه انقلاب بلشویکی فراهم می‌آمد، روح مبارزه و مقاومت را دراو تقویت کرد.

با این همه، چنان‌که نوشته اند وی معتقدات مذهبی راسخی داشت و نماز و روزه را ترک نمی‌کرد و پیش از اقدام به هرکار اصرار به استخاره با تسبیح داشت. او را مردی متواضع، خوش برخورد، آرام و با عاطفه و معتقد به اصول اخلاقی توصیف کرده اند.درجنگ بین الملل اوّل، قوای روس به ایران تجاوز کردند و تا حدود همدان در غرب پیش رفتند. سرزمین گیلان عملاً به تصرّف آنان درآمد و در نتیجه توانستند با قوای انگلیس که از راه عراق و کرمانشاهان به ایران وارد شده بودند همکاری کنند. از سوی دیگر، دولت عثمانی که در جنگ از آلمان حمایت می کرد مشغول پیش روی در نواحی آذربایجان وکردستان بود ومی‌کوشید با ارسال اسلحه برای مجاهدین ازهمکاری روس و انگلیس‌جلوگیری کند. نیروهای میرزاکوچک خان در جنگل های گیلان مستقر بودند و می‌توانستند با شبیخون تا پشت جبهه روسیه نفوذ کنند. امّا قوای روس و انگلیس به همدستی توانگران و زمین داران بزرگ منطقه که از جنگلی ها در هراس بودند کوشیدند نیروهای او را از هم بپاشند.

جنبش میرزا کوچک خان پس از انقلاب 1917 روسیه و سرنگونی حکومت تزار به شکل قیامی سازمان یافته که خواهان تشکیل حکومتی براساس آرمان های سوسیالیستی بود درآمد. در همین اوان ارتش سرخ در پی مذاکرات صلح نمایندگان دولت شوروی و ایران از کشور خارج شد و از حمایت جنگلی ها دست کشید. رضاخان سردار سپه برای مذاکره با میرزا کوچک خان و دیگر سرداران جنگل به رشت رفت. نوشته اند که سردار سپه پس از تحقیق درباره وقایع قیام جنگل گفته بودکه: «تا اینجا اقدامات میرزا همه درست است و آنچه او انجام داده از روی کمال حسن نیت و وطن پرستی بوده. من شخصاً به نام دولت ایران تصدیق می کنم که عملیات انقلابیون جنگل، به نفع ملّت و کشور ایران بوده زیرا در روزهای تاریک کمک های شایسته درجلوگیری از تعرّض و تجاوز بیگانگان نموده اند.”

براثر این مذاکرات یک آتش بس چهل و هشت ساعته بین نیروهای دولت و سپاهیان جنگل برقرار شد. امّا در این فاصله براثر درگیری های غافلگیرانه، عدّه بسیاری کشته و شماری دیگر تسلیم شدند. میرزا کوچک خان به همراهی یکی ازمجاهدان به نام معین الرعایا و مردی آلمانی، به نام گائوک، که سخت شیفته شخصیت میرزا بود و تا آخر با او ماند، در سرما به کوه زدند و متواری شدند. اندکی بعد معین‌الرعایا با تظاهر به گم کردن همراهان بازگشت و خود را تسلیم کرد. امّا میرزا کوچک خان و گائوک آلمانی درکوه های بلند و پُرپیچ و خم دیلَمان اسیر برف و کولاک شدند و جان باختند.

محمّد مصدّق

(1261ه1346-ش/1966-1879م)

محمّدمصدّق (مصدّق السلطنه) از مردان نامدار سیاسی ایران در قرن اخیر است. پدرش از درباریان ناصرالدین شاه و از طرفداران امیرکبیر و مادرش نوه عبّاس میرزا ولیعهد فتح علی شاه قاجار بود. وی درجوانی به تحصیل دانش های جدید پرداخت و دوره مدرسه سیاسی را که تازه دایر شده بود گذراند. زندگی سیاسی او از همان زمان با شرکت در فعّالیت های مشروطه خواهان آغاز گردید. در انتخابات اولین دوره مجلس شورای ملّی، مصدّق از اصفهان به نمایندگی انتخاب شد امّا چون سی سال تمام نداشت مطابق قانون به مجلس راه نیافت.

در زمانی‌که مجلس شورای ملّی به توپ بسته شد و دوران استبدادصغیر فرا رسید، وی به اروپا رفت و پس از چند سال با گرفتن درجه دکترای حقوق از دانشگاه نوشاتل سوئیس به ایران بازگشت وبه تدریس درمدرسه علوم سیاسی پرداخت. در همین دوران، دکتر مصدّق همراه با علی اکبر دهخدا درحزب اعتدالی که از احزاب مترقّی زمان بود فعالیت داشت و درمقام‌های وزارت دارائی و استانداری فارس و وزارت امورخارجه خدمت کرد. پس از کودتای سوّم حوت 1299ش، وی از اجرای فرمان حکومت سیدضیاء الدین سرپیچی کرد و مدّتی، تا سقوط حکومت او، در میان عشایر جنوب به سر برد.

مقارن به قدرت رسیدن سردار سپه مصدّق، که نماینده پنجمین دوره مجلس شورای ملّی بود، با تغییرسلطنت مخالفت کرد زیرا معتقد بود که سردار سپه درمقام نخست وزیری بهتر می‌تواند به کشور خدمت کند.دردوران سلطنت رضا شاه، مصدّق در ملک شخصی خود احمد آباد بدور از فعالیت‌های سیاسی بسر برد وچندی نیز به صورت زندانی دربیرجند بود. درسال 1322ش/1943م، مردم تهران او را به عنوان نماینده اوّل خود به چهاردهمین دوره مجلس شورای ملی فرستادند. به پیشنهاد وی قانون ممنوعیت مذاکره برای دادن امتیاز نفت تا زمان حضور نیروهای بیگانه در ایران در این دوره به تصویب رسید. در دوره شانزدهم مجلس نیز نماینده تهران بود و مخالفت مؤثّرخودرا باتصویب قرارداد الحاقی‌نفت، معروف به قراردادگَس-گلشاییان، ادامه داد. با تصویب قانون ملی شدن صنعت نفت در مجلس شانزدهم و پذیرفتن مقام نخست وزیری دوره تازه ای از زندگی سیاسی دکتر مصدّق آغاز شد.

وی برای دفاع از حقّ ایران به ملّی کردن‌صنعت نفت در شورای امنیت سازمان ملل متّحد حضور یافت. علاوه برآن، درجلسات دیوان دادگستری بین المللی لاهه نیز شرکت کرد و ضمن تشریح تخلّفات و دخالت های شرکت نفت ایران و انگلیس در امور داخلی ایران به ردّ صلاحیت این دیوان برای رسیدگی به شکایت دولت انگیس پرداخت. وی به عنوان مظهر ایستادگی کشوری کوچک در برابر یکی از نیرومند ترین دولت های جهان شهرتی جهانی یافت. نشریه تایم (Time)امریکا وی را در سال 1951 به عنوان مرد سال برگزید.

امّا در نیمه دوّم نخست وزیری مصدّق، بامحروم شدن ایران ازعواید صدور نفت، ضعف روز افزون خزانه دولت، و افزایش نفوذ و فعّالیت های حزب توده، کشمکش های سیاسی میان شخصیّت ها و نیروهای سیاسی در ایران بالاگرفت. هنگامی که، در تیرماه 1331ش/1952م، محمّدرضا شاه با واگذاری وزارت جنگ به او مخالفت کرد مصدق استعفاداد. امّا تظاهرات گسترده مردم به نخست وزیر بعدی، احمد قوام، قوام السّلطنه، فرصت انجام کاری نداد و مصدّق بار دیگر مأمور تشکیل دولت شد.

وی با اخذ اختیارات قانون گزاری از مجلس هفدهم به تدوین قوانینی در زمینه های گوناگون دست زد. تقاضای او برای تمدید این اختیارات با مخالفت شماری از نمایندگان مجلس، از جمله برخی از اعضای اوّلیه جبهه ملّی روبرو شد. افزایش اختلافات با دربار و برخی رهبران روحانی ازسویی، و با مجلس هفدهم از سوی دیگر، او را، با وجود مخالفت برخی از مشاوران نزدیکش، به برگزاری یک همه پرسی و صدور حکم انحلال مجلس کشاند. محمدرضاشاه، نگران ازگسترش نفوذ حزب توده، کاهش اختیارات خود در ارتش و ناتوانی دکتر مصدّق به حلّ بحران نفت، فرمان عزل دکتر مصدق و نخست وزیری سرلشگر فضل‌الله زاهدی را صادر کرد و، پس از امتناع مصدّق از به رسمیت شناختن فرمان، کشور را ترک گفت.

در پی شورشی که با همکاری برخی از افسران ارتش و شماری از رهبران مذهبی و نیروهای هوادار شاه رخ داد زاهدی زمام امور را به دست گرفت و دکترمصدّق و برخی از همکاران او را به دادگاه نظامی کشاند. در دادگاه مصدّق به سه سال زندان محکوم شد و پس از پایان دوران زندان در ملک شخصی خود، احمد آباد، تحت نظر بود و جز تنی چند ازخویشان اجازه ملاقات با او را نداشتند. دکتر مصدق مردی وطن دوست و سرسخت بود و استقلال ایران را در برقراری موازنه منفی نسبت به دو همسایه قدرت مند ایران می دانست. برای نام و اعتبار خود در میان مردم اهمیّتی خاص قائل بود و تا پایان زندگی به باورها و اعتقادات سیاسی خود پای بند ماند.

منابع

– آدمیت، فریدون. امیرکبیر و ایران. تهران، خوارزمی، 1345.

– اقبال آشتیانی، عبّاس. میرزا تقی خان امیرکبیر. به اهتمام ایرج افشار. تهران، انتشارات توس، 1363.

– پناهی، محمّد احمد. حسن صبّاح، چهره شگفت انگیز تاریخ. تهران، کتاب نمونه، 1368.

– پناهی ماکوئی، عبّاس. حماسه ستّارخان. تهران، امیرکبیر، 1359.

– جوینی، علاءالدین عطاملک. تاریخ جهانگشای جوینی. بامقدّمه محمّد قزوینی. لیدن، 1911.

– خان ملک ساسانی. سیاستگران دوره قاجار. تهران، طهوری، 1338.

– رائین، اسماعیل. میرزا ملکم خان؛ زندگی و کوشش های سیاسی او. تهران، فرانکلین، 1350.

– رشیدالدین فضل الله. جامع التواریخ. به کوشش بهمن کریمی. ج 1. تهران، 1338.

– رواسانی، شاپور، نهضت میرزا کوچک خان جنگلی. تهران، 1363.

– صفائی، ابراهیم. رهبران مشروطه. جزوه سیزدهم (ستّار خان). تهران، چاپ شرقی، 1343.

– عبدالغنی حسن، محمّد. ابو مسلم خراسانی. ترجمه شفیعی کدکنی. تهران، 1353.

– فخرائی، ابراهیم. سردار جنگل. تهران، انتشارات جاویدان، 1354.

– قائم مقام، ابوالقاسم. منشآت قائم مقام. به اهتمام جهانگیر قائم مقامی. تهران، ابن سینا، 1337.

– مدرّس زنجانی، محمّد. سرگذشت وعقاید فلسفی خواجه نصیرالدین طوسی. تهران، امیرکبیر، 1363. – مکّی، حسین. کتاب سیاه. تهران، امیرکبیر، 1357.

– نجمی، ناصر. فرمان‌روای الموت. تهران، انتشارات عطّار، 1368.

– نظام الملک، حسن بن علی. سیرالملوک، سیاست نامه. به اهتمام هیوبرت دارک. تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1347.

– نفیسی، سعید. بابک، دلاور آذربایجان. تهران، فروغی، 1342.

– واثقی، صدر. سید جمال‌الدین حسینی، پایه گذار نهضت های حسینی. تهران، پیام، 1355. – یوسفی، غلامحسین. ابو مسلم سردار خراسان. تهران، کتاب جوانان، 1345.