Skip to main content

دانشنامه کوچک ایران – بخش سوم: فرهنگ

کتاب الکترونیکی

دانشنامه کوچک ایران – بخش سوم: فرهنگ

 

فرهنگ

تمدّن و فرهنگ، روح پسندها و ناپسندهای جوامع مختلف بشری است که نخستین در پدیده‌های مادّی چون وسایل و ابزار زندگی، معماری، کشورداری، اقتصاد و هنر و دیگری در زاده‌های فکری و ذوقی چون زبان، ادبیّات، دانش و اندیشه بروز می کند. با این تعریف فرهنگ هرملّت در واقع با سیمای حافظه جمعی آن ملّت باز شناخته می‌شود. ایرانی بودن نیز نه تنها درمرزهای سیاسی و جغرافیایی و در اعتقادات مذهبی و سیاسی، نه فقط با قرار گرفتن در موقعیت های مختلف اقتصادی و با بستگی‌های نژادی و خانوادگی، بلکه با اشتراک در فرهنگ ایرانی مشخّص می‌گردد. زبان و خط، این پشتوانه گران قدر را بر دوش می کشد و در گذار از روزگار افراد را به ملّت ها و آیندگان را به تجربه‌های گذشته می‌پیوندد.

شاهنامه را سند ملّیت و نماینده فرهنگ ایران خوانده اند. از این توصیف، بعضی به سود نظرهای سیاسی و بعضی دیگر برای بازگشت به دوران طلایی خیال بهره جسته اند. در مقابل آنان، گروهی شاهنامه را مدافع طبقات برتر و گروهی دیگر آن را پراکننده افسانه‌های دروغ و بی‌پایه روزگار شِرک خوانده اند. امّا این اثر بزرگ نه بر اثر قدرت آن دسته نخست ماندگار شده و نه از هیاهوی این دیگران آسیب دیده، زیرا شاهنامه درمجموع آن ارزش های انسانی و قومی را در بر دارد که با وجود گذشت زمان و پدید آمدن دگرگونی های مهم درزندگی مردم ایران به عنوان اصلی ثابت برجا مانده است. خطوط اصلی فرهنگ ایران را چنان که از خلال متن و چگونگی پیدایش شاهنامه برمی آید، می توان چنین خلاصه کرد:

فرهنگ ایرانی مجموعه‌ای از فرهنگ های اقوام و نژادهای گوناگون است که پیش از ورود آریاییان و پس از استقرار ایشان تا امروز به این سرزمین آمد و رفت داشته اند. به قدرت رسیدن تیره های بزرگ آریایی که شاهنشاهی ایشان همراه با مدارا و احترام به عقاید و آداب و رسوم مردم سرزمین‌های مغلوب و همسایگان نواحی دور دست بود، فرهنگی عام و شامل به وجود آورد که اگر چه عناصر فرهنگی دیگران را به خود جذب کرد، امّا در مجموع هماهنگ و یک پارچه شکل گرفت. در اعتقادات مذهبی ایرانیان باستان ردّ پای فرشتگان و خدایان اقوام‌ پیش از آریایی آشکار است. با وجود این، تأثیر معتقدات آریایی نیز آن چنان بین ملّت‌های همسایه بارز است که به آسانی نمی توان مسیر تأثیر و تأثّر آنان را باز شناخت.

در سراسر تاریخ طولانی و پرماجرای ایران، از دیرباز هجوم اقوام وحشی و نیمه وحشی اهمیّتی خاص داشته است. این پدیده در معتقدات مذهبی زَرتُشتی به صورت تقابل نور و ظلمت و اهورامزدا و اهریمن و به طور کلّی اندیشه دوگانگی و تضاد بین تمدّن و توحّش و نظم و آشوب متجلّی شده است. براین اساس، جنگاوری و ستیز با دشمن و ایستادگی در برابر بیگانگان برای مردم ایران فریضه‌ای فرهنگی است. تسلّط اقوام بیگانه برفلات ایران، نه پیروزی نظامی برای بیگانگان، که پذیرش دگرگونی اوضاع از سوی مردم ایران بوده است. در عین حال مقاومت و مبارزه پی‌گیر مردم برای کسب آزادیِ دوباره و توانایی معجزآسای فرهنگ ایران درحفظ ارزش های اصیل خود نیز همواره امید ماندگاری ایران را تقویت کرده است.

بر پایه آن چه گذشت می توان فرهنگ مردم ایران را با صفاتی چون شجاعت و جنگاوری و درعین حال نرم خویی، مدارا و گذشت و آزادگی مشخّص کرد. عیّاری و جوانمردی و عفّت و فروتنی تنها از آنِ رستمِ شاهنامه نیست. پوریای ولی و هر پهلوان محلّه نیز کوشیده است که خود را با این صفات بیاراید.

با این همه، از تأثیر مصائب تاریخی نیز آسان نمی توان گذشت. حمله اقوام وحشی مغول و تاتار که از گذر ایشان تنها زمینی سوخته و ویران و مردمی داغ دیده و حیران برجای ماند، مصیبتی نبود که با یک یا دونسل فراموش شود. امّا دراین روزگار دراز ایرانیان هرگز از پای ننشستند، به صورت های گوناگون به مراکز قدرت نزدیک شدند و فرمان روایان خون ریز و بیگانه با آداب مملکت داری را به تدریج به خوی و آداب ایرانی نرم کردند. دربار بسیاری از این حاکمانِ تازه رسیده، به همّت ایرانیان دانشمند و هنرپرور کانون ذوق و زیبایی شد.

هوشیاری بزرگان و اندیشه وران ایرانی در مقاطع مخوف تاریخی برای زنده نگاه داشتن فرهنگ اصیل ایرانی شگفت انگیز و ستودنی است. هم آنان بودند که پس از شکست سپاهیان و فروپاشی دربارهای ایران، فرهنگ ایران را با تدبیرهای سیاسی و به خصوص به قوّت اندیشه بارور و خلاقیّت ادبی خود نه تنها برپای داشتند بلکه با جذب عناصر مفید فرهنگ بیگانه آن را غنی تر کردند. برای مثال، ایرانیان پس از سقوط ساسانیان از پذیرش اسلام برای اصلاح اندیشه و اعتقادات فرسوده خود بهره جستند و از برابری و برادری مؤمنان در برابر خدای واحد بی شریک برای فرو ریختن نظام طبقاتی دوران گذشته گامی بزرگ برداشتند. در مقابل، باهوش و ذوق طبیعی و با تکیه بر توشه دانش ها و آگاهی های خود در ایجاد و گسترش تمدّن و معارف اسلامی سهمی بسیار بیشتر از دیگر اقوام مسلمان به عهده گرفتند و با نشر فرهنگ ایرانی از طریق تألیف آثار جدید و یا ترجمه نوشته‌های ایرانی به عربی بر غنای این تمدّن افزودند.

در دو قرن اخیر با هجوم تمدّن اروپا به مشرق زمین، فرهنگ ایران نیز دوران پُر تلاطم و متحوّل دیگری را از سر گذرانده و در رویارویی با این موج عظیم، با همه توانایی در جذب پدیده های تازه، گاه به آشفتگی و اضطراب دچار گردیده است. زبان فارسی امروز اگرچه به گسترش روزگاران گذشته نیست، امّا در صد سال اخیر، هم از جهت علمی و فنی و هم در عرصه اندیشه و ادب قابلیت انعطاف و رشد خود را نشان داده است.

این بخش را در قسمت های زیر دنبال کنید:

زبان

زبان امروزمردم ایران فارسی دَری از گروه زبان های هند و اروپایی است که ریشه در قدیم‌ترین زبان آریاییان دارد. شباهت فراوان اوستا،به‌خصوص بخش کهن آن با سَنسکریت و کتاب بودا به اندازه ای است که می توان آن ها را لهجه های مختلف یک زبان دانست.

زبان های ایرانی پس از جدا شدن از زبان مادر تا زمان حاضر سه مرحله مهمّ تکاملی راپیموده و از صورت زبان ترکیبی به مرحله زبان تحلیلی رسیده است:

1

دوره باستان که از آغاز تا انقراض شاهنشاهی هَخامَنِشی، تقریباً از قرن بیستم تا حدود چهارم و سوّم پیش از میلاد را دربرمی‌گیرد. از زبان های ایرانی باستان چهار لهجه آن شناخته شده است: مادی، سَکائی، اَوِستایی و پارسی باستان یا فارسی. از زبان‌های مادی و سَکائی که یکی در غرب ایران و منطقه فرمان روایی ماد و دیگری در شمال، از مرزهای چین تا دریای سیاه، از جمله بین اقوام پارت و ساکنان سُغد، رایج بوده، تنها کلمات و عباراتی درآثار دیگران برجای مانده است. امّا از زبان های اَوِستایی و فارسی باستان مدارک بسیار در دست است. زبان اَوِستایی، گویش مردم اطراف دریاچه هامون در سیستان بوده و زَرتُشت کتاب خود را به این زبان نوشته است. اوستا از جهت زبان نمودار دو مرحله متفاوت است. نخست زبانی بسیار قدیمی که بخش کوچکی از اوستا یعنی کاهان یا گات ها به آن زبان سروده شده است و آن را از خود زَرتُشت می دانند. بخش دیگر، که تا اواخر دوره ساسانی یعنی حدود قرن ششم میلادی سینه به سینه حفظ می شده است، زبانی جدیدتر دارد.

فارسی باستان زبان مردم فارس است که در دوره شاهنشاهی هَخامَنِشی زبان رسمی بوده و سنگ نوشته های بسیار از آن برجای مانده است. کتیبه داریوش بزرگ برپیشانی کوه بلند بیستون، مهم ترین و مفصّل ترین نوشته به زبان فارسی باستان است. درهمین زمان لهجه های دیگر ایرانی باستان نیز وجود داشته که پا به پای چهار زبان مهمّ دوران باستان مراحل تکاملی را می پیموده است، مانند زبان های بَلخی، سُغدی، پارتی و خوارزمی.

زبان های ایرانی باستان مانند سَنسکریت همگی در مرحله ترکیبی، دارای هشت حالت برای اسم، صفت و ضمیر بوده اند که بنا به موقع کلمه درجمله تغییر می یافته است. همچنین هرکلمه سه صورت مفرد، مثنّی (دوتایی) و جمع و سه جنس مذکّر، مؤنّث و خنثی داشته است. درتمام موارد نیز صفات و قیدها و سایر اجزاء جمله با اسم تطبیق می‌کرده اند و از این روی این زبان ها دشوار ترین زبان های هند و اروپایی است.

2

زبان های عامیانه در فاصله میان سقوط دو شاهنشاهی هَخامَنِشی و ساسانی رایج بوده است. پس از حمله اسکندر زبان یونانی در دستگاه حکومت رسمی شد. امّا پس از پیروزی پارت ها زبان پارتی یا پهلوی در ایران رایج شد که از نام سرزمین اشکانیان درخراسان یعنی پَرَثَوَه یا پَهله گرفته شده بود. زبان پهلوی به دو شاخه شمالی و جنوبی یا پهلوی اشکانی و ساسانی تقسیم می شود که در واقع دولهجه از یک زبان و از ریشه زبان های ایرانی باستان است.

قدیم‌ترین نوشته به زبان پهلوی اشکانی قباله ای است که از اورامان در کُردستان به دست آمده. بخش بزرگی از آثار زبان پهلوی اشکانی نوشته های مربوط به دین مانی و سنگ نوشته‌هایی از شاهنشاهان ساسانی است. از زبان پهلوی جنوبی یا ساسانی علاوه برسنگ‌نوشته‌های بسیار، آثار مذهبی و ادبی قابل ملاحظه ای نیز برجای مانده که تاریخ بخشی از آن ها تا سده نهم میلادی می رسد. دراین زبان بسیاری از واژه‌های یونانی، سََنسکریت و سُریانی وجود دارد که نمودار تماس گسترده فرهنگی ایرانیان با اقوام دیگر بوده است. به این زبان فارسی میانه نیز می گویند. مهم‌ترین اثر بازمانده به زبان فارسی میانه یا پهلوی ساسانی تفسیر کتاب بزرگ اوستاست که در دوره ساسانیان به وسیله موبَدان از اوستایی به این زبان برگردانده و زند خوانده شده است. به اعتقاد زبان شناسان، در فاصله سه قرن بین آخرین نوشته به زبان فارسی باستان و اولین نمونه از فارسی میانه، مرحله ترکیبی زبان به مرحله تحلیلی وارد شده است. حالت های صرف نام و جنسیت به کلی از مبان رفته و تعداد به مفرد و جمع محدود گردیده است. به نظر می‌رسد که زبان های ایرانی پیوسته درحال تکامل بوده امّا این تکامل هنگامی در نوشته ها نمایان شده که قدرت حکومت از جنوب و تخت جمشید به اشکانیان در شمال انتقال یافته است.

3

فارسی نو زبان دوران پس از حمله اعراب است. امّا در نخستین دو قرن پس از این حمله از زبان های ایرانی نوشته‌ای در دست نیست. در قرن سوم هجری/نهم میلادی، با روی کار آمدن حکومت‌های ایرانی چون یعقوب لیث صفّار و در پی آنان سامانیان، یک باره زبان مردم ایران آمادگی خود را برای آفرینش شاهکار بزرگی چون شاهنامه در قرن بعد از آن نشان داد. در این سه قرن مردم ایران، حتّی‌ با گرویدن به اسلام و زیر فشار قوم غالب، همچون زمان ساسانیان به زبان پهلوی و لهجه‌های محلّی خود سخن می گفته اند. مهاجران عرب وگماشتگان خلفا از این که ناچار باید با مترجم در ایران زندگی کنند دچار اشکال بودند. در بعضی نقاط حتّی عبادات اسلامی نیز به سختی انجام می‌شد. در بخارا دیر زمانی ناچار بودند نماز و آیات قرآن را به فارسی برگردانند تا مردم را به اجرای مراسم عبادی وادارند.

از لهجه های ایرانی رایج در قرن های اوّل اسلامی به پنج لهجه مهم اشاره شده است:

پهلوی

به این زبان در نواحی مرکزی و شهرهای اصفهان، ری، همدان، نهاوند و آذربایجان سخن می‌گفته‌اند.

دَری

دَری زبان مردم مشرق ایران و اهل بَلخ و سُغد از ماوراء النهر تا مرزهای چین بوده و لهجه‌های مهمّی چون سُغدی، خوارزمی و تُخاری را دربرمی‌گرفته است. لهجه تُخاری بین مردم تُخارستان، ولایت میان بلخ و بدخشان، رایج بوده است. زبان مردم اَران یعنی نواحی جنوبی کوه‌های قفقاز در غرب دریای خَزَر را نیز نزدیک به زبان نواحی شرقی ایران دانسته‌اند. در تیسفون و شهرهای پنج گانه مدائن نیز سخن گفتن به همین زبان، که با شاهنشاهان اشکانی از شرق به پایتخت آورده شده بود، تا قرن ها پس از اسلام رایج بود.

فارسی

لهجه محلّی مردم فارس بوده است. نوشته‌اند که شاهنشاهان ساسانی در خلوت و میان افراد خانواده خود به این زبان سخن می‌گفته‌اند.

خوزی

این لهجه لغت مردم خوزستان است که از دیرگاه به واسطه همسایگی با قبایل عرب کلماتی از زبان عربی را وارد زبان خویش کرده بودند.

سُریانی

زبان مردم سوریه و نواحی دور دست شاهنشاهی اشکانی و ساسانی بوده است. بسیاری از کتاب های علمی و فلسفی به این زبان نوشته می‌شد و در قرن های اوّل اسلامی همین آثار به عربی ترجمه گردید.

در قرن چهارم و نیمه اوّل قرن پنجم هجری، با قدرت گرفتن امیران سامانی در ماوراءالنهر و خراسان، بخارا کانون بزرگ ادبیات ایران گردید و زبان دری در آثار گویندگانی بزرگ چون رودکی و پس از او فردوسی چنان مقامی یافت که به عنوان زبان رسمی همه فلات ایران پذیرفته شد. زبان فارسی دری دنباله زبان‌های ایرانی میانه و جانشین همه لهجه‌ها و زبان‌های دیگر ایرانی شده است. تفاوت این زبان با فارسی میانه در تغییر برخی آواها و گرفتن واژه‌های جدید از زبان عربی و تغییر جهت معنی بسیاری از واژه‌ها براثر اوضاع سیاسی و اجتماعی و مذهبی بعد از اسلام است.

تحوّل زبان فارسی دری به زبان امروزی به تدریج انجام گرفت. درآغاز، کلمات عربی درآن بسیار اندک بود امّا از نیمه دوّم قرن پنجم هجری با تسلّط قبایل ترک به تدریج سیل کلمات و تعبیرات عربی به زبان فارسی راه جست و از زبان قبایل مختلف ترک نیز لغات و اصطلاحاتی به فارسی رخنه کرد. پس از حمله مغول این تهاجم به زبان فارسی شدّت گرفت. با روی کار آمدن صفویان و گماشته شدن سران قِزِل‌باش به حکومت ایالات مختلف ایران، آنان که همگی از قبایل ترک و ترکمان بودند زبان ترکی را اشاعه دادند.

از آغازسلطنت خاندان قاجار، براثر رفت و آمد و اختلاط فرهنگی با اروپاییان، از زبان‌های اروپایی، خاصّه فرانسوی و انگلیسی، کلمات بسیار وارد زبان فارسی شده است و بدین ترتیب زبان امروزی فارسی، آمیخته با عربی و ترکی و تا حدّی زبان های اروپایی است.

با این همه، زبان فارسی ساخت دستوری خود را کاملاً نگاه داشته و کلمات بیگانه را در قالب ضوابط خود پذیرفته است. تلفّظ این گونه کلمات نیز رنگ زبان فارسی به خود گرفته و مفهوم و معنای آن نیز تغییر یافته است. برای مثال بسیاری از کلمات معرّبی که فارسی زبانان بر زبان می آورند از جهت تلفّظ و معنا و کاربرد دیگر شناخته نیست.

زبان فارسی از نظر آواشناسی نیز زبانی ممتاز است و کسانی که از کودکی فارسی می‌آموزند به آسانی می‌توانند در تلفّظ زبان های دیگر به مهارت کامل برسند زیرا مخارج حروف در زبان فارسی چنان است که حنجره با تمام امکانات خود پرورش می‌یابد.

گویش‌های امروزی ایران

فارسی دری زبان رسمی و گویش اکثریّت مردم ایران است. امّا درنواحی مختلف کشور، مردم به زبان های دیگر از ایرانی و غیر ایرانی نیز سخن می‌گویند. فارسی دری نیز درنواحی مختلف لهجه‌های گوناگون دارد. زبان مردم اصفهان، فارس، تهران، خراسان و کرمان با آن که همگی فارسی دری است، به خصوص در روستاها و نواحی دورافتاده، هریک با دربرداشتن تعدادی لغات و تعبیرات و اصطلاحات مخصوص محلّی بیشتر از جهت آهنگ ادای کلمات و جملات متفاوت است. مهّم ترین گویش های رایج امروز که اصل ایرانی دارد عبارت است از: ترکی، کُردی، طبری، بلوچی و زبان مردم سمنان و گرگان. براین ها باید زبان پهلوی و اوستایی را افزود که هنوز بین زَرتُشتیان ایران رایج است.

ترکی

ترکی، زبان مردم آذربایجان، ازدوران صفویه یعنی اواخر سده یازدهم هجری/هفدهم‌میلادی رایج شده است. پادشاهان صفوی که از اردبیل درشمال غرب ایران برخاستند به زبان و ادب ترکی گرایش خاص داشتند. بعضی از ایشان چون شاه اسماعیل اوّل و دوّم خود شعر ترکی می‌سرودند. سران قِزِل‌باش نیز همگی از طوایف ترک و ترکمان بودند و از طریق آنان زبان ترکی غلبه یافت و از ترکیب آن با زبان آذری قدیم ترکی آذربایجانی امروز پدید آمد. ترکی آذربایجانی لغات قدیم فارسی بسیار دارد، امّا ساختمان و دستور زبان آن بر مبنای زبان ترکی است. تعدادی قابل ملاحظه کلمات عربی نیز به این گویش وارد شده است.

کُردی و لُری

‌درواقع نه کُردی نام زبانی خاصّ است و نه لُری. بلکه هریک از آن دو را شاخه ای از زبان‌های غربی ایران تشکیل می‌دهد که دارای زبان های گوناگون است و بر سبیل مسامحه تمام آن ها را کُردی و یا لُری گویند. کُردی و لُری زبان عشایر کُرد و لُر نواحی غرب ایران نیز از ریشه زبان های ایران قبل از اسلام است. این دو گویش از عربی و ترکی تأثیر چندان نپذیرفته و کمابیش اصیل مانده است. زبان کُردی دارای ادبی بسیار پهناور است. عشایر کُرد نواحی گرگان و خراسان نیز، که در زمان صفویه برای مرزداری و مقابله با دشمنان به این نواحی کوچ داده شدند، به این زبان سخن می‌گویند.

طبری

زبان طبری گویش مردم کرانه های جنوبی دریای مازندران است. موقع جغرافیائی دور ازدسترس بیگانگان به فرهنگ مردم این ناحیه سبب شده که زبان طبری نیز از دستبرد زبان های عربی و ترکی تا حدّ زیادی دور مانَد و اصالت خود را حفظ کند. ادب محلّی گیلکی و طبری با دربرداشتن اشعار و افسانه های شیرین در باره وقایع تاریخی و جنبش ها و مبارزات محلی این سرزمین از غنایی قابل ملاحظه برخوردار است. زبان مردم سمنان و گرگان نیز از شاخه زبان های اصیل ایرانی قبل از اسلام است و به زبان طبری نزدیک می‌نماید.

گسترش زبان فارسی

با فتوحات سپاهیان اسلام و تشکیل سرزمین های پهناورخلافت اسلامی، عربی به سرعت جای گزین زبان های ملل مغلوب شد و از شمال آفریقا تا سرزمین های غرب رود دِجله را فرا گرفت. امّا ایرانیان مسلمان، همچنان به زبان فارسی و لهجه های متداول درنواحی مختلف پای‌بند ماندند.

درقرن‌های اوّل اسلامی برای از میان بردن زبان فارسی ‌تلاش بسیار می‌شد. از جمله احادیثی در زبان عامه رواج می یافت که زبان فارسی و لهجه های مختلف آن را زبان مردم دوزخ می‌خواند و مسلمانان را از آن منع می‌کرد. امّا ایرانیان نیز در مقابل احادیثی نقل می‌کردند که بنا برآن ها زبان فارسیی هم ردیف عربی و زبان بهشتیان است. با این همه، بسیاری از ایرانیان برای شرکت در امور سیاسی و یافتن موقع مناسب اجتماعی به سرودن اشعار و نوشتن به زبان عربی روی آوردند. با تشکیل نخستین حکومت های محلّی مستقل در ایران و ایجاد کانون های تشویق شعرا و نویسندگان پارسی گوی، زبان دری که به پختگی و کمال نزدیک شده بود، به سرعت گسترش یافت و مورد استقبال گویندگان و نویسندگان نواحی دیگر قرار گرفت. حتّی بسیاری از دانشمندان نیز به زبان فارسی روی آوردند و آثار علمی خود را به این زبان نگاشتند و توانایی آن را دربیان انواع موضوع‌ها به اثبات رساندند و گسترش دادند.

سلطان محمود غزنوی با آن که خود ترک بود، امّا میراث فرهنگی عظیم خاندان‌های حاکم ایرانی او را ناخواسته به رواج زبان فارسی واداشت. وی برای نگاه داری سرزمین‌هایی که فتح می‌کرد دسته های نظامی بزرگی از مردم خراسان و ماوراءالنهر را به حکومت می گماشت و همین امر موجب رواج زبان پارسی تا نواحی هند و پنجاب گردید.

با سقوط بخارا، پایتخت سامانیان به دست ترکان آل افراسیاب، این کانون زبان و ادب پارسی از اهمیت افتاد و شاعران و نویسندگان پارسی گوی به دربارهای محلّی غرب ایران مهاجرت کردند. در نیمه دوّم قرن ششم هجری/ دوازدهم میلادی، هم زمان با حکومت سلجوقیان، شاعران نواحی مرکزی و شمال غرب فلات ایران با اشتیاق تمام فارسی دری را می‌آموختند و به سرودن اشعار و نوشتن آثار خود به آن زبان رغبت تمام داشتند. به تدریج، زبان فارسی دری از دورترین نقاط شرق تا غرب و سراسرشمال تا جنوب فلات ایران را زیر پوشش خود گرفت.

با حمله مغول و مهاجرت گروه بزرگی از مردم ایران، به خصوص علما و مشایخ و بزرگان به هند، زبان فارسی رواج بیشتر یافت. امیر تیمور گورکان، گویندگان و هنرمندان را از هر شهر و روستا با خود به سمرقند می‌برد تا زادگاه خود را کانون تمدّن و فرهنگ زمان کند. امیرزادگان تیموری در محضر این استادانِ سخن همگی فارسی آموختند و از مشوّقان شعر و ادب پارسی شدند.

هم زمان با حمله مغول و مهاجرت ایرانیان به هند، گروهی نیز در آسیای صغیر پناه گرفتند. مهاجرت خانواده مولانا جلال الدین محمّد به قونیه و شهرت صوفیان و مریدان ایشان یکی از عوامل مهمّ گسترش زبان فارسی درآسیای صغیر بود. در دربار سلاطین عثمانی، زبان فارسی یکی از دو زبان عمده و رسمی دربار بود و شاعران و گویندگان مورد حمایت قرار می‌گرفتند. فرقه های صوفیان نیز در زمان ایشان اعتبار بسیار داشتند و منشیان ادب‌ شناس و شاعران پارسی گوی بسیاری به دربار خلافت عثمانی روی آوردند. حکومت عثمانی در فتوحات خود این زبان را تا شبه جزیره بالکان در اروپا برد. تاقرن اخیر، فارسی در ترکیه از راه خواندن شاهنامه و ابومسلم‌نامه و دیگر آثار حماسی و دینی فارسی در قهوه‌خانه ها و مراکز اجتماع مردم همچنان زبانی آشنا بود. سلسله پادشاهان گورکانی درهند نیز، که وزیران و بزرگان آن اغلب ایرانی یا تربیت شده ایرانیان بودند، درباری باهمه مشخصّات فرهنگ ایران، شامل زبان فارسی و جشن ها و مراسم ایرانی، برقرار کردند. رواج فوق العاده زبان فارسی در هند با افزایش نفوذ انگلیس ها در آن سرزمین رو به کاهش نهاد. امروزه، اردو، زبان رسمی مردم پاکستان، ترکیبی است از حدود هفتاد درصد لغات فارسی و زبان های هندی، عربی و تا اندازه ای انگلیسی. بیشتر مردم افغانستان و تاجیکستان نیز که درعصر قاجار از ایران جدا شدند به زبان فارسی سخن می گویند و با مردم ایران در زمینه های گوناگون فرهنگ و ادب تاریخی مشترک دارند.

خط

خط‌ های ایرانی پیش از اسلام

بنا به افسانه‌های باستانی‌ که در شاهنامه نیز آمده، تَهمورث از دیوانی که دربند کرده بود سی نوع خط آموخت. به گمان محقّقان این دیوان باید اسیران آرامی بوده باشند که برای تجارت به نواحی مختلف سفر می‌کردند و با خطّ اقوام گوناگون آشنایی داشتند. قدیم ترین نمونه‌های خط که درنجد ایران به دست آمده از کاوش‌های باستان‌شناسی در سیلَک نزدیک کاشان است. این نوشته ها اسناد حکومتی است که بر روی سفال به خطّ تصویری و نیمه تصویری کنده شده. گمان می رود که این لوحه ها مربوط به زمانی باشد که عیلام در اوج قدرت بود و شوش مرکز تجارتی مهمّی به شمار می‌رفت. ممکن است عیلامی ها در دوران پیش از آریاها زیر تأثیر سومری‌ها موفّق به ابداع خط تصویری یا تکمیل آن شده باشند. به هرحال، حدود 2800 سال پیش از میلاد مسیح عیلامی‌ها خطیّ نیمه تصویری و نیمه الفبایی نزدیک به آنچه بین سومری ها رایج بوده، داشته‌اند که با افزودن حرکات و مصوّت ها آن را کامل کرده بودند.

قدیم ترین نوشته موجود مربوط به تمدن ایرانی، لوحه زرّین آریارَمنَه، نیای داریوش بزرگ، است که در کاوش مرکز اسناد هَخامَنِشی در هِگمَتانه (همدان) به دست آمده. این لوحه به زبان فارسی باستان و خطّ میخی الفبایی است که سی و شش حرف، دو واژه جداکن و هشت اندیشه نگار دارد و از چپ به راست نوشته می‌شود. تکامل خطّ و رسیدن به مرحله الفبایی، چنان که در این لوحه دیده می‌شود، نشان از سابقه دیرین خط میان اقوام ایرانی دارد. سنگ نوشته داریوش بزرگ بر سینه بیستون و نوشته‌های بسیار برلوحه‌ها و استوانه‌های سنگی و سفالی نیز به همین خط میخی الفبایی است. از دوره هَخامَنِشی شماری لوح های سنگی و سفالی نیز به زبان پارسی و خطّ عیلامی‌ در انبارهای تخت‌جمشید یافت شده که سند هزینه کارگران ساختمان قصرهاست.

پس از حمله اسکندر، خطّ یونانی نیز به خطوط رسمی ایرانی افزوده شد و تا اواسط دوران شاهنشاهی اشکانی رواج داشت. بر روی سکّه ها و سنگ نوشته ها نمونه های خطّ یونانی درسرزمین های ایران بسیار دیده شده است. امّا در میانه دوران اشکانی، به دستور بلاش اوّل، خطّ رسمی دربار از یونانی به خطّ پهلوی، که صورت اصلاح شده خط ایرانی کهن بود و ریشه آرامی داشت، برگردانده شد. این خط از راست به چپ نوشته می‌شد و برای بیست و سه حرف تنها هفده نشانه داشت. اوایل دوران ساسانی، بار دیگر همین خط با تغییرات و اصلاحات بسیار به صورت خطّ پهلوی ساسانی درآمد. درهمین زمان مانی نیز براساس خطّ پهلوی و خط سُریانی، خطّی تازه اختراع کرد که از راست به چپ و با حروف جدا از هم نگاشته می‌شد. کتاب هایی که تا امروز از مانی و پی‌روان او برجای مانده به این خط است که بسیار ساده و روان است.

نویسندگان و مترجمان دوره اسلامی از هفت خط یا دبیره که در دوره ساسانیان رایج بوده به این ترتیب یاد کرده اند:

– آم دبیره که خطّ همگانی بوده و سی وسه حرف داشته است و از آن برای نوشتن مطالب عادی استفاده می شده.

– گشته دبیره که حروف در آن تغییر شکل می‌داده و مخصوص قباله‌ها و عهدنامه ها بوده است. نقش جامه و انگشتری را به این خط که بیست و چهارحرف داشته است می‌نگاشته‌اند.

– نیم گشته دبیره خطّی است با بیست و هشت حرف که نیمی از آن ها تغییر شکل می‌یافته. مطالب مربوط به پزشکی و فلسفه را با این خط می نوشتند.

– شاه دبیره یا فرورده دبیره به کار نوشتن نامه ها و فرمان های دربار می آمده و مردم عادی حقّ نوشتن به آن را نداشتند.

– راز دبیره یا راز سرّیه خطّی بوده است که اسرار حکومتی و رمزها با آن ثبت می‌شده. این خط با چهل حرف که بعضی نقطه دار بوده نوشته می شده و کلمات و عبارات هُزوارِش در آن بسیار بوده است. هزوارش کلمات آرامی بوده است که نزدیک به هزارتای آن ها در خطّ پهلوی اشکانی و ساسانی واردشده بود. دبیران لغات را به آرامی می‌نوشتند امّا به فارسی می‌خواندند.

– ویس دبیره یا ویش دبیره جامع همه خط ها بوده و سیصد و شصت وپنج حرف داشته و علاوه بر کلمات عادی به نگارش آثار قیافه، صدای شرشر آب، اشارات چشم و طنین نغمات موسیقی ‌نیز توانابوده است. کلماتی‌ را که از زبان‌های‌ دیگر از جمله زبان مردم روم و مصر و چین و هند و ترک و عرب وارد زبان پهلوی می شده و تلفّظ خاص داشته به این خط می‌نوشتند.

– دین دبیره خطّی است که در زمان ساسانیان اوستا را به آن باز نوشته اند. دین‌ دبیره کامل ترین و پیش رفته ترین خط های شناخته شده جهان است که شصت حرف، و پیش از هرخطّ دیگر در جهان، حروف صدادار دارد. گمان می رود که موبَدان، به یاری این حروف صدا دار در دین دبیره، می توانسته اند نغمه و نوای خاص سرودهای مذهبی را طی قرن ها و هزاره ها یکسان نگه دارند.

به این ترتیب، آثار ایرانی بازمانده تا ظهور اسلام به خط های میخی، پهلوی، اوستایی و مانوی است. در اسناد بسیار، از جمله در نوشته‌های مورّخان یونانی نشانه هایی از سهم بزرگ ایرانیان در آفرینش و تکمیل خط وجود دارد. خطّ اوستایی باستان را با خطّ سَنسکریت هم‌ریشه و مشابه دانسته اند و خطّ میخی الفبایی، که برخی اصل آن را آرامی می‌دانند، در آثار دوره هَخامَنِشی به مرحله ای از تکامل رسیده است که اعجاب انگیز می‌نماید. درحالی که خط میخی آرامی هم زمان با آن هنوز هجایی بود و نه الفبایی.

خطّ فارسی

پس از غلبه اعراب مسلمان، زبان، خط، آداب و رسوم و معتقدات ایرانی برای مدتی دچار سکون و سکوت گردید. عرب ها دانستن خط و نویسندگی را چندان محترم نمی‌داشتند و از آن فقط درمحاسبات و تجارت استفاده می‌کردند. به علاوه، ایشان معتقد بودند که چیزی نیست که در قرآننباشد. بنابراین، هرکتاب و نوشته دیگر را باید ازمیان بُرد مبادا از آثار شرک و بُت پرستی باشد.

نوشته‌اند که درحمله عرب کتاب های نفیس و کتاب خانه‌های عظیم از میان رفت. در بسیار شهرهای ایران تا مدت های دراز گلخن گرمابه ها را با سوزاندن کتاب ها گرم می‌داشتند و در جاهای دیگر انبوه کتاب را به رودخانه ها می‌ریختند. با وجود این، بیش از یک‌ قرن طول کشید تا دیوان محاسبات را از پهلوی به زبان و خطّ عربی برگرداندند و ایرانیان به تدریج نوشتن به خطّ عربی را پذیرفتند. سبب پذیرش خطّ عربی را علاوه بر غلبه اعراب و اصرار آنان در محو نوشته های پیشین، نارسایی خط پهلوی و وجود هُزوارِش درآن دانسته‌اند.

گفته‌اند که خط عربی اصل نَبَطی دارد که اعراب حدود صدسال پیش از اسلام ضمن سفرهای تجارتی با آن آشنا شده بودند. هم زمان با ظهور اسلام دو نوع متمایز خطّ عربی که بسیار نزدیک به خط نَبَطی بود درحیره رواج داشت. از همین دو خط در دوره های اسلامی نگارش های دیگری ابداع شد که به نَسخ و کوفی شهرت یافت. از اوایل قرن دوم هجری/ هشتم میلادی این خط ها درهمه سرزمین های اسلامی از جمله ایران رایج گردید. برخی دیگر از زبان شناسان نیز اعتقاد دارند که خطّ عربی منشایی ایرانی دارد، زیرا حیره یا هاماوران، که خطّ عربی از آن جا گرفته شده، مدّت های دراز تا سقوط ساسانیان یکی از ایالت های دست نشانده ایران و یکی از کانون های فرهنگ ایرانی بوده است.

به هرحال، خطّی‌که مقارن ظهور اسلام بین اعراب رایج بود کوفی خوانده می‌شد. حروف این خط به صورت جدا از هم و بدون نقطه نوشته می‌شد و از آن جا که به شکل خطوط زاویه دار افقی و عمودی بود ایرانیان از آن به عنوان تزیین روی چوب و فلز و ظرف های سفالی و لعابی و گچ بری و آجرکاری ساختمان‌ها استفاده می‌کردند. این بهره گیری از خط کوفی تا قرن دهم هجری/ شانزدهم میلادی همچنان رایج بود.

حدود نیمه قرن اول هجری/هفتم میلادی، دانشمندی ایرانی به نام ابراهیم سَگزی با جا به جا کردن حروف خطّ کوفی و افزودن پانزده حرف اوستایی به آن، این خطّ را تکمیل کرد. برادر وی، یوسف سگزی، از این خط، که معقلی نامیده می شد، نگارش‌های تازه‌ای استخراج کرد که قلم جلیل، ثلثین و سپس فیرآموز یا پیرآموز نام گرفت. ابن مقله بیضاوی، معروف به محمّدبن علی فارسی، نیز که وزیر سه تن از خلفای عبّاسی بود، در قرن چهارم هجری/ دهم میلادی، قلم نَسخ را ابتکار کرد که با خطّ نَسخ عربی تفاوت داشت. این خط به زودی جای خود را باز کرد و در سراسر عالم اسلامی رواج یافت.

پس از ابن مقله ایرانیان مبتکر دیگری پیدا شدند که از خطّ نسخ، خط‌های تعلیق و نستعلیق را به وجود آوردند. این خط را در میانه قرن هشتم هجری/چهاردهم میلادی خوشنویسان دربار تیموری آفریدند. الفبای این خط ها عربی است، امّا شکل و ترکیب حروف با خط های باستانی ایران یعنی پهلوی و اوستایی شباهت دارد. تعلیق که برای نوشتن کتاب و نامه به کار می‌رفت به تدریج به صورت شکسته درآمد و به سبب زیبایی ظاهر در شکل حروف و کلمات وسیله ای برای خوش نویسی و هنرنمایی شد. تعلیق نستعلیق و شکسته نستعلیق سه خط ابتکاری ایرانیان است که ارزش هنری والایی دارد و در دیگر سرزمین‌های اسلامی مانند هند، مصر و عثمانی نیز مورد تقلید قرار گرفته است. امّا بهترین نمونه های تزیینی این خط ها را خوش نویسان ایرانی پدید آورده اند.

خط رایج در ایران امروز نستعلیق خوانده می‌شود که ترکیبی از نسخ و تعلیق است. خطّ عربی هنگامی که به صورت خطّ فارسی درآمد تفاوت های بسیار یافت. از جمله علایم و حروفی به آن افزوده گردید که بتواند خصوصیات زبان فارسی را منعکس کند. حروف پ، چ، ژ و گ در خط عربی وجود ندارد. ایرانیان ناچار آن ها را بر الفبای عربی افزودند. برخی حروف صدا دار مرکّب، مانند کلمات خواب و خواهر، نیز شکل تازه‌ای یافت.

هم زمان با انقلاب مشروطیت برخی از روشن فکران ایرانی زمزمه تغییر خط را آغاز کردند. از آن میان، میرزا ملکم خان ناظم الدوله در روزنامهقانون، مقالات تند و مفصّلی دراین باره نوشت. او معتقد بود که برای پیشرفت مملکت مردم باید با سواد شوند و چون خطّ فارسی حروف صدا دار ندارد آموزش آن مشکل است. بنابراین، بهتر است خطّ فارسی به لاتین تغییر یابد. گرچه در دوران آتاتورک، خط عربی در ترکیه به لاتین و در تاجیکستان، در آغاز برپایی اتّحاد جماهیر شوروی، به سیریلیک تبدیل شد در ایران صاحبان اندیشه به مخالفت شدید با تغییر خط برخاستند و استدلال کردند که چنین تغییری آسیب بزرگ فرهنگی در پی دارد و به نابودی میراث ادبی گذشته خواهد انجامید. بحث در باره ضرورت این تغییر هنوز در برخی محافل روشنفکرانه ادامه دارد.

منابع

– صفا، ذبیح الله. تاریخ ادبیات در ایران. تهران، انتشارات فردوسی، چاپ چهارم، 1366.

– صفوی، کورش. نگاهی به پیشینه زبان فارسی. تهران، نشر مرکز، 1367.

– همایون فرّخ، رکن الدین. سهم ایرانیان در پیدایش و آفرینش خط در جهان. تهران، 1350.

دین

دین های پیش از اسلام

آریاییان درآغاز ورود به پهنهء ایران، پرستش مظاهر مختلف طبیعت را به همراه آوردند. امّا در اختلاط با معتقدات بومیان و براثر تغییر اوضاع اقلیمی، دربینش آنان دگرگونی هایی پدید آمد که با ظهور زَرتُشت به صورت دینی جدید آشکار شد.

زَرتُشت به جای خدایان متعدد، اعتقاد خود را به اَهورامزدا، خدای یکتا و سرور دانا، ابراز داشت که با سلطه روحانی خود همه نیروهای راستی و درستی و پاکی و خرّمی را در نظامی سنجیده برای همه ایرانیان پارسا و پاک نهاد، به طور یکسان، وعده می داد. دین زَرتُشت، با اعتقاد به ستیز دائم بین بد و خوب و اختیار انسان برای انتخاب راه درست، ایجاد جامعه ای را نوید می داد که در آن زندگی روزانه مردمان و تلاش آنان برای دستیابی به آسایش و رفاه مفهومی مینوی و متعالی دارد.

دین زَرتُشت از آغاز شاهنشاهی هَخامَنِشی تا پذیرش اسلام از طرف ایرانیان، بیش از یازده قرن، دین بیشتر ایرانیان بود. با حمله اسکندر و آغاز شاهنشاهی اشکانیان که به آیین مهرباور داشتند، از نفوذ آن کاسته شد. امّا ساسانیان، با ترکیب حکومت و دین، شاهنشاهی عظیمی تشکیل دادند که مُغان و موبَدان زرتشتی در آن از نفوذ و اختیارات بسیار برخوردار بودند. دین رسمی دربار ساسانیان دین زرتشتی بود. براثر گذشت زمان و تحوّلات اجتماعی، دین زَرتُشت از تعالیم ساده درباره تضاد و دوگانگی نیروهای بد و خوب به آیینی منظّم مبدّل شد که دارای آداب و رسوم و تشریفات خاص بود و اصول فلسفی و مبادی کلامی پیچیده ای داشت. مباحث دینی و اختلاف نظر در باب جنبه های اعتقادی و عملی در دوره ساسانیان به پیدایش دین مانی و فرقه های دیگری چون زُروانی و کیومرثی انجامید.

با ظهور اسلام و حمله اعراب به ایران، دین زَرتُشتی که درچهارچوب قوانین و مقرّرات شاهنشاهی ساسانی از تحوّل و تکامل بازمانده بود به تدریج عدهء زیادی از پی روان خود را ازدست داد. فشارهای اقتصادی و سیاسی که به ایرانیان به خصوص زرتشتیان وارد می شد نیز عامل مهمی بود که بیشتر مردم ایران را به پذیرفتن دین جدید وامی داشت. این دگرگونی تأثیری چنان عمبق در شیوه زندگی و فرهنگ و سیاست جامعه ایرانی گذاشت که بحث درباره تاریخ ایران را، به حّق، به دو دوره پیش و پس از اسلام تقسیم کرده اند.

از مشخصّات کلّی دین ایرانیان پیش ازاسلام انطباق اعتقادهای دینی با نیازهای طبیعی و جسمانی انسان بود. ایرانیان باستان براساس باورهای دینی خود از زاری، اندوه، و آزار رساندن به هم نوع یا حیوانات و جانوران مفید دوری می جستند و این گونه کارها را اهریمنی می پنداشتند و برای یاری اهورا مزدا از هیچ خوشی و شادی رویگردان نبودند. به نظر آنان سازندگی، آبادانی و زایش و افزونی در هرجا و هر وقت و به هر منظور، کاری اهورائی بود. داستان پیری کهنسال که درخت تازه می نشاند، نمایش گویای این اعتقاد است. به او گفتند: «تو از این درخت برنخواهی خورد. چرا رنج گران برخود مینهی؟» گفت: «دیگران کِشتند ما خوردیم. ما می کاریم تا دیگران بخورند.»

ویژگی دیگر بینش دینی ایرانیان باستان تأکید بر نژاد ایرانی بوِد که از اصل دوگانگی خیر و شر و نور و ظلمت سرچشمه می گرفت. در اوستا نژاد ایرانی اهورایی دانسته می شود و اَنیران یا غیر ایرانی از دوده و تبار اهریمن. این اعتقاد در آن دوران به شکل گیری جامعه ایرانی و توانایی آن برای دفاع دربرابر مهاجمان بیگانه به خصوص اقوام وحشی و بیابانگرد کمکی شایان کرد. امّا تأکید بربرتری نژادی و وابستگی به خندان های اشرافی، همچنین نفوذ زیاد رهبران مذهبی در سیاست گذاری های کشور در دوره ساسانیان موجب جدایی طبقات اجتماعی از یکدیگر و سرانجام نارضایی طبقات فرودست، به ویژه پس از سرکوب مَزدَک و پیروان او، شد.

دوران پیش از آریاها

درباره دین ساکنان پیش از تاریخ ایران آگاهی های چندان در دست نیست. پیکره های کوچکی، که به تعداد زیاد در کاوش های باستان شناسی مربوط به دوران پیش از تاریخ، یافت شده نشان می دهد که مردم آن روزگار آفریننده جهان را رَبة النوع، یا زن خدایی، می دانستند که خدای فراوانی و باروری بود. این ربة النوع درحالی تصویر شده که پستان های خود را در دست میفشارد و شیر آن را نثار جهانیان می کند. گفته اند که رسم انتساب به مادر که در سنن بسیاری فرهنگ های باستانی معمول بوده، از اینجا سرچشمه گرفته است. در طایفه گوتی از کوه نشینان پیش از آریایی درّه های کردستان گاه فرماندهان سپاه از زنان برگزیده می شدند. این شواهد اعتقاد به خدای ماده را که آفریننده جهان است در مردم پیش از تاریخ ساکن این منطقه تأیید می کند. یکی دیگر از نیمه خدایانی که در لُرستان مجسمه های بسیار آن یافت شده گیل گَمِش است، به شکل مردی که دو شاخ بر سر دارد. گیل گَمِش نگهبان چهارپایان است. در تصویرها گردن دو شیر را در دوسوی خود می فشارد. مردم پیش از تاریخ که در پهنهء ایران ساکن بودند، به زندگی پس از مرگ اعتقاد داشتند، مردگان خود را درهمان محل سکونت به شکل خمیده دفن می کردند و در گور او ظرف های پُر آب و غذا و وسایل لازم برای جنگ و شکار می گذاشتند.

عصر وِدایی

هنگامی که آریاییان هندی و ایرانی در فلات پامیر باهم می زیستند و هنوز پیوندهای فرهنگی میان خود را از هم نگسسته بودند، مظاهر طبیعت را می پرستیدند و برای خشنودی آن ها قربانی بسیار می کردند. آنان موجودات مفید و نورانی را داوس یعنی عناصر درخشنده می نامیدند. دیو به معنی خدا در زبان های هند و اروپایی، باز مانده آن اعتقاد دیرین است. از بزرگترین خدایان آریایی درآن روزگار ایندرا (خدای تندر و جنگ)، وارونا (خداوند آسمان پُرستاره)، میترا (خدای خورشید) و اَگْنی (خدای آتش) را می توان نام برد. خاطرات مذهبی و اساطیری این دوران در قالب سرودهای مذهبی قرن ها سینه به سینه نقل شده و از هزاره دوم تا اوّل پیش ازمیلاد مسیح در وِدا، کتاب مقدّس هندوان، گرد آمده است. دوران اشتراک فرهنگی و اعتقادی ایرانیان و هندیان را به مناسبت نام این کتاب عصر ودایی گویند. وِدا مشتمل بر چهار کتاب است که به تدریج گردآمده. بخشی که با اساطیر و پیشینه تاریخی ایرانیان ارتباط دارد ریگ ودا خوانده می شود و کهن ترین بخش وداست.

 عصر اوستا

جای گزین شدن بخشی از آریاها در پهنهء ایران، ایشان را با سرزمینی دیگر و آب و هوا و زندگی تازه روبرو کرد. این دگرگونی، وضع اجتماعی و تفکّر آریاییان را درباره هستی و آفرینش نیز دیگرگون ساخت و به ظهور زَرتُشت و دینی جدید انجامید و اصول اعتقادی و فرهنگی ایرانیان پس از عصر ودا براساس تعالیم کتاب او اوستا تدوین شد. از این روی این دوران را در تاریخ، عصر اوستایی می خوانند. بنا به نوشته مورّخان اسلامی، اوستا درزمان هَخامَنِشیان بر دوازده هزار پوست گاو نوشته شده بود. درحمله اسکندر نسخه ای از آن را از آتشگاه استخر بیرون کشیدند و سوزاندند و نسخه دیگر را به یونان بردند و بخش های علمی آن را که مربوط به پزشکی، فلسفه، جغرافیا، نجوم و دیگر علوم بود به یونانی ترجمه کردند و باقی را از بین بردند. در درستی این ادّعا جای تردید است. واقعیت آن که در زمان اشکانیان، بَلاش اوّل دستور جمع آوری کتاب اوستا را داد که سینه به سینه به وسیله مُغان و موبَدان نقل می شد. بار دیگر در آغاز شاهنشاهی ساسانیان تَنسَر، موبَدان موبَد زمان اردشیر بابکان و آذرباد مهرسپندان در دوران شاهپور اوّل، مأمور جمع آوری و تدوین و ترتیب کتاب اوستا شدند. آن چه امروز در دسترس ماست حدود پنج یک اوستای ساسانیان بیش نیست و بیست و یک نَسْک(جزوه) دارد و ازپنج قسمت تشکیل شده: یسنا، ویسپرد، وندیداد، خردهاوستا و یشتها.

اوستا شامل موضوع های مختلفی چون نیایش اهورامَزدا و اَمشاسپندان و ایزدان و دستورهای اخلاقی و دینی و داستان های ملّی و شرح حوادث تاریخی و حماسی است. بخش نخست آن یعنی یسنا یا یسنه 72 هات یا بخش دارد که هریک از آن ها خود دارای چند بند است. هفده هات آن، به زبانی بسیار قدیمی است و صاحب نظران آن ها را از زبان خود زَرتُشت می دانند. این بخش قدیمی را گاهان یا گات ها می خوانند. گردآوری اوستا در زمان ساسانیان به زبان اصلی یعنی اوستایی صورت گرفت که مُغان و موبَدان با آن آشنایی کامل داشتند. امّا برای آن که دیگران نیز آن را دریابند تفسیری به پهلوی بدان افزودند که آن را زَنْد می خواندند. از آن پس کلمات زند و اوستا بیشتر همراه هم می آید. باردیگر بر متن پهلوی، شرحی دیگر افزوده شد که پازند خوانده می شود. پازند زبانی است واسطه میان پهلوی و فارسی کنونی. متون پازند را گاه به خط اوستایی می نوشتند و گاه به خطّ فارسی.

زَرتُشت

دراوستا نام زَرتُشت به صورت زَرتوشترا به معنی دارنده شتر زرد (یا پیر) آمده است. هنوز زَردُشتیان هرسال، ششمین روز فروردین، زادروز و برانگیخته شدن زرتشت را به پیامبری جشن می گیرند. تاریخ ظهور زَرتُشت را بین 1000 و 1400 سال پیش از میلاد مسیح نوشته اند. امّا زرتشتیان بنا بر سنت او را معاصر بودا می دانند که حدود قرن ششم پیش از میلاد مسیح می زیست. بنا بر نوشته های زَرتُشتی، که قرن ها پس از او گرد آمده، زادگاه زَرتُشت درغرب ایران در کنار دریاچه ارومیه بوده است.

زَرتُشت بر اثر مخالفت بزرگان دین قدیم ناچار سفری طولانی به شرق کرد و در بَلخ از حمایت گُشتاسب (ویشتاسب) و خانواده او بهره مند گردید. به زَرتُشت معجزاتی نسبت می دهند که درکتاب زَراتُشت نامه از آن ها یاد شده.

دین زَرتُشت با گرویدن مُغان به آیین جدید رواج کامل یافت و تا سقوط ساسانیان و پذیرش اسلام از طرف ایرانیان همچنان اهمیّت و اعتبار دیرین خود را حفظ کرد. زَرتُشت دین خودرا مَزدَیَسنا خوانده که مقابل کلمه دیویسنا یعنی پرستنده خدایان گذشته آریایی است.

مَزدَیَسنا

زرتشتیان را به جز مَزدَیَسنا (پرستنده مزدا یا اهورامزدا)، راستی پرست، مَجوس، به دین و آتش پرست نیز خوانده اند. اسامی دین زرتشت براعتقاد به اهورمزدا به معنی سروَر دانا، آفریننده یکتایی است که سِپَنْتَ مینیو یا خرد مقدّس نیز خوانده می شود. اهورامزدا هستی را به زیباترین، روشن ترین و سودمندترین صورت خلق کرده است. جهان نیک همواره درمعرض حمله اهریمن یا انگَرَمینیو(اندیشه زشت و نابکار) است که آفرینش اهورایی را به حوادث ناگوارو هجوم حیوانات درّنده و زیانکار و فقر و ناخوشی و نادانی دچار می سازد.

انسان برترین آفریده اهورمزدا، اصلی آسمانی و پاک دارد که فَرَوهَر یا فَرَوَشی خوانده می شود. امّا در زندگی، انسان پیوسته مورد وسوسه اهریمن و یاران او مانند دیوهای دروغ، آز، تنبلی و پیمان شکنی است. بنابراین وجود انسان هم جایگاه فرشته راستی و نیکی است و هم آماج دروغ و پلیدی. هریک از این دو نیرو او را به سوی خود می کشاند. در مقابل آن، انسان که مختار و مسئول اعمال خویش است، باید در جدال و ستیز دائم، دیوهای دروغ و فریب و ترس و حسادت و ستم و تن پروری را از خود براند و راستی و دلیری و دادگری و بخشایندگی را همه جا بگسترد.

این پیکار در همه هستی جریان دارد و از آن جا که در بینش مَزدَیَسنا بدبینی و نومیدی راه ندارد، سرانجام درآخر زمان، موعود زَرتُشتیان به نام سوشیانس ظهور می کند و اهریمن و لشکریان او را به دوزخ می راند. از آن پس اندیشهء نیک، گفتارنیک و کردار نیک که کمال هستی است درجهان فرمانروا می گردد. این نبرد جهانی، که عاقبت به پیروزی خیر خواهد انجامید، پس از یک دور دوازده هزار ساله به رستاخیز خواهد پیوست. اعتقاد به رستاخیز و فرا رسیدن روز پسین که درآن اندیشه و گفتار و کردار انسان سنجیده می شود از خصوصیات دین زَرتُشت است. بنابراین عقیده، در سپیده دم روز چهارم پس از مرگ، ایزدان و اَمشاسْپَندان شخصِ درگذشته را به داوری می خوانند. درنخستین گام، دین یا وجدان (فرشته دئنا) با او روبرو خواهد شد. اگر در زندگی پارسا و نیک کردار بوده باشد، دین، به صورت دختری جوان، زیبا، بلند بالا با چهره درخشان، او را به سوی بهشت همراهی خواهد کرد. والاّ پیرزنی زشت و پلید او را کشانکشان به دوزخ خواهد برد. داور روز پسین، زَرتُشت مقدّس است که به فرمان او مرده از روی چینوت پل (پل صِراط) که بر روی رودی از فلزّ گداخته قرار دارد باید بگذرد. نیکوکاران به آسانی از روی آن می گذرند و از کشور جاودانی و کاخ پاک منشی و خانه راستی به بارگاه اهورامزدا در می آیند. امّا بدکاران، بارنجی که از وجدان خود می بینند، به ژرفای آن رود سرازیر می شوند و به کلبه دروغ می رسند. کسانی که بدی و خوبی یکسان داشته باشند در برزخ (همستگان) جای می گیرند که سرای جاودانِ آرام و بی حرکت است.

در اوستا از شش فرشته به نام اَمشاسْپِندان یا مقدّسان فنا ناپذیر (جاودانه نیکان) نام برده شده است. سِپِنتَ مینیو یا خرد پاک در رأس آنان است و عدد هفت کامل می شود. بعدها اهورامَزدا به جای سِپِنتَ مینیو آمده است. این فرشتگان به ترتیب اهمیّت در دوسوی اهورامزدا قرار می گیرند و عبارت اند از بهمن، اردیبهشت و شهریور، و در سوی چپ سِپندارمَذ، خرداد و اَمرداد. امشاسپِندان در واقع صفات اهورامَزدا هستند و انسان با پی روی و ستایش آنان خود را به کمال مینوی می رساند. درگیتی (عالم مادی) امشاسپِندان نگهبانی آسمان، زمین، گیاه، آب و آتش و دیگر عناصر و آفریده های نیک و مفید هستی را برعهده دارند. در برابر هریک از آن ها موجودی اهریمنی به دشمنی مشغول است که دیو خوانده می شود. اهورمَزدا با گروه امشاسپِندان و ایزدان تشکیل پادشاهیی مینوی را می دهد که نظم و ترتیبی بسیار سنجیده و محکم دارد. اعتقاد به این شوکت و جلال آسمانی و نظم و ترتیب خلل ناپذیر را اساس تشکیل شاهنشاهی مقتدر هَخامَنِشی دانسته اند که توانست همه اقوام آریائی را گرد هم آورد و سرزمین های گسترده ای را به زیر نگین خود کشد.

دین زَرتُشت درآغاز تعلیمات ساده ای داشت و مردم را به راستی و درستی و پاکی و تلاش برای آبادانی و سازندگی می خواند. امّا با گذشت زمان، این معتقدات همراه رسوم و عادات و تشریفات خاصی شد و سرانجام به صورت آیینی منظّم که فلسفه و مبادی کلامی بسیار عمیقی داشت درآمد. ازدوران شاهنشاهی هَخامَنِشی، درسنگ نوشته ها، همواره از اهورامزدا با عنوان بُغ بزرگ یا خدای بزرگ یاد می شد. در عصر ساسانیان علاوه بر اهورامَزدا، میترا (ایزد مهر) و اناهیتا (ایزدبانوی آب) اهمیّتی فوق العاده یافتند. در این زمان اعتقاد براین بود که اهورامَزدا نگهبانی جهان را همسان به این دو ایزد واگذاشته است.

درمعتقدات زَرتُشتی، ایزدان دیگری نیز بسیار گرامی هستند و مورد ستایش و نیایش خاص قرار می گیرند. ازجمله ایشان آذر، ایزد نگهبان آتش و سروش پیک آسمانی و هاتف و دئنا یا فرشتهء دین وضمیر انسانی یا ندای وجدان را می توان نام برد. نیایش آتش درآتشگاه های بزرگ چنان اهمیّت داشته است که زَرتُشتیان را آتش پرست نیز خوانده اند. این اعتقاد راسخ به عناصر چهارگانه، آتش، باد، آب و خاک انگیزه احترام به آنها شده است. حفظ محیط زیست و رعایت سلامت و پاکی انسان، برای زَرتُشتیان واجب اعتقادی است. موبَدان از دیرباز هنگام نزدیک شدن به آتش مقدس، صورت خود را می پوشانند تا نفس آنان موجب آلودگی آتش نشود. از دیگر آداب نیایش زَرتُشتی، نوشیدن و نثار نوشابه مقدس و مستی آور هوم است که با ترتیب خاص و بوسیله روحانیان از شیره گیاهی به همین نام گرفته می شود.

بسیاری از معتقدات و آداب دین زَرتُشت درگذر زمان به ادیان و فرهنگ های دیگر راه یافته و با تغییراتی برجای مانده است، از آن جمله اعتقاد به ظهور نجات دهنده ای که عدل را در جهان خواهد گسترد و پلیدی و بدکاری و ستم را نابود خواهد کرد.

آئین مهر

با وجود گسترش دین زَرتُشت در شاهنشاهی هَخامَنِشی، معتقدات دیرین آریایی و پرستش مظاهر طبیعت تا زمانی دراز بین طوایف آریایی ساکن مشرق ایران جایی بزرگ داشت. پارت ها، مِهر (میترا)، خدای آفتاب تابان و ایزد روشنائی و فروغ جاودانی، را ستایش می کردند و براساس افسانه های مربوط بدان، آیینی با معتقدات و آداب و رسوم و تشریفات خاص داشتند. مراسم نیایش مِهر با ترتیبات خاص در اعماق غارهای تاریک انجام می گرفت، زیرا بنا بر افسانه، مِهر که خود از شکاف کوه زاده شد، با ضربه دشنه بر سنگ خارا، چشمه جوشان آب را جاری کرد و پس از مبارزه ای سخت ب رگاو وحشی پیروزی یافت و مراسم قربانی گاو در غارصورت می گرفت و در آن نمایندگان هفت طبقه روحانی، با صورتک هایی که رمز مقام دینی آنان بود، حضور داشتند. این هفت طبقه نمودار مراحلی بود که جوان نوآموز آیین مهر باید، با اطاعت و انضباط کامل و تحمل سختی و مشقت بسیار، طی کند تا به مرحله کمالکه مقام پیر است برسد.

بنا برافسانه مِهر، گردونه زمان، که ایزدمِهر (خدای خورشید) آن را می راند، با چهار اسب که مظاهر آتش، باد، آب و خاک اند حرکتی دایره وار پیرامون جهان هستی دارد. آتش اسب بیرونی این حرکت دوّار است. در آخر زمان دَم سوزان اسب بیرونی همه هستی را ذوب خواهد کرد. از میان آتش، تنها پاکان، راستگویان و دلاوران راست کردار برجای خواهند ماند. بدین ترتیب ایزدمهر داور روز پسین و پاک کننده هستی از همه دروغ ها، بد عهدی ها و پلیدی هاست. جنبه هایی از افسانهء مهر درمعتقدات شاخه ای از دین زَرتُشت که در زمان ساسانیان پدید آمد، وارد شده است. زُروانیه که در تاریخ معتقدات بعد از اسلام درمباحث کلامی از آن ها به نام دَهریه و پیروان زُروان یاد شده، هستی را زاده زمان و خدای آن زُروان می دانند که به صورت موجودی نرینه-مادینه با سر شیر و دهانی گشوده و خون آلود تصویر می شده است.

معتقدات زُروانی نیز همچون آیین مهر از پرستش عناصر طبیعت متأثر بوده که جنبه فلسفی پذیرفته و به صورت نظامی اعتقادی درآمده بود. پس از تشکیل شاهنشاهی اشکانی، پارت ها به تدریج زَرتُشتی شدند و به جمع آوری و تدوین اوستا پرداختند. ایشان نیز مانند هَخامَنِشیان پرستشگاه هایی برای سه بَغ بزرگ، اهورمَزدا، میترا و اناهیتا می ساختند و به ستایش و نثار قربانی برای ایشان می پرداختند. آیین مِهر در سرودها و معتقدات زَرتُشتی و همچنین فرهنگ و ادب و اساطیر ایرانی تأثیری بسیارگذاشت. این آیین به سپاهیان و برگزیدگان تعلّق داشت و از اخلاق و انضباطی بسیار دقیق برخوردار بود.

آیین مِهر، یا میتراییسم، در زمان اشکانیان بوسیله اسیران رومی که به سرزمین خود باز گشتند در اروپا تا نواحی اطراف رودخانه های رُن و دانوب گسترش یافت و تا جزیره ایسلند رفت و در دربار امپراتوران و بین سپاهیان روم اعتباری فراوان به دست آورد. میتراییسم تا پیش از رسمیّت دین مسیح برجای بود و بسیاری از آداب و مراسم آن همچنان باقی ماند. مهمترین آثار معماری و مدارک مربوط به آیین مِهر در اروپا یافت شده است. امّا در فرهنگ ایران بعد از اسلام نیز نشانه های بسیاری از معتقدات آن را می توان یافت. نواختن نقاره در بامداد و نیمروز و غروب خورشید، آداب زورخانه و صفات خاص جوانمردی و عیّاری، مراحل هفتگانه سیر و سلوک صوفیانه و گذار از طبقات هفتگانه تا رسیدن به کمال درمعتقدات اسماعیلیه و ریشه بسیاری از مصطلحات و تعبیرهای عارفانه شعر و ادب فارسی را باید درخاطره های دور این آیین جستجو کرد.

آیین مانی

مانی (277-216م) پیامبرایرانی است که نفوذ افکارش بیش از یک هزارسال در خِطّه وسیعی از چین تا اروپای مرکزی و شمال آفریقا حادثه آفریده. وی در آخرین سال های حکومت اشکانیان به دنیا آمد. پدرو مادرش احتمالاً از دودمان نجبای اشکانی و پیرو مذهب ماندایی ها یا صابئین بودند که پس از مهاجرت از فلسطین در دشت میشان از نواحی خوزستان می زیستند. صابئین یا ماندائی ها غسل تعمید می یافتند و طریقه گُنوسی، مخلوط با عقاید بابِلی و ایرانی، در معتقدات ایشان راه یافته بود.

مانی روز جلوس شاپور اوّل، دوّمین پادشاه ساسانی، از راه آشنایی با برخی شاه زادگان و درباریان، به حضور شاه رسید و کتاب خود شاپورگان را بدو تقدیم داشت ومورد علاقه و احترام او قرار گرفت و سالیان دراز در مسافرت ها و جنگ ها همراه شاپور به نقاط مختلف سفر کرد. وی ظاهراً در مداوای بیماران نیز شهرت داشت، امّا چون از درمان فرزند شاه درماند مورد غضب وی قرار گرفت.

در زمان جانشینان شاپور، مانی سال ها در زندان بود و عاقبت به بدخواهی موبَدان بزرگ درباری، از جمله کَرتیر، محاکمه و وحشیانه شکنجه و کشته شد. محکومیت مانی نتیجه قدرت فوق العاده ای بود که موبَدان زَرتُشتی، با پیوند دین و سیاست در دوران ساسانیان، به دست آورده بودند. پیکر بی جان مانی سال ها بر دروازه جندی شاپور آویخته بود. این دروازه را تا قرن ها بعد آن را دروازه مانی می خواندند.

مانی با ادیان زمان خویش آشنایی گسترده داشت و معتقداتش ترکیبی از عقاید مسیحی، زَرتُشتی و بودایی بود. وی اساس ادیان را یکی می دانست و بر جنبه های اخلاقی تأکید بسیار داشت و رعایت احوال توده های محروم را لازم می شمرد. از این نظر حتی دشمنان مانی، چون سنت اگوستین، نیز به اخلاق والای او شهادت داده اند. در دستورات اخلاقی مانی هرگونه حرص مال و جاه و شهرت زشت شمرده شده است. وی پیش آهنگ صلح و آشتی بود و به کار بردن جنگ افزار و جنگ آوری را جایز نمی دانست.

به باور مانَویان، زناشویی و داشتن فرزند اسیر کردن دوباره نور در ظلمتِ مادّه و تن است. بنابراین، برگزیدگان مانَوی از ازدواج پرهیز داشتند. با این همه زنان درجوامع مانَوی مورد احترام بسیار بودند. در تاریخ روم از زنی به نام جولیا یاد می شود که یکی از مبلّغان معروف مانی بود. وی در دربار امپراتور با شجاعت و زبان آوری تمام از عقاید خویش دفاع کرد و عاقبت چون دیگر مانَویان جان بر سر اعتقادات خود گذاشت.

مانَویان در شعائر دینی از تشریفات و تظاهرات دوری می جستند و به قربانی و غسل و تعمید نیز اعتنا نداشتند. امّا هنر نزد ایشان بسیار گرامی بود. مانی مخترع خطّ جدیدی مشتق ازخطّ سُریانی نیز بود و آثار خود را به این خط می نگاشت. افزون بر این، وی معتقدات پیچیده خود را درباره دستگاه عظیم آفرینش که در مخیّله پرورده بود در کتابی به تصویر درآورد. این کتاب اَرتَنگ یا اَرژَنگ نامیده می شد و ازجهت زیبایی و رنگ آمیزی مَثَل بود.

موسیقی نیز در دین مانی مقامی بزرگ داشته است. سرودهای مذهبی و مجالس عمومی دعا و نیایش با موسیقی همراهی می شد. به نظر مانَویان نماز و موسیقی دو هدیه آسمانی است و پرداختن به آن پاداش بزرگ دارد. در آثار متعدّدی که از مانَویان درچین، هند و ترکستان برجای مانده نشانه های خطّ خوش، کاغذ نفیس و تزیینات صفحه و نقّاشی جلد با بیان شاعرانه و آهنگین و دید هنرمندانه درآمیخته است.

دین مانی درزمان خود او به وسیله مبلّغان به سراسر جهان متمدّن آن روزگار پراکنده شد. پس از کشته شدن مانی سرکوب مانَویان با شدّت و خشونت بسیار در داخل ایران دنبال گردید، امّا درهمان زمان یکی از ملوک عرب حمایت آنان را به عهده گرفت و بسیاری از مانویان فراری نزد او رفتند. حدودیک قرن پس از قتل مانی، در سوریه، مصر، آفریقای شمالی تا اسپانیا و مملکت گال از حضور فعّال مانویان نشان بسیار برجای بوده است. در قرن چهارم میلادی، سنت آگوستین، که بعدها آثار او از جمله مهم ترین نوشته ها در دفاع از مسیحیت به حساب آمد، به مدّت نه سال مانَوی شد. در کتاب های معروف او شهر خدا و شهر دنیا، که در ردّ عقاید مانی نوشته شده، تأثیر عقاید مانی آشکار است. اهمیّت و نفوذ مانَویان دراین قرن در رم، مرکز پاپ، به درجهای بود که کنستانتین، امپراتور روم در سال 326م برضدّ اهل بدعت (مانَویان) فرمانی صادر کرد و درسال 372م والنتاین حقوق اجتماعی را ازمانَویان سلب کرد و برای برگزیدگان مانَوی حکم اعدام و تبعید داد. امپراتور یوستینین درسال 520م، که مصادف با درگیری های شدید امپراتوران روم و شاهنشاهان ساسانی بود، برای کلیه مانَویان حکم اعدام صادر کرد زیرا به عنوان عناصر طرفدار ایران موجب هراس دربار امپراتوران روم بودند. در همین اوان مانَویان در ایران نیز مورد شکنجه و آزار قرار می گرفتند.

دین مانی در اواخر قرن هفتم میلادی به چین راه یافت. درسده دهم میلادی ریاست مذهبی مانَویان از بابِل به سمرقند منتقل شد، از راه جامعه های سرّی و پنهانی منتشر و هم ردیف با عقاید تائو و بودا پیروان بسیار یافت. بعد از اسلام، در زمان خلفای اُموی و عبّاسی، کشتار مانویان بارها صورت گرفت. دراین زمان ایشان را زَندیق یا زَندیک می گفتند. نوشته های بسیار در ردّ عقاید آنان برجای مانده است. با این همه شماری قابل ملاحظه از ایرانیان نامی دربار خلفا مانَوی بودند یا ایشان را به داشتن این عقاید متّهَم می کردند. ابن مُقَفَّع، مترجم و نویسنده بزرگ دربار اُموی و اوایل دوره عبّاسی از مشهورترین آن هاست. اندیشه های حسین بن منصور حلاّج نیز شباهت های آشکار با عقاید مانَویان دارد. درقرن چهاردهم میلادی، جنگ های صلیبی برضد کاتارها که شعبه ای از پیروان مانی بودند در اروپا به کشتار وحشیانه مردمی انجامید که مرگ را، همچون زَندیق(زندیک)های ایرانی در دوران خلافت عبّاسی با سکوت و سکون پذیرا می شدند. بدین ترتیب دین مانی کمابیش هزار تا هزارو دویست سال دوام کرد و بر بسیاری از رویدادهای اجتماعی دوران خود اثر گذاشت. مزدک نیز معتقدات اقتصادی و اجتماعی خودرا از مانَویت گرفت و در اروپا، تا قرن های دوازدهم و سیزدهم، بسیاری از شورش هایی را که علیه مالکان بزرگ و کلیسا رخ می داد متأثّر از عقاید مانویان می دانستند.

***

اسلام

درقرن هفتم میلادی، درمکّه یکی از شهرهای شمال غرب عربستان رویداد دینی مهمّی به وقوع پیوست که در اندک زمان امپراتوری های مقتدر ایران و روم را به زانو درآورد و تمدّنی پربار و ماندنی در عرصه ای وسیع از جهان متمدّن آن روز برجای گذاشت. درگذشته های دور، بخش های بزرگی از شبه جزیره عربستان بارها به تصرّف کشور گشایان ایرانی درآمده بود و از قرن ششم میلادی یمن، آبادترین و ثروتمندترین نواحی کرانه جنوبی این شبه جزیره به وسیله امیران دست نشانده شاهنشاهان ساسانی اداره می شد.

مکّه، بر سر راه کاروانرو سوریه به یمن، موقع بازرگانی و مذهبی مهمّی داشت، زیرا کَعبه بزرگترین بُتخانه قبایل عرب در آن جا بود. رفت و آمد زائران و بازرگانان، خاصّه در زمستان که بازارهای فصلی برپا می شد، این شهر را به صورت کانون برخورد عقاید و آرای گوناگون یهودیان، مسیحیان، زَرتُشتیان و اعراب بادیه نشین در می آورد. مهم ترین مقام مذهبی مکّه یعنی پرده داری خانه کعبه با قبیله قریش بود که بعضی از خاندان های آن با بازرگانی و رباخواری ثروت های سرشار گرد آورده بودند.

پیامبر اسلام

رسول اکرم محمّدبن عبدالله(ص) حدود سال 571 میلادی درخاندانی هاشمی از قبیله قریش زاده شد. پدر خود عبدالله بن عبدالمُطّلّب را، که بازرگانی کم سرمایه بود، در آغاز زندگی و مادرش، آمنه، را در شش سالگی از دست داد و کودکی را در فقر به چراندن رمه عموی خویش، ابوطالب، که پس از درگذشت عبدالمطلّّب سرپرستی او را برعهده داشت، گذراند. در جوانی سرپرستی امور بازرگانی زنی سرشناس و ثروتمند به نام خدیجه را به عهده گرفت و پس از سفری به شام و سوریه بر اثر کاردانی و اَمانت به محمّد امین شهرت یافت. در بیست و چهارسالگی به تقاضای خدیجه که بیوه ای چهل ساله بود با او زناشویی کرد. ثمر این ازدواج چند دختر و پسر بود که از آنان سه دختر زنده ماندند. دو تن از آنان یکی پس از دیگری به زنی به عُثمان خلیفه سوّم داده شدند و دختر سوّم، حضرت فاطمه زهرا(ع) باحضرت علی بن ابی طالب پسر عمّ پدر زناشویی کرد.

رسول اکرم(ص) هنگامی که در مکّه بسر می برد گاه از مردم کناره می گرفت و در غاری برکوه حَرا به عبادت و تفکّر در باره آفرینش و احوال آدمیان می پرداخت. درهمین خلوت ها در چهل سالگی، شبی وحی الهی بر او نازل گردید و به پیامبری انگیخته شد. به اعتقاد شیعه امامیه، بعثت پیامبر در بیست و هفتم ماه رجب واقع شده است. نخستین سال های بعثت را پیامبر به دعوت پنهان افراد خانواده خود پرداخت. خدیجه همسر و علی(ع) عمو زاده آن حضرت از نخستین گروندگان بدو بودند. پس از سه سال وی دعوت خود را در مکّه آشکار کرد و همه را به ستایش خدای واحد بی همتا فرا خواند. سران قریش که برای رونق کار خود بر بُتخانه کعبه تکیه داشتند به مخالفت با او پرداختند. ده سال پس از بعثت، دو پشتیبان بزرگ محمّد، ابوطالب، بزرگ خاندان هاشمی، و خدیجه، همسر وی، درگذشتند و از آن پس آزار مُشرکان بُت پرست فزونی گرفت.

سفر کوتاه پیامبر(ص) به طائف، ناحیه ای سرسبز نزدیک مکّه، بیش از چند ماه دوام نیافت و مخالفت مردم او را ناچار به مکّه باز گردانید. درهمین زمان سران قبایل شهر یَثرَب که در موسم حج به مکّه آمده بودند با قبول اسلام و بیعت با پیامبر اکرم آن حضرت و یارانش را که مورد شکنجه و آزار بسیار بودند به شهر خود دعوت کردند. هجرت پیامبر و اصحاب او از مکّه به یَثرَب، که مدینة النّبی، خوانده شد آغاز تاریخ هجری و مطابق سال 621میلادی است. در مدینه، پیامبر اکرم(ص) اساس جامعه و حکومت اسلامی را بنا نهاد و اصول و تعلیمات دین جدید را، که موجب همبستگی اقوام و قبایل مختلف بود، استوار کرد. از آن پس مبارزه بر ضدّ مُشرکان بُت پرست شدّت یافت. نخستین برخوردهای مسلمانان با اعراب و بزرگان بُت پرست مکّه، به صورت حمله به کاروان های بازرگانی صورت می گرفت. درسال سوّم هجری، جنگی مهم میان مسلمانان و کاروانی که از سوریه به مکّه می رفت در گرفت که به پیروزی مسلمانان و کشته و اسیر شدن بسیاری از بزرگان قریش انجامید. این جنگ به غِزوه بَدْر مشهور است.

سال بعد در جنگ اُحُد مسلمانان شکست خوردند و دوسال بعد ابوسُفیان، یکی از بازرگانان بسیار توانگر قریش، با لشکری بزرگ که به حدود ده هزار نفر می رسید مدینه را محاصره کرد و مسلمانان را در معرض خطری بزرگ قرار داد. امّا به راهنمائی سلمان فارسی، که ایرانی و از یاران نزدیک پیامبر بود، در ظرف شش روز گرداگرد مدینه خندقی کندند. این جنگ، که به همین مناسبت جنگ خندق نامیده شد، با بروز اختلاف در سپاه دشمن بی خونریزی پایان یافت.

قدرت روز افزون سپاهیان اسلام درنتیجه اقبال اقوام مختلف عرب بود که به ویژه پس از فراهم آمدن امکان برگزاری مراسم حج برای مسلمانان در مکّه شتاب یافت. عاقبت درسال نهم ه/630م، پیامبر(ص) با ده هزار تن مرد جنگی به مکّه نزدیک شد. این برخورد با تسلیم ابوسُفیان و دیگر بزرگان قریش که امان یافته بودند بی خونریزی و با پیروزی مسلمانان پایان پذیرفت. پیامبر اکرم(ص) پیشاپیش سپاهیان اسلام پیروزمندانه به خانه کعبه درآمد، بُت ها را درهم شکست و آن مکان مقدّس را به مسجدالحرام و زیارتگاه مسلمانان تبدیل فرمود. از آن پس بیشتر اعراب اسلام آوردند و بُت ها را شکستند وحکومت یکپارچه و متّحد اسلام بر سراسر شبه جزیره عربستان تسلّط یافت. پیامبر باقی عمر را نیز در مدینه گذراند و با آن که پیشوای مذهبی و سیاسی و جنگی مقتدری بود، همانند عامه مسلمانان به سادگی و بدون تجمّل و دستگاه می زیست، امور مسلمانان را شخصاً اداره می کرد و نسبت به فقرا و یتیمان و ستم دیدگان رأفت و توجّه خاص داشت.

در بهار سال دهم ه/631 م. آن حضرت آخرین سفرحج را که حجّة الوِداع خوانده شد برگزار کرد. به اعتقاد شیعیان در راه بازگشت درمحلّی به نام غَدیر خُم آن حضرت علی بن ابیطالب(ع) را به جانشینی برگزید و همه مومنان را به پی روی و اطاعت او امر کرد و چند ماه پس از آن در 28 صفر سال یازدهم ه/632م در مدینه رحلت فرمود.

قرآن مجید

قرآن مجید کتاب آسمانی مسلمانان و معجزه محمّد مصطفی(ص) است که کلام الله، فُرقان و الکتاب نیز خوانده می شود. این تنزیل شریف مجموعه وحی ها و الهام های خداوند است که به وسیله جبرئیل در لیلة القَدر از ماه رمضان نازل شده و در دوران رسالت خاتم الانبیاء محمد(ص) به تدریج به مناسبت حوادث و وقایعی که اتّفاق می افتاده به الفاظ عربی بر زبان پیامبر جاری می شده است. در همین زمان نویسندگانی آن چه نازل می شد بر پوست یا استخوان یا سنگ های پهن نازک می نوشتند. عدّه ای از صحابه نیز آن سخنان را به دقّت به خاطر می سپردند و پیوسته برای مؤمنان قرائت می کردند و به آنان می آموختند. مشهورترین کاتبان وحی و قاریان قرآن در زمان پیامبر(ص) علی بن ابیطالب، ابوبکر، عُمر، ُعثمان، زید بن ثابت و ابن ابی کَعب بودند که بعضی از ایشان نامه های آن حضرت را نیز می نوشتند. چندی پس از رحلت رسول اکرم(ص) گروهی از قاریان در جنگ کشته شدند. بعضی از صَحابه و خلفا تصمیم گرفتند برای جلوگیری از تحریف و نابودی قرآن، آن را یکجا گرد آورند. از همین رو، در سال 30ه/651م، همزمان با خلافت عُثمان نسخه ای یکنواخت فراهم آمد که چون دریک مجلّد بود مُصحَف خوانده شد. به دستور خلیفه، نوشته های دیگررا درآتش سوزاندند تا پس از آن موجب اختلاف و تفرقه مسلمانان نشود. مُصحَف شریف از آن زمان تا امروز برجای است.

قرآن به 114 سوره و بیش از شش هزار آیه تقسیم می شود که 95 سوره از آن درمکّه (سوره های مکّی) و 19 سوره دیگر در مدینه (سوره های مدنی) نازل شده است و بنا بر نصّ قرآن هیچ نکته ای نیست که در کتاب مبین بدان پرداخته نشده باشد. موضوع هایی که بیش از همه در سوره های کلّی آمده عبارت است از توحید، قیامت و داوری اعمال بندگان و سرنوشت وحشتناکی که در انتظار بُت پرستان و مُشرکان است. تعلیمات و دستورات دینی و قواعد و احکام و قِصَص و دستورهای اخلاقی نیز درسوره های مکّی فراوان است. موضوع سوره های مدنی بیشتر قوانین و مقرّرات فقهی و حقوقی جامعه اسلامی و دستورهای زندگی و نیز در باره نحوه برخورد و مقابله با دشمنان داخلی و خارجی است. به طورکلیقرآن مسلمانان را به وحدت برای اطاعت از دستورهای خدای واحد بی همتا فرا می خواند و به مقابله و مجاهده دربرابر دشمنان و مُشرکان و دورویان فرمان می دهد.

آیات قرآن به محکمات و متشابهات تقسیم می شود. فهم آیه های محکم برای آنان که عربی می دانند ممکن است. امّا متشابهات از فهم عامه بیرون است و بنا برنصّ قرآن کسی جز خدا و رسول و کسانی که در علم دین استوارند برمعنای آن ها آگاه نیست. تا وقتی رسول اکرم(ص) حیات داشت یاران وی دشواری های فهم متشابهات را از آن حضرت می پرسیدند. امّا پس از رحلت آن حضرت و توسعه فتوحات اسلامی در سرزمین های دیگر که مردم آن به سبب نزول آیات واقف نبودند، نیاز به توضیح و تفسیر قرآن به وجود آمد. بعدها مفسّرانی پیدا شدند که آیات متشابه را بر مشرب و به مقتضای فکر و علم خود تأویل می کردند. ایرانیان و صوفیه درعلم تفسیر آثار برجسته ای پدید آورده اند. امّا مشهور ترین مفسّری که از زمان پیغمبر مورد اعتماد و مراجعه عموم مسلمانان بوده عبدالله بن عبّاس است.

قرآن نه تنها از جهت وحی الهی و شمول بر اصول و تعالیم دینی، بلکه از حیث فصاحت و بلاغت و اسلوب خاص آن که نه نظم است و نه نثر و نه سجع، بر زبان و ادب عربی و فارسی تأثیری بزرگ برجای گذاشته است. از نخستین قرن های اسلامی مطالعه و بحث درباره قرائت، تفسیر، تجوید، تأویل و علوم ادبی چون لغت، بلاغت و فصاحت و صرف و نحو و امثال آن به عنوان علوم قرآنی رواج بسیار داشته و منشاء مباحث مهم بوده است.

اصول و احکام اسلام

اسلام به معنی تسلیم و اطاعت فرمان خداوند است که به وسیله فرستاده او محمّد(ص) نازل گردیده و با اقرار به زبان، ایمان به قلب و عمل به ارکان تکمیل می شود. اقرارْ بر زبان آوردن دوجمله شهادت است که بر یکتایی الله و رسالت محمّد(ص) دلالت دارد: «اَشهَدُ اَنْ لا الله اِلاّ الله» و «اَشْهَدُ اَن محمّداً رسولُ الله.» عقاید اسلامی که براساس قرآن و احادیث استوار است به اصول و احکام یا عبادات تقسیم می شود. اصول دین عبارت است از توحید، نُبُوّت و مَعاد. دو اصل عدل و امامت مخصوص شیعیان و اصول مذهب شیعه است. توحید: اعتقاد به الله، خدای واحد بی همتا که آفریننده هستی است؛ آغاز و پایانی ندارد، نه زاده است و نه می زاید؛ شریک و مانند ندارد؛ دانا و توانا و نگهدار و روزی دهنده است و مؤمنان پرهیزگار را با مهربانی و بخشایندگی می نوازد و در برابر مُشرکان و دورویان و دشمنان انتقام گیرنده قَهّار است.

نُبُوّت: خداوند برای هدایت مردم کسانی را از میان ایشان به نُبُوّت برمی گزیند تا تعلیمات و احکام الهی را به وسیله ایشان به مردم برساند. از آغاز آفرینش، پیامبران بیشمار از جانب خدا برای هدابت خلق فرستاده شده اند که اوّلین آنها آدم و آخرین آنها محمّد مصطفی(ص) خاتم الانبیاء است.

معاد- اعتقاد به روز حساب است، هنگامی که به فرمان خدا مردگان برمی خیزند و در محضرعدل الهی اعمال نیک و بد آنان در ترازو سنجیده می شود. مؤمنان متقّی که با اطاعت از اوامر و احکام الهی از گناه دوری جسته اند از صِراط می گذرند و در جنّت، که جوی های بسیار درآن روان است، ازنعمت های خداوند بهره ورمی شوند. امّا بدکاران و مُشرکان و آنان که تعالیم خداوند را سبک داشته و در روی زمین فساد کرده اند، به جهنّم می روند و برای همیشه آن جا می مانند.

عدل: آدمیان در بعضی امور مجبور و در بعضی دیگر مختار هستند. یعنی در انتخاب راه و روش زندگی اختیار دارند. اختیار برای انسان مسئولیت می آفریند و بسته به آن که چگونه رفتار کند درقیامت پاداش و مجازات می بیند و این عدل خداوند است که به انسان آزادی می دهد و درمقابل او را مسئول می شمارد.

امامت: امام به معنی رهبر و پیشواست و به کسی گفته می شود که در نماز جماعت دیگران پشت سر او می ایستند و به او اقتدا می کنند. امّا امامت در اعتقاد شیعه آن است که علی(ع) و جانشینان او تا امام دوازدهم، برگزیدگانی هستند که پس از پیامبر اکرم(ص) و از طریق انتساب به او بهره ای از علم الهی دارند و نظر و رأی ایشان در تفسیر و تأویل و تشریح قرآن و رهبری جامعه اسلامی همراه با تأیید از خداوند متعال است. ایشان معصوم و دور از گناه و لغزش اند و اطاعت از دستورات و پیروی از روش زندگی آنان بخشی از اوامر دین اسلام است.

فروع دین هشت است: نماز، روزه، حج، جهاد،، خُمس، زََکات، امر به معروف و نهی از مُنکَر.

نماز از واجبات است و ستون دین خوانده شده. مسلمانان هر روز پنج بار به سوی مسجد الحرام (کَعبه) به نماز می ایستند، خدای یکتای بی شریک را ستایش می کنند و شهادت به وحدانیت و فردانیت الله و رسالت پیامبر گرامیش محمد مصطفی(ص) می دهند.

روزه پرهیز ازخوردن و آشامیدن از طلوع تا غروب آفتاب درماه رمضان است. مسلمانان دراین ماه که به واسطه نزول قرآن و شب قدر آن را بسیار گرامی می دارند، روزه میگیرند و درطاعت و عبادت می کوشند. عید فطر، یکی از دو عید مهمّ عموم مسلمانان، درپایان این ماه و هنگامی است که با دیده شدن هِلال پایان یافتن ماه رمضان از سوی مراجع مذهبی اعلام گردد.

حج زیارت خانه خدا با ترتیب و اعمال خاص درماه ذی الحجّه است. این مراسم با قربانی درعید اَضحی، یا عید قربان، پایان می پذیرد. بر هر فرد آزاد مسلمان، که توانایی مالی و بدنی داشته باشد، درمدت زندگی یک بار زیارت خانه خدا واجب است.

جهاد جنگ در راه خداست. بر هر مرد مسلمان که توانایی جسمی داشته باشد واجب است که برای دفاع از اسلام و گسترش آن به جنگ رود. در تاریخ اسلام، کشور گشایی های بسیار با عنوان عرضه اسلام بر کافِران و مُشرکان صورت گرفته است. وقتی مُشرکان و دشمنان به کشور اسلام حمله ور شوند دفاع واجب می شود. دفاع برهمگان واجب است و پیری و جوانی و جنس و توانایی و ناتوانی درآن تأثیری ندارد.

خُمس پرداخت یک پنجم از کل غنایم و اموال بی صاحب و درآمدهای مشروع است که به پیامبر و خاندان او تعلّق می گیرد. شیعیان سادات را شایسته دریافت خُمس می دانند و آن را با عنوان سهم امام به مراجع عالیقدر یا حکومت مذهبی شیعه می پردازند. اهل سنّت مالیات اسلامی را منحصر به زَکات می دانند و معتقدند که پرداخت خُمس فقط در دوران حیات رسول اکرم(ص) واجب بوده است.

زَََکات، به معنی خلاصه و برگزیده مال، پرداختن سهمی از درآمد محصولات سالانه به فقرا و بیچارگان و یتیمان و مسافرانی است که از سرزمین خود به دور افتاده اند و خرج روزانه ندارند. این مبلغ را مسلمانان به اختیار خود یا به مستحق می پردازند یا از مراجع مذهبی برای تقسیم آن کمک می گیرند. زَکات واجب است. امّا بسیاری افراد علاوه بر زکات مبالغی دیگر به صورت پول یا جنس به عنوان صدقه به بیچارگان و مستحقّان می پردازند که از مستحبّات است یعنی از کارهای نیکویی که ثواب آخرت دارد امّا واجب نیست.

امر به معروف راهنمائی و تاکید دیگران بر انجام کارهای خیر است. نهی از مُنکَر جلوگیری از کارهای ناشایست و خلاف دین است. برعهده هرمسلمان است که اگر شخص دانسته یا ندانسته در وظایف دینی کوتاهی کرد یا گرد کارهای زشت و حرام گشت او را با پند و موعظه و درصورت لزوم به اجبار و خشونت از آن کار باز دارد.

شیعیان براین احکام هشتگانه دومورد دیگر افزوده اند که تَوَلاّ و تبرّا است. نخستین به معنی اظهار ارادت و محبّت به علی(ع) و خاندان او و اصرار در حقّ خلافت ایشان بی فاصله بعد از پیامبر(ص) و دوّمی به معنی اظهار بیزاری از دشمنان و مخالفان علی(ع) و اهل بیت اوست. درعین حال شیعیان، با تَقیه یعنی پنهان کردن اعتقاد خود درجایی که گمان خطر رود، اغلب از این موارد چشم پوشیده اند.

امور اجتماعی مسلمانان براساس حقوق اسلامی که از قرآن مجید و احادیث گرفته شده اداره می شود. در زمان رسول اکرم(ص) همه کارها زیر نظر و به دستور آن حضرت انجام می شد. پس از رحلت، خلیفه در رأس حکومت قرار داشت و مرجع حل اختلاف های حقوقی و مسائل دینی بود. با گسترش سرزمین های اسلامی، خلفا وزیران و عاملان و قاضیانی از جانب خود به کارهای مختلف می گماشتند.

فقها آن دسته از عالمان دین هستند که احکام جزیی مربوط به واجبات دینی و روابط اقتصادی و خانوادگی و قوانین مجازات و حقوق مردم و فرمانروایان را بنا بر نظر و اجتهاد خود تدوین می کنند. در نخستین قرن های اسلامی چهار مکتب مهمّ فقهی پدید آمد که مسلمانان اهل سنّت و جماعت هنوز از آن ها پیروی می کنند: حَنَفی، شافعی، حَنبَلی و مالکی. فقه شیعه به وسیله امام جعفر صادق(ع) ششمین پیشوای شیعیان تدوین گردید. به همین جهت شیعیان امامیه را شیعه جعفری نیز می نامند.

***

فرقه های اسلامی

با رحلت پیامبر اکرم، جامعه اسلامی که در سراسر شبه جزیره عربستان گسترده بود، ناگهان دستخوش تفرقه شدید شد. هنوز کفن و دفن انجام نگرفته بود که میان مهاجران و انصار یعنی اصحابی که از مکّه به مدینه هجرت کرده بودند با ساکنان اصلی مدینه، بر سرجانشینی جدال آغاز شد. این اختلاف با بیعت با ابوبکر، که در هجرت همراه پیامبر بود، آرام گرفت. امّا چند تن از نزدیکترین صَحابه، از جمله سلمان فارسی و ابوذرغفّاری، علی(ع) پسر عم و داماد پیامبر را جانشین برحق می شناختند. با آن که علی(ع) برای جلوگیری از تفرقه باخلافت ابوبَکر و عُمَر و عُثمان موافقت کرد، امّا معتقدان به جانشینی وی به نام شیعیان (پیروان) علی(ع) از همان زمان مشخّص شدند.

در زمان خلیفه سوّم، با گسترش فتوحات اسلام و سیل غنایم و فرصت یافتن بزرگان قریش، به تدریج اوضاع جامعه از آن سادگی و تقوی و عدالت که در زمان پیامبر(ص) و تا اندازه ای در روزگار خلافت ابوبَکر و عُمر وجود داشت، تغییر کرد. پس ازکشته شدن عُثمان که بر اثر نارضایی مسلمانان و شورش جمعی صورت گرفت، همگی با علی(ع) بیعت کردند. امّا در زمان خلافت وی جنگ های داخلی شدّت گرفت. درجنگ جَمَل، عایشه همسر پیامبر(ص) و دختر ابوبَکر، سپاهیان را به مخالفت با علی(ع) تشویق می کرد و در جنگ صَفّین، معاویه که از سران سابق قریش بود درمقابل علی(ع) صف آراست.

بدین ترتیب، درکمتر از سی سال پس از رحلت پیامبر(ص)خلافت اسلامی به حکومت موروثی و پُر تجمّل اُموی بدل شد که، برخلاف تعلیمات برابری و برادری اسلامی، بر نژاد و تبار و قبیله خود تأکید داشت و نه تنها مسلمانان سرزمین های مغلوب، بلکه دیگر اعراب را نیز به چیزی نمی شمرد. با این همه، از آن جا که خلفا مشروعیت خود را از دین محمد(ص) و تعالیم آن داشتند ناچار با توسّل به قرآن کریم و احادیثی که از پیامبر به وسیله راویان نقل می شد، درصدد اثبات حقّانیت خود برمی آمدند. مخالفان نیز از همین طریق به بحث و گفتگو می پرداختند و برای مبارزه و قیام خود مبنایی اعتقادی و اسلامی می جستند. در نتیجه در قرن های اوّل و دوّم هجری/ هفتم و هشتم میلادی بحث های مهمّی درباره مسائلی چون صفات خدا، ایمان، گناه، جبر و اختیار درگرفت و فرقه های متعدّد پدید آمد. اگرچه اصل اختلاف آنان درمسأله جانشینی و ویژگی های حکومت و خلافت اسلامی بود، امّا همین کشمکش ها به پیدایش دیدگاه های متفاوت در اصول اعتقادات و روابط انسان و خدا و مسائل فقهی نیز انجامید.

دراین کشمکش ها و اختلافات مذهبی ایرانیان نه تنها بی طرف نماندند، بلکه هم در مبارزات و هم در مباحث کلامی و فقهی سهمی بزرگ و تعیین کننده داشتند. مهمترین مراکز پیدایش و رشد افکار و آراء مذهبی در سه قرن اوّل اسلامی، بغداد و بصره بود یعنی در جایی که اکثر ساکنانش ایرانی بودند و به واسطه موقع خاص، محل برخورد افکار و عقاید ملل گوناگون بود. خراسان و نواحی مرکزی ایران نیز از کانون های مهمّ پیدایش مذاهب جدید به شمار می رفت. با این تفاوت که ایجاد مذاهب دراین مناطق بیشتر رنگ سیاسی داشت و به منظور مبارزه با خلافت اُموی و عبّاسی رواج می یافت.

مهمترین فرقه های اسلامی که در تاریخ ایران اهمیت یافته اند عبارتند از: مذاهب اهل سنّت و جماعت، خَوارج، شیعه و شاخه های آن. اهل سنّت و جماعت که همواره اکثریت مسلمانان را تشکیل می داده اند در موضوع جانشینی معتقد به انتخاب و اِجماع هستند. یعنی بیعت عامه مسلمانان را مبنای انتخاب قرار می دهند. خلیفه درنظر اهل سنّت، تنها مأمور اجرای احکام قرآن و سنّت رسول است. اهل تسنّن در احکام فقهی پیرو یکی از چهار مذهب حَنبَلی، شافعی، حَنَفی و مالکی اند. درنیمه دوم قرن پنجم هجری/ یازدهم میلادی، هنگامی که ترکان سلجوقی اختلافات مذهبی را دامن زدند، پیروان مذاهب مختلف اهل سنّت را نیز به جان یکدیگر انداختند. هم اکنون در بین سنیّان ایران، پیروان هریک از این چهار مذهب یافت می شوند. مثلاً سنیّان کُردستان بیشتر شافعی مذهب اند و قبایل و عشایر ترکمان و بلوچ و سنیّان خراسان، که مرکز آنان خواف است، از مذهب حنفی پیروی می کنند.

خَوارج آن دسته از طرفداران علی(ع) بودند که در جنگ صَفیّن به رأی حَکَمین (داوران دو طرف) اعتراض کردند و از لشکر کناره گرفتند و یکی از ایشان علی(ع) را به شهادت رساند. خَوارج در امر جانشینی معتقد به انتخاب بودند، امّا قریشی یا عرب بودن را شرط لازم نمی دانستند و می گفتند هر شخص مسلمان از هر قوم و ملّت می تواند به عنوان خلیفه انتخاب شود. خَوارج که مردمی سختگیر، شجاع و پاک اعتقاد بودند، در دوره اُمویان و اوایل خلافت عبّاسیان برضدّ آنان می جنگیدند و سخت موجب هراس آنان بودند. یکی از دوشاخه مهمّ خَوارج بر قسمتی از عراق و فارس و کرمان مسلط شد. خَوارج در سیستان و خراسان دسته های بزرگی به مخالفت با خلفا تشکیل دادند و یکی از مهمترین عوامل تشکیل نخستین حکومت های محلّی ایرانی در این نواحی بودند. حمزة بن عبدالله خارجی (حمزة بن آذَرک شاری) که هارون الرشید را به خراسان کشید از آن جمله است. خَوارج حدود قرن چهارم هجری به تدریج از میان رفتند.

شیعیان

شیعیان پی روان علی(ع)هستند و معتقدند که رسول اکرم(ص) هنگام حَجّة الوِداع در غدیر خُم، علی(ع) را در حضور عده ای از اَصحاب به امامت و ولایت و خلافت خویش منصوب فرمود. بنابراین خلافت انتخابی ابوبکر خلاف نصّ است. شیعیان، برخلاف اهل سنّت و جماعت که خلیفه را تنها مأمور اجرای احکام قرآن و سنّت رسول می دانند، معتقدند که امامت مانند نُبُوَّت امری الهی و از ارکان دین اسلام است. علی(ع) و جانشینان او برگزیده رسول خدا و مُطلّع بر غیب و وارث علوم نبی و معصوم از گناه و خطا هستند. ایشان با علم الهی بر اسرار آفرینش آگاهی دارند و محکمات و متشابهات کلام خدا را می دانند. تنها احادیثی که ازطریق ایشان روایت شود صحّت و اعتبار کامل دارد و هرکس که با آنان مخالفت کند با خدا مخالفت کرده و همچون کافران و منافقان مستحقّ آتش جهنم است.

شیعیان با این معتقدات اصولی در طی تاریخ اسلام اقلیتی را تشکیل دادند که پیوسته با خلافت رسمی درمبارزه و جدال بود. با آن که علی(ع) و شماری از نخستین شیعیان او بنا بر مصلحت اسلام با ابوبَکر و عُمر و عُثمان بیعت کردند، امّا فاصله گرفتن روز افزون خلفا از تعلیمات پیغمبر به نارضایی در جامعه اسلام می افزود و همین امر تا بدان جا کشید که معاویه خلافت را به خاندان خود انتقال داد. از آن پس خلافت به ریاست دنیایی تغییر شکل یافت و بدکاری ها و رفتار خلاف شرع اُمویان به حدیّ بی پرده صورت می گرفت که بیشتر اهل سنّت و جماعت نیز ناچار آنان را از چهار خلیفه اوّل، که خلفای راشدین نامیده می شدند، جدا کردند.

بدین ترتیب، شیعه به خصوص پس از رودررویی لشکر مُعاویه با حسین بن علی(ع) و یاران او در دشت کربلا، روز بروز بیشتر متشکّل شدند و به صورت های مختلف بیزاری خود را از دستگاه خلافت رسمی که آن را غاصب می دانستند آشکار کردند.

ایرانیان مسلمان از آغاز در امر جانشینی جانب علی(ع) را گرفتند و حمایت ایشان موجب شد که در زمان آن حضرت مرکز خلافت به کوفه انتقال یابد. گرایش ایرانیان به تشیّع هم از آغاز دلایل بارزی داشت. از جمله آن که اصولاً پذیرش اسلام از طرف آنان به دلیل صدای برابری و برادری این ایمان جدید بود که سدهای محکم طبقات جامعه ساسانی را در هم می شکست و نظمی نو را نوید می داد. این آرزو با تشکیل خلافت اُموی برباد رفته می نمود، حال آن که روش حضرت علی(ع) در دوران کوتاه خلافت جز آن بود. از سوی دیگر، ایرانیان با وجود قبول اسلام از حکومت و سیادت عرب ناخشنود بودند و، با کینه ای که به ویژه از خلیفه دوّم به واسطه فتح ایران در دل می پروراندند، هر فرصتی را برای انتقام غنیمت می شمردند.

به این ترتیب، تشیّع در واقع نه یک فرقه اسلامی که یک جریان موازی با خلافت رسمی مسلمانان است و درطول تاریخ همواره به صورتی فعّال و مؤثّر هم در ایجاد مکاتب و مباحث مهمّ کلامی و اعتقادی سهم بزرگی داشته و هم در جریانات سیاسی و برخوردهای مهمّ نظامی رو در روی خلافت اُموی و عبّاسی قرار گرفته است.

شاخه های مختلف تشیّع را به دو دسته اصلی میانه رو و غالی تقسیم می کنند. اساس این دسته بندی بر پایه مقامی است که معتقدان برای علی(ع) قائلند. امّا از دیگر تفاوت ها که موجب جدائی شیعیان از یکدیگر گردید یکی این بود که کدام یک از علویان را باید امام شمرد.

شیعیان میانه رو (کِیسانیه)

نخستین انشعاب دربین شیعیان پس از شهادت حسین بن علی(ع) اتّفاق افتاد. گروهی از شیعیان پس از این واقعه به امامت محمدبن الحنفیه، برادر ناتنی آن امام و پسرعلی بن ابیطالب(ع) که از بطن فاطمه زهرا(ع)نبود، معتقد شدند. طرفداران محمدحنفیه به رهبری مختار ثقفی درکوفه قیام کردند و به خون خواهی از حسین بن علی(ع) جنگی بزرگ به راه انداختند. این فرقه را کِیسانیه می خوانند. شاخه ای از کِیسانیه که راوِندیه خوانده می شدند ابومسلم خراسانی را در قیام برضدّ اُمویان یاری دادند. دسته ای از کِیسانیه معتقد بودند که محمّد حَنفیه نمرده و در غاری پنهان شده است و در آخر زمان از آن جا ظهور و دنیا را پُر از عدل و داد خواهد کرد.

زیدیه

انشعاب دیگر در تشیّع هنگامی پدید آمد که گروهی از شیعیان به جای امام محمّد باقر(ع) پنجمین پیشوای شیعیان امامیه، با زید بن علی برادر او بیعت کردند. زید در مبارزات برضدّ اُمویان با شور تمام شرکت داشت. وی از نظر معتقدات مذهبی با سنیّان مدارا می کرد امّا معتقد بود که باید حکومتی روحانی به امامت یکی از علویان جامعه اسلامی را اداره کند. زیدیه پس از زید بن علی، قرن ها به مبارزات خود بر ضدّ اُمویان و عبّاسیان ادامه دادند. درقرن دوّم هجری/هشتم میلادی، دودمان هایی از علویان زیدی چند بار در یَمَن امامت کردند. مذهب زیدیه هنوز مذهب غالب در این سرزمین است.

امّا مهمترین قیام تاریخی زیدیه در نیمه دوّم قرن سوّم هجری/ نهم میلادی، در کرانه دریای خَزَر به وقوع پیوست. دراین منطقه که از اواخر دوره ساسانیان عقاید مَزدَک رواج کامل داشت درقرن سوّم هجری قیام های بزرگی صورت گرفت که هم رنگ مخالفت با عرب و خلافت بغداد را داشت و هم هدف های استقرار مساوات اجتماعی و انتقال زمین به روستاییان را دنبال می کرد. قیام سرخ جامگان به رهبری بابَک خرّم دین یکی از آن ها بود. نوشته اند که شورشیان روستایی نواحی بحر خَزَر از حسین بن زید، که از بیم عبّاسیان به آن نواحی پناه برده بود، برای رهبری دعوت کردند. در نتیجه این قیام حکومت زیدیان طبرستان تشکیل شد که گیلان و دیلَم را نیز تحت نفوذ داشت. علویان زیدیه که اغلب مردمی باسواد و آشنا با فقه و علم و شعر بودند با مردم محل به عدالت و مساوات رفتار می کردند. حکومت ایشان عاقبت به دست سپاهیان آل زیار برافتاد.

شیعه امامیه

شیعه امامیه شیعیان دوازده امامی (اِثنی عَشَری) هستند که حکومت ایشان با روی کار آمدن صفویه در ایران رسمیت یافته است. شیعه امامیه علی(ع) و یازده فرزندش را به ترتیب مقتدا و پیشوا و امام بر حق می شناسند: علی بن ابیطالب المرتضی، حسن بن علی، حسین بن علی، علی بن حسین زین العابدین، محمّد الباقر، جعفر الصادق، موسی الکاظم، علی بن موسی الرضا، محمّد تقی، علی النقی، حسن العسکری، محمّد المَهدی (عج) مَهدی موعود وصاحب الزمان و امام عصر.

به اعتقاد شیعه امامیه، امام دوازدهم در سال 255 یا 256ه./869م در سامره متولد شده و تا سال 260ه/873م که پدر بزرگوارش شهید گردیده تحت کفالت و تربیت آن حضرت بوده و کسی جز خواص شیعه به شرف ملاقات وی نایل نمی شده است. پس از شهادت امام یازدهم که امامت بدان حضرت رسید، به امر خدا غیبت اختیار کرده و جز با نایبان خود به ندرت نزد کسانی ظاهر شده است. نایبان خاص امام دوازدهم عُثمان بن سعید عمری و پسرش محمّدبن عُثمان و پس از او ابوالقاسم حسین بن روح نوبختی و پس از وفات او علی بن محمّد سمری بودند. چند روز پیش از وفات علی بن محمّد سمری از جانب امام توقیعی صادر شد و ضمن ابلاغ نزدیکی وفات او تصریح شد که از آن پس در نیابت خاصه بسته خواهد شد و غیبت کُبری واقع خواهد گردید و تا روزی که خداوند ظهور آن حضرت را اجازه دهد غیبت کُبری دوام خواهد یافت. در حدیثی از پیغمبر اکرم(ص) آمده است که: «اگر نمانده باشد از دنیا مگر یک روز، خدا آن روز را دراز می کند تا مهدی از فرزندان من ظهور نموده، دنیا را پُر از عدل و داد کند، چنان که از ظلم و جور پُر شده باشد.»

از مشاهیرعلما و مراجع روحانی شیعه امامیه در طول تاریخ محمد بن حسن القمی و محمّد بن یعقوب الکُلَینی گردآورنده بزرگ اَحادیث شیعه هستند که در قرن سوّم و چهارم هجری/ نهم و دهم میلادی می زیستند. به ابوجعفر محمّد بن علی القمی مشهور به ابن بابویه و الصَدوق، فقیه و روحانی بزرگ قرن چهارم هجری/ دهم میلادی که در ری مدفون است بیش از 300 تألیف معتبر نسبت داده شده که تنها بخش کوچکی از آن برجای مانده است.

درزمان غزنویان و سلجوقیان، شیعیان سخت مورد آزاد و تعقیب بودند. بااین همه، بزرگانی چون شیخ طََبْرِسی در این زمان به نوشتن آثاری معتبر پرداخته اند. در بین نوشته های متعدّد شیخ طَبْرِسی تفسیر مجمع البیان شهرت بسیار دارد. با حمله مغول و سقوط خلافت بغداد شیعیان امامیه آزادی عمل بیشتری یافتند و با از بین رفتن شیعیان اسماعیلی به دست هُلاکوخان تا روی کار آمدن صفویه به تدریج دربین عامه سنّی مذهب نفوذ فراوان یافتند و حتّی دو بار کوشیدند تا مذهب شیعه را رسمیت دهند.

نجم الدین جعفر بن محمّد و خواهر زاده اش جمال الدین حسن معروف به علاّمه حِلّی از بزرگترین علمای شیعه امامیه در دوره ایلخانان مغول اند که آثار مشهوری در مسائل شیعه امامیه دارند. گفته اند که نوشته های این دو روحانی زمینه رسمیّت تشیّع امامیه در دوره صفویه را فراهم آورد و دستور و راهنمای اصلی شیعیان در الهیّات و فقه شد.

شیعیان غالی

اسماعیلیان، قَرمَطیان و غُلاة از شیعیان تندرو هستند که درمقام حضرت علی غُلوّ می کنند و بعضی از ایشان برای او مقام الوهیت قائل اند. شیعیان غالی، که خود به شاخه های مختلفی تقسیم می شوند در واقع از تشیّع به عنوان پوششی برای منظورهای سیاسی بهره می گرفتند. درکتاب هایی که درباره فرقه های مختلف شیعه بحث تفصیلی شده معمولاً از مذاهبی چون مُقَنّعیه، بابَکیه و مازاریه یاد می شود که در عقاید و رفتار آنان نشانه هایی از اعتقاد به ادیان و نهضت های سیاسی پیش از اسلام ایران، از جمله عقاید زَرتُشتی، مانَوی و َمزدَکی، دیده می شود. اعتقاد به حلول و اتّحاد انسان با مبدأ الوهیت و تناسخ از جمله عقاید غیر اسلامی است که در این مذاهب مطرح شده است. به استناد همین موارد است که همه علمای سنّی و شیعه میانه رو حکم بر تکفیر ایشان می داده اند. موج تکفیر و اعدام معتقدان به این مذاهب هم دلیل سیاسی و مبارزاتی و هم مدرک شِرک و بددینی داشته است.

مبارزاتی که درخون خواهی از ابومسلم صورت می گرفت همواره با این اصل همراه بود که روح ابومسلم در مبارزی دیگر حلول کرد و او را به خون خواهی و انتقام واداشته است. غُلوّ در مقام علی(ع) بعدها در فرقه های مختلف صوفیه شیعه مذهب نیز اثر گذاشت و هنوز در بعضی فرقه های بازمانده نظیر این عقاید دیده می شود. امّا معتقدات افراطی مذهبی نیز با فرو نشستن موج مبارزات بر ضدّ خلافت بغداد پس از حمله مغول تعدیل شد و امروز تنها نشانه های اندکی از این افکار در بعضی فرقه ها باقی مانده است.

اقلیت های شیعه مذهب

امروز در ایران مذهب شیعه دوازده امامی رسمیت و اکثریت کامل دارد. امّا هنوز بعضی گروه های اعتقادی یافت می شوند که اگرچه در اصول با مذهب رسمی تفاوت چندانی ندارند، امّا به واسطه همبستگی گروهی مشخص اند از جمله شیخیه، صوفیان نعمت اللهی، احمدیه و اهل حق.

صوفیان نعمت اللّهی

یکی از فرقه های صوفیه که هنوز در ایران پی روان بسیار دارد، نعمت اللّهیه است. ایشان پیروان سید نورالدین نعمت الله اند که، به تعبیری صوفیانه، شاه نعمت الله ولی خوانده می شود. شاه نعمت الله از شیعیان دوازده امامی بود و در قرن نهم هجری/ پانزدهم میلادی، همزمان با سلطنت شاهرخ میرزا پسر امیر تیمور گورکان، ابتدا در خراسان و سپس در یزد می زیست. وی که عارفی وارسته و صاحب مقامات روحانی بود ازطرف دربار تیموری و پادشاهان دَکَن مورد حمایت و ارادت خاص قرار گرفت و زائران و سیّاحان بسیار برای دیدار او از ایران و هند به خانقاه او در یزد رفت و آمد می کردند. شاه نعمت الله ولی اواخر عمر خود را در ماهان کرمان گذراند که منطقه ای سرسبز و خوش آب و هواست. وی درسال 834ه./1431م همان جا درگذشت. آرامگاه او در ماهان بنای تاریخی باشکوهی است که مورد زیارت و بازدید پیروان او و جهان گردان قرار دارد. از شاه نعمت الله ولی دیوان اشعار و غزلیات و آثار متعدّد نظم و نثر درباره معتقدات صوفیانه برجای مانده است. در دیوان اشعار او پیش گوئی هایی دیده می شود که پی روان نعمت اللهی آن ها با وقایع تاریخی تطبیق می دهند. درمعتقدات نعمت اللّهیان بَسط غالب است. یعنی ایشان سرخوشی و شادمانی را در همه حال لازم می شمرند امّا به اعتدال و میانه روی نیز پای بندند. برخلاف بعضی از فرقه های صوفیه بیکاری و تنبلی را زشت می شمرند و برای گذران زندگی به تلاش و کوشش می پردازند. مجالس ذکر و سَماع برگزار می کنند و به شرکت در اجتماعات و فعالیت های عمومی رغبت دارند. دردوره قاجاریه، خانعلی خان ظهیرالّدوله ملقّب به صفاعلیشاه، پیشوایی نعمت اللّهیه را داشت و در تهران خانقاهی ترتیب داده بود که بسیاری از بزرگان و درباریان و شاهزادگان بدان رفت و آمد می کردند. در انقلاب مشروطیت در این خانقاه جلسات انجمن اُخُوّت تشکیل می شد که از آزادی خواهان حمایت می کرد. در دوره استبداد صفیر به دستور محمّدعلی شاه خانقاه را ویران کردند. امّا پس از آن باردیگر نوسازی شد و هنوز برجای است.

شیخیه

شیخیه پی روان شیخ احمد احسایی از متکلّمان بزرگ قرن دوازدهم هجری/ هجدهم میلادی هستند که از تلفیق مبادی فلسفی خاص خود با تأویل آیات و احادیث اسلامی مکتبی ایجاد کرد که به وسیله شاگردش حاج سیدکاظم رشتی دنبال شد. پس از سیدکاظم رشتی، حاج محمد کریم خان، پسر محمّد ابراهیم خان قاجار، در کرمان معتقدات شیخ احمد احسایی را گسترش داد و کتاب های بسیار به فارسی و عربی درباره اصول شیخیه نگاشت. در زمان ناصرالدین شاه قاجار، بین شیخیه و دیگر فقهای شیعه جدال و برخوردهای شدید درگرفت. طرفداری ناصرالدین شاه از فقها پیشرفت و اقتدار شیخیه را، که از زمان محمّد شاه روز افزون بود، متوقّف ساخت.

شیخیه دراصول اعتقادی با فقهای شیعه و فیلسوفان مکتب ملاّصَدرا و عرفا و صوفیه و معتقدان به وحدت وجود و پی روان شاه نعمت الله ولی مخالفتی شدید و جدی داشتند. با بابیه نیز مخالفت می کردند. ملاّ محمّد مَمَقانی پیشوای ایشان در زمان ناصرالدین شاه از علمایی بود که فتوای قتل سیّد باب را داد. شیخیه نیز از شیعیان غالی هستند و درمقام اهل بیت پیامبر(ص) و محبّت به ایشان افراط می کنند. آنان معتقدند که علّت غایی آفرینش وجود امام های دوازده گانه بوده است؛ معاد جسمانی را قبول ندارند و به تفسیر و تأویل آیات قرآنی و احادیث اصرار می ورزند. پیروان شیخیه در شهرهای مختلف ایران پراکنده اند، امّا مهمترین مراکز ایشان در کرمان و تبریز است.

اهل حق

بین ایلات و عشایر غرب ایران گروهی از شیعیان زندگی می کنند که اهل حق خوانده می شوند و عامه ایشان را علی اللّهی می نامند. مرکز ایشان کرمانشاه است. پیدایش این فرقه به قرن یازدهم هجری/ هفدهم میلادی می رسد. در آن زمان شخصی به نام شاه محمّد از مردم مَرو براساس برخی تعلیمات اسماعیلی، از جمله اعتقاد به تناسخ و حلول، گروهی را پیرامون خود گرد آورد. ایشان شاه اسماعیل صفوی را تجسّم علی-الله می دانستند. به نظر معتقدان این فرقه، شاه محمّد آخرین تجسّم امام زمان است که بازخواهد آمد.

اهل حق عقاید خود را پنهان می کنند. امّا به سبب مراسم و روش های خاص زندگی دسته جمعی از دیگر شیعیان متمایزند. آنان به دو مبدأ وجود یکی عقل و دیگری نفس معتقدند و بقای روح و زندگی پس از مرگ را انکار می کنند. در روابط خانوادگی به تک همسری پای بندند و طلاق را جایز نمی دانند. درمراسم خصوصی اهل حق از گوشت قربانی سفرهای گسترده می شود و دسته جمعی دور آن گرد می آیند. این مراسم را با سفره اُخُوّت که قَرمَطیان درگذشته داشتند شبیه دانسته اند. پیش ازگستردن سفره، اهل حق به ذکرجَلی (به صدای بلند) و سَماع می پردازند و زنان همراه مردان با روی گشاده در رقص های مذهبی شرکت می جویند. با خوردن غذا در این مراسم چنین انگاشته می شود که ذرّات مبدأ الهی به شرکت کنندگان منتقل می گردد. دراین مراسم اهل حق به فریادهای همصدا به ذکر علی-حق می پردازند و گاه بر اثر اوج هیجان از خود بی خود می شوند.

***

اقلیت های مذهبی

زَرتُشتیان

زَرتُشتیان یکی از اقلیت های مذهبی هستند که در قانون اساسی جمهوری اسلامی به رسمیّت شناخته شده اند. تا حدود قرن پنجم هجری/ یازدهم میلادی بیشتر مردم ایران مسلمان شده بودند. بین سال های 32تا168ه/ 653تا 785م. مهاجرت عظیمی از زرتشیان ایران به هند صورت گرفت. بار دیگر پس از حملهء مغول دسته هائی از زرتشتیان به هند رفتند. با این همه تا آن زمان هنوز گروه بزرگی از معتقدان به دین زَرتُشت در ایران زندگی می کردند و تا دورهء قاجار پیوسته مورد فشار و آزار بودند.

در زمان ناصرالدین شاه، با بروز احساسات ملّی و توجّه به تاریخ و فرهنگ ایران باستان، مالیات جَزیه که از اقلّیت های مذهبی گرفته می شد لغو گردید و از آن پس زرتُشتیان امکان یافتند بعضی مراسم و آداب مذهبی خود را اجرا کنند. در زمان سلطنت دودمان پهلوی، با ترجمه و نشر کتاب های باستانی به زبان فارسی، آشنائی عمومی با دین زَرتشت افزایش یافت. امروزه، جامعه زَرتُشتیان ایران در یزد، کرمان، شیراز و تهران فعّالیت های مذهبی و فرهنگی دارند. زَرتُشتیان، که بنا برمعتقدات مذهبی به آبادانی و سازندگی اهمیت بسیار می دهند، در کارهای خیر که منافع آن به عموم مردم برسد همیشه پیشگام بوده اند. مدرسه ها، بیمارستان ها و گردشگاه های بسیار به وسیله نیکوکاران زَرتُشتی ساخته شده است.
یهودیان

یهودیان قدیمی ترین اقلّیت نژادی و مذهبی هستند که از آغاز شاهنشاهی هَخامَنِشی تا امروز درایران سکونت داشته اند. آنان پیروان حضرت موسی کلیم الله اند و از دستورات کتاب آسمانی تورات پیروی می کنند. زبان و خطّ عِبری و فرهنگ و معتقدات قومی در طی تاریخ پیوسته بین یهودیان ایران استوار مانده است.

در تاریخ ایران، یهودیان گاه در امور مهمّ حکومتی نقش هایی داشته اند، از آن جمله در زمان خشایارشا. در دوره های اسلامی یهودیان اهل ذِمّه بودند و جَزیه می پرداختند. در دوره هایی ایشان چون دیگر اهل ذمّه ناچار بودند وصله ای زرد رنگ برجامه خود بدوزند تا از مسلمانان متمایز باشند. این وصله غیار یا عسلی و یا یهودیانه خوانده می شد.

تاریخ مهاجرت یهودیان به ایران به روزگار کورش بزرگ می رسد. در قرن ششم پیش از میلاد مسیح نَبوکُد نَصَر (بُختُ نَصر) فرمان روای مقتدر بابل، پس از تصرّف اورشَلیم آن شهر را ویران کرد و یهودیان را بیش از 80 سال در بابِل به اسارت داشت. در سال 540پ. م، کورش بزرگ، شاهنشاه هخامنشی پس از فتح بابِل قوم یهود را آزاد کرد تا به سرزمین خویش باز گردند و به یاری سپاهیان پارسی معبد خود را از نو بسازند. درآن زمان گروهی از یهودیان دربین التهرین ونواحی غرب فلات ایران سکونت یافتند. درقرن اوّل میلادی، سرزمین فلسطین به تصرّف امپراتوری روم درآمد و در پی شورش مردم آن جا بار دیگر اورشَلیم ویران شد. از آن پس قوم یهود در نقاط مختلف جهان آواره شدند و گروهی از آنان در پناه آزادمنشی و مدارای شاهنشاهان اشکانی با معتقدان به ادیان دیگر به ایران مهاجرت کردند.

تا پیش از تشکیل دولت اسراییل درفلسطین، گروه بزرگی از یهودیان در کاشان، اصفهان، تهران، همدان و خراسان می زیستند و اغلب آنان در امور اقتصادی و تجارت نقش عمده ای داشتند. پس از مهاجرت بزرگ ایشان به کشور اسراییل، با انقلاب اسلامی نیز باردیگر بسیاری از یهودیان ایران را ترک کردند. امروز بیشتر یهودیان باقیمانده در ایران ساکن تهران و اصفهان اند.
مسیحیان

مسحیان نیز از اقلّیت های رسمی مذهبی درایران اند. دین مسیح از اوایل قرن دوّم میلادی در ایران پی روانی پیدا کرد. نخستین تبلیغات مسیحی به وسیله یکی از حواریون آن حضرت به نام یَهودا، معروف به توماس، در شهر اُرفَه واقع درشمال رودخانه فُرات صورت گرفت. به تدریج شماری از ایرانیان بین النهرین و آذربایجان و خراسان و ماوراءالنهر تا کاشغر و چین و مغولستان به مسیحیت گرویدند. یکی از دلایل این پیشرفت سریع، آشنایی ایرانیان با زبان و فرهنگ یونانی بود که بر اثر حمله اسکندر و فرمان روایی جانشینان او و گرایش اشکانیان بدان حاصل شده و زمینه روی آوردن مردم را به دین مسیح فراهم آورده بود. در اواخر قرن ششم میلادی، هم زمان با شاهنشاهی خسرو انوشَروان، که خود همسری مسیحی نیز داشت، دین مسیح درایران رواجی فوق العاده یافت. از اوایل قرن نودزهم میلادی تبلیغات مسیحی در نواحی مختلف ایران چون اصفهان، یزد، تهران، شیراز و مشهد شدّت گرفت. میسیونرهای مسیحی ضمن ارائه خدمات فرهنگی و بهداشتی به تبلیغ دین مسیح نیز می پرداختند، امّا توفیق چندانی به دست نیاوردند و امروز کمتر مسیحیانی از این دست در ایران وجود دارند.
ارامنه

مسیحیت پیش از همه در ارمنستان از ایالات شمال غرب فلات ایران با تعلیمات مبلّغی رومی به نام گریگور رواج یافت. در قرن چهارم میلادی، پادشاه این سرزمین به نام تیرداد، مسیحی شد. از زمان او ترجمه کتاب مقدس و دیگر آثار مسیحی به زبان ارمنی و خطّ پهلوی برجای مانده است. گرایش مردم ارمنستان به مسیحیت کشمکش و نبرد شاهنشاهان اشکانی و ساسانی را با امپراتوران روم بر سر این منطقه شدّت داد.

ارامنه در اصول عقاید با کلیسای کاتولیک روم مخالف اند و از کلیسای سُریانی پیروی می کنند. ایشان برای عیسی مسیح(ع) جنبه بشری قائل نیستند و حقیقت او را الهی می دانند. از دیر باز مرکز کلیسای ارامنه در نزدیک شهر ایروان واقع در جنوب کوه آرارات بوده است و خلیفه کلّ ارامنه در آن جا سکونت دارد. در قرن شانزدهم میلادی، شاه عبّاس بزرگ عدّه زیادی از هنرمندان و صنعتگران ارمنی را به اصفهان کوچ داد و در ناحیه ای در جنوب زاینده رود، که به یاد موطن اصلی آنان جُلفا نامیده شد، جایگزین کرد. از آن زمان اقلّیت بزرگ ارامنه در اصفهان سکونت دارند و دو کلیسای ایشان در آن شهر از آثار معماری قابل توجّهی است که بازدید کنندگان را به خود می خواند.

ارمنیان نه تنها اقلّیت مذهبی که یک اقلّیت قومی و نژادی اند و زبان، خطّ، فرهنگ و تاریخ خود را حفظ کرده اند. این قوم آریایی خاطرات مشترک دیرین و وسیعی با ایرانیان دارند. بسیاری از آگاهی های اساطیر ایران را از لابلای آثار ادب و فرهنگ و آداب و رسوم ایشان می توان بازشناخت. از اواخر قرن نوزدهم میلادی و پس از قتل عامی که از ارمنیان در خلافت عثمانی صورت گرفت بسیاری از آنان به ایالات متّحِد آمریکا مهاجرت کردند. پس از انقلاب اسلامی نیز تعداد قابل ملاحظه ای از ارمنیان ایران به اروپا و آمریکا رفتند. امروزه، شماری از ارمنیان در تهران و اندکی در اصفهان سکونت دارند.
مسیحیان نسطوری یا آشوری

علاوه بر ارمنیان، در ایران اقلّیت دیگری از مسیحیان نیز زندگی می کنند که به نام جامعه آشوری شهرت دارند. آشوریان از ساکنان بین النهرین و شهر اُرفَه بودند که، در قرن پنجم میلادی، بر اثر اختلاف های مذهبی ناچار به کوهستان های آذربایجان و نواحی شمال غرب ایران گریختند. پیش از آن، در زمان ساسانیان، مسیحیان از نظر سیاسی طرفداران امپراتوری روم انگاشته می شدند و از آن جا که جنگ های خونین ایران و روم در آن زمان پیوسته بود مسیحیان مورد قتل عام و آزار بسیار بودند.

درسال 420م،، همزمان با شاهنشاهی بهرام گور، در مدرسه دینی اُرفَه شخصی به نام نَسطوریوس عقایدی ابراز کرد که با معتقدات کلیسای کاتولیک نمی خواند و از همین رو به تکفیرش انجامید و پیروان او براثر سخت گیری ناچار از گریز شدند. اقلّیت مسیحی آشوری ایران پی روان نَسطوریوس هستند و در آذربایجان تا اطراف دریاچه وان، در ترکیه، پراکنده اند. مهم ترین مرکز مسیحیان آشوری اکنون در آذربایجان غربی، حدود شهر ارومیه، است. در تهران و نواحی مرکزی ایران نیز گروهی دیگر از آشوریان ساکن اند. مسیحیان آشوری، هم از جهت معتقدات مذهبی و هم از نظر نژاد و فرهنگ، با ارامنه اختلاف بسیار دارند.
بهاییان

بهاییان پیروان میرزا حسن علی نوری ملقب به بهاءالله هستند که در 1280ه/1862م در محّلی نزدیک بغداد خود را “مَن یظهره الله”، یعنی کسی که خداوند او را ظاهر کرده و موعود محمّدعلی باب، خواند. عدّه زیادی از بابیان بدو گرویدند و از آن پس خود را بهایی خواندند. بهاییان معتقدند که بهاءالله شارع دین تازه ای است و کتاب اقدس و سایر آثار او که در برگیرنده اصول عقاید و احکام اوست از جانب خداوند بر او نازل شده. عقاید میرزا حسین علی، به ویژه به وسیله پسرش عبّاس اَفَندی ملقّب به عبدالبها و یکی از نوادگانش شوقی ربّانی که رهبری جامعه بهایی را به عهده گرفتند، چاپ، ترجمه و منتشر شده است. این عقاید آمیزه ای است از عرفان اسلامی و فلسفهء اروپایی قرن نوزدهم.

بهاییان انبیاء را “مظاهر الاهیّه” می خوانند و در این باورند که پس ازحضرت رسول اکرم(ص) باب و پس از او میرزا حسین علی به عنوان مظهر الاهی به جهان آمده اند. بهاییان صلح، وحدت جامعه انسانی در جهان، مساوات زن و مرد و مخالفت با تعصّبات دینی، ملّی، نژادی و سیاسی را از جمله آراء و آرمان های خود می شمرند. از دخالت در سیاست و گروهبندی های سیاسی دوری می کنند و در باره ازدواج، طلاق، زِنا و ارث احکام و مراسم ویژه دارند. نماز خاص خود را هر روز در سه نوبت می خوانند. سال را به 19 ماه و هرماه را به 19 روز تقسیم کرده اند و در آخرین 19 روز هرسال روزه می گیرند.

شهر حیفا در اسرائیل مرکز تشکیل بیت العدل اعظم بهاییان است که اعضایش از سوی بیت العدل های ملّی یا مرکزی در کشورهای گوناگون انتخاب می شوند. اداره جامعه بهاییان دنیا برعهده بیت العدل اعظم است. پس از انقلاب اسلامی در ایران و فشارهایی که بر بهاییان وارد آمد و به اعدام شماری بزرگ از آنان انجامید بسیاری از بهاییان ایران را ترک کردند. درحال حاضر شمار تقریبی بهاییان ایران کمتر از سیصد هزار تن برآورد شده است.
منابع

-گات ها، گزارش پورداود. بمبئی، 1927، برهان قاطع، تصحیح و تحشیه محمّد معین.

– مصاحب، غلامحسین. دائرة المعارف فارسی. تهران، مؤسسه انتشارات فرانکلین، 1345.

– رائین، اسماعیل. بهائیان. تهران.

– آشتیانی، جلال. زرتشت، مزدیسنا و حکومت. تهران، شرکت سهامی انتشار، 135.

– بازرگان، مهدی. سیر تحوّل قرآن. تهران، شرکت سهامی انتشار، 1360.

– پطروشفسکی، ایلیا پاولویچ. اسلام در ایران. ترجمه کریم کشاورز. تهران، پیام، 1351.

– روانی، علی. تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت. تهران، انتشارات حقایق، 1361.

– زرّین کوب، عبدالحسین. بامداد اسلام. تهران، امیرکبیر، 1353.

– طباطبائی، محمّد حسین. شیعه در اسلام. قم، دفتر انتشارات اسلامی، 1360.

– مشکور، محمّدجواد (ویراستار). هفتاد و سه ملّت یا اعتقادات مذاهب؛ رساله ای از آثار قرن هشتم هجری. تهران، مطبوعاتی عطائی، 1348.

– ناس، جان. تاریخ جامع ادیان. ترجمه علی اصغر حکمت. تهران، فرانکلین، 1348.

– همدانی، رفیع الدین اسحاق بن محمد. سیرت رسول اله. با مقدمه و تصحیح اصغر مهدوی. تهران= خوارزمی، 1361.

ادب

ادب در ایران باستان

اسناد فرهنگی ایران در هزاران سال تاریخ این سرزمین بارها غارت شده، به آتش سوخته و ازمیان رفته است. آشنایی امروز ما با ادب آن دوران از طریق ترجمه عربی و فارسی بخشی از آثار بازمانده است.

ایرانیان تا نیمه قرن پنجم هجری/یازدهم میلادی هنوز به زبان و خطّ پهلوی آشنایی داشتند و علاوه برنوشتن کتاب های تازه به ترجمه هایی از زبان پهلوی می پرداختند. کتاب های تازه بیشتر به وسیله موبدان و بزرگان زَرتُشتی درباره اصول و معتقدات دین مزدیسنا نوشته می شد. به طور کلی زمینه همه آثار پهلوی در قرن های بعد از اسلام مربوط به دوران ساسانی است. مهم ترین آثار این دوره کتابی در نه جلد به نام دینکَرتاست که درآن بیست و یک نَسک اوستا و روایات تاریخی و دینی و ملّی ایرانیان گرد آمده. نویسنده این کتاب، آذرفرنبغ، همان کسی است که، در مجلس مناظره ی دربار مأمون عبّاسی با شخصی مانَوی به نام ابالیش، برتری دین زَرتُشت را بردین مانی اثبات کرد. شرح این گفتگوها درکتاب المِلَل والنِحل آمده است. نیز رساله ای موسوم به گُجَستک ابالیش به زبان پهلوی در دست است.

از دیگر کتاب ها به زبان پهلوی بُن دَهِشن درباره ی چگونگی آفرینش و وقایع تاریخی و اوضاع جغرافیائی اساطیری است و دیگر کتاب ارداویراف نامه که به شرح معراج ارداویراف یکی از مقدّسان زَرتُشتی پرداخته است. ارداویراف نامه کتابی کوچک است که در آن توصیف بهشت و دوزخ و طبقات آن و انواع پاداش و پاداَفراه (کیفر) آمده است. این کتاب از قرن سوّم هجری/ نهم میلادی با کتاب کمدی الهی دانته که قرن ها پس از آن نوشته شده، از جهت ساخت کلی شباهت بسیار دارد و گمان می رود که زمینه ی اصلی به وجود آمدن آن شاهکار ادب جهان باشد. شهرستان های ایران نام کتاب دیگری به زبان پهلوی است که گویا در دوران ساسانیان وجود داشته امّا آخرین بخش آن به شرح ساخته شدن شهر بغداد از مصالح کاخ مدائن اشاره دارد که در زمان ابوجعفر منصور دوانیقی، دوّمین خلیفه عبّاسی، صورت گرفته است. این کتاب جغرافیایی اطّلاعات مهمّی درباره تاریخ، بنا و وضع و موقع جغرافیایی هریک از شهرستان های ایران از روزگار باستان تا سقوط ساسانیان به دست می دهد.

از آثارمهّمی که درسه قرن اوّل اسلامی به عربی برگردانده شده، می توان خدای نامه، کَلیله و دِمنه، داستان اسکندر، و کتاب های دیگری از این دست را برشمرد که همه ی اطّلاعات تاریخی، مذهبی و اساطیری ایران در شاهنامه و کتاب های تاریخ و سیاست دوران اسلامی از آنها گرفته شده است.

کتاب هایی درباره منطق، حکمت و ریاضیات، کشاورزی، کیمیا، پزشکی، شطرنج، چوگان، تیراندازی و نجوم در این مجموعه عظیم وجود دارد و نشان آن است که ایرانیان در همه زمینه های علم و ادب و اندیشه و سیاست دارای تألیفاتی مهم بوده اند. معروف ترین مترجم از زبان پهلوی به عربی ابن مُقَفَّع است که در قرن دوّم هجری/ هشتم میلادی می زیسته و بیشتر ترجمه های او در باره آداب سیاست و مملکت داری است.

براین همه باید آثار علمی مهمّی را افزود که بخشی از آن ها اوایل خلافت عبّاسی به عربی ترجمه گردید و بخشی دیگر تا قرن چهارم و پنجم هجری/ یازدهم میلادی، هنوز به زبان اصلی وجود داشت و دانشمندانی چون محمّدبن زکریا رازی و ابوریحان بیرونی از آن ها در آثار خود بهره ی بسیار بردند.

یکی دیگراز آثار ایرانی ارزنده پیش از اسلام، داستان عاشقانه ویس ورامین است. این کتاب درنیمه قرن پنجم هجری به وسیله فخرالدین اسعد گُرگانی ازمتن پهلوی مستقیم به شعر پارسی برگردانده شده. شباهت بسیار این داستان کهن -که شواهد زیادی نشان می دهد اصل آن از دوره اشکانی است- با افسانه ی تریستان و ایزوت در ادب اروپایی، بحث های بسیار برانگیخته است. مسلّم است که این منظومه بسیار قدیمی تر از داستان تریستان و ایزوت بوده است. منظومه ی ویس ورامین به صورتی که امروز در دسترس ماست، تکنیک داستانی بسیار قوی دارد و از نشانه های وجود ادب ارزنده در ایران پیش از اسلام است.

ادب در ایران پس از اسلام

کلیّات

اعراب‌ مسلمان بیش از صد سال ‌پس ازهجرت پیغمبر اکرم، همچنان مشغول گشودن سرزمین‌های اطراف و نشردین اسلام در آن نواحی بودند و جز امور نظامی و تقسیم غنیمت ها و استحکام موقع خود فرصت کار دیگر نداشتند. امّا مردم سرزمین‌های مغلوب که دارای تمدّن و فرهنگی والا بودند به تدریج دانش ها و آداب و افکار خود را به سایر ملل مسلمان آموختند و ازمجموعه این دانش ها و آموخته ها تمدّن اسلامی به تدریج درقرن های بعد به وجود آمد. در این میان سهم ایرانیان در ایجاد این تمدّن نو آن قدر زیاد است که به جرأت می‌توان آن را بر مقدّمات علمی و فلسفی و تلاش و دانش و ذوق مردم ایران استوار دید.

انتقال این میراث فرهنگی بی‌فاصله پس از فتح ایران آغاز گردید، زیرا از همان زمان نیاز به خدمات پزشکی و محاسبات و ریاضیات محسوس بود و پای دانشمندان بزرگ ایرانی را که در دانشگاه‌ها و مراکز مهمّ علمی پرورش یافته بودند به میان می‌کشید. هنگامی که عبّاسیان به یاری ابومسلم خراسانی، خلافت اُموی را برانداختند و حکومت عبّاسیان تشکیل شد، نفوذ ایرانیان بسیار بالا گرفت. مردان بزرگ علم و ادب و سیاست که بیشتر زَرتُشتی یا مانَوی و یا ایرانی مسیحی بودند مسلمان شدند و به دربار خلفا راه یافتند. خلفای عبّاسی نیز به این بزرگان نیاز داشتند و به آنان توجّه بسیار کردند. از این طریق، از نیمه دوم قرن دوّم هجری/ قرن هشتم میلادی نهضت علمی و فرهنگی کم نظیری پدید آمد که در مدّتی کمتر از صدو پنجاه سال به دوره بلوغ علم در تمدّن اسلامی مقارن قرن چهارم هجری/دهم میلادی رسید.

مراکز علمی، پیش از آن که در تمدّن اسلامی به بغداد انتقال یابد، در شهرهایی چون ریواردشیر (ری، شهرکنونی نزدیک بوشهر) وگُندی شاپور در اهواز و مراکز علمی مَرو، بَلخ و سُغد بود که رسدخانه ها و بیمارستان ها و کتابخانه‌ها و دانشگاه های عظیم آن شهرت بسیار داشت. پس از اسلام، دانشمندان ایرانی نخست به ترجمه کتاب ها از پهلوی به زبان عربی پرداختند. در این کار هدف عمده آنان حفظ این آثار و جلوگیری از سوختن و برباد رفتن آن گنجینه‌های نفیس دانش بود.

از مشهورترین مترجمان ایرانی سه قرن اوّل اسلامی، علاوه بر ابن مُقَفَّع، باید از کسانی چون جورجیس بن بختیشوع نام برد که رئیس بیمارستان گُندی شاپور بود و خود و فرزندانش کتاب های مهمّ پزشکی را به زبان عربی برگرداندند. رَبَّن طبری و پسرش، بوعلی بن رَبَّن طبری، نیز از تربیت یافتگان حوزه علمی مَرو بودند و کتب بسیار در پزشکی، ستاره شناسی و ریاضیات به عربی ترجمه کردند. کتاب ابن رََبََّن به نام فردوس الحکمه،دائرة المعارف بزرگ پزشکی جهان در قرن هشتم میلادی است. وی در این کتاب کلیه دانستنی‌های پزشکان بزرگ پیش ازخود چون بقراط و جالینوس و کتاب‌های مهم پزشکی و داروشناسی هندی را مورد استفاده قرار داده و نکات مفید و تجربه شده آن ها را گردآوری کرده است. روش وی درنوشتن این کتاب، همان است که بعدها دانشمندان بزرگ دیگر چون ابوعلی سینا درکتاب قانون از آن پیروی کرده اند.

علاوه بر پزشکی، ستاره شناشی و ریاضیات، ایرانیان در فلسفه و ادب و علوم دینی نیزدست داشتند. برجسته ترین اثر ایشان در زبان شناسی تهیه اصول و قواعد زبان عربی بود، زیرا نیاز به آموختن زبان عربی برای فهم معانی قرآن ضرورت داشت. به‌علاوه، برای ورود به خدمات سیاسی و دیوانی و علمی و اجتماعی نیز نیاز به زبان عربی روز افزون می‌نمود.

اوّلین کتاب بزرگ و جامع در علم نحو یعنی دستور زبان عربی را سیبویه فارسی اهل بیضای فارس نوشت. این کتاب پس از گذشت بیش از هزار و چهار صد سال هنوز معتبر است. کسائی فارسی، معلّم فرزندان هارون الرشید، نیز از کسانی است که در ادب و دستور زبان عربی تألیفات متعدّد فراهم آورده. به طور کلّی بیشتر کسانی که در علم نحو شهرت دارند یا ایرانی بودند یا عرب‌هایی که در محیط ایرانی بصره و کوفه تربیت یافتند.

نخستین کسی که در زبان عربی لغت نامه تدوین کرد خلیل بن احمد فراهیدی، استاد سیبویه فارسی، است که او نیز ایرانی نژاد بود. وی زبان شناسی بزرگ بود و کتاب العین خود را به جای روش الفبایی که امروز مرسوم است به ترتیب مخارج حروف مرتّب کرد. خلیل بن احمد نخستین کسی است که در عصر اسلامی کتابی به نام کتاب العروض درموسیقی و وزن شعر نوشت که آن نیز در نوع خود بی نظیر است.

در باب نویسندگی و سر و صورت دادن به نامه‌ها و فرمان‌های دربارخلفا نیز ایرانیان پیشقدم بودند. آنان بر اساس آداب دبیری که طبقه برگزیده ای از ایرانیان را در دوران شاهنشاهی ساسانی تشکیل می‌داد، آداب و رسومی خاص ایجاد کردند. عبدالحمید کاتب و استاد او علاوه بر ترجمه آثار مهمی از آداب مملکت داری و درباری از زبان پهلوی، سبکی نو در نوشتن نامه‌های دربار خلفا پدید آوردند. عبدالحمید، که گفته‌اند کتابت به او پایان یافت، دوست ابن مُقَّفَع بود و پس از روی کار آمدن‌عبّاسیان به سبب‌ همکاری با اُمویان کشته شد. وی یکی ‌از شرایط نویسندگی را اطّلاع از تاریخ ایران می‌دانست و این آگاهی راهمان‌قدر مهم می‌شمرد که ‌دانستن زبان‌عربی و از حفظ داشتن اشعار مناسب را. دستورهای عبدالحمید کاتب برای منشی‌گری و دبیری پس از او تا پایان خلافت عبّاسی همچنان معتبر ماند.

ایرانیان درنوشتن تاریخ نیز بردیگرمسلمانان پیشی گرفتند. مهم ترین کتاب تاریخ را محمّدبن جریرطبری در آغاز قرن چهارم هجری/ دهم میلادی نوشت. تاریخ طبری از قدیم ترین ایام ایرانیان آغاز می‌شود و تا زمان نویسنده آن ادامه می‌یابد. شعر عربی نیز بر زبان شاعران ایرانی عربی‌سرا، رنگ و بویی تازه گرفت. بیشتر این شاعران از شُعوبیه اند و در شعر خود به بیان تاریخ و مفاخر ایرانی کوشیده اند. بَشاّربن برد تُخارستانی، ابونواس خوزستانی و ابوالعَتاهیه و دیگر شاعران طراز اوّل نخستین قرن‌های اسلامی همگی ایرانی بوده‌اند. شماری دیگر از شاعران نامدار این زمان نیز عرب‌هایی بودند که درسرزمین‌های ایرانی می‌زیستند و تحت تأثیر فرهنگ و ادب ایرانی قرار داشتند.

درعلوم دینی اسلامی نیز ایرانیان نبوغ فکری و فرهنگی خود را آشکارکرده‌اند. مهم‌ترین کتاب تفسیر، یعنی علمی که بر اساس آن معنی آیه‌های قرآن توضیح می‌شود، کتاب تفسیر کبیر است که معروف ترین تفسیر قرن سوّم هجری/نهم میلادی به شمار می‌آید. محمدّبن جریرطبری، مؤّلف تاریخ طبری، و ادیب و فقیه بزرگ اسلامی این کتاب را نوشت و بی فاصله درعالم اسلامی آن روز شهرتی گسترده یافت. این کتاب بزرگ در زمان امیران سامانی به زبان فارسی برگردانده شد. همچنان که کتاب تاریخ این نویسنده بزرگ نیز به وسیله ابوعلی بلعمی در زمان سامانیان ترجمه گردید.

درعلم حدیث ابن حماّد مَروَزی نخستین کسی است که به جمع آوری حدیث و نقل سلسله روایت‌های آن ‌پرداخت ت اصحّت آن حدیث‌ها روشن بماند. وی در مَرو رود زاده شد و درعهد مُعتَصِم در زندان خلیفه مرد. در دوقرن اوّل هجری، به سبب کشمکش‌های سیاسی، هر دسته برای خود حدیث‌هایی می‌ساختند و آن را معتبر می‌دانستند. بعدها جمعی از بزرگان دین برای رسیدگی به صحّت این احادیث بسیار کوشیدند تا شش کتاب معتبر درباره حدیث‌های درست نوشته شد. بیشتر این مؤلّفان ایرانی هستند و به نام سرزمین‌های خودخوانده می‌شوند البُخاری، النیشابوری، تِرمِذی و النسائی.

درعلم فقه نیز از چهارتن امام که سنّیان روش فقهی آنان را پی روی می‌کنند، سه تن ایرانی اند. امامان فقه حَنَفی وحَنبَلی، یعنی ابوحَنیفه و احمدبن حَنبَل، نخستین ازخاندانی اهل کابل ودیگری از مردم مَرو است. گروهی ‌مالک بن انس، امام فقه مالکی‌ را نیز از موالی و ایرانی دانسته اند. امّا مهم‌ترین کتاب در علم فقه و در عالم اسلامی کتابی است از ابوسلیمان داود اصفهانی معروف به داود الظاهری که کار پیروان او درعصرعضدالدوله دیلمی بسیار رونق یافت.

 از آغاز تا نیمه قرن پنجم هجری

‌با برافتادن شاهنشاهی ساسانی و غلبه اعراب مسلمان بر ایران، زبان عربی با نفوذ و وسعتی که داشت، عرصه را بر ادبیات پهلوی تنگ می‌کرد. امّا لهجه های محلّی ایرانی با درآمیختن به زبان عربی به عرضه ادبیات تواناتر شد. ازمیان لهجه‌های رایج درقرن‌های اوّل اسلامی، فارسی دری یا لهجه مردم شرق ایران که بازمانده لهجه‌های قدیمی ادبی مهمّی چون پهلوی اشکانی، سُغدی، تُخاری و خوارزمی بود، زمینه مناسب تری داشت و با تشکیل نخستین حکومت‌های محلّی ایران آثار برجسته‌ای در این زبان پدیدار شد.

نخستین بار یعقوب لیث صفّار از شاعرانی که او را به عربی مدح کردند خواست که به زبان فارسی دری سخن گویند. نام محمدّبن وصیف سَگَزی (سیستانی) ازدبیران یعقوب که درمحضر او اشعار فارسی به وزن عروضی سرود، در تاریخ ادب فارسی به‌عنوان نخستین شاعر پارسی‌گوی معروف شده و دست کم نخستین شاعری است که اثری از او برجای مانده. اندکی بعد، با روی کار آمدن امیران سامانی درخراسان بزرگ، شعر و ادب پارسی نیز چون دیگرجنبه‌های اجتماعی آن روزگار، دوران طلایی‌ خود را آغاز کرد، زیرا سامانیان بزرگ ترین مشوّقان علم و ادب و دوست داران واقعی تاریخ و سنن ایران گذشته بودند. قرن چهارم هجری/دهم میلادی در پرتو وجود ایشان پُربارترین دوران فرهنگ ایران بعد از اسلام بود.

درپایان این قرن، سلطان محمود غزنوی به قدرت رسید. امّا فرهنگ ایران، همچنان تحت تأثیر دوران سامانیان، تا نیمه قرن پنجم و تسلّط ترکان سلجوقی بر ایران پُربار و شکوفا ماند. در این مدّت ادب فارسی بزرگ ترین و برجسته ترین شاعران را پرورد. رودکی، پدر شعر فارسی، در عصر سامانی این دوره را آغاز کرد و فردوسی، اوستاد اوستادان زمانه، آن را در قلّه‌ای دور از دست رس دیگران به پایان برد.

شعر

دو موضوع اصلی شعر این دوره مدح و حماسه است. شاعران در دربار ایران و بزرگان زندگی شاد، راحت و پُرتجمّلی داشتند و در قصاید خود به توصیف زیبایی‌های طبیعت و رنگینی باغ ها و آوای دلنشین پرندگان می‌پرداختند و گاه با یادآوری زیبایی و طنّازی کنیزکان و غلامان به مضامین عاشقانه نزدیک می‌شدند. این مقدّمات همیشه به مدح می‌انجامید، مدحی که بزرگان برای شکوه و شهرت دربارخود آن را به شادی می‌پذیرفتند و با جوایز هنگفت پاداش می دادند. امیران به شهرت و انبوه شاعران و نویسندگان دربار خود فخر می‌کردند و سخنوران خوش ذوق نیز از گوشه و کنار در پی ممدوحان بخشنده به سوی ایشان روانه می‌شدند.

نظم داستان‌های پهلوانی و افسانه‌های ملّی از دیگر موضوع‌های شعر این دوره است. رودکی نخستین شاعر پارسی‌گوی است که به نظم آثار داستانی پرداخته. وی غیر از کَلیله و دِمنه شش منظومه دیگر داشته که موضوع بعضی عاشقانه بوده است. شاعران دیگر نیز منظومه های داستانی بسیار سروده‌اند که تنها برخی از ابیات پراکنده آن ها برجای مانده است. این آثار همگی درحمله مغول یا حوادث دیگر از میان رفته است.

امّا مهم ترین تلاش ادبی این قرن پُربار، جمع آوری حماسه ملّی و تاریخ و اساطیر باستانی است. این کار عظیم در طوس به دست امیر و سرداری بزرگ به نام ابومنصورعبدالرزّاق کنارنگ دنبال گردید و به تدوین شاهنامه ابومنصوری انجامید. پیش از آن یکی از شاعران دربار سامانی به نام مسعودی مَروَزی از روی داستان های پراکنده موجود نظم شاهنامه را آغاز کرده بود. درمیانه این عهد نیز دقیقی طوسی، از شاعران برجسته عهد سامانی این کار بزرگ را برعهده گرفت و پیش از آن که در جوانی به دست غلامی ترک کشته شود، توانست در حدود هزاربیت از شاهنامه را به نظم آورد. این قسمت را فردوسی با بزرگواری تمام در شاهنامه خود گنجاند و نام شاعر ناکام را جاودان ساخت.

هنگامی که فردوسی نظم شاهنامه ابو منصوری را آغاز کرد، شوکت سامانیان به سستی گراییده و غلامان ترک از سوی مشرق پیش روی آغاز نموده بودند. فردوسی با احساس خطر از سلطه اقوام بیابان گرد، به کار سترگ نظم شاهنامه پرداخت. پس از او با آن که دیگر کسی نتوانست به آن درجه از پُختگی و کمال دست یابد، امّا نظم داستان های پهلوانی و حماسی همچنان با رونق ماند و در عصر سلجوقی منظومه هایی چون گَرشاسب نامه و آثار برجسته‌ای چون خسرو و شیرین و هفت پیکر و اسکندرنامه سروده شد.

ویژگی‌های کلّی شعر فارسی در این دوران را می‌توان در سادگی، طبیعی بودن تشبیهات، خالی بودن شعر از کلمات عربی و استفاده از بسیاری لغت های کهنه لهجه فارسی دَری و استفاده نکردن از اصطلاحات و تعبیرات علمی در شعر، خلاصه کرد. فضای شاد و امیدوار و پُرتلاش و حرکت و روحیه حماسی و خوش بینی و آزادمنشی و ایران دوستی در شعر این دوره موجب شده است که آن را آیینه تمام نمای روح و اندیشه واقعی ایرانی بدانند. زیرا تا آن زمان ایرانیان خود را در برابر بیگانگان شکست خورده احساس نمی‌کردند و علاوه بر آن با پیروزی هایی که در مبارزه با فرمانروایان عرب به دست آورده بودند، به سوی فردایی روشن‌تر استوار گام برمی‌داشتند. مجموعه ویژگی‌های شعر این دوره را اصطلاحاً به سبک خراسانی تعبیر کرده‌اند، زیرا عرضه پیدایش و رشد آن خراسان بزرگ بوده است.

از بزرگ ترین ومشهورترین شاعران این دوره، به جز رودکی و فردوسی، باید از فرّخی، عُنصری و منوچهری نیز یاد کرد.

فرّخی سیستانی (ف. 429 ه/1037م)

فرّخی فرزند یکی از غلامان امیر خلف بانو، آخرین فرد خاندان صفّاری بود. نوشته‌اند که «وی درجوانی شعرخوش گفتی و چنگ تر زدی و خدمت دهقانی کردی از دهاقین سیستان». وصف پاداش های کلان به شعرا و نویسندگان او را که شهرتی به‌هم رسانده بود واداشت که در جستجوی امیری هنرشناس و شعردوست راهی دربار چُغانیان از امیرنشین های محلی شرق ایران شود. دوقصیده، که یکی را به منظور معرّفی خود و دیگری را به دستور وزیر درباره داغگاه، محل دیدار با امیر ساخته بود، یک باره او را به اوج شهرت رساند. وی در نخستین قصیده سروده بود که:

با کاروان حُلّه برفتم زسیستان
با حُلّه ای تنیده ز دل بافته زجان

تشبیه شعر به ابریشمی که تارو پود آن از دل و جان آدمی است و فرّخی آن را ابداع کرد پس از قرن ها همچنان تازگی و لطافت ذوق و اندیشه شاعران را نمایان می‌سازد. فرّخی با این ذهن و ذوق شاداب به زودی به دربار سلطان محمود غزنوی پیوست و براثر قدرت شاعری و مهارتی که درموسیقی داشت نزد سلطان مقامی بلند یافت. وی همراه سپاه محمود به جنگ می‌رفت و پیروزی های وی را دراشعار خود توصیف می‌کرد و در چنین سفرها از غنایم بسیار برخوردار می‌شد و چنان‌ که نوشته اند بنا بر خوی عیّاری که در نو جوانی‌ در سیستان آموخته بود گاه در نبرد نیز شرکت می‌کرد. وی در قصاید زیبای خود سلطان محمود و بسیاری از نزدیکان و وزیران و بزرگان دربار او را ستوده و پس از مرگ محمود همچنان در دربار سلطان مسعود غزنوی مانده است.

فرّخی را یکی ازبهترین قصیده سرایان ایران گفته اند. وی در بیان افکار و احساسات ساده و عادی خود به زبانی روشن و روان به قدری تواناست که در بعضی مواردسخن او را با سعدی شیرازی هم پایه دانسته اند. هنر بزرگ او وصف میدان‌های جنگ، زیبایی های طبیعت و عواطف عاشقانه است که گاه با شوخ طبعی و گستاخی رنگ و جلایی تند می‌یابد.

فرّخی در مقدّمه قصاید خود گاه به تغزّلات دلنشین می‌پردازد و احساسات عاشقانه خود را با صراحت و سادگی بر زبان می‌آورد، و کلّیه این معانی لطیف را در غزل های دل انگیز می‌گنجاند. با این همه عشق در شعر فرّخی که شاعری درباری است، رنگ و بوی نیاز ندارد. معشوق مملوک است و شاعر درد هجران او را به عتاب و سرزنش می‌آمیزد.

عُنصری (ف. 431ه/1038م)

عُُنصری را سرآمد سخنوران پارسی و بعد از رودکی استاد مطلق مدح و غزل و قصیده خوانده‌اند. وی اهل بَلخ بود و در دربار سلطان محمود و مسعود غزنوی می‌زیست و همراه ایشان درسفرهای جنگی شرکت می‌جست. قصاید معروف او در وصف دقیق صحنه‌های جنگ سروده شده است. گویی وی بزرگ‌ترین مبلّغ شوکت و قدرت سلطان‌محمود بوده تا آوازه شهرت خود و سلطان را به سراسر شرق ایران گسترش داده است.

به‌عُنصری علاوه بر دیوان قصاید و غزلیات، چند منظومه داستانی ازجمله «شادبهر و عین‌الحیات» «سرخ بت و خنگ بت» و «وامق وعذرا» را نسبت داده اند که امروز جز نام و بیتی چند باز مانده از آن ها برجای نیست. عُنصری مقام استادی بسیاری از دیگر شاعران معروف دربار محمود را نیز داشته و خود ممدوح کسانی چون منوچهری دامغانی شده است. وی را مردی دانا و با اطّلاع، بلند همت و بزرگ منش توصیف کرده اند که در ضمن قصاید مدیح خود به بیان مضامین اخلاقی پرداخته و در سرودن غزل از حدّ وقار و متانت بیرون نرفته است. وی با این صفات، به عنوان ندیم خاص سلطان محمود، در دربار غزنه می‌زیسته و از ثروت و جاه و جلالی افسانه‌ای برخوردار بوده است.

منوچهری دامغانی (ف. 432ه/1040م)

منوچهری تخلّص یکی دیگر از شاعران بسیار معروف اوایل قرن پنجم هجری/ یازدهم میلادی است. وی این نام را از فلک المعالی منوچهر یکی از امیران زیاری گرفته است که در گرگان و طبرستان حکومت می کرد. بعدها به دربار سلطان مسعود غزنوی پیوست و تا پایان زندگی کوتاه خود که بیشتر از سی سال به دراز نکشید درکنار دیگر شاعران آن دیار زیست. از منوچهری قصیده زیبایی در مدح عنصری، نام آورترین شاعردربار غزنه برجای است که اشاره به جوانی او دارد.

منوچهری به ادب عرب آشنایی کامل داشت و اشعار بسیاری از شعرای بزرگ تازی‌گوی را از برمی‌خواند. از علوم ادبی و دینی و پزشکی و نجوم نیز با اطّلاع بود. از همین رو، شعر او از اصطلاحات علمی و لغات و ترکیبات شعر عربی و اشاره به آثار شاعران بزرگ آن زبان سرشار است. وی، تحت تأثیر شعرعرب، نه تنها وزن ها و موضوع ها و تعبیرات و اصطلاحات دور از ذهن را در شعر فارسی آورده، بلکه به توصیف صحنه هایی، مانند عبور از صحرا و زاری بر اَطلال و یادآوری مکان ها و اشخاصی، می‌پرداخته که تنها از طریق شعر جاهلی عرب با آن ها آشنا بوده است.

منوچهری یکی از شاعران قصیده سرای توانای ادب فارسی است. وی، باهمه بی‌پروایی در آوردن کلمات و ترکیبات نا آشنای عربی، در شعر خود موسیقی کلام و تشبیهات زیبا و فضایی خیال انگیز و پر هیجان می آفریند. مناظر طبیعت مانند برآمدن و فرو رفتن آفتاب و ریزش باران و نغمه سرایی بلبل و جلوه فروشی گل چنان به دقّت و ریزه کاری توصیف می‌شود که‌ گویی‌هیچ دقیقه‌ای از دید تیزبین شاعر پنهان نمانده است. منوچهری‌جوان، که گویا در آن روزگار شادکامی لحظه‌ای از عیش و شرب مدام به‌ دور نبوده، از بیان آرزوها و اشتیاق خود به لذّت های گوناگون در شعر خودداری نکرده است. از همین رو، بیشتر قصاید منوچهری با خمریات آغاز می شود، یعنی با اشعاری که در آن شراب، لذّات مجلس شراب و چگونگی تهیه آن، از آبدارشدن حبه ها و خوشه‌های انگور تا ریختن در جام‌های بلورین، همه با بیانی شاعرانه و خیال انگیز توصیف گردیده. منوچهری در این مضامین دنباله رو کسانی چون رودکی است، امّا شعر او رنگ و بوی خاص خود را دارد.

منوچهری مبتکر نوعی شعر به نام مُسَمَّط است که در آن هر بند به پنج یا شش مصراع هم وزن و هم قافیه تقسیم می‌شود. بند بعد با همان وزن تنها در واپسین مصراع قافیه بند نخستین را تکرار می‌کند. پی درپی آمدن قافیه در مصرع های هر بند ضرب درونی شعر را مهیّج و آهنگین می‌کند. پس از او نیز در شعر فارسی نمونه هایی از شعر مُسمّط سروده شده است امّا هیچ یک از سرایندگان آن به استادی و شهرت منوچهری نرسیده اند.

نثر

رواج و رونق ادب فارسی در قرن چهارم و نیمه قرن پنجم هجری/ یازدهم میلادی در مشرق ایران، تنها به سرودن اشعار محدود نماند. کتاب های بی شمار از تاریخ و افسانه‌های باستان گرفته تا موضوع های مختلف علمی و فلسفی و دینی از این زمان بازمانده که نشان از اوج شکوفایی و باروری نثر فارسی دارد. برخی از کتاب های این دوره به فارسی و برخی دیگر برگردانده شده از اصل عربی و اغلب به تشویق و خواست امیران و بزرگان دربارهای ایرانی بوده است. بر این همه باید به نام یا قسمت‌هایی ازکتاب‌های مهم اشاره کرد که اصل آن ها در حمله اقوام ترک و تاتار از میان رفته و تنها از طریق آثار دیگران از وجودشان خبری در دست است. ویژگی نثر این نوشته ها با سادگی زبان، پرهیز از انبوه کلمات و ترکیبات و اصطلاحات عربی، در برداشتن بسیاری از لغت های محلّی و تکرار افعال و کوتاهی جمله‌ها مشخّص می‌شود. نثر در این زمان به زبان گفتگو بسیار نزدیک است و هنوز انواع هنرنمایی‌های ادیبانه بدان راه نیافته.

مهم‌ترین موضوع نثرفارسی در این دوره، همچون شعر، داستان های قهرمانی دوران باستان است. ایرانیان در سراسر قرن ها دوّم و سوّم هجری/نهم میلادی برای به دست آوردن استقلال سیاسی و ادبی، در پی تدوین تاریخ و سرگذشت نیاکان خودبودند. خاندان‌های بزرگ و قدیمی، با امکانات مالی و زمینه‌های فرهنگی، در این‌کار پیش قدم می‌شدند و دیگران را تشویق و حمایت و رهبری می‌کردند. نتیجه آن شد که درقرن چهارم هجری/دهم میلادی مجموعه‌های بزرگ و متنوّعی از شاهنامه‌های منثور گرد آمد.

از شاهنامه‌های معروف این دوران، شاهنامه ابومنصوری است که اساس کارفردوسی درنظم شاهنامه قرارگرفت. امّا پیش از آن ابوالمؤیّد بلخی و ابوعلی محمدبن احمد بَلخی به این کار بزرگ دست یازیده و مجموعه‌هایی از داستان های شاهان و پهلوانان گرد آورده بودند. براین همه باید داستان های جداگانه پهلوانان وخاندان ها را افزود که بعضی به وسیله فردوسی در شاهنامه آمده و برخی دیگر به صورت منظومه‌های جداگانه به وسیله دیگران به نظم کشیده شده است. کتاب هایی چون اخبار بهمن، اخبار فرامرز، گرشاسب نامه، اخبار نریمان و اخبار سام از آن جمله اند، امّا هیچ یک از آنان در دسترس نمانده اند.

از موضوع های علمی در نثر این دوره یکی جغرافیاست که دوکتاب قدیمی به نام‌های عجایب البلدان و حدود العالم من المشرق الی المغربتا امروز بازمانده. نویسنده این کتاب ها معلوم نیست، امّا آن ها را از جمله قدیم ترین نوشته‌های نثر فارسی می‌شمرند که خصوصیات زبان و ادب دیرین را به خوبی آشکار می‌کند. از دیگر کتاب های علمی الانبیه نحن حقائق الادویه در داروشناسی و رساله‌هایی در نجوم و ستاره شناسی از ابوجعفر محمدبّن ایّوب طبری از قدیم ترین منجّمان ایرانی بعد ازاسلام است.

ابوعلی‌سینا و ابوریحان بیرونی دو فیلسوف و دانشمندان بزرگ ایرانی، نیز پاره ای از آثار خود را به فارسی نگاشته اند که تا امروز برجای است.دانشنامه علائی کتابی است که شیخ ‌الرئیس آن را به خواهش علاءالدوله کاکویه دشمن زیار نگاشت. بخشی از آن که به قلم خود شیخ است، علاوه بر دارا بودن بسیاری اصطلاحات منطق و فلسفه به فارسی، از آن جهت که شامل یک دوره کامل حکمت مَشّاء یعنی فلسفه ارسطو به فارسی است، اهمیت بسیار دارد.

از دیگر آثار فلسفه و حکمت ابوعلی سینا به فارسی رساله معراجیه و ترجمه چند رساله دیگر او به فارسی است که شامل تأویل اصطلاحاتی از قبیل روح القدس، وحی و کلام‌الله و نبوّت و بحث درموضوع معراج و اثبات روحانی بودن آن است. گرچه در انتساب بعضی از این ترجمه ها به ابوعلی سینا یقین نیست، امّا در باره نقش آن ها در غنی کردن زبان فارسی دردوره‌ای که مراحل نخستین را می‌پیموده تردید نمی توان کرد. ترجمه و شرح رساله حیّ بن یقَظان، از آثار تمثیلی عرفانی شیخ الرئیس ابوعلی سینا نیز که احتمالاً به وسیله ابوعبید جوزجانی، شاگرد شیخ در زمان زندگی خود او صورت گرفته، ازجهت روانی و رسائی کلام و در برداشتن لغات و ترکیبات قدیم فارسی، از متن های مهمّ فارسی به شمار می‌رود. رساله علمی دیگری از ابوعلی سینا به فارسی وجود دارد به نام رساله نبض که آن را از جمله نخستین کتاب‌های پزشکی دانسته اند که اصطلاحات علمی متعدّدی به فارسی دارد.

ابوریحان بیرونی کتاب التفهیم را در باره ستاره شناسی، نخست به فارسی نگاشته و سپس به عربی باز گردانده است. این کتاب، که در اوایل قرن پنجم هجری/ یازدهم میلادی نوشته شده و اصطلاحات نجوم و ریاضیات را چنان که در اواخر عهد ساسانی معمول بوده در بردارد، از ارزش علمی و فرهنگی قابل ملاحظه ای برخوردار است.

ترجمه آثار ارزنده ایرانیان که به زبان عربی نوشته شده بود از جمله مهم ترین کارهایی بود که برای نشر و تقویت زبان فارسی انجام می گرفت. دربار سامانیان در پشتیبانی از چنین کاری نظیر نداشت. به خواست منصوربن نوح سامانی، ابوعلی پسر ابوالفضل بلعمی، که از وزیران فاضل و ایران دوست دربار سامانیان بود، به ترجمه تاریخ طبری پرداخت. وی مطالب بسیاری را از آثار دیگران به این ترجمه افزود و آن را به هیئت تألیفی تازه درآورد. بدین جهت کتاب او به تاریخ بلعمی شهرت یافت. همین امیر سامانی فرمان داد که کتاب دیگر جریر طبری، جامع البیان فی تفسیرقرآن، نیز ترجمه شود. برای این کار از بزرگان دین و علما و فقهای ماوراءالنهر و سرزمین‌های اطراف دعوت شد که، پس از تصویب ترجمه این کتاب، از میان خود فاضل ترین‌کسان را برای انجام آن برگزینند. با ترجمه تفسیرطبری، که متن قرآن را نیز شامل می شد، برای نخستین بار کلام خدا به زبانی دیگر انتشار یافت.

کشف المحجوب از آثار اواخر قرن چهارم هجری/ دهم میلادی درباره مسائل فلسفی وکلامی اسماعیلیه، تاریخ سیستان از نویسنده ای نا شناخته و زین الاخبار گردیزی غزنوی از جمله دیگر آثار عمده این دوره از نثر فارسی است. گرچه تاریخ سیستان در برابر اثر بی همتای ابوالفضل بیهقی بی رنگ می‌نماید امّا از حیث اطلاعات تاریخی اهمیت بسیار دارد. تاریخ بیهقی در پایان این عهد نوشته شده و برجسته ترین در منثور ادب فارسی این روزگار است.

 از نیمه قرن پنج هجری تا حمله مغول

نزدیک به نیمه قرن پنجم هجری، ترکان سلجوقی غزنویان را از خراسان راندند و به تدریج بر سراسر سرزمین‌های خلافت اسلامی دست یافتند. با ورود ترکان سلجوقی که مردمی خشن و بیابان‌گرد و در معتقدات اسلامی بسیار متعصّب و سخت گیر و ظاهربین بودند، فضای فرهنگی ایران دگرگون شد. از این زمان تا حمله مغول، نزدیک به دو قرن، غلامان ترک و سرداران قبایل زردپوست از سوی شمال شرق، پی‌ در پی به نواحی مختلف ایران حمله آوردند و باعث کشتار و ویرانی و بی ثباتی بسیار شدند.

بر اثر این اوضاع آشفته، شوری که در قرن چهارم هجری/ دهم میلادی درباره استقلال و اعتلای ملّیت ایرانی پدید آمده بود به تدریج به سردی گرایید و مردمان را به افسردگی و انزوا کشاند. تعصّب مذهبی، به جای آزاداندیشی نشست و معتقدان به مذاهب مختلف را به جان یکدیگر انداخت. این کشمکش ها گاه به خون ریزی ها می‌انجامید و به فرصت طلبان اجازه می‌داد که بازار پُر رونق فضل فروشی و تظاهر و عوام فریبی را پیوسته گرم دارند.

با این همه این دوره در تاریخ ادبیات ایران به سبب تنوّع مضامین و فراوانی آثار اهمیت فوق‌العاده دارد. گسترش زبان فارسی، از دورترین نقاط ماوراءالنهر تا آن سوی رود سِند و ایالت پنجاب درمشرق و شمال شرق فلات ایران و در آسیای صغیر و نواحی دِجله تا کرانه‌های مدیترانه از سوی غرب، عرصه ای وسیع برای به وجود آمدن آثار ادب فارسی دَری فراهم آورد. در آذربایجان و نواحی مرکزی ایران که عراق خوانده می‌شد و شامل شهرهای بزرگ و تاریخی چون ری، همدان و اصفهان بود، اهل قلم با اشتیاق تمام فارسی دَری را می‌آموختند و به خلاف گذشته به سرودن اشعار به لهجه‌های محلّی رغبت چندانی نداشتند. دربارها و حاکمان مشوّق شعر و ادب دراین دوره نیز کار اهل فضل و ادب را آسان تر می کردند.

یکی دیگر از دلایل رونق شعر و ادب در این دوران، استفاده صوفیان از زبان ساده در وعظ و ارشاد بود. آنان در مجالس سَماع اشعار لطیف فارسی را می‌خواندند و ذوق و روح مریدان را به آن تلطیف می‌کردند. از همین رو، ادب فارسی که تا آن زمان تنها در محدوده دربارها خواهان داشت، به میان عامه مردم راه یافت و شوق همگان را نسبت به آثار دل پذیر عارفان برانگیخت.

شعر

از اوایل قرن پنجم هجری/ یازدهم میلادی به بعد، شاعری نیاز به آموختن مقدّماتی از معارف اسلامی و علوم دینی و ادبی عربی و فارسی داشت. تا این زمان اسلام درذهن و دل عموم ایرانیان جای گرفته بود و عربی که زبان وحی و قرآن بود نیز مهم ترین موضوع درس آن روزگار بود. طالبان علم در مدارس با قرآن، حدیث، تفسیر، فقه و علوم بلاغی، که دلایل اعجاز قرآن را مورد بحث قرار می‌داد، آشنا می‌شدند و هنگام سرودن شعر، به منظور جلوه دادن وسعت اطلاعات خود، از اصطلاحات و تعبیرات رایج در این مباحث استفاده می‌کردند.

مهم‌ترین ویژگی شعر و زبان ادب این روزگار، آمیختگی بسیار آن با کلمات و ترکیبات عربی و اصطلاحات علوم مختلف رایج در زمان بود. تأثیر لهجه‌های محلی آذربایجان و عراق و زبان ترکی را، نیز که به وسیله مهاجران و مهاجمان ترک زبان به فارسی دری وارد شده بود از نظر نباید دوررداشت. ویژگی دیگر شعر این دوره، پختگی و روانی آن نسبت به دوره پیش‌تر از آن باید دانست. شاعران این دوره به نوآوری های بسیار پرداختند و به این جهت اغلب آنان رامی‌توان صاحب سبکی خاص دانست. از جمله این نوآوری‌ها، آوردن معانی و مضامین دقیق و تشبیهات ظریف و ذهنی بود که شعر این دوره را از لحاظ تشبیهات محسوس و طبیعی دوره قبل ممتاز می‌کرد. در شعر این دوره، هم نمونه‌های برجسته از شعر روان و نزدیک به زبان گفتگو می توان یافت و هم اشعاری که با انواع صنایع لفظی و معنوی و خیالات عمیق و دقیق درآمیخته. موضوع شعر در این دوره مدح، هَزْل و هِجْو، موعظه و حکمت و ادامه سرودن داستان‌های حماسی و غنایی بود.

انتساب شاعران به دربارها و تأمین تجمّل و دستگاه ایشان از طریق صِله و جایزه، ناچار مدح را موضوع اصلی شعر می‌کرد. امّا از آن جا که بعضی ممدوحان از غلامان نوخاسته یا مهاجمان زورمند بودند، گویندگان ناچار برای یافتن مضامین و معانی مدح از ذهن خود یاری می‌جستند. به این معنی که ممدوحان نه مانند فرمان روایان سامانی مردمی دانا و نژاده و شعرشناس بودند و نه چون سلطان محمودغزنوی سیاست مدار و هوشمند و دلاور. برخی از شاعران مداّح این دوره به سودای گرفتن پاداش از خوار کردن خود در درگاه زورمندان ابا نمی کردند. امّا، برخی دیگر که به شرافت و عزّت نفس خود پای بند بودند، مدح را نه درباره کسان بلکه در تحسین از اندیشه های والا و صفات نیک انسانی و دانایی و آزادگی شایسته می‌دانستند.

گرایش به هَزْل و هَجْو، یعنی برشمردن صفات زشت دونان و نابخردان به تمسخر، حاصل فروافتادن ارزش های والای اخلاقی در این روزگار است. در شعر قرن چهارم هجری/ دهم میلادی روی آوردن به این شیوه بین شاعران و دوستان و نزدیکان یا به منظور اعتراض نسبت به مخالفان و حسودان سابقه داشت. امّا در دوره های بعد، هرقدر فساد دربارها و درباریان افزایش می یافت، قصیده‌های مفصّل و متعدّد درباره انتقادهای اجتماعی و بدگویی از این و آن وگاه هَجْو مردم یک شهرساخته می‌شد. این قصیده‌ها و منظومه ها گاه کار را به دشمنی‌های بزرگ و کین خواهی‌های خطرناک می کشاند. سوزنی سمرقندی یکی از شاعران قرن ششم هجری/ دوازدهم میلادی که از سویی او را به داشتن قلمی روان و بیانی صریح و فصیح توصیف کرده‌اند، مشهورترین شاعر ناسزاگو و هَجْوسرای تاریخ ادب ایران است که بسیاری مردم روزگار را آماج تیغ هَجْو خود کرد.

گروهی دیگر از شاعران به جای هَجْو راه موعظه و نصیحت گزیدند و مضامین تازه ای را در سروده های خود آوردند. برجسته ترین فرد این‌گروه سَنائی است، گو این که در شعر او نیزجای‌ جای هَجْوهای قبیح دیده می‌شود. وی معانی حکمت و عرفان را با اندرزهای اخلاقی در بیانی مؤثر و شیوا در شعر گنجاند و در این راه به قدری شهرت یافت که شاعران بزرگ دیگر چون خاقانی و انوری و نظامی گنجوی از او پیروی کردند. روش سنائی درموعظه و حکمت پس از او به وسیله عطّار نیشابوری و مولاناجلال الدین محمّد به کمال رسید و غنی‌ترین گنجینه زبان فارسی یعنی ادب عرفانی را به وجود آورد.

داستان سرایی یکی دیگر از موضوع های شعر این دوره است. پس از قرن چهارم و اوایل قرن پنجم هجری/ یازدهم میلادی، غرورملّی و احساس تند ایران‌ دوستی جای خود را بیشتر به گرایش‌های مذهبی و بیان مناقب امامان معصوم و بزرگان شیعه داد. با این همه، در آغاز و پایان این دوره دو تن از برجسته ترین داستان سرایان ایرانی آثاری ارزنده از خود به جای گذاشته اند. نخستین ایشان فخرالدین اسعدگرگانی، از شاعران صاحب سبک، است که منظومه عاشفانه ویس ورامین را، با ساختار و سبکی بدیع، از زبان پهلوی به شعر فارسی ترجمه کرد. وی در ترتیب وقایع و تدوین مطالب نیز ابتکارهایی از خود نشان داد که سرمشق بسیاری از داستان سرایان پس از او شد. از جمله ابتکارهای او گنجاندن ده نامه از سوی عاشق به معشوق است که درآن معانی غنایی و غزلی به زیباترین صورت آمده.

در پایان قرن ششم منظومه های داستانی با آثار نظامی گنجوی به اوج کمال رسید. وی داستان‌های عشقی خسرو و شیرین و لیلی ومجنون را از داستان‌های کهن ایرانی و قصّه های معروف قبایل عرب برگزید و پس از منظومه هفت پیکر درباره تاریخ و افسانه‌های منسوب به بهرام گور، اسکندرنامه را سرود. حرکت نظامی از خسرو و شیرین به اسکندر در واقع نمایش تغییر دوق و گرایش اجتماعی در زمینه مسائل حماسی و تاریخ ملّی است.

در فاصله آغاز تا پایان این دوره، داستان های حماسی ایرانی دیگری نیز به نظم درآمد که در بین آن ها گرشاسب نامه اسدی طوسی از اهمیت بیشتری برخوردار است. اسدی شاعر بزرگ ایرانی است که در نیمه قرن پنجم هجری می‌زیست و گرشاسب نامه را از روی داستان منثور گرشاسب نوشته ابوالمؤید بلخی در قرن چهارم، به نظم آورد. این شاعر بزرگ با غلبه سلجوقیان برخراسان، که به آشفتگی اوضاع آن سامان انجامید، به آذربایجان رفت و به دربار بعضی دولت های کوچک آن دیار که مشوق شعر و ادب پارسی بودند روی آورد. وی، غیر ازگرشاسب نامهکه اثر حماسی ارزنده ای است، کتابی به نام لغت فرس دارد که به گفته خود او به منظور استفاده شاعران نواحی غربی از کلمات پارسی دری فراهم شده بود.

از ویژگی‌های دوره سلجوقی تا حمله مغول، تظاهر به ‌دین و رواج فساد و دروغ و ستم و رفتار ناپسند حکمروایان با مردم است. در این روزگار تیره، تنها از زبان شاعران عارف ندای عشق و دوستی و محبّت و مدارا برمی‌خاست. عطّار نیشابوری درپی سنائی مبشّر آئین عشق گشت و درغزلیات زیبا ولطیف خود مردم دردمند و بی پناه را به دولت عشق و پرهیز از خودخواهی و حرص فرا می‌خواند. مضمون غزل که پیش از آن به عواطف عاشقانه محدود می‌شد، دراین دوره به تدریج رنگ و بوی عرفانی گرفت. معشوق، دیگر نه موجودی زمینی و بلکه کمال و حقیقت و زیبایی جاودان بود که روح شاعر در هوای وصال او به پرواز می‌آمد.

غزل با اشاره به این معانی، اهمیتی بیش از دیگر انواع شعر یافت و از آن جا که با زبانی ساده به وصف عواطف لطیف و بیان افکار بلند می پرداخت به تدریج برقصیده که رایج ترین قالب و بیشتر عرضه کننده شعر درباری بود پیشی گرفت. شعر این دوره، متاثّر از زبان و ادب عربی و انواع صنایع شعری و اصطلاحات علمی، به شکوه از اوضاع زمانه می پرداخت و در عین حال سرشار از مفاهیم عشقی و عرفانی بود.

باباطاهرعریان (ف. 410ه/1019م)

بابا طاهر عریان، که از زندگی او افسانه بسیار برجاست، از عارفان مشهور میانه قرن پنجم هجری/ یازدهم میلادی است. نوشته اند که هنگام ورود طغرل اوّل سلجوقی به همدان، او و دو تن دیگر از اولیای صوفیه برتپه‌ای سر راه ایستاده بودند. طغرل به احترام پیاده شد و دست ایشان را بوسید. بابا طاهر گفت: «ای ترک با خلق خدا چه خواهی کرد؟» سلطان گفت: «آن چه تو فرمایی.»» بابا گفت: «آن کن که خدای فرماید. خدا به عدل و احسان امر می‌کند.» سلطان بگریست و گفت: «چنین کنم.» از باباطاهر ترانه‌های بسیار زیبا و لطیف به لهجه لری بازمانده است. این دوبیتی معروف از اوست:

زدست دیده و دل هردو فریاد
که هرچه دیده بینه دل کنه یاد

بسازم خنجری تیغش ز پولاد
زنم بردیده تادل گرده آزاد

مسعود سعد سلمان (ت. 440ه/1048م)

مسعود سعد سلمان از شاعران بزرگ نیمه دوّم قرن پنجم هجری و آغاز قرن ششم هجری است. پدرش اهل همدان بود، امّا از جوانی به عنوان مستوفی در دربار غزنویان می‌زیست. هنگامی که همراه یکی از امیرزادگان غزنوی به حکومت هند رفت، پسرش مسعود در لاهور زاده شد. مسعود سعد نیز درجوانی به توصیه پدر به دربار راه یافت. امّا هنگامی که حاکم دستگیر و محبوس شد او را نیز به زندان انداختند. مسعود سعد ده سال در زندان ماند. درسه سال آخر زندان، با منجّمی به نام بهرامی آشنا شد و از او علم نجوم آموخت. پس از رهایی باردیگر درخدمت یکی از شاه زادگان به هند رفت و به حکومت ناحیه‌ای نزدیک لاهور گماشته شد. امّا باز با اسارت‌ جامی‌ به زندان افتاد و بیش ازهشت ‌سال دیگر را در زندان ماند. بدین ترتیب مسعود سعد حدود نوزده سال از عمرهشتاد ساله را در زندان گذراند. گویا وی املاکی‌ در هند داشته و همین برخی‌ از درباریان را به تحریک ‌سلطان علیه او وا می داشته است.

مسعود سعد نخستین شاعر بزرگ پارسی گوی سرزمین هند است. علاوه بر دیوان‌های شعر فارسی و عربی، دیوانی به هندی نیز به او نسبت داده اند. دیوان های عربی و هندی او از میان رفته است.

از میان اشعارمسعود سعد، آنچه در زندان و دور از یار و دیار درباره احوال پریشان و عواطف خود سروده از فصاحت خیره کننده ای برخورداراست. وی را نخستین و بزرگ ترین استاد حبسیّات یا شعرهایی که در زندان سروده شده نامیده اند. نویسنده چهار مقاله درباره شعر او نوشته است که: «وقت باشد که من از اشعار او همی خوانم، موی بر اندام من برپای خیزد و جای آن بود که آب از چشم برود.»

انوری (ف. 583ه/1187م)

انوری از مردم ابیورد شهری در خاوران طوس بود که در فلسفه و ریاضی تبحّر داشت و به آثار علمی ابوعلی سینا عشق می‌ورزید. امّا عاقبت نه عشق به علم که ذوق شاعری او را به دربار سنجر کشاند وحشمت و نعمت فراوان برای او فراهم آورد.

انوری در روزگار آشفته دوران خویش و در محضر قدرتمندان حریص دنیادار زندگی پرماجرایی داشت و به بلاهای بسیار دچار شد. او که دانش و دانشمند را درآن روزگار سفله پرور بی‌ارج می‌دید، از تیغ زبان برای پیروزی برمشکلات یاری می جست و با بسیار کسان را با هجای خویش به رسوایی می‌کشاند. خود گفته است که :

اگر عطا ندهندم برآرم از پس مدح
به لفظ هَجْو، دمار از سر چنین ممدوح

یک بار یکی از سلاطین غور قصد جان او کرد و برای سرش هزار گوسفند جایزه گذاشت. بار دیگر اوباش شهر بلخ بر سر او ریختند و به گناه هَجوی که به او نسبت داده بودند، چارقد زنان بر سرش کردند و می‌خواستند از شهر بیرونش کنند که به یاری چند تن از بزرگان و از جمله قاضی حمیدالدین بلخی مؤلف مقامات حمیدی از بلا رهایی یافت. این حادثه زمانی رخ داد که بسیاری از منجّمان حکم کرده بودند در فلان روز طوفانی شدید همه جا را زیر و زبر خواهد کرد. مردم پریشان سرداب های بزرگ و غارهای وسیع ترتیب دادند تا خود را از حادثه ای چون طوفان نوح محافظت کنند. یکی از کسانی که در این پیشگویی اصرار داشت انوری بود. امّا در روز معهود هیچ اتفاقی نیفتاد و برگی از درخت نجنبید.

انوری را باید از شاعران بزرگ ایران شمرد، چه، ذوقی سرشار و اندیشه‌ای توانا و مهارتی بسیار در آوردن معانی دقیق و مشکل به زبانی روان و محاوره ای داشت. سخن او در عین سادگی با لغات و ترکیبات مشکل عربی و اصطلاحات پیچیده علمی و فلسفی در آمیخته است. تشبیهات و استعارات و تخیّلات شعر انوری را چنان لبریز کرده که گاه سخن او در نهایت سادگی، احتیاج به شرح و توضیح بسیار دارد. از همین رو، بر شعر انوری شرح های متعدّد نوشته شده است.

از انوری قصاید مدح و هَجو که در کمال استادی سروده شده در دست است. امّا وقتی وی سادگی و روانی کلام را با خیالات ظریف غنایی درمی‌آمیزد غزل هایی شیوا پدید می‌آید که جز سعدی کسی را بر او برتری نیست. برخی از غزل های او را حتّی می توان با شعر سعدی برابر نهاد. انوری در سرودن قطعه نیز دست دارد. در قطعه‌های او از مدح و هَجو تا وعظ و تمثیل و نقد اجتماعی به بهترین صورت آمده است. او را، در ردیف فردوسی و سعدی، از ارکان و بزرگان شعر فارسی خوانده اند.

نثر

با آن که در حمله مغول کتاب های ارزنده بی‌شماری سوخت و نابود شد، امّا آن چه از نثر این دوره برجاست از نظر تعداد و تنوع حیرت انگیز می‌نماید. نثر فارسی این دوره دیگر به سادگی و روانی دوره سامانی نبود. نویسندگان که بیشتر مردمی با تحصیلات وسیع در زبان عربی و علوم دینی و ادبی بودند، نثر خود را با استفاده از کلمات و اصطلاحات عربی و آوردن شاهدهای شعری فارسی و عربی و اشارات ظریف به آیات قرآنی و معارف اسلامی آمیختند و با بعضی صنایع شعری چون جناس و ترصیع و به خصوص سجع آراستند. توجه نویسندگان به توصیف های طولانی و تمثیل ها و تعبیرهای تازه، هم به منظور تأثیر بیشتر و هم برای نمایش وسعت اطلاعات و مهارت هنری صورت می‌گرفت. این روش که بیشتر به وسیله منشیان درباری رایج شد نثر مصنوع خوانده می‌شود.

توجّه به آرایش کلام در دوره های بعد به حدّی رسید که معنی فدای لفظ شد و فهم منظور در پیچ و خم انبوه عبارات گرفتار ماند. امّا دراین دوره بیشتر آثار مصنوع در حدّ شاهکارهای زیبای هنری است. در کنار نثر مصنوع در این دوره هنوز آثاری به نثر ساده (مرسل) نوشته می‌شد که بعضی از آن ها از آثار برجسته ادب فارسی به شمار می رود. از نمونه‌های نثر مُرسل این دوره می توان تاریخ بیهقی، سیاست نامه خواجه نظام‌الملک طوسی و قابوس نامه و اسرارالتوحید فی مقامات الشیخ ابی سعید را نام برد.

از دیگر آثار نثر ساده کتاب های علمی است که جایی برای هنرنمایی لفظی نداشته. از شهمردان بن ابی الخیر، منجّم بزرگ اوایل این دوره دو کتاب فارسی به نام های روضة‌ المنجّمین و نزهت نامه علائی در دست است. و از امام قَطّان مَروَزی، ادیب و پزشک و حکیم اوایل قرن ششم هجری/ دوازدهم میلادی، نیز که در حمله ترکان غُز اسیر و به دست آن دژخیمان هلاک شد، کتابی به نام گیهان شناخت در ستاره شناسی برای نوآموزان برجای مانده. درهمین زمان، ابو حاتم اَسفِزاری آثاری در ریاضیات و هندسه و هیأت و مکانیک نوشته که بعضی از آن‌ها به پارسی در دسترس است و نیز کتاب ذخیره خوارزمشاهی در داروشناسی از سید اسماعیل جرجانی. از آن جا که درک مطالب آمده در این گونه کتاب ها دشوار است، نویسندگان آن ها با صنعتگری آن را دشوار تر نمی‌کردند. از همین روی کتاب های علمی اغلب به نثری ساده و قابل فهم نوشته می شد.

گروهی دیگر از نوشته‌های ساده قابل توجه دوران پیش از مغول داستان‌های بلند پهلوانی است که از زبان قصّه گویان جمع آوری شده است. سَمَک عیّار، به قلم فرامرز بن خداداد ارّجانی، از بلندترین و مشهورترین آن ها است. این کتاب ماجراهای جنگ و گریز و شادخواری های مردی عیّار به نام سَمَک و دوستان اوست که در ضمن آن همه خصایص اخلاقی و روحی و شگردهای عیّاری به نمایش درمی‌آید. کتاب مجموعه ای است از داستان های تودرتو که به طرزی گیرا و دل چسب به هم مربوط شده و ازموضوعات مختلف زندگی اجتماعی، و وصف دربارشاهان و خانه‌ها و بازار و روابط اشخاص از زن و مرد و فقیر و غنی و انواع حیله‌ها و فریب‌ها و شادی‌ها و شادخواری‌ها سخن درمیان آورده است. سَمَک عیّار از شیرین ترین آثار ادب فارسی بیش از حمله مغول است.

نخستین اثرمصنوع در نثر فارسی را کتاب‌ کَلیله و دِمنه، دانسته اند. از دیگر آثار نثر مصنوع رسائل خواجه عبدالله انصاری است. خواجه عبدالله از فرزندان یکی ازصحابه پیامبر اکرم(ص) بود که در زمان خلافت عثمان به خراسان آمد و در هرات ساکن شد. خواجه عبدالله در اواخر قرن چهارم هجری/دهم میلادی به دنیا آمد و از کودکی به فارسی و عربی شعر می سرود. وی از مشاهیر صوفیان است و آثار بسیار به شعر و نثر دارد. مشهورترین نوشته او مناجات ‌نامه است که سجع های پی در پی آن را به صورت نثری آهنگین درآورده. در دیگر رسائل شیخ و جمله هایی که به وسیله دیگران از او نقل شده نیز این سبک غلبه دارد:

«الهی، یکتای بی همتایی، قیّوم توانایی، برهمه چیز بینایی، درهمه حال دانایی، از عیب مصفّایی، از شرک مبرّایی. . . . مؤمنان را گواهی. چه عزیز است آن کس که توخواهی»

مرزبان نامه یکی دیگر از شاهکارهای نثر مصنوع، کتابی است که مانند کَلیله و دِمنه، مطالب آن از زبان پرندگان و جانوران و دیو و پری و آدمی بیان می‌گردد. اصل این کتاب به زبان طبری به وسیله سپهبد مرزبان بن رستم از پادشاهان آل باوند که درشمال ایران حکومت محلی داشتند نوشته شده است. در اواخر قرن ششم و اوایل قرن هفتم هجری/ سیزدهم میلادی دو تن از نویسندگان ایرانی آن را از طبری به فارسی برگرداندند. دوّمین مترجم آن سعد الدین وراوینی ازملازمان دربار اتابکان آدربایجان بود. نویسنده، کتاب خود را به نام وزیر اتابک، ازبک بن محمّد نوشت. این وزیر که مردی فاضل و دانش پرور بود کتابخانه ای بزرگ و معتبر در تبریز بنا کرده بود. ترجمه وراوینی به نثری مصنوع و دل انگیز نوشته شده آن‌چنان که برخی قسمت های آن به شعر نزدیک شده است. نثر مرزبان نامه با انواع مثل ها و تمثیل ها و قصّه‌ها و شواهد شعری درآمیخته و با تشبیهات و استعاره های پی در پی و سجع و جناس آرایش شده است.

از دیکر کتاب‌های مشهور نیمه قرن ششم هجری/ دوازدهم میلادی مجمع النوادر شامل چهار مقاله درباره دبیران، شاعران، منجّمان و پزشکان است. نویسنده آن نظامی عروضی سمرقندی، کتاب را به نام یکی از شاه زادگان غور کرد. وی در آغاز هربخش، مقدّمه‌ای با انشای مزیّن درباره شرایط و مشخّصات لازم برای مهارت یافتن در این فنون نگاشته و سپس به آوردن حکایت هایی درباره بزرگان آن رشته پرداخته است. نثرچهارمقاله دربخش حکایت ها ساده است‌ و چون مقدّمه آن آمیخته با انواع صنایع ادبی نیست. چهارمقاله، به‌ سبب‌ مباحث انتقادی که در مقدّمه هریک از چهار فن آمده، از مهم ترین کتاب های ادبی به زبان پارسی است، خاصّه که اطلاعات تاریخی قابل توجهی نیز در بردارد. براثر شهرت این کتاب به چهار مقاله کمتر کسی آن را به نام مجمع‌النوادر می‌خواند. مشهورترین داستان های این کتاب درباره زندگی و مرگ دو شاعر معروف ایرانی فردوسی و خیّام است.

از حمله مغول تا استقرار صفویه

زردپوستان مغول به سرکردگی چنگیز در سال 616ه./1219م از شمال شرق به ایران سرازیر شدند. ایرانیان با تحمّل نزدیک به دو قرن حکومت قبایل بیابان گرد ترک به درجه ای از خودباختگی رسیده بودند که به طرزی حیرت انگیز تسلیم کشتار و غارت و ویرانی مغولان خونریز شدند. امّا،حاکمان مغول، و پس از آنان امیران ایلخانی، بر اثر تربیت وزیران ایرانی و دور افتادگی نسبی از زندگی بیابانی با قبول اسلام به نرمی گراییدند.

حکومت ایلخانی در حدود یک قرن دوام آورد. در پی آن گروهی دیگر از اقوام تاتار راهی سرزمین های ایران شد. حمله های تیمور، بار دیگر خاطرات تلخ کشتارهای دسته جمعی و ویرانی و غارت و آتش سوزی چنگیز را پیش چشم آورد. جانشینان تیمور و حکم‌رانان محلّی وابسته به آنان تا آغاز قرن دهم هجری/ شانزدهم میلادی، درگوشه و کنار ایران فرمانروایی کردند تا حکومت مقتدر صفوی به تدریج پا گرفت و اوضاع سیاسی و اجتماعی و فرهنگی به رنگی دیگر درآمد.

با حمله مغول و فروپاشی شهرهای شرقی و مرکزی ایران، بازمانده مردم به سه پناهگاه امن گریختند. یکی از این پناهگاه ها فارس بود که در آن روزگار پرآشوب براثر تدبیر و تسلیم اتابکان سُلغُری فارس، یعنی سعد بن زنگی و ابوبکر بن سعد و پسرش، در امان ماند و گروهی از بزرگان اندیشه و ادب را به سوی خود کشاند. دیگر آسیای صغیر (روم شرقی) بود که تا مدّتی در دست سلجوقیان روم ماند وگروهی ازفراریان را در خود جای داد. پناهگاه دیگر در هندوستان و آن سوی رودخانه سِند بود که از زمان محمود غزنوی با زبان و فرهنگ ایرانی انس یافته بود. مهاجرت به هند که مدّت ها بعد از هجوم مغول براثر قحطی و گرسنگی و شیوع بیماری های واگیر، ادامه داشت، چنان گسترده بود که نوشته اند در دهلی تنها پانزده محلّه به نام های مختلف، چون عبّاسی، سنجری، سمرقندی، برای سکونت مهاجران سرشناس ازخانواده‌های گوناگون پدید آمد.

با این مهاجرت ها زبان و ادب فارسی به عرصه گسترده تری کشانده شد. امّا کیفیت آن که تا اواخر قرن هفتم هجری/ سیزدهم میلادی، هنوز تحت تأثیر تعلیمات وسیع گذشته بالا بود به تدریج فرو افتاد. لغات و کلمات ترکی مغولی بیش از پیش به ادب فارسی نیز راه جست و سرودن اشعار به ترکی آغاز گردید.

حمله تیمور همانند دوران مغول خونریز و خان و مان برانداز بود. با این تفاوت که قبیله تیمور، پیش از آن با سکونت یافتن در ماوراء النهر، به تدریج خوی شهری گرفته بودند. تیمور درکشورگشایی‌های خود دانشمندان و هنرمندان و پیشه وران را دست چین می‌کرد و با قتل عام دیگران، این دسته را به دربار خود در سمرقند می‌فرستاد. ایشان به فرزندان تیمور و دیگر افراد خانواده او علم و هنر می‌آموختند و همین امر به زودی سمرقند را به صورت کانون هنر درآورد. شاهرخ پسر و جانشین تیمور، خودمردی هنرشناس و دانش پرور بود. جانشینان او درسمرقند و هَرات، که بعدها پایتخت تیموریان شد، با آماده کردن مقدّمات برای دانشمندان ستاره‌شناس و طبیب و هنرمندان خوش نویس و نقّاش و شاعران نکته یاب و سخن‌سنج، فضای علمی و ادبی و هنری را آماده تحرّک و پیشرفت کردند.

آسیب هایی که با حمله‌های مغول و تیمور برایرانیان وارد آمد و اوضاع نابسامانی که حدود سیصد سال از جهت اقتصادی و فرهنگی بر توده مردم تحمیل گردید، مدّت زمانی امکان پدید آوردن آثار ارزنده را از میان برد. با این همه، از رهگذر نبوغ ایرانی و استواری ریشه فرهنگ سرزمین، دیری نگذشت که بزرگ ترین ستاره های شعر و ادب ایران ظهور کردند. سعدی، مولوی و حافظ شاعرانی توانا و هنرمند و اندیشه ورانی کم نظیر بودند. به راهنمایی و چاره‌جویی این مشعل های فروزان شعر و ادب بود که ایران توانست از گذر آن روزگار تیره‌تر از ظلمات، سربلند و ماندگار برآید.

شعر

با حمله مغول و از میان رفتن فرمان روایان فارسی زبان، شعر فارسی اهمیت درباری خودرا از دست داد و بیشتر به سوی غزل و معانی عرفانی که جبنه ذوقی و فردی داشت کشانده شد. بعضی شاعران هنوز در دربارهای کوچک محلّی با مدیحه سرایی هزینه زندگی خودرا تأمین می‌کردند. امّا بسیاری دیگر که اغلب مردمی آزاده بودند، با همه نیازمندی، خود را از افتادن در منجلاب ثناخوانی برکنار می‌داشتند.

غزل در حدود یک قرن پیش از آن، به پختگی و زیبایی تمام جلوه گر شده بود. غزل عاشقانه که نخستین نمونه‌های خوب آن را رودکی سرود، در قرن هفتم دراشعار سعدی به درجه‌ای از کمال رسید که تا زمان ما برتر از آن پدید نیامده است. از قرن ششم معانی عرفانی به تدریج رنگ و بوی غزل را دگرگون کرد و عطّار، عارف شوریده نیشابوری، آن را اعتلا بخشید. امّا غزل عرفانی در قرن هفتم هجری/سیزدهم میلادی با مولانا جلال‌الدین محمّد و اثر جاودانه او دیوان کبیر، مشهور به دیوان شمش، به کمال رسید.

فخرالدین عراقی (688-610 ه/1289-1213م)

یکی دیگر از نامبُرداران غزل عرفانی، فخرالدین همدانی فراهانی معروف به عراقی، از بزرگان صوفیه و شاعران بلند مرتبه ایرانی است. عراقی از خاندان اهل علم بود و در توصیف‌های افسانه واری که از او کرده اند آگاهی برعلم دوجهان را به او نسبت داده اند.

آن چه مسلّم است وی که در آغاز سرگرم تحصیل و تدریس بود، ناگهان تغییر روش داد و به اصطلاح صوفیان از مدرسه به خانقاه رفت. گویا در این زمان هفده ساله بوده و پس از آن به سیر و سفر پرداخته و ازمحضر عرفای بزرگ بهره یافته است. در سی و یک سالگی درمولتان هند به خانقاه شیخ بهاءالدین زکریای مولتانی رسید و بیش ازچهارسال شاگرد او بود. آن گاه از هند به زیارت حج و از آن جا به روم شرقی (آسیای صغیر) رفت و در مجلس درس شیخ صدرالدین قونوی نشست که کتاب های محیی الدین ابن عربی مانند فتوحات مکّیه و فصوص الحِکَم را شرح می‌کرد. وی در این مدّت با بزرگان دیگر از جمله جلال الدین محمّد مولوی معاشرت داشت. سفرهای عراقی پی‌ در پی بود. امّا عاقبت به شام رفت و تا پایان زندگی در آن جا زیست. از او آثار برجسته ای به شعر و نثر برجای مانده که در تاریخ تصوّف ایران جایی بزرگ دارد. امّا بیشتر شهرت او به واسطه غزلیات ساده و استادانه‌ای است که معانی لطیف عرفانی وسوز درون و شوق باطن و بزرگ داشت کمال انسانی را آشکار می‌کند. همین حالت شوریدگی که در آن روزگار پردرد، مردم خموده و افسرده را جان می‌بخشید سبب شد که زندگی او را با افسانه بیامیزند و بسیاری عارفان و مردم صاحب ذوق از شنیدن سخنان او از خود بی‌خود شوند. از مشهورترین اشعار اوست:

نخستین باده کاندر جام کردند
زچشم مست ساقی وام کردند

چوباخود یافتند اهل طرب را
شراب بیخودی در جام کردند

به گیتی هرکجا درد دلی بود
به هم کردند و عشقش نام‌ کردند

سر زلف بتان آرام نگرفت
‌زبس دل ها که بی‌آرام کردند

جمال خویشتن را جلوه دادند
به یک‌ جلوه دو عالم رام کردند

نهان با محرمی رازی بگفتند
جهان‌ی را از آن اعلام کردند

چو خود کردند رازخویشتن‌فاش‌
عراقی را چرا بد نام کردند

با پیدا شدن این نمونه های برجسته در غزل عرفانی، غزل عاشقانه به ‌تدریج در برابر معانی عرفانی رنگ باخت و از ترکیب آن دو، شیوه ای نو در غزل پیدا شد. دراین شیوه افکار صوفیانه و حکیمانه با عواطف عالی شاعرانه و گاه عاشقانه، که هم معنای جسمانی و هم عوالم روحانی از آن بر می آید، یک‌جا گرد آمد. این خصوصیت غزل فارسی را به‌گونه ای عمیق و پُرمعنا و پیچیده کرد که در بعضی نمونه‌های برجسته آن گاه مفهوم عشق مجازی، عوالم عرفانی و معانی اجتماعی، چنان درهم آمیخته که جدا کردن آنها از یکدیگر ممکن نیست.

عالی‌ترین نمونه‌های این نوع غزل فارسی را در دیوان حافظ می یابیم. ظاهر شفّاف و روان شعر حافظ ذهن را نوازش می‌دهد و نکته ‌سنجی و گوهرنگاری و افکار بلند و متعالی‌اش آشنایان به اندیشه ایرانی و ادب فارسی را به اوج هیجان می‌رساند.

در این دوره، در ادب فارسی آثار حماسی نیز دیده می‌شود. امّا این داستان‌ها که به همان وزن و صورت شاهنامه فردوسی سروده شده، بیشتر رنگ تاریخی و دینی دارد و درباره جنگ‌ها و زندگی فرمان روایان ترک و مغول است. جز به ندرت- مانند سام نامه خواجوی کرمانی- حماسه دیگر ملّی نیست و هر سردار مهاجم پهلوانی بزرگ و توانا شمرده می‌شود آن چنان که گاه در اغراق شاعرانه اورا از رستم دستان نیز برتر می‌نهند.سلجوق نامه در تاریخ سلجوقیان، ظفرنامه درتاریخ ایران از ظهور اسلام که بخش سوّم آن تاریخ مغول است و غازان نامه و تیمورنامه در باب زندگانی و فتوحات تیمور، خاوران نامه ابن حسام درجنگ های خیالی مولای متّقیان از این جمله است. پاره ای داستان های عاشقانه نیز دراین دوران سروده شده که بیشتر به تقلید از نظامی گنجوی و تکرارهمان داستان ها یا نظم قصّه های دینی چون یوسف و زلیخا و بلقیس و سلیمان است.

ازدیگر موضوع های شعردر این سده ها مضامین مذهبی است. ذکرمناقب، یعنی صفات و رفتار والای، امامان یا شرح مصائب و ستم هایی که بر ایشان رفته است از این دوران به تدریج درشعر فارسی فزونی می‌یابد. سقوط خلافت عبّاسی به دست هُلاکوخان به شیعه و سنّی فرصت داد که مرثیه ها یا اشعاری را درباره خاندان پیامبر رواج دهند که درآن اندوه از دست دادن امامان و معصومان و اهل بیت ایشان بیان شده است. واقعه کربلا و دعوت مردم به زاری و سوگواری برای خاندان رسول اکرم و کشته کربلا در شعر بسیاری از شاعران این دوره دیده می‌شود. مولانا حسن واعظ کاشفی یکی از واعظان این عصر کتاب روضة الشهدا را در مدح پیامبر اسلام(ص) و خاندان او نوشته و منبع الهام انبوه شاعران شیعی مذهب دوران بعد یعنی صفویه را فراهم آورده است.

در قرن هفتم هجری/سیزدهم میلادی، چند تن از شاعران زَرتُشتی نیز درباره اعتقادهای دینی خود به فارسی منظومه هایی سروده‌اند. کیکاوس رازی منظومه زرتشت نامه را درباره زندگی، پیامبری و معتقدات زَرتُشت سرود و شاعری دیگر، زرتشت بهرام پردو، علاوه برمنظومه‌ای به نام بهاریات که بر زرتشت‌ نامه کیکاوس رازی افزود، داستان اَرداویراف را به نظم آورد. شاعران فارسی زبان یهودی نیزشعرها و منظومه های دینی واخلاقی وعرفانی‌سرودند و چون ‌آن ‌را به ‌خطّ عبری نوشته بودند تا این اواخر از نظر محقّقان ادب فارسی پنهان مانده بود.

قرن هشتم و نهم هجری/ پانزدهم میلادی، روزگار دورویی و فرصت طلبی است. بزرگترین شاعر طنز نویس، عُبید زاکانی، در این عصر می‌زیسته و مجموعه آثار او بلندترین فریاد انسان های شریف بر مردم حریص و نا پاک است. از انواع هَزْل و هَجْو که نخستین نمونه آن در قرن نهم هجری/ پانزدهم میلادی پیدا شده، شعری است که گوینده ضمن پرداختن و جواب گویی به اشعار دیگران، با شوخی و تمسخر به وصف غذاها وخوراکی ها و پارچه ها و لباس ها می‌پردازد. بسحاق اطعمه یا ابواسحاق حلاّج اطعمه شیرازی یکی از این گویندگان است که روش خود را در اصل از عبید زاکانی گرفته. وی دیوانی بزرگ موسوم به دیوان اطعمه و قصیده ای مشهور به نام کنزالاشتها یا گنجینه اشتها و میل به بسیار خوردن دارد.

جامی (898-817 ه/1492-1414م)

نورالدین عبدالرحمان جامی، نام خود را هم از زادگاهش تربت جام خراسان و هم از انتساب به شیخ الاسلام احمد جام معروف به ژنده پیل دارد. وی درجوانی همه علوم معمول زمان خویش را در هرات و سمرقند آموخت و در سفرهای پی در پی و طولانی که تا آخر عمر ادامه داشت با بسیاری از صوفیان آشنا شد. او که خود از پیشوایان فرقه نقشنبدی بود، آثار بسیار از نظم ونثر درباره موضوعات مختلف تصوّف نگاشت.

بیشتر عمرجامی در زمان سلطان حسین بایَقرا درمعاشرت ومصاحبت امیر علیشیر نوائی گذشت. وی شاعری عارف و ادیب و نویسنده و محقّقی توانا و پرکار بود و علاوه برآثار بسیاری که به نام سلطان حسین و امیر علیشیر کرد، با بیشتر فرمانروایان و بزرگان و صوفیه مشهور روزگار خویش آشنایی و نامه نگاری داشت و قصاید مدحی و رساله های علمی و صوفیانه به نام آنان نگاشت. جامی با تحقیق و تتبّع در شعر و نثر یک یک بزرگان ادب فارسی آثار خود را به پی روی از آنان به وجود می‌آورد. در داستان سرایی نظامی گنجوی را پیش روداشت‌ و مجموعه هفت اورنگ را زیر تأثیر پنچ گنج نظامی سرود. این مثنوی ها عبارت‌اند از: سلسلة الذهب، سلامان و ابسال، تحفة الاحرار، سبحة الابرار، یوسف و زلیخا، لیلی و مجنون و خردنامه اسکندری.

درغزل سرایی، وی پی رو حافظ و سعدی است و قصاید او رنگ و بوی قصیده سرایان معروف سبک عراقی را دارد. در نثر نیز به روش کسانی چون خواجه عبدالله انصاری، عطّار نیشابوری و سعدی نظر دارد. از نوشته های مشهور او به نثر کتاب نفحات الانس در شرح احوال 612 تن از مشایخ صوفیه است. این کتاب ترجمه طبقات الصوفیه خواجه عبدالله انصاری با مقدّمه ای مفصّل در بیان اصول تصوّف است. کتاب اشعة اللمعات شرح کتاب لمعات فخرالدین عراقی در تصوّف نیز از آثار مشهور اوست.

کتاب دیگر جامی بهارستان است که آن را به تقلید از گلستان سعدی و برای تدریس به فرزند خود نوشته و در پایان آن ترجمه حال چند تن از شاعران پارسی‌گوی را آورده است. جامی در هیچ یک از نوشته‌های خود به پای استادانی که آثارشان را تقلید کرده نمی رسد، با این همه بعضی ابتکارها دربیان معانی و مضامین تازه در شعر و نثر او دیده می‌شود.

جامی زندگی طولانی و خوشی را گذراند. او را از انگشت شمار شاعران و نویسندگان خوشبخت ایرانی دانسته اند که در زمان زندگی خود به شهرت تمام رسید و مورد احترام بزرگان روزگار از دربار عثمانی تا سرزمین هند بود. وی در هشتاد و یکسالگی در هرات به درود حیات گفت.

نثر

نثر فارسی پس ازحمله مغول تا استقرار صفوّیه، همچون دیگر پدیده های اجتماعی و فرهنگی، به تدریج از اهمیت و اعتبار دوران بیش از مغول فرو افتاد. در آغاز این دوره، نویسندگان هنوز تربیت شدگان مدارس معتبر گذشته بودند. پس از آن تا یک قرن هنوز تأثیر آنان در تربیت نویسندگان تازه آشکار است. امّا زبان و ادب فارسی پس از آن یا به سوی نثرهای مصنوع پرتکلّف پیش رفت که از صنعت های پی در پی و عبارات قالبی یک نواخت پُر و، به همان نسبت، از معنا تهی شده بود، یا به سوی زبان مغلوط مردم کوچه و بازار.

ادب فارسی در این دوران از جهت موضوعات و معانی تازه نیز فقیر و کم اعتبار است. با این همه، از یک دوران طولانی، بعد از حمله مغول تا روی کارآمدن صفویه، انبوهی از آثار فارسی برجای مانده که بسیاری از آن ها در نوع خود از نمونه های خوب نثر فارسی است. نویسندگی در این دوران چون دوره قبل به سبک مصنوع گرایش دارد. در آغاز این دوره نورالدین محمّد نَسَوی، دبیر سلطان جلال الدین خوارزمشاه، کتاب نفثة المصدور را به نثر مصنوع و شاعرانه فارسی نگاشت و در آن احوال خود و سلطان و غلبه مغول را در دردناک ترین صورت بیان داشت. نام این کتاب به معنی سرفه‌های دردناک بیمار ریوی نمایشگر مضمون پردرد و اندوهناک آن است.

از دیگر آثار مصنوع و معروف اوایل عصر مغول، تذکره ای است به نام لُباب الاَلباب نوشته نورالدین محمّد عوفی درباره احوال شاعران پارسی گوی از آغاز تا زمان نویسنده. این کتاب بزرگ در دوجلد و با نثری مصنوع و متکلّف نوشته شده. از این نویسنده کتابی دیگر به نام جوامع الحکایات در دست است که نثری ساده و روان و بسیار فصیح دارد. عوفی خود از کسانی است که از آتش حمله مغول گریخته و اواخر عمر را در ولایت سِند به جمع آوری مطالب این کتاب گذرانده است. مطالعه این کتاب خواننده را به هراسی که اهل اندیشه و قلم از نابودی آثار فرهنگ ایرانی در حمله مغول داشتند آگاه می کند.

امّا گرایش به نثر مصنوع، مانع پدید آمدن آثاری برجسته از نثر فصیح و ساده فارسی نشده است. به طور کلّی آثار برگزیده این دوره در بخش هایی چون مقدّمه به نثر مصنوع و در قسمت های دیگر به نثر روان مُرسَل نگاشته می‌شد. در این دوران کتاب المُعجَم فی معاییر اشعارالعَجَمکه موضوع آن علوم شعری یعنی اوزان و آرایش ها و نقد شعر است، بهترین نمونه به شمار می‌آید. این کتاب را شمس قیس رازی در حدود سال 631ه/1232م در فارس، هنگامی که در پناه اتابکان سُلغری می‌زیست، نوشته است. مقدّمه کتاب به نثر کاملاً مصنوع و متن آن ساده و دل انگیز است.

مهم ترین موضوع نثر در این دوره تاریخ است. از کتاب های مهم تاریخ طبقات ناصری به قلم نویسنده‌ای معروف به قاضی منهاج سراج جوزجانی در تاریخ عمومی عالم از آغاز تا سال 658 ه./1259م است که بخش پایانی آن در باره حمله مغول و فجایع آن از نظر تاریخی اهمیت بسیار دارد زیرا نویسنده خود شاهدعینی‌ بعضی‌حوادث بوده و چنگیز را از نزدیک دیده‌است.

از دیگر تاریخ های مهم این دوره، تاریخ جهان گشا نوشته عطا ملک جُوینی و جامع‌التواریخ از خواجه رشید الدین فضل الله همدانی، دو تن از وزیران بزرگ دوره ایلخانی، است.

امّا بزرگ ترین نویسنده قرن هفتم هجری/سیزدهم میلادی سعدی شیرازی است که با رساله ها و کتاب های مختلف خود هم درشعر و هم در نثر شهرتی جهانی دارد. مهم ترین اثر او به نثر گلستان است که با همه کوچکی در زبان فارسی شاهکاری بی‌نظیر به شمار می‌رود. این کتاب گران قدر که موضوع آن مسایل تربیتی و اجتماعی است، به روشی خاص بین نثر ساده روان و نثر مصنوع نوشته شده و با شعر و مَثَل و عبارات فارسی و عربی و انواع آرایش‌های لفظی و معنوی درآمیخته امّا بی نهایت فصیح و رسا و دلنشین و خوش آهنگ است و در آن از زیاده روی در صنایع لفظی اثری نیست.

از دیگر نثر نویسان نامی دوره تیموری مورّخ مشهور دربار سلطان حسین بایَقرا، میرخواند است. وی که نزد سلطان مقامی بسیار بلند و محترم داشت تاریخ عمومی بزرگی درهفت جلد به نام روضة الصفا به نثر ساده نوشت که از دوران باستان تا وقایع سلطنت سلطان حسین بایَقرا و پسرش را دربردارد. جلد آخر این کتاب به وسیله دختر زاده میرخواند مشهور به غیاث الدین خواندمیر تکمیل شده است. خواندمیر تاریخ عمومی دیگری به نام حبیب السیر نوشت که در آن به وقایع تاریخی تا پایان زندگی شاه اسماعیل صفوی پرداخته شده است.

 از عصر صفوی تا انقلاب مشروطیت

تشکیل دولت صفوی، آغازمرحله‌ای جدید در تاریخ ایران است. رسمیّت مذهب شیعه در حکومت ایشان، اگرچه با خشونت و شدّت عمل سپاهیان قِزِل‌باش همراه بود، امّا از نظرسیاسی موجب جدایی کامل ایران از دیگر کشورهای مسلمان گردید و استقلال آن را در برابر قدرت روز افزون خلافت عثمانی حفظ کرد. در دوره صفوی قدرت حکومت مرکزی، ثبات و رونق اقتصادی به همراه آورد. امّا از نظر فرهنگی رونق و اعتبار قابل ملاحظه‌ای پدید نیامد و در واقع باید این دوره را، از لحاظ انحطاط ادبی، دنباله دوره تیموری دانست.

صفویان ترک زبان بودند و از شاه اسماعیل اوّل، دیوان شعری به ترکی برجای مانده است. بسیاری شاهان و شاه زادگان و درباریان صفوی نیز به ترکی شعر سروده اند. در زمان ایشان زبان آذری که از ریشه زبان های ایرانی باستان بود، چنان با ترکی درآمیخت که ساخت ایرانی خودرا به کلی از دست داد. سران قِزِل‌باش که به حکومت نواحی مختلف می رسیدند به همین ترتیب زبان ترکی را در سراسر ایران پراکندند و به راستی درداخل ایران دیگر زبان و ادب فارسی راه بیگانگی می‌پیمود.

امّا درهمین زمان، شعر و ادب فارسی بیرون ازمرزهای سیاسی ایران اهمیّت و اعتباری حیرت انگیز داشت. یکی از زبان های رسمی دربار عثمانی فارسی بود و احکام دیوان و فرمان ها و نامه های درباری به فارسی ردّ و بدل می‌گردید. شاعران و نویسندگان پارسی‌زبان ازحمایت و تشویق فراوان برخوردار بودند وسلاطین عثمانی خود به فارسی شعر می‌سرودند.

در هند رونق زبان و ادب پارسی از این نیز بیشتر بود. امپراتوران تیموری هند و حاکمان محلّی آن سرزمین که اغلب از خاندان های قدیم ایرانی یا از آشنایان با تمدّن و فرهنگ دیرین ایران بودند، شاعران و نویسندگان پارسی گوی را تشویق و حمایت می‌کردند و گاه در برابر شعری خوش و نوشته‌ای دلکش هم وزن گوینده طلا و جواهر بدو می بخشیدند. رونق بازار ادب پارسی در دربار پادشاهان بابُر هند به درجه ای بود که شاعران در آرزوی سفر به آن دیار لحظه شماری می‌کردند و از بازگشت ناگزیر خود متأسّف بودند. در میان پادشاهان و خانواده‌های ایشان شماری شاعر و نویسنده پارسی‌گوی پدیدار شد. به طورکلّی، فارسی‌پردازان بزرگ این زمان یا ایرانیان وابسته به دربارهای هند بودند یا هندیان پارسی گوی.

وضع ادبی ایران از دوران صفوی تا اواخر دوره زندیه دگرگونی مهمی نداشت. در این زمان به تدریج بعضی شاعران صاحب ذوق، روش رایج شعر زمان خود را که به سبک هندی شهرت داشت، کنار گذاشتند و به پی روی از سبک شاعران بزرگ پیش از مغول یعنی استادان عراق روی آوردند. شیراز و اصفهان دو مرکز مهم نهضت ادبی جدید بود. از شاگردان کسانی چون صباحی کاشانی و میرزا نصیر و هاتف اصفهانی که به تعلیم شاعران جوان می‌پرداختند، شاعرانی چون صبای کاشانی و عبدالرزاق دنبلی و سحاب اصفهانی در اوایل دوره قاجار شهرت یافتند.

این شاعران، چه استاد و چه شاگرد، همگی معتقد به بازگشت به سبک عراقی و رها کردن سبک هندی بودند. بعدها عدّه ای دیگر دامنه تحقیقات خود را در شعر گذشتگان وسعت دادند و به تقلید و پیروی از سبک خراسانی و شاعران بزرگ قرن چهارم و پنجم هجری نیز پرداختند. در تاریخ ادب فارسی از این مرحله با اصطلاح دوره بازگشت یاد می‌کنند.

شعر

شعر دوران صفوی را از نظر لفظ و معنا شعری سُست می شمرند. زیرا شاعران مانند گذشته به زبان و ادب فارسی و عربی تسلّط چندان نداشتند. رواج شعر درسرزمین‌های غیرایرانی نیز اساس زبان شعر را با استفاده نادرست و نابجا از کلمات و تعبیرات بیگانه درهم ریخته بود. به‌ طور کلّی، زبان شعر این دوره ساده و دور از آرایش و نزدیک به زبان مردم بود که گاه با کلمات و ترکیبات عوامانه و نادرست درمی‌آمیخت. امّا همین زبان دربیان افکار و تخیّلات پیچیده نیز به کار می رفت. اهمیّت و مقام شاعر این دوره بسته به باریک‌اندیشی و خیال پردازی و ساختن تصویرهای شعری بسیارظریف و دور از ذهن بود. این سبک، که آن را سبک هندی نامیده اند، از اواخر دوره تیموری رواج یافت و در عصر صفوی به کمال رسید، گو این که نشانه‌های آن را در شعر دوران های پیش نیز می‌توان دید. در اواخر دوره زندیه این سبک در ایران متروک شد. امّا در افغانستان و هندوستان هنوز شاعران پارسی‌گوی به آن سبک شعر می‌سرایند. پیدایی این سبک را نتیجه مصائب روزگار و توجه بیش از حدّ شاعران به اوهام و عوالم غیر مادی و تخیّلی و تا اندازه ای سازگار با سلیقه و پسند هندیان دانسته اند.

صائب تبریزی (1081-1016 ه/1670-1607م)

برجسته ترین شاعر سبک هندی محمّدعلی صائب تبریزی، ملک الشّعرای دربار شاه عبّاس دوّم صفوی است. شهرت صائب در زمان زندگی او سراسر ایران، هند و سرزمین های خلافت عثمانی را فرا گرفته بود و برگزیده اشعار او را بزرگان روزگار به عنوان تحفه برای یکدیگر می‌فرستادند. صائب با شعر گذشتگان سخت آشنا بود و به همین جهت با پی روی از یک‌یک شاعران بزرگ گذشته اشعاری می‌سرود که از شعر دیگر شاعران هم زمان خود زیباتر و رساتر می‌نمود. در دیوان بزرگ او که شامل بیش از یکصد و بیست هزار بیت است تک بیت های نابی دیده می‌شود که مَثَل‌های معروف در آن گنجانده شده یا خود با تصاویر شعری ظریف، به صورت مَثَل درآمده است.

محتشم کاشانی (ف. 996ه/1587م)

درنتیجه سیاست مذهبی صفویان مهم ترین موضوع شعردر عصرآنان، مرثیه سرایی و مدح امامان و ذکر مصائب ایشان بود. معروف ترین شاعرمرثیه سرای این دوره محتشم‌ کاشانی شاعر معاصر شاه تهماسب صفوی است. وی را در این فن پیش رو شاعران مرثیه سرای قرن های بعد دانسته اند. او که در جوانی پارچه فروشی می‌کرد، بعدها به شعر روی آورد و به مدح خاندان صفوی و پادشاهان محّلی دَکَن درهند پرداخت. نوشته اند که شاه تهماسب قصیده او را در مدح خود نپذیرفت و بار دیگر که شاعر درمنقبت امیرالمؤمنین علی(ع) اشعاری به دربار فرستاد جایزه‌ای کلان بدو داد.

قاآنی (1270-1212 ه/1853-1707م)

ازشاعران معروف دوره بازگشت ادبی، فتح علی خان صبای کاشانی ملک الشّعراء دربار فتح‌علی شاه قاجار و میرزا حبیب قاآنی شیرازی شاعر مداّح محمّدشاه و ناصرالدین شاه قاجار است. قاآنی را بعد از صائب تبریزی معروف ترین شاعر دوران صفوی و قاجار شمرده اند.

وی با شعرگذشتگان آشنایی داشت و درمدایح خود بیش از همه از منوچهری دامغانی پیروی می‌کرد. قاآنی علاوه بر قصاید و غزلیات، به تقلید از گلستان سعدی، کتابی به نام پریشان داردکه حکایت های آن در باره آداب و اخلاق و لطیفه ها و سرگذشت هاست. امّا او، که خود چندان به اصول اخلاقی پای بند نبود، در بیان این مضامین پرده دری بسیار کرده است. قاآنی از نخستین ایرانیان بود که زبان فرانسوی را آموخت. رساله ای درباره هندسه جدید جزو آثار اوست که به نظر می‌رسد ترجمه آزادی ازمتن فرانسه باشد.

نثر

نثر فارسی این دوران نیز، همچون شعر ارزش چندانی ندارد. تعداد کتاب هایی که در این دوره درعرصه زبان فارسی یعنی ایران، هند و آسیای صغیر نوشته شده، بسیار است امّا کیفیّت آن ها هم از نظر معنا و هم از جهت زبان و ارزش ادبی بسیار پایین می‌نماید. دسته‌ای از آثار این دوره از شدّت سادگی عوامانه است و دسته‌ای دیگر که به نثر مصنوع و متکلّف نزدیک می‌شود پُر است از القاب و تعارف ها و الفاظ زائد و بی جا. سرمشق منشیان این عصر نثر مصنوع و تاریک و پُرتکلّف کاتبان هندی بوده است که خود به زبان فارسی سخن نمی گفتند و آن را به صورت زبان ادبی می‌آموختند.

با این همه بعضی آثار قابل توجه از دوران صفوی برجای مانده است. از میان آنان تاریخ عالم‌آرای عبّّاسی، تألیف اسکندر بیک منشی شاه عبّاس، را باید نام برد که سبک نگارش آن درحدّ متوسّط بین نثر ساده و مصنوع است و در میان کتاب هایی که در دوران صفویه نوشته شده به خوبی نگارش شهرت دارد، گو این که به هیچ روی از لغزش ها و خطاهای دستوری و انشایی خالی نیست.

توجّه فوق العاده پادشاهان صفوی به علمای دین به نگارش شماری تألیفات علمی و دینی به زبان فارسی انجامید. پیش از آن، این قبیل آثار بیشتر به عربی نوشته می‌شد. از مهم‌ترین مؤلّفان نثر فارسی در این زمینه غیر از شیخ بهائی، ملاّمحمّد باقر مجلسی از علمای با نفوذ شیعه امامیه در اواخر دوران صفوی است. وی استاد شاه سلطان حسین و از مراجع بزرگ شیعه بود و کتاب های متعدّد در شرح مسائل مذهبی و اخلاقی مذهب شیعه به فارسی و عربی نوشت. از معروف ترین آثار او بَحارالانوار، حیات القلوب، معراج امیرالمؤمنین و عین الحیاتاست.

گسترش زبان و ادب فارسی در هند آن سرزمین را نیازمند فرهنگ های فارسی کرد. در این زمینه‌ کتاب‌های بسیار نوشته شد که مهم‌ترین آنها فرهنگ جهانگیری تألیف جمال الدین حسین اینجویه، فرهنگ رشیدی تألیف عبدالرشید الحسینی و برهان‌قاطع اثر محمدحسین بن خلف تبریزی است. دراین زمان در هند چند کتاب راجع به تاریخ ایران باستان نیز نوشته شد که از آن‌ها واژه و ترکیبات نادرست و ساختگی فراوان به زبان و نوشته های فارسی دوره قاجار راه یافت امّا تأثیر زیادی برجای نگذاشت.

از دیگر موضوع های نثر این دوره داستان های بلندی است که درگذشته از زبان نقّال ها و قصه‌گویان گرد می‌آمد. سَمَک عیّار از آثار پیش از مغول از آن جمله بود. در این دوره کتاب‌هایی چون بهاردانش، طوطی نامه، قصّه چهار درویش و هفت سیر حاتم طائی نوشته شد و بعدها در زمان ناصرالدین شاه، داستان بلند امیرارسلان پدید آمد. ترجمه دو حماسه معروف هندی رامایانَ و مهابهارَتَ نیز در زمان صفویه انجام شد که هردو نثری زیبا و روان و شیرین دارد. امّا برتر از همه ترجمه فصیح و رسای میرزا عبداللطیف طسوجی از کتاب الف لیلة و لیله(هزار و یک شب) است که از آثار برجسته نثرفارسی دوران قاجاربه شمار می‌رود. این ترجمه درسال 1259ه/1843م صورت پذیرفت.

مهم ترین نثرنویس دوره بازگشت میرزا ابوالقاسم قائم مقام فراهانی است. عبارات نثر قائم ‌مقام کوتاه و ترکیباتش دل انگیز است. او را به واقع بزرگ ترین نثر نویس ایران در دوره‌های اخیر دانسته‌اند. محمدحسن خان صنیع الدوله (اعتمادالسلطنه)، وزیر انطباعات ناصرالدین شاه قاجار، نیز از جمله کسانی است که آثار متعدّد و متنوّعی به فارسی روان نوشته یا از زبان فرانسوی ترجمه کرده است. فرهاد میرزای معتمدالدوله و پس از او امیرنظام گرّوسی نیز از روش نگارش قائم مقام پیروی کردند. نثر ساده ادبی امروز صورتی از نثر سعدی و پس از او قائم مقام فراهانی است.

ادب معاصر

بازگشت ادبی و روی آوردن اندیشه وران ایرانی به میراث گذشته، در واقع بر اثر هشیاری‌های سیاسی و اجتماعی‌صورت می‌گرفت که از اواسط دوران سلطنت فتح‌علی‌شاه قاجار نتایج آن به تدریج آشکار می‌شد. اعزام دسته هایی ازجوانان خانواده های اشراف برای تحصیل به اروپا و تأسیس مدارس جدید چون دارالفنون و آشنایی با زبان های اروپایی و طبع و نشر کتاب و روزنامه درچاپخانه‌های کوچک، درکنار حوادث مهمّ سیاسی درداخل و خارج ایران هر روز چشم وگوش مردم را بیشتر باز می‌کرد و عاقبت با وقوع انقلاب مشروطیت در نخستین سال‌های قرن بیستم، اندکی بعد از آغاز انقلاب سوسیالیستی در روسیه، جامعه ایرانی را به عصری جدید وارد کرد.

ادب این دوره اعم از نظم و نثر را نمی توان تنها از نظر انعکاس این تحوّلات عظیم و سریع مورد مطالعه قرار داد. زیرا نوشته ها و سروده های این دوره هریک به گونه‌ای از عوامل مهمّ بیداری و جنبش به شمار می آمد و هر روز به تناسب وضع و موقع جای خود را به موضوعی تازه می‌داد و درعرصه ای دیگر به تجربه می‌پرداخت.

زبان

از انقلاب مشروطیت تا دوران کنونی کم تر از یک قرن می‌گذرد. در این مدّت زبان و ادب فارسی ازتحرّک و تحولّی سریع و روز افزون برخوردار بوده و از نظر کمیّت و کیفیّت جهشی بزرگ داشته است. زبان فارسی هم زمان با جنبش‌های آزادی خواهی به سرعت وسیله بیان موضوع های تازه ای در عرصه مسائل اعتقادی و اجتماعی گردید. اعلامیه ها و شبنامه‌ها و سخن رانی بر سرمنبرها و نوشته هایی که به منظور بیداری و آگاهی میان مردم دست به‌دست می‌گشت، همه زبانی ساده و مفهوم داشت.

اصطلاحات رایج بین مردم، ضرب المثل ها، دعاها و نفرین ها، قصّه ها و شوخی‌ها به زبان ادب راه جست. از آن جا که نویسندگان اغلب مردمی صاحب کمال و آگاه و آشنا با اصول و قواعد زبان بودند، مطالب عامیانه را با سادگی در نوشته‌های فصیح و روان خود می‌گنجاندند. مقاله هایی که علی اکبر دهخدا با عنوان «چرند و پرند» در روزنامه صوراسرافیل می‌نوشت بهترین نمونه آن‌هاست.

زبان شعر نیز به سادگی و روانی گرایید. ترکیبات و تشبیهات و مضامین باریک و پیچیده، جای خود را به مسائل و مشکلات روزانه داد و شعر، با نزدیک شدن به ابتذال، از آرایش ها و تکلّف های شعر فاخر درباری رها گردید. کلمات و ترکیبات دور از ذهن عربی به تدریج کنار گذاشته شد و آن چه هنوز به کار می‌رفت از آیات قرآنی و بعضی حدیث ها و مَثَل ها و دعاها و نفرین ها همان بود که عامه مردم بر زبان می‌آوردند.

دوری جستن از استعمال کلمات غیرلازم عربی، موجب پیدایی جریانی افراطی شد که سعی در حذف همه واژگان عربی از فارسی داشت. گویندگان و نویسندگان متن‌هایی که در آن هیچ واژه عربی نبود تهیّه می کردند. بعضی از نمونه‌های کوتاه این نوشته‌ها جالب و زیباست. امّا این کار موجب شد که به زودی واژه های ایرانی بسیار قدیمی و مرده، یا اصطلاحات عامیانه از لهجه های محلّی، جای کلمات جا افتاده و ایرانی شده عربی را بگیرد. بعضی نویسندگان کلمات نادرست و حتّی بی معنایی به کار می‌بردند که از اواخر دوره تیموری در بعضی نوشته های فارسی هند چون کتاب های دساتیر و دبستان المذاهب آمده بود. نوشتن به فارسی سره یا متنی که در آن هیچ کلمه عربی به کار نرفته باشد، جدال بسیار بین متعصّبان موافق و مخالف ایجاد کرد. غالب هواداران این “پالایش” کسانی بودند که از زبان فارسی اطلاع کافی نداشتند و در رشته زبان و ادب فارسی تحصیل نکرده بودند. زبان مادری بسیاری از متقدّمان ایشان مانند آخوندزاده و ملکَم‌خان و کسروی تبریزی و دیگران، فارسی نبود و فارسی را نه در دامان مادر که در مکتب آموخته بودند.

از سوی دیگر زبان فارسی درقرن حاضر به دلایل مختلف، واژگان بی شماری از زبان‌های اروپایی را در خود راه داده است. استفاده از این کلمات نیز ابتدا به سرعت و با وسعت صورت می‌گرفت. مهم ترین دلیل آن نیاز به زبانی برای بیان مطالب تازه و علوم جدید بود. امّا برخی تحصیل کردگان خارج و مترجمان آثار بیگانه و مردم تهیج شده‌ای که سعی در نمایش تجدّد طلبی داشتند دراین راه افراط می‌کردند. آشفتگی و هرج ومرج در زبان فارسی، موضوع داستان طنز آمیز شیرینی است که محمّدعلی جمال زاده آن را با عنوان فارسی شکر است به سال 1300ش/1921م نوشت. انتشار این داستان را آغاز پیدایی داستان کوتاه در ادب فارسی معاصر می‌دانند، گرچه هم زمان با آن صادق هدایت نیز نخستین داستان های کوتاه خودرا به تعدادی معدود میان دوستانش پخش کرده بود.

از اقدامات رسمی برای حفظ و پیشرفت زبان فارسی تشکیل انجمنی از دانشمندان برجسته به نام فرهنگستان ایران در سال 1314ش/1935م بود که برای مقابله با تعصّب های افراطی در مورد پذیرش یا ردّ لغات خارجی بسیار مؤثر افتاد. امّا مهم ترین کار در زمینه زبان فارسی تهیه فرهنگ لغات بود که مدّتی پیش از تشکیل فرهنگستان تدوین آن به وسیله علاّمه علی اکبر دهخدا آغاز شده بود. لغت نامه دهخدا ترکیبی از فرهنگ لغت و دائرة المعارف تاریخ و فرهنگ ایرانی است که به ترتییی علمی، دقیق و بسیار گسترده صورت گرفته و پیوسته درحال تکمیل است. لغت‌نامه مجموعه‌ای بزرگ است و بیشتر به کار محقّقان می‌آید. درمیان کتاب های لغت متعدّدی که در قرن حاضر تألیف یا از آثار گذشته تصحیح و تکمیل گردیده، فرهنگ معین از همه جامع تر و معتبر تر است.

در زمینه دستور زبان فارسی نیز قرن حاضر دارای امتیاز بزرگی است. زیرا نخستین دستور زبان فارسی که جامع و مبتنی براصول علمی زبان شناسی باشد، پس از گذشت بیش از هزار سال از اوج پیشرفت آن، در این زمان به وسیله پرویز ناتل خانلری نگاشته شد. پیش از آن در بعضی مباحث مربوط به ساختمان زبان فارسی مبناء صرف و نحو عربی گذاشته می‌شد. گروهی از مؤلّفان نیز به دستور زبان های فرانسوی نظر داشتند و می‌کوشیدند دستور زبان فارسی را برآن اصول بنویسند. اهمیّت روشی که خانلری مبدع آن بود، در شناخت علمی زبان فارسی و تفاوت اصولی آن با زبان عربی است. با این روش به ساده ترین صورت می‌توان ساختمان زبان فارسی را آموخت و از امکانات وسیع آن برای ساختن لغت و بیان مفاهیم تازه استفاده کرد.

خانلری کتابی دیگر درباره وزن شعر فارسی دارد که درآن نخستین بار پس ازهزارسال تاریخ شعر فارسی، به روشی آسان درباره وزن و امکانات درست تغییر و ابتکار در آن سخن گفته شده است. نظریات علمی نویسنده در اپن کتاب درستی اساس اندیشه دگرگونی وزن را، چنان که نیما یوشیج در شعر نو فارسی بنیان گذاشت، ثابت می کند. کتاب دیگر وی تاریخ زبان فارسی است که در چهار جلد انتشاریافته و بارها تجدید طبع شده است.

شعر

ذوق عامه مردم ایران به کلام آهنگین بسیار گرایش دارد. درجنبش مشروطه، شعر از عوامل مهمّ تحریک و تهییج و آگاهی بود. درآن زمان هر روز تصنیف و ترانه‌ای بر سر زبان ها می‌افتاد که حوادث روز را منعکس می‌کرد. این اشعار طبعاً از نظر زبان و قواعد شعری ارزش چندانی نداشت. به همین جهت آن ها را اشعار مطبوعاتی یا روزنامه ای نامیده‌اند.

سرشناس ترین گوینده از این دست، سیّد اشرف الدّین قزوینی (گیلانی) بود که روزنامه ادبی و فکاهی کوچکی به نام نسیم شمال در رشت انتشار می‌داد. از قول او گفته اند: «می‌خواهم روزنامه ای تأسیس کنم که به زبان شعرهای بسیار ساده و دلنشین با مردم صحبت بدارد و هر شماره را به یک شاهی به خلق الله بفروشم. چون معتقدم که اشعار ساده، خواه نشاط بخش باشد، خواه غم انگیز، تنها زبانی است که به دل مردم ساده می‌نشیند. مخصوصاً اگر بتوانند آن را به آواز هم بخوانند.» روزنامه نسیم شمال که در چهارصفحه کوچک با امکانات‌ بسیار ابتدایی‌ چاپ می‌شد، در تهران ولوله‌ای برپا کرد. زبان ساده و طنزآمیز و هَجو بُرّای آن سخت در دوره استبداد صغیر مؤثّر افتاد. برخی کسان مبارزه سید اشرف الدین در راه آزادی را با نبرد ستّارخان سردار بزرگ مبارزات مشروطه خواهی مقایسه کرده‌اند.

اشعار سیّد اشرف الدّین بیش از آن که ارزش ادبی داشته باشد از جهت تاریخی و سیاسی دارای اهمیت است. این اشعار را اقتباس یا ترجمه ای آزاد از اشعار میرزا علی‌اکبر طاهرزاده صابر می‌دانند که در همان زمان با امضای مستعار در روزنامه ملانصرالدین قفقاز به زبان ترکی چاپ می‌شد. در بین اشعار نسیم شمال تعداد قابل ملاحظه ای مُستَزاد نیز وجود دارد:

گردید وطن غرقه اندوه و محن، وای‌
ای وای وطن، وای

‌خیزید و روید از پی تابوت و کفن، وای‌
ای وای وطن، وای

‌ازخون‌ جوانان که شده‌ کُشته درین راه‌
رنگین طبق ماه

‌خونین‌ شده ‌صحرا و تل و دشت و دمن، وای‌
ای وای وطن، وای

دست بردن شاعران در تقسیمات وزن از روزگار گذشته سابقه‌ داشته‌ است. منوچهری دامغانی با چنین نوآوری مسمّط را ابداع کرد. نخستین و قدیم ترین مُستَزاد را در دیوان مسعود سعد سلمان می توان یافت. در قرن های ششم و هفتم هجری نیز نمونه‌هایی از آن دیده شده است. امّا رواج فوق العاده مُستَزاد و تصنیف در دوره مشروطیت بود و با استقبال بسیار روبرو شد، گویی همین امر زمینه دگرگونی کامل وزن و پیدایش شعر نو را به وسیله نیما یوشیج آماده ساخت.

هرقدر ازعمر انقلاب مشروطه گذشت شعر سنجیده و استادانه فراوان تر شد. گویندگان بزرگ این دوره چون ملک الشّعراء بهار و ادیب الممالک فراهانی، نیاز به نوآوری در شعر و هماهنگی آن را با دگرگونی های بزرگ اجتماعی احساس کردند و بسیاری مطالب و معانی تازه را در شعر خویش آوردند. بهار حتّی در مواردی هیئت ظاهری و جاهای قافیه را در شعر خویش تغییر داد. امّا این شاعران به تغییر اساسی درشعر نپرداختند و مضامین شعر خود را که بیشتر متأثّر از مسائل سیاسی و احساسات شدید وطن دوستی بود، همچنان در قالب قصیده و غزل آوردند. به سخن دیگر، سبک شعر این دوره دنباله شعر دوران بازگشت ادبی است که شور و حال آزادی خواهی به آن حال و هوای تازه ای داده. زیباترین اشعار میهنی در این عصر، تصنیف هایی است که عارف قزوینی می‌ساخت و با صدایی دلکش و همراه ساز دلنشین خود می‌خواند. دوشاعر آزاده دیگر دراین روزگار، ابوالقاسم لاهوتی و میرزاده عشقی، نیز تغزّل ها و قطعات پُرشور خویش را به پای آزادی مردم کشور خود نثار کردند. ایرج‌ میرزا شعر خود را بیشتر به انتقاد اجتماعی اختصاص داد و در سادگی و روانی و زیبایی به سعدی نزدیک شد.

بزرگ‌ترین تحوّل در شعرمعاصر فارسی را نیما یوشیج (علی اسفندیاری)، پیشگام شعر نو، به وجود آورد. در این نوع شعر گرچه هنوز وزن عروضی است، امّا تعداد پایه ها در تمام مصراع ها مساوی نیست. شاعر پایه را که برای بیان مقصودش لازم و کافی است به کار می‌برد، بی آن که در مصراع بعد هیچ التزامی به تساوی یا تناسب تعداد پایه ها با مصراع‌های قبلی یا بعدی داشته باشد. این نوع وزن را وزن نیمایی نامیدند، امّا بعدها همین وزن نیز دستخوش تغییر و تحوّل شد و حتی بعضی شاعران شعر بی وزن (معروف به شعر سفید) سرودند. امّا این تغییر در اوزان و تعداد پایه ها همه تحوّلی را که نیما در شعر فارسی پدید آورد باز نمی نماید. در حقیقت دستکاری در وزن فقط ظاهر شعر را دگرگون می‌ساخت نه باطن و معنی و کیفیت دید شاعر را. تحوّل اساسی در نحوه دید شاعر پدید آمد. تا آن روز شعر جنبه توصیفی ذهنی داشت و این صورت ذهنی غالباً از مطالعه شعر استادان سلف پدید آمده بود. نیما این توصیف ذهنی را به وصف عینی بدل کرد و به بیان آنچه در عالم واقع می‌دید پرداخت. معشوق او هرگز بدان شکل که “باید باشد” نبود، بلکه چنان بود که شاعر می‌دید و با هرمعشوق دیگر تفاوت داشت. این تحوّل تحت تأثیر آشنائی نیما با شعر اروپایی و سبک های رایج در شعر قرن بیستم آن کشور پدید آمد. شعرنو هواداران بسیار یافت و نمونه های ارزنده ای از آن در آثار تنی چند از شاعران معاصر پدیدارشد.

از مشهورترین نوپردازان جز نیما پوشیج و فروغ فرخ زاد باید از مهدی اخوان ثالث (م. امید)، احمد شاملو(بامداد) و سهراب سپهری نام برد. شاعران برجسته دیگری نیز در بعضی آثار خود به این سبک گرائیده‌اند، از آن جمله نادر نادرپور، فریدون مشیری، سیاوش کسرائی و هوشنگ ابتهاج.

با آن که شاعران ارزنده در ادب امروز ایران بسیارند، امّا شعر در ادب معاصر فارسی چون ادب سراسر جهان، دیگر مقام گذشته را ندارد و جای خود را به انواع تازه نثر، به ویژه داستان و نمایش نامه، داده است.

نثر

پیشرفت نثر فارسی معاصر نتیجه دو جریان مهم فرهنگی است. یکی تجدید حیات ادب گذشته و دیگر آشنایی با ادب اروپا. در قرن نوزدهم مطالعات شرق شناسی شاخه‌ای مهم از تحقیقات دانشگاه های معتبر اروپا بود. کاوش های باستان‌شناسی و انتشار آثاری درباره تاریخ و تمدّن مشرق زمین، همه ملّت های شرقی از جمله ایرانیان را متوّجه عظمت و دیرینگی فرهنگ خود ساخت. این هشیاری علاوه بر آن که خود یکی از عوامل مهمّ بیداری در جنبش مشروطیت بود، زمینه سلسله مطالعات و تحقیقاتی وسیع گردید که اگر چه هنوز در نیمه راه است، امّا می توان از آن به تجدیدحیات فرهنگی ایران تعبیر کرد.

تصحیح و تحقیق

مهم ترین گام در راه شناخت میراث فرهنگی گذشته چاپ آثار گذشتگان بود که با پیدایی و توسعه ماشین های چاپ آسان می‌نمود. امّا نسخه‌های دست نویس هریک از این آثار نیاز به تصحیح، تحقیق و توضیح داشت. چاپ انتقادی نخستین کتاب های فارسی در اروپا به وسیله دانشمندان ایران شناس صورت گرفت. امّا به زودی استادان ایرانی، خود به ادامه این کار پرداختند. امروز بخش بزرگی از متون ادبی بازمانده از حوادث و مصائب تاریخ پُرتلاطم ایران بعد از اسلام به همّت محققّان جانی تازه یافته است. این گروه از محققّان با پیراستن این متون ازخطاها و افتادگی های ناشی از نادانی یا تعصّب نسخه برداران و با افزودن توضیحات لغوی، تاریخی، جغرافیایی و اشاره به مبانی اعتقادی و مراجع و مآخذ و تنظیم فهرست های متعدّد، این متون را آماده استفاده همگان ساختند. دسترسی روزافزون به متون کهن نویسندگان امروز را در انتخاب زبان و معانی و مضامین تواناتر ساخته و به پیدایش انبوه مقالات و مجموعه های بزرگ تحقیقی درباره جزییات آن ها انجامیده است. مقدّمه هایی که بر هریک از این آثار تصحیح شده از شعر و نثر فراهم آمده، نیز اغلب خود نوشته هایی روشنگر و ارزنده است. تصحیح و چاپ انتقادی متن های دیرین زمینه ای مناسب نیز برای تحقیقات تازه فراهم آورد. کار بزرگ تدوین لغت نامه دهخدا بدون داشتن متن های تصحیح شده ممکن نبود.

استادان بزرگی که به کار تصحیح، تحقیق و تألیف دراین زمینه ها پرداختند بسیارند از آن جمله محمّد قزوینی، که پیش گام روش تصحیح انتقادی متون و تحقیقات تاریخی بود، عبّاس اقبال آشتیانی، ملک الشّعرای بهار، سعید نفیسی، علی اصغر حکمت، جلال‌الدین همایی، ذبیح‌الله صفا، مجتبی مینوی و قاسم غنی. از آثار برجسته این محقّقان علاوه بر متن های تصحیح شده کتاب هایی چون تاریخ ایران از عباس اقبال آشتیانی، تاریخ ادبیات در ایران تألیف ذبیح الله صفا و سبک‌ شناسی یا تاریخ تطّور نثر فارسی از ملک الشعرای بهار در دانشگاه های ایران جزو کتاب های درسی است.

ترجمه متن های باستانی

از کارهای عمده دیگر دراین زمینه ترجمه بخش های مختلف اوستا و دیگر متون باستانی به زبان فارسی است. آشنایی با زبان ها و متون باستانی ایران نیز از طریق اروپاییان به فرهنگ امروز ایران راه یافت. این خود مباحث مهمّی را در زبان شناسی مطرح کردو به احساسات ملّی شدیدی که هم زمان با جنگ جهانی دوم بین اقوام آریایی پیدا شده بود پیوند یافت. امّا درکنار این جریان افراطی زود گذر، آشنایی با معتقدات، افسانه ها و متن های ادبی باستانی در بارور کردن ادب معاصر فارسی نقشی بزرگ داشت. استاد ابراهیم پورداود با ترجمه اوستا به فارسی دراین راه کوششی ارزنده کرد. نوشته های او که تحقیقاتی مبتنی بر مراجع اروپایی است امروز دانشجویان و محققان را در فهم نکاتی از زبان و ادب فارسی یاری می‌کند که پیش از آن چندان مورد توّجه نبود.

ادب عامه

زندگی دوباره ادبیّات گذشته را از جنبه ای دیگر در پرداختن به ادب عوام می‌توان دید. این گونه از ادب نه تنها در داستان های کوتاه و بلند و شعر معاصر جایی شایسته یافت، بلکه از راه مقاله هایی که صادق هدایت در مجله موسیقی می‌نوشت، به عنوان رشته‌ای از تحقیقات فرهنگی‌مطرح شد و شماری از پژوهشگران به روش علمی به گردآوری و تحقیق درباره آداب و رسوم و افسانه‌ها و ترانه‌ها و لالایی ها و معتقدات عامه پرداختند. چند دهه اخیر شاهد حضور روزافزون و گسترده ادب و فرهنگ عامه در آثار نویسندگان ایران بوده است. تحقیق در لهجه های محلّی نیز که با فرهنگ عامه پیوندی نزدیک دارد در دوران معاصر رواجی قابل ملاحظه یافته و به اعتبار و اهمیت بخشی از فرهنگ ایران، که براثر دگرگونی های عظیم قرن حاضر درحال زوال است، افزود.

ترجمه آثار ادب غرب

آشنایی با ادب اروپایی از زمان فتح علی شاه قاجار با آموختن زبان فرانسه از طرف شاه زادگان و درباریان آغاز گردید. نخستین ترجمه ها یا از متن اصلی و یا از ترجمه آن ها به زبان های عربی و ترکی بود. پس از روی کار آمدن خاندان پهلوی با تأکیدی که بر تجدّد می‌شد، این کار سرعت گرفت و در روزگارمحمد رضاشاه پهلوی به اوج خود رسید. دراین دوران انبوهی از آثار ادبی، تاریخی، اجتماعی و علمی به زبان فارسی ترجمه شد و شاهکارهای دیرین جهان به زبان فارسی در دسترس مردم قرار گرفت. دانشگاه های ایران با انبوه فارغ‌التحصیلان زبان های مختلف، نه تنها امکان ترجمه آثار بیشتری را فراهم می‌آوردند، بلکه دانشجویان را با پیشرفت های فکری و روش های علمی در بسیاری از زمینه‌ها آشنا می‌کردند. این تحوّل گرچه ازجهتی موجب بیگانگی برخی کسان از فرهنگ اصیل ایرانی و شیفتگی بسیار نسبت به فرهنگ بیگانه شد، امّا درنهایت به باروری ادب فارسی به ویژه در زمینه داستان و نمایش نامه نویسی انجامید.

داستان کوتاه

نثر معاصر فارسی در آشنایی با ادب اروپایی بیشتر به تقلید از قالب های نو و تکنیک‌های امروزی برای نمایش اوضاع اجتماعی با معیارهای فرهنگ ایرانی پرداخت. داستان‌های کوتاه جمال زاده، صادق هدایت، بزرگ علوی و صادق چوبک با ترسیم زندگی طبقات محروم و دردها و مصائبی که از فقر و جهل سرچشمه می گرفت، به زودی توّجه مردم کتاب خوان را جلب کرد. البتّه بدبینی هدایت و تلخ نگری صادق چوبک چندان آسان به دل‌ها نمی‌نشست. با این همه، زبان ساده و کلمات عوامانه مردم کوچه و بازار نه تنها برخلاف زبان فضل فروشانه و پُر طُمطُراق ادب درباری موجب رمیدن مردم عادی نمی‌شد، بلکه آنان را درحال و هوایی آشنا قرار می‌داد. جمال زاده با اصرار عبارات و ضرب المثل‌ها و تعبیرهای عوامانه را این جا و آن جا در نثر خود می‌گنجاند امّا دیگران دراین کار کمتر اصرار داشتند.

نمایش نامه

یکی دیگراز زمینه‌هایی‌ که نویسندگان ایرانی در آن ذوق آزمایی کردند نمایش نامه نویسی بود. اجرای نمایش در ایران تنها به صورت تعزیه و تقلید و سیاه بازی و بعضی بازی‌های خنده آور سابقه داشت. در این انواع ابتدایی، نمایش طرحی ثابت و یکنواخت داشت و گفتگوها پیش بینی نشده بود. نخستین تجربه‌های نمایش به سبک اروپائی در ایران با ترجمه آثار مولی یر و میرزا فتح علی آخوندزاده، نویسنده آذربایجانی، آغاز شد. نخستین نمایش نامه‌های فارسی را میرزا آقا تبریزی مقارن جنبش مشروطیت نوشت که نه برای اجرا در صحنه نمایش بلکه برای خواندن و عبرت گرفتن بود. امّا به تدریج که کارگروه‌های نمایش شکل گرفت، نمایش نامه هایی به فارسی نوشته شد که معروف ترین آن ها نمایش نامه کمدی و انتقادی جعفرخان از فرنگ برگشته، اثر حسن مقدّم، بود.

قراردادن ساختار و فرم نمایشی درقالب سنّت ادبی که سابقه و تجربه کافی در این باب نداشت آسان نبود. با این همه، در ادب معاصر فارسی نمایشنامه نویسان ارزنده ای پیدا شدند و آثاری جالب آفریدند. دوتن از مشهورترین ایشان غلامحسین ساعدی و بهرام بیضایی اند که تاکنون نمایش نامه های بسیاری از هریک از آن ها بر صحنه رفته است.

رُمان

قصّه نویسی و داستان پردازی نیز به شعر و نثر در ادب فارسی مقامی بزرگ داشته است. امّا ایرانیان با رُمان به سبک اروپایی و به معنای امروزی آن، نخستین بار درحدود هفتاد سال پیش از طریق ترجمه آثاری چون کنت دومونت کریستو و سه تفنگدار آشنا شدند. رُمان، به خلاف داستان کوتاه، مدّت ها چندان مورد توجه نویسندگان ایرانی قرارنگرفت. نخستین تجربه‌ها در این نوع ادبی، شامل رُمان های آموزشی و تاریخی و اجتماعی بود که به واسطه ساخت ضعیف خود اهمیت چندانی نیافت، به خصوص که سیل ترجمه از زبان های دیگر جا را برای رُمان های ایرانی تنگ می‌کرد.

با انتشار شوهر آهو خانم، نوشته علی محمّد افغانی، در سال 1340ش/1961م نخستین رُمان فارسی به اسلوب اروپایی وارد عرصه ادب ایران شد.از آن پس رُمان نویسی ِدر ایران وارد مرحله تازه ای گردید و در کمتر از بیست سال تعداد زیادی آثار ارزنده در این سبک انتشار یافت از جمله سووشون نوشته سیمین دانشور، شازده احتجاب از هوشنگ گلشیری و کلیدر به قلم محمود دولت آبادی.

منابع

– آرین پور، یحیی. از صبا تا نیما. چاپ دوم، تهران، جیبی، 1351.

– آژند، یعقوب. ادبیات نوین ایران از انقلاب مشروطبت تا انقلاب اسلامی. تهران، امبیر کبیر، 1363.

– براون، ج. ادوارد. از سعدی تا جامی. ترجمه وحواشی علی اصغر حکمت. تهران، ابن سینا، 1339.

————-. تاریخ ادبی ایران از فردوسی تا سعدی. تهران، امیر کبیر، 1358.

————-. تاریخ ادبی ایران از قدیم ترین روزگاران تا زمان فردوسی. ترجمه علی پاشا صالح، تهران، ابن سینا، 1351.

————-. تاریخ مطبوعات و ادبیات ایران در دوره مشروطیت. ترجمه محمّدعباسی، رضا صالح زاده. تهران، کانون معرفت، 1341.

– صفا، ذبیح الله. تاریخ ادبیات در ایران. چاپ سوم، تهران، انتشارات فردوسی،1366 .

– مطهری، مرتضی. خدمات متقابل، اسلام و ایران. تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1354.

– یکتائی، مجید. نفوذ فرهنگ و تمدن ایران و اسلام در سرزمین هند و پاکستان. تهران، اقبال، 1353.

 

بزرگان دانش، اندیشه و ادب

اندیشه وران و دانشمندان به منزله روح و عقل جامعه و گران بها ترین سرمایه های فرهنگی هرملّت اند. نگاهی به زندگی و آثار بسیاری از این بزرگان درتاریخ فرهنگ ایران به روشنی نشان می دهد که با وجود تند باد حوادث و سیل های بنیان کن مصائب، ارزش های اصیل انسانی و قومی مردم ایران تنها در پناه دانایی و روشن بینی چنین کسان دوام و ماندگاری یافته است. ازمیان گروه بی شمار این بزرگان، برخی سرآمدان تاریخ دانش و ادب اند و برخی دیگر در عرصه فلسفه و عرفان شهرت بسیار دارند. نام تعدادی از ایشان با وقایع مهم درآمیخته و شهرت عدّه ای دیگر از مرزهای سیاسی و اعتقادی بسیار فراتر رفته است. با این همه، هریک از ایشان به گونه ای و در زمینه ای و با روشی مخصوص به خود نماینده جنبه ای از فرهنگ ایرانی و شاهدی بر ارجمندی آن درعرصه های جهانی است. در ترتیب آوردن نام این بزرگان تاریخ زندگی و شباهت آثار و اندیشه ایشان رعایت شده است.

اندیشه وران و دانشمندان به منزله روح و عقل جامعه و گران بها ترین سرمایه های فرهنگی هرملّت اند. نگاهی به زندگی و آثار بسیاری از این بزرگان در تاریخ فرهنگ ایران به روشنی نشان می‌دهد که با وجود تند باد حوادث و سیل های بنیان کن مصائب، ارزش های اصیل انسانی و قومی مردم ایران تنها در پناه دانایی و روشن بینی چنین کسان دوام و ماندگاری یافته است.

از میان گروه بی‌شمار این بزرگان، برخی سرآمدان تاریخ دانش و ادب اند و برخی دیگر در عرصه فلسفه و عرفان شهرت بسیار دارند. نام تعدادی از ایشان با وقایع مهم درآمیخته و شهرت عدّه ای دیگر از مرزهای سیاسی و اعتقادی بسیار فراتر رفته است. با این همه، هریک از ایشان به گونه‌ای و در زمینه‌ای و با روشی مخصوص به خود نماینده جنبه‌ای از فرهنگ ایرانی و شاهدی بر ارجمندی آن درعرصه های جهانی است. در ترتیب آوردن نام این بزرگان تاریخ زندگی و شباهت آثار و اندیشه ایشان رعایت شده است.

ابن مُقفّع (ت. 143.ه/760م)

عبدالله ابن مُقفّع یکی از بزرگ ترین دبیران و مترجمان ایرانی است که در نیمه اول قرن دوّم هجری/هشتم میلادی می‌زیسته. نام وی روزبه پسر دادبه است و در قریه گورفارس (فیروز آباد) در خانواده‌ای مانَوی از کارمندان دارایی متولّد شد. گفته اند حَجّاج بن یوسف، والی خون ریز عرب، پدر او را به علّت اختلاف درحساب دیوان به سختی کتک زد و دست او را معیوب کرد. لقب ابن مُقفّع به معنی پسر شکسته دست از این جا به او داده شده است.

ابن مُقفّع هنوز بیست سال نداشت که در زمان بنی امیّه منشی والی عرب کرمان شد. اندک زمانی پس از آن به خدمت دربار عبّاسی درآمد و مسلمان گردید. وی مردی دانشمند بود و زبان‌های پهلوی، فارسی و عربی را نیک می‌دانست. او را عربی دان برجسته ای دانسته‌اند که با زبانی رسا و توانا سخن رانی می‌کرد و کتاب می‌نوشت. در آن زمان عرب ها خواندن و نوشتن را کاری پست می‌شمردند. آموزگاری در نظر آنان با گدایی در یک ردیف بود، حال آن‌ که ایرانیان آموزگاران و دبیران (منشیان) را طبقه‌ای خاص و محترم می‌شمردند. درکتب مختلف از هفت طبقه دبیران دوران ساسانی یاد کرده‌اند، مانند داد دبیره یعنی دبیران دستگاه دادگستری، گنزک دبیره یا دبیر خزانه داری و آتش آمار دبیره یعنی دبیر آتشکده. بیشتر دبیران بزرگ و نویسندگان برجسته دراین دوران ایرانیان دانشمند بودند که علاوه بر خط و دانش نویسندگی از تاریخ، حساب، نجوم، فلسفه و منطق اطلاعات بسیار داشتند. ابن‌مُقفّع برجسته ترین آنها بود.

ابن مُقفّع، در عمر کوتاه خود، درحدود سی و شش سال، انبوهی از آثار و تألیفات و ترجمه‌های گران بها به زبان عربی برجای گذاشت که ظاهراً بیشتر آن ها ترجمه و اقتباس از کتاب های اخلاق و آداب و روش ایرانیان دوره ساسانی است. از جمله آن ها خدای نامه درتاریخ پادشاهان ایران و آیین‌نامه در تشکیلات دولت و نیز در ورزش ها و تیراندازی و چوگان بازی است. کتاب التاج و کتاب مَزَدک و نامه تَنسر و کَلیله و دِمنه از دیگر نوشته ها و ترجمه های اوست که در همه آنها شور ایران دوستی موج می‌زند. علاوه بر این ها کتابی به نام الدّرة الیتیمه یعنی مروارید یکتا درباره اخلاق و تربیت و کتابی دیگر به نام رسالة الصحابه را به ابن مُقفّع نسبت می‌دهند.

از نظر اخلاقی نیز داستان های جالبی درباره وفاداری و جوانمردی و بخشش ابن مُقفَع نقل کرده‌اند. بزرگواری و بی نیازی او در نظر دوستان وی شگفت آور بوده است. با این ویژگی‌ها نسبت زَندَقه یا مانَوی‌گری که وی را همواره بدان متّهم می‌داشتند بسیار قوّت داشت. رساله‌ای بر رد عقاید مانَویان نوشته شده که آن را بر ردّ کتابی از ابن‌مُقفّع درباره مانی می‌دانسته‌اند. علاوه براین، «باب برزویه طبیب» که در آغاز کَلیله و دِمنه‌های عربی و فارسی آمده و نظرهایی مشابه نظر مانَویان ابراز می‌دارد، و احتمال داده اند که ابن مُقفّع خود آن را بر متن افزوده، از دیگر مدارکی است که او را به مانَوی بودن متّهم می‌کرده است.

گفته اند که ابن مُقفّع روش سیاسی شُعوبی داشت. اگرچه این امر به اثبات نرسیده امّا همان اشتیاق به تاریخ و گذشته و روش های نیک ایرانیان که در کتاب های مختلف او مورد ستایش بسیار قرار گرفته نشان تمایل شدید او به شُعوبیه است. با این احوال، طبیعی است که خلفای تازه به دوران رسیده عبّاسی از کسانی نظیر او، با همه بهره‌ای که در حکومت خود از ایشان می‌برده‌اند، در هراس بوده باشند. منصور، دوّمین خلیفه عبّاسی، در فرصتی شخصاً فرمان به قتل پنهانی ابن مُقفّع داد و سُفیان بن معاویه، که بارها مورد تحقیر ابن‌مُقفّع قرار گرفته بود، او را در خانه خود به فجیع ترین وضع شکنجه کرد و کشت.
محمّد زکریای رازی (313-251 ه/925-865م)

محمّد زکریای رازی، شیمی‌دان و پزشک معروف ایرانی ‌در شهر ری به دنیا آمد. درجوانی‌ در زادبوم خویش به زرگری و صرّافی پرداخت و باعلاقه ای که به کشف اسرار طبیعت داشت به سوی علم کیمیا کشیده شد. کیمیاگران می‌خواستند گوهر فلزّات را دگرگون کنند و با آزمایش‌های پُرهزینه و طولانی ‌در جستجوی به دست آوردن اکسیری بودند که مس را به طلا بدل کند. محمّد زکریا نیز سال های بسیارعمر خود را در این کار گذراند. وی عاقبت نتوانست مس را طلا کند. امّا ضمن تجربیات خود از تقطیرشراب الکل به دست آورد. وی نام این محصول را که تا آن زمان در جهان ساخته نشده بود الکُعْل گذاشت. امّا این کلمه در ترجمه کتاب‌های رازی به لاتین، که در قرن شانزدهم میلادی‌ صورت‌ گرفت، به شکل الکل درآمد و جهانی شد. طریقه تهیه آمونیاک یا جوهر نوشادر نیز نخستین بار به وسیله محمّد زکریای رازی کشف شد.

محمّدزکریا، سال های جوانی خویش را صرف این گونه آزمایش ها کرد تا آن که به سبب کار مدام نزدیک آتش و بخارها و بوهای تند ترکیبات سمّی شیمیایی، چشم‌های او سخت آزرده شد. نزد چشم پزشک رفت و طبیب پانصد دینار طلا خواست تا چشم‌هایش را مداوا کند. خود نوشته است« آن‌گاه دانستم کیمیای واقعی‌علم پزشکی است.» هنگامی که محمّد زکریا، تحصیلات پزشکی خود را در بغداد آغازکرد گویا نزدیک چهل سال داشت. در آن زمان بغداد کانون بزرگ‌علمی مسلمانان به حساب می‌آمد. مترجمان زبردست آثار مختلف علمی را از زبان های پهلوی، یونانی و سُریانی به عربی برمی‌گردانند. بیمارستان های بزرگ و مجهّز، که به تقلید از مراکز علمی ایرانی به خصوص دانشگاه جُندی شاپور اهواز در بغداد تأسیس شده بود، مراکز علمی و آموزشی مهمّی به ‌شمار می‌رفت.

محمّد زکریا پس از آموختن پزشکی و تسلّط بر فلسفه به اداره بیمارستان عضدی یا معتضدی در بغداد پرداخت و با رسیدن به کمال علمی ازسوی اغلب امیران و حاکمان آن روزگار دعوت می‌شد که رساله ها و کتاب های علمی خود را به نام ایشان بنویسد. رازی پس از چند سال اقامت در بغداد به ری، زادگاه خویش، بازگشت و به اداره بیمارستان آن شهر و تعلیم شاگردان بسیار خود پرداخت. این فیلسوف و پزشک عالی قدر در پایان زندگی بینایی خود را از دست داد.

رازی ایرانی بود، امّا کتاب هایش را به زبان علمی رایج زمان یعنی عربی می‌نوشت. عرب‌ها او را طبیب المسلمین و جالینوس العرب نامیده‌اند. کتاب ها و مقالات او که خود فهرست آن ها را به دست داده در جمع دویست و هفتاد و یک کتاب است. مهم ترین اثر او کتاب جامع‌ الکبیر معروف بهالمعادی است که بزرگ ترین کتاب طبّی، و به تعبیری، دائرة‌المعارف مفصّل علم طب آن دوران به شمار می رود. رازی در این اثر تجربیات شخصی و یادداشت های خودرا درباره مداوا و اعمال جراحی با دقت تمام شرح داده است. روش کار وی مشاهده و تجربه بود. وی با دانشمندانی که روش قیاس و استقرار را، به پیروی از روش ارسطو، درست می‌دانستند، مخالفت می‌ورزید. همین موجب شد که دانشمندان و فلاسفه بزرگی چون ابونصر فارابی و ناصرخسرو قبادیانی به ردّ برخی از آراء او بپردازند.

کتاب دیگر محمّدزکریا، درباره آبله و حصبه نه تنها درکشورهای اسلامی که در سراسر اروپا نیز شهرت یافته است. کتاب طب المنصوری وی نیز در قرون وسطی به زبان لاتین درآمد و پس از اختراع چاپ از نخستین کتاب هایی بود که به چاپ رسید. مجموعه آثارمحمّد زکریای رازی را خدمت ارزنده فرهنگ اسلامی به علم پزشکی در سراسر جهان نامیده‌اند.
ابونصر فارابی (339-260ه/ 950-873م)

ابونصر فارابی بزرگ ترین فیلسوف دوره اسلامی است. وی در خانواده‌ای ایرانی درشهر فاریاب از نواحی خراسان بزرگ، متولّد شد. پدرش از سران سپاه مرزنشین بود. در جوانی طی سفری طولانی و پُر رنج به بغداد رفت و نزد استادان بزرگ زمان، به تحصیل منطق و فلسفه یونان پرداخت. پس از اندک زمان، وی که به زبان های فارسی، ترکی، عربی، سُریانی و یونانی تسلّط کامل داشت، در فهم فلسفه یونان به پایه‌ای رسید که او را معلّم دوّم خواندند. معلّم اوّل ارسطوست و پس از ابونصر دیگر هیچ کس را معلّم نگفته‌اند.

فارابی در راه کسب دانش سختی بسیار تحمّل کرد. شب‌ها در نور چراغ پاسبانان شهر کتاب می خواند و اغلب تا صبح بیدار می‌ماند. زندگی محدود و محقّر او به خوابیدن کنار رودخانه‌ها و باغ ها گذشت. در همان وضع به نوشتن و خواندن روز می‌گذراند و شاگردان بسیارخویش را نیز همان جا تعلیم می‌داد. این محرومیت‌های مادّی، اگرچه بیشتر درسال های جوانی بر او تحمیل شد امّا پس از آن نیز وی با همه دانش و شهرت خویش، همچنان ساده می‌زیست. نوشته اند که از سیف‌الدوله همدانی فاتح دمشق نیز، که او را گرامی می‌داشت، هر روز بیش از چهار درم که مبلغی بسیار ناچیز بود نمی‌پذیرفت.

دوران زندگی ابونصر فارابی هم زمان با فروپاشی و ضعف خلافت عبّاسی است. خاندان‌های بزرگ وزیران ایرانی مانند بَرمَکیان که در دربار خلافت عبّاسی از علم و اندیشه حمایت می‌کردند، از میان رفته بودند. خاندان های دانش دوست و هنرپرور ایرانی چون سامانیان و آل بویه نیز هنوز قدرت چندانی نداشتند. در چنین احوال، ناچار بزرگانی چون ابونصر فارابی، در جستجوی حامی و مشوّق دانش، به دیارهای دور سفر می‌کردند و گاه چون او ناچار از سرزمین‌هایی که در آن مورد آزار و تهدید بودند می‌گریختند.

سیف الدوله همدانی در روزگار زندگی ابونصر در دمشق، هنگامی که به واسطه تهمت بددینی از بغداد فراری شده بود، دمشق را گرفت و چون از افراد انگشت شمار آزاد اندیش روزگار خود بود، دانشمندانی چون فارابی و شعرا و گویندگانی چون مُتنَبّی را پیرامون خود گرد آورد. مُتنَبّی پس از آن در دربار عضدالدوله دیلمی به مقام بزرگ و والایی رسید. امّا زندگی محدود و محقّر ابونصر درچنین روزگار بیشتر در نتیجه عدم اعتنای بزرگان به دانش و فلسفه بود. در این دوران تعصّب در عقیده و تظاهر به دین داری در بین قدرت مندان و حاکمان سخت رواج داشت. ناچار آنان که چون ابونصر فارابی دانستن و اندیشیدن درباره حقیقت را از تجمّل و راحت جسمانی برتر می‌دانستند در تنگی و فشار می‌زیستند.

ابونصر فارابی فیلسوف بود امّا برای گذران زندگی ناچار به پزشکی و مداوای بیماران می‌پرداخت. این راهی بود که بیشتر فلاسفه اسلامی در آن روزگار پیش می‌گرفتند. به همین جهت حتّی تا روزگار ما هنوز به پزشک، حکیم نیز می‌گویند، درحالی که حکیم در اصل به معنی فیلسوف و اندیشه‌ور است.

کتاب های فلسفه‌ای که تا زمان ابونصر فارابی ترجمه شده بود اغلب غلط بسیار داشت و قابل فهم نبود. فارابی نخستین کسی است که با رنج بسیار آثار ارسطو و افلاطون را به طور کامل دریافت و در کتاب ها و رساله های خود به شرح و تفسیر و نقد آنها پرداخت. آشنایی دوباره جهان با آثار این فیلسوفان در واقع مرهون دانش و تلاش ابونصر فارابی است. وی، علاوه بر فلسفه و منطق که موضوع بیشترین آثار باقی‌مانده از اوست، در همه علوم زمان خود سرآمد دیگران بود. پزشکی را نیک می‌دانست امّا در روزگار رفاه بدان نمی پرداخت. در ستاره ‌شناسی کتابی از او باقی است که بی پایه بودن پیش گویی منجّمان را ثابت می‌کند و آنها را بی ارزش می‌شمرد. کتاب بزرگ و معتبر او در سیاست نمودار اطّلاع وسیع او درباره جوامع بشری است. مهم تر از همه کتابی است که وی درباره مدینه فاضله و شهر آرمانی فلاسفه نوشته است. وی دراین کتاب که خود به چند بخش بسیار بزرگ و مهم تقسیم شده، با بینشی فلسفی و عارفانه نظریات خود را در باره جوامع انسانی بیان داشته است.

ابونصر فارابی در موسیقی نیز استادی بی نظیر بود. اختراع قانون را به او نسبت داده‌اند. او علاوه بر نوشتن رساله های متعدّد درباره موسیقی و زبان‌شناسی، نوازنده ای ماهر بود. نوشته اند که وی درمحضر سیف الدوله همدانی ابتدا خطای یک یک خوانندگان و نوازندگان مجلس را باز نمود، آنگاه ازکیسه ای که درکمر داشت چند چوب درآورد و آنها را به هم پیوست و بنواخت. همه را خنده گرفت. پس چوب ها را درهم ریخت و ترکیبی دیگر بساخت و بزد. همه به گریه درآمدند. بار دیگر چوب ها را در هم ریخت و ترکیبی تازه فراهم آورد و ضربی دیگر آغاز کرد. همه حاضران حتّی پرده داران و دربان ها نیز به خواب رفتند. او آنها را خفته رها کرد و برفت. ابونصر فارابی سعادت انسان را در ترک پیوندهای ظاهری و بستگی های مادّی می‌دانست و معتقد بود که تنها کسی باید به فلسفه و علم روی آوردکه از جهت اخلاقی سخت پاک و بی نیاز باشد. وی به تربیت نفسانی خویش و شاگردانش بسیار اهمیّت می‌داد و در زندگی شخصی به جاه و جلال و نام و شهرت بی اعتنا بود. بی علاقه‌گی وی را به جمع آوری تألیفات خود ناشی از عظمت روحی او دانسته اند. باوجود این بیش از 102 رساله و کتاب از او به جای مانده که هریک در نوع خود بی نظیر است.

شیخ الرئیس ابوعلی سینا خود را شاگرد مکتب فارابی خوانده و گفته است که تنها از طریق مطالعه رساله های ابونصر توانسته است منظور ارسطو را از کتاب متافیزیک درک کند. ابونصر فارابی در آثار متعدّد فلسفی خود کوشیده است تا فلسفه را به معتقدات دینی مردم نزدیک کند، یا، به عبارت دیگر، معتقدات دینی را با اصول فلسفی ازخرافه و توّهم دور سازد. وی ثابت می‌کند که مثلاً در موضوع آغاز آفرینش، فلسفه از اخبار مذهبی دقیق تر و به توحید نزدیک تر است. افزون براین، فارابی برای رواج فلسفه، که دانستن آن را مانند علوم دیگر برای همه مردم لازم می‌دانسته، کوشیده که آن‌را به زبان و اصطلاحات مذهبی نزدیک کند. این کار پس از او در اواسط قرن دهم میلادی به وسیله اخوان الصفا، به طور کامل در رسالات متعدّد عملی گردید. امّا عده‌ای نیز به شدّت آن را مردود شمردند. امام محمّد غزالی درکتاب خود بر رد فیلسوفان، ابونصر فارابی و ابوعلی سینا را به عنوان دو تن از بزرگ‌ترین فلاسفه برگزیده تا با ردّ عقاید ایشان به طور کلّی فلسفه را نادرست جلوه دهد. این قبیل مباحث و درگیری های فکری نشان می‌دهد که فلاسفه درآن زمان تا چه حدّ ناچار از کناره‌گیری از مردم و تحّمل فشارهای اجتماعی بوده‌اند.

ابونصر فارابی در هشتاد سالگی در دمشق درگذشت و با آن که بیش از تنی چند بر جناره او نَگریستند، مجموعه‌ای گران قدر از آثار خود را به زبان عربی برجای گذاشت. امّا او نه عرب که فیلسوف و نابغه‌ای ایرانی و از جمله شخصیت های برجسته و کم نظیری است که آثار و افکارش اثری جهانی داشته است.رودکی (ف. 329 ه./949م)

ابو عبدالله جعفر ابن محمد رودکی در تاریخ ادب ایران به عنوان پدر شعر فارسی شهرت دارد. وی در قرن سوم هجری قمری/ نیمه دوم قرن نهم میلادی در روستای بَنُج رودک، دو فرسنگی سمرقند، زاده شد و در همان روستای زادگاه خویش از جهان رفت. وی از نوجوانی، قرآن را از بر داشت و با صدایی دلکش می‌خواند و از استادی به نام ابولَعبَک بختیار، درس نواختن بربط می‌گرفت. به زودی شهرت خنیاگری و آواز خوش او با شعرهایی که خود می‌سرود، به همه جا رسید و امیر خراسان، نصربن احمد سامانی، را واداشت تا او را به دربار خویش بخواند.

رودکی در دربار سامانیان که ایرانیانی آزاد اندیش و هنرپرور بودند، از مکنت و تجمّل بسیار برخوردار شد. نوشته اند هنگامی که رودکی همراه نصربن احمد از هرات به بخارا می‌رفت چهارصد شتر زیر بنه او بود. وی مردانی بزرگ چون امیر نصر سامانی، ماکان کاکی از سرداران و امیران بزرگ دیلمی و ابوالفضل بلعمی وزیر دانشمند دربار سامانی را، که جایزه‌های کلان به او می دادند، در اشعار بسیار زیبا و استادانه خویش ستوده است. با این همه، رودکی شاعری ستایشگر نبود. شعرش روان، ساده، دل انگیز و سرشار از شوق و ستایش لذّات و شادی‌های زندگی است.

اهمیّت رودکی در تاریخ ادب ایران نه تنها به سبب آن است که وی پیش از شاعران بزرگ دیگر به سرودن شعر فارسی روی آورد، بلکه از آن جهت نیز هست که انواع مختلف شعر فارسی را به زیباترین و رساترین صورت ابداع کرد. او نخستین شاعری است که قالب های گوناگون شعر فارسی را برپایه ای استوار بنا نهاد و راه را برای ظهور بزرگانی چون فردوسی و سایر استادان عصر غزنوی هموار کرد. پیدایش رباعی را در شعر فارسی طی داستان زیبایی به رودکی نسبت می دهند. رباعی شعری است کوتاه، مرکب از چهار پاره یا مصراع به وزنی خاص. نقل کرده‌اند که روزی رودکی چند کودک را دید که گردو بازی می‌کردند. جمعی از مردم، شیفته ظرافت و هیجان کودکانه، به دور ایشان گرد آمده بودند. رودکی به جمع آنان پیوست. کودکی شیرین زبان ضمن غلتاندن گردو با سخنانی موزون اشتیاق خود را برای افتادن آن در گودالی کوچک که به این منظور کنده بودند بیان می‌داشت و می‌خواند: «غلتان غلتان همی رود تابُن گود» حرکت ملایم گردو به سوی گود و انتظار و هیجان بازی و شیرینی رفتار کودک که همه را فریفته خود ساخته بود، چنان در طبع نازک شاعر اثر کرد که از آن پس رباعی‌های بسیار بر این وزن و آهنگ سرود.

رودکی اشعار خود را به آواز خویش همراه نواختن چنگ و بربط می خواند. تأثیر عظیم شعر معروف او: «بوی جوی مولیان آید همی» در ادب فارسی مَثَل است. نوشته اند که امیران و سپاهیان دربار امیر نصر سامانی از توّقف طولانی او در هرات که حدود چهار سال به طول انجامید ملول شده بودند. ناچار به رودکی روی آوردند تا به طریقی امیر را به سوی پایتخت یعنی بخارا روانه کند. رودکی بَرَبط برگرفت و به حضور امیر رفت و به آوایی خوش برخواند:

بوی جوی مولیان آید همی‌
یاد یار مهربان آید همی

ریگ آموی و درشتی های او
زیر پایم پرنیان آید همی

‌آب جیحون با همه پهناوری‌
خنگ ما را ت امیان آید همی

‌میرسرو است و بخارا بوستان
‌سرو سوی بوستان آید همی

این نغمه های خوش چنان در دل امیر مؤثر افتاد که نوشته اند حتی به قدر پوشیدن کفش ها معطّل نشد. بی موزه (چکمه) پای در رکاب اسب نهاد و به سوی بخارا به راه افتاد. رودکی به داشتن بیش از صد هزار یا به روایتی دیگر یک میلیون و سیصد هزار بیت شعر در زمان خود ممتاز بوده است. اکنون از اشعار او کمتر از هزار بیت پراکنده برجای مانده، امّا نوشته اند که وی به اشاره ابوالفضل بلعمی وزیر ادب دوست امیر نصر سامانی، کتاب کلیله و دمنه را به نظم آورد. در هنگام نظم کلیله و دمنه، رودکی کور بوده و ناچار گزارشگری در برابر او می‌نشسته و کتاب را برای او می خوانده است.

امیر نصرسامانی و وزیران با فرهنگ او، ابوالفضل بلعمی و ابوعبدالله جیهانی، به مذهب شیعه اسماعیلیه و خلفای فاطمی گرایش هایی داشتند. از رودکی نیز ابیاتی در اشاره به این اعتقاد باقی‌مانده است. پس از عزل امیر نصر پسر او نوح به امارت منصوب شد و دربار سامانی با وزارت فقیهی متعصّب، دیگر از آن شور و حال و ذوق و اندیشه که در زمان امیر نصر از آن سرشار بود تهی ماند. البتّه نمی‌توان اتّهام امیر نصر و سایر معاصران و درباریان او را تنها گرایش به حکومت فاطمیان مصر دانست. آزاد اندیشی و زیبا پرستی که بیشتر به روح ایرانی و زنده شدن خاطرات فرهنگ کهن این سرزمین مربوط می‌شد با فضای خشک مذهبی که می بایست مردم را مطیع و اسیر خلافت بغداد نگاه دارد مخالف بود و موجب تحریک های دائم و روز افزون برضدّ امیران ایرانی می‌گردید.

دراشعار رودکی، توصیف تاکستان ها و کارهایی که برای تهیه شراب از انگورهای درخشان آبدار انجام می‌شود بسیار آمده است. تنها قصیده کامل و تام و تمامی که از وی در دست است، قصیده «مادرِ می»، با شرح شاعرانه انگور چیدن و شراب انداختن آغاز می‌شود. نغمه‌های دل‌نشین پرندگان و شادی و نشاط انسان در لذّت بردن از زندگی زمینه اشعار اوست. اغتنام فرصت که بعدها موضوع اصلی شعرخیّام و سعدی و حافظ است نخستین بار در آثار رودکی دیده می‌شود. با این همه، رودکی شیرینی لذّت زندگانی و شادکامی و شادخواری را همه جا با بینش عمیق فلسفی درباره ناپایداری جهان و اندوه و افسوس به گذر تند و بی امان دنیا در هم آمیخته است:

شاد زی با سیاه چشمان شاد
که‌ جهان‌ نیست ‌جز فسانه و باد

زآمده تنگ دل نباید بود
و ز گذشته نکرد باید یاد

من و آن جعد موی غالیه بوی
من و آن ماه روی حور نژاد

نیک‌ بخت آن‌ کسی‌ که داد و بخورد
شوربخت آن‌ که او نه‌ خورد و نه داد

باد و ابراست این‌جهان افسوس
باده پیش آر هرچه بادا باد
فردوسی طوسی (411-329 ه. ق/1020-940م)

حکیم ابوالقاسم فردوسی طوسی شاعرملّی ایران از حماسه سرایان بزرگ جهان است. وی درقریه باژ یا پاژ طوس، همان سال که رودکی پدر شعرفارسی درگذشت، چشم به جهان گشود. فردوسی ازخاندان دهقانان ایرانی بود. دهقانان زمین داران کوچکی بودند که میراث فرهنگی خود را گرامی می‌داشتند و وارث و منتقل کننده آن بودند. قرن چهارم هجری، یعنی زمانی که فردوسی به دنیا آمد، سرزمین ایران پس از گذشت سیصد سال از حمله اعراب و فروپاشیدن شاهنشاهی ساسانی، دوباره سربلند می‌کرد. با روی کار آمدن حکومت های ایرانی که براثر سه قرن مبارزه دائم و همه جانبه ایرانیان ب رضدّ کارگزاران و گماشتگان خلفای اُموی و عبّاسی به دست آمده بود، ایرانی دوباره پرچم پُرافتخار خود را به اهتزار می‌آورد. زبان فارسی دَری نیز که طیّ این مدت با پذیرفتن مفاهیم و واژگان تازه وسعت و غنایی درخور توجّه یافته بود، برزبان شاعران و نویسندگان جاری می‌گردید.

درچنین احوال، هنگامی که فردوسی حدود هفده سال داشت، یکی ازدهقانان نژاده و بلندهمّت، به نام ابومنصور عبدالرزّاق کنارنگ، که معتقد به پیوستگی نژادی خود با شاهان باستانی ایران بود، به دستیاری وزیرخود دهقانان، موبَدان و راویان داستان های ملّی را از سراسر ایران به توس فرا خواند تا داستان های ملّی و باستانی را در دفتری گرد آورند و از گزند حوادث ایام به دور دارند. آن چه توسط این موبَدان و به خواست و تشویق ابو منصور عبدالرزّاق، فراهم آمد، شاهنامه ابو منصوری نامیده شد. تهیه این دفتر در سال 346 ه./957م به پایان آمد.

امّا از بد روزگار، تنها پنج سال پس از پایان یافتن شاهنامه ابومنصوری، ابومنصورعبدالرزّاق درجنگ کشته شد و غلامان ترک دستگاه سامانی به جای دهقانان و امیران آزاده ایرانی به قدرت رسیدند و حکومت و ملّیت ایرانی دوباره مورد تهدید قرارگرفت. چندی بعد، دقیقی شاعر دربار یکی از امیران سامانی اقدام به نظم شاهنامه کرد. امّا او نیز درجوانی به دست غلامی کشته شد و کار ناتمام ماند. در این هنگام، فردوسی که حدود چهل سال داشت کار ناتمام دقیقی را دنبال کرد و نزدیک به سی سال از عمر خویش را صرف سرودن شاهنامه نمود. در آغاز کار فردوسی، میان سرداران و سپه سالاران سامانی درخراسان جنگ درگرفته بود. در گرگان و طبرستان نیز جنگ دیگری میان برادران آل بویه و آل زیار جریان داشت. فردوسی با تیزبینی و دورنگری خود می توانست دوران ضعف و احتمالاً ازمیان رفتن حکومت‌های ملّی ایرانی را پیش بینی کند. از همین رو، با پشتکاری عظیم و با اشتیاق بسیار به سرودن شاهنامه و نظم داستان های پهلوانان ایرانی پرداخت تا شاید در این فرصت بتواند تاریخ و زبان ملّت کهن سال ایرانی را دوباره زنده کند. این زمان تنها فرصتی بودکه اقدام به این کار سترگ را ممکن می‌ساخت و پیر طوس به هشیاری تمام آن را دریافت. تلاش شبانه روزی او میوه شیرین داد و پس از حدود بیست سال نخستین بخش کار او که به نظم آوردن اکثر داستان های شاهنامه بود پایان پذیرفت. سال سیصد و هشتاد و چهارقمری که فردوسی خود درشاهنامه به آن اشاره کرده مقارن سال 994 میلادی است.

امّا دوسال پیش از این تاریخ، دولت سامانیان، مرزداران دلیر و با فرهنگ مشرق ایران سقوط کرده و بُخارا پایتخت ایشان به دست ترکان آل‌افراسیاب افتاده بود.

فردوسی دراین سال ها هنگامی که نخستین مرحله کارش را به پایان برده بود، دو سه سالی شاهد کشمکش های زورمندان بود و از کار بازماند. مقارن همین ایّام، سه شخصیّت بزرگ ادب دوست و هنرپرور و مقتدر روزگار نیز درگذشتند و قلمرو سامانیان به دست محمود غزنوی و ترکان آل افراسیاب افتاد و فردوسی پس از امیرسامانی و امیرخلف بن احمد و سَبُکتکین دیگر کسی را نمی‌شناخت که شاهکار عظیم او را قدر و بهایی نهد.

سلطان محمود غزنوی و رقیبان ترک او از آل افراسیاب، ابتدا با هم در برابرشاه زادگان خاندان سامانی متّحد شدند. امّا با از میان رفتن سامانیان رقابت میان آنان آشکار گردید. محمود دراین زمان با فرمان و منشورخلیفه بغداد رسماً سلطان ایران شده بود و چون آوازه شاهنامه، سروده فردوسی، همه‌جا می‌رسید او نیز به پیروی از ادب دوستی دربار سامانیان به شاعر گران قدر و حماسه ملّی او گرایش یافت. امّا در این میان سیاستی دیگر نیز در کار بود. محمود می‌خواست از شاهنامه برای برانگیختن احساسات ملّی ایرانیان علیه تورانیان آل افراسیاب بهره جوید. فردوسی در آن زمان حدود شصت و پنج سال داشت و پیر و فقیر و دل آزرده بود. تنها پسر و تکیه روزگار پیری خویش را نیزهمان سال با درد و افسوس بسیار به خاک سپرده بود. شاعر در غم‌گذران زندگی ناچار به محمود روی آورد.

سلطان محمود ابتدا فردوسی را گرامی داشت و فردوسی، امیدوار، به ادامه کارخود پرداخت. امّا سالی چند پس از آن، آل افراسیاب با جنگ‌های بسیار از ایران بیرون رانده شدند و عاقبت با محمود از درآشتی درآمدند. از آن پس دیگر سلطان محمود به فردوسی اعتنایی نداشت. فردوسی که شاهنامه را به پایان آورده بود، آن را با خود ازطوس به غَزنه، پایتخت سلطان محمود، برد و پس ازآن که به جای شصت هزار دینار طلا، یعنی یک دینار در ازای هربیت، همان مقدار درم به او دادند، جایزه سلطان را با بی اعتنایی تمام به حمامّی و فُقّاعی، یعنی کسی که کنار در گرمابه شربت می‌فروخت، بخشید و خود ناشناس از غَزنه گریخت.

مانده زندگی شاعر بلند پایه طوس در فقر و پیری و آوارگی گذشت. گماشتگان محمود شهر به شهر در پی اوگشتند تا او را برای مجازات، به دلیل بی‌اعتنایی به جایزه سلطان، دست بسته به دربار او برند. نوشته اند که سال ها بعد محمود از کرده خود پشیمان شد و جایزه ای قابل توجه برای فردوسی به طوس فرستاد امّا آن گاه که این هدایا به دروازه طوس رسید، جنازه شاعر را از دروازه دیگر بیرون می‌بردند. تنها دختر فردوسی به پی روی از طبع بلند پدر خویش، هدیه سلطان را نپذیرفت و آن را برای ساختن پلی وقف کرد. فردوسی را، به بد دینی و پی‌روی از مذهب شیعه متّهم کردند، چه این مذهب در آن روزگار با روحیات و تمایلات ایرانیان آزاده هماهنگی داشت. جنازه او را، که به گورستان شهر راه ندادند، در باغش به خاک سپردند.

زندگی فردوسی، بزرگ ترین شاعر حماسه سرای ایران، خودشاهدی بر بلندنظری و آزادگی روح مردم هنرمند و داناست. بیش از هزارسال ازمرگ او می‌گذرد و درهمه این زمان دراز، فردوسی بیش از هر شاعر دیگر در ایران و نزد عامه مردم شناخته بوده است. داستان‌های شاهنامه، قرن‌ها و قرن ها، هرشب در دور افتاده ترین نقاط ایران در قهوه‌ خانه ها و در زیر سیاه چادرها، بر زبان نقّالان و شاهنامه خوانان جاری شده و مردم عادی را شیفته عواطف بلند انسانی و روح آزاده و دلاوری های پهلوانان ایران کرده است.
امیرعنصرالمعالی کیکاووس

نویسنده کتاب قابوسنامه، نوه قابوس وشمگیراست. وی اگرچه خود دستگاه فرمانروایی و پادشاهی نداشت، امّا به رسم امیرزادگان آن روزگار آداب ملک داری را آموخته بود و از دانش ها و پیشه‌های مرسوم اطلاع فراوان داشت. وی کتاب خود را درسال 475ه./1082م، هنگامی‌که شصت و سه سال ازعمرش می‌گذشت، در اندرز فرزندش گیلان‌شاه نوشت. به این جهت این کتاب به پندنامه نیز شهرت دارد.

وی دراین کتاب برای فرزند خویش از شناختن حق پدر و مادر و احوال جوانی و پیری و طرزغذا خوردن و شراب نوشیدن گرفته، تا مهمانی کردن و عشق ورزیدن و گرمابه رفتن و شکار و چوگان بازی، سخن می‌گوید. مطلب کتاب به گونه ای است که بسیاری از مظاهر اوضاع اجتماعی آن عصر در آن جلوه‌گر است. بیان جزییات، درباره مسائلی چون بردگان، پزشکی، ستاره شناسی و انواع مرغوب اسب و امثال آن، نشان می‌دهد که نویسنده تا چه پایه درباره موضوعات مختلف آگاهی و دقّت نظر داشته است. او خود به صراحت از خطاهای جوانی خود یاد می‌کند و می‌داند که طبیعت جوان به نوعی دیگر است. از همین روست که کتابش چنین پایان می‌برد: «آن چه به خویشتن پسندیدم، اکنون تو را همان خواستم و آموختم. اگر تو بهتر از این خصلتی و عادتی همی دانی، چنان باش که بهتر بود و گرنه این پندهای من به گوش دل شنو و کاربند.»

نویسنده قابوس نامه در آموزش فرزند به روش های علمی و آزموده شده روی می‌آورد و رعایت ملایمت و مدارا با همگان را اصل پیشرفت و توفیق می‌شمارد و در تأیید آن چه می‌نویسد خاطرات خود و کارنامه گذشتگان و نکات تاریخی را به یاری می گیرد و جنبه های گوناگون زندگی ایرانیان را در قرن پنجم هجری /یازدهم میلادی به مهارت ترسیم می کند. ه نثر کتاب، پس از گذشت نزدیک به هزارسال، چنان روان و روشن و ساده است که هر خواننده امروزی را به راحتی همراه خود به دنیای نا آشنای گذشته ایران می کشد.

ابوریحان بیرونی (440-362 ه/1048-973م)

ابوریحان محمّد بن احمد بیرونی خوارزمی از نوابغ ایرانی است که به خصوص در ریاضیات و نجوم شهرت جهانی دارد. زادگاه او خوارزم، ولایتی حاصلخیز و آبادان درجنوب رودخانه جیحون، است که اطراف آن را بیابان های خشک و ریگزارهای ترسناک فرا گرفته. هزاران سال پیش از این، اوّلین مهاجران آریایی ایرانی درآن جا مسکن گزیدند.

هم زمان با کودکی‌وجوانی ابوریحان دوخانواده دانش دوست و هنرپرور درخوارزم حکومت داشتند، یکی مأمونیان که در شهر گُرگانج یا جُرجانیه، محلّ برخورد رودخانه جیحون به دریاچه آرال، می‌زیستند و دیگری آل عراق در بخش جنوبی خوارزم. ابوریحان در منطقه حکومتی آل عراق درمحلّی به نام بیرون زاده شد و تحصیلات خود را در خدمت خوارزمشاهان آل عراق، نزد ابونصر عراق ریاضی دان بزرگ آن روزگار، به پایان آورد. در بیست و چهارسالگی حکومت آل عراق به دست مأمونیان برافتاد و روزگار پریشانی و فقر و آوارگی ابوریحان فرا رسید. خود نوشته است که: «هنگام اقامت در ری شخصی را دیدم که در شمار علمای نجوم بود. جاهل بود و من بر او ایراد گرفتم. امّا چون من در آن وقت فقیر و پریشان بودم، او به تحقیر بینی خود را بالا گرفت و گفته مرا نپذیرفت.»

ابوریحان از راه ری به دربار شمس المعالی قابوس بن وشمگیر از امرای آل زیار به گرگان رفت و با احترام و ستایش بسیار این امیر دانش دوست روبرو گردید. درهمین روزگار وی که بیست و نه ساله بود کتاب آثارالباقیه را در فرهنگ های باستانی ایران، هند، یونان، یهود، مسیحی، بودایی، خوارزمی و سُغدی نوشت.

پس از چندی اوضاع خوارزم اندکی آرامش یافت. ابوریحان بازگشت و این بار در گُرگانج در پناه مأمونیان خوارزم به مطالعه و تحقیق و تألیف پرداخت. این روزگار آرام و پُربار هم‌زمان با سفر ابوعلی‌سینا به آن دیار بود. دو فیلسوف دانشمند، که مانند آنها در همه روزگار کم‌تر به وجود آمده، در کنار یکدیگر در مدرسه مأمونیه خوارزم به احترام و عزّت تمام مشغول کار بودند که محمود غزنوی حملات خود را به خوارزم آغاز کرد. ابوعلی‌سینا همراه بوسهل مسیحی به بیابان خوارزم گریخت امّا ابوریحان چندی ماند و عاقبت محمود او را همچون غنیمتی گران بها به پایتخت خویش غزنه برد.

درباره مقام بلند ابوریحان و درجه دانش پروری خاندان های ایرانی خوارزم، در تاریخ بیهقی از گفته ابوریحان داستانی نقل شده که: «خوارزم شاه مأمون بن مأمون. . . مردی بود فاضل و درکارهای سخت، مثبت، و زبان او بسته بود از دشنام و فحش و خرافات. من که بوریحانم مراو را هفت سال خدمت کردم و هرگز نشنودم. . . روزی خوارزم شاه سواره نزدیک حجره من رسید. فرمود تا مرا بخواندند. دیرتر رسیدم بدو. اسب براند تا درحجره من و خواست که فرود آید. زمین بوس کردم و سوگند گران دادم تا فرود نیاید. گفت علم برترین امارت است علم والاست و هیچ مقامی از آن برتر نیست.»

ادب و فرهنگ امیران و پادشاهان ایرانی هنگامی بهتر آشکار می‌شود که در همان زمان به واقعه‌ای دیگر از زندگی ابوریحان بنگریم و رفتار سلطان ترک، محمود غزنوی، را با او ببینیم. سلطان محمود از این که ابوریحان بسیار می‌دانست ناخشنود بود. یک بار او را به اتاقی چهار در احضار کرد و گفت: «حکم کن که من از این چهار در از کدام بیرون خواهم رفت.» ابوریحان نوشت و زیر تشکچه سلطان نهاد. آن گاه محمود فرمان داد تا بر دیواری در جانب مشرق دری نو بکندند و از آن بیرون رفت. چون نوشته ابوریحان را خواندند، همان را نوشته بود. سلطان بیاشفت و فرمود تا او را از بلندی به میان سرای افکندند و پس از آن شش ماه در زندان بود. بعدها سلطان گفت: «می‌گویند این مرد را در عالم نظیر نیست مگر ابوعلی سینا. . . لکن پادشاهان چون کودک خرد باشند. سخن ملایم رأی ایشان باید گفت.» سپس به ابوریحان گفت: «اگر خواهی که از من برخوردارباشی، سخن بر مراد من گوی نه بر سلطنت علم خویش.» ابوریحان در دربار سلطان محمود چنین زیست. با این همه از زندگی در دربار او و جانشینانش استفاده های بزرگ کرد. در بیشتر جنگ های محمود درهندوستان همراه او بود و از این طریق در این کشور سَنسکریت را آموخت و با دانشمندان و حکیمان هند و علوم و عقاید هندوان و فرهنگ دیرین ایشان آشنایی کامل یافت. کتاب ماللهند و ترجمه چندین کتاب از سَنسکریت به عربی حاصل این روزگار است.

پس از محمود، جانشینان وی با ابوریحان محترمانه تر و مهربان‌تر رفتار می‌کردند. کتاب بسیار مهم قانون مسعودی در نجوم و ریاضیات را به نام سلطان مسعود غزنوی و کتاب الجماهر فی معرفة الجواهر درباره سنگ‌های معدنی و گران‌بها به نام امیر مودود نوشته است. از آثار مهمّ ابوریحان بیرونی، کتاب التفهیم درعلم های حساب، هندسه، هیئت ونجوم است که به دو زبان فارسی و عربی به نام ریحانه دختر حسین خوارزمی نگاشت. این کتاب علاوه بر دقّت و اهمیّت مطالب علمی آن، درعین حال نمودار توّجه زنان دانشمند به علوم زمان نیز هست.

مجموعه آثار ابوریحان به یکصد و سی کتاب و رساله می‌رسد که هریک در نوع خود بی‌نظیراست. بسیاری از اطلاعات درباره سرزمین و تاریخ هند، سُغد، خوارزم، ایران باستان، یهود، بودائیان، صابئین و اقوام بسیار دیگر از طریق آثار ابوریحان تا امروز برجای مانده است. آثار او اغلب به زبان عربی یعنی زبان رسمی زمان اوست. با این همه، نه تنها در مشرق زمین بلکه در غرب نیز اطلاعاتی که ابوریحان از گذشته های دور فراهم آورده تنها سند و بازمانده به شمار می‌رود. روش ابوریحان مشاهده و تجربه است. به این جهت بیشتر دریافت های علمی او در طول قرن ها هم چنان درست مانده است. محاسبات ریاضی و نجومی و تطبیق تقویم و زبان های اقوام باستانی وسعت و دقّت معلومات او را آشکار می‌کند و همچنین درستی و اهمیّت‌ روش اورا. دریافت های وی در زمین‌شناسی، معدن شناسی، هواشناسی و جستجوی آب از اعماق زمین، کتاب های او را به صورت دائرة المعارف علوم درآورده است. وی از سرسخت‌ترین مخالفان خرافات و اوهام بود و پرهیز از آن ها را نه تنها در مسائل علمی که در زندگی عملی نیز توصیه می‌کرد.

ابوریحان در فلسفه نیز پیرو روش های موجود در زمان خود نبود. تردیدهای او درباره نظریات ارسطو و جواب های درستی که به روش خود می‌یافت او را از دیگر متفکّران زمانش ممتاز می کرد. فکر دقیق او در جستجوی حقایقی بود که مانند اصول ریاضی مسلّم و غیرقابل انکار باشد. به این منظور، ابوریحان علاوه بر فلسفه یونان، به آثار فکری اقوام دیگر از جمله هندوان نیز می‌پرداخت. مطالعه آثار ابوریحان بیرونی، از جمله سؤال و جواب هایی که بین او و ابوعلی سینا ردّ و بدل شده، نشان می‌دهد که او برخلاف دیگران بسیاری از نظریات فلسفی ارسطو را که پایگاه دقیق علمی ندارد نمی‌پذیرد.

ابوریحان بیرونی در سال های آخر حیات سفری به خوارزم کرد امّا دوباره به غزنین بازگشت و درهمان شهر درگذشت.
ابوعلی سینا (428-370ه/1036-981م)

ابوعلی حسین بن عبدالله سینا، نابغه مشرق و از بزرگ ترین دانشمندان و اندیشه وران ایران و جهان است. وی در خانواده‌ای اسماعیلی مذهب از کارگزاران امیرنوح بن منصور سامانی، درهمان سال‌ها که فردوسی در طوس سرودن شاهنامه را آغاز کرد، در بخارا متولّد شد. پدر وی در آموزش و پرورش پسران خود علی، حسین و محمود سعی بسیار داشت. امّا از میان ایشان، حسین در ده سالگی قرآن و صرف و نحو و ریاضیات را به سرعت آموخت و نزد ابوعبدالله ناتلی، که مدّتی کوتاه به دعوت پدر در خانه ایشان می زیست، کتاب های منطق و ریاضی را فراگرفت و پس از آن از ابوسهل مسیحی، استاد بزرگ دیگر روزگار، علوم طبیعی و پزشکی را چنان آموخت که به واسطه مهارت در آن به دربار امیر سامانی راه یافت. از آن پس بوعلی به تنهایی و با استفاده از کتابخانه بزرگ و معتبر امیر، به مطالعه پرداخت. خود گفته است که در شانزده سالگی تنها مشکل او فهم کتاب متافیزیک ارسطو بود. امّا چون به شرح ابونصر فارابی بر آن دست یافت مسائل برای او آسان شد و از آن پس بیش از آن چه در هجده سالگی می‌دانست نیاموخت.

استادی ابوعلی سینا در پزشکی راه او را به دربار سامانی و استفاده کامل ازکتابخانه معتبر آن جا گشود. وی در مداوای بیماران به پریشانی های روانی نیز توجه داشت، به همین جهت شرح بسیاری از معالجات شگرف او به صورت افسانه درآمده است.

ابوعلی سینا هنوز بیست ساله نبود که آتش سوزی کتابخانه بخارا، مرگ امیردانش پرور سامانی، نوح بن منصور، و غلبه ترکان آل افراسیاب بربخارا اوضاع روزگار وی را سخت آشفته کرد. وی که شهرت شیعی و اسماعیلی داشت ناچار به گرگانج، پایتخت خوارزم شاهان، امیران فرهیخته مأمونی خوارزم، رفت و نزد ایشان مدّتی در آرامش به نوشتن کتاب پرداخت. امّا محمود غزنوی که قدرتی روزافزون می‌یافت از دانشمندان دربار خوارزم خواست که به درگاه او در غزنین به پیوندند.

ابوعلی سینا، هراسان از تعصّب و خشک اندیشی محمود غزنوی، گریخت و همراه بوسهل مسیحی در بیابان به گرما و بی آبی و توفان دُچار شد. بوسهل پیر از پای درآمد، امّا بوعلی جوان و نیرومند توانست نیمه جان خود را به گرگان برساند، بدان امید که به درگاه شمس‌المعالی قابوس وشمگیر پناه جوید. افسوس که وی نیز به رسیدن او کشته شده بود. ابوعلی، پیش از رسیدن به گرگان، در خراسان ماند و با عارف و صوفی مشهور، ابوسعید ابوالخیر، دیدار کرد. گویند پس از این دیدار، ابوسعید گفت: «هرچه ما می‌بینیم او می‌داند.» و ابوعلی سینا نیز به دیگران می‌گفت: «هرچه من می‌دانم شیخ می بیند.»

گریز ابوعلی سینا از خوارزم به خراسان، گرگان، ری، قزوین و سپس همدان شش سال به طول انجامید. وی در این مدّت پیوسته و در هرحال به نوشتن کتاب هایی که در نظر داشت می‌پرداخت و می‌کوشید ناشناس بماند زیرا فرستادگان محمود تصویر او را به همه دروازه ها آویخته بودند و قدم به قدم او را دنبال می‌کردند. او شهر به شهر می‌گریخت. امّا هربار که به معالجه بیماران می‌پرداخت چنان مشهور می‌شد که ناچار از فراری دیگر بود. ابوعلی سینا مدّتی کوتاه در ری و پس از آن نه سال در همدان به دربار امیران آل بویه پیوست. در همدان به وزارت شمس الدوله پسر فخرالدوله دیلمی رسید. لقب شیخ الرئیس به مناسبت این دوران وزارت به او داده شده است. پس ازمرگ شمس الدوله دیگر مقام وزارت را نپذیرفت و با توطئه وزیر چهارماه در قلعه‌ای نزدیک فراهان کنونی زنِدانی شد. در زندان نیز به نوشتن کتاب پرداخت. پس از رهایی با شاگرد خود ابوعُبید جوزجانی و برادرش و دوغلام ناشناس در جامه درویشان به اصفهان رفت و تا پایان عمر خویش نزد علاء الدوله کاکویه با احترام تمام زیست و به نوشتن ادامه داد.

ابوعلی سینا فیلسوف، دانشمندی پرکار بود. نزدیک به 120 اثر از او باقی است. برخی از کتاب‌های او، که درقرون وسطی به لاتین ترجمه شد، قرن ها است که در سراسر جهان مورد استفاده پزشکان و دانشمندان قرار گرفته است. مهم ترین کتاب او در پزشکی قانون و در فلسفه و منطق شفاست که ترجمه‌هایی به عبری، آلمانی، لاتین، فرانسه و فارسی از آن دردست است. از نظر فلسفی، ابوعلی سینا پیرو ارسطو و فارابی و شرح‌کننده نظریات ایشان بود. با این همه به روش هیچ یک از فیلسوفان قدیم پای بند نماند و نظریات خود را به آراء آنها می‌افزود. تأثیر نوافلاطونیان و اندیشه های فلسفی فارابی درکتاب مشهور او، شفا کاملاً بارز است. او نخستین کسی است که مباحث فلسفه و علوم عقلی را به روشی روشن و روان درآثار مختلف خود مورد بحث قرار داده است. وی گرچه در خانواده ای اسماعیلی مذهب پرورش یافته بود امّا از همان جوانی هرگز خود را مقیّد نمی‌دانست و معتقدات حکمت اسماعیلی را نیز مورد تردید قرار می‌داد.

نوشته اند زمانی که وزیر بود، هر روز پیش از صبحدم برمی‌خاست و از کتاب شفا چند صفحه می‌نوشت. پس از آن شاگردان خودرا می‌پذیرفت و تا هنگام نماز به ایشان درس می‌داد. آن گاه بسیاری از بزرگان بر در سرای او گرد می‌آمدند و با او درباره امور گفتگو می‌کردند و همراه وزیر به دیوان می‌رفتند. تا هنگام نماز ظهر به وزارت می‌پرداخت. پس از ناهار و خوابی کوتاه برای مشاوره با امیر به دربار می‌رفت و به مداوای بیماران نیز می‌پرداخت. شب تا دیرگاه کتاب می نوشت یا به مجلس شراب و خوش گذرانی می‌رفت. در شکارگاه هنگامی که بر اسب سوار بود دبیری درکنار او اسب می‌راند و گفتار وی را می‌نوشت. ابن سینا شراب بسیار می‌نوشید امّا همواره می‌گفت که نوشیدن شراب عمر را کم می‌کند. یک بار در جواب این که پس چرا خود بسیار می‌نوشد گفت: « من پهنای زندگی را می خواهم نه در ازای آن را».

روزگار زندگی ابوعلی سینا دوران شکفتگی اجتماعی و پیش‌رفت علم درنقاط مختلف سرزمین ایران بود. وی با بسیاری از دانشمندان هم زمان خود درباره مسائل مختلف به گفت و شنود و نامه‌نگاری می‌پرداخت. ازاین طریق پرسش ها و پاسخ های بسیار ردّ وبدل می‌گردید. بسیاری از رساله ها و کتاب های این زمان را دانشمندان به نام یکدیگر و برای یکدیگر نوشته‌اند. سؤال و جواب های ابوعلی سینا و ابوریحان بیرونی، یکی در اصفهان و دیگری در غزنه، به تفصیل تمام هنوز باقی است. این گونه بحث ها و گفت و گوها گاه به حرف های ناشایست و جدل‌های توهین آمیز می‌انجامید. در این موارد، معمولاً ابوعلی‌ سینا گناهکار بود زیرا از گفتار زشت و سخنان تند نسبت به علمای معاصر خود و گاه حتّی نسبت به پیشینیان خودداری نمی‌کرد.

ابوعلی سینا در تاریخ فرهنگ و تمدّن جهان مقامی ارجمند دارد. وی علاوه بر ارائه نظریات تازه و مهم در فلسفه نظری و عملی و کشف روش های تازه در مداوای بیماران و سرودن قصّه‌ها و اشعار لطیف وعرفانی، استاد برجسته‌ای بود با شاگردان بسیار که افرادی نام‌آور از میان ایشان برخاسته اند. ابوعلی سینا، درمدّت اقامت اصفهان نزد علاء الدوله کاکویه، آثار بسیار از جمله دانشنامه علائی را به فارسی نوشت که دائرة المعارف علوم گوناگون است، وی در سفری همراه علاءالدوله، نزدیک همدان بر اثر بیماری درگذشت. بنای یادگار آرامگاه او در شهر همدان است.
سید اسماعیل جُرجانی (521-424/1127-1032م)

سید اسماعیل ملقب به زین الدین از بزرگان دانش پزشکی است. وی در جُرجان (گرگان) زاده شد و پس ازکسب دانش زمان و تألیف آثار مهم پزشکی در مرو درگذشت. او را مردی بزرگ با شخصّیت علمی و اخلاقی والا توصیف کرده‌اند. جُرجانی بخش بزرگی از دوران زندگی خود را در خوارزم و در دربار قطب الدین محمّد و پسرش آتسِز خوارزم شاه با احترام و بزرگ داشت فراوان گذراند. وی در زمان اقامت در دربار خوارزم شاهان به نگارش آثاری مهمّ در پزشکی پرداخت. بزرگ ترین آن ها، ذخیره خوارزم شاهی، را با اشاره به آب و هوای بیماری زای خوارزم و راه معالجه و پیشگیری بیماری های ناشی از آن آغاز کرده است. سیّداسماعیل‌ جُرجانی در حدیث و فلسفه و حکمت نیز صاحبنظر بود و نوشته‌هایی در باره آن‌ها از خود به جای گذاشت. امّا مهم ترین آثار او در پزشکی و به زبان فارسی است که برخی از آن‌ها، مانند کتاب الخفی‌العلائی و الطبّ الملوکی، در واقع خلاصه‌ای از کتاب بزرگ او، ذخیره خوارزم شاهی، است که در دوازده جلد نوشته شده و هریک از آن ها به بخش های مختلف تقسیم گردیده است. این کتاب همه مباحث پزشکی از جمله تشریح و بهداشت و خواص داروهای معدنی و گیاهی و غذاها و روش های گوناگون درمان ازجراّحی و انواع ورزش ها و حمّام ها را در برمی‌گیرد. جُرجانی را زنده‌ کننده علم پزشکی دانسته اند، زیرا دانش‌های گذشتگان را با تجربه های جدید درآمیخته است. ذخیره خوارزم شاهی طی قرن ها با کتاب الحاوی محمّد زکریای رازی و قانون ابوعلی‌ سینا پهلو می‌زده است. اهمیّت ذخیره خوارزم شاهی در بین دیگر کتاب های مهمّ پزشکی به آن است که جُرجانی این کتاب را به نثر فارسی ساده و روانی نگاشته و بسیاری از اصطلاحات و تعبیرات فارسی علم پزشکی را که درحال از میان رفتن بود در آن زنده کرده است. ذخیره خوارزم شاهی درسال‌های آخر عمر نویسنده به وسیله خود او به عربی ترجمه شد و ترجمه ای دیگر نیز به زبان ترکی از این کتاب در دست است که اقبال دانشمندان سرزمین‌های دیگر را نیز طی قرن ها به آن نشان می‌دهد.
ناصر خسرو (481-394ه/1088-1003م)

ابومعین ناصر بن خسرو ملقّب به حجّت خراسان، شاعر و متکلّم بزرگ اسماعیلی است که در ناحیه قبادیان اطراف شهر بَلخ متولّد شد. خانواده وی مردمی ثروتمند بودند که در بَلخ جاه و جلالی داشتند. او در کودکی، انواع دانش های زمان خود را آموخت و در جوانی به دربار سلطان محمود و مسعود غزنوی راه یافت. هنگامی که بَلخ، پایتخت زمستانی غزنویان، به دست سلجوقیان افتاد، باز هم بر عنوان و اعتبارش افزوده شد.

ناصرخسرو چنان که خود نوشته است در چهل و سه سالگی، در یک مأموریت حکومتی، پس از آن که یک ماه تمام را به خوش گذرانی و شراب‌خواری گذرانده بود، شبی خوابی دید و پس از آن یک باره از شغل دیوانی و زندگی پُرتجمل برید و در پی به دست آوردن حقیقت راهی سرزمین های دور شد. سفر ناصرخسرو به مقصد زیارت خانه کعبه آغاز شد و هفت سال به درازا کشید. در این مدّت، وی همراه برادر و غلام خود به ترکستان و سِند و هند رفت و با صاحبان ادیان مختلف معاشرت و مباحثه کرد. سپس از راه خراسان و آذربایجان و شام و فلسطین و سوریه و حَلَب به زیارت خانه خدا رفت و با طیّ راهی بیش از دو هزارو دویست و بیست فرسنگ به سودان و مصر روی آورد.

ناصرخسرو سه سال در مصر ماند و در آن مدّت به مذهب اسماعیلی گروید. وی پس ازگذراندن مراحل مقدّماتی به مرتبه حجّت خراسان رسید. اسماعیلیان در دعوت خود مراحل خاصی را رعایت می‌کردند و داعیان آنان برحسب درجات معین می‌شدند و آخرین مرتبه معتقدان به این مذهب مرتبه حجّت بود که عدّه معدودی از داعیان می‌توانستند بدان برسند. ازمیان داعیان ایرانی ناصرخسرو و حسن صبّاح این مرتبه را داشتند. داعیان اسماعیلی برای هر امام دوازده حجّت تعیین می‌کردند که در دوازده جزیره (ناحیه) به نشر دعوت‌ مشغول بودند. هنگامی که ناصرخسرو پس ازهفت سال به بَلخ بازگشت و دعوت اسماعیلیه را آشکار کرد، از سوی علما و متعصّبان که مخالفان اسماعیلیه بودند، مورد تهدید و آزار قرارگرفت. ناچار به مازندران و نیشابور گریخت وعاقبت درقلعه‌ای واقع در درّه یُمگان نزدیک بدخشان در تاجیکستان کنونی پناه جست، از این پس وی به آواره یُمگان مشهورگردید. ناصرخسرو، بیست یا بیست و پنج سال در این ناحیه بود.

خواب ناصر خسرو و گریز او از زندگی درباری، در واقع بازتاب وقایع روزگار بود. زیرا تولّد او، مقارن ضعف و فروپاشیدگی حکومت های محلّی ایرانی بود. هنگام مرگ سلطان محمود، هم زمان با بیست و هفت سالگی ناصرخسرو، آرامش موقّتی و شوکت و جلال ظاهری که یادگار امیران سامانی و دیگر خانواده های حاکم ایرانی بود نیز درهم فرو ریخت. سلجوقیان خود می‌گفتند که مردمی بیابان‌گرد هستند و راه و رسم مملکت داری را نمی‌دانند. امّا از ایرانیان نیز، تنها مردم فرصت طلب گرد ایشان جمع می‌آمدند. سرگذشت دیگر بزرگان همزمان با ناصرخسرو، چون ابوالفضل بیهقی و امام محمّد غزّالی و حسن صبّاح نشان می‌دهد که این قرن روزگار آرامش و زندگی پُرافتخار نبود. آزادگان جز حبس و آوارگی یا .انزوا یا ستیز سهمی نداشتند. ناصرخسرو، این آزاده ایرانی، نیز به شیوه ای درخور زمان زیست و دور از یار و دیار در آوارگی روزگار گذراند. علاوه بر دیوان اشعار و دو منظومه پند و حکمت، از ناصرخسرو کتاب های ارزنده متعدّد در حکمت و فلسفه و دعوت به معتقدات اسماعیلی باقی مانده است.

سفرنامه ناصرخسرو ارزش ادبی و تاریخی بسیار دارد. وی ضمن هفت سال سفرخود که در آن سرتاسر سرزمین های اسلامی را درنوردید، با سختی‌های فراوان روبه رو شد و با بسیاری از نام داران زمان دیدار کرد. ناصرخسرو با انشایی روان، مجموعه ای از اطلاعات دقیق و گران‌بهای جغرافیایی، تاریخی و آداب رسوم مردم نواحی مختلف را در سفرنامه خود گرد آورد که دائرة المعارفی تاریخی، جغرافیایی، مذهبی و فرهنگی است. ناصرخسرو در مصر از رفاه و امنیّت مردم و آبادانی سرزمین و درحجاز و عربستان از فقر و گرسنگی و بی نوایی که خشونت و تعصب می زاید، توصیف های جالب دارد.

وی دریکی از جزایرخلیج فارس درباره سرزمینی که قَرمَطیان برآن حاکم بودند چنین نوشته است «. . . و قَرمَطیان، اگر کسی درویش شدی یا صاحب قرض، او را تعهد کردندی تا کارش نیکو شدی. . . و هرغریب که بدان شهر افتد و صنعتی داند چندان که کفایت او باشد بدادندی . . . و در شهر مسجد آدینه نبود و خطبه و نماز نمی‌کردند. اگر کسی نماز کند، او را باز ندارند ولیکن خود نکنند، و در احساء خرید و فروخت و دادو ستد به سرب کنند.»

دیوان شعر ناصرخسرو نیز از حیث سبک و موضوع در ادب فارسی امتیاز خاص دارد. قصاید او آکنده از درد و اندوهی است که از رهگذر تعصّب و غوغای عوام و دوری از یار و دیار براو وارد آمده. با این همه ذهن منطقی و روح قوی و اعتقاد خلل ناپذیر او به مذهب اسماعیلی چنان است که شعر او در واقع محملی است برای دعوت و تبلیغ مذهبی و درعین حال گنجینه ای از اصطلاحات فلسفه و حکمت اسلامی و نمودار نحوه استدلال مبلّغان اسماعیلی.
خیّام (517-430 ه./1123-1038م)

ابوالفتح عمر ابن ابراهیم خیّام یا خیّامی نیشابوری مشهور به حکیم عمر خیّام، فیلسوف، ریاضی‌دان، ستاره شناس و شاعر قرن پنجم هجری قمری/قرن دوازدهم میلادی است. شهرت او گرچه بیشتر به شاعری است امّا در واقع خیّام فیلسوف و ریاضی دانی بود که به آثار ابوعلی سینا پرداخت و یکی از خطبه های معروف او را در باب یکتایی خداوند به فارسی ترجمه کرد. اوّلین اشاره ای که به شعر خیّام شده، صد سال پس از مرگ اوست.

نوشته اند که خیّام را به تدریس و نوشتن کتاب رغبت چندانی نبود. شاید به دلیل آن که شاگردان هوشمند برگزیده ای پیرامون خود نمی‌یافت وچه بسا از آن جهت که اوضاع روزگار خود را، که مقارن حکومت سلجوقیان ومخالفت شدید با فلسفه و زمان رونق بازار بحث ها و جدل‌های فقیهان و ظاهر بینان بود، شایسته ابراز اندیشه های آزاده و بلند نمی دید. با این همه، از او نوشته‌های بسیار برجای مانده که در قرون وسطی به لاتین ترجمه شد و مورد توجّه اروپاییان قرار گرفت. رساله وی در جبر و مقابله و رساله ای دیگر، که در آن به طرح و پاسخگویی به مشکلات هندسه اُقلیدس پرداخته، از جمله مشهورترین آثار ریاضی اوست.

خیّام منجّم بود و تقویم امروز ایرانی، حاصل محاسباتی است که او و عدّه‌ای از دانشمندان دیگر، در زمان جلال الدین ملک شاه سلجوقی انجام دادند و به نام وی تقویم جلالی خوانده می‌شود. خیّام در باب چگونگی محاسبات نجومی خود رساله ای نیز نوشته است. وی علاوه بر ریاضی و نجوم، متبحّر درفلسفه، تاریخ جهان، زبان شناسی و فقه نیز بود. علوم و فلسفه یونان را تدریس می‌کرد و دانشجویان را به ورزش جسمانی و پرورش نفس تشویق می‌کرد. از همین رو، بسیاری از صوفیان و عارفان زمان او را به خود نزدیک می‌یافته‌اند. درمقابل، اکثر فقها و علمای دین با او مخالف بودند و گاه نیز حکم به تکفیر او دادند، هرچند که تکفیرکنندگان هنوز شعر او را ندیده بودند. خیّام معتقدات دینی را با بینش خاص خود که مبتنی بر دقایق فلسفی بود بررسی می کرد، شک در باره وجود خدا و جهان دیگر و بقای روح و قیامت، در ذهن خیّام‌ او را از یقین مذهبی باز می داشت.

خیّام سفرهای طولانی به سمرقند و بَلخ و هَرات و اصفهان کرد و همه جا با روشنی تمام در باب حیرت و سرگشتگی فلسفی خویش سخن می‌گفت و معتقدات دینی را مورد تردید قرار می‌داد. رساله ای در کیفیت معراج، رساله دیگر درباره علوم طبیعی و کتاب های بسیار به زبان‌های فارسی و عربی حاصل زندگی نسبتاً طولانی اوست.

از آثار معروف فارسی منسوب به عمرخیام، رساله نوروزنامه است که با نثری ساده و شیوا، پیدایی نوروز و آداب برگزاری آن را در دربار ساسانیان بازگو نموده. او در این رساله با شیفتگی تمام درباره آیین جهانداری شاهنشاهان کهن ایرانی و پیشه‌ها و دانش هایی که مورد توّجه آنان بوده سخن رانده و تنی چند از شاهان داستانی و تاریخی ایران را شناسانده است.

شعر خیّام، در قالب رباعی، شعری کوتاه، ساده و بدون هنرنمایی های فضل فروشانه و درعین حال حاوی معانی عمیق فلسفی و حاصل اندیشه آگاهانه متفکّری بزرگ در مقابل اسرار عظیم آفرینش است. تعداد واقعی رباعیات خیّام را حدود هفتاد دانسته اند، حال آن که بیش از چند هزار رباعی به او نسبت داده می‌شود. حدس زده اند که بسیاری از عارفان و دیگر شاعران که جرأت اعتراض به سخت گیری های مذهبی نداشته اند، با نسبت دادن اشعار خود به خیّام راه گریزی جسته اند. در دنیای ادب و هنر بیرون از مرزهای ایران، خاصه در جهان انگلیسی زبان، خیّام معروف ترین شاعر ایرانی است که شهرتش از محافل علمی و ادبی بسیار فراتر رفته است. این شهرت مرهون ترجمه رباعیات او به وسیله ادوارد فیتز جرالد شاعر انگلیسی است. اوست، که در قرن نوزدهم میلادی، افکار بزرگ فیلسوف و شاعر ایرانی را به جهانیان شناساند و موجب توّجه همگان به این اعجوبه علم و هنر گردید. از خیّام است:

در دایره ای کامدن و رفتن ماست
آن را نه بدایت نه نهایت پیداست

کس‌ می‌نزند دمی‌دراین معنی راست
کاین ‌آمدن از کجا و رفتن به‌ کجاست

جامی است‌ که عقل آفرین می‌زندش
صد بوسه زمهر بر جبین می‌زندش

‌این کوزه‌گر دهرچنین جام لطیف‌
می‌سازد و باز برزمین می زندش
رابعه

رابعه نامی است که معمولاً بر چهارمین دختر خانواده می‌نهاده‌اند. در تاریخ ایران دو رابعه شهرت بسیار یافته‌اند که یکی عارف و دیگری شاعر بوده است.

رابعه عَدَوّیه از عارفان بنام ایرانی در قرن دوّم هجری/هشتم میلادی است. زندگی او با افسانه ها و نقل کرامات بسیار همراه است. آمده است که در خانواده ای فقیر، احتمالاً اهل مَرو، در بصره متولّد شد. کودکی را در بندگی مردی سخت گیر با انجام کارهای توان فرسا گذراند و جز ناله و زاری شبانه به درگاه خدا پناهی نداشت. رابعه زیبا و هنرمند و بزم آرا توصیف گردیده، به این جهت پس از رهایی، در طلب روزی به رامشگری روی آورد. امّا پس از چندی توبه کرد و تا پایان حیات در عفاف و زهد به عشق الهی پرداخت. وفات او را در آخرین سال های قرن هشتم میلادی نوشته و دو آرامگاه یکی در بیت المقدّس و دیگری در بصره به او نسبت داده اند.

از رابعه عَدَوّیه سخنان و اشعار بسیار به زبان عربی و فارسی برجای است. او را نخستین عارف شیفته‌ای می‌دانند که از عشق و دوستی خدا دم زده است. مهم ترین مباحث صوفیانه از جمله وحدت وجود در دوره های بعد، از سخنان او سرچشمه گرفته است.

رابعه در سخن گفتن از محبّت الهی و دوستی خدا چنان متهوّر و بی باک بود که حتّی به نقد ظاهر عبارات قرآن می‌پرداخت. وی صورت کعبه را بُت می‌خواند و از حج تنها دیدار خدا را می‌خواست «مرا ربّالبیت می باید. بیت چه کنم؟ به جمال کعبه چه شادی نمایم!». وقتی در فصل بهار در خانه شد و سر فرو برد. خادمه اش گفت:: «یا سیده بیرون آی تا صنع بینی. رابعه گفت تو درون آی تا صانع بینی.» «او را گفتند: «شیطان را دشمن داری؟» گفت: «از محبت رحمان پروای شیطان ندارم» «. . . بارخدایا اگر فردا مرا در دوزخ کنی فریاد برآورم که وی را دوست می‌داشتم. با دوست این کنند؟» احتمال داده اند که این گفته ها را رابعه تحت تأثیر جنبش زَنادقه (مانَویان) در آن زمان برزبان می‌رانده است.
حلاّج (309-245ه/921-858م)

حسین ابن منصور حلاّج مشهور ترین و گستاخ ترین چهره تصوّف و عرفان ایرانی و جامعه اسلامی است. حسین در بیضای فارس زاده شد و از همان کودکی پیوسته همراه پدر به خوزستان و عراق رفت و آمد می‌کرد. در این سفرهای همیشگی، حسین منصور، با زبان عربی و معارف اسلامی آشنایی کامل یافت. در جوانی به بزرگان صوفیه پیوست و هنوز جوان بود که خود پیر و مرشد صوفیان گردید.

در این زمان در حدود بیست هزار تن از بردگان زنگی که در نزدیکی بصره مشغول به کار بودند بر ضدّ خلافت عبّاسی قیام کرده بودند. حسین منصور بدیشان پیوست. درمحله ایشان خانه گرفت و با زنی از آنان ازدواج کرد. و با این رفتار، پیر و مرشد خود عَمرو مکّی را سخت خشمگین کرد. این قیام عاقبت درسال 270ه/883م درهم کوبیده شد. پس از آن حلاّج مدتی در زندان بود و آن گاه راه سفری دراز را در پیش گرفت، سرتاسر ایران را درنوردید و تا دورترین نقاط غرب جهان اسلام یعنی سرزمین های شمال آفریقا گشت و گذار کرد. سفر وی که با توقّف های طولانی همراه بود بیش از پانزده سال طول کشید. وی در این مدّت ‌سال‌هایی را نیز در سرزمین های شرقی یعنی ترکستان، ماوراءالنهر و هند به سر آورد. در این سال‌ها مردم بسیار به او روی آورده بودند و آوازه زهد و تقوی و دانش و معرفت او همه جا رسیده بود. حسین منصور در میان مردم می‌گشت و به درد آن ها می‌رسید و برای از بین بردن عواملی که موجب رنج و سختی زندگی مردمان می شد می‌اندیشید و از همین رو در دل مریدان و مردم عادی جایی بزرگ به دست آورد. حلاّج چون خود از مال و مقام و شهرت بی نیاز بود، ناچار با مردم رفتاری داشت که ثروتمندان و دین دارانِ دنیادوست را نسبت به خود هراسان می‌کرد.

درسال 295ه/907م خلیفه عبّاسی بمرد و افراد با نفوذ دستگاه خلافت بغداد کودکی خُرد را به جای او نشاندند. مخالفان آنان نیز شوریدند و مردی دانا و شاعر از خاندان بنی عبّاس به نام المُعتز را خلیفه کردند. صراّفان و ثروت مندان بغداد، به همدستی کارگزاران خزانه خلیفه که منافعشان تهدید شده بود، بزودی المُعتز را بر انداختند و به دستگیری و کشتار کسانی که او را روی کار آورده بودند پرداختند. حلاّج در این ماجرا متّهم اصلی و مورد کینه و نفرت قدرت مداران بود. چند سال بعد وی را به تهمت شرکت درجنبش قَرمَطیان دستگیرکردند. حلاّج هشت سال در زندان ماند تا آن که وزیر خلیفه به احتکار غلّه پرداخت و موجب شورشی بزرگ شد. شورشیان زندان را تصرّف کردند امّا حلاّج از آن نگریخت. وزیر از بیم نفوذ بسیار حلاّج او را به محاکمه کشید و با فتوای جمعی از روحانیان او را کشت.

قَرمَطیان با جنبش فروخفته زنگیان در ارتباط بودند. حلاّج در خانه خویش کعبه‌ای ساخته بود و مریدان را به جای سفر مجاز برای زیارت خانه خدا و حجّ کعبه به خانه خود می‌خواند. این را از دلائلی شمرده‌اند که ارتباط او را با قَرمَطیان آشکار می کرد زیرا هشت سال پس از مرگ حلاّج که قَرمَطیان به خانه کعبه دست یافتند آن را ویران کردند. گفته‌اند که دستور این کار را حلاّج داده بود.

به این ترتیب، حلاّج در مخالفت با نادرستی های دستگاه خلافت عبّاسی تا پای جان کوشید. امّا شهرت او تا به امروز، به واسطه سخنان بی باکانه ای است که به روش صوفیان و عارفان بر زبان رانده و انا الحق زده. همین سخنان دلیل اتّهام و تکفیر و مرگ او شمرده شده است. وی مردی زاهد پیشه بود که از همه آرزوهای جسمانی و خواست های شهوانی و نفسانی دوری می‌جست. نوشته اند که پیوسته می‌گفت: « ای مسلمانان! داد مرا از خدا بستانید. . . که نه مرا با نفس خویش رها می‌کند و نه آن را از من می‌گیرد.»

امّا او در زُهد جانب اعتدال را نگاه می‌داشت و با تحقیر امیال جسمانی از جامعه و مردم دوری نمی‌جست. او صوفی کامل بود. با مردمان به رأفت و مدارا می‌زیست و اعمال مذهبی را با دقّت به جای می‌آورد. درعین حال به صورت ظاهر عبادات قانع نبود. از عشق به خدا دم می‌زد و به حقایق الهی، بیرون از جهان مادّی و ارزش های دنیایی، معتقد بود.

ندای انا الحق (من حق هستم) که حلاج پیوسته برزبان می‌آورد، در بینش عارفانه معانی عمیق دارد. یکی آن که من درست می‌اندیشم و راه من صحیح و عین حقیقت است. دیگر آن که من خدایم. هردو این معنی ها در بینش حلاّج دارای اهمیت است. او معتقد بود که با ترک دنیا و راندن هرگونه میل نفسانی از خود، از صورت آدمی حریص و آزمند بیرون آمده و در جمع آدمیان و منافع عمومی ایشان حل شده است. آن چه او می‌خواهد برای خود نیست بلکه چیزی است که فایده اش به عموم می‌رسد. بنابراین با گفتن انا الحق منظور او حقّانیت جمع بود در مقابل گروه کوچکی از مردم که با انحصار قدرت و ثروت می‌خواستند شادی ها و راحت های دنیایی را به خود اختصاص دهند و دیگران را با فشار و زور به تسلیم و بهره‌ دهی وادار کنند. از سوی دیگر او خود را خدا می‌خواند و طواف برگرد کعبه را طواف به دور خود می‌دانست. زیرا با یک تعبیر عارفانه معتقد بود که انسان در وجود خود از روح الهی بهره دارد. هنگامی که روح او از بستگی های حقیر این جهانی گسست، دیگر وجود او همه حق است، و در این صورت انسان به مقام خدایی رسیده است. بنابراین، هنگامی که او از قدر خود سخن می گوید به این مقام والای انسانی اشاره دارد.

به نظر حلاّج مردم وارسته و آن ها که از هر کوته نظری و آزمندی برای به دست آوردن مال و جاه رها شده اند، مراحل نزدیکی به خداوند را می پیمایند. بنابراین اندیشه، حلاّج و شماری دیگر از عارفان به تحقیر زورمندانِ مال اندوز پرداخته و به آنان، که با تکیه بر مقام دنیوی، خود را جانشین خدا پنداشته اند و ادّعای ارتباط با او را دارند، گوشزد کرده اند که نه تنها از خدا بدورند بلکه مردم ضعیف و فقیر به حق نزدیک‌ ترند.

از حسین منصور حلاّج به عنوان مردی بزرگ و عارفی والا مقام یاد می‌کنند که اسرار را آشکار می‌کرد و به صراحت سخنانی بر زبان می‌راند که عامّه مردم قدرت فهم آن را نداشتند و قدرتمندان زورگو نیز از آن سخت می هراسیدند. پس از او نیز عارفان دیگر از این سخنان بسیار بر زبان رانده اند. امّا حلاج بی پرواترین آنان بوده است. درباره اوست که حافظ گوید:

گفت آن یار کز او گشت سرِ داربلند
جرمش این‌ بودکه اسرارهویدا می‌کرد
بایزید بسطامی (ف. 261 یا 264 ه. /874 یا 877م)

ابویزید طیفورابن عیسی ابن سروشان معروف به بایزید بسطامی، صوفی و عارف قرن سوم هجری/نهم میلادی است. وی نخستین کسی است که زهد و دنیا پرهیزی را به تصوّف واقعی بدل کرد. کناره گیری از مردم و پرداختن به عبادت های شبانه‌روزی و اصرار در سخت‌گیری به خود را به یک سو گذاشت و درخانقاه و مسجد درجمع مریدان به تربیت و ارشاد ایشان مشغول شد.

بایزید ظاهراً تحصیلاتی نداشته و خواندن و نوشتن نمی‌دانسته است. آورده اند که وقتی یکی از علما برگفته او اعتراض کرد که « این سخن با علم موافق نیست.» شیخ پرسید: « آیا تو برکّلِ علم دست یافته‌ای؟» گفت: “نه”. شیخ گفت : « این سخن ما از آن پاره علم است که به تو نرسیده.» واقع آن است که شیخ از دانش منقول اظهار بی نیازی می‌کرده، زیرا در آن زمان کسانی که به علم مشهور بودند کارشان این بود که به گوشه و کنار سرزمین های اسلامی سفر کنند و روایات و حدیث ها را جمع آورند. این کار به رقابت می‌انجامید و به جعل احادیثی که تعداد آنها هرچه بیشتر بود، مایه افتخار بیشتری می شد.

در مجلسی که بایزید حضور داشت، یکی از همین راویان حدیث مطابق معمول گفت: «فلانی روایت می‌کند از فلان و فلان از بهمان که شنیدم از فلان که می‌گفت فلان از قول بهمان. . . » بایزید گفت : «مسکینانند مرده، از مرده علم گرفته اند. ما علم خویش را از آن زنده گرفته ایم که هرگز نمی‌میرد.» بار دیگر فقیهی از او پرسید که «علم خود را از کی و از کجا گرفته‌ای؟» منظورش پرسش از استاد و مدرسه ای بود که بایزید نزد آن ها تعلیم گرفته. شیخ پاسخ داد: « ازعطای ایزدی» وی با این گفتار در واقع علم ظاهر و آن چه را که از حرف آغاز شده و به حرف انجامیده بود، رد می کرد. به نظر بایزید و صوفیان دیگر، شناختن و اندیشیدن برای دریافت حقیقت راهی درست تر از نقل کردن گفته های دیگران است.

چنین تلقّی از علم، علمای روزگار را بر ضدّ بایزید بر می‌انگیخت. گفته اند که او را هفت بار از شهر بیرون کردند و فقیهان مردم را از دیدار و رفت و آمد با او باز می‌داشتند. شاید بر اثر همین فشارها او ناچار به بَلخ و بغداد و مکّه سفرهای دراز کرد. با وجود این، بایزید، به خلاف صوفیان دیگر، چندان اهل سفر نبود. یک بار بر صوفیی خرده گرفت که «چند سفر کنی؟» گفت، «آب چون یکجا بماند بوی گیرد.» بایزید گفت: «دریا باش تا بوی نگیری.»

بایزید پسر مردی به نام عیسی سروشان مجوس بود که پیش از تولّد بایزید اسلام آورد. در قرن سوّم هجری/نهم میلادی هنوز در بَسطام می زیست که در یک فرسنگی شمال شاهرود قرار دارد. در آن جا شماری زَرتُشتی می‌زیستند. علما و فقیهان مسلمان با زَرتُشتیان رفتاری بد داشتند امّا بایزید به آنها محبّت بسیار می‌کرد. گویا بر اثر لطف و مدارای شیخ بسیاری از ایشان مسلمانی گزیدند. آورده اند که مردم بسطام به بایزید، که زاهد و صوفیی بی سواد بود، بیش از فقیهان و علما اعتقاد داشتند. مجوسان نیز از احترام به او کوتاهی نمی‌کردند. نوشته اند که وقتی از یکی از زَرتُشتیان بَسطام پرسیدند: «چرا مسلمان نشوی؟» گفت: «اگر اسلام آن است که بایزید دارد من طاقت آن را ندارم. امّا اگر آن است که شما دارید من خواهان آن نیستم چرا که از مردی و مردانگی بسیار به دور است.»

شخصیّت بایزید پوشیده در افسانه هاست. بخشی از زندگی او در خلوت و ریاضت می‌گذشته و بخشی دیگر با سُکر و غلبه احوال. دراین حالت وی شیفته وار سخنانی بر زبان می‌آورد که خشم فقیهان و اهل ظاهر را بر می‌انگیخت. این سخنان را صوفیه “شَطحیات” می‌نامند، کلمات و عباراتی که از سر بی خودی درحالت وجد و سرخوشی بر زبان می‌گذشته و گاه از شدّت تندی و بی پروایی به بهای جان صوفی تمام می‌شده است. از رابعه عَدَویّه، شِبلی، حلاّج، روزبهان بَقَلی، عین القضاة همدانی و بسیاری دیگر از عارفان و صوفیان شَطحیات نقل کرده‌اند. امّا در کلام بایزید شَطحیات رنگ و بویی دیگر داشته. از آن جمله سخنانی است که وی درباره معراج خود گفته و اعتراض عدّه ای را برانگیخته است. یکی ازصوفیان این سخنان او را از ادّعای فرعون که خود را خدا می‌دانست نیز کفرآمیز تر خوانده است.

بایزید بارها در شَطحیات خود به این عبارت ها می‌پرداخت که: «سبحانی ما اعظم شأنی» (یعنی منزه هستم من که چه مقام بلندی دارم) یا «لیس فی جُبّتی الا الله» (در پیراهن من جز خدا نیست). این سخنان اگرچه کسانی را که با عوالم روحانی و عارفانه آشنا نبودند سخت می‌هراساند، امّا عارفان را نیز بسیار خوش می‌آمد. عطّار نیشابوری و مولانا جلال الدین محمّد از این سخنان حکایت های بسیار زیبایی درباره اتّحادعارف باحق ساخته اند، حالتی که در آن محو کامل عاشق در معشوق صورت می‌گیرد، عاشق ذرهّ وار تا چشمه خورشید رقص کنان می‌رود و قطره وار در دریا فرو می‌افتد و همه خُردی و ناتوانی فرد در عظمت بی‌منتهای حق محو می‌شود و عاشق در وصال کامل با معشوق نابود می‌گردد. از نظر اجتماعی نیز چه بسا که عارفان به این بهانه به ابراز نظرهایی می‌پرداختند که در حال عادی جرأت ابراز آن را نداشتند. این بیان غیر صریح و رمزگونه در واقع نوعی آگاه کردن مردم در پوشش بی خودی بوده است.

در افکار و سخنان بایزید، که به وسیله مریدان او نقل شده، علاوه برشیفتگی و هیجان عارفانه و شَطَحیات تند و بی پروای عاشقانه، لطائف و عواطف انسانی نیز موج می‌زند. رفتار او در خدمت گزاری مادر- پیرزنی پارسا وپرهیزگار- موضوع داستان های افسانه وار بسیار است. نوشته اند که وی به زاری از خداوند خواست که از عبادت او به خدمت مادر پردازد. باز آورده اند که شبی مادرش از او آب خواست. سرما بود و تاریکی و کوزه تهی. بایزید راهی دور تا سرچشمه رفت. چون بازگشت، مادر خفته بود. جامی آب در دست بر بالین او ایستاد. سپیده دم که مادرچشم گشود جام را در دست او یخ زده دید. بایزیدگفت: «پروا داشتم که تو دوباره آب بخواهی و من دیرترک برسم.»

این داستان ها درباره خدمت مادر به جهتی از اندیشه‌های بایزید و گروهی از عارفان پاک‌اندیش اشاره دارد که اغلب ناگفته مانده است. گویی بایزید دراین خدمت مشتاقانه که با عبادت خداوند پهلو می‌زند، نه تنها به مادر خود که به زن احترام می گذاشت و یادآور حقوق انسانی و فراموش‌شده زن بود. دراین باره نقل کرده اند که بایزید با صوفی مشهور زمان خویش احمد خضرویه دیدار کرد. زن احمد خضرویه کابین خویش را، که مبلغی هنگفت بود، به شوهر بخشید تا او را نزد بایزید بسطامی ببرد. احمد وی را نزد شیخ برد. در حضور بایزید زن صورت خود را گشاده می‌داشت. احمد گفت: «پیش بایزید صورت خویش می‌گشائی؟»» گفت: «از آن که چون در وی می نگرم نفس خود را از یاد می‌برم.» وقتی احمد از نزد شیخ بیرون می‌آمد از او درخواست تا اندرزی دهد. شیخ گفت: «جوانمردی را از زن خویش بیاموز.»
ابوسعید ابی‌الخیر (440-357 ه/1048-769م)

ابوسعید فضل الله ابن ابی ‌الخیر محمّد بن احمد صوفی سرخوش و عارف وارسته خوش ذوق ایرانی است که در شهر مِیهنه از توابع ابیورد در دشت خاوران یعنی ناحیه شمال شرق خراسان امروز متولّد شد. پدرش عطّار و شیفته صوفیان بود. صوفیان در سیر و سفرهای بسیار به دیدار یکدیگر اشتیاق داشتند. ابوسعید در خانه ای که پیوسته به روی صوفیان گشاده بود به دنیا آمد و با آداب و رسوم ایشان پرورش یافت.

در جوانی به تحصیل فقه و حدیث و دیگر علوم دینی و ادبی پرداخت تا آن که به وسیله یکی از صوفیان بنام روزگار، لقمان سَرَخسی، رسماً وارد جرگه تصوّف گردید. لقمان مردی آزاده و هوشیار بود که خود را به دیوانگی می زد و به سادگی تمام در بیابان های سَرَخس روزگار می‌گذراند. وی پیش از آن مجتهدی بزرگ و پارسا بود و شهرت بسیار داشت. امّا ناگاه از طاعت و عبادت و خوشنامی سرکشید و با مجنون نمایی خود را از هر بندی آزاد کرد. از او نقل کرده اند که می‌گفت: «هرچه بندگی بیش می‌کردم بیشتر می‌بایست کرد. درماندم. گفتم الهی پادشاهان را چون بنده پیر شود آزادش کنند تو پادشاهی عزیزی، در بندگی تو پیرگشتم. آزادم کن. ندا شنیدم که “یا لقمان آزادت کردم”.» لقمان روزی بر سر راه ابوسعید جوان ایستاد و وی را از مدرسه به خانقاه و از عالم قال به عالم حال کشاند. ابوسعید لذّت حال بیافت و هرچه از کتاب ها که خوانده و نوشته و جمع کرده بود همه را در زیر زمین کرد و بر زبر آن شاخی مورد فرو برد. آن درخت سال ها بالید و پُربرگ و سایه شد و اهل مِیهنه به زیارت آن درخت می‌شتافتند.

ابوسعید خود در زندگانی هیچ ننوشت. امّا پس از او دو تن از نوه هایش شرح حال و سخنان و رفتار او را گرد آوردند که از آن میان نوشته محمّد بن منوّر به نام اسرارالتوحید فی مقامات شیخ ابوسعید در ادب فارسی از شهرت و اعتبار بسیار برخودار است. بنا بر آن چه در شرح حال ابوسعید آمده وی پس از دیدار با لقمان ابتدا به زهد و ریاضت پرداخت و پیوسته به صحرا می‌رفت و تنها درکوه و بیابان می‌گشت. به پرورش نفس می‌پرداخت و در فکر رهایی و رستگاری بود و از علف بیابان می‌خورد. امّا با مشاهده خلقی که محتاج حمایت و راه‌نمایی او بودند، یا به دستور پیرخود، به شهر زادگاهش بازگشت و خانقاهی ساخت و در آن به تربیت و راه نمایی مردم پرداخت. پس از آن دیگر زُهد و ریاضت را رها کرد تا آن جا که خربزه شیرین را در شکر می‌کشید و می‌خورد.

در این زمان نه تنها خود به شیرینی روزگار می‌گذراند بلکه برای مریدان نیز سفره رنگین با انواع غذاهای خوش مزه و نوبرانه های لذید می‌گسترد. درهمین حال اگر خواننده و نوازنده‌ای می‌یافت ضیافتی ترتیب می‌داد و جوانان را به رقص و سَماع می‌خواند. خود بر سر منبر بیت و غزل عاشقانه می‌گفت و با شور و وجد بسیارمردم را به هیجان عشق و سرخوشی دعوت می‌کرد. با چنین رفتار و اعمال، طبیعی بود که فقیهان و دین مداران متظاهر به مخالفت او برخیزند. امّا شیخ مِیهنه، با زیرکی تمام و شیوه های رندانه‌ای که خود می‌دانست هریک از دشمنان و مخالفان را به نوعی از میدان به در می‌کرد. نوشته اند که وقتی واعظی متعصّب را به مِیهنه آوردند که از شیخ بدگویی می‌کرد و رفتار او را بد می‌شمرد. روزی آن دانشمند به مجلس شیخ آمد. کسی سؤال کرد که «خون کیک تا چه حد طاهر است و اگر در جامه باشد می‌توان با آن نماز کرد؟» شیخ گفت : «امّا خون کیک آنِ خواجه امام است. این مسئله ها از وی باید پرسید.» بار دیگر از او سؤال کردند که: «چرا جوانان را به سَماع و رقص اجازت می‌فرمایی؟» گفت «طبیعت جوان با شوق و شادی همساز است. اگر دستی برهم زنند هوای دست بریزد و اگر پای بردارند هوای پای نقصان گیرد. بدین طریق از دیگر گناهان بزرگ خویشتن را نگاه توانند داشت. اگر جز این باشد و هواها جمع باشد خدای ناکرده به گناهان بزرگ پردازند».

اندیشه‌هایی چنین نشان می‌دهد که شیخ ابوسعید با چه دقّت و روشن‌بینی احوال روحی و روانی مردم را در مواقع مختلف می‌شناخته است. درکتاب اسرار التوحید کرامت ها و معجزه‌هایی به شیخ نسبت داده‌اند که اگر چه بسیاری از آنها جنبه رمزی و نمادین دارد، امّا در بسیاری موارد نیز ازتیزهوشی و احاطه او بر مقولات روان شناسی حکایت می‌کند. وی از راه بازگو کردن افکار پنهان مریدان خود ایشان را به زشتی های درونشان آگاه می کرده و موجب بیداری و هشیاری آنان می‌شده است. درباره دشمنان و مخالفان نیز شیخ ابوسعید، با گذشت و بی اعتنایی نسبت به جاه و مقام و شهرت و مال، آن ها را شرمسار می‌کرده و از کینه و دشمنی آنها می رسته است. با این همه، در این داستان‌ها گاه سخنانی خرافه آمیز دیده می‌شود که نمودار شدّت اعتقاد مریدان بدوست، مردمی که شیخ را از حدّ انسانی فراتر برده و به درجه خدایی رسانده بودند.

برای پی بردن به دلیل شهرت بسیار شیخ و اعتقاد و احترام توده مردم به او باید اوضاع زمان او را بهتر شناخت. دوران جوانی و آغاز شهرت شیخ ابوسعید مقارن سقوط سامانیان و ظهور سلطان محمود غزنوی بود. آزاد منشی و شادخواری دوران سامانی جای خود را به تعصّب و تظاهر به دین داری داده بود. فرهنگِ مدارا و محبّت و روا داشتن زندگی خوش برای همگان، ناگهان در برابر خشونت و آزمندی و خشک اندیشی بیگانگان صحراگرد بازپس رفت. ایرانیان در مقابل این اوضاع نابسامان اجتماعی به روش های گوناگون ایستادگی می‌کردند. یکی از این راه‌ها، روشی بود که شیخ ابوسعید در پیش گرفت.

محمود با کشتار بی پروای ایرانیان آزاده و مردم شیعی و اسماعیلی و قَرمَطی، هرصدای آزادی خواهی و ایران دوستی را به بهانه مخالفت با خلیفه بغداد خفه کرد. در برابر آن شیخ ابوسعید با ترتیب دادن ضیافت های مجلل و شادخواری و رقص و سَماع صوفیانه و دل جویی از توده محروم، بی اعتنایی خود و دیگران را به آن فضای ترس و هراس نشان می‌داد. ابراز قدرت محمود اگر با وحشت مردم همراه نمی‌شد بیهوده بود. شیخ ابوسعید می‌کوشید مردم را زنده و شاد و امیدوار نگه دارد و در این کار چندان موفّق شد که پس از او تا قرن ها، همدلی و همنشینی مردم با یکدیگر و خوردن و نوشیدن آن چه در دسترس است بر سر یک سفره هم چنان مرسوم ماند. سَماع و رقص صوفیانه نیز که معمولاً در پی این مجالس صوفیان در خانقاه‌ها برگزار می‌گردید، وسیله دیگری بود که مردم افسرده و هراسان از حمله و هجوم و تعصّب را زنده و پای برجا بدارد.

شیخ ابوسعید ابی الخیر در تاریخ تصوّف ایران شخصیتی بارز و درخشان است. او بود که با معتقدات صوفیانه هم بستگی و تحرّک اجتماعی را می‌آمیخت و بر سر منبر بیت و غزل می‌خواند و از عشق و شوریدگی سخن می‌گفت. و اوست که دوران ترک دنیا و گوشه گیری و تنها زیستن دانایان و اندیشه وران را به سر آورد و آنان را به میان مردم کشاند. ستایش شادی و شوق به زندگی و دوست داشتن یکدیگر و همدلی و همنوایی عمومی رسمی بود که پس از شیخ ابوسعید به آداب تصوّف رنگ و روشنی تازه بخشید. از سخنان ظریف شیخ است که می‌گفت: «اعرابیی را کنیزکی بود نامش زهره. او را گفتند خواهی که امیرالمؤمنین باشی و کنیزکت بمیرد؟ گفت نخواهم. زیرا که زهره من رفته باشد و کار امّت شوریده و آشفته شود.» شیخ ابوسعید ابی الخیر در زادگاه خویش میهنه درگذشت. گور او هنوز برجای است و زیارتگاه مردم دوران.
ابوالفضل بیهقی (470-385 ه/1077-995م)

ابوالفضل محمّد ابن حسین بیهقی در روستای حادث آباد بیهق (سبزوار) به دنیا آمد و پس از تحصیل کمالات بسیار در جوانی به خدمت دبیری به دیوان رسالت سلطان محمود غزنوی پیوست. از آن پس نزدیک به سی سال در دوران حکومت سلطان محمود و مسعود و جانشینان ایشان به دبیری اشتغال داشت و در همه حال در مرکز فعّالیت های سیاسی و دیوانی بود و تحوّلات و اتّفاقات بی شمار آن دوران را از نزدیک می‌دید.

در بیست سال نخستین، کار را زیر دست استادش، بونصرمشکان، رئیس دیوان رسالت گذراند و به گفته خود «عزیزتر از فرزندان وی، نواخت ها دید و نام و مال و جاه و عزّ یافت.» بونصرمشکان دبیر و وزیر و مشاوری عالی‌قدر بود و تا اواخر دوران سلطنت مسعود غزنوی می‌زیست. بیهقی در سراسر کتاب خود پیوسته از او به نیکی یادکرده و از صفات برجسته اخلاقی و بزرگ منشی و صلاح اندیشی او حکایت ها آورده است. پس از مرگ بونصرمشکان بیهقی همچنان محترم بود و بر سر کار ماند. امّا در اواخر دوران که اوضاع پادشاهی غزنویان رو به پریشانی می‌رفت مدّتی به زندان افتاد. پس از آزادی از کار کناره گرفت، به گوشه‌ای نشست و به نوشتن تاریخ خود، که یادداشت های آن را طی سال ها فراهم آورده و یک بار نیز بخشی مهم از آن را از او دزدیده بودند، پرداخت.

بیهقی چه در احوال بزرگان و پادشاهان و چه در زندگی شخصی خود فراز و نشیب های فراوان دید. عظمت دستگاه محمود را با آن شکوه و جلال افسانه ای و سپس توطئه ها و دسته‌بندی های درباریان را در زمان سلطان مسعود غزنوی از نزدیک شاهد بود. جشن ها و شادخواری ها و جام های زر و غلامان زرّین کمر را در خدمت سلطان دید و پس از آن شکست و فرار مسعود راکه «پیوستگان سلطان برای او جامه و چتر سیاه می‌فرستادند زیرا آنان همه اسباب تجمّل خود را در جنگ و فرار از دست داده و اینک سخت بینوا بودند.» این پست و بلندی ها در یاد و خاطرات بیهقی اثری عبرت آموز داشت. او کتاب خود را چنان نگاشت که تاریخ تمام نمای زمان خود و آیینه زندگی آدمیان باشد. به خواننده عبرت آموزد و بی حاصلی آز کسانی را که بیهوده یکدیگر را می‌کشند و عاقبت تنها و دست خالی به زیر خاک می‌روند نشان دهد. تاریخ بیهقی به صورتی که امروز در دسترس ماست کتابی است درباره وقایع ده‌سال از دوران سلطنت سلطان مسعود غزنوی. این مدّت در برابر تاریخ ایران، که به هزاره ها می‌رسد، زمانی ناچیز است. امّا ابوالفضل بیهقی را با همین اثر پدر تاریخ ایران خوانده اند، زیرا کتاب او برترین نوشته فصیح فارسی است که با رعایت دقیق ترین و هوش مندانه ترین شیوه تاریخ نگاری نگاشته شده است.

بیهقی در تاریخ نویسی روشی سنجیده و علمی دارد. هر واقعه را یا چنان که خود دیده و یا از اشخاص مطمئن شنیده باز می‌گوید. تاریخ در نظر او تنها شرح جنگ و پیروزی شاهان نیست. وی می‌خواهد داد تاریخ به تمامی بدهد. بنابراین هر واقعه را با همه جزییات و خصوصیات لازم تصویر می‌کند. توصیف های او از وضع ها و موقع های گوناگون چنان روشن، دقیق و واقعی است که خواننده خود را در برابر پرده سینما می‌یابد و تمام عظمت و شکوه یا درد و اندوه صحنه مورد بحث را حس می‌کند. بیهقی، برای آن که نکته ای را فرو نگذارد، حتّی به خلوت و درون حرم سلطان نیز راه می یابد، امّا توصیف رویدادها را با متانت و نجابتی درخور پژوهشگری بزرگوار انجام می‌دهد.

بیهقی نویسنده‌ای فروتن وکم ادعاست. درهمان زمان که او به نوشتن کتاب خود مشغول بود، دو مورّخ بزرگ دیگر نیز درحال نوشتن تاریخ دوران غزنویان بودند، زیرا ایشان نیز پایان کار غزنویان را نزدیک می‌دیدند. یکی از این دوتن گَردیزی و دیگری مؤلف ناشناس تاریخ سیستان است و هر دو کتاب نیز در نوع خود نکات تاریخی بسیار دارد. امّا بیهقی که تاریخی چنین ارزنده و کم نظیر پرداخته خود از ایشان و دیگر کسان که به کار تاریخ مشغول بودند چنین یاد می‌کند: «مرا مقرّر است که امروز که من این تألیف می‌کنم . . . بزرگانند که اگر به راندن تاریخ این پادشاه مشغول گردند. . . ایشان سوارانند و من پیاده . . . و چنان واجب کندی که ایشان بنوشتندی و من بیاموزمی و چون سخن گویندی من بشنومی.»
امام محمد غزّالی (505-450ه. / 1111-1058م)

ابوحامد محمّد غزّالی یکی از بزرگ ترین مردان دین و دانش درتاریخ ایران است. وی در زمان حکومت سلجوقیان درطوس متولّد شد. پدرش کارگری پشم ریس بود و به همین جهت به غزّال یا ریسنده و بافنده شهرت داشت. وی به حلقه های درس و مجالس وعظ و بحث رفت و آمد می‌کرد و آرزو داشت پسرانش محمّد و احمد در ردیف بزرگان علم و دین درآیند. اگرچه عمر پدر کفاف نداد، امّا ایشان هردو نام آور شدند. محمّد پسر بزرگ تر در طوس، گرگان و نیشابور نزد استادان بزرگ زمان به تحصیل پرداخت و در سی سالگی هنگامی که دانشمندی کامل و معروف شده بود در نیشابور به خدمت خواجه نظام الملک طوسی، وزیر معروف و با تدبیر ملک شاه سلجوقی، رسید.

خواجه نظام الملک غزّالی را گرامی داشت و برای تدریس به نظامیه بغداد فرستاد. امام محمّد غزالی چهار سال در بغداد به تدریس و تألیف مشغول بود. عدّه شاگردان حلقه درس او را صد ها نفر نوشته اند. وی در این مدت چند بار به عنوان سفیر بین سلطان سلجوقی و خلیفه بغداد رفت ‌ وآمد کرد و در امور مهمّ مملکتی دارای مقامی بسیار والا بود. نوشته‌اند که وی دراین زمان بیشتر وقت خود را صرف آموختن و تحقیق در فلسفه می‌کرد تا به نکته‌های دقیق این علم آگاهی یابد.

قرن یازدهم و دوازدهم میلادی به سبب وجود دانشمندان بزرگ و کتاب ها ومدارس و حلقه های درس و بحث، به خصوص درباره موضوع های مذهبی و معارف اسلامی، دورانی بسیار با اهمیت است. در این زمان شکوفایی مباحث فلسفه و علوم که در قرن دهم میلادی به اوج رسیده بود، جای خود را به بحث و جدل فرقه های مختلف در تبلیغ و اثبات عقیده خود و ردّ و تکفیر عقاید دیگران داده بود. این گفتگوها و برخوردها گاه از جدل لفظی فراتر می‌رفت و به اختلاف بین پیشوایان و در نتیجه درگیری عامّه و مریدان می‌رسید. این دشمنی ها اغلب ریشه در امیال و هوس های ریاست طلبانه داشت.

سلاطین سلجوقی و خواجه نظام الملک وزیر بزرگ ایشان ، سُنّی و شافعی مذهب بودند و از اهل تسنّن حمایت می‌کردند. بزرگان و اعیان نیز به پی روی ازایشان رفتار می‌نمودند. در این میان باطنیان یا اسماعیلیه نیز فرستادگان و مبلّغان خود را به هرسو می‌فرستادند و به تبلیغ عقاید خود می‌پرداختند. حسن صبّاح در اوج اقتدار بود و فداییان اسماعیلی که اغلب مبلّغانی زبردست و دانشمند بودند با دشمنان عقیدتی خود به سختی مقابله می‌کردند.

در چنین احوال امام محمّد غزّالی درحدود چهل سالگی تغییر روحیه داد. آن استاد فقیه زبان آور، که در دانش رسمی زمان خویش کسی را همتای خود نمی‌شناخت، یک باره دست از قیل و قال مدرسه شست و از همه مقامات دنیوی کناره گرفت. وی مدّت ده سال، ناشناس، در کمال افتادگی با جامه درویشان درسرزمین های شام و بیت المقدّس و حجاز گشت و دو سال در جامع دمشق گوشه‌ای گرفت. نوشته اند که وی برای شکستن نفس و پرهیز از خود پرستی، در خانقاهی رفتگری می‌کرد و وقتی که اتفاقاً او را شناختند شبانه از آن جا گریخت. در این مدّت غزّالی از بحث و جدل بیزار بود و چنان که خود نوشته است، دانشمندان و فقیهانی را که با احمق کردن مردم به بحث و جدل می‌پرداختند سخت دشمن می‌داشت. وی در نامه ای که به فارسی برای سلطان سنجر سلجوقی نوشته و از نرفتن به دربار او معذرت خواسته است می‌گوید: «این داعی . . . پس دنیا را چنان که بود بدید و به جملگی بینداخت . . . و بر سر مشهد ابراهیم خلیل عهد کرد که پیش هیچ سلطان نرود و مال سلطان نگیرد و مناظره و تعصّب نکند.»

غزّالی پس از ده سال که طی آن به یکی از صوفیان به نام سر سپرد و راه دریافت معرفت صوفیانه را از وی آموخت، به خراسان بازگشت و پس از مدّتی توقّف در نیشابور به زادگاه خود طوس رسید و تا پایان عمر در خانقاه و مدرسه ای که محلّ رفت و آمد طالبان علم و مردم اهل دل و حال بود روزگار گذراند.

آثار غزّالی که برخی از آنها در زمان خود او به لاتین ترجمه شده و در اروپا شهرت یافته بود بیش از هفتاد کتاب بزرگ و مهم است. احیاء علوم الدین کتابی است شامل چهل بخش درباره اخلاق و سیاست و مسائل دینی که امام محمّد غزّالی آن را در سفر شام و بیت‌المقدّس نوشت. کتاب دیگر را در باره عوالم درونی و دلایل تحوّل روحی خود پرداخت. دو کتاب دیگر یکی در فهماندن مقاصد فیلسوفان و دیگری بر رد فلسفه نوشته شده است. گویی نویسنده می‌خواسته نشان دهد که فلسفه ارسطو را با چه دقّت و نکته سنجی فرا گرفته ولی عاقبت آن را برای رسیدن به حقیقت سست و نارسا یافته است. مهم ترین کتاب غزّالی به زبان فارسی کیمیای سعادت نام دارد که موضوع آن اخلاق و مسائل دینی و در باره نقد فرد و جامعه و خلاصه ای از احیاء علوم الدین است که به فارسی نگاشته شده. نامه مفصّل امام محمّد غزّالی به سلطان سنجر نیز به نام نصیحت الملوک از کتاب های مهم فارسی است که از دیر باز شهرت تمام داشته.

امام محمّد غزّالی با آن که بعد از تغییر حال و به تعبیری دیگر، فرار از مدرسه، به طریق صوفیان روش اعتدال و آرامش پیش گرفت امّا پیوسته دین داری تنگ نظر باقی ماند. وی در مقابله با مخالفان عقیدتی خویش ایشان را تکفیر می‌کرد و مستحقّ مرگ می‌خواند و، با ردّ فلسفه، آزاداندیشی را محکوم می دانست. در آثار غزّالی مخالفت با هنرهای نقاشی و صورتگری و رنگ آمیزی آشکار است. وی خراب کردن و از بین بردن آنها را واجب می‌شمُرد و در مورد موسیقی نیز اگرچه با سَماع صوفیان موافقت می‌کرد امّا شرایط سخت بسیار می‌گذاشت.

ابوالمعالی نصرالله منشی(ف. بین سال‌های 583-555ه/1187-1160م)

ابوالمعالی‌ نصرالله بن محمّد بن عبدالحمید منشی یکی از مترجمان کلیله‌ و دمنه و از دبیران ارجمند دربار بهرام شاه غزنوی و جانشین او بوده است. از زندگی او اطلاع زیادی دردست نیست. گویا در اواخر حیات براثر بدگویی حسودان مورد غضب قرار گرفت و پس از چندی در زندان کشته شد. از او جز این کتاب نوشته ای در دست نیست. امّا همین اثر نشان می‌دهد که وی ادیبی بزرگ و نویسنده‌ای توانا بوده، چنان که نوشته او از همان آغاز شهرت بسیار یافته و به صورت کتاب درسی درآمده است. درباره آداب نویسندگی و در زمانی بسیار نزدیک به او نوشته اند که دیگر هیچ کس نمی تواند از لطایف زبان و اندیشه به آن پایه که درآن کتاب آمده برخوردار باشد و هیچ نویسنده و دبیر باکفایتی نیز بی آموختن دقیق کلیله و دمنه نمی‌تواند به کمال برسد. گفته اند که این کتاب توسّط برزویه طبیب در زمان خسرو انوشَروان از هند به ایران آورده شده و مجموعه‌ای است از داستان های تمثیلی و قصه های پُرمغز که در آن ها پرندگان و دد و دام نقش انسان را ایفا می‌کنند و انسان ها از زبان حیوانات سخن می‌گویند. کلیله و دمنه را گران قدر ترین هدیه هند به فرهنگ و تمدّن جهان دانسته اند، زیرا در زیر صورت داستانی آن، دقیق ترین و سنجیده‌ ترین دستورهای زندگی فردی و اجتماعی و سیاسی گنجانده شده است. آداب کشورداری و ترفندهای ظریف توطئه‌ گران درباری دراین داستان ها چنان با مهارت توصیف شده که روزگاری پادشاهان و فرمان روایان آشنایی با آن را برخود واجب می‌دانستند و اگر دیگران با این کتاب اُنس داشتند به هراس می‌افتادند. کلیله و دمنه نام دو شغال در یکی از داستان های این مجموعه است و نام کلیله و دمنه را ایرانیان به این کتاب داده اند. اصل داستان را اقتباس از کتاب های هندی پنچاتَنترا و مهابهارَاتَ دانسته اند. این کتاب در زمان خسرو انوشَروان به پهلوی و پس از آن به وسیله عبدالله ابن مُقفّع به عربی ترجمه شد و از آن پس بسیار کسان به ترجمه و نظم و بازگویی آن پرداخته اند. امّا از قرن ششم هجری دوازدهم میلادی به این سو کلیله و دمنه با نام ابوالمعالی نصرالله منشی درآمیخته و با انشای او در ادب فارسی، جایگاه والای خود را یافته است. کلیله و دمنه تا روزگار تألیف گلستان مهم ترین و معروف‌ ترین کتاب نثرفارسی بود. پس از انتشار گلستان نیز مقام دوّم را تا امروز در میان متن های ادبی فارسی برای خود نگاه داشته است. نصرالله منشی کتاب خود را به نام ابوالمظفر بهرام شاه غزنوی نوشته است. تاریخ ترجمه و نگارش آن را حدودسال 536ه/1141م دانسته‌اند.

انشای کلیله و دمنه به نثر فنّی است. روشی که در آن نویسنده در لفظ و معنا به انواع آرایش‌ها و صنایع ادبی روی می‌آورد. اجزایی از کلام را آهنگین می‌کند و عبارات هم اهنگ را چنان درکنار یکدیگر می‌نشاند که به شعر نزدیک شود. انواع توصیف ها و تخیّلات شعری و آوردن آیات قرآنی و مثل ها و اشعار تازی و پارسی نیز از خصوصیات نثر مصنوع است که در کلیله و دمنه به فراوانی آمده. با این همه، نصرالله منشی هرگز در این راه گرفتار افراط نمی شود و از همیّّن رو بسیاری از نویسندگان انشای او را سرمشق قرار داده‌اند. امّا تعداد بسیاری کلمات عربی که اغلب آن ها ادبی و نامأنوس برای فارسی زبانان است در نثر این کتاب به کار رفته که فهم آن را دشوار می‌کند و نوآموزان را از بهره وری معانی بلند آن باز می‌دارد. انشای کلیله درمقدّمه باب ها و توصیف مناظر و مانند آن مصنوع است، امّا در مقام شرح حکایت ها به سادگی می‌گراید. داستان های کلیله و دمنه در زبان فارسی شهرت بسیار دارد. صوفیان برای بیان مفاهیم عرفانی از این داستان ها بسیار بهره جسته اند. اصل برخی قصّه‌ها و تمثیلات مثنوی معنوی نیز دراین کتاب یافت می‌شود. عامه مردم نیز هریک به نوعی با آن ها آشنا هستند. در ادب فارسی نیز اشاره به یک‌یک این داستان ها بسیار مکرّر است:

کبوتران طوق‌دار، دسته جمعی به طمعِ دانه از آسمان فرود می‌آیند و ناگاه خود را اسیر دام می‌بینند. امّا در داستان ایشان نکته‌ای باریک نهفته است: اتّحاد و نجات. کبوتران پر و بال می‌زنند و اضطراب می‌کنند و هریک برای نجات خود می‌کوشد. امّا سرکرده ایشان می‌گوید: “جای مجادله نیست. چنان باید که همگان استخلاص یاران را مهم تر از تخلّص خود شناسند. و حالی صواب آن باشد که جمله به طریق تعاون قوّتی کنید تا دام از جای برگیریم که رهایش ما درآن است.” کبوتران فرمان وی بکردند و دام برکندند.»

شیخ اشراق شهاب الدین سُهرَوَردی (587-549 ه/1191-1154م)

شهاب الدین یحیی بن حبش بن امیرک حکیم بزرگ ایرانی است که تنها به خاطروجود او، قرن ششم هجری/ دوازدهم میلادی را یکی از دوره‌های مهّم تاریخ حکمت و فلسفه دانسته اند. وی در سُهرَوَرد از شهرهای غربی ایران نزدیک زنجان به دنیا آمد. فقه و حکمت را نزد بزرگان زمان در مراغه آموخت و به زودی سرآمد متفکّران زمان خویش گردید. وی با تیزهوشی و حافظه ای خارق العاده بسیاری از نظریّات حکمای پیشین را نارسا می‌یافت و با آن‌ها مخالفت می‌کرد و از آن جا که در بیان اندیشه های خود از اصطلاحات زَرتُشتیان سود می‌جست آماج تکفیر متعصّبان قرار گرفت.

قرن پنجم وششم هجری با روی کار آمدن سلجوقیان روزگار تعصّب و ظاهر بینی بود. زمان شکوفایی فلسفه در قرن پیش به سر آمده و رواج علوم منقول و اخبار و احادیث در نظامیه ها موجب رشد مذهب اَشعَری و ضدّیت بیش از پیش با فلسفه و آزاد اندیشی شده بود. از بازی های روزگار آن که شیخ اشراق در اصفهان با فخرالدین رازی، که یکی از بزرگ‌ترین مخالفان فلسفه از آب درآمد، هم درس شد.

سُهروَردی به مسافرت های طولانی و طیّ مراحل عرفانی پرداخت و از راه ترکیه به سوریه و دمشق و از آن جا به حَلَب رفت. در این شهر ملک ظاهر، پسرصلاح الدّین ایّوبی، سخت مجذوب حکیم جوان شد و از او خواست در آن شهر ماندگار شود. سُهرَوَرودی که عشقی شدید نسبت به مناظر زیبای آن دیار یافته بود، پیش او ماند. امّا از آن جا که بی پرده سخن می‌گفت و معتقدات باطنی خود را آشکارا بر زبان می‌آورد، وهم از آن جهت که دانشی وسیع و زبانی گویا و ذهنی بسیار روشن داشت و همواره در بحث پیروز می‌شد، دشمنان فراوان از بین علمای قشری تراشید. ایشان به دستاویز آن که او سخنانی خلاف اصول دین می‌گوید صلاح الدّین ایّوبی را واداشتند که به قتلش رساند. مقاومت ملک ظاهر کاری از پیش نبرد. شیخ را در زندان هنگامی که کمتر از سی و هشت سال از سن او می‌گذشت، خفه کردند.

شیخ اشراق در دوران کوتاه حیات خویش به نگارش چهل و نه کتاب و رساله مهم توفیق یافت، که بیشتر آن ها به زبان عربی است. وی در مهم ترین کتاب خود به نام حکمة الاشراق اصول فلسفه خویش را بیان داشته است. اشراق در عربی هم با کلمه مشرق و خاور زمین هم ریشه است و هم با نور و نورانی شدن. سُهرَوَرودی بر پایه این معنی‌های دوگانه و مفهوم رمزی و تمثیلی آن، فلسفه خود را بنا نهاد. به نظر وی نورانی شدن و رسیدن به حقیقت تنها از طریق جدا شدن از پلیدی ها و تیرگی های جهان مادّی و دل بستگی به ظواهر پُر زرق و برق، امّا خالی از حقیقت زندگانی، حاصل می‌شود.

منشأ حکمت اِشراق را به افلاطون نسبت می‌دهند که جهان مادی را سایه حقایق و مُثُل می خواند. شیخ اِشراق، چنان که خود بارها اشاره کرده نه تنها از افلاطون و پی روان او متأثّر بوده، بلکه به فلسفه عرفانی زَرتُشتی، که خود آن را طریقه خسروانی می‌خواند، نیز سخت دل بستگی داشته است. حکمت اِشراق هم بر استدلال و هم برکشف و شهود تکیه دارد و پرورش نیروهای عقلی و صفای نفس، هردو را، برای درک حقیقت باهم لازم می‌داند. شیخ اشراق در فلسفه خود نه تنها از افکار حکمای زَرتُشتی بلکه از نظریات بودا نیز اثر پذیرفته است. استفاده وی از اصطلاحات زَرتُشتی بیشتر در بیان مابعدالطبیعه است. به گفته او در صبح ازل ظهور و در فوق سلسله وجود نورالانوار قرار دارد. نخستین بهره ور از سرچشمه فیض نورالانوار، بهمن است که همان وهُومَنَ، یکی از اَمشاسپندان مَزدَیَسنا، باشد. به همین‌ ترتیب، هر نوری از نور پیش از خود به قاعده علّت و معلول به وجود می‌آید. نوری که از نورالانوار بر موجودات می تابد همان فَرّه یا خَرّه است که ایرانیان باستان، تعلّق آن را به شخص، باعث پیروزی و کام روایی و نیرومندی و دانایی می‌دانستند.

به نظر شیخ اشراق در برابر انوار معنوی، مادّه و هیولا قرار دارد که از آن ها به برزخ تعبیرمی رود. آتش زمینی‌ که نور مینوی دارد طلسم اَمشاسپند اردیبهشت است و زمین طلسم سِفندارمَذ. بنابراین موجودات به دو دسته عالم انوار یا جهان مینوی و عالم برزخ ها یا جهان مادّی تقسیم می‌شوند که متأثّر از همان اندیشه دوگانه پرستی زَرتُشتی است. نور و ظلمت تعبیری است از منش نیک (مینیو) و منش زشت (اَنْگَرَمینیو).

آثار فارسی شیخ اِشراق شامل چند رساله کوچک به نام های آواز پَر جبرئیل، رسالة العشق، لغت موران، صفیر سیمرغ، عقل سرخ وروزی با جماعت صوفیان است. سُهرَوَردی همه این رساله ها را با نثری بسیار ساده و روان و به طریقی تمثیلی در توضیح عقاید فلسفی خود نوشته است. اشاره به داستان هایی چون رستم و اسفندیار و تأویل عرفانی عناصر اساطیری ایران در این مجموعه آثار فارسی، آشنایی و عشق عمیق شیخ را به فرهنگ ایران باستان آشکار می‌کند.

سَنائی

حکیم سَنائی از شاعران بلند آوازه ایران در قرن ششم هجری/دوازدهم میلادی است. وی در نیمه دوم قرن پنجم هجری/یازدهم میلادی در غزنین به دنیا آمد و حدود 70 سال زیست. در جوانی پس از آموختن علوم دینی و ادبی و نجوم و طب و موسیقی به حکمت و فلسفه نیز پرداخت. به همین‌جهت او را حکیم خوانده‌اند. وی پس از سفرهای دراز، حدود سال 518ه/1124م به زادگاه خویش بازگشت و تا پایان زندگی درخانه ای که یکی از بزرگانِ به نامِ روزگار، خواجه عمید احمد بن مسعود تیشه، برای او فراهم آورده بود در تنهایی به شعر و شاعری پرداخت. مقبره سَنائی در غزنه هنوز زیارت گاه خاص و عام است.

سَنائی در جوانی شاعری مدّاح بود، به دربار غزنویان رفت و آمد می‌کرد و با ستایش بزرگان زندگی طرب آمیز و تن پروانه شاعران درباری را داشت. امّا روزگار چندان به کام او نبود. در آن زمان نه دیگر از شاهان و امیران با شکوه و بزرگ منش و آزاده خبری بود که سخن گرانقدر را ارج و بهایی نهند و نه شاعران چاپلوس و فرومایه برای شعر و شاعری آبرو و مقامی گذاشته بودند. سَنائی زود به خود آمد و راه سفر پیش گرفت و در بَلخ و سَرَخس و مَرو به مصاحبت و مباشرت با صوفیان وارسته پرداخت. گفته‌اند که در آن زمان از برکات انفاس ابو یوسف همدانی، عارف بزرگ آن زمان که در مرو و هرات می‌زیست، برخوردار شد، دیو آز را از خود براند تا خرسندی و قناعت به او چهره نماید.

در بازگشت به غزنه، سَنائی که در جوانی شاعر مدح و هَزْل و هَجْو بود به ستایش حق روی آورد تا از مدح آدمیان رهایی یابد و شعر را که وسیله گدایی شده بود دست افزار تعلیم و آگاهی مردم سازد. زُهد و عرفان پیش‌ گرفت و بی اعتنایی به مال و جاه را به‌جایی رساند که بهرام شاه غزنوی پیشنهاد کرد با خواهرش ازدواج کند. امّا سَنائی نپذیرفت و در شرح احوال خود سرود که :

من نه مرد زن و زرّ و جاهم
بخدا گر کنم دگر خواهم

یادگار ارزنده سفرهای سَنائی دیوان قصاید و اشعار و مثنوی معروف او به نام کارنامه بلخ است. امّا در دوران اقامت دوباره در غزنه، کتاب بزرگ خود حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه را به فارسی سرود که آن را الهی‌نامه نیز گویند. این کتاب علاوه بر حمد خدا و نعت رسول و آل و اصحاب او، بخشی نیز درباره عقل و علم و حکمت و عشق دارد و از احوال خود و صفات بهرام شاه غزنوی و بزرگان دولت او نیز سخن رانده است.

شیوه سَنائی در این کتاب تحقیق و وعظ است و موضوع آن عرفان و تصوّف ایرانی است که با پندها و روایات و امثال و حکایات همراه شده و به صورت دائرة المعارف عرفان درآمده است. سَنائی در این سبک شعر مبتکر و نخستین شاعری است که کمابیش تمام اصول تصوّف و مقاصد صوفیان را با فصاحت تمام وارد شعر فارسی کرده. وجود سَنائی و از پی او شیخ عطّار بود که راه را برای طلوع ستاره درخشانی چون مولانا جلال الدین گشود. مولوی در مثنوی معنوی، توّجه خود را به سَنائی به صراحت بیان کرده و با شرح و تأویل بسیاری از تمثیل ها و گفته های سَنائی به توضیح نظریات خود پرداخته است.

حدیقه الحقیقه در زمان شاعر کتاب بحث انگیزی بود. سَنائی ناچار قسمت هایی از آن را به بغداد فرستاد تا علما به تطابق آن با شریعت فتوا دهند. توّجه فوق العاده شاعر به معتقدات شیعی و اشتیاق او به خاندان پیامبر و ائمه اطهار(ع) یکی از دلایل مخالفت با او بوده است. علّت دیگر که حسودان و بدگویان را تحریک می‌کرده، مطالب پیچیده و نکته‌های دقیق حِکَمی است که فهم آن بسیار مشکل بوده. بسیاری از ابیات این کتاب از آن زمان به بعد بارها مورد تفسیر و تأویل عارفان قرار گرفته است.

کتاب دیگر سَنائی منطومه ای کوچک به نام سیرالعباد الی‌ المعاد است. این منظومه در بیان احوال روح و سیر آن از درکات ماده تا خروج به مرحله ملکوت آمده و به زبان رمزگونه از کمال انسان سخن می‌گوید. آن را با همه کوچکی شاهکار عظیم عرفان ایرانی می‌دانند که نزدیک به دو قرن ونیم زودتر از کمدی الهی دانته به بیان همان مراحل سیر روح از دوزخ مادّه تا ثبت ملکوت می‌پردازد. با این همه، اهمیّت کمدی الهی و شهرتی که در جهان مسیحیت یافت از آن نظر بود که در آغاز یک جریان تازه فکری و اجتماعی قرار گرفت حال آن که منظومه سنائی درنیمه راه تکامل شعر فارسی به وجود آمده بود و مهم تر آن که جامعه اسلامی پذیرای تحوّل اندیشه در آن جهت نبود. تنها مثنوی کوچک دیگری که از سَنائی مانده کارنامه بلخ است. باقی آن چه به او نسبت داده می‌شود، از جمله طریق التحقیق، همه سروده شاعران قرن‌های نهم و دهم هجری است و از او نیست.

گرایش سَنائی به تصوّف بر تطوّر و تکامل شعر صوفیانه فارسی تأثیر بسیار داشت. امّا سَنائی در این دوره از زندگی خویش هنوز هم شعر مدحی می‌سرود و هَزْل و هَجْو می‌گفت. با این همه، وی در جامعه صاحب چنان مقامی بود که بزرگان حضور او را در خانه خود گرامی می‌داشتند، حتّی در مدّتی که به تقلید از یکی از صوفیان در کوچه و بازار پابرهنه راه می‌رفت و با پای کثیف قالی و تشکچه میزبان را می‌آلود. امّا چه بسا بزرگان درهمان حال دست به سینه در محضر او می‌ایستادند و با همه اصرار او در محضرش نمی‌نشستند. همین اقبال مردم، حسودان را به بدگویی وامی‌داشت و سَنائی نیز در همان حال با کلماتی رکیک و زشت به هَزْل و هَجْو ایشان می‌پرداخت. زشت گویی و اشاره به صحنه های پلید و رفتارهای ناپسند پس از سَنائی در شعرعرفانی راه یافته است. گمان می‌رود که اوضاع نابسامان زمان و روابط زشت و دور از اخلاق مردمان موجب برانگیخته شدن خشم صوفیان بوده است.
عطّار نیشابوری (618-540 ه/1221-1145م)

فریدالدّین عطّار یکی از عارفان و شاعران بنام قرن ششم هجری/دوازدهم میلادی است. وی در ناحیه ای نزدیک نیشابور به دنیا آمد. پدرش عطّار بود. عطّار که قاعدتاً به معنی عطرفروش است در قرن ششم به معنی داروفروش به کار می‌رفت. پدر عطّار و خود او نیز داروفروش بودند. عطّار دستگاه خود را “داروخانه” می‌نامد و تصریح می‌کند که هر روز گروهی بیمار نزد وی می‌آمدند. شاعر در حدود هشتاد سال زیست و به گمانی درحمله مغول به نیشابورکشته شد. مجموعه‌ای ازمنظومه های متعدّد، دیوان شعر و یک نوشته و نثر از او برجای مانده که پس از قرن ها نشان از پُرکاری او و ارج آثارش دارد.

عطّار مسلمان و ظاهراً سنّی مذهب بود امّا در جنگ شیعه و سنّی و تعصّب و دعوای فرقه‌های مختلف اسلامی، که در آن روزگار سخت مردمان را به جان یکدیگر می‌انداخت، بی‌طرف ماند و در آثارخود بارها بیزاری خود از این کشمکش ها را آشکار کرد. وی برای رستگاری انسان راهی جز عشق و دوستی نمی شناخت، علمای مخالف یکدیگر را ملامت می‌کرد و، فراتر از آن، میان مسلمان و کافر تفاوتی قائل نمی‌شد. معتقد بود تنها آنان به راه حق می‌روند که در دل ذرّه ای عشق حقیقت دارند و باطن و قلبشان درگرو محبّت خدا و ارزش‌های والای خدایی است.

عطّار از صوفیان پیرو مکتب عشق است. در این مقام تا بدان جا رسید که گویند مولانا جلال الدین محمد رومی درباره او سرود:

هفت شهر عشق را عطّار گشت‌
ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم ‌

کتابی که عطّار به نثر نوشته است تذکرة الاولیاء نام دارد و ترجمه احوال و سخنان و کرامات بزرگان صوفیه تا زمان اوست. این کتاب که نثری شیوا دارد، ازنظر تاریخ صوفیان دارای اهمیت بسیار است. در بین آثار منظوم عطّار دو کتاب یکی منطق الطیر یا مقامات طیور و دیگریالهی‌نامه مشهورتر از دیگر آثار اوست. اگر چه دیوان غزلیات او نیز در نوع خود زیباست.

منطق الطیر داستان دعوت هُدهُد ازمرغان برای رسیدن به بارگاه سیمرغ است. مرغان یک یک خود را ناتوان می‌خوانند امّا به تشویق هُدهُد عاقبت راهی دراز و خطرناک را می‌پیمایند. در راه بسیاری از ایشان باز می‌گردند و عدّه ای دیگر از راه می مانند. امّا آن گاه که به بارگاه سیمرغ می‌رسند و به دستور او در آینه می‌نگرند خود رامی بینند که سی مرغ اند. سیمرغ در این منظومه و دیگر آثار عرفانی رمزی است از نهایت کمال و حقیقت مطلق. مرغان نیز نمودار نفوس آدمیان‌اند، بعضی پایدار و عاشق حقیقت و بعضی دیگر ضعیف و هراسان. شاعر عارف در این منظومه می‌خواهد به انسان نشان دهد که والاترین حقیقت وجود خود اوست. انسان برای یافتن و شناختن حقیقت باید به درک مقام والای خود پی برد و ارزش‌های انسانی خود را، نه آن هنگام که اسیر شهوات و مادیات است، بلکه آزاد و رها ازمعیارهای عالم خاکی، به درستی بشناسد.

این اندیشه درون مایه همه آثارعطّار است. وی در الهی نامه از سلطانی سخن می‌گوید که هنگام مرگ از چهار پسر خود می خواهد تا آرزویشان را بازگویند. پسران همه چیزهایی افسانه ای را می خواهند که به ایشان قدرت های خارق العاده دهد و برکارهای بزرگ توانا کند. پدر با گفتن داستان های گوناگون به پسران نشان می‌دهد که همه نیروها و حتّی آن‌ها که خارق العاده و معجزه آسا به نظر می‌آیند در وجود انسان به ودیعه گذاشته شده‌اند. این انسان است که باید نیروهای ذاتی خود را بشناسد و از آن ها به بهترین صورت استفاده کند. یکی از ویژگی‌های آثار عطّار حکایات فراوانی است که ضمن بیان مفاهیم عرفانی به عنوان تمثیل از آن ها استفاده می‌کند. بسیاری از این حکایت ها پیش از او سابقه ندارد و درعین حال جمع آوردن این همه داستان و حکایت نمودار ذهنی پُرجوش و زنده و آفریننده است.

در بین حکایت ها آن چه مربوط به «هشیارسران ابله دیدار» است ارزشی خاص دارد. این کسان که با عنوان مجنون یا مجانین عقلا خوانده می‌شوند در شعر عطّار جایی بزرگ دارند. گمان می‌رود که وی از زبان ایشان سخنانی گفته است که مستقیماً جرأت ابراز آن را نداشته، زیرا بنا بر احکام مذهبی گناه و گستاخی کودکان و دیوانگان بخشودنی است. عطّار برای آن که به کفر متّهَم نشود و به دست مأموران حکومت نیفتد اعتراض خود را به نابسامانی های اجتماعی بر زبان دیوانگان می‌نهاده است.

ازجمله حکایت می کند که درویشی ژولیده در راه به سلطان برمی‌خورد و به او اعتنا نمی‌کند. سلطان سلام می‌گوید. جواب به سردی می دهد. سلطان او را گدای متکبّر می‌خواند و او سلطان را گدایی حریص که ذرّه ذرّه باج و خراج را از در هرخانه برای او جمع می‌کنند. جای دیگر دین داران دنیا دوست را به باد ملامت می‌گیرد که حتّی در نماز نیز به سود و زیان تجارت می‌اندیشند. این اعتراض ها گاه تا آن‌جا فرا می‌رود که عطّار از زبان دیوانه ای شوریده به خدا نیز اعتراض می‌کند. دیوانه ای برهنه از خدا پیراهنی می‌خواهد که بدان تن را بپوشاند. بسیار می‌گذرد و او همچنان به راز و نیاز با خدا مشغول است. عاقبت روزی کسی جامه ای پُروصله به او می‌بخشد. دیوانه به سوی خدا سر بلند می‌کند و به سرزنش خطاب به آن دانای راز می‌گوید:

صد هزاران ژنده برهم دوختی
این چنین درزی ز که آموختی؟

امّا این اعتراض در واقع نشان از صمیمیت و نزدیکی انسان با خدا دارد. چه، خدا مهربان است و بخشنده و بنده ضعیف خود را چنان می‌نوازد که او امکان اعتراض پیدا کند. چنین بینشی در تصوّف، بازتاب خشونت‌ها و سخت‌گیری های امیران، حاکمان و دین دارانی است که برای خود قدرتی خدایی‌ قائل اند و مردمان را بی هیچ گذشت و مدارا مورد سخت ترین فشارها و شکنجه ها قرار می‌دهند. دوستی خدا و نزدیکی به او نیشخندی زیرکانه به این رفتار خدانشناسانه است.

از داستان های زیبایی که در آثار عطّار نقل شده ماجرای عشق شیخ‌ صَنعان به دختری ترساست. این حکایت که در منظومه منطق الطیر آمده خود داستان مستقلّی است. شیخ صَنعان، با همه مقامات مذهبی و عرفانی خود، در راه عشق دختر ترسا از همه چیز می‌گذرد و پای بر معتقدات می‌نهد، شراب می‌نوشد، خوک بانی می‌کند و تا آخرین مرحله کفر پیش می‌رود تا رحمت خداوند او را از تاریکی می‌رهاند و به نور و روشنایی می‌رساند. آثار عطّار زبانی ساده دارد و داستان های آن بسیار شیرین و دلکش است.
خاقانی شروانی (582-520ه/1186-1126م)

افضل الدین بدیل بن علی خاقانی یکی از شاعران بزرگ قرن ششم هجری/دوازدهم میلادی است. وی از پدری درودگر و مادری آشپز، که مسیحی بود، زاده شد. امّا از کودکی عمویش تربیت او را برعهده گرفت که پزشکی آشنا به فلسفه و حکمت و مردی صاحب نام بود. در بیست‌ و پنج‌ سالگی ‌یکی ازشاعران سرشناس زمان او را با خود به دربار خاقان اکبر منوچهر بن فریدون شروان شاه، از پادشاهان محلّی غرب ایران، که باج گزار سلجوقیان عراق بود، برد و از آن پس شاعرکه “حقایقی” تخلّص می‌کرد خود را، با انتساب به شروان شاه، خاقانی خواند و از صله‌های هنگفت و جایزه های گران بهای آن پادشاه برخوردار شد.

اقامت خاقانی در دربار شروان شاه دیر نپایید و با وجود مخالفت شاه، در آرزوی دیداراستادان دانش و ادب و عرضه هنر خویش به دربار پادشاهان مشرق، به ری و خراسان روی نهاد. هنگامی که به ری رسید بیمار شد و ناچار مدّتی درآن جا ماند. در همان زمان خبرحمله ترکان غُز را به خراسان شنید که بیداد بسیار کردند و مردانی بزرگ را از دم تیغ گذراندند. کشته شدن امام محمد بن یحیی نیشابوری که خاقانی بیش از همه در آرزوی دیدار او بود، شاعر را به “حبس‌ گاه شروان” باز گرداند. قصیده‌های بلندی که وی در اندوه از دست رفتن امام محمدّ بن یحیی سروده از جمله مؤثّر ترین اشعار اوست.

پس از چندی باز خاقانی راه سفر در پیش گرفت و به زیارت مکّه و مدینه شتافت. در بازگشت یکی از بزرگان بغداد او را به خدمت خلیفه عبّاسی برد و گویا خلیفه از او خواست که به عنوان دبیر در دربار او بماند، امّا خاقانی نپذیرفت. در ضمن همین سفر خاقانی به سرودن یکی از مثنوی های خود به نام تحفة‌العراقین پرداخت که شرح زیارت خانه خدا و توصیف شهرهای سر راه و احوال بزرگانی را که با ایشان دیدار کرده بود در آن آورده و در پایان از احوال و روزگار خود سخن رانده است. خاقانی در راه بازگشت از بغداد، به دیدار کاخ مدائن رفت و با مشاهده آن ویرانه غمناک که روزگاری بارگاه بزرگ ترین شاهان و دادگران روزگار بود قصیده‌ای زیبا سرود که چنین آغاز می شود:

هان ای دل‌عبرت‌ بین از دیده نظر کن‌
هان ‌ایوان مداین را آیینه عبرت دان
. . . .

ما بارگه دادیم این رفت ستم بر ما
بر قصر ستمکاران تا خود چه‌ رسد خَذلان

در بازگشت به شروان خاقانی مورد بی مهری شروان شاه قرار گرفت و نزدیک به یک سال به زندان افتاد. در این مدّت چند حبسیه زیبا سرود که از بهترین اشعار این نوع در ادب فارسی است. سفری دیگر به زیارت خانه خدا، از دست دادن پسر بیست ساله، و انزوای سال‌های پایانی زندگی شاعر در تبریز، از آخرین رویدادهای زندگانی اوست. وی در تبریز درگذشت و در مقبره شاعران در محله سرخاب این شهر به خاک سپرده شد.

خاقانی شاعری تواناست و با آن که در بسیاری از قصیده‌های خود به مدح و ستایش پرداخته، امّا به خلاف بسیاری از هم روزگاران خود مردی بلندطبع بوده، خود را خوار نکرده و آزمندانه به سودای صِلِه پیشانی برخاک نسوده است. از او دیوانی بزرگ از قصائد و مقطّعات‌ و ترجیع بندها و غزل ها و رباعیات برجای مانده است و نیز مثنوی بلند تحفة‌ العراقین که درباره آن سخن رفت.

خاقانی شاعری صوفی مشرب نیست، امّا مانند بیشتر بزرگان زمان خویش کوشیده است تا روش سنائی را در بیان پند و پارسایی دنبال کند، از همین رو، خود را جانشین سنائی می‌خواند و شاید به همین دلیل در سال های آخر عمر به تصوّف و گوشه نشینی رو کرد و به گفته خود چند بار چلّه نشست.

خاقانی را جزء بزرگ ترین شاعران قصیده سرای ایران و یکی از ارکان شعر فارسی دانسته‌اند. مهارت او درآوردن تعبیرهای تازه و پیچیده و توصیف و تشبیه های بسیار ظریف، که نمودار وسعت اطّلاع او نسبت به همه علوم و معارف زمان است، شهرت بسیار دارد. وی از به کار بردن غریب ترین کلمات عربی و اصطلاحات نجومی و فلسفی و تاریخی و جغرافیایی و امثال آن هرگز خودداری نکرده است و به همین جهت فهم شعر او دشوار می‌نماید. به علاوه، وی با آوردن استعاره ها و باریک اندیشی در آفرینش مضمون های تازه و ترکیب های خاص خود بر این دشواری ها افزوده است.
نظامی گنجوی (614-530 ه./1217-1135م)

ابو محمّد الیاس نظامی گنجه‌ای از شاعران داستان سرای بزرگ ایران است. وی در گنجه می‌زیست و جز یک سفر کوتاه هرگز از آن جا بیرون نرفت. آرامگاهش هنوز درهمان شهر، که اکنون جزو خاک جمهوری آذربایجان است، برجای مانده. نظامی در جوانی شاعری غزلسرا بود امّا در حدود چهل سالگی به روشی تازه روی آورد که همه شهرت او از آن‌است و آن سرودن پنج مثنوی مشهور است که خمسه یا پنج گنج خوانده می‌شود و به ترتیب آفرینش به قرار زیر است:

مخزن الاسرار، منظومه‌ای در پند و اخلاق و عرفان، شامل بیست مقاله که هریک از آن‌ها داستانی کوتاه آورده است. این داستان ها همه از زبان مردم گرفته شده و تنها با نتیجه گیری اخلاقی آن را پُرمعناتر کرده است.

خسرو وشیرین، داستان عشقبازی خسرو پرویزپادشاه خوشگذران ساسانی با شیرین شاهزاده خانم ارمنی است. این منظومه که زیباترین اثر عاشقانه ادب فارسی به شمار می‌رود، بر زمینه تاریخ و افسانه بنا شده، و به نظر شاعر مکمّل شاهنامه است. در خلال داستان خسرو و شیرین، داستان افسانه ای شیرین و فرهاد نیز آمده که احتمالاً از داستان های بسیار قدیمی و رایج در زبان مردم بوده است. با این همه، منظومه خسرو وشیرین از کلیّت و یکپارچگی داستانی زیبایی برخوردار است. شیرین در این داستان زنی زیبا، قوی، مصمّم، وفادار، شجاع، و خوددار توصیف شده است. شاعر در سرودن این منظومه بر عشق خود نسبت به زنی بنام آفاق اشاره کرده که در زمان سرودن منظومه او را از دست داده بوده است.

لیلی و مجنون، داستان عشق غم انگیز دوجوان عرب است که در فارسی نیز شهرت داشته و نظامی گنجوی پس از توفیق در سرودن خسرو و شیرین به دستور یکی از فرمانروایان آن ناحیه به نظم آن روی آورده است. نظامی از این داستان برای توصیف عشقی دست نیافتنی با رنگ و بوی عرفانی استفاده کرده است.

بهرامنامه یا هفت پیکر یا هفت گنبد، منظومه ای است براساس داستان تاریخی و افسانه ای بهرام پنجم معروف به بهرام گور شاهنشاه معروف ساسانی. شاعر سرگذشت بهرام از کودکی تا مرگ، جنگ‌ها و روش دادگستری و رعیت پروری او را به نظم آورده است. در ضمن نیمی از منظومه هفت پیکر به توصیف هفت قصر بهرام گور اختصاص دارد که هریک به رنگی تزیین شده بود و شاه هر روز هفته را در یکی از این قصرها به مناسبت تقارن رنگ و نام آن با هفت ستاره آسمان نزدِ یکی از هفت شاهزاده خانم که از اقلیم های هفت گانه آورده شده بودند، می‌گذراند. هریک از شاهزاده خانم ها برای بهرام گور داستانی می‌گوید که علاوه بر جنبه های اساطیری سرشار از حکمت و پند و اندرز است. بعضی این منظومه را برجسته ترین اثر نظامی دانسته اند.

– پنجمین مثنوی پنج گنج اسکندرنامه در باره شخصیت تاریخی و افسانه‌ای اسکندر مقدونی است. این منظومه دارای دو بخش است: شرفنامه و اقبال نامه، و با آن‌ که اسکندر به واسطه حمله و غلبه بر ایرانیان در بسیاری آثار و نوشته های قبل و بعد از اسلام ملعون دانسته شده، امّا در این اثر نظامی اورا شاهی بزرگوار، دانشمند و دوستدار فلسفه وحکمت توصیف کرده است. به نظر می‌رسد که پرداختن به اسکندر در واقع اندکی دوری گزیدن از شاهان و پهلوانان باستانی ایرانی باشد که محبوب ساکنان نواحی شرق ایران یعنی خراسان و سیستان بودند. به علاوه، در زمان نظامی به تدریج احساسات شدید ملّی جای خود را به معتقدات مذهبی می‌داده است و به این جهت اسکندر به‌عنوان پادشاهی که معتقد به فلسفه و حکمت و علوم الهی بوده مورد توجه قرار گرفته. این جنبه از شخصیت اسکندر زاده تصوّرات مسلمانان از مرکزیت فلسفی و عرفانی اسکندریه بوده است، خاصّه آن که بعضی مفسّران او را با ذوالقرنین مذکور در قرآن کریم یکی دانسته و مقام والای دینی، و حتی پیامبری برای او قائل شده اند.
مولانا جلال الدین محمّد بَلخی (672-604ه/1207 1273-م)

جلال الدین محمّد بَلخی مشهور به‌ مولانا و مولوی، بزرگ ترین عارف متفکّر ایرانی است که مجموعه عظیم وگران قدر آثار او، ادب فارسی و اندیشه ایرانی را در اوج اعتلا به نمایش می‌گذارد. وی از خاندان بزرگان بَلخ بود. پدرش بهاءالدین وَلَد براثر اختلافی‌که با سلطان محمّدخوارزم شاه پیدا کرد، مقارن حمله مغول، از راه خراسان و بغداد به قونیه در ترکیه امروز رفت و در آن جا به تدریس و ارشاد و اداره اموردینی مردم پرداخت.

جلال الدین محمّد هنگامی که در کودکی همراه پدر ازخراسان می‌گذشت مورد توجّه خاص عطّار نیشابوری قرارگرفت. شاعر و عارف بزرگ نسخه‌ای ازکتاب اسرارنامه را به او بخشید و مژده داد که «زود باشد که این پسر آتش در سوختگان عالم زند.» جلال الدین بیست و چهارساله بود که پدرش درگذشت و او به تشویق و راهنمایی یکی از بزرگان صوفیه و یاران پدر برای کسب علم راهی شام شد. وی هفت سال در حَلَب و دَمِشق بسر برد و از درس بزرگان زمان بهره ها گرفت. با محیی‌الدین ابن عربی آشنا شد و گفته اند که به حلقه درس او پیوست.

درهمین زمان جلال الدین محمّد برای اوّلین بار با عارفی شوریده و بی قرار بنام شمس تبریزی آشنا شد. شمس عارفی بزرگ بود که اندیشه ای جوشان و بلندپرواز داشت. خود گفته است که در آن زمان «پس از شصت سال پرواز از خود ملول شده بود و کسی می خواست از جنس خود تا او را قبله سازد» و هم در جستجوی راهنمایان بود تا «انگشت بر رگ ایشان نهد». شمس ‌تبریز جامه‌های خشن سیاه و پُر وصله می‌پوشید و ژولیده همه جا پرسه می‌زد. سخن های بی پروا می‌گفت و صاحبان زر و زور و اهل تزویر و ریا را به مسخره می‌گرفت.

ملاقات جلال الدین محمّد با شمس تبریز این بار به درازا نکشید. جلال الدین به قونیه بازگشت و در مسند ارشاد و تدریس مقامی بلند یافت. وی فقه و علم دینی درس می‌داد و مریدان و شاگردان او مردمی صاحب احترام و با اعتبار بودند. به سال 642 ه./1244م، روزی درمیان بازار قونیه، جلال الدین محمّد با جمع مریدان با وقار و با ابّهت از روحانیان صاحب علم و پرهیزگار در حرکت بود که بار دیگر شمس تبریز، آن سیاه ‌پوش ژولیده، بر سر راه ایشان سبز شد. از مولوی سؤالی کرد و جوابی شنید. پس از آن چهل روز یا سه ماه آن دو در اتاقی در بر اغیار بستند. پس از آن مولوی دیگر نه آن عالِم صاحب مقام، که شوریده ای سرانداز شد. «به جای اقامه نماز و مجلس وعظ، به رقص و سَماع پرداخت و به جای قیل و قال به وجد و حال دل بست. و همه کس را معلوم شد که آن صاحب منبر و زاهد پیشین در اصل رندی لاابالی و مستی پیمانه به دست و عاشقی کف زنان بوده است.»

مولانا تا آن زمان، یعنی سی و هشت سالگی، هیچ شعر نگفته بود. امّا آن یار شصت ساله چنان تارهای روح او را به نوا درآورد که شاعری آغاز کرد و سیل غزل ها را جاری نمود. رفتار او یاران و مریدان پیشین را به خشم آورد و همگان را برضدّ شمس شوراند. شمس ناچار پس از شانزده ماه از آن جا گریخت. امّا با رفتن او شیدایی و بی تابی مولانا بیشتر شد. جامه عزا پوشید و بنیاد رقص و سَماع گذاشت. رُباب به دست گرفت و نوعی تازه از آن ساخت که شش سیم داشت. این شور و شیدایی و زاری و بی‌قراری و رفتن ها و گشتن های مولوی، عاقبت شمس تبریز را واداشت که به قونیه باز گردد. امّا این بار آمده بود «تا هم زشتی های خویش را به مولانا بنماید و هم خوبی هایش را» و آمده بود «تا آن نازنین را که میان قوم ناهموار گرفتار آمده بود برهاند.»

شمس این بار در خانه مولانا جای گرفت و با زنی از بستگان او ازدواج کرد. نوشته اند که بر در اطاق مولانا می ایستاد و بزرگانی را که برای کسب شهرت به دیدن وی می‌آمدند برمی‌گرداند و گاه به تمسخر از ایشان می‌خواست که درم و دینار نثار کنند. حسودان و ظاهربینان نیز آرام نماندند و بار دیگر تعصّب چنان فزونی گرفت که شمس در مدّتی کمتر از دوسال به ناگاه ناپدید شد. بعضی گفته اند که به دست مخالفانش کشته شد.

باز مولانا دیوانه وار و در پی یار سفر آغاز کرد. به هرجا سرکشید و از هرکس نشان او پرسید. امّا عاقبت به قونیه باز گشت و شیدا و شوریده بیت و غزل می‌گفت و در سَماع و رقص و چرخ زدن خود را از یاد می‌برد. دیگر هرگز کسی از او وعظ نشنید و او را بر سر منبر ندید. آن چه امروز به نام دیوان شمس تبریزی برجای است غمناله های آن عارف عاشق است که در خیال با معشوق سرو سرّی داشت.

پس از ناپدید شدن شمس، مولانا یاران همدل دیگر برای خود می‌جست. صلاح‌الدین زرکوب، مردی پیشه ور و ساده دل، چندی بردل سوخته او مرهم گذاشت و چون وصیّت کرده بود که با رقص و شادی اورا به گور بسپارند، مولانا در تشییع جنازه او دست افشان و پای کوبان تا گورستان رفت و پس از او یاری دیگ رگزید به نام حسام‌الدین چَلَبی از خاندان جوانمردان و اهل فتوّت قونیه. مولانا ده سال آخر عمر را با او گذراند و مثنوی معنوی را در این سال ها سرود. هنگامی که مولوی در قونیه درگذشت ستاره درخشان عرفان ایران زمین نیز غروب کرد. در تشییع جنازه اش پیروان همه ادیان و مذاهب شرکت داشتند، چه، مولوی در دوستی و عشق بین آدمیان مرز و فاصله ای نشناخته بود.
سعدی (691-600 یا ه/1291-1203م)

شیخ مشرف الدّین ابن مصلح بن عبدالله شیرازی مشهور به شیخ سعدی از برجسته ترین شاعران و نویسندگان تاریخ ادب ایران است. وی در شیراز در خاندان عالمان دین به دنیا آمد و در جوانی پس از فرا گرفتن علوم ادبی و دینی برای تحصیل به مدرسه نظامیه بغداد رفت. در سال های اقامت در بغداد علاوه بر تحصیل علوم زمان خود با مشایخ بزرگ صوفیه آشنا شد و از محضرشان بهره های بسیار برد. امّا با همه ارادتی که به ایشان داشت، تابع و فرمانبردارهیچ یک نگردید و استقلال فکر و اندیشه خویش را تا پایان عمرحفظ کرد، گو این که خود به یکی دو تن از مشایخ بزرگ روزگار خویش ارادت می ورزید.

سعدی در سفرهای طولانی به حجاز، شام، و لبنان رفت و بعدها در آثار خود به تجربه های حاصل از این سفرهای دور و دراز اشاره کرد. در همین نوشته ها از شهرها و ممالک دور دست شرق مانند کاشغر و هند نیز یاد کرده است امّا یقین نیست که خود به همه این سرزمین‌ها رفته باشد. این سفر طولانی که در آغاز جوانی از شیراز به بغداد آغاز شد پس از حدود سی و پنج سال با بازگشت به ایران پایان یافت.

مقارن همان سال هُلاکوخان مغول سراسر خاک ایران را درنَوَر دید و در بغداد باکشتن خلیفه و شماری از وابستگان و نزدیکان او دستگاه خلافت عبّاسی را برانداخت. امّا در اوان حمله مغول، شیراز از کشتار و ویرانی در امان ماند زیرا اتابکان فارس از در اطاعت درآمده بودند. سعدی در655 ه/1257م به شیراز باز گشت و در شمار نزدیکان سعدبن ابوبکر زنگی درآمد،. امّا نه به عنوان شاعر درباری بلکه پیری محترم و دانشمند و جهان دیده وقطب صوفیان‌که با وعظ و ارشاد مردم و سرودن اشعار و تألیف کتاب ها و رسالات روزگار می‌گذراند.

سعدی در زمان زندگی خود شهرت بسیار یافت. شاعران از دور دست های هند تا ترکیه امروز از او تقلید می‌کردند. پس از او نیز آثارش سرمشق شاعران و نویسندگان بوده است. امّا هرگز هیچ نوشته دیگری از این نوع نتوانسته در زیبایی، روانی و تسلّط ب رروح زبان به اوج هنری استاد سخن سعدی نزدیک شود. همه گویند ولی گفتن سعدی دگر است.

سعدی با ذهنی حسّاس و نکته یاب به آمیختن تجربه های تلخ و شیرین و بازنمودن زوایای روح و دل آدمی هنرمندی توانا بود. آثارش ترکیبی از نظم و نثر است و غزلیات بزرگ‌ترین بخش سروده های اوست، اشعاری که در آن ظریف ترین عواطف عاشقانه و لحظه های شوق و هجران همراه با وصف زیبایی های طبیعت بازگو شده است. سعدی در قصاید خود به تحسین مردان بزرگ و دانشمند و رجال نیک سیرت روزگارخود پرداخته است. مظفّرالدّین ابوبکر پسر سعدبن زنگی و شمس الدین صاحب دیوان جوینی و برادر او عطاملک جوینی، بیش از دیگران مورد توّجه سعدی بوده‌اند. مرثیه‌های بسیار در اندوه مرگ بزرگان نیز از دیگر اشعار سعدی است که در نوع خود ممتاز است.

امّا برترین مجموعه شعر او بوستان است که شاعر درآن ضمن حکایت های شیرین کوتاه به تجزیه و تحلیل عمیق روابط انسانی پرداخته. در آثار منثور وی گلستان چنین مقامی را دارد. این کتاب کوچک که با نثری بسیارروان و آمیخته با شعر نوشته شده همچون بوستان مجموعه ای است از داستان ها که هریک به نوعی چشم خواننده را بر زشتی ها و زیبایی های زندگی اجتماعی می‌گشاید. بخش دیگر آثار شعر و نثر سعدی مجموعه هایی است از هَزْلْ و شوخی و انتقاد. مجموعه آثار شیخ سعدی را به مناسبت تنوّع مطالب آن “نمکدان شعر”گفته اند. از حکایت هایگلستان سعدی است:

کسی مژده پیش انوشیروان عادل آورد و گفت: «شنیدم که فلان دشمن تو را خدای عزّ وجلّ برداشت.» گفت: «هیچ شنیدی که مرا بگذاشت؟» اگر بمرد عدو جای شادمانی نیست‌ که زندگانی‌ ما نیزجاودانی نیست»

* * *

هرگز از دور زمان ننالیده بودم و روی از گردش آسمان درهم نکشیده، مگر وقتی که پایم برهنه مانده بود و استطاعت پای پوشی نداشتم. به جامع کوفه در آمدم دل تنگ. یکی را دیدم که پای نداشت. سپاس نعمت حق به جای آوردم و بر بی‌کفشی صبر کردم.

مرغ بریان به چشم مردم سیر
کمتر از برگ ترّه برخوان است

وان که را دستگاه و قوّت نیست‌
شلغم پخته مرغ بریان است
حافظ (ف. 791 یا 792 ه./1412 یا 1413م)

خواجه شمس الدین محمّد، بزرگ ترین شاعر غزل سرای ایران در قرن هشتم هجری/چهاردهم میلادی در شیراز می‌زیسته است. وی به همه علوم مذهبی و ادبی زمان خویش و به زبان فارسی و عربی آشنایی کامل داشت و چون قرآن را با روایت های مختلف از برمی‌خواند، در اشعار خود حافظ تخلّص می‌کرد. نیز صدایی خوش داشت و با موسیقی کاملاً آشنا بود. حافظ در جوانی به دربار امرای اینجو راه یافت و نزد شاه شیخ ابواسحاق که حاکم فارس بود به مقامی والا رسید. دیری نگذشت که امیر مبارزالدین محمّد، مؤسّس سلسله آل مظفّر برشیخ ابو اسحاق دست یافت و او را در میدان شهر شیراز کشت. سپس خود با خشونت و سخت گیری تمام به حکومت پرداخت.

امیر مبارزالدین، که حافظ او را محتسب خوانده است، در امور مذهبی بر مردم بسیار سخت می‌گرفت. درِ میخانه ها را می بست و مردم را از باده نوشی و می‌گساری و نوازندگی باز می‌داشت. حافظ این اعمال را که ازخشک اندیشی و تعصّب مذهب قشری سرچشمه گرفته بود ریاکارانه می‌دانست و در شعرخود سخت به آن می‌تاخت. چندی بعد پسران امیرمبارزالدین که از سخت‌گیری‌های بسیار او به جان آمده بودند بر وی شوریدند و اورا کور کردند. شاه شجاع، شاه یحیی و شاه منصور، از آل‌مظفّر، در زمان زندگی حافظ یکی بعد از دیگری به پادشاهی رسیدند. حافظ بیش از همه با شاه شجاع روابطی صمیمانه داشت. امّا این دوستی نیز چندی بعد به کدورت انجامید. شاه شجاع یک بار از برادر خود محمود شکست خورد و به کرمان گریخت و چون پس از دوسال برادرش محمود را شکست داد و به شیراز بازگشت به مردی دهن بین، بدگمان و بد زبان بدل شده بود.

در این روزگار امیر تیمور بر ایران حمله آورد و در اصفهان قتل عامی عظیم کرد. نوشته‌اند که هفتاد هزار تن را کشت و از سرهای کشتگان مناره ها ساخت. این احوال در شعر حافظ به صورت ناپایداری دنیا و ضرورت گرامی داشتن لحظه‌های خوش زندگی انعکاس یافته است. حافظ در چنین دوران آشفته‌ای همه عمر درشیراز زیست. سفرهای کوتاه او به اصفهان و یزد او را ناخشنود بازگرداند و از دعوت محمود شاه بهمنی دَکَنی به هندوستان نیز به علّت طوفانی بودن دریا چشم پوشید و در شیراز درگذشت. حافظیه، آرامگاه او در این شهر، زیارتگه رندان جهان است.

از حافظ دیوان اشعاری برجای است که از دیرباز در خانه هر ایرانی، از شهری و روستایی و دانش مند و بی سواد، در کنار قرآن کریم جای گرفته است. با آن که فهم دقیق شعر حافظ آسان نیست، امّا ایرانیان با شِعر او راز و نیازها دارند و فال گرفتن از دیوان اش، چه به اعتقاد و چه از روی تفنّن، نزد آن ها رسمی دیرینه است. لقب لسان الغیب یا گویای اسرار به همین مناسبت به او داده شده است.

حافظ در شعر اغلب از خود به عنوان رند یاد می‌کند یعنی کسی که پاک باخته و بی‌نیاز است، و با همه هشیاری و دانایی به رسوم و مقرّرات اجتماعی بی اعتناست. وی بیش از همه از تظاهر به زُهد و ریاکاری در اعمال مذهبی بیزار است. با این همه، پرداختن بیش از حد به لذات ظاهری و غرق شدن در مادیات نیز به نظر او شایسته انسان آگاه نیست. او ناپایداری اوضاع و بی دوامی قدرت و شکوه و جلال شاهان را دیده است. بنابراین اعتقاد دارد که باید از زیبایی های طبیعت ولحظه های خوش دوستی و محبّت برخوردار شد و چند روزه زندگانی را به شادی و خوشی گذراند.

شعر حافظ آمیزه‌ای است از معانی عرفانی و اجتماعی و عاشقانه. گاه در یک غزل تشخیص این سه معنا از یکدیگر آسان نیست. به این جهت کلام او چند پهلوست و هرکس از آن به اندازه فهم خود درمی‌یابد. دقایق و لطایف شعر او با آن که قرن ها مورد شرح و تفسیر قرار گرفته هنوز به طور کامل شناخته نیست. بارزترین جنبه شعر حافظ عشق سرشار او به آب و خاک و سرزمینش، شیراز، است. این اشتیاق به صورتی گسترده تر شامل ارزش‌های والای فرهنگ اصیل ایرانی می‌گردد. اشارات صریح او به اشخاص و حوادث تاریخی ایران قدیم محدود است امّا نگرش او به هستی و دید او نسبت به انسان و محبّت و مدارا و گذشت نشان می‌دهد که چگونه از احوال مغشوش زمانه و خشونت ها و ریاکاری ها و مردم فریبی های نوخاستگان به قدرت رسیده، رنج می برد. برای آشنایی با شعر حافظ او را به شاخ نَبات قسم می‌دهیم، فالی می‌گیریم و چنین می‌خوانیم:

شگفته شد گل حمرا و گشت بلبل مست
صلای‌ سرخوشی‌ای صوفیان باده پرست

اساس توبه‌ که در محکمی چوسنگ نمود
ببین که‌ جام زجاجی چه ‌طرفه‌اش بشکست

بیار باده که در بارگاه استغناء
چه‌ پاسبان وچه ‌سلطان، چه‌ هوشیار و چه‌ مست

از این‌ رباط دو در چون‌ ضرورت است‌ رحیل
رواق و طاق معیشت‌ چه سربلند و چه پست

مقام عیش میسر نمی شود بی رنج
بلی، به حکم بلا بسته اند عهد الست

به ‌هست‌ و نیست‌ مرنجان‌ ضمیر و خوش‌ می‌باش
که ‌نیستی ‌است سرانجام هرکمال که هست

شکوه آصفی باد و منطق ط‌یر
به ‌باد رفت و از او خواجه هیچ طرف نیست

به بال و پر مرو از ره که تیر پرتابی
هوا گرفت زمانی ولی به خاک نشست

زبان کلک تو حافظ چه شکر آن گوید
که گفته سخنت می برند دست بدست

عُبید زاکانی (ف. 772 ه/1370م)

عُبید زاکانی طنزنویس مشهور ایرانی است که در قرن هشتم هجری/چهاردهم میلادی همزمان با حافظ در شیراز می‌زیست. وی از خانواده‌ای بزرگ و صاحب نام اهل قزوین بود. در جوانی به دربار شاهان و بزرگان روزگار راه یافت و به عنوان شاعری توانا و نویسنده‌ای استاد و صاحب سبک مشهور شد. شاه شیخ ابواسحاق اینجو، سلطان اویس جلایر و شاه‌شجاع از آل‌مظفّر ازجمله کسانی بودند که عبید زاکانی ایشان را در اشعار خود ستوده و برخی از آثارش را به نام ایشان کرده است.

امّا شهرت عُبید زاکانی به سبب چند منظومه و رساله کوچک است که در آن ها باطبع ظریف و نکته یاب خویش، اوضاع اجتماعی و نابسامانی های اخلاقی زمان را در لباس طنز و نیشخند به مسخره گرفته. وی دراین آثار نشان می دهد که نویسنده‌ای دانا و آشنا بر بسیاری از ترفندهای بدکاران ظاهرصلاح است. لطیفه های عُبید، با نثری بسیار هنرمندانه، در کمترین کلمات بیشترین معنا را می‌رساند و از چنان عمق و تیزبینی برخوردار است که گاه شنونده و خواننده هوشیار را همزمان به خنده و گریه وا می‌دارد.

مجموعه آثار طنزعُبید زاکانی از یک منظومه به نام موش و گربه و چند رساله کوچک به نام های صد پند و دلگشا و تعریفات و اخلاق ‌الاشراف تجاوز نمی کند. قسمت قابل ملاحظه ای از رساله های او نیز به واسطه زشتی کلام وهَزْل تند و اشاره به مطالبی که باعفّت عمومی تناسب ندارد، معمولاً نادیده گرفته می‌شود و در جمع از آن ها سخن نمی‌رود. با این همه عُبید زاکانی در بین عموم مردم ایران از شهرت بسیار برخورداراست.

زشتی و تندی بخشی از هَزْلیات او بیشتر نتیجه اوضاع روزگار است. در قرن چهاردهم میلادی بر اثر حمله مغول نظام پیشین اخلاقی و اجتماعی درهم ریخت و کسانی که از آن پس روی کار آمدند بیشتر مردمی فرصت طلب بودند که در اندیشه منافع خود از هیچ ستمی بر فرودستان خودداری نمی‌کردند. ظاهرسازی و ریا کاری، بخصوص در پوشش دین و مذهب، رواج کامل داشت و غریزه شهوت پرستی و غلامبارگی بر صاحبان زر و زور چیره بود.

در چنین احوال که کسی را یارای چون و چرا نبود، بعضی به صراحت و شدّت انتقاد می‌کردند و بعضی دیگرچون عُبید زاکانی مسخرگی پیشه ساختند. فضلا و دانشمندانی بزرگ و اندیشه ور با همه بلندی مقام درعلم و احترامی که نزد ایلخانان داشتند در حلقه شعبده بازها و معرکه مسخره ها و دلقک‌ها می‌نشستند و با آنان به همان شیوه‌ای رفتار می‌کردند که با بزرگان و قدرتمندان. آنان به این طریق نه تنها رفتار متکبّرانه صاحبان حشمت و جاه را به چیزی نمی‌گرفتند بلکه با نیشخند و شوخی پلیدی ها و ریاکاری‌های ایشان را نیز به دیگران می‌نمودند. عُبید زاکانی در هَزْلیات و طنزهای خود از همین نکته ها سخن می‌گوید. وی در رساله تعریفات طبقات مردم زمانه را چنین معرفی می‌کند« العَسَس: آن که شب راه زند و روز از بازاریان اجرت خواهد؛ البازاری: آن که ازخدا نترسد؛ الطبیب: جلاّد؛ دارالتعطیل: مدرسه؛ الجاهل: دولتیار؛ القاضی: آن که همه او را نفرین کنند.»

رساله صد پند را عُبید زاکانی، به تمسخر، در مقابل نوشته های مدّعیان اخلاق آورده است که در آن زمان سخن در باره آن را به ابتذال کشیده بودند. گمان می‌رود که بیشترین طنز عُبید در این رساله متوجّه خواجه‌ نصیرالدین طوسی مؤلف اخلاق ناصری است. زیرا در مقدّمه می‌نویسد که این پندها چکیده گفته ها و نوشته های افلاطون، ارسطو و خواجه نصیر است. آن گاه پند می‌دهد که: «تا توانید سخن حقّ مگوئید تا بر دل ها گران نشوید و مردم بی سبب از شما نرنجند. مسخرگی و دف زنی و گواهی به دروغ و دین به دنیا فروختن پیشه سازید تا عزیز باشید و از عمر برخوردار گردید.»

در رساله اخلاق الاشراف روی سخن با طبقات ممتاز است. عُبید زاکانی دراین رساله از مرگ مردمی ومردانگی وعزّت و شهرت مسخرگی و بی‌آبرویی در دستگاه حکومتی سخن می‌گوید و با نثری سنگین و فضل‌فروشانه از تاریخ نمونه می‌آورد که: «چنگیزخان که امروز به کوری اعداء در درک اَسفَل مقتدا و پیشوای مغولان اولین و آخرین است تا هزاران هزار بی‌گناه را به تیغ بی دریغ از پای درنیاورد، حکومت روی زمین بر او مقرّر نگشت و. . . ابوسعید بیچاره چون دغدغه عدالت در خاطر افتاد وخود را به شعار عدل موسوم گردانید، در اندک مدتی دولتش سپری شد.»

امّا منظومه موش و گربه، که مشهورترین اثرعُبید زاکانی است، داستان توبه گربه از خوردن موش است. گربه ادّعا می‌کند که از این پس موش ها را نخواهد خورد. موش ها با همه زیرکی در مقابل ظاهر آراسته گربه، که به ‌مقدّسات‌ قسم خورده، فریب می‌خورند و هدایا و پیش‌کش‌ها برایش می‌آوردند. امّا گربه ناگاه حمله می آورد و:

این زمان پنج پنج می‌گیرد
چون شده زاهد و مسلمانا

درباره عبید سخنی رساتر از این گفته استاد غلامحسین یوسفی نیست که: «من در میان ظلمات قرن هشتم هجری، سیمای تابناک عُبید زاکانی را می‌بینم با دو چشم روشن و ژرف بین. وجود او و سعدی و حافظ، در آن روزهای سخت و طاقت گداز، دلیل بارزی است بر جوهر لیاقت ملّت ایران، ملّتی رنج دیده و پُرطاقت و زنده و پایدار.»
امیرعلیشیر نوائی (906-844 ه/1500-1440م)

امیر علیشیر نوائی از درباریان هنرمند و هنر پرور سلطان حسین بایَقرا بود که در قرن نهم هجری/پانزدهم میلادی می‌زیست. نسب وی به ترکان جُغَتائی می‌رسید و اجدادش به تاتارها پیوسته بودند. وی در سمرقند زاده شد و پرورش یافته همان دیار بود. در کودکی دوران دبستان را با سلطان حسین بایَقراء، شاه زاده تیموری، گذراند و در اوایل جوانی در سمرقند، مشهد طوس و مَرو به کسب علم و کمالات پرداخت. در روزگار جوانی چندی دُچار آوارگی و تنگ دستی شد. امّا هنگامی که سلطان حسین بایَقرا با تصرّف هَرات به سلطنت نشست، امیر علیشیر نیز به دعوت وی به او پیوست و در هرات مُهردار سلطان شد.

پس از آن امیر علیشیر درحدود یکسال حکومت استراباد را داشت. امّا گویی طبع او با حکومت سازگار نبود. به اصرار به هَرات بازگشت و تا پایان عمر ندیم و مشاور نزدیک سلطان و یکی از ارکان حکومت او بود. باوجود این، وقت خود را بیشتر به معاشرت و حمایت شاعران و دانشمندان و هنروران می‌گذراند و به نوشتن کتاب ها و سرودن شعر می‌پرداخت. امیر مردی دانشمند و شاعر و شعرشناسی با ذوق و نکته‌یاب بود. کتاب وی به نام مجالس ‌النفائس در شرح احوال و اشعار شاعران ‌قرن‌ نهم هجری در زبان ‌فارسی‌ اهمیت‌ بسیار دارد. علاوه بر این، پرورش و حمایت او از ادیبان و شاعران روزگار سبب شد که، با وجود رکود و سکوت و انحطاط فرهنگی در نیمه اوّل قرن، پس از روی کار آمدن او یک باره گروهی از صاحبان فضل براو گرد آیند. معروف ترین ایشان، عبدالرحمان جامی، آخرین شاعر بزرگ ادب و عرفان و شعر کلاسیک ایران، است که علاوه بر سه دیوان و کتاب بزرگ هفت اورنگ به شعر، آثاری چون بهارستان به سبک ‌گلستان‌ سعدی و نفحات الانس در شرح احوال عارفان و اندیشه وران روزگار به نثر نوشته است.

از دیگر بزرگان دستگاه امیرعلیشیر، میرخواند، مورّخ بزرگ و صاحب کتاب تاریخ عمومی روضة الصفاء است. وی اثر با ارزش خود را با استفاده از کتاب خانه بزرگ امیر به انجام رسانده و از مراجع آن استفاده بسیارکرده است. دولتشاه سمرقندی، نویسنده تذکرة الشعرا، و کمال‌الدین بهزاد نقاش بی نظیر قرن نهم هجری/پانزدهم میلادی و مولانا حسین واعظ کاشفی نویسنده کتاب انوار سهیلی و فتوّت نامه سلطانی و بسیاری دیگر از این دست، همگی پروردگان آن امیر هنرپرور هستند. این بزرگان در آثار خویش بارها از امیرعلیشیر به نیکی یاد کرده و مراتب سپاس خود را بازگو نموده اند.

تأثیر شخصیت بارز امیرعلیشیر در فضای فرهنگی زمان بدان حد بوده است که حتّی پیش از مرگ او اغلب یادش را گرامی داشته و در نوشته ها آن امیر نیکوخصال را ستوده‌اند. به گفته استاد ملک الشّعراء بهار «پیدا آمدن امیرعلیشیر در دستگاه تیموریان مثل اخگری بود که ناگهان خانه روشن کند و با تابشی قوی به کار ترویج فرهنگ و ادبیات بپردازد.»

درباره امیرعلیشیر و نفوذ فرهنگی عظیم او در قرن نهم هجری/ پانزدهم میلادی داستان‌های بسیار نقل شده و هاله ای از افسانه سیمای تاریخی او را در بر گرفته است. در این افسانه ها امیر با مردم به شوخی و نکته سنجی می‌پردازد و دوستان نیز به راحتی با لطیفه و کنایه به او پاسخ می‌دهند. آورده اند که شاعری مفلس در شب عید نوروز بی مایه و آذوقه مانده بود. فرزندش را سیاه پوشاند و به خدمت امیر فرستاد. امیر مقداری پول برای کفن و دفن شاعر پرداخت. روز عید شاعر با جامه نو نزد امیر رفت و در جواب تعجّب او گفت که «اگر امیر آن انعام را نمی‌رساند مُرده بودم.» شاعری دیگر روزی به درگاه امیر رفت. امیر گفت: «خوش آمدی که ما کسی را می خواستیم تا با او مسخرگی کنیم.» شاعر جواب داد: «ما نیز برای همین کار آمده ایم.»

امیرعلیشیر را در لباس پوشیدن و تجمّل خانه و رفتارنیز مردی با ذوق توصیف کرده‌اند. در زمان او دستار میرعلیشیری و قبای میرعلیشیری و چیزهای دیگر از این دست مشهور بوده است. وی بعضی منظومه‌های مشهور فارسی چون خمسه نظامی گنجوی را به شعر ترکی درآورده است. از او دیوان اشعار بزرگی به فارسی و ترکی برجاست که تنها بخش فارسی آن شش هزار بیت دارد. باوجود این، امیر علیشیر به زبان فارسی شیفتگی کامل داشت و در راه پرورش فارسی زبانان سخت می‌کوشید. امیرعلیشیر در کار ساختمان و آبادانی در گوشه و کنار کشور نیز بسیار می‌کوشید. در افسانه ها بنای سیصد و هفتاد ساختمان را به او نسبت داده و گفته اند که وی در یک روز چهارصد عمارت خیر بنا نهاد. آن چه مسلّم است آرامگاه عطّار در نیشابور، سدّ طُرق نزدیک مشهد، رباطی در سنگ بست، در راه مشهد به فریمان، بخشی از ایوان جنوبی صحن عتیق حرم حضرت رضا(ع)، و کانال کشی چشمه گیلاس (گلسب) در طوس از کارهای خیر اوست که هنوز در خراسان باقی است.

امیر علیشیر در62 سالگی درهَرات درگذشت. مرگ او که به منزله سر و عقل دربار سلطان حسین بود بنیاد دولت تیموریان را سُست کرد. سلطان حسین چند سالی پس از وی درگذشت و اُزبک ها با تصرّف هرات تیموریان را برانداختند.
شیخ بهایی (1031-952 ه/1622-1546م)

بهاء الدین محمّد عاملی معروف به شیخ بهایی از دانشمندان برجسته قرن شانزده میلادی است. وی هم زمان با شاه عبّاس بزرگ صفوی می‌زیست و مورد احترام و تکریم وی بود. شخصیّت محبوب و شهرت بسیارش به علم، سیمای تاریخی او را با افسانه درآمیخته است. گفته‌اند که او برای گرم کردن گرمابه‌ای در اصفهان، شمعی برافروخته بود که به تنهایی گرمابه را گرم می‌کرد. شمع روزگاری دراز روشن بود بی آن که کم شود. باز گفته اند ساعتی ساخته بود که بدون کوک و پاندول کار می‌کرد.

شیخ بهائی در بَعَلبَک متولّد شد. پدرش از شیعیان دانشمند جَبَل عامل در لبنان بود که در زمان شاه طهماسب و به دعوت او به ایران آمد و سال ها به عنوان شیخ اسلام در هَرات می‌زیست و ولی عهد را تعلیم می داد. شیخ بهایی، که هنگام آمدن به ایران کودکی خردسال بود، حکمت و علوم را نزد پدر و دیگر استادان معروف زمان آموخت و در جوانی در قزوین و اصفهان، پایتخت پادشاهان صفویه، حلقه‌های درس بزرگی برپا کرد. وی شاگردان بنامی چون صدرالدین شیرازی معروف به ملاّصدرا را پرورش داد. شیخ بهایی با دو فیلسوف و متفکّربزرگ زمان خویش، میرداماد و فِندِرسکی، نیز هم زمان بود و با آنان دوستی عمیق و نزدیک داشت. در باره احترام و علاقه شیخ بهائی و میرداماد به یکدیگر داستان های بسیار بر سر زبان ها بوده است.

نوشته هایی که از شیخ بهایی برجای مانده بیش از پنجاه کتاب و رساله است. بیشتر این آثار هنوز در مدارس مذهبی ایران و دیگرکشورهای اسلامی تدریس می‌شود. امتیاز آثار بهائی درسادگی و خالی بودن آن ها از مطالب زاید است. هر خواننده از کتاب های وی، که بیشتر درباره نجوم و حساب، اسطرلاب، فلسفه و عرفان است، به حدّ استعداد خود بهره می‌برد. شیخ بهایی کتابی نیز به‌ نام کشکول دارد که در آن مجموعه ای از مطالب علمی چون هندسه و فلسفه را با موضوعات ادبی و تاریخی و جبر و حساب و غیر آن یک جا گرد آورده است. کشکول ظرف دسته داری است که درویش ها به دست می‌گرفته اند و مردم پول و خوراکی و اشیایی را به عنوان صدقه و نیاز در آن می‌ریختند.

شیخ بهایی با آن که در خانواده ای عرب متولّد شده بود امّا چون از کودکی درایران پرورش یافت خوی و ذوق ایرانی گرفت. وی به فارسی اشعاری بسیار زیبا و پُرمعنا سروده است که شور و حال اشعار صوفیانه و عارفانه ایرانی را دارد:

تا کی به تمنّای وصال تو یگانه‌
اشکم شود ازهر مژه چون سیل روانه

خواهد به سرآید شب هجران تو یا نه
‌ای تیر غمت را دل عشّاق نشانه

‌جمعی بتو مشغول و تو غایب زمیانه

رفتم به در صومعه عابد و زاهد
دیدم همه را پیش رخت راکع و ساجد

در میکده رُهبانم و در صومعه عابد
گه معتکف دیرم و گه ساکن مسجد
یعنی که تو را می طلبم خانه به خانه

شیخ بهایی کتابی به نثر دارد که در آن صوفی و طالب علم به زبان گربه و موش و به رمز به گفتگو پرداخته اند. آرامگاه شیخ بهایی درکنار مرقد امام رضا(ع) درمشهد مقدّس است.
ملاّصدرا (1050-980/1640-1572م)

محمّد بن ابراهیم قوامی ملقّب به صدرالدین ومعروف به ملاّصدرا و صدرالمتألهین، بزرگ ترین فیلسوف الهی و از حکمای مشهور قرن یازدهم هجری/ هفدهم میلادی است. پدرش یکی از بزرگان و سرشناسان شیراز بود و تنها فرزند او نزد برجسته ترین دانشمندان روزگار یعنی شیخ بهاءالدین عاملی معروف به شیخ بهائی و سیدمحمّد باقرمعروف به میرداماد به تحصیل علوم معقول ‌و منقول و فلسفه پرداخت و به زودی به مرحله ای ازکمال رسید که حسد کج‌ فهمان بی مایه را بر ضد خود برانگیخت.

مرحله دوم زندگانی اوبه مدّت پانزده‌سال در دهی‌ کوچک ازکوهستان‌های دور دست نزدیک شهر قم به تحقیق و تفکّر گذشت. سوّمین مرحله هنگامی آغاز شد که ملاّصدرا به دعوت شاه‌عبّاس برای تدریس در مدرسه الله‌ وردی خان شیراز عازم آن دیار گردید. این دوره از زندگی وی سی سال به طول انجامید و ضمن آن علاوه بر تدریس حکمت در مدرسه خان، به تألیف آثار با ارزشی چون کتاب الاسفارالاربعه (سِفرهای چهارگانه) پرداخت که شامل تمام افکار و آراء فلسفی و مکاشفات عرفانی او بود.

ملاّصدرا درسال 1050ه/1640م، هنگامی که برای هفتمین بار از سفر حج، پیاده به وطن باز می‌گشت در بصره درگذشت. چهل کتاب و رساله درعلوم معقول و منقول، که جز بخش کوچکی از آن همه به زبان عربی نوشته شده از او برجای مانده است. از شاگردان مبرّز او، ملاّمحسن فیض کاشانی وحکیم عبدالرزّاق لاهیجی با آثار قابل توجّه خود از دیگران ممتازند.

کتاب الاسفار الاربعه را بزرگ ترین شاهکار فلسفه اسلامی خوانده‌اند که از زمان مؤلّف تاکنون مهم ترین کتاب درسی درمدارس دینی ایران بوده است. حکمت اسلامی پس از نه قرن که از پیدایش آن می‌گذشت با ملاّصدرا به مرحله کمال رسید و حقایق فلسفه استدلالی و ذوقی و وحی آسمانی در بینشی وسیع درباره جهان با هم در آمیخت. تلاش ملاّصدرا بیشتر معطوف به هم آهنگ ساختن دین، به ویژه تعالیم شیعه، با فلسفه بود. وی عاقبت موفّق شد نشان دهد که چگونه روش استدلالی و ذوقی و اشراقی همراه با آن چه از راه وحی به انسان رسیده می‌تواند در نهایت امر به یک حقیقت رسد.

ملاّصدرا در فلسفه روش اشراق و کشف و شهود را برگزید. عقایدش با آراء محیی الدّین ابن عربی نزدیک بود. بر برخی از نظرات ابوعلی سینا و شیخ اشراق خرده می گرفت. وی در زمانی می‌زیست که دوران اقتدار و فرمانروایی فقیهان و روزگار خواری اندیشه‌وران بود. از همین رو اعتقادش به تصوّف و عرفان وی را آماج مخالفت و انتقاد و تکفیر فقیهانی ساخت که ادّعا می کردند در باره مسائلی برخلاف ظاهر حَقّه شرع سخن رانده است. انزوای وی در ده کهکِ قم را نیز عدّه ای تبعید وی به تحریک فقها دانسته اند. با این همه، ملاّصدرا ساکت نمی نشست و ظاهربینان قشری را به نیش قلم می آزرد. مهم ترین ایراد فققها که به تکفیر ملاّصدرا انجامید نظریه او در باره حرکت جوهری است. به اعتقاد ملاّصدرا زمان امری ذهنی و عقلی است، و موجودیت و استقلال زمان تنها در ذهن صورت می بندد. چهار بُعد بودن موجودات مادّی و برگشت ناپذیری زمان و غیرممکن بودن بازگشت از آینده به گذشته، ریشه در خود حوادث دارد. مجموع کائنات مادّی در حرکت واحدی متحرّک است و هر موجود و حادثه پاره ای است از بیکران این متحرّک واحد.

این نظریه در واقع حرکت جوهر در جوهر است. ملاّصدرا شجاعانه و سنّت شکنانه با این اندیشه کهن سال فلسفی که حرکت جوهر را در عَرَض نشان می‌داد به نبرد پرداخت. وی تحوّل را در ذات شیئ می دید. به نظر وی تا چیزی پی‌ در پی و پیوسته از خود بیرون نیاید هرگز به کمال دست نخواهد یافت. جان سخن صدرالدّین شیرازی این است که حرکت را درسایه ثبات و یا بر پایه ثبات نمی‌توان تفسیر کرد. نظریه حرکت جوهری دو عنصر اساسی را وارد تفکّر اسلامی کرد: تاریخ مندی هستی و جوش و خروش درونی درعین آرامش بیرونی. این نظریه اگرچه از سوی کسانی چون حاج ملاّهادی سبزواری مورد شرح و تفسیر قرارگرفت، امّا هم چنان درحدّ مباحث لفظی باقی ماند و به نتایج مهمّ علمی و اجتماعی که می توانست بر آن مترتّب باشد توجه لازم معطوف نشد.
علاّمه علی اکبر دهخدا (1297ه1334-ش/1955-1880م)

علی اکبر دهخدا ازمردان به نام سیاست و ادبِ تاریخ معاصر ایران‌است. وی درتهران زاده شد. پدرش خانبابا از ایل نشین های نواحی قزوین بود و از همین رو دهخدا را نیز اغلب قزوینی می‌خوانند. وی درکودکی نخست درمدارس قدیم تحصیل کرد سپس وارد مدرسه علوم سیاسی شد و چند سال بعد در مأموریت وزارت خارجه همراه سفیر ایران به کشورهای بالکان در جنوب شرق اروپا سفر کرد. دهخدا در بخارست و وین دو سال به تکمیل زبان فرانسه و مطالعه پیشرفت های علمی و هنری اروپا پرداخت. با این همه دربازگشت در یادداشتی به مدّعیان برتری تمدّن غرب هشدار دادکه: «در تمدّن مکانیکی کسی دست ما را نبسته، امّا در شئون معنوی ما باید خود را دریابیم.»

بازگشت دهخدا به وطن مقارن اوج گرفتن نهضت مشروطه خواهی بود. وی پس از شش ماه کار در اداره راه شوسه خراسان به تهران بازگشت و به عنوان نویسنده و سردبیر به همراهی تنی چند از آزاد اندیشان به نشر روزنامه صوراسرافیل پرداخت. مقالات انتقادی وی با عنوان «چرند و پرند» به زودی توجّه خوانندگان را به خود جلب کرد. وی در این مقالات با طنزی تند امّا لطیف اعمال ستمگران و جاهلان و سرباران جامعه را برمی‌شمرد و از ساده لوحی عوام و فرصت طلبی روحانی نمایان و شیّادان ظاهرصلاح پرده برمی‌داشت.

به توپ بسته شدن مجلس شورای ملی به فرمان محمدعلی شاه و فرا رسیدن دوران استبداد صغیر به کشته شدن میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل ناشر روزنامه و روشن فکر بزرگ زمان مشروطه و دست گیری و تبعید دهخدا به اروپا انجامید. امّا دهخدا در اروپا نیز از پای ننشست. سه شماره دیگر از روزنامه صوراسرافیل را منتشرکرد و پس از آن به انتشار روزنامه روح القدس پرداخت و اندکی بعد در استانبول نامه هفتگی سروشرا بنیان گذاشت.

پس ازخلع محمدعلی شاه، دهخدا به ایران باز گشت و به نمایندگی دوره دوّم مجلس شورای ملّی انتخاب شد. در ایّام جنگ جهانی اوّل وی از عرصه سیاست گریخت و در یکی از قریه های بختیاری پناه جست و از این فرصت برای تهیه مطالب دو اثر بزرگ خود، امثال و حکم و لغت نامه سود جست. در همین دوران به تصحیح دیوان شاعران پرداخت و مطالبی بسیار از زبان فرانسه به فارسی ترجمه کرد. تهیه لغت نامه فرانسه به فارسی و تصحیح آثاری چون لغت فرس اسدی، که در زمینه کار لغت نامه مورد نیاز بود، در همین روزگار صورت گرفت.

درسال1302ش/1923م، دهخدا ریاست دفتر وزارتی وزارت معارف را به عهده داشت. سپس به ریاست مدرسه علوم سیاسی که خود روزگاری در آن تحصیل کرده بود رسید و آن را به دانشکده حقوق و علوم سیاسی و اقتصادی بدل کرد. در نخستین کنگره نویسندگان ایران نیز عضو هیئت رئیسه کنگره بود.

در جنگ جهانی دوّم، پس از اشغال ایران از سوی متّفقین، دهخدا از کار دیوانی کناره گرفت و همه وقت و نیروی خود را صرف تکمیل لغت نامهکرد. مقارن حکومت دکتر مصدّق وی دوباره به عرصه سیاست و نویسندگی بازگشت. در اردیبهشت سال 1330/1951م جمعیّت مبارزه با بی سوادی را تأسیس کرد و اصرار داشت که این فعّالیت از دخالت دولت دورماند. پس از برافتادن حکومت مصدّق باز از فعّالیت اجتماعی دست شست. آخرین بخش لغت نامه عظیم او سی سالی پس از مرگش انتشار یافت.
ملک الشعرا بهار (1266ه1330ش/ 1951-1882)

محمّد تقی بهار ملقّب به ملک الشّعرا از مردان شعر و ادب و سیاست تاریخ معاصر ایران است. پدرش، محمّدکاظم صبوری، ملک الشّعرای آستان قدس رضوی بود و در اعیاد و مراسم مذهبی اشعاری را که به همان مناسبت سروده بود می‌خواند. پس از درگذشت او، محمّدتقی، که قریحه‌ای سرشار در سرودن اشعار داشت، هنگام ورود مظفرالدین شاه قاجار به خراسان قصیده ای سرود و به این طریق لقب پدر را به دست آورد.

ملک الشّعرا بهار، که در مشهد متولّد شده بود، زبان و ادب فارسی و عربی را نزد استاد معروف زمان خود، ادیب نیشابوری، آموخت و درجوانی وارد فعّالیت های سیاسی گردید. درآن زمان اختلاف بین محمّدعلی شاه و نمایندگان مجلس شورای ملی هر روز بالاتر می‌گرفت. بهار مقاله ها و ترانه های بسیار به نفع مشروطه خواهان در روزنامه خراسان مشهد انتشار داد و به تدریج مشهورشد. در سال های بعد که به عضویت کمیته حزب دمکرات خراسان درآمد و روزنامه نوبهار را که ناشر افکار حزب بود منتشر کرد. وی در مقالات خود بیش از همه به دفاع از آزادی زنان و لزوم کشف حجاب پرداخت و به این جهت مورد تکفیر قرار گرفت و حکم قتل او داده شد.

با درگرفتن جنگ جهانی و اشغال ایران به وسیله قوای بیگانه، ملک‌الشّعرا که به نمایندگی مجلس شورای ملّی انتخاب شده بود همراه دیگر آزادی خواهان تهران را ترک کرد و به هواداری از ارتش آلمان در روزنامه نوبهار مقالات تند نوشت و مظالم روسیه را برشمرد. دیری نگذشت که روزنامه توقیف و خود او به بجنورد تبعید شد. با پایان گرفتن جنگ، ملک الشّعرا بار دیگر به نمایندگی مجلس شورای‌ ملی برگزیده شد. امّا با روی کار آمدن رضا شاه پهلوی و پس از گذراندن یک دوره چهارده ماهه در زندان، ناچار از فعّالیت در صحنه سیاسی کناره گرفت. پس از آن درحدود هفده سال به کار تحقیق و تدریس در دانشکده ادبیات تهران مشغول بود و آثار متعدّد نظم و نثر به ‌وجود آورد. وی، در سال 1324ش/1945م، مدّت چهارماه در دولت احمد قوام (قوام السّلطنه) وزارت فرهنگ را به عهده داشت و در همان سال‌ها بر اثر ابتلا به بیماری سل بستری شد. آخرین فعّالیت اجتماعی او ریاست جمعیت هواداران صلح بود.

اشعار کلاسیک بهار بیشتر مضمونی سیاسی و اجتماعی دارد و بازتابنده خشم و اندوه ازادگان از اوضاع نا بسامان جامعه است. بهار در کار تحقیق ادبی و تاریخی نیز سرآمد بود. نوشته‌هایش، غیر از آن چه در روزنامه و مجلات به چاپ رسیده، بیشتر آثاری تحقیقی در ادب فارسی است. سبک شناسی وی در سه جلد، دگرگونی و تکامل نثر فارسی را از آغاز تا طلوع مشروطیت مورد بررسی قرار می‌دهد. این مجموعه که به منظور تدریس در دانشکده ادبیات فراهم آمد، هنوز از کتاب‌های درسی معتبر به شمار می‌رود. ترجمه چند اثر از زبان پهلوی به فارسی نیز از دیگر آثارعلمی او است. براین همه، تصحیح کتاب های متعدّدی از آثار گذشتگان را باید افزود. ازجمله تاریخ سیستان و مجمل التواریخ که منابعی معتبر در باره تحوّلات سیاسی ایران در اواخر دوره قاجار و اوان دوران پهلوی است.

ملک الشّعرا بهاردر تصنیف سازی نیز دست داشت. در دوران مشروطیت اشعاری با وزن‌های خاص برای آواز در دستگاه های موسیقی ایرانی سروده می‌شد. عارف قزوینی، مرد سیاست، شعر، و موسیقی و خواننده آن عصر، به سرودن این گونه تصنیف های سیاسی و اجتماعی شهرتی خاص داشت. ملک الشّعرا نیز تصنیف هایی از این گونه بسیار ساخته است که از آن میان “مرغ سحر” در دستگاه ماهور با صدای قمرالملوک وزیری، برجسته ترین خواننده زن ایران در نخستین دهه های قرن بیستم، شهرت و مقبولیتی فراوان یافت و به تدریج به نوعی سرود ملّی و سیاسی تبدیل شده است:

مرغ سحر ناله سرکن
داغ مرا تازه تر کن

‌زآه شرربار، این قفس را
برشکن و زیروزبرکن

‌بلبل‌پربسته‌زکنج‌قفس‌درآ
نغمه آزادی‌نوع بشرسرا

وزنفسی عرصه این خاک توده را پرشرر کن

* * *
ظلم ظالم، جور صیّاد
آشیانم داده بر باد

ای ‌خدا،ای فلک،ای طبیعت
شام تاریک ما را سحرکن

* * *
نوبهار است گل به بار است‌
ابر چشمم ژاله بار است

این قفس چون دلم تنگ و تار است ‌

شعله‌ فکن در قفس‌ ای آه آتشین
دست طبیعت‌ گل عمر مرا مچین

جانب عاشق نگه ای تازه گل ازین بیشتر کن ‌
مرغ بی‌دل، شرح هجران، مختصر،مختصر، مختصرکن ‌

پروین اعتصامی (1320-1285 ه/ 1941-1907م)

پروین اعتصامی از چهره‌های درخشان شعر معاصر ایران است. وی در تبریز به دنیا آمد. پدرش یوسف اعتصامی (اعتصام‌الملک) مردی روشنفکر و اهل قلم و معتقد به تعلیم و تربیت کودکان و نوجوانان بخصوص دختران بود. تحصیلات ابتدایی پروین در تهران و زیر نظر مستقیم پدر انجام شد. پروین علاوه براین از جمع دانشمندان و شاعران و نویسندگانی که پیوسته در خانه ایشان گرد می‌آمدند دانش بسیار اندوخت. سپس به مدرسه دخترانه آمریکایی رفت و در جشن پایان تحصیل در بهار سال 1303ش/1924م خطابه ای درباره موقعیت زن در مشرق زمین و لزوم تعلیم و تربیت او ایراد کرد که سخت مورد توجّه قرار گرفت. سال‌های بعد را پروین همراه پدر در سفرهای داخل و خارج کشور به کسب معلومات و تجارب بیشتر گذراند. ازدواج او با پسر عمویش در کمتر از سه ماه به جدایی انجامید. پروین در بهار سال 1320ش/1941م، در حالی که بیش از سی وچهار سال نداشت بر اثر بیماری حصبه درگذشت. او را در مقبره خانوادگی‌اش در قم به خاک سپردند.

پروین از کودکی شعر می‌سرود. امّا حتّی هنگامی که بعضی اشعار او در مجله بهار که پدرش انتشار می‌داد چاپ می‌شد باز اغلب کسی نمی‌پذیرفت که آنها را دختری جوان سروده باشد. نخستین دیوان شعر پروین در زمان زندگی خود او انتشاریافت. ملک الشّعراء بهار در معرّفی و نقد شعر او مقدمه ای براین مجموعه افزوده است. علاّمه دهخدا نیز تقریظی بر دیوان شعر او نوشته و او را «شه بانوی زنان شاعر» خوانده است.

اشعار پروین در قالب غزل، قصیده و قطعه است که تأثیر شاعران بزرگ گذشته را در آن‌ها به وضوح می‌توان دید. با این همه روح لطیف زنانه و شخصیت آرام و مستقلّ او شعرش را کاملاً متمایز می‌کند. بیشتر اشعارش به صورت گفتگو است: چشم و مژگان، دام و دانه، مور و مار، کرباس و الماس، نخود و لوبیا، با یکدیگر سخن می‌گویند و از اسرار آفرینش و سرشت آدمی و رنج و شادی نغمه بر می‌آورند. شعر پروین لبریز از احساسات لطیف مادرانه است. او از اندوه کودکان فقیر، از رنج پرندگان دور از آشیانه و از درد بی نوایان محروم به هیجان می آید. اشعار هشدار دهنده او رنگ و بوی مسائل اجتماعی زمان را دارد و توّجه به موقع نامساعد زن در جامعه و فریاد درد از ستمی که به صورت های گوناگون بر او می‌رود از دیگر مضامین مکرر شعر اوست:

روزی گذشت پادشهی از گذرگهی
فریاد شوق برسر هرکوی و بام خاست

پرسید زان میانه یکی کودک یتیم
این تابناک چیست‌ که بر تاج پادشاست

نزدیک رفت پیرزنی‌ گوژپشت‌ و گفت‌
این اشک دیده من و خون دل شماست

آن‌ پارسا کهِ ده‌ خَرَد و مِلک، رهزن است
آن پادشا که مال رعیت خورَد گداست

بر قطره سرشک یتیمان نظاره کن
‌تا بنگری که روشنی گوهر از کجاست

صادق هدایت (1330-1281ش/1951-1902م)

صادق هدایت از نخستین داستان نویسان معاصر ایرانی است که به شیوه و روش اروپایی روی آورد. وی درخانواده‌ای از اشراف و سیاستمداران بزرگ و نویسندگان و شعرای نام آور متولّد شد. در جوانی همراه گروهی از دانشجویان از طرف دولت به اروپا رفت. قرار بود در دانشکده معماری پاریس به تحصیل ادامه دهد، امّا گرایش به سوی ادبیات و نویسندگی او را از آن منصرف کرد. در آن روزگار چنان که خود نوشته است میل به مرگ و نابودی همواره در او وجود داشت. یک بار خود را به رودخانه سِن افکند، امّا نجاتش دادند. اندکی بعد به ایران بازگشت و به کار اداری پرداخت.

صادق هدایت ساده می‌زیست و به خلاف زندگی اشرافی بستگانش، به حداقّل نیازهای روزانه قناعت می‌کرد. امّا روح پُرشور و مشتاق او با کار اداری سازگار نبود. روزی آن را رها کرد و بنا به دعوتی که از او شده بود به بمبئی رفت. در آن جا زبان پهلوی آموخت و به فلسفه هند، که از پیش با آن آشنایی داشت، پرداخت. دو داستان کوتاهی‌ که به زبان فرانسه نوشت تأثیر بینش بودایی را در او به صورتی بارز نشان می‌دهد. در بازگشت، باز به کار اداری رو آورد و باز ناچار از ترک آن شد. نوشتن داستان های کوتاه و بلند، ترجمه آثار نویسندگان بزرگ از زبان فرانسه، تحقیق در بعضی آثار ادب فارسی و نوشتن مقالات متعدّد در مجله موسیقی و طرح مسائل فرهنگ عامه و فولکلور و جمع آوری بخش هایی از آن، از جمله فعالیّت های وی در این دوران است. درسال 1324ش/1945، هدایت به دعوت کانون نویسندگان برای دیداری کوتاه به تاشکند رفت. چند سال بعد دوباره به پاریس بازگشت و چند ماه بعد در آپارتمان خود، شیر گاز را بازگذاشت و خودکشی کرد. او را در آرامگاه پرلاشِنر پاریس به خاک سپردند.

در زندگی صادق هدایت، به گفته خود او، هیچ واقعه شایان توجه رخ نداده بود، امّا آثار متعدّد و متنوع او نشان هیجان و جوشش فوق العاد در وجود اوست. در بیست و دو سال کار ادبی و هنری بیش از یکصد اثر از خود برجای گذاشت که در تنوّع موضوع بی نظیر است. تأثیر نویسندگانی چون ادگار اِلن پو و ویرجینیا ولف، و به ویژه فرانتس کافکا، در آثار او بارز است. نوشته های هدایت چنان سرشار از مضامین فرهنگ و معتقدات و خرافات و آرزوها و رنج‌های مردم عادی است که قالب و صورت ظاهر داستان جایی برای خودنمایی‌ نمی‌یابد. موضوع اکثرداستان های هدایت مردم فقیر، محروم، زحمت کش و خرافه پرست است. در این داستان ها، زنان، مردان و کودکان، زبان عوامانه همراه با ناسزاها و ضرب‌المثل ها و قسم‌ها و نفرین ها و دعاهای آن در تصویری دقیق نمودار می‌شوند. عشق به ایران گذشته و اندوه بر دردهایی که از هجوم بیگانگان بر مردم ایران وارد آمده گوشه ای دیگر روح آزرده او را در نوشته هایش عیان می کند.

شاهکارصادق هدایت بوف کور است، که در آن ارزش‌های اصیل انسانی و عرصه کشمکش‌های حقیرمادّی در سیمای دو زن، یکی پاک و زیبا و لطیف و دیگری حریص و شهوت‌ران و پلید، تصویر شده است. این اثر، با آن که طرح و ساختاری امروزی دارد، و کمابیش به سبک نویسندگان اروپایی پس از جنگ دوّم شبیه است، امّا عمیقاً از دید عرفانی و بینش فلسفی ایران اثر پذیرفته. بوف کور از جمله معدود آثار ادب ایران معاصر است که به برخی از زبان های اروپایی ترجمه شده. هدایت، با همه شهرتش، در ایران هنوز چنان که باید شناخته نیست. طنز تلخ او درباره معتقدات خرافی و بینش قهر آمیز او نسبت به مردمی که خودش آن ها را رجّاله‌ها نامیده به مذاق بسیاری خوش نمی‌آید. خودکشی او نیز موضوعی است که اغلب برای پرهیز از پرداختن به آثار او مطرح می‌شود.
نیما یوشیج (1338-1276ش/1959-1895)

نیما یوشیج شاعر بلند آوازه معاصر ایران، زاده یوش و پدر شعرنو فارسی است. وی در خانه کشاورزی مرفّه و دانش آموخته به دنیا آمد. کودکی اش تا دوازده سالگی بر سرکوه های بلند و در دل مراتع و جنگل های سرسبز و انبوه شمال ایران بین شبانان ایلیاتی که در جستجوی سرزمین های سبز و خرّم، ییلاق و قشلاق می‌کردند، گذشت. دنیای کودکی او در کنار پدری سوارکار و تیرانداز که خطّ خوش ‌می‌نوشت و تار دلکش می‌زد و مادری با ذوق که در گفتگوهای عادی از هفت پیکر نظامی و غزلیات حافظ شاهد می‌آورد، سپری شد. دوازده ساله بود که او را به تهران آوردند. پس از گذراندن دوره دبستان در مدرسه رشدیه وی را برای فراگرفتن زبان فرانسه به مدرسه سن لویی فرستادند. دراین مدرسه او زبان فرانسوی را آموخت و از این طریق به دنیای شعر و ادب اروپا راه یافت. معلّمی دلسوز به نام نظام وفا استعداد شاعری او را دریافت و با مهربانی او را واداشت تا هرچه بیشتر بیاموزد و زیباتر بسراید.

انتشار نخستین آثار نیما یوشیج در روزنامه‌های قرن بیستم و نوبهار نام او را بر سر زبان ها انداخت. امّا آشنایی با شعر آزاد اروپایی موجب شده بود که نیما نظام وزن و قافیه را، که تا آن روز از لوازم حتمی کلام موزون بود، درهم شکند و با به کاربردن زبان رمزگونه از دنیای واقعیت‌ها چنان سخن گوید که سنّت گرایان ادبی را سخت برضدّ خود بشوراند. از سوی دیگر، شعر بدیع و نوآوری های هنری او بسیاری را به تحسین وامی داشت و این بحث که چگونه دنیای نو، خواهان تحوّل در بینش و بیان شعری است همه جا در گردهمایی های هنری و صفحات روزنامه ها و مجلاّت مطرح می‌شد. نیما برای گذران زندگی به تدریس ادبیات فارسی و بررسی کتب و نقد اشعار در اداره کل انطباعات وانتشارات وزارت فرهنگ پرداخت. زندگی آرام و ساده او زمستان ها در تهران و تابستان ها همیشه درجنگل های سرسبزیوش و در آغوش طبیعت شمال ایران می‌گذشت.

ازنیما یوشیج آثار بسیار از شعر و نثر برجای مانده است. مقالات او در مجله موسیقی از جمله مقاله مفصّلی به نام «ارزش احساسات» بیشتر درباره دید هنری او به شعر نو است. وی چه در مقالات و چه در نامه های خصوصی خود همه جا از معنا و مفهوم و هدف و بیان شعر و هنرسخن می‌گوید. نوآوری در وزن و قافیه و تغییر دیدگاه برای تناسب با دگرگونی های جامعه موضوع اصلی همه نوشته‌های اوست. وی در این آثار شعرنو را توضیح می‌دهد، می‌آموزد و می‌کوشد که نودیدن و نوشناختن را نه تنها در شعر و هنر بلکه در ساحت اندیشه و زندگی نیز بگستراند. نوشته های او سیل بی امان مقلّدان او را مهار کرد، چه، در آغاز بسیاری افراد کم مایه و شهرت طلب با ترک قید و بند وزن و قافیه به‌ خود اجازه دادند که سخنان بیهوده نامفهوم را به‌ نام شعر نو انتشار دهند. نیما یوشیج با طرح مباحثی در چگونگی تحوّل وزن وقافیه و سیر تکاملی آن، راه آینده شعر پخته و سنجیده را از بی‌بندوباری جدا کرد و با تأکید براوزان نو و گسترش معنای قافیه مباحث جدیدی در شعر امروز فارسی درمیان گذاشت.

امّا شعر نیما یوشیج علاوه برنوآوری در صورت، ازنظر معنا نیز راه گشا بود. وی که در جوانی و آغاز شاعری به قول خودش به سبک خراسانی شعر می‌سرود، پس از آن که راه خود را یافت منطومه جاودانی «افسانه» را پدید آورد که «اگر نیما را شاعر افسانه نام دهیم رواست زیرا افسانه شاهکار بی مانند اوست.» نیما در شعر، عناصر طبیعت پیرامون خویش را به صراحت و سادگی طبیعی توصیف می‌کند. با این همه، فضای شعر او چنان برگزیده و ممتاز است که در آن همه چیز مفهومی رمزگونه می یابد و عشق به حیات و کوشش جانفرسا برای زندگی موج می‌زند. به نظر او طبیعت پاک و زیبا است، امّا روابط ناساز انسان ها آن را به سیاهی و تباهی می کشاند. وظیفه شاعر شرمسارکردن ستمگر و بیدار نمودن ستمدیده است. او صبح را می‌بیند و رفتن تاریکی را یقین دارد. می‌کوشد تا پیام روشنایی و نور را به ‌افسردگان و رنجدیدگان برساند تا توان پایداری آنان فزونی یابد. و این «مهتاب» او است:

می تراود مهتاب
‌ می درخشد شب ‌تاب‌
نیست ‌یک‌ دم شکند خواب به‌ چشم‌ کس‌ و لیک
غم این خفته چند
خواب در چشم ترم می‌شکند
نگران با من استاده سحر
صبح می خواهد از من‌
کز مبارک‌ دم‌ او، آورم‌ این‌ قوم‌ بهِ جان ‌باخته ‌را بلکه‌ خبر
در جگر خاری، لیکن‌
از ره این سفرم می‌شکند
نازک آرای تن ساق گلی
که به جانش کشتم
و به جان دادمش آب
ای دریغا، به برم می‌شکند
دستها می سایم‌
تا دری بگشایم
برعبث می پایم
که به ‌در کس آید
در و دیوار به‌هم ریخته‌شان
برسرم می‌شکند
می تراود مهتاب
می‌درخشد شب تاب
مانده پای آبله از راه دراز
بر دم دهکده مردی تنها
کوله بارش بر دوش
‌دست او بر در، می‌گوید با خود:
«غم این خفته چند
خواب درچشم ترم می‌شکند»
محمّد معین (1350-1297ش/ 1971-1918)

محمّد معین درخانواده ای روحانی دررشت متولّد شد. دوران اولیه تحصیل را در همان شهرگذراند و هنگامی که در تهران موّفق به دریافت درجه لیسانس در ادبیات و فلسفه گردید به دو زبان فرانسوی و عربی تسلّط کامل داشت. ضمن کار در وزارت فرهنگ، از طریق مکاتبه دوره روان شناسی عملی را در آموزشگاه روان شناسی بروکسل گذراند. وی نخستین کسی بود که در دانشگاه تهران به درجه دکتری زبان و ادب فارسی رسید. رساله پایان تحصیلش را، با عنوان «مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی،» به راهنمایی استاد ابراهیم پورداود نگاشت.

افزون بر تدریس در دانشکده ادبیات دانش‌سرای عالی، معین درکنگره های مختلف ادبی در داخ وخارج کشور شرکت می کرد و عضو فعّال فرهنگستان و انجمن اصطلاحات علمی بود. به عنوان همکار، با علاّمه دهخدا در نشر لغت نامه شرکت داشت و پس از درگذشت دهخدا، به عنوان وصی او و رئیس سازمان لغت نامه دهخدا، در نگارش، تهیه، جمع آوری و ویراستاری مطالب این اثر عظیم نقشی بزرگ ایفا کرد. دقّت علمی وشخصّیت جدّی و پاک و امانت دار استاد معین سبب شد که وی در مهم‌ترین روی دادهای فرهنگی عصرحاضر سهمی بزرگ داشته باشد. نیما یوشیج، با آن که هرگزمعین را ندیده بود، وی را وصی خود کرد تا مسئولیت انتشار آثارش را پس از مرگ او به عهده بگیرد. معین با همه مشغله ای که داشت و با آن که شعر نو را در زمینه تخصّص خود نمی دانست این مسئولیت را پذیرفت و به یاری چند تن از همکاران خود به چاپ آثار وی پرداخت.

تسلّط به زبان های فرانسوی، انگلیسی، عربی و زبان های قدیم ایرانی به معین امکان داد که در پهنه ای وسیع به تألیف و نگارش آثار متنوّع دست یازد. بزرگ ترین اثری که از وی به یادگار مانده فرهنگ فارسی است. وی ابتدا به تصحیح برهان قاطع از فرهنگ های قدیمی فارسی اقدام کرد و ضمن تهیه مطالب این فرهنگ به تهیه و چاپ مقالات متعدّد درزمینه‌های مختلف پرداخت. از معین، افزون بر فرهنگ فارسی، بیش از دویست مقاله، و نزدیک به چهل کتاب و رساله کوچک و بزرگ، از تألیف و ترجمه، برجای مانده است. روش تحقیق سنجیده و عالمانه او نوشته ها و تألیفاتش را اعتباری کم نظیر بخشیده است. محمّدمعین از جمله نخستین استادانی است که منشور استادی ممتاز دانشگاه تهران را دریافت کرد.

محمّد معین نزدیک به پنج سال از عمر کوتاه پربار خود را در حال اغما به سر برد و در پنجاه و سه سالگی در گذشت.

منابع

– گوهرین، سید صادق. شرح احوال حجة الحق ابوعلی سینا. تهران، کتابخانه ایران،1331.

– اقباس آشتیانی، عباس. شرح حال عبدالله بن المُقَفَع فارسی. برلین، ایرانشهر، 1306.

– عظیمی، دکتر عباس علی. شرح حال و آثار ابن مقُفَع. مقدمه دکتر محمد غفرانی، تهران، انتشارات فرخّی، 1355.

– بیهقی، ابوالفضل. یادنامه، محموعه سخنرانی های مجلس بزرگداشت ابوالفضل بیهقی. مشهد، دانشگاه مشهد، 1350.

– ابوالمعالی، نصرالله منشی. کلیله و دمنه. تصحیح و توشیح مجتبی مینوی، تهران.

– محجوب، دکتر محمد جعفر. درباره کلیله و دمنه. تهران، خوارزمی، 1349.

– بررسی هایی در باره ابوریحان بیرونی . به مناسبت هزاره ولادت او. تهران، شورای عهالی فرهنگ و هرن، 1352.

– بوآلو، د. ژ.. کارنامه بیرونی(کتابشناسی و فهرست آثار). ترجمه و نگارش پرویز ازکائی، تهران، انتشارات فرهنگ و هنر،1352.

– منور، محمد. اسرارالتوحید فی مقامات شیخ ابی سعید. به اهتمام دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران، نشر آگاه، 1366.

– حلبی، دکتر علی اصغر. تاریخ فلاسفه ایرانی از آغاز اسلام تا امروز. تهران، زوار، 1361.

– همائی، جلال الدّین. غزالی نامه. تهران، کتابخانه فروغی، 1342.

– زرین کوب، عبدالحسین. فرار از مدرسه. تهران، امیرکییر، 1356.

– نیشابوری، عظار. تذکرة الاولیا. تصحیح نیکلسون، تهران، دنیای کتاب، افست از چاپ 1907م.

– اعتصامی، جاودانه پروین. فراهم آورده جسین خمینی. تهران، کتاب فرزان، چاپ اوّل، 1362.

– اعتصامی، دیوان پروین. بامقدمه و کتابشناسی در فارسی و زبان های دیگر. انتشارات مزدا، 1987.

– زرین کوب، عبدالحسین. از کوچه رندان. تهران، امیر کبیر،1356.

– غنی، دکترقاسم. بحث در افکار و احوال و آثار حافظ. تهران.

– نیشابوری، عطّار. تذکرة الاولیا به سعی رینولد نیکلسون. چاپ دوم، تهران، دنیای کتاب، 1907.

– ماسینیون، لوئی. قوس زندگی حلاج. – دشتی، علی. شاعری دیرآشنا. تهران.

– برتلس، آندره. نظامی شاعر بزرگ آذربایجان، ترجمه صدیق، تهران، پیوند، 1355.

– هدایت، صادق. ترانه های خیام. تهران، امیرکبیر، 1313.

– فولادوند، محمدمهدی. خیام شناسی. تهران، فروغی، 1348.

– نفیسی، سعید. محیط زندگی و احوال و اشعار رودکی. تهران، ابن سینا، 1341.

– صفا، دکتر ذبیح الله. تاریخ ادبیات در ایران از اوایل قرن هفتم تا پایان قرن هشتم هجری. تهران، انتشارات فردوسی، 1366.

– ماسه، هانری. تحقیق در باره سعدی. ترجمه دکتر غلامحسین یوسفی، دمتر محمدحسن مهدوی اردبیلی، تهران، انتشارات توس، 1364

– نصر، دکتر سید حسین. سه حکیم مسلمان. ترجمه احمد آرام، تهران.

– سمیعی، کیوان. اوراق پراکنده یا فرائد و فوائد گوناگون. جلد اول، تهران، زوار، 1366.

– نظریات نویسندگان بزرگ خارجی در باره صادق هدایت. زندگی و آثار او. ترجمه حسن قائمیان، تهران، 1342، کتاب های پرستو، چاپ سوّم.

– زاکانی، عبید. کلیات. تهران، چاپ پرویز اتابکی، 1366.

– اقبال، عباس. تاریخ مغول. تهران، چاپ دوّم، 1341.

– فروزانفر، بدیع الزمان. شرح احوال. نقد آثار عطّار، تهران.

– مینوی، مجتبی. فردوسی و شعر او. تهران، دهخدا، 1354.

– یغمایی، حبیب. فردوسی و شاهنامه او. تهران، انجمن آثار ملی، 1349.

– اسماعیلی، امیر. ابوالقاسم صدارت، جاودانه فروغ فرخزاد. چاپ دوّم، تهران، 1968.

– عنصرالمعالی کیکاوس بن اسکندر. قابوسنامه تصحیح دکتر غلامحسین یوسفی، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1345.

– یوسفی، دکتر غلامحسین. دیداری با اهل قلم. مشهد، انتشارات دانشگاه فردوسی، 1355.

– محقق، دکتر مهدی. فیلسوف ری، محمد زکریا رازی. تهران، انجمن آثار ملی، 1349.

– نصری، عبدالله. کارنامه دکتر معین. تهران، مؤسسه انتشارات امیر کبیر،1364.

– شیخ عبدالله نعمه فلاسفه شیعه. ترجمه سیدجعفر غضبان ، تهران، 1367.

– حبیبی، دکتر علی اصغر. تاریخ فلاسفه ایرانی. تهران، زوار، 1361.

– بهار، محمدتقی. دیوان اشعار شادروان ملک الشعرا. جلد اول، انتشارات امیرکبیر، تهران، 1338.

– فروزانفر. رساله در تحقیق احوال و زندگانی مولانا جلال الدّین محمد. تهران، زوار، چاپ چهارم، 1361.

– صاحب الزمانی، ناصرالدّین. خط سوم. تهران، عطائی، چاپ دوّم، 1362.

– یادنامه ناصر خسرو. مشهد، دانشگاه فردوسی،2535 شاهنشاهی.

– صفا، دکتر ذبیح الله. تاریخ ادبیات در ایران.، ج 2، تهران، کتابفروشی ابن سینا، 1957.

***

فرهنگ عامه

باورها و خرافات

توده مردم ایران، چون دیگرملل جهان، باورها و خرافاتی داشته‌اندکه ریشه در اعماق فرهنگ ایشان دارد. بخشی از این باورها از ارزش علمی خالی نیست و بخشی دیگر به نیروهای ناشناخته و جادویی مربوط می‌شود.

 سعد و نحس

سعد به معنی خوش و نیک انجام و نحس به معنی شوم و بدفرجام است. وقت اگر سعد باشد نتیجه کارها درآن خوب خواهد بود. همه رویدادهای ناخوشایند از آن رو اتفاق می‌افتد که “ساعت” نبوده است. به‌این جهت برای دست بردن به هرکار نخست باید ساعت را دید و در لحظه سعد به آن پرداخت. در ایران هنوز همه ساله تقویم هایی منتشرمی‌شود که درجدول‌های آن، روزهای سعد و نحس تعیین شده است. دراین تقویم ها یک دور دوازده تائی از سال ها وجود دارد که به نام حیوانات خوانده شده است. نام فارسی این دور چنین است: موش، گاو، پلنگ، خرگوش، نهنگ، مار، اسب، گوسفند، میمون، مرغ، سگ، وخوک. سال منسوب به هریک از این جانوران ویژگی‌های آن حیوان را دارد.

سال 1369 هجری شمسی دراین ردیف سال اسب است. درسالنمای مصباح آمده است که: «چنان دانند که چون سال اسب درآید، سال تحوّلات و پیشرفت باشد و هوای زمستان بسیار سرد شود و بعضی سردرختی ها را آفت رسد و کشت ها نیکو بود و حال بازرگانان نیکو بود و اکتشافات تازه بوجود آید وغلاّت و حبوبات ارزان شود ومشایخ و بزرگان را غم رسد و مولودی که درآغاز سال به دنیا آید با قوّت یرک شود و آن که در وسط سال به دنیا آید، خوش گفتار و دلیر بود، و آن که درآخرسال زاید شتاب‌ کار و بدخو باشد.»

خورشید درهریک از برج های دوازده گانه نیزحکم خاص دارد. برج‌ها عبارتند از: برّه، گاو، دوپیکر، خرچنگ، شیر، سُنبُله، ترازو، کژدم، کمان، بزغاله، دلو، و ماهی. برای نمونه جُدَی یا بزغاله مطابق دی ماه ایرانی است. هرکه به طالع جُدَی زاید، یعنی دراین ماه به دنیا آید، «گندم گون و باریک اندام و خشک اعضاء. . . و تند و خشن و اندوهگین و زود خشم خواهد بود» جُدَی یا بزغاله را طالع یا زایجه او می‌گویند.

قرارگرفتن ماه نیز در هریک از این برج ها احکام مخصوص خود را دارد. چون دوازده بار حرکت دوری ماه، درهرسال حدود ده شبانه روز زودتر ازحرکت ظاهری خورشید به پایان می‌رسد، پس رویارو قرارگرفتن ماه و خورشید درهر برج و درهریک از سال های دوازده گانه حکم نجومیِ خاص دارد. قرار گرفتن ماه (قمر) در طالعِ کژدم (عقرب)، که مطابق آبان ماه فارسی است، بدترین نوع نحسی است. اصطلاحِ “قمر درعقرب” از آن‌جا پیدا شده است.

با این مقدّمات، منجّمان برای اقدام به هرکار “ساعتِ سعد” را می‌جویند و با تعیین طالعِ نوزاد، آینده اورا پیش‌ گویی می‌کنند. درگذشته اعتقاد به احکام نجومی چنان بود که منجّمان از مهم ترین مشاوران درباری بودند. نوشته اند که درجنگ ایران و روس یک بار فتحعلی شاه یک ماه هنگام حمله را به عقب انداخت و زیان بسیار به بار آورد، تنها به این دلیل که منجّم گفته بود قمردرعقرب است. هنوز بسیاری از مردم برای عقد و ازدواج یا خرید خانه و باغ و زمین یا گرفتن تصمیم های مهم با اصرار به تعیین ساعت مناسب می‌ پردازند.

این باورهای عامیانه ریشه ای بسیارکهن دارند. ابوریحان بیرونی نقل می‌کند که ایرانیان باستان روزهایی را که درآن ها ماه و خورشید دریک درجه و یک دقیقه قرار دارند، درحالت اجتماع یا استقبال، یعنی وقتی ماه ناپدید و یا بدرتمام است، اوقات را نحس می‌دانستند، زیرا جن‌ها و شیطان ها در دنیا تاخت و تاز می‌کنند. دیوانگی و بیماری های روانی و عصبی دراین اوقات زیاد می‌شود. و از نطفه ای که دراین دو وقت به وجود آید فرزندی ناقص زاده خواهد شد. میوه ها ازدرخت می‌ریزد و زخم‌ها دیرجوش می‌خورد. اگر دراین روزها کسوف واقع شود، یعنی خورشید بگیرد، دیگر نحسی آن کامل است.

به طورکلّی، درسال بعضی روزها نحس است، مثل آخرین چهارشنبه، ماه صفر و روزهای پنجم و سیزدهم هرماه. روزهای هفته نیز برای کارهایی مناسب و برای بعضی کارهای دیگر نحس است. بنابرکلامی‌که به علی(ع) نسبت داده شده، روزهای هفته را باید به این کارها اختصاص داد: شنبه، شکار درصحرا؛ یکشنبه، ساختمان و بنّایی؛ دوشنبه، سفر کردن؛ سه‌شنبه، حجامت و خونریزی؛ چهارشنبه، خوردن دارو و شربت؛ پنجشنبه، رفع حاجات؛ و جمعه، ازدواج و عروسی. با وجود همه این پیش بینی ها، بعضی امور آمد-نیامد دارد. یعنی برای کسانی خوب و برای دیگران نحس است. مثل کاشتن ‌بادنجان و سیب‌ زمینی وجو و شبدر یا انداختن سرکه و نگه داشتن مرغ و خروس.

بعضی ها دست شان خوب است. اگر کسی از آن ها پول بگیرد پولدار می‌شود، یا اگرصبح اوّل وقت به روی آن ها نگاه کنند تمام روز خوش و موفّق خواهند بود. هلال ماه را باید یا به آب یا به آیینه یا به طلا و یا به روی زیبا نو کرد تا تمام ماه سعد باشد. فروشندگان اگر اوّلین فروش روزانه را به کسی بکنند که دستش خوب باشد تا شب درآمد فراوان به دست خواهند آورد. برای عروس و نوزاد باید ازکسی خرید کردکه دستش خوب باشد. والاّ بدبختی می‌آید. اولین موی صورت عروس را باید یک زن نیکبختِ خوش دست بکند. به سخن دیگر، برای هرکارباید ساعت، دست، و نگاه سعد و خوش یمن را جست تا از نحسی و شومی درامان بود.

فال و استخاره ‌

استخاره یعنی انتخاب و اختیار نیّت. وقتی کسی درانجام کاری تردید دارد یا می‌خواهد از درستی تصمیم خود مطمئن شود، استخاره می‌کند. برای استخاره بعضی به قرآن کریم مراجعه می‌کنند. به این منظور خود یا کسی که مؤمن و پارسا و عالِم باشد نخست وضو می‌گیرد و با خواندن دعاهای مخصوص ازخدا می‌خواهد که او را راهنمایی کند. سپس با دست چپ قرآن مجید را می‌گیرد و با ناخن انگشت سبابه دست راست لای یکی از صفحات را بازمی‌کند. اولین کلمه صفحه سمت راست یا هفت صفحه پیش از آن یا مضمون آیه جواب اوست. دربسیاری از قرآن ها بربالای صفحات کلمات، خوب، بد و میانه نوشته شده تا کسی که عربی نمی‌داند یا مضمون آیه را درست نمی‌تواند دریابد، به این طریق جواب بگیرد.

طریق دیگر استخاره با تسبیح است. استخاره کننده دست خود را به تصادف برجائی نامعین می‌گذارد و مهره‌ها را دوتا دوتا می‌شمرد تا به گره برسد اگر زوج باشد خوب است و الاّ بد. بعضی ها کلمات “خیر” و “شر” را یکی یکی با مهره ها می‌شمارند تا به آخر برسد. برخی با دیوان حافظ  یا مثنوی مولانا، به همان ترتیب استخاره با قرآن، فال می‌گیرند. برای فال حافظ اورا به “شاخِ نبات” قسم می‌دهند که جواب آن ها را بگوید و نخستین غزلی که در صفحه سمت راست آمده فال آنان است. اگر نخستین بیت های غزل درصفحه قبل باشد بدان رجوع می‌کنند و اگر غزل از سرصفحه آغاز شده باشد آن را می خوانند. غزل بعدی را نیز شاهد می‌آورند. انواع مختلفی ازفال مانند فال نخود، رَمْل، طالع بینی، کف خوانی، خاریدن نقاط مختلف بدن، پریدن چشم، و امثال آن درکتاب های فرهنگ عامه به فراوانی آمده است.

سردی و گرمی غذاها

گذشتگان حیات مادّی را مرکب از چهار عنصر خاک و آب و هوا و آتش می‌دانستندکه هریک طبع خاصی دارند. خاک سرد و خشک است و آب سرد و تر. هوا گرم و تر و آتش گرم و خشک انگاشته می‌شده. بدن انسان نیز مرکّب از همین عناصر است، پس تاوقتی این عناصر متعادل باشند در بدن سلامت و آرامش وجود دارد وگرنه بیماری پدید می‌آید.

مهم ترین عامل بیماری غذاست. غذاها به سرد و گرم تقسیم می‌شوند. هرکس باید بداند که چه چیزگرم است و چه چیز سرد. وقتی رنگ کسی می‌پرد و حرارت بدنش پایین می‌آید و آب دهانش زیاد می‌شود و دل درد می‌گیرد، می‌گویند «سردی اش کرده است». بنابراین، باید غذاهای گرم به خصوص نبات داغ بخورد. نبات را که بلور قند است، درچایی یا آب جوش حل می‌کنند و معتقدند اگرغلیظ باشد در رفع سردی معجزه می‌کند. شکرسرخ و نبات از دیر باز بهترین دارو برای درمان سردی شناخته شده است. گردو، خرما، حلوا، ادویه تند، گوشت کبک وگوسفند، و خریزه از غذاهای گرم است.

اگر کسی تب شدید داشته باشد یا بدنش جوش بزند و بخارد یا دهانش خشک شود و در اندرونش التهاب احساس کند یا درموقع ادرار کردن احساس سوزش نماید، گرمی اش شده و بایدسردی بخورد. هندوانه سرد است و «برای پائین آوردن تب معجزه می‌کند.» گیاهان و دانه‌های غیر بودار مثل تخم‌خیار برای تب و سرسام‌ حصبه بسیارخوب است. برای حفظ تعادل معمولاً غذاها را با میوه ها و ادویه خاص می‌خورند. ترشی نباید با ماست همراه شود. گوشت گاو، که سرد است، باید همراه سیر یا زیره، که گرم است، پخته شود. با انواع آش، که سرد است، حلوا می‌خورند که گرم است. توی شیرگلاب و هل می‌ریزند که سردی اش را ببرد. عسل و خربزه که هردو گرم است باهم نباید خورده شود.

درماه های مختلف سال نیز به تناسب سردی و گرمی هوا باید نوع غذا تغییر کند. درمیزان (مهرماه) «سازگار بُوَد گوشت مرغ خانگی و تره ها که طبیعت گرم دارد و خوردن داروهای لطیف و بوییدن مُشک و خفتن به روز درجایی که هوا معتدل بود» و یا درسنبله (شهریور) «نیک بود خوردن آب سرد به ناشتا به مقدار سه جرعه و به کار داشتن سِکَنگِبین و شراب و عناب و مالیدن پای به روغن بنفشه». این موضوعات درکتاب های پزشکی قدیم به تفصیل و با ذکر جزییات بیان شده است.

 چشم زخم ‌

درگذشته بیماری، مرگ نابهنگام، بدبختی، و حادثه های ناگوار را نتیجه چشم زدن دشمنان و حسودان می‌دانسته اند. به گمان ایشان، درنگاه بعضی اشخاص نیرویی اهریمنی نهفته است که دانسته و ندانسته موجب بدبختی دیگران می‌شود. به اصطلاح، چشم بعضی شور است و وقتی نگاهشان به کسی بیفتد برای او رنج به بار می‌آورد به خصوص که درنگاه حسرت و کینه نیز موج بزند. معمولاً کسانی که دارای چشم های سبزکم رنگ و زاغ بودند بیشتر به شوری چشم متّهم می‌شدند.

برای دفع چشم زخم و دورکردن زیان شیاطین معمولاً از خاصیت دعاها و اشیاء مختلف استفاده می‌شده است. از مهم ترین آن ها آیات پایانی سوره “القلم” از قرآن کریم است که بطور خلاصه “وَ اَن یَکاد” خوانده می‌شود. گفتن عبارت ماشاءالله نیز هنگام تحسین یا جلب توجّه مانع چشم زخم می‌شود. بعضی سنگ ها و فلزّات نیزخاصیت دفع چشم زخم دارد. عقیق و فیروزه ازآن جمله اند. دربین فلزّات آهن جن را می‌گریزاند و صفحات برنجین که برآن دعاها یا “واَن یَکاد” نقش شده برای حفظ کودکان و جوانان به خصوص هنگام جنگ به کار می‌رود. برآتش ریختن دانه های اسپند، که بوی خوش می‌پراکند، نیز در دفع چشم زخم بسیار مؤثّر انگاشته می‌شود. معمولاً آتشدانی کوچک را گرد سر اشخاص می‌گردانند و درهمان حال درآن اسپند می‌ریزند و می‌گویند: «بتّرکد چشم حسود.» این کار بیشتر در اجتماعات صورت می‌گیرد. گاه حاضران به فراخور حال پولی درسینی آتشدان می‌ریزند. به نخ کشیدن دانه های تازه اسپند به ترتیبی زیبا نیز درخانه های بیشتر روستاییان ایران هم شیئی تزیینی و هم وسیله ای برای دفع چشم زخم است.

وقتی کسی بیمار شد و حدس زدند که براثر چشم شور بوده است، برای او تخم مرغ می‌شکنند. به این وسیله هم کسی که چشم زده است شناخته می‌شود و هم اثر آن باطل می‌گردد. به این منظور کسی تخم مرغ را در دست می‌گیرد و درحالی که دیگری نام اطرافیان و همسایگان و مهمانان را بر زبان می‌آورد، با ذغال روی تخم مرغ نشانه می‌گذارد و تخم‌مرغ را کمی می‌فشارد و این کار آن‌قدر تکرار می‌گردد تا تخم مرغ بشکند. نام هرکس که برزبان بوده یا دست بر روی نشانه نام هرکس قرارگرفته باشد، او چشم زده است. از دیگر وسایل باطل کردن جادو و جنبل ریختن مخلوط قلیا و سرکه درآستانه درخانه است. اگرکسی را جادو کرده باشند باید به گرمابه برود و سعی کند روی شصت پای خود ادرار کند تا طلسم باطل شود. از دیگر راه های سودمند برای دور کردن قضا بلا پختن آشِ نذری است. به این منطور به درخانه همسایگان به گدایی می‌روند و برای آش نذری چیزی طلب می‌کنند. صاحب‌خانه مقداری سبزی یا حبوبات هدیه می کندکه از جمع آن ها آش پخته می‌شود و به نیّت دفع بلا بین همسایگان و مستحقان تقسیم می‌شود.

جن و پری

‌ جن و پری از موجودات خیالی و افسانه ای فرهنگ عامه و خرافات مردم ایران هستند. پری در اوستا موجودی اهریمنی است و از آن به صورت زنی بسیار زیبا و فریبنده یاد شده که با پنهان و آشکار شدن پی‌درپی و تغییر شکل های گوناگون، مردم را می‌فریبد و به بیراهه می‌کشاند یا موجب دیوانگی آنان می‌شود. درهفت خان های رستم و اسفندیار، زنی زیبا و آراسته درحالی که رود می نوازد به پهلوان نزدیک می‌شود و او را به شادخواری و شادکامی دعوت می‌کند. امّا هردو پهلوان او را می‌شناسند و درنبرد اورا می‌کُشند. پری از آتش می‌گریزد، بنابراین، برای شناختن یا فراردادن پریان بدکار باید پیوسته آتش درخانه روشن بماند. همچنین فلزّات و چیزهای نوک تیز موجب فرار پریان است.

پریان ‌در فرهنگ نامه ‌ایرانیان‌ بعد ازاسلام، موجودات‌ خوب و دوست‌ داشتنی هستند که مردم نیکوکار وخوش نیت رادوست دارند وآن ها را به خوشبختی و کامروایی می‌رسانند. پادشاه پریان مردی نیک و آزاده است و دختر و پسرشاه پریان رمزی ازکمال، زیبایی، ثروت وخوشبختی هستند که هر دختر و پسر جوان آرزوی همسری ایشان را دارد. داستان پری زیبایی که بخت را تقسیم می‌کرد در داستان های مربوط به جمشید شاه آمده است.

جن کلمه‌ای عربی و به معنی موجود پنهان و نادیدنی است و در فارسی با مفهومی نزدیک به پری از این موجود نامریی یاد می‌شود. جن ها تنها درشب، تاریکی، تنهایی و درمحل هایی مانند گرمابه، آب انبار، پستو و ویرانه و بیابان وجود دارند. در اعتقاد عامه، جن به‌شکل انسان است با این تفاوت که پاهایش مانند بزسُم دارد. مژه های دراز او نیزبا مژه انسان متفاوت است و رنگ موی او بوراست. همزمان با زاده شدن هر نوزاد انسان، بین اَجنّه نیز نوزادی به دنیا می‌آید که شبیه نوزاد انسان است امّا سیاه و لاغر و زشت. این موجود را همزاد آن طفل می‌خوانند. اگرکسی شب‌هنگام آب جوش روی زمین ریخته و بسم الله نگفته باشد ممکن است یکی از فرزندان اَجنّه را اذیت کرده باشد. مادر و پدر آن جن برای انتقام، نوزاد آن شخص را می ربایند و همزاد او را بجایش می‌گذارند.

به زبان آوردن نام جن شگون ندارد و ممکن است آن ها را حاضر کند. بنابراین برای دلخوشی جن ها هم شده به آن ها “از ما بهتران” گفته می‌شود. روزهای یکشنبه، سه شنبه و چهارشنبه از ما بهتران به لباس و صورت آدمیزاد در می‌آیند. دراین روزها نباید به دیدن مریض رفت، زیرا چه بساکه ازما بهتران به شکل یکی از دوستان یا بستگان به دیدن مریض برود و به او صدمه برساند. ازما بهتران مانند آدمیان جشن و سرور و شادمانی وگاهی هم‌عزاداری به راه می‌اندازند. این مراسم بیشتر درگرمابه‌های عمومی و شب هنگام برگزار می‌شود. کسی که شب تنها به حمّام برود و دائم بسم الله نگوید جن به سراغ او می‌آید. اگر کسی در تاریکی تنها به حمام برود و بی احتیاطی کند و آنجا بخوابد، ناگاه متوجّه می شود که دورادور اورا جنّیان گرفته اند، یا یکی دوجن درگوشه و کنارحمّام مشغول شستشو هستند. جنّیان ابتدا با محبت نزدیک می‌شوند امّا اگر انسان با نگاه کردن با پاهایشان که سُم دارد ایشان را بشناسد، آن وقت به آزار او مشغول می‌شوند.

ازما بهتران اهل رقص، موسیقی و شادی اند. اگرکسی را بین خود ببینند او را وامی‌دارند تا آن قدر برقصدکه دیوانه شود. با دمیدن صبح صادق، جنیّان ناپدیدمی‌شوند. امّا هنگام روز نیز اگر کسی درحمّام آب بخورد وکف دست چپ خود را روی سر نگذارد، جن به بدن او وارد می‌شودو دیوانه وغشی خواهد شد. از ما بهتران اگر از کسی نیکی ببینند، صدچندان به او نیکی می‌رسانند. مثلاً اگر پزشکی شب هنگام طفلی را ازمرگ برهاند یا مجروح و بیماری را نجات دهد و این کار در بیابان یا تاریکی و تنهایی صورت بگیرد، ممکن است جنّیان را مداوا کرده باشد. آن‌ گاه از ما بهتران به او مال و خوشبختی بسیار می‌رسانند. بعضی مردم با انجام مراسم چلّه نشینی، ازما بهتران را احضار می‌کنند و آن ها را وامی‌دارند تاکارهای مورد نظرشان را انجام دهند. برای چلّه نشستن ازمحلّی‌ خاص درمسجدهای کهنه وقدیمی استفاده می‌شود به نام چلّه‌خانه که غرفه ای کوچک و تو درتو و تاریک است. شخص در چلّه‌خانه می رود. دورا دور خود را خط می‌کشد و میان دایره می‌نشیند. روز اوّل چهل بادام غذای اوست. امّا به تدریج هر روز یکی کم می‌کند تا آخرین روز فقط یک بادام می‌خورد. دراین روزها همه کار اودعا خواندن است. روز چهلّم ارواح و شیاطین و جن ها به او ظاهر می‌شوند و هرچه را بخواهد انجام می‌دهند. برای این کار ترتیب دیگری هم هست و آن این که یک شب تا صبح آیه ‌ای از قرآن را پی درپی می‌خوانند تا از ما بهتران حاضرشوند.

از خطرناک ترین جن ها آل است که موجودی نامریی به شکل زن لاغر و بلند قد با پستان های آویخته توصیف شده. درصورت سرخ رنگ آل بینیی ازجنس‌ گلِ قرار دارد. آل روبری زن زائو و نوزاد حاضر می‌شود و اگر فرصت یافت و زائو تنها ماند جگر او را می‌رباید. سپس به سرعت به طرف آب می‌رود و جگر زائو را به آب می‌زند. زائو بلافاصله می ‌میرد. برای جلوگیری از دستبرد آل باید دور بستر زائو را با کارد یا قیچی که ناف نوزاد را با آن زده اند خط کشید. سه یا پنج پیاز را به سیخ کشید وقیچی یا کارد یا شمشیر و تفنگ و دیگر چیزهای فلزّی و نوک تیز درکنار اطاق گذاشت. آل و ازما بهتران از چیزهای فلزّی نوک تیز می‌ترسند. فرو کردن سوزن به پارچه ای و گذاشتن بالای سر زائو برای رفع آل خوب است. از اعتقادهای قدیمی ایرانیان یکی این است که آهن دیو و غول و اهریمن را دفع می‌کند و ضدّ جادو است.

تا شش روز باید بالای سر زائو و نوزاد شمع بسوزد. زائو نباید تنها بماند وکسی جز نزدیکانی که هنگام زادن در اطاق بوده اند نباید به ‌دیدن او بیاید شاید آل باشد که به صورت انسان درآمده. شب ششم باید دراطاق زائو تاصبح همه بیدار بمانند و چراغ ها روشن باشد و در این شب باید دعاها و اشعار مذهبی و سرودها و آوازها خوانده و پیوسته به دَف و دایره کوبیده شود تا آل بگریزد. روز ششم زائو و نوزاد را به حمام می‌برند و پس ازشستشو، ماما نوزاد را بالای سر مادر می‌گیرد و با جام چهل کلید روی او آب می‌ریزد تا برسر مادر نیز ریخته شود. از آن هنگام دیگر آل توانایی ربودن جگر مادر و عوض کردن نوزاد را ندارد. پسربچّه ای که ختنه شده نیز مانند زائو درمعرض خطر آل است. به‌ همین ترتیب باید مواظب او بود تا به حمّام برود و با جام چهل کلید آب روی سرش ریخته شود تا آل بگریزد.

دیو و غول ‌

دیو درفرهنگ عامّه مردم ایران، موجودی خیالی و افسانه ای است بدکار و پلید و به صورت انسانی قوی هیکل، درشت اندام، ترسناک با چشمان سرخ آتشی و چنگال های بُرّنده خونین تصویرمی‌شود. برسر دیو دوشاخ تیزسیاه روییده و دُمی ازپشت او آویزان است. دیو با هیکلی سیاه و پشم‌آلود یا پوستی پشمین و سفید که خال‌های سیاه سراسر آن را پوشانده، توصیف می‌شود. این موجود وحشتناک می تواند هرلحظه از جایی به جای دیگر برود و شکل عوض کند یا از دیده ها پنهان شود. برای جابجائی به شکل گرد بادی سیاه درمی‌آید و باصدایی مهیب تنوره می‌کشد و غایب می‌شود. خواب او بسیارسنگین و طولانی است. نفسش بوی بسیاربدمی‌دهد و لای دندان های دراز و زردش، همواره اجساد آدمیانی را که خورده می‌توان دید.

دیو نزد آریاییان نخستین، در دوره وِدایی درجایگاه خدایان بوده است. امّا درهنگام جدا شدن شاخه های هندی و ایرانی و ایجاد فرهنگ ایرانی، در اوستا دیو به معنی اهریمن و یاران او است. درآثار زَرتُشتی، صفات بد به صورت دیو توصیف شده از جمله دیو خشم، دیو آز، دیو مرگ، دیو دروغ و دیوخواب آلودگی. بین شاهان اساطیری ایران، تَهمورث صفت دیوبند یا زیناوند دارد، زیرا وی اهریمن را اسیر کرد و به صورت اسبی براو دهنه و زین نهاد و سی سال تمام هر روزسواربراوگیتی را می‌گشت. دیوبند اسیرکننده دیو و زیناوند یعنی پادشاه دارنده زین است. در شاهنامه نیز پهلوانان حماسی ایران با دیوان بسیار روبرو شده اند. رستم با دیو سپید و اکوان دیو به جنگ پرداخت و به زور و دانایی آنان را از پای درآورد. در شاهنامه، مازندران سرزمین دیوان است. گویا اقوام بومی طبرستان درمقابل مهاجران جدید آریایی به سختی ایستادگی می‌کردند و با همان معتقدات وِدایی، نژاد خود را به دیوان، یعنی خدایان، وابسته می‌شمردند. درمعتقدات عامیانه، دیو نیز از آهن و دیگر فلزّات به خصوص اگر تیز و برنده باشند می‌گریزد، امّا آوردن نام خدا و گفتن لاحول ولاقوّة الاّ بالله، یا تکرار بسم الله، دیو را می گریزاند یا آب می‌کند و به زمین فرو می‌برد.

در افسانه ها دیو معمولاً عاشق زنان زیبا می‌شود. آن ها را می‌رباید و با خود به برجی بلند وجایی دست نیافتنی می‌برد. امّا زن که از او بیزار است مقاومت می‌کند. دیو زن را به بندمی‌کشد، شکنجه می‌دهد، امّا هربار درپای او می‌گرید و ازعشق آتشین خود ناله برمی‌آورد. تا عاقبت پهلوان که عاشق زن است به هزار مشقّت خودرا به جایگاه دیو می‌رساند و معشوقه را نجات می‌دهد. وقتی دیو درجنگ با پهلوان شکست خورد یک‌باره برج و قلعه ناپدید می‌شود و عاشق و معشوق خودرا دربیابانی می‌یابند که هیچ اثری از دیو درآن نیست. درکتاب امیرارسلان که در زمان ناصرالدین شاه قاجار ازگفتار نقیب الممالک داستان سرای او به صورت نوشته درآمده، فولاد زره دیو، فرّخ لقا را می‌رباید و امیر ارسلان برای نجات معشوقه مشقات بسیار می‌کشد. فولاد زره مادری جادوگر دارد که درنبردِ دیو از زن محافظت می‌کند. مادرفولاد زره نمونه یک دیو زن است.

دیو نیزمانند جن و پری همزاد انسان است. عرفا دیو را رمز و نماد نفس امّاره و شهوات وغرایز انسان دانسته اند. دراعتقادات عامیانه جادوگران یا احضارکنندگان ارواح و اَجنّه می توانند دیو را نیز احضار کنند و اورا وادارند که وارد شیشه شود. درآن صورت درِ شیشه را می‌بندند و شخص تا جن یا دیو خود را درشیشه دارد می تواند مطمئن باشد که از آزار او در امان خواهد بود. بنا برافسانه‌ها، هردیو شیشه‌ای دارد که نیروی حیاتی او درآن نگهداری‌می‌شود. شیشه عمرکنایه ازعزیزترین وگرانبهاترین دارایی‌هاست. کسی‌که با دیو می‌جنگد نمی‌تواند او را با شمشیر و نیزه بکشد زیرا دیو رویین تن است و سلاح برتن اوکارگر نمی‌شود. باید شیشه عمردیو را پیدا کند و با کوبیدن آن برسنگ دیو را از بین ببرد. وقتی شیشه عمر دیوشکست او دود می‌شود و به آسمان می‌رود و هیچ از او برجای نمی‌ماند.

غول نیز درفرهنگ عامه مردم ایران مشخصّاتی چون دیو دارد. غول موجودی است ترسناک که دربیابان ها و درشکاف کوه ها و در دل غارها پنهان می‌شود و درصحراها مسافران را که از قافله جدا مانده‌اند می‌فریبد و به هلاکت می‌رساند. غول نیزمانند جن و دیو از بسم الله می‌گریزد و از دیده ها ناپدید می‌شود. غول‌گاه به صورت صخره‌ای بزرگ است و گاه به صورت انسانی راهگذر. گاه به صورت بزی دورمانده ازگلّه است و گاه به صورت زنی افسونگر و فریبنده. جامه‌ای از پوست حیوانات برتن دارد و درجاهای دور افتاده و تاریک مردم را به سوی خود می‌کشاند و عاقبت به هلاکت می‌رساند. غول بیابانی به مردمی وحشی و خشن گفته می‌شود که از ادب و ملایمت به دوراند و طرز رفتار با دیگران را نمی‌دانند. برای غول چهره های دیگری نیز برشمرده‌اند، مثلاً آن که از سر تا ناف به شکل انسان است و از ناف تا پا به شکل اسب و سُم هایی چون سُم خر دارد. یا دیوی است به شکل زن که اگر برکسی مسلّط شود او را مانند موشی که به دست گربه افتاده باشد بازی می‌دهد. اگر مرد خوبروی باشد این غولِ مفتون او می‌شود و او را آزار می‌رساند. امّا این صورت ها در فرهنگ عامیانه ایرانی چندان شناخته نیست. به طورکلی اعتقاد به جن و غول از فرهنگ عوامانه عربی وارد فرهنگ ایرانی شده است و از این روی توصیف آن ها در فرهنگ عوام ایران چندان روشن نیست.

***

رسم های زندگی

قرن اخیر دوران تحوّلات بزرگ درآداب ومراسم زندگی مردم ایران بوده است. دروضع عمومی جامعه، اقتصاد، تعلیم و تربیت، بهداشت، شهرسازی و ساختمان، تشکیلات اداری و انتظامی و اداره امور شهرها تغییرات مهمّ و بنیادی صورت گرفته ودرنتیجه بسیاری سنّت ها و باورهای عمومی و روش های معمول درگذشته نیز دگرگون شده است.

امروزه‌زایمان زیرنظرپزشک متخصّص وماماهای تحصیل‌کرده دربیمارستان و با رعایت اصول بهداشتی انجام می گیرد. ازدواج‌ها با آشنایی و تفاهم بیشتر سرمی ‌گیرد و نظر پدر و مادر و بزرگ ترها هرچند محترم است امّا موافقت عروس و داماد شرط اصلی است. درحمّام‌های عمومی دیگرخزینه نیست و درساختمان خانه ها پیش بینی دوش و وان خانواده‌ها را اغلب ازگرمابه های عمومی بی نیاز می‌کند.

آنچه از رسم های زندگی دراین نوشته می‌آید. مربوط به پیش ازقرن اخیر است و به ویژه در میان طبقات نسبتاً مرفّه رایج بوده. الیته دگرگونی اجتماعی به تدریج صورت می‌گیرد و امکانات زندگی امروزی درایران نیز هنوز دربسیاری شهرها و روستاهای دور به سختی دردسترس همگان است. جامعه ایران امروز هم چنان دوران تحوّل را می‌گذراند و نمونه‌هایی ازباورهای عامه و اندیشه ها و روش ها و مراسم گذشته وحال درکنارهم هنوز در بین مردم به فراوانی یافت می‌شود

زایمان و ختنه سوران

درگذشته، هنگامی که کسان زن آبستن خبرمی‌شدند که زایمان نزدیک است، زائو را دررختخواب می‌خواباندند. پیش از رفتن به بستر، زائو کلوخی درچاه آب خانه می‌انداخت تا درفاصله کوتاه باز شدن آن درآب او هم زاییده باشد. شاید هم بنا بر رسمی باستانی، ایزدبانو آناهیتا ر،ا که وظیفه زایش آسان به عهده اوست، به خود می‌خواند سپس کسی به سراغ ماما می‌رفت و مردی از اهل خانه بالای بام اذان می‌گفت. بانگ اذان بی موقع، نشان زایمان بود. کسانی که آن را می‌شنیدند دعا می‌کردند که زائو هرچه زودتر به سلامت فارغ شود. تنها زن های سفیدبخت که جن زده وغشی نبودندحقّ ورود به اطاق زائو را داشتند. یکی از زن‌ها چهارمیخ را به زمین اطاق زائو می‌کوبید تا چهار درد زودتر برسد و زائو بزاید. دیگری پوست سیر و پیازدرآتش می‌ریخت تا درد آسان تر تحمّل شود. سوّمی جوشانده سرکه و سنگ رختشوئی را درآستانه در می‌پاشید تا جادوی طلسم باطل شود. چند نفر هم دسته جمعی دعای اَمّن یُجیب می‌خواندند تا زائو به تندرستی بزاید.

ماما درموقع ورود ابتدا چند بار کف دست ها را محکم بهم می‌کوبید تا اَجنّه بترسند و دورشوند. سپس سینی‌ای پُر ازخاکستر نرم با هشت عددخشت حاضر می‌کردند. روی خاکسترها را پارچه سفیدی می‌کشیدند و خشت‌ها را در دو ردیف به فاصله دو وجب روی هم می‌گذاشتند. وقتی چهاردرد می‌رسید، زائو را سرخشت می‌بردند. دراین موقع یکی از نزدیکان روی چهار پایه روبروی زائو می‌نشست. زائو دست های خود را روی شانه های او می‌گذاشت. ماما هم کف دست های خود را با روغن بادام چرب می‌کرد و پس از چند مالش ملایم روی شکم زائو و گذاشتن دستمال گرم به کمر و پشت سر زائو او را نگه می‌داشت.

همین که نوزاد به دنیا می‌آمد، ماما او را می‌گرفت و مواظب بودکه روی خشت به دنیا بیاید تا در اولین لحظه با خاک که «از آن است و به آن بازخواهد گشت» آشنا شود. دراین موقع زنی منقلی پُرآتش به اطاق می‌آورد و با ریختن اسپند و صلوات بلند خبر تولّد نوزاد را به دیگران می‌داد. پس از خارج شدن جفت ماما چند سوزن به آن فرو می‌کرد و آن را درگوشه اطاق می‌گذاشت تا اگر شخصی بد نفس یا بدقدم یا بدچشم به اطاق وارد شد، نحسی آن به جفت برسد و مادر و نوزاد سالم بمانند.

پس از زایمان، کاسه ای روغن زردداغ شده که درآن مقداری فلفل و نبات کوبیده ریخته اند به زائو می‌دهند که همانجا سرخشت سر بکشد و قوّت بگیرد. پس از آن زائو را به بستر می‌برند تا استراحت کند. ناف نوزاد را اگر دختر باشد با قیچی و اگر پسر باشد با کارد می‌برند و درانتهای آن نخ ابریشمی هفت رنگ می‌پیچند. سپس نوزاد را درآب گرم و نمک می‌شویند و یک پارچه نخی سفید آب ندیده را از وسط چاک می‌دهند و از گردن نوزاد می‌آویزند. این پارچه به شکل پیراهن بی‌آستین است که سینه و پشت نوزاد را می‌پوشاند و پیراهن قیامت خوانده می‌شود. این لباس باید هفت روز یا ده روز یعنی تا هنگام حمّام زایمان به تن طفل بماند. از آن پس تا حمّام زایمان، که برای نوزاد دختر هفت روز و برای پسرده روز است، ماما می کوشد که زائو و نوزاد را از گزند آل محفوظ بدارد. پس از این مدّت زائو و نوزاد را با مراسم مخصوص به حمّام می‌برند و با جام چهل کلید روی آن ها آب می‌ریزند. از آن پس آل نمی‌تواند آسیبی به آن ها برساند. شب ششم زایمان بامراسم خاصّی برگزار می‌گردد. این شب را بستگان و دوستان تا صبح بیدار می‌مانند و ضمن دور کردن آل، آخوند محل یا یکی ازمردان مسنّ خانواده بچه را در بغل می‌گیرد، درگوش راست او اذان و درگوش چپ اقامه می‌گوید و به میل و انتخاب خود نام یکی از امام ها را روی بچه می‌گذارد. سپس همه حاضران صلوات می‌فرستند و هلهله و شادی می‌کنند.

ایرانیان مسلمان، نوزادان پسر خود را در سه یا هفت روزگی ختنه می‌کنند. دراین صورت ختنه سوران یا جشن ختنه به سادگی برگزار می‌گردد. امّا برخی این مراسم را در پنج یا هفت سالگی انجام می‌دهند. جشن ختنه سوران دراین موقع بسیار مفصّل و با شکوه برگزار می‌شود. صبح روزی که قرار است پسربچه را ختنه کنند، اورا به حمّام می‌برند و سرحمّام اسپند دود می‌کنند و با دادن انعام و هدایا به حمّامی و دلاّک با ساز و دهل پسربچّه را به خانه باز می‌گردانند. هنگامی که دلاّک مشغول ختنه است پدر و مادر و نزدیکان کودک او را دلداری می‌دهند، و بیرون از اطاق آتشدان را دورمی‌گردانند و اسپند دود می‌کنند و دُهُل می‌زنند. پس از پایان ختنه، تخم مرغی را در تابه حرارت می‌دهند تا بسوزد و روغن پس بدهد. محل زخم را با این روغن می‌پوشانند و با پنبه می‌بندند. درمراسم ختنه سوران اشعار و تصنیف های مخصوصی خوانده می‌شودکه همه شاد و طرب انگیز است. پس ازختنه، پدر و مادر و دیگر بستگان و آشنایان پول یا هداهایی به نام “سرسنّتی” به کودک می‌دهند تا اورا خوشحال کنند.

گاهی در یک روز دو یا چند پسربچه را با هم ختنه می‌کنند. دراین صورت تعداد آن ها نباید زوج باشد. اگر سه یا پنج یا هفت بچه با هم ختنه شوند اشکالی ندارد. اگر در یک روز دوبرادر را باهم ختنه کنند بلافاصله باید خروسی را درکنار باغچه سر ببّرند تا درآن روز سه خون ریخته شود والاّ یکی از فرزندان خانواده ناگهان خواهد مرد.

 

خواستگاری و عقد کنان ‌ درایران

بنا بر رسمی کهن، انتخاب عروس برای مردان جوان به عهده زنان بزرگ خانواده است. برای خواستگاری، مادر، عمّه، خاله یا دیگران به خانه دخترهای دم بخت می‌روند. پس ازگفتگوهای مقدّماتی دختر با سینی چای وارد اطاق پذیرایی می‌شود. یکی از زن های خانواده مرد با تحسین زیبایی و سلیقه دختر او را با اشتیاق می‌بوسد تا مطمئن شود دهان و بدنش بوی بد نمی‌دهد، گیسوانش طبیعی است و اندامی سالم دارد. اگر دختر و خانواده او مورد پسند واقع شدندخانواده مرد پیغام می‌فرستد. در همین حال، خانواده دختر نیز به تحقیق درباره داماد و خانواده‌اش‌می‌پردازد. درصورت توافق دوطرف، داماد همراه خانواده خود به خانه عروس می رود. دراین شب فرصتی فراهم می‌آورند که داماد یک نظرصورت عروس را ببیند. مردها در اطاقی جداگانه پذیرایی می‌شوند و درباره مَهریه و شیربها یا باشلُق، که داماد باید به عروس و خانواده او بپردازد و هم چنین هزینه‌های عروسی، به توافق می‌رسند. این شب “بله بُران” یا نامزدی خوانده می‌شود. ازخانه داماد سینی تزیین شده‌ای به خانه عروس می‌آورند که انباشته ازگل، شیرینی، نقل، قند، چای، حنا و مقداری سکه طلا یا نقره تزیین شده است و درمیان آن ها یک حلقه انگشتر و یک جفت کفش قرار دارد. داماد حلقه را به انگشت عروس می‌کند وکفش را به او می‌دهد تا بپوشد. انگشتری و کفش “نشانی” خوانده می‌شود. همان شب قرار خرید و عقد کنان را می‌گذارند.

چند روز پیش ازعقد، داماد خوانچه‌ای به خانه عروس می‌فرستد که روی آن یک آینه، یک جفت شمعدان یا لاله، یک انگشتر، چند دست لباس، پیراهن و کفش سرعقد برای عروس و هدایایی از این دست برای خواهر و مادرعروس گذاشته شده است. وسایل سفره عقد نیز همراه آن فرستاده می‌شود. ازطرف خانواده عروس چند قواره پارچه برای داماد و پدر و مادر او درخوانچه ها باز گردانده می‌شود. صبح روزعقدکنان، پس از آن که هریک از عروس و داماد را با تشریفات بسیار ازحمّام باز گرداندند، عروس را بند می‌اندازند، دراین موقع زن های خانواده داماد باید حضور داشته باشند. این زن ها باید همگی سفید بخت، یعنی بدون هوو، باشند. پیش از آن که بندانداز یا مشّاطه موهای اضافی صورت عروس را بردارد و ابروهای او را باریک و کمانی کند، مادر عروس و داماد هریک باید با موچین یک دانه مو از وسط پیشانی عروس بکنند و بجای آن سکه ای طلا یا نقره بچسبانند. این سکهّ ها انعام بندانداز است. درفاصله بنداندازی، زنها دَف می‌زنند و می‌خوانند و می‌رقصند و اسپن درآتش دودمی‌کنند تا به عروس چشم زخم نرسد. درپایان کار، مشّاطه عروس را بزک می‌کند و به موها و وسط پیشانیش پولک و ستاره های طلایی و نقره‌ای می چسباند.

بعداز ظهر همان روز، عروس را بر سر سفره عقد می‌نشانند. این سفره را در اطاقی می‌اندازند که زیرش خالی نباشد تا جای پای عروس درخانه شوهرمحکم بماند. جای عروس رو به قبله بالای یک تشت دمرو است که زیر آن دوازده عددتخم مرغ گذاشته اند تا عروس بچه های بسیار بزاید. گاهی که عروس خیلی کوچک اندام است زین اسبی هم روی تشت می‌گذارند و می‌گویند برای آنست که عروس همواره برکارها سوار باشد. سفره عقد پارچه سفید یا ترمه ای است که روی آن ابتدا برای کسب فضیلت یک جلد قرآن می گذارند. سپس یک آینه روبروی عروس می‌گذارند تا وی در تمام مدّت عقد خود را درآن ببیند و نیکبخت باشد. در دوطرف آینه دوشمعدان یا لاله که هنگام عقد روشن می‌کنند به علامت روشنی و طول عمر قرار می‌دهند. شمع ها را باید بین دو انگشت کشت یا پس از عقد با لنگه کفش عروس آن را خاموش کرد.

بر سفره عقد یک بشقاب پنیر و سبزی برای دفع هوو می‌گذارند و دو تخم مرغ برای آن که عروس نازا نماند. در هفت خانه سینی عاطل و باطل خشخاش، اسپند، گلپر، سیاه دانه، باروت، کندر، نمک و برگ مورد کوبیده ریخته شده نیز می‌گذارند تا هرچشم شور را بگرداند و طلسم را باطل وجن و ارواح خبیثه را دور کند. یک پیاله عسل برای تندرستی و شیرین کامی عروس و داماد می‌گذارندو یک کاسه سیماب تا دل داماد همیشه مانند جیوه برای عروس بلرزد. نان سنگک که روی آن با خشخاش و سیاه دانه “مبارک‌باد” نوشته شده، برکت سفره است و کاسه آب که برگ سبزی روی آن شناور است علامت صفا و خرّمی خواهد بود. نُقل برای شیرین کردن دهان و گردو برای آن که بچّه اوّل عروس پسر باشد وگردوبازی کند.

چند لحظه قبل از آن که صیغه عقد جاری شود، شمع ها یا لاله ها را روشن می‌کنند و ملاّ یا محضردار دراطاق کناری که با پرده ای از اطاق عروس جدا شده می‌نشیند و به وکالت عروس و داماد صیغه عقد را جاری می‌کند. درهمان حال دو زن سفید بخت بالای سرعروس می‌ایستند. یکی از آن ها دوکلّه قندکوچک را روی پارچه ای که بالای سر عروس گرفته شده بهم می‌ساید و دیگری سوزنی را، که نخ هفت رنگ دارد، پیوسته به پارچه‌ای فرو می‌برد و در می‌آورد تا زبان مادر و خواهر شوهر بسته شود. درآن وقت باید تمام تکمه های لباس عروس و داماد باز باشد و هیچ گره و پیچی حتی درنگار کف دست و پای عروس و داماد که روز قبل درحمّام باحنا نقش شده است، نباشد. زیرا اگر چیزی بسته باشد یا پیچ داشته باشد بخت عروس و داماد بسته خواهدشد. حتّی حاضران سر سفره عقد مواظب هستند که کسی انگشتان خود را قفل نکند چون داماد درشب عروسی دوچار ناتوانی خواهد شد. سرعقد، زن سیاه بخت و دوبخته و شوهرمرده و نازا و بی بچّه نباید حضورداشته باشد. دخترهای دم‌بخت نیز نباید باشند زیرا بختشان بسته می‌شود.

هنگام عقد، عروس باید منتظر بماند تا آقا سه بار از او موافقت بخواهد. تنها در بار سوّم باید بله بگوید و الاّ سبک و بی قرار شمرده خواهد شد. پس از عقد، شادی می‌کنند وهلهله و «هولولو، شولولو» سرمی‌دهند. داماد به اطاق عروس می‌آید و پهلوی او می‌نشیند. هریک قاشقی عسل به دهان یکدیگر می‌گذارند و همدیگر را می‌بوسند. آن گاه آفتابه و لگن می‌آورند، عروس پای راست داماد و داماد پای راست عروس را با آب و گلاب می‌شوید. با تخم‌مرغ ها خاگینه می‌پزند و عروس و داماد از آن می‌خورند و لقمه ای نان و پنیر و سبزی به دهان می گذارند. سینی عاطل و باطل را روی آتش می‌ریزند و دخترهای خانه مانده روی تشت عروس می‌نشینند تا بختشان باز شود. از آن پس تا وقتی که “ساعت” باشد و عروسی‌صورت بگیرد، داماد هرچند روز یک بار به خانه عروس می‌رود و همراه خود هداهایی برای او می‌برد. درعیدهای بزرگ مثل عید غدیر و عید قربان و عید نوروز و شب چلّه نیزخوانچه های شیرینی و میوه و طاقه شال و جواهر و طلا برای عروس می‌برند. خوانچه شب چلّه از همه آن ها مهم تر و واجب تر است و باید لااقل هفت رنگ میوه (سیب، گلابی، انار، هندوانه، خربزه، انگور و پرتقال) درآن باشد.

 

عروسی

درایران، بین عقدکنان و عروسی معمولاً مدتی فاصله می‌گذارند تا خانواده عروس به تهیه جهاز بپردازند. جهاز عروس لوازم اوّلیه زندگی است که یک‌روز قبل از وقتی که برای بردن عروس تعیین شده بر روی خوانچه‌ها به خانه داماد برده می شود. درنخستین خوانچه یک جلد کلام‌الله مجید و یک آینه و یک جفت شمعدان می‌گذارند تا نخستین چیزهایی باشد که وارد خانه داماد می‌شود. وقت عروسی را با استخاره تعیین می کنند که سعد باشد.

روز قبل ازعروسی حمام را قُرُق می‌کنند و عروس و همه زن های خانواده او و داماد و دوستان و آشنایان او به حمّام می روند. درگرمابه یک زن سفیدبخت لباس های عروس را درمی آورد. سپس ازمهره پشت گردن تا استخوان دنبالچه را نوره می مالد که موی شیطان یا موی حرام پشت او کنده شود و نحسی نماند. پس از شستشو، دلاّک کف دست ها و پاهای عروس را با حنا نگار می بندد وگل و بوته و نقش گنجشک می اندازد. درحمّام زن‌ها درحال شستشو به رقص و آواز و پایکوبی مشغول می‌شوند و انواع شربت و شیرینی می‌خورند. اغلب درحمّام دائماً اسفند دود می‌کنند تا درد و بلا برود و چشم زخم باطل شود. درپایان کار دلاّک پس از گرفتن انعام گیس عروس را می‌بافد و عروس به سر بینه می آید. درمدّتی که عروس درحمّام است. جلوی درگرمابه دسته دهلی یا نقاره چی به زدن و رقصیدن مشغول است.

درهمین حال، درحمّامی دیگر نیز داماد و دوستانش به شستشو و رقص و پایکوبی مشغولند. دربعضی خانواده ها حنابندان را شب عروسی و در خانه برگزار می‌کنند. دراین جشن که مخصوص زنان و دختران جوان است شب تا صبح بیدار می‌مانند و ضمن نقش و نگار به زدن و رقصیدن می پردازند. این مراسم را حنابندان گویند.

بعدازظهر روزعروسی، مشّاطه عروس را بزک می‌کند. پس از پذیرایی مهمانان، عروس آماده رفتن به خانه دامادمی‌شود. درساعت معیّن داماد و همراهان با دُهل و ساز به خانه عروس می آیند و پس از پذیرایی دسته‌جمعی به طرف خانواده داماد می روند. دراین وقت بستگان داماد می‌کوشند پنهانی چیزی ازخانه بربایند و معتقدند که عقل عروس را دزدیده اند. وقتی عروس راه می افتد پدرش بسته ای نان و پنیر و سبزی برکمر او می بندد تا برکت را به خانه شوهر ببرد. درطول راه کسی آینه‌ای روبروی عروس می‌گیرد و خود عقب عقب راه می رود. عروس باید مرتّب درآینه نگاه کند تا هوو سرش نیاید.

دردرگاه خانه داماد، گوسفندی جلو پای عروس قربانی می کنند. عروس باید با نوک پا یک کاسه آب را که دربندخانه گذاشته شده برگرداند تا روشنی و صفا به خانه داماد آورده باشد. سپس هفت قدم اوّل را روی هفت سینی گرد بزرگ بگذارد که روی هریک گردو یا بادامی است. عروس باید با هرقدم گردو یا بادام را زیر پای خود بشکند. داماد هنگام ورود عروس به خانه خود را بجای بلندی می رساند و دوپا را از هم بازمی‌گذارد تا عروس از زیر آن ردّ شود به این اعتقاد که همیشه بر عروس مسلّط باشد. سپس سه انار یا سیب یا نارنج را به سوی عروس پرتاب می‌کند. اطرافیان عروس یک یک آنها را می گیرند و در برابر هریک برای عروس پا انداز یا نثاری می طلبند داماد هر بار چیزی گرانبها هدیه می کند. وقتی وارد خانه داماد شدند عروس می کوشد پای خود را روی پای داماد بگذارد تا همیشه براو مسلّط باشد. البتّه داماد نیز در مقابل سعی دارد پای خود را روی پای عروس بگذارد. هنگام حرکت به طرف حجله عروس باید آهسته و کندگام بردارد تا هم عمرش طولانی شود هم نزد شوهر همواره عزیز بماند.

درحجله، ابتدامادرعروس برای دادن قوّت قلب به‌دخترش‌چند “آیة‌الکرسی” و چند “قُل هوالله” می‌خواند و به او فوت می کند. سپس پسر بچه کوچک و زیبایی را می‌آورند و به بغل عروس می دهند تا نخستین فرزند او پسری زیبا باشد. آنگاه داماد عروس را درآغوش می‌گیرد و سه بار دور اطاق می چرخاند و روی بستر می‌گذارد. مرد دیگری که محرم باشد داماد را به همان ترتیب سه بار دورحجله می گرداند و پهلوی عروس قرار می دهد. بستر عروس را باید زنی سفید بخت انداخته باشد. دراین هنگام پدر داماد تور روی صورت عروس را برمی‌دارد و دست دختر را در دست داماد می‌گذارد و سکّه ای طلا یا قطعه ای جواهر به او رونما یا پااندازمی‌دهد. سپس قرآنی در دست راست و آینه ای در دست چپ می‌گیرد و به عروس نزدیک می شود. دختر قرآن را می بوسد و به آینه نظر می اندازد و صلوات می‌فرستد. آنگاه همه ازحجله خارج می‌شوند. زنی آفتابه ولگن می‌آوردوعروس و داماد سکّه‌ای درلگن می‌اندازند، وضو می‌گیرند و دو رکعت نماز می‌خوانند و سپس به بستر می‌روند.

فردای عروسی جشن پاتختی است. زنان و دختران جوان هدایای خود رابرای عروس می‌برند و به رقص و یاپکوبی می‌پردازند. دربسیاری روستاها این مراسم جداگانه درفضای باز برای داماد برگزار می‌گردد. داماد را درجایی بلند می نشانند و جوانان با انجام مسابقات اسب سواری و تیراندازی و رقص های دسته جمعی ساعات خوشی را می‌گذرانند. در ابتدای این مراسم پدر داماد یا کدخدای محل ابتدا خود به داماد هدیه می‌دهد، سپس از یک یک اهل روستا می‌خواهد که هدایای نقدی یا جنسی خود را پیش پای داماد بگذارند.

 

گرمابه

شستشو درگرمابه برای ایرانیان نوعی کار مقدّس مذهبی به شمار می رفته است. از روزگار باستان مردم ایران پیش از ورود به مکان های مذهبی شستشو می‌کردند. غسل و وضو اصطلاحات امروزی این کار است. از شیوه معماری پرستشگاه های میترا و آناهیتا چنین برمی آید که مخازن بزرگ آب و محل های مخصوص شستشو و غسل وجود داشته است. در مسجدها نیز سنگاب یا حوضی از سنگ تراشیده یکپارچه نزدیک در ورودی به همین منظور ساخته می شده است. حافظ در بیت زیر به این رسم دیرین اشاره دارد که می سراید: شستشویی کن وآنگه به خرابات خرام تا نگردد زتو این دیرخراب‌آلوده

به این جهت، از دیرباز گرمابه های عمومی در شهرهای مختلف ایران ساخته شده است. نیکوکاران حمّام های بزرگ وقف می کردند و شاهان و ثروتمندان در تزیین گرمابه ها بریکدیگر پیشی می گرفتند. یکی از بزرگ ترین و زیبا ترین گرمابه های عمومی که هنوز باقی است، و در زمان سلطنت محمّد رضا شاه پهلوی به صورت موزه درآمده، حمّام گنجعلی خان درکرمان است.

معماری گرمابه ها درایران سبک خاصی دارد. محلّی که درآن شستشو انجام می شود تالار بزرگی است که در یک جهت آن دو خزینه بزرگ آب سرد و گرم قرار دارد. برای داخل شدن به خزینه باید از چند پلّه بالا رفت. دور تا دورمحوّطه غرفه های کوچکی است که مشترکان جداگانه در آن شستشو می‌کنند.

سربینه محوّطه ای است بزرگ که حوضی با کاشی ها آبی رنگ و ماهی های کوچک رنگین شناور در وسط آن قرار گرفته. درچهارگوش یا دورا دور حوض گلدان های شمعدانی چیده می شود. دورادور سربینه سکّویی محّل درآوردن و پوشیدن لباس است. این سکّو درکنار راهرو کوچکی که به در ورودی متصّل است بلند تر ساخته می شود و استاد حمّامی آنجا می‌نشیند. این محل را سردم گویند. در زورخانه و قهوه خانه نیز محلّی به همین شکل با تزیینات متفاوت سردم خوانده می شود. استاد حمّامی منقلی پیش روی می گذارد که دائم پر از آتش است و قوری چای و قلیان درکنار آن همیشه آماده می ماند. بر روی این منقل اغلب اسپند دودمی‌کنند تاچشم شوررا بترکاند و جن و دیو و حسود را دور و سحر را باطل کند.

اِزاره دیوارهای حمّام در سربینه و داخل گرمابه همه جا، به ارتفاع نزدیک به دو متر از کاشی معرّق پوشید شده که به نقش و نگار آراسته است. رسم بوده که براین کاشی ها، تصاویری از داستان های پهلوانی وحماسی را بنگارند. تهمورث سوار بر اهریمن، رستم گلاویز دیو سفید، اکوان دیو که رستم را بر سر دست بلند کرده، حمله شیر و اژدها به رستم و اسفندیار در هفت خان ها، از رایج ترین این تصویرها است.

گرمابه روزها زنانه بود و شب ها مردانه، سحرگاه، پیش از هنگامی که هوا گرگ و میش شود، بوق حمّامی به صدا درمی آمد و مردها دسته دسته بقچه زیر بغل به حمّام می رفتند. با بالا آمدن روز، نوبت زنان می شد که ساعت ها درحمّام می ماندند. در آنجا نه تنها خود و کودکانشان را می شستند بلکه موها و دست و پا را حنا می بستند و وسمه بر ابروها می‌گذاشتند. ماندن طولانی زن ها در گرمابه اغلب با خوردن و نوشیدن همراه بود. شربت گلاب، نان و ترشی، پیچیده گوشت کوبیده در نان لواش، کوفته تبریزی و دلمه از غذاهایی بود که در حمّام صرف می شد. خوردن انواع میوه ها، مانند هندوانه، انار، سیب و گلابی نیز مرسوم بود. طبق یک عادت دیرین کسی که می خواست لقمه ای بردهان بگذارد، همه افراد دور و بر خود را به خوردن دعوت می کرد و با اصرار از آنها می خواست که لقمه ای بچشند. این اصرار در مورد زن های آبستن ضروری بود. زیرا اعتقاد براین بود اگر زنی آبستن بوی غذا را بشنود و از آن نخورد چشم بچّه اش زاغ می شود.

کارگر حمّام را دلاّک می گفتند. دلاّک ها چه زن و چه مرد، کارها و وظایف دیگری نیز داشتند. سر و تن مردم را می شستند، آن ها را آرایش می‌کردند و مشت و مال می دادند، مداوا و حجامت می کردند، خون می گرفتند، دندان می کشیدند و شکسته بندی می‌کردند. ختنه کردن هم به عهده آنان بود. درعین حال، به ویژه در حمّام زنانه، دلاّک ها واسطه عروسی می شدند و برای کسی که می خواست خانه اجاره کند یا بخرد دلاّلی می کردند، سحر وجادو نیز بلد بودند و دوای مهر و محبّت می فروختند و با طلسم و جادو و مالیدن پیه گرگ و چربی های دیگر به تن هوو او را از چشم شوهر می انداختند.

به سخن دیگر، حمّام زنانه که شلوغی و سر و صدا و جارو جنحال آن در زبان فارسی مثل شده است، محلّی بود که زن ها درآن دیدو بازدید می‌کردند، با ریختن جامی آب بر سر و بدن یکدیگر دوست می گرفتند، شوهر پیدا می کردند و ازدردها و ناکامی های خود با این و آن سخن به میان می آوردند و از همه مهمتر دم و دستگاه خود را به رخ یکدیگر می‌کشیدند. گرمابه بهترین محلّ برای ایجاد و گسترش روابط دوستی و آشنایی بود. گرمابه رفتن در مواقع خاص بخشی از مراسم به شمار می آمد. حمّام شب عید نوروز، حمّام کردن عروس، به گرمابه بردن داماد، حمّام زایمان، حمّام پسربچه قبل و بعد از ختنه، همیشه با ساز و دهل و خواندن و رقصیدن و خوردن و نوشیدن و دادن انعام و هدیه همراه بود.

درعین حال حمّام در تاریکی و تنهائی جولانگاه جن و پری نیز به شمار می رفت. اگر کسی شب تنها به حمّام می رفت ممکن بود نتواند از دست جن ها جان سالم بدر برد. با این همه شب ها حمّام جای گرمی بود که مسافران نا آشنا را ساعتی از سرما و بی سر پناهی نجات می داد. ناصر خسرو با دو تن از همراهان خود چنین شبی را گذرانده و از ماجرای آن در سفرنامه خود توصیف جالبی آورده است. درگذشته‌ها، خانواده هاسالانه به حمّامی پولی می‌دادند و تمام سال خود و خانواده‌شان از حمّام استفاده می کردند. دلاّک ها با انعام مشتریان زندگی می‌کردند. نزدیک عید نوروز بر روی کوزه های کوچک تخم ترتیزک سبز می کردند و این کوزه های سبزه را با خود به خانه مشتریان آشنا می بردند و در برابر آن انعام و عیدی می گرفتند. درجشن های عروسی و ختنه سوران و حمّام زایمان معمولاً هر خانواده متناسب با ثروت خود به دلاّک و حمّامی انعام می داد. با این همه دلاّکی شغل مطلوبی به شمار نمی رفت.

 

گلاب گیری و عرقیّات ‌

گلاب عرق گل سرخ است. بامدادان بهار، وقتی هنوز آفتاب برگل محمّدی، یا گل گلاب نتابیده، خرمن های گل را از بوستان می چینند و به کارگاه می برند. گل را همراه آب در دیگ های بزرگ سربسته می جوشانند. بخار گل از طریق لوله هایی که بر سر دیگ نصب شده از آب سرد عبور می‌کند و قطره قطره در شیشه ها می چکد. درجشن های ایرانیان باستان، از جمله جشن مهرگان، بوییدن و نوشیدن گلاب ازمراسم اصلی بوده است. گلاب را می بویند، برجامه می زنند، در شربت و شیرینی و غذا می ریزند و به عنوان دارو هنگام سردرد و بسیاری بیماری های دیگر آنرا همراه آب قند یا تنها می نوشند. درکتاب های دیرین داروشناسی فارسی، ضمن شمردن خواص مختلف گلاب، شستشوی پوست و به‌خصوص صورت را با گلاب توصیه کرده اند. گلاب درایران جنبه تقدّس نیز دارد. هنگام نماز به خود گلاب می‌زنند، اماکن مذهبی غرق بوی گلاب است. درعزاداری به مردم گلاب می دهند و برآرامگاه عزیزان گلاب می‌پاشند. درشعر و ادب فارسی نیز هرگاه از بلبل و عشق شورانگیز او به گل سخن درمیان می آید منطور گل سرخ یا گل محمّدی است. تا قرن هشتم هجری گل اصلاً به معنی گل سرخ بود.

گلاب گیری‌صحنه ای زیبا و با شکوه است. خرمن گل های آماده و عطری که فضا را سرشار کرده و تلاش ظریف گلاب‌گیران هنگام کار دیدنی است. با آن که درهمه جای ایران گل سرخ فراوان است، امّا کاشان و بخصوص قمصر به فراوانی و خوشبوئی گل‌سرخ و گلابی که از آن به دست می آید مشهور است. دربسیاری نقاط دیگر خاصه در فارس نیزگلاب می‌گیرند. درارومیه و فارس، وبخصوص شیراز، باغ های بزرگ و کارگاه‌های مجهّز برای گرفتن عرق گیاهان مختلف از دیرباز رواج داشته است. از عصاره گل، ساقه، برگ، ریشه و دانه گیاهان صحرایی یا پرورش یافته معمولاً شربت های مطبوع و خوشمزه ای تهیه می شد که همراه یخ در تابستان گرم و سوزان به مردم جان تازه می بخشید. این عرق ها دارای خواص مختلف دارویی است که کاملاً شناخته شده. عرق بهار نارنج، کاسنی، نعنا، بیدمشک و بادرنگ بویه معروف ترین آنهاست. در رمان سووشون، نوشته سیمین دانشور، که خود شیرازی است، توصیف دل انگیز زیرزمینی آمده که درآن ردیف عطّر آگین قرّابه‌های عرقیات گرما و ملال را می گریزاند.

با توجّهی که در سه دهه اخیر دگرباره به پزشکی و داروشناسی سنّتی ایران شده، امروزه این قبیل عرق های گیاهی برای آرامش اعصاب و روان و مداوای بیماری های هاضمه و تنفسی و کلیوی مقبولیتی تازه یافته است.

 

مرگ و سوگواری ‌

هنگامی که کسی درخانه درحال مرگ است او را رو به قبله می خوابانند و آب تربت سیدالشهدا (ع) به دهانش می ریزند و دعای عدیله و شهادتین بر او می‌خوانند. بدین سان که می گویند: «بگو اَشهدُ اَن لا اله الا الله. بگو اَشهدُ اَن مُحمّداً رسولُ الله، بگو اَشهَدُ اَن علیاً ولی الله.» پس از مرگ چشم‌ها را می بندند و با دستمالی سفید می‌پوشانند. چانه را نیز با پارچه سفید دیگری می‌بندند. دست ها و پاها را راست می کنند و پس از آنکه پارچه ای سفید برروی او و قرآنی برسینه اش می گذارند. بالای سرمرده باید شمع روشن باشد. شمع را روی خشتی می‌گذارند و کاسه‌ای شربت درکنار آن قرار می دهند. معمولاً باید هرچه زودتر مرده را دفن کنند، امّا اگر شب باشد و نتوانند جنازه را به مسجد محل ببرند چراغ ها را روشن می‌گذارند و با خواندن قرآن تا صبح بیدار می مانند.

هنگام بردن جنازه، تابوت را ابتدا از طرف پا یعنی طرفی که باریک تر است به اطاق وارد می کنند. سپس خویشان نزدیک جسد را، با تشک زیر آن، سه بار به تابوت نزدیک می‌کنند و بارسوّم درآن می‌گذارند. پس از کشیدن پارچه بر روی آن، میان تابوت را با شال یاچارقد- بسته به آنکه مرد یا زن باشد- می بندند. سپس تابوت را سه بار دورخانه می‌چرخانند تا مرده آخرین وداع خودرا انجام دهد. آن گاه تابوت را ازطرف سر از خانه بیرون می برند. مشایعین با ادای لااله الاّ الله به بردن جنازه کمک می‌کنند و یا هفت قدم پشت سر آن می‌روند. پس ازشستشو و غسل و کفن کردن جنازه که درغسّال خانه انجام می‌گیرد آن را به قبرستان می‌برند. درشهر مشهد قبل از بردن مرده به گورستان ابتدا جنازه را سه بار دورضریح امام هشتم(ع) طواف می‌دهند. در گورستان پس ازخواندن نماز میّت، مرده را درقبر جا می‌دهند و عقاید حقّه را به او تلقین می‌کنند. سپس گور را چنان با خاک پُر می‌کنند که به اندازه یک پشته ازسطح زمین بلندتر باشد. آنگاه حاضران پنج انگشت خود را باز می‌کنند و بر روی خاک می‌گذارند و فاتحه می‌خوانند.

اولین شبی که خانه از وجود مرده خالی است شام غریبان است. بر بالای بستر خالی وی خشت و شمع روشن می‌گذارند و مقداری قند و شیرینی روی بستر می‌پاشند، زیرا روح مرده به خانه بازخواهد گشت. سحرگاه روز بعد نزدیکان به سرخاک می روند و دعا می خوانند و زاری می‌کنند که مرده شب اوّل قبر را به آسانی گذرانده باشد. مراسم سوگواری و عزاداری تا سه روز برگزار می‌شود. درمسجد یا اطاقی سفره‌ای از شال ترمه یا سوزنی پهن می‌کنند و درچهارگوشه آن گلدان می‌گذارند. در وسط سفره سه قاب و قدح بزرگ را ردیف می‌چینند و در فاصله آن ها گلاب پاش، چند بشقاب حلوا وصندوق سی پاره قران قرار می‌دهند. هرکس برای تغریت می‌آید، ابتدا به صاحب عزا تسلیت می گوید و فاتحه ای می‌خواند. با گلاب پاش درمشت او کمی‌گلاب می ریزند که به سر و صورت خود می پاشد یا آن‌را می نوشد. تکّه حلوایی به دهان می گذارد و سپس قاتحه می‌خواند یا جزوی از سی پاره را به تمامی قرائت می کند. در طی مراسم، قاری به تلاوت آیاتی از قرآن کریم ادامه می دهد. از روضه خوان‌ها نیز دعوت می‌شود که به مجلس بیایند و ضمن خواندن روضه از مرده و نیکی های او یاد کنند. درمجلس زنانه این وظیفه را روضه خوان زن به عهده دارد. در پایان سوّمین روز، یکی از قاریان به اشاره ریش سفیدخانواده، سوره الرحمن را می‌خواند و عزا را ختم می‌کند. زنان در مراسم سوگواری ضجّه و زاری بسیار می‌کنند. هربارکسی برای سرسلامتی به خانه عزادار وارد می شود زنان صاحب عزا به فریادوفغان درمی‌آیند. این کار را زبان گرفتن می نامند. گریستن بسیار و باصدای بلند درمجلس عزا نشان محبّت به سوگواران و مرده است.

شب هفت، بستگان و آشنایان به همراهی خانواده سوگوار به گورستان می‌روند و ضمن خواندن دعا و روضه و ذکر مصیبت فاتحه می‌خوانند و پیش از غروب به خانه باز می‌گردند. در ضمن این مراسم کسان مرده حلوا، قهوه و شیرینی و میوه که همراه آورده اند بین گدایان گورستان پخش می‌کنند. روز چهلم نیز همگی به سرخاک می‌روند و با خواندن فاتحه و روضه و اطعام بیچارگان، یاد عزیز از دست رفته را گرامی می‌دارند. همین مراسم درشب سالگرد مرگ نیز تکرار می‌شود. درتمام این مراسم بخصوص در روز سوّم، هفتم، چهلّم و سالگرد، خانواده سوگوار ازدوستان و آشنایان به ناهار و شام پذیرائی می‌کنند و به مردم فقیر و بینوا می رسند. به‌این تشریفات خیرات می‌گویند.

نخستین عید مذهبی یاعید نوروز را خانواده عزادار عید اوّل می‌گیرند. مردم به دیدن ایشان می روند و سرسلامتی می دهند. پس از روز چهلّم خانواده عزادار باید به کسانی که به تغریت آنها آمده‌ اند بازدید پس بدهند. این مراسم به ترتیب نزدیکی و اهمیت افرادصورت‌می‌گیرد. عزاداران تایک سال لباس سیاه می پوشند. امّا معمولاً بزرگ ترهای خانواده از کودکان و جوانان و نوعروسان یا کسانی که مریض یا مسافری دارند می‌خواهند که زودتر از لباس سیاه درآیند. به‌این منظور بزرگ ترخانواده به دیدارخانواده عزادار می رود و برای هرکس قواره‌ای پارچه می‌برد و از او می‌خواهد که درهمان مجلس لباسش را عوض کند.

گاه شماری و مراسم سالانه

مبداء تاریخ ایران بعد از اسلام هجرت پیامبر اکرم از مکّه به مدینه است و براساس سال خورشیدی تنظیم شده است. سال از نوروز، اوّلین روز بهار و ازلحظه تحویل خورشید به برج حمل آغاز می‌گردد و365 روز و یک چهارم روز طول می‌کشد. نوروز مطابق 21 مارس در تقویم میلادی است. هر چهارسال یک بار ازمجموع ساعت های اضافه بر 365 یک روز جمع می آید و سال پنجم 366 روز می شود. به این سال ها کبیسه می گویند.

گاه شماری امروز ایران براساس تقویم جلالی است. این تقویم به دستور سلطان جلال الدین ملکشاه سلجوقی به سال 471ه/1074م تدوین شد. نوروز- که با رعایت نکردن کبیسه به ترتیبی که در ماه های زَرتُشتی است- از اول بهار آغازگشته و به میان پاییز رسیده بود، به جای خود بازگشت. به دستور سلطان ملکشاه سلجوقی، دانشمندان و ستاره شناسان بزرگ ایرانی محاسبات مربوط به تصحیح تقویم را انجام دادند. تاریخ شمسی را که براساس محاسبات تقویم جلالی وضع شده از دقیق ترین تاریخ ها دانسته‌اند.

دراین تقویم سال به چهار فصل: بهار، تابستان، پاییز، و زمستان، و دوازده ماه تقسیم می‌شود. نام ماههای ایرانی از فرشتگان ایران باستان است: فروردین، اردیبهشت، خرداد، تیر، مرداد، شهریور، مهر، آبان، آذر، دی، بهمن و اسفند. شش ماهِ اول سال هرکدام سی و یک روز و پنج ماهِ بعد سی روز است. ماه اسفند درسال های عادی 29 روز و درسال کبیسه سی روز است. این ترتیب ازسال 1305 خورشیدی درعصر پهلوی اوّل رسمیت یافته است. پیش از آن روزهای هرماه برطبق روزهای بروج بود.

روزهای سال به هفته تقسیم می شود: شنبه، یکشنبه، دوشنبه، سه شنبه، چهارشنبه، پنجشنبه و جمعه. جمعه تعطیل هفتگی است. بعضی روزهای تعطیل‌سالانه‌درایران به مناسبت عیدها و سوگواری‌های مذهبی و بعضی دیگر مربوط به جشن های ملّی و رویدادهای تاریخی است. تعطیل هایی که مناسبت سیاسی داردگاه با تغییرحکومت تغییر می یابد. به عنوان نمونه، درگذشته روزچهاردهم مردادماه هرسال به مناسبت جشن مشروطیت تعطیل رسمی بود و مراسمی خاص برگزار می‌شد. پس از انقلاب اسلامی این روز تعطیل نیست. اکنون روز دوازدهم فروردین به مناسبت روزجمهوری اسلامی و روز 22 بهمن بواسطه پیروزی انقلاب اسلامی تعطیل رسمی و عمومی است. درمورد ایّام مذهبی و جشن های ملّی ایرانی نیز هر حکومت بنا برسیاست خود آن را به صورتی برگزار می کند.

امّا، به طورکلّی، ایام مذهبی و جشن های ملّی طی قرن ها و هزاره‌ها از سوی مردم بزرگ داشته شده و مراسمی خاص داشته است که اگر چه‌گاه از سوی حکومت ها منع گردیده امّا به طور خصوصی درجمع خانواده تا امروز برجای نگهداشته شده است.

ایام مذهبی

ایرانیان مسلمان و پیرو مذهب شیعه دوازده امامی در طول سال ایّامی را به مناسبت های مذهبی گرامی می دارند. این روزها براساس تقویم قمری است و دراین تقویم سال از دوازده بارگردش ماه به دور زمین تشکیل می‌شود. سال قمری سیصدو پنجاه و چهار شبانه روز و اندی طول می‌کشدو حدود یازده روز از سال شمسی یا خورشیدی کمتر است. ماه ها درفصل‌های مختلف سال پیوسته می‌گردد. بنابراین، گاه ایّام مذهبی با جشن های ملّی مصادف می‌شود و امّا از نظر زمانی با برگزاری آن در دیگرکشورهای اسلامی فاصله اندکی دارد. این فاصله ها ناشی از موقعیت دیدن ماه است که گاه یک شبانه روز درمنطقه ای دیرتر از منطقه دیگر هلال آن دیده می شود. ایّام مذهبی درایران به ترتیب ماه ها در سال قمری چنین است:

محّرم- ماه محّرم آغاز سال قمری است. شیعیان ایران ده روز اوّل این ماه را به عزاداری و سوگواری‌می‌پردازند. روزهای نهم و دهم محّرم، تاسوعا و عاشورا، مصادف با شهادت حسین‌بن علی(ع)و هفتادو دو تن از یاران وی در کربلاست. شیعیان از دیرباز، دهه اول محّرم بخصوص این دو روز راماتم می‌گرفته اند. مراسم نوحه خوانی، سینه زنی، زنجیرزنی، شبیه خوانی و حرکت درآوردن نخل و به راه افتادن دسته ها همراه علایم و وسایلی‌که صحنه جنگ و صحرای کربلا را مجسم می‌کند، دراین روزها برگزار می‌گردد. نخستین بار در زمان آل بویه سوگواری روز عاشورا در بغداد برگزار گردید. از دوره صفویه تا امروز عزاداری ده روز اوّل محّرم همواره مرسوم بوده است.

روزعاشورا اشخاصی که نذر دارند از عزاداران به ناهار پذیرایی می‌کنند. غذای مخصوص این روز حلیم یا آش شله قلمکار است که با انواع حبوبات و گوشت فراوان پخته می شود. کسانی نیز پسران خردسال خود را با ظرف آب و شربت به میان عزاداران می فرستند تا کسی دراین روز تشنه نماند. گذاشتن بشکه های بزرگ آب با جام های برنجین در سرگذرها نیز مرسوم است. جمله «بنوش به یاد حسین» دائم تکرار می‌شود و مردم هربار جامی آب می نوشند می‌گویند: «لعنت بر یزید» و یا «لعنت برشمر». زیرا معتقدند که در چنین روزها به دستور یزیدبن معاویه، خلیفه اُموی، آب را بر روی امام حسین(ع) و یاران و اهل بیت او بستند و حضرت تشنه لب جام شهادت نوشید.

شب یازدهم محّرم، یعنی بعد از غروب روز عاشورا، شام غریبان گرفته می شود. عزاداران در تاریکی به نوحه خوانی و گریستن و زاری و ذکر مصایب اهل بیت امام (ع) می پردازند. سپس قرآن بر سرگذاشته و شمع به دست به دعا و قرآن خوانی مشغول می‌شوند. جهانگردان و سفیران اروپائی که درچند سده اخیر خاطرات خود را از ایران و دربارهای آن نوشته اند، همگی ازبرگزاری مراسم عزادارای عاشورا به تفصیل یاد کرده‌اند.

صفر- عزاداران حسینی ماتم را دوماه و تا آخر صفر نگه می دارند. اربعین حسینی بیستم ماه صفر و چهلمّین روزِ واقعه کربلاست. این روز با مراسم عزاداری می گذرد. پختن شله زرد و تقسیم آن بین همسایگان و نزدیگان از نذرهای این روز یا روز 28 صفر (قتل امام حسن ع) است. شُله زرد غذایی است که از برنج و روغن و شکر و زعفران و گلاب و مغز بادام پخته می شود. روی بشقاب های شُله زرد را با دارچین تزئین می کنند. کلمات “یاحسین” و “الله” و نقش های مختلف برای شُله زرد نذری مناسب تر است. بیست و هشتم ماه صفرمصادف با رحلت رسول اکرم(ص) و شهادت امام حسن(ع) دوّمین پیشوای شیعیان است. آخرین روز ماه صفرنیز به مناسبت شهادت هشتمین پیشوای شیعیان امام رضا(ع) ازدیگر ایّام سوگواری است.

ربیع الاول- هفدهم ربیع الاول میلاد رسول اکرم(ص) گرامی داشته می‌شود و مجلس مهمانی و دعا و خواندن اشعار مذهبی در نِعَت رسول اکرم (ص) برگزار می گردد. در کشورهای سنّی مذهب روزمیلاد رسول اکرم (ص) اندکی با روزی‌که‌درایران‌گرامی‌داشته‌می‌شود اختلاف‌دارد.

رجب- سیزدهم رجب روز ولادت علی بن ابیطالب(ع) است. بیست‌وهفتم رجب نیز که مبعث رسول اکرم(ص) است عیدگرفته می شود.

شعبان- پانزدهم شعبان ولادت حضرت قائم(عج) است. این روز با چراغانی و مهمانی برگزار می شود. شیعیان خراسان از دوازدهم تا پانزدهم، که شب های برات یا چراغ برات خوانده می‌شود، به زیارت گورستان ها می روند و برای درگذشتگان خیرات می کنند. این مراسم از قرن های اوّل اسلامی درخراسان بزرگ مرسوم بوده و ابوریحان بیرونی نیز به آن اشاره کرده است. دردیگر نواحی ایران چنین مراسمی برگزار نمی‌گردد. درگیلان ومازندران شب اوّلین جمعه ماه رجب برسر قبر عزیزان درگذشته می‌روند وغذا ومیوه و خرما وحلوا خیرات می‌کنند.

رمضان- لیلة القدر، شب عزیزی که در قرآن کریم مذکور است، درماه رمضان، و به اعتقادشیعه، شب بیست و هفتم این ماه است. ازگذشته دور باور داشتند لیلة القدرشبی است که هرکس درآن شب دعایی کند و چیزی ازخدا بخواهد به مقصود خواهد رسید. به موجب احادیث شیعه، لیلة القدر در میان شب ها مخفی است تا مردم همه شب های ماه رمضان را به عبادت بگذرانند. بنابراین، ختم قرآن و شب زنده داری به عبادت و میهمانی در همه شب های ماه رمضان تا سحر ادامه می یابد. در روزهای نوزدهم و بیست و یکم ماه رمضان که مصادف با ضربت خوردن و شهادت امیرالمؤمنین علی (ع) است مراسم عزاداری برگزار می‌گردد. روز بیست و هفتم ماه رمضان به اعتقاد شیعیان روزی است که ابن ملجم به قصاص شهادت علی(ع) کشته شد. بعضی دراین روز بریدن و دوختن پیراهن نو، پیراهن مراد، را خوش یُمن می دانند.

شَوّال- اول شَوّال عید فطر (روزه‌گشا) است که پس ازاعلام دیده شدن هلال ماه ازطرف مراجع مذهبی برگزار می‌شود. شرکت درنماز عید و پرداختن فطریه و اطعام مساکین و مهمانی ودید و بازدید ازمراسم مذهبی این روز است.

ذی‌الحجّه- دهم ماه ذی‌الحجّه عیدقربان (گوسفندکشان) است. حاجیان در پایان مراسم حج قربانی می‌کنند. برخی‌نیز دراین روزگوسفند نذری می‌کُشند وگوشت آن را بین مردم تقسیم می‌کنند. از زمان صفویه تا اواخر دوره قاجاریه عید قربان با مراسم مفصل ازطرف دولت برگزار می‌شد. بدین ترتیب که گوسفند یا شتر قربانی را از روز پیش با حنا رنگ می‌کردند و با آویختن انواع سنگ های رنگین و آینه و پارچه های گوناگون دورشهر می‌گرداندند. نقاره‌چی‌ها و رقّاصگان پیشاپیش و دورا دور قربانی به نواختن و رقصیدن مشغول بودند. درمحل مخصوص حیوان را باخوراندن آب و قند وسبزه درحالی‌که دعا خوانده می‌شدمی‌کشتند. این مراسم از اواخر دوره قاجار تعطیل شد.

هجدهم ذی الحجّه عیدغدیر است. به اعتقاد شیعیان، در این روز پیغمبر(ص) دربازگشت از آخرین سفرحج حضرت علی(ع) را به جانشینی خویش منصوب فرمود و درحالی‌که بر بلندی قرار داشت، گفت: «هرکس من مولای او هستم علی مولای اوست.» در روز عیدغدیرمردم به دیدن سیّدها می روند به آنان تبریک می‌گویند و از دست آنان برای تیمّن و تَبَرّک پول یا هدیه می‌گیرند. خود نیز هدایایی برای سیّدها می برند. دراعتقاد عامه هرکس دراین روز جارو یا خیّاطی کند دستش عقربک می‌شود. عقربک نوعی عفونت و تورم بیخ ناخن انگشت بزرگ است که درد بسیار دارد.

علاوه براین، ایّام مذهبی دیگر ازجمله تولّد و شهادت امامان شیعه است که درطول سال به عید وسوگواری مذهبی می‌گذرد. امّا آنچه یادشد مهم‌ترین آنهاست.

جشن های ایرانی

در گاه شماری ایرانیان پیش ازاسلام، سال به دوازده ماه سی روزه تقسیم می شد. در پایان سال پنج روز به نام پنجه دزدیده یا خمسه مسترقه باقی می ماند. تقویم امروز زَرتُشتیان بر همین اساس تنظیم شده است. دراین تقویم هفته وجود ندارد و روزهای ماه هریک نام یکی از فرشتگان یا ایزدان را به خود گرفته و به ترتیب چنین است:

1) اورمزد؛ 2) بهمن؛ 3) اردیبهشت؛ 4) شهریور؛ 5) سپندارمذ؛ 6) خرداد؛ 7) امرداد؛ 8) دی به آذر؛ 9) آذر؛ 10) آبان؛ 11) خیر(خور)؛ 12) ماه؛ 13)تیر؛ 14)گوش؛ 15) دی به مهر؛ 16) مهر؛ 17) سروش؛ 18) رشن؛ 19) فروردین؛ 20) ورهرام؛ 21) رام؛ 22) باد؛ 23) دی بهدین؛ 24) دین؛ 25) ارد(اشی)؛ 26) اشتاد؛ 27) آسمان؛ 28) زامیاد؛ 29) مانتره سپند؛ 30) رام.

نام ماه های دوازده گانه چون امروز چنین بوده است:
فروردین، اردیبهشت، خرداد، تیر، امرداد، شهریور، مهر، آبان، آذر، دی، بهمن، اسفند.

ایرانیان پیش از اسلام مراسم سوگ و ماتم نداشته اند و اندوه و روزه داری را عملی ناپسند می شمرده اند. به همین جهت در ایّام باستان همه روزها شادی و خوشی و جشن و مهمانی و خوردن و خوراندن بوده است. زَرتُشتیان در روزهایی از ماه که نام روز و ماه یکی می شده جشن می گرفته اند و با پسوند نسبت (گان) آن روز را مشخّص می کرده اند مانند فروردگان (19 فروردین) اردیبهشت گان (سوّم اردیبهشت) مهرگان (16مهر).

برخی از این جشن ها، که بیشترجنبه زَرتُشتی دارد، با جشن هایی که چه بسا پیش از زَرتُشت نیز مرسوم بوده منطبق شده است. جشن های ایرانیان باستان با دگرگونی های طبیعت و هنگام مناسب برای کارهای کشاورزی و گلّه داری مربوط است. درآن روزگار سال به دو فصل تابستان و زمستان تقسیم می شده است. سرمای زیاد در بعضی نواحی ایران در روزگاران کهن زندگی را سخت می کرده است. داستان ساختن شهرها و پناهگاه های زیرزمینی که به جمشید و افراسیاب و دیگر پادشاهان افسانه ای نسبت داده شده، گویی بازتاب خاطره این سرمای طاقت سوز بوده است. بنابراین، وقتی هوا رو به گرما می رفته و مردم روی به صحرا می آورده اند، طبیعی است که آغاز آن را با شور و شوق تمام نوروز بنامند و جشن بگیرند.

قرن ها و هزاره ها شاهان و فرمانروایان خودی و بیگانه بر ایران زمین فرمانروا بوده اند. بسیاری ازایشان با همه توان خویش برای فراموش شدن این جشن های دیرین کوشیده اند. چه بسیار داغ بد دینی و تهمت کفر که برپیشانی دوستداران این رسم ها و سنّت ها زده اند و چه بسیار با شکنجه و نقره داغ مردم را از برگزاری آنها باز داشته اند. امّا طبیعت قانون جاودانی و دگرگون ناپذیر خود را برجای گذاشته است. امروز بسیاری از جشن های کهن ایرانی به دلایل مختلف با مراسم کامل برگزار نمی شود، یا از آن ها تنها نامی برجای مانده است.
نوروز

نوروز اوّلین روز بهار، آغاز سال نو و بزرگ ترین جشن ملّی ایرانیان است که دراساطیر ایرانی به جمشید نسبت داده شده. گفته اند که جم سوار برگردونه ای که دیوها آن را می کشیدند به آذربایجان رسید. فرمود تا تختی زرین برجایی بلند بگذارند و خود درحالی که تاجی جواهر نشان برسرداشت برآن نشست و دیوان آن را برداشتند و به آسمان بردند. چون خورشید برآمد و یرتوش برآن تاج و تخت افتاد همگان شاد شدند و شید را که به معنی درخشش و روشنایی است بر نام جم افزودند. درآن روز جمشید فرمود که جشنی بزرگ برپا دارند. زیرا در نوروز فلک آغاز به گردش نموده و خدا آفرینش جهان را شروع کرده است. نخستین انسان دراین روز آفریده شده و خرّمی و سرسبزی گیتی را فراگرفته است.

در دوران باستان پنج روز اوّل فروردین نوروز عامّه بود. شاه بارعام می داد و هر روز گروهی از مردم را برای شادباش نوروزی به حضور می پذیرفت. روز ششم نوروز بزرگ و نوروزخاصه خوانده می شد. شاه به خلوت می رفت و با نزدیکان خود می نشست. این روز را پایان آفرینش جهان و روز کامل شدن گیتی دانسته اند. گفته اند که در این روز زَرتُشت به پیامبری برگزیده شد و با اهورمزدا سخن گفت. به این جهت دربامداد پیش از سخن گفتن پاره ای نیشکر می چشیدند. همچنین گفته اند که جمشید نخستین بار در نوروز نیشکر را شناخت و آن را به دیگران هدیه داد. پس خوردن پاره ای شکر یا شیرینی از مراسم اصلی نوروز بوده است.

نوروز درواقع جشن رستاخیز است. پنج روز پیش از نوروز که درگاه شماری باستان پنجه ی دزدیده یا به عربی خمسه ی مسترقه گفته می شد، فروردگان نام داشت و ایرانیان در آن روزها به یاد مردگان به انجام مراسمی می پرداختند. شمع و چراغ می افروختند و خوردنی و نوشیدنی بر سفره می چیدند و معتقد بودند که ارواح و فَرَوهَرهای درگذشتگان برای بازدید ازخانه و خانواده خواهند آمد. در احادیث شیعه روایتی هست که بنا برآن حضرت صاحب الزمان(ع) در نوروز ظهورخواهد فرمود و جهان را که در تاریکی ظلم است به نور عدالت نورانی خواهد کرد.

فرخنده ترین ساعت نوروز لحظه دمیدن آفتاب در بامداد بود. ایرانیان دراین لحظه با چشم دوختن به خورشید تبرّک می جستند و معتقد بودند که پیش از سخن گفتن هرکس سه مرتبه عسل بچشد و سه پاره موم (شمع) روشن نماید از هر دردی شفا خواهد یافت. مراسم نوروز در دربار شاهان با تجمّل بسیار برگزار می شده و توصیف باشکوه ترین تشریفات آن، در دربار شاهنشاهان ساسانی، درکتاب نوروزنامه آمده است. درروزگار پس از اسلام نوروز همچنان از جشن های مهم ایرانیان برجای ماند. بنا بر حدیثی که از امام جعفرصادق (ع) ششمین امام شیعیان نقل شده نوروز مبارک است و درآن روز حضرت صاحب الزمان(ع) ظهورخواهد فرمود و جهان را که در تاریکی ظلم است به نور عدالت نورانی خواهد کرد. آن چه در این جا می آید، اشاره ای کوتاه به بعضی مراسم امروزی نوروز نزد بسیاری از ایرانیان است.

ایرانیان از اوایل اسفند به پیشواز نوروز می روند. نخست خانه تکانی می کنند. نظافت، تعمیر وسایل خراب شده، دور ریختن اشیاء بی فایده و زائد، رنگ آمیزی در و دیوار، شستن در و پنجره، گردگیری و ترتیب گنجه ها و قفسه ها از فعّالیت هایی است که همه را از زن و مرد، چه در خانه و چه دربازار و اداره و کارگاه، به خود مشغول می دارد. سپس خرید اشیاء لازم برای منزل، لباس نو تابستانی، هدایا و عیدی برای یکدیگر و لوازم سفره هفت سین و شیرینی و آجیل برای دید و بازدید نوروز آغاز می شود. درفاصله ده تا پانزده روز مانده به نوروز سبزه سبز می کنند و آن دانه های مختلف از قبیل گندم، جو و عدس و باقلا و ارزن است که پس ازسبزشدن تزیین می شود و در سفره هفت سین جای می گیرد. درگذشته دوازده نوع دانه را سبز می کردند و از روی رشد آنها چگونگی محصول سال نو را پیش بینی می نمودند.

دوختن لباس، پختن شیرینی های مخصوص نوروزی و ارسال نامه های تبریک سال نو برای دوستان و آشنایان و همکاران و معلّمان از کارهای دیگر این فصل است. ازدیگر کارهای لازم رسیدگی به حساب های مالی خانواده و پرداخت وام هاست. درلحظه ی سال تحویل کسی با دیگری نباید قهر باشد یا از او رنجشی به دل نگه دارد. روز قبل از عید حمّام نوروز واجب است. شستشو و پوشیدن لباس نو، ولو یک تکّه، اهمّیت خاص دارد. شب سال تحویل همه چراغ های خانه را روشن می گذارند. سبزی پلو و ماهی یا رشته پلو می پزند تا رشته امور در دستشان بماند. از شام شب عید برای روز دیگر مقداری نگه می دارند تا برکت از سال گذشته به آینده بپیوندد. در لحظه ی تحویل سال، که مهم ترین لحظه سال است، افراد خانواده دور سفره هفت سین می نشینند. بر این سفره کتاب آسمانی، آینه، شمعدان، قدحی بلورین پُر از آب که چند ماهی کوچک قرمز در آن شناور باشد، سبدی کوچک از تخم مرغ رنگ شده، ظرف های میوه و شیرینی و آجیل، گلدان های گل و هفت چیز که نام آنها با حرف سین شروع شود قرار دارد. سَمَنو، سکّه، سبزه، سنبل، سیب، سرکه، سنجد، سیاه دانه و سیر معمول ترین این چیزها است. گفته اند که درقدیم هفت شین روی سفره می گذاشته اند امّا بعد از اسلام، به مناسبت حرام بودن شراب، آن را به هفت سین بدل کرده اند. هفت شین عبارت بوده است از شیر، شراب، شکر، شهد، شمع، شایه (میوه، محصول کشت) و شیرینی.

هنگام تحویل سال باید دعای مخصوص خواند” یامقلب القلوب و الابصار، یا مدبر اللیل و النهار، یا محول الحال و الاحوال، حول حالنا الی احسن الحال” و به قدح آب که روشنایی است چشم دوخت. پس از تحویل سال دهان را با شیرینی یا عسل شیرین می کنند، یکدیگر را می بوسند و شادباش و مبارکباد و «صدسال به از این سال ها» می گویند. بزرگ ترها به کوچکترها و گاه همه به یکدیگر عیدی و هدیه می دهند و به دید و بازدید می پردازند که تا روز دوازدهم دامه دارد. ابتدا باید کوچکترها به دیدن بزرگ ترها بروند سپس آنها نیز از کوچک ترها بازدید کنند. در بعضی شهرها در صبح نوروز دیدن از خانواده هائی که درسال گذشته عزادار و سوگواربوده اند، مرسوم است.

روز سیزدهم فروردین سیزده به در است. همه از خانه بیرون می روند و روز را به تفریح و شادی و بازی در صحرا و دشت می گذرانند. در این روز با طناب به درخت تاب می اندازند و به تقلید از جمشید برآسمان گذر می کنند. خوردن کاهو و سکنجبین یا سرکه و چیدن و جمع آوری سبزه های نورسته و پختن آش رشته در صحرا از مراسم این روز است. صبح این روز سبزهای را که سبز کرده بودند با خود از خانه بیرون می برند به آب روان می سپارند یا به پشت بام می اندازند. دخترهای دم بخت علف ها را به هم گره می زنند و به امید بخت گشایی می خوانند: «سیزده بدر، سال دگر، خانه شوهر.»

نوروز و روزهای پیش از آن تا سیزده به در آداب و تفریحات و بازی ها و مراسم بسیار مفصّل دارد. از آن جمله نمایش های میرنوروزی، نواهای دسته های دُهُل زن ونقاره چی، رقص ها و شوخی های حاجی فیروز و مراسم شاد و اسطوره ای برنشستن کوسه بین کشاورزان و دامداران. اگرچه در طول تاریخ بارها جشن های ملّی ایرانی مورد بی مهری و گاه قهر و کین کسانی قرار گرفته است که شادی مردم و دلبستگی آنان را به سنّت های دیرین خوش نمی داشتند، امّا ایرانیان این یادگارهای دل انگیز ملّی را همچنان پای برجا نگه داشته اند.
جشن گل سرخ

روز سوّم اردیبهشت، نام ماه و روز یکی می شود و از همین رو ایرانیان باستان آن روز را جشن می گرفتند. اردیبهشت، دومین ماه بهار، نام خود را از اَمشاسپندی به همین نام دارد که به معنی والاترین راستی ها و درستی ها و ایزد نور و روشنایی و آتشِ بی دود اهورایی است. به اعتقاد پیشینیان، خداوند در اردیبهشت ماه زمین را آفریده است. دراین موقعِ سال گل سرخ عرصه باغ و بوستان را می آراید.

ایران را سرزمین گل و بلبل نامیده اند زیرا گل سرخ بیش از همه جا در ایران می روید و ستایش رنگ و بوی و زیبایی و دلفریبی آن بیش از همه در اندیشه و ادب ایرانی جای داشته است. ایرانیان باستان در بهار و به خصوص درجشن های اردیبهشت ماه خرمن های عظیم گل را فراهم می آوردند و دورا دور آن به نوشیدن شراب گلرنگ و سرخوشی و شادکامی می گذراندند. هدیه فرستادن گل سرخ از مراسم مهمّ این جشن است. ابوریحان بیرونی به برگزاری جشن گل سرخ در خوارزم اشاره کرده و نوشته که مسیحیان در روز چهارم ماه اَیار که همزمان با اردیبهشت ماه است گل سرخ به کلیساها می بردند. درتاریخ بیهفی از برگزاری جشن گل افشان به وسیله یکی از امیران دربار سلطان مسعود غزنوی نیز یاد شده و آمده است که امیر و یاران او درحال سرمستی دورادور خرمن گل های فراهم آمده به رقص و پایکوبی پرداختند درحالی که هریک تاجی از شاخه های سبز مورد و گل سرخ به هم بافته و بر سرگذاشته بودند.

جشن آب ریزان

ایران سرزمینی کم آب است. به این جهت درگذشته های بسیار دور، زیباترین افسانه ها درباره باران و چشمه ساران و جویبارها ورودهای خروشان برسر زبان ها بوده است. مراسم جشن هایی که در تیرماه برگزار شده، همگی برای آب بازی و پاشیدن آب به سر و روی یکدیگر است، اگرچه در برخی دیگر از جشن ها نیز، ازجمله نوروز و آبانگان و جشن هایی که درماه بهمن برگزار می شده، پاشیدن آب به یکدیگر و آب ریزان مرسوم بوده است.

درششمین روز تیرماه جشنی بنام نیلوفربوده است که امروز از مراسم آن اطلاع چندانی در دست نیست. نیلوفرگل مخصوص ایزدبانو آناهیتا است که تا زمان ساسانیان بزرگ ترین پرستشگاه ها و مجلّل ترین پیکره های او برجای بوده است. نیلوفر بر روی آبگیرها می روید و رنگ و بویی دلنشین دارد و یادگار دورانی است که اقوام اوّلیه آریایی فرهنگی مشترک داشته اند. هم اکنون نیلوفر درهند هم چون گذشته نشانه و رمزی از مادرطبیعت است. در سفره جشن مهرگان نیز گل نیلوفر به عنوان یکی از لوازم اصلی بر سفره نهاده می شود.

روز سیزدهم تیرماه برخورد نام روز و ماه است و به آن جشن تیرگان می گفته اند. دراین روز جشنی بزرگ برگزار می شده و درافسانه های ایرانی داستان دلکشی درباره آن آمده است. بنابراین افسانه، چون افراسیاب تورانی بر ایران چیره شد، درطبرستان ایرانیان به مدّت طولانی به محاصره سپاه وی درآمدند. انبارهای آذوقه به پایان رسید و گرسنگی می رفت که همه را از پای درآورد. منوچهر پادشاه ایران از افراسیاب خواست که به اندازه یک تیرپرتاب از کشور ایران را آزاد کند و به او واگذارد. افراسیاب پذیرفت.

سپندارمَذ، فرشته نگهبان زمین، به یاری ایشان آمد و دستور داد تیر و کمانی ویژه بسازند. آن گاه پهلوانی پارسا و میهن دوست را برگزید تا کمان بکشد و تیر را پرتاب کند. پهلوان که آرَش نام داشت برپا خاست و برهنه شد. آنگاه روی به سوی مردمان کرد و به همه نشان داد که اندامی نیرومند و سالم دارد. سپس کمان را برکشید و چندان درآن نیرو نهاد که بدنش پاره پاره شد. ایزدِ باد به یاری سپندارمَذ تیر را تا آن سوی جیحون برد و بر درخت گردویی فرود آورد که از بزرگی در جهان مانند نداشت. گفته اند که از محل پرتاب تیر تا آن گردوبن هزار فرسنگ بود.

افراسیاب ناچار سپاه خود را عقب نشاند و ایرانیان که ازگرسنگی به جان آمده بودند شادی ها کردند و تنور و وسایل آشپزخانه را که بی مصرف مانده و کهنه و فرسوده شده بود شکستند و درچشمه سارها تن شستند تا غبار ننگ و بدبختی را از خود بزدایند. این افسانه تعبیری حماسی از خشکسالی و بی بارانی است و عقب کشیدن افراسیاب در افسانه نشان کنار رفتن دیوی است که از فرو ریختن باران جلوگیری کرده. دور راندن دیو با فداکاری و جان در کف نهادن آرش کماندار همراه است و فرو ریختن باران و سرسبزشدن کشت و بوستان شادی و نشاط مردم را درپی دارد. نکته ای ظریف در داستان آرش وجود دارد که زمینه سنّتی لخت شدن پهلوانان در زورخانه است. آنان نیز هنگام مبارزه وکشتیگیری لخت می شوند و دورگودی می چرخند تا همگان ورزیدگی بدن آن ها را ببینند.

جشن تیرگان بنا برآن چه در نوشته های دیرین آمده روزمخصوص دبیران و دهقانان نیز بوده است. زیرا تیر همان عطارد است که دبیر فلک خوانده شده. دراین روز نویسندگان و دبیران و دهقانان، که مردم باسواد ونگهبانان تاریخ و فرهنگ باستان ایران بوده اند به لباس مخصوص خود درمی آمدند و مورد احترام و بزرگداشت بسیار قرارمی گرفتند.

درجشن تیرگان مرسوم بوده است که همه درچشمه سارها و رودهای خروشان شستشوکنند و برای تبریک و شادی به یکدیگر آب بپاشند. نوشته اند که دراین روز ساکنان ساحل خَزَر به دریا می رفتند و همه روز را آب بازی می کردند. در تاریخ ایران بعد از اسلام در زمان شاه عبّاس بزرگ به برگزاری یک جشن با شکوه آب ریزان در اصفهان اشاره شده است که نشان از زنده کردن آداب و رسوم باستانی در قرن هفدهم میلادی دارد. در این مراسم همه بزرگان و اهالی اصفهان در زاینده رود به آب بازی می پرداخته اند.

 جشن مهرگان

پس از نوروز، مهمترین جشن ملی ایرانی مهرگان است که روز شانزدهم مهرماه، هنگامی که نام روز و نام ماه برهم می افتد، برگزارمی شود. ایرانیان باستان سال را به دو فصل تابستان و زمستان بخش می کردند. تابستان که هنگام رفتن به صحرا و کِشت و کاربود با جشن های نوروزی آغاز می شد و هنگامی که در اوّل پاییز و شروع فصل سرما که گوسفندان و چهارپایان به آغل باز می گشتند و انبارها ازمحصولات کشاورزی و باغداری انباشته بود، جشنی دیگر برگزارمی شد که همین مهرگان است. مهرگان در واقع جشن شکرگزاری و شادی برداشت محصول است. کشاورزان ایرانی هنوز چنین وقتی مجالس عروسی و مهمانی به راه می اندازند و برای گشت وگذار و زیارت و سیاحت راهی شهرهای دیگر به خصوص اماکن مذهبی می شوند. مهرماه آغاز اعتدال پاییزی و یکسانی روز و شب است. بنا به معتقدات ایرانیان باستان در مهرگان زمین گسترده می گردد و تن و جان آدمی به هم می پیوندد. در حماسه ملی ایران مهرگان زمانی است که کاوه ی آهنگر برضدّ ضَحّاک قیام کرد و با ازمیان برداشتن او فریدون بر تخت پادشاهی نشست. گرامی داشت جشن مهرگان نیز به فریدون نسبت داده شده است. در دوره ی شاهنشاهی ساسانیان اردشیر بابکان دراین روز تاجی خورشیدگون برسرنهاد و از آن پس ساسانیان پیوسته این روز را گرامی می داشتند.

ماه مهرمنسوب به مهر یا میترا، ایزد دوستی و پیمان درست است، که خورشید تابان گردونه اوست. ایزدمهر هر روز سوار بر این گردونه پهنه آسمان را درمی نوردد و پیمان شکنان را با نیزه های زرّین به سزا می رساند. با این که زَرتُشت کوشید با ترویج یکتاپرستی ستایش ایزدان گوناگون را ازمیان بردارد، باز خدایان پیش از او به صورت همین فرشتگان درآمدند. یکی از بزرگ ترین این ایزدان، ایزدمهر است و فصل بزرگی از یشت ها به نام مهریشت به گرامی داشت این ایزد و نیایش او اختصاص یافته است.

جشن مهرگان مانند نوروز با شکوه و جلال تمام برگزار می شده است. تاریخ نویسان یونانی بارها به شادخواری و جشن و سرور و نغمه سرایی و موسیقی بسیار که درمهرگان انجام می شده، اشاره کرده اند. آورده اند که پادشاهان هَخَامَنِشی هرگز نمی بایست مست شوند مگر درجشن مهرگان که لباس ارغوانی می پوشیدند و در باده پیمایی ومیخوارگی دیگران شرکت می کردند. دراین جشن موبَدان خوانچه ای که در آن لیمو و شکر و نیلوفر و به و هفت دانه مورد گذاشته شده بود زمزمه کنان نزدشاه می آوردند.

از شانزدهم تا بیستم مهرماه مهرگان عامه بود. روز بیست و یکم شاهان و بزرگان، مهرگان خاصّه برگزار می کردند و این روز را با خانواده و نزدیکان می گذراندند. از مراسم جشن مهرگان افروختن آتش های بزرگ و رقص وشادمانی و می نوشی گرداگرد آن است. دراین هنگام درخانه ها سفره مهرگانی می گسترند و با انواع غذاها و میوه ها و شراب و گلاب و گل فراوان آن را می آرایند. درسفره مهرگان باید هفت میوه به ترتیب قرار داده شود: ترنج، سیب، به، عنّاب، انار، انگورسفید و کُنار. دراین روز همگان شکر وگلاب فراوان می نوشند تا در زمستان از آسیب بیماری و سرما در امان مانند. گذاشتن شاخه های سبز مورد و گل نیلوفر برسفره مهرگان از واجبات است. ریختن اسپند و برگ خشک مورد بر روی آتش علاوه بر پراکندن بوی خوش دیوها و جن ها را می پراکند.

جشن سَده

سَده یکی از جشن های باستانی ایران است که در شب دهم بهمن برگزار می شود. بنا بر رسم ایرانیان باستان زمستان بزرگ پنج ماه (صدو پنجاه روز) بوده و در روز جشن سَده چند روز از زمستان گذشته و صولت و شدّت آن به پایان آمده است. در این روز عدد فرزندان کیومرث پدر همه آدمیان به صدتن رسید و هوشنگ پادشاه بزرگ پیشدادی دراین روز تاج برسرنهاد. ایرانیان معتقد بودند که در این زمان جهنّم از زمستان زاده می شود زیرا به اعتقاد ایرانیان باستان دوزخ جایی بسیار سرد بوده است. پس آتش می افروختند تا زشتی و پلیدی جهنم را دورکنند. و گرداگرد آن به رقص و شادمانی و خوردن گردو و بادام برَشته و نوشیدن شراب می پرداختند.

جشن سده بعد از اسلام تا اواخر دوره سلجوقیان برجای بود. در تاریخ بیهقی شرحی ازبرگزاری آن در روزگار سلطان مسعود غزنوی داده شده است. نوشته اند که وی با همه اشتیاقی که برای انجام جشن های باستانی ایران به شکوه و جلال تمام داشت درشب جشن سده اندوه زده و خشمگین به خلوت رفت و از تماشای مراسم سرباز زد. جشن سده تا روزگارسلجوقیان برجای بوده است. ملکشاه سلجوقی دراین شب در بغداد جشن با شکوهی ترتیب داد که شاعران و نویسندگان با توصیف آن سلطان را ستایش بسیار کردند.

در گذشته، توده مردم جشن سده را بسیار بزرگ می داشتند. امام محمّد غزّالی در کیمیای سعادت عید داشتن سده را به دلیل آن که از جشن های گَبران است حرام شمرده و به نکاتی اشاره کرده است که نشان می دهد این شب نزد مردم با شادی بسیار می گذشته و ایرانیان با موسیقی و نشاط و عیدی دادن به کودکان آن را بزرگ می داشته اند. غزّالی می گوید خرید و فروش چنگ و چغانه وصورتک حیوانات و سپرها و شمشیرهای چوبین و بوق سفالین درعیدها به خودی خود گناه نیست امّا از آن جا که جشن سده متعلّق به ایرانیان نامسلمان است حرام شمرده می شود.

در بهمن ماه جز جشن سده عیدهای دیگری نیز برگزار می گردید که یکی از آنها بَه منجَنه یا به منگان است که در دومین روز این ماه واقع شده. دراین روز دانه های اسپند را در شیرتازه می ریزند و می خورند و معتقدند که حافظه را می افزاید و فراموشی را از بین می برد. اسپند همان گیاه مقدّسی است که دانه های ریز و سیاه رنگ آن را بر روی آتش می ریزند و با دود و بوی خوش آن دیوان را فراری می دهند و اثر چشم زخم را باطل می کنند. هنگام جشن به منگان، درنواحی مرکزی ایران مرسوم است که آشی ازگوشت و حبوبات، غلاّت و سبزی هایی که درآن روز به دست آید می پزند. این غذا شاید همان آش شُله قلمکاری باشد که هنوز به عنوان آش نذری برای دوستان و آشنایان فرستاده می شود.

روز بیست و دوّم بهمن ماه جشن باد روز است که باز در آن نوشیدن شراب و بازی و شادی مرسوم بوده. روز سی ام بهمن ماه جشن آبریزگان است. گفته اند که در زمان پادشاهی فیروز، نیای خسرو انوشروان، خشکسالی سختی پیش آمد ومردمان بسیار رنج بردند امّا پادشاه انبارهای غلّه را گشود و مردمان را از آن بهره ها داد، آن گونه که هیچ کس از گرسنگی نمرد. سپس فیروز به آتشگاه رفت و از اهورامزدا به زاری طلب باران کرد. دراین روز چندان باران بارید که به داخل چادرها و خانه شاه نیز سرازیر شد.
شب یلدا و جشن های دی ماه

شب قبل از فرا رسیدن نخستین روز دی ماه درازترین شب سال است و به آن شب یلدا یا شب چلّه می گویند. دی ماه را ایرانیان باستان خورماه نیز می گفتند. نخستین روز آن خرّم روز است. این روز و این ماه هر دو به نام اهورامزدا نامگذاری شده بنابراین روز اوّل دی جشنی بزرگ است.

مراسم شب چلّه خانوادگی برگزار می گردد و هنوز همه مراسم آن پا برجاست. دراین بلندترین شب سال افراد دور و نزدیک در منزل بزرگ خانواده گرد می آیند و با خوردن میوه و آجیل شب را به شادی می گذرانند. خوردن هندوانه، خربزه، انار، سیب، به و نیز انواع خشکبار، به خصوص آجیل شیرین و تخمه بوداده شور، دراین شب معمول است. یکی دو روز قبل از فرا رسیدن شب چلّه مردهای جوان خوانچه های آراسته میوه را به خانه نامزدهای خود می فرستند و خود به مهمانی خانه عروس می روند. خانواده دختر نیز لباس و پارچه نبریده به جای آن هدیه می فرستند.

خوانچه طبق مستطیل شکل چوبی است که روی آن را با سفره ای قلمکار یا ترمه می پوشانند و بر آن ظرف های بزرگ میوه را، پیچیده در زرورق های رنگین و آراسته با گل و نوارهای موّاج، می چینند. این خوانچه را برسرمی گذارند و گاه چند مرد که هریک خوانچه ای برسردارند درپی یکدیگر راهی خانه عروس می شوند. گرد آمدن شب چلّه دور کرسی با نقل خاطرات شیرین و خواندن کتاب های داستانی تا دیرگاه شب ادامه می یابد. دراین شب خوردن برف وشیره نیز معمول است. اولین برف سال را نمی خورند زیرا از پاکی آن مطمئن نیستند. درشب چله که دربیشتر جاها برف زیاد باریده، روی برف مقداری شیره ی انگور می ریزند و به صورت بستنی می خورند.

بنا بریک سنّت دیرین در روزگار ساسانیان، در نخستین روز دی ماه هرسال، پادشاه ازتخت شاهی به زیر می آمد و با جامه سپید درصحرا برفرشی سپید می نشست. دربان ها و نگهبانان را مرخص می کرد و بار عام می داد. با دهقانان و برزگران برسریک سفره می نشست و ایشان را برادر می نامید و از غذای ایشان می خورد. این جشن را نود روز نیز می گفتند زیرا میان آن تا نوروز نود روز تمام فاصله است.

درروزهای هشتم، پانزدهم و بیست و سوّم این ماه نیز تطابق نام روز و ماه را جشن می گرفتند و معتقد بودند که آسمان در یازدهمین روز ماه دی آفریده شده است. سیرسور یا جشن سیر در روز چهاردهم دی ماه برگزار می شد. شانزدهمین روز دی ماه که به ایزدمهر منسوب بوده جشن و مراسم خاصی از شادخواری و شادکامی و رقص و موسیقی برپا می شده است. درافسانه های مربوط به این روز اغلب از گاوی سخن می رود که فریدون با شیر او پرورده شد. این گاو بَرمایون نام دارد و احتمال داده اند که به معنی گاو پُرمایه باشد. مناسبت جشن روز شانزدهم دی ماه را بازگرفتن فریدون ازشیرگاو و رها شدن گاوهای ایرانیان به وسیله فریدون از بند ضحّاک گفته اند. آمده است که درشب این جشن درآسمان گاوی از نور آشکار می شود که شاخه ای او از طلا و پاهایش از نقره است. این گاو گردونه ماه را به دنبال می کشد و حدود یک ساعت در آسمان می ماند. هرکس آن را ببیند و آرزویی کند، آرزویش برآورده خواهد شد.

در این روزمردم برای تبرّک، شیرگاو می نوشند و معتقدند هرکس در بامداد این روز پیش از سخن گفتن بِه بخورد و ترنجی را ببوید آن سال را به خوشی و در نعمت خواهد گذراند و ازخشکسالی و بیچارگی و بدبختی در امان خواهد بود. باز برخی از ایرانیان معتقد بودند که در این روز ضحّاک جمشید را کشت و براثر آن بر خانه های مردم بلا بارید. از همین رو، برخی از جوانان تمام شب بیدار می ماندند، به درخانه های مردم می رفتند، در می کوفتند و با آوازخوانی بلا را ازصاحبان خانه برمی گرداندند. صاحبانخانه در را بروی آنان می گشودند و با آجیل و شیرینی از آنها پذیرایی می کردند.

بنا برافسانه ای دیگر، جمشید در این شب پری زیبای رنگارنگی را دید که برگاو سپیدی سوار بود و دسته ای گل سوسن در دست داشت و گاه گاه آن را می بویید. گاو از هفت فلز ساخته شده بود. زر، سیم، مس، قلع، آهن، سرب و روی. آن پری نام یکایک آدمیان را بر زبان می آورد و صفات ایشان را برمی شمرد آن گاه از نور و روشنایی وجود خویش آنها را بهره ور می ساخت. جمشید از پری پرسید «تو کیستی؟» پری گفت «من بخت هستم و وجود خویش را بین مردم تقسیم می کنم.» آن گاه از نظر پنهان گشت.

مراسم شب یلدا مراسمی بسیار کهن و مربوط به دوران پیش از زَرتُشت و شب زاده شدن ایزدمهر است. چه، اگر بتوان درطی سال شبی را درنظرگرفت که درآن ایزدمهر -ایزدی که خورشید گردونه اوست- متولّد شود، باید آن شب در تاریکی و درازی از تمام شب های سال ممتاز باشد و چنین شبی همان شب یلداست. قرینه ی این امر آن است که یلدا کلمه ای سُریانی و به معنی “میلاد” است. هنگام رواج آیین مهر در اروپا، مراسم شب یلدا با شکوه تمام برگزار می شد. هنگامی که مسیحیت، پس از کشتار بی رحمانه ی پیروان مهر، دراروپا رواج یافت، اولیای دین جدید پی بردند که برانداختن برخی سنّت های آیین مهر ناممکن است و یاد آن هم چنان درخاطر مردم زنده خواهد ماند. از این روی شب میلاد ایزدمهر را به میلاد مسیح بدل کردند که در 25 دسامبر برگزار می شود. فاصله مختصری که میان این دوجشن وجود دارد براثر اشتباه محاسبه در تقویم پدید آمده و میلاد مسیح همان شب یلدای پیروان مهر است که در ایران نیزگرامی داشت آن با رواج دین زَرتَشت نیز ازمیان نرفته و هنوز هم مردم بی آن که علّت آن را بدانند، آن شب را بزرگ می دارند.
چهارشنبه سوری و جشن های اسفندماه

اسفند آخرین ماه سال ایرانی و منسوب به سپندارمذ، فرشته نگهبان زمین و مظهرمهربانی و فداکاری مادرگیتی است. سپندارمذ یکی از اَمشاسپندان زَرتُشتی و یکی از والاترین عناصر طبیعت در قدیم ترین معتقدات آریاییان ایرانی است. گل بیدمشک با رنگ و بوی لطیف خود متعلّق به اوست.

پنجمین روز اسفندماه، جشن زنان است و مردگیران خوانده شده. دراین روز زنان با جامه های نو، به دیدار یکدیگر می روند و وقت را به شادمانی می گذرانند. مردها به زنان خود هدیه می دهند و آرزوهای آنان را برآورده می کنند. این رسم هنوز در نقاط دور افتاده ایران برجاست. در یکی از دهات نزدیک گناباد در خراسان تا دهه های اخیر در این روز همه مردها به صحرا می رفتند تا زنان با آزادی و رویگشاده به رقص و پایکوبی پردازند. اگر دراین روز مردی در روستا دیده می شد مورد مسخره و گاه آزار زنان قرار می گرفت.

از دیگرمراسم سنّتی این روزگار،که ابوریحان بیرونی نیز از آن یاد کرد، آویختن افسون بردرخانه هاست تا کژدم و دیگر حشرات موذی را دفع کند. بنابراین رسم، دعاهای مخصوص را بر روی کاغذی چهارگوش نوشته و درهر اطاق به سر دیوار آن نصب می نمایند. این افسون ها از دمیدن سپیده تا برآمدن کامل آفتاب دوام می آورد. معتقدند که کژدم و دیگر حشرات زیانبار از جایی که بر آن افسون نیست از در می گریزند. گذشتن سرما و یخ بندان زمستان و دمیدن باد بهاری معمولاً حشرات را از هرگوشه به جنب و جوش وامی دارد. ایرانیان باستان که از ناپاکی و زیان حشرات و جانوران پلید و آلوده شدن انبار آذوقه سخت بیزار بودند، کشتن و از میان بردن آنها را لازم و کار نیک و ثواب می شمردند.

امّا با شکوه ترین جشن اسفندکه تا کنون برجای مانده، و درسال های اخیر رونق بیشتری نیز یافته، چهارشنبه سوری است. شب بین آخرین روز سه شنبه و چهارشنبه آخرسال، درخانه، خیابان یا صحرا، خرمن های آتش برمی افروزند. برای این کار ازگون وخارهای بیانی استفاده می شود که عطری مخصوص و شعله ای بلند دارد. همزمان با غروب خورشید، حداقل سه خرمن آتش بر می افروزند و در سه نوبت به ردیف از روی آن می پرند و می خوانند: «سرخی تو از من زردی من از تو» و معتقدند که به این ترتیب تمام سال تندرست خواهند ماند. دراین شب، تقیسم آجیل مشکل گشا برآورنده آرزوهای کسی است که نذری دارد. پسته، بادام، فندق، کشمش، نخودچی و میوه های خشک شیرین مثل انجیر، خرما و برگه اجزای اصلی آجیل مشکل گشاست. بنا بر رسمی دیگر، در چنین شبی دختران جوان با روی پوشیده و به گونه ای که شناخته نشوند، هر دو سه تن درکنج کوچه و خیابانی پنهان می شوند و به سخنان کسانی که می گذرند گوش می سپارند و از نوع سخنان آنان برای بخت خود درسال آینده فال می گیرند. این کار را فالگوش ایستادن می گویند.

قاشق زنی یا ملاقه زنی از دیگر تفریح های این شب است. دخترها و گاه پسرها در حالی که خود را در چادر پوشانده اند، ملاقه یا قاشقی بزرگ به دست می گیرند و بر درخانه همسایه یا دوستان آن قدر می کوبند تا صاحبخانه چیزی خوراکی در ملاقه ی آنان بگذارد. پاشیدن آب نیز یکی دیگر از مراسم چهارشنبه سوری است که از اعتقاد به آفریده شدن آب در این ماه و احترام به آن سرچشمه می گیرد. ایرانیان معتقدند که ریختن آب روشنایی است. از همین رو، هنگامی که کسی راهی سفر است پشت سر او جامی آب می پاشند تا به سلامت باز گردد. رسم جارو و آب پاشی جلوی درخانه در هر سحرگاه نیز از دیر باز رایج بوده و با افسانه ها همراه شده است. این نظافت صبحگاهی معمولاً به وسیله دختر دم بخت خانه بدان امید انجام می گیرد که در پایان چهلّمین روزخِضر سپیدپوش و سپیدموی، با سربند و شال سبز، از آن جا بگذرد و با تحسین دختر بخت او را بگشاید و مراد او را بدهد.

درشب چهارشنبه سوری در بعضی نقاط ایران زنان گرد هم می آیند تا آش نذری بپزنند و بین دوستان پخش کنند. پختن سَمَنو نیز اغلب در این شب انجام می گیرد.

در بامدار روز چهارشنبه آخرسال ظرف ها و کوزه های کهنه را از پشت بام به کوچه می اندازند و می شکنند تا جای آنها را با ظرف های نو عوض کنند و با پاکیزگی و تازگی به استقبال نوروز روند. معمولاً در هرخانه داخل یکی ازکوزه ها مقداری پول خرد می ریزند تا نخستین کسی که از کوچه می گذرد آن را بیابد و خوشحال شود. سعدی در بوستان این کوزه را “چشمارو” خوانده، شاید از این رو که تصویر چشم و ابرویی نیز برآن کوزه نقش می شده است.

***

بازی، ورزش و نمایش

بازی های کودکانه

بازی و ورزش ازروزگاران دور در بین ایرانیان مرسوم بوده است. نخستین تمرین های جنگجویان هنوز به صورت بازی های بچّه گانه مانند گردوبازی و گرگم به هوا برجای مانده و ورزیدگی اندام ها نیز با بازی هایی چون آفتاب، مهتاب وجفتک چارکُش تأمین می شده است. درکتاب های پزشکی قرن چهارم هجری/ دهم میلادی به بسیاری از این بازی ها و فایده بهداشتی آنها اشاره شده است. این بازی ها اغلب با سرودها و گفتگوها و افسانه ها همراه است و از فرهنگی ظریف و هوشمندانه و بارور نشان دارد.
لی لی-لی لی

این بازی برای بچّه های کمتر از دوسال است. دست بچه را در دست می گیرند، کف آن را قلقلک می دهند و می خوانند: «لیلی-لیلی حوضک.» سپس انگشت کوچک بچه را می گیرند و می گویند: «گنجشکه اومد آب بخوره افتاد تو حوضک.» و انگشت را تا می زنند. همین طور به ترتیب انگشت های دیگر تا شصت را و می خوانند: «این دوید و درش کرد، این ماچی برسرش کرد، این نازی بر پرش کرد.» بعد شصت بچه را می گیرند و می گویند: «این کلّه گنده هم اومد گفتش بده ببینم. همین که دادن ببینه گنجشکه پرید روچینه.»
اتل متل توتوله

بچّه ها دایره وار می نشینند و پاهایشان را به سوی یکدیگر دراز می کنند. اوسّا می خواند و روی پای بچه ها یکی یکی می زند: «اَتَل مَتَل توتوله. گاب (گاو) حسن کوتوله. نه شیر داره نه پستون. شیرشو ببر کُردستون. یه زن کُردی بستون. اسمشو بزار ستاره. واسش بزن نقاره. یه چوب زدم به بلبل. صداش رفت به استامبول. استامبولم خراب شد. بند دلم کباب شد. هاچین و واچین یه پاتو ورچین.» در این هنگام نوبت به پای هرکس برسد آن را تا می کند. آخرین پا که دراز ماند، صاحب آن را وادار می کنند دمر شود. همه با دست پشت او می زنند و می خوانند: «تپ تپِ خمیر. شیشه پر پنیر. دست کی بالا؟» به اشاره اوسّا یکی دستش را بالا می گیرد. کسی که دمر شده نباید ببیند. اگر اسم دست بالا را درست گفت برمی خیزد و اَتَل مَتَل دوباره شروع می شود. امّا اگر غلط گفت همان طور دمر می ماند و اوسّا می خواند: «رفتیم دکون قصّابی، دیدیم زنبورا می کنن جلزّ و ولز، جلزّ و ولز.» با این کلام بچه ها نشگون های کوچکی از پشت بچه می گیرند و بعد ازچند لحظه بازی تمام یا تکرار می شود.
اوسّا بدوش

چند بچّه دور هم وی نشینند انگشتان را روی گل قالی می گذارند. اوسّا می گوید: «اوسّا بدوش.» بچّه ها انگشتشان را از مرکز دایره به طرف خود می کشند. «زن اوسّا ندوش.» خودش انگشتش را می کشد امّا بچه ها نباید دستشان را تکان دهند. سپس اوسّا یک به یک می گوید و خودش دستش را بالا می برد. بچّه ها باید هشیار باشند و وقتی اسم موجودی آمد که نمی پرد دستشان را بالا نبرند. اوسّا به سرعت نام ها را بر زبان می آورد تا بچه ها اشتباه کنند: «کلاغ پر، گنجشک پر، موش پر، سیمرغ پر، پشه پر، پلنگ پر. . .» هرکدام از بچه ها اشتباه کند می سوزد و از بازی کنار می رود. یا کسی را که سوخته ،یعنی اشتباه گفته دورو می خوابانند و می خوانند:تپ تپ خمیر شیشه پر پنیر پرده ی حصیر توتک فطیر دست کی بالا؟ این کار آن قدر تکرار می شود تا کسی که خم شده نام کسی را که دستش را بالا نگه داشته درست بگوید.
حمومک مورچه داره

بچه ها دست یکدیگر را می گیرند و ایستاده حلقه می زنند و می خوانند: حمومک مورچه داره، دورو برش کوچه داره، بشین و پاشو خنده داره .و در ضمن خواندن همگی می نشینند و بی فاصله برمی خیزند. هرکس دیرپاشد یا با بلند شدن دیگران زمین خورد، می سوزد و باید از حلقه ی بچه ها بیرون برود. آخرین نفر که ماند برنده ی بازی است. بچه ها دست یکدیگر را می گیرند و ایستاده حلقه می زنند و می خوانند: حمومک مورچه داره دورو برش کوچه داره …
گرگ و گلّه

یکی گرگ می شود و دیگری چوپان. بچّه های دیگر که گوسفند شده اند پشت سر چوپان قطار می شوند و هریک پیراهن نفر جلویی را می گیرد. سپس گرگ که روبروی چوپان ایستاده هیاهو راه می اندازد و گفت و شنید جریان می یابد. گرگ می گوید و چوپان و گوسفندان مشت ها را گره می کنند و یک صدا جواب می دهند: گرگم و گلّه می برم،
چوپون دارم نمی گذارم

کارد من تیز تره،
دنبه من لذید تره

من می برم خوب خوباشو
من نمی دم پشگلاشو

هپون هپونت می کنم
سنگ قپونت می کنم

سپس گرگ با خواندن «خونه خاله از این وَره، از اون وَره» می کوشد از قطار گوسفندان یکی را برباید و دائم با تغییر جا گوسفندان و چوپان را گیج می کند. هربار که گرگ یکی از گوسفندان را می رباید این اشعار تکرار می شود. هنگامی که همه گوسفندان در طرف گرگ جمع شدند، چوپان به طرف گوسفندان می رود و همگی می گریزند. گرگ باید آن ها را دنبال کند و هرکس را گرفت در نوبت بعدی گرگ خواهد بود.

عمو زنجیر باف
بچه ها دست یکدیگر را می گیرند و به صف می ایستند. نخستین و آخرین کودک “اوسّا” (استاد) نامیده می شوند و هرکدام دست نفر کنار خود را می گیرد. سپس از دوسوی صف اوسّاها با یکدیگر چنین گفت وگو می کنند: «عمو زنجیر باف؟» «بعله.» «زنجیر منو بافتی؟» «بعله.» «پشت کوه انداختی؟» « بعله.» «یک عروس داریم از کدوم دروازه؟» دو کودکی که دست یکدیگر را گرفته اند، دست هایشان را با هم بلند می کنند و می گویند از این دروازه. امّا اوسّا اوّل نمی پذیرد و می گوید: «شپش داره.» بعد دو بچّه دیگر راه می دهند. امّا هر بار اوسّا بهانه می آورد که: کک داره، ساس داره، موش داره، تا اولین تن که کنار اوسّای طرف دیگر رسیده راه بدهد. آن گاه اوسّا می پرسد: «به صدای چی؟» و پاسخ می شنود: «به صدای گاو یا گوسفند یا میش یا الاغ یا کلاغ یا گنجشک.» بچّه ها همگی قارقارکنان یا بع بع کنان از آن راه می گذرند به طوری که یکی از بچه ها می پیچد و دست هایش روی سینه به حالت ضربدر می شود. سپس دو اوسّا از نو گفتگو را آغاز می کنند. بازی به همین ترتیب تکرار می شود تا همه بچه ها به جز دو اوسّا پیچ بخورند. در این هنگام اوسّای اول از دیگری می پرسد: «عمو زنجیر باف؟» «بعله.» «زنجیر تو همینه؟» «.بعله.» «بکش ببینم پاره میشه؟» دو اوسّاد از دوطرف می کشند. هردو نفری که دستشان از هم جدا شد ازبازی خارج می شوند تا بازی پایان یابد.
آفتاب و مهتابدونفر هم قد وهم وزن پشت به هم می ایستند و کاملاً به یکدیگر می چسبند آن گاه بازوها را در یکدیگرحلقه می کنند و دست ها را بر سینه می چسبانند به طوری که کتف ها درهم قفل شود. آن گاه یکی به جلو خم می شود و دیگری را روی دوش بلند می کند و می گوید: «آفتاب مهتاب چه رنگه؟» و آن دیگری که بالا آمده و آویزان شده جواب می دهد: «سرخ و سفید، دورنگه». نفرات پی در پی جا عوض می کنند و این سخنان را بر زبان می آورند. از این بازی، که ورزش خوبی برای تقویت عضلات بازو، شانه و پشت است، درکتاب های پزشکی کهن ایرانی یاد شده.اَلَک دولَکالک دولک یکی از رایج ترین بازی های کودکانه است که درنقاط مختلف ایران به نام های گوناگون خوانده می شود. برای این بازی ابتدا دو دسته با افراد مساوی آماده می شوند و با شیر یا خط (پرتاب سکه) یا تر و خشک (یک روی تکه سنگ را با آب دهان تر می کنند و به هوا می اندازند)، جایگاه دسته را تعیین می کند. وسایل بازی دو قطعه چوب یکی حدود بیست سانتی متر و دیگری پنجاه تا شصت سانتی متر است. دو نیمه آجر را به طور موازی با فاصله ده سانتیمتر کنار یک دیگر قرار می دهند و چوب کوتاه تر را به صورت پل روی آن می گذارند. نفرات دسته بالا به ترتیب از کسانی که مهارت کمتری در بازی دارند آغاز می کنند. بازیکن با چوب بلند ضربه ای به میان چوب کوتاه می زند که به هوا پرتاب شود. سپس در هوا دوباره ضربه ای محکم تر به آن می کوبد تا هرچه دورتر افتد. کسی که نتواند این ضربه ها را بزند یا چوب کوتاه درفاصله ای کمتر از دو مترونیم که قبلاً اندازه گیری و خط کشی شده است بیافتد، سوخته است و از بازی کنار می رود.دریک نوع دیگر این بازی، به جای دو آجر، یکی می گذارند و میان چوب کوچک تر را بآن تکیه می دهند. سپس بازیکن با ضربه کوچکی به سر چوب کوتاه آن را به هوا می پراند و ضربه دوم را به آن می کوبد. گاه نیز اصلاً آجری درمیان نیست و اَلَک را دست می گیرند و با دولَک به آن می زنند که آسان تر و مخصوص کودکان خردسال تر است و آن را اََلک دولَک سردستی گویند، در مقابل اَلَک دولَک نخستین که سرسنگی نامیده می شود.هنگامی که چوب کوچک پرتاب شد. نفرات دسته دیگر می کوشند آن را درهوا بگیرند. دراین صورت دسته برنده است و جای خود را با استاد عوض می کند. گرفتن چوب را درهوا بُل گرفتن می گویند. بُل گرفتن در اصطلاح فارسی به صورت مَثَل درآمده و به کسی گفته می شود که بی زحمت و رنج چیزی را به دست آورد. حال اگر چوب به هوا رفت امّا کسی نتوانست آن را بگیرد، یکی از نفرات دسته مقابل، درست ازجایی که چوب کوتاه تر به زمین افتاده آن را برمی دارد و به چوب بزرگ ترکه درکنار آجرها روی زمین گذاشته شده می کوبد. اگر برخورد کرد، نفری که چوب را پرتاب کرده می سوزد و کنار می رود و نفردیگری از همان دسته مجدداً چوب کوتاه را بر روی آجر می گذارد و ضربه می زند. امّا اگر چوب کوتاه برخورد نکرد، نه تنها همان بازیکن مجدداً چوب را پرتاب می کند بلکه یکی از نفراتی که قبلاً از دسته دو در بازی سوخته نیز برنده می شود. بازی تا هنگامی که تمام افراد بالا از دور خارج شوند ادامه پیدا می کند. در این بازی آنها که مهارت بیشتری دارند خوش نشینند و به آن ها همیشه بهار می گویند. همیشه بهار دائم بالا می ماند زیرا ضربه های او به قدری محکم است که از دسته مقابل کسی نمی تواند آن را در هوا بگیرد.قواعد اَلَکدولَک در همه نواحی یکسان نیست. در بعضی جاها اگر بازی کننده نتواند چوب کوتاه را درضربه اول پرتاب کند سوخته است و اگر توانست، تا هرکجا که چوب کوچک برود برنده بر دوش باخته سوار می شود و از مبداء یعنی محّل قرارگرفتن آجرها تا محل فرو افتادن چوب کوچک سواری می گیرد. درنوعی دیگر، کسی که سواری می دهد باید چوب کوچک را بردارد و تا مبداء زوزه کنان بدود و اگر صدایش بریدگی پیدا کرد باید بقیه بازیکنان دسته بالا را نیز سواری بدهد اَلَک دولَک بازی فضاهای باز وگسترده، به ویژه در فصل بهار و روزهای تعطیل نوروز و سیزده بدر است. در روز سیزده بدر مردان کامل و سال خورده نیز گاه به یاد دوران جوانی در این بازی شرکت می کنند.
زورخانهزورخانه محل اجرای ورزش های سنّتی ایرانی و محوطه بزرگ سقف داری است که میان آن به شکل شش یا هشت گوش یا گرد به اندازه دو پله گود شده. گرداگرد گود طاق نماهایی است که از آن برای رختکن و نشستن تماشاییان استفاده می کنند. سقف زورخانه بر روی قسمت گود بلندتر و به صورت طاق ضربی گنبدی با سوراخ هایی برای آمدن نور ساخته می شود. در ورودی زورخانه کوتاه تر از معمول است و هنگام ورود ناچار باید سر را به رسم خاکساری به مرشد و دیگر پهلوانان خم کرد. درکنار در ورودی سکویی به ارتفاع یک متر یا بیشتر به شکل چهارگوش یا گرد قراردارد که جایگاه مرشد است و به آن سَردَم می گویند. بر روی سَردَم چوببستی است که زنگی به آن آویخته شده و پر قو و سایر مظاهر پهلوانی مانند پوست پلنگ و سپر درآن جای گرفته است. پر قو را سپاهیان قدیم به نشان درجه و مقام برکلاه خود نصب می کردند. جلو سَردَم اجاقی است برای گرم کردن ضرب، دود کردن اسپند و جوشاندن قهوه و زنجبیل و دارچین.
درگذشته های دور بنای زورخانه محلّی مخفی به شمار می رفت. در ورودی بسیاری از زورخانه های قدیم که هنوز برجاست به غرفه ای پنهان درحسینیه یا راه پله آب انبار عمومی باز می شود. به نظر می رسد که پس از حمله اعراب پهلوانان ایرانی ناچار پنهانی به پرورش جسمانی خود می پرداختند و رسوم و سنن پهلوانی گذشته را دور از چشم حکمرانان بیگانه برپا می داشتند. ورزش، صبح و شام، پس از ادای نماز زیرنظر مرشد انجام می گرفت. مرشد از پهلوانان و ورزشکاران حرفه ای بود که فنون کشتی و دیگر ورزش ها را نیک می دانست و با تسلّط بر موسیقی و از حفظ داشتن اشعار مناسب و با آواز خوش ورزشکاران را رهبری می کرد. مرشد گاه هم تعلیم می داد و هم ضرب می نواخت. اما گاه کهنه سوار درکنار گود می ایستاد و مرشد بر روی سَردَم می نشست، اشعار مناسب از شاهنامه و دیگر آثار محبوب و ارزنده اخلاقی و حماسی می خواند و هنگام ورود اشخاص صاحب نام، به سنّت رایج، احترام شایسته را درباره آن ها به جای می آورد.
ورزش زورخانه در دوقسمت انجام می گرفت. نخست کهنه سوار درحالی که چوب تعلیمی در دست داشت و لُنگی برشانه ها افکنده بود کنار گود می ایستاد و یکی از ورزشکاران در وسط میان داری می کرد. دیگران، گرداگرد گود، از حرکات میان دار پی روی می کردند. کهنه سوار و مرشد مراقب بودند که حرکات یک یک ورزشکاران درست انجام گیرد. اعمال ورزش با ضرب همراهی می شد و ضربگیر با تغییر آهنگ آغاز حرکت تازه ای راخبر می داد. درقسمت دوّم کهنه سوار ورزشکاران را وا می داشت با یکدیگرکشتی بگیرند و فنون آن را تمرین کنند. پیروزی ورزشکاران درکشتی موجب می شد که مرحله به مرحله به مقام پهلوانی و جهان پهلوانی نزدیک ترشوند. مرشد درضمن خواندن تعداد حرکات را نیز با آهنگی خاص می شمرد و درفاصله های خاص با دعوت ورزشکاران به صلوات فرستادن استراحت می داد. برای هریک ازحرکات ورزشی آهنگ مخصوصی نواخته می شد. ورزشکاران ضمن دعا برای مرشد اصطلاح «دَمَت گرم» را به کار می بردند که هم به آواز او مربوط می شد، هم به اجاقی که در آن اسپند دود می کرد.
مرشد شخصیتی مورد احترام بود و زورخانه جای نیکان و پاکان و مکتب فتوّت و گذشت به شمار می آمد. به ورزشکاران آموخته می شد که باید بلند طبع، سحرخیز و پاک نظر باشند. هنگام غلبه برحریف او را درچشم دیگران خوار نکنند و از رسوم مردانگی به دور نیافتند. دستگیر ناتوانان باشند و درمقابل ستم با تمام نیرو بایستند. آداب زورخانه را ترکیبی از تعلیمات سپاهی گری و رفتار و اخلاق عیّاری و جوانمردی دانسته اند که در طول تاریخ به تدریج با تصوّف درآمیخته و با گزیدن حضرت علی(ع) به عنوان پیشوای جوانمردان و فتیان رنگ تشیّع به خود گرفته است. از مراسم عیّاری، لخت شدن ورزشکار در زورخانه است که آن را برای نمایش نهایت از خودگذشتگی درمبارزه می دانسته اند. شلوار ورزشکاران که ازچرمی محکم دوخته می شود و بر روی آن نقش و نگار می کنند، محترم شمرده می شود. مرشد در مراسمی خاص شلوار و کمربند پهلوانی را به ورزشکار می پوشاند و او موظف است برای همیشه خود را پاک نگاه دارد و از هرگونه پلیدی و کار نکوهیده به پرهیزد.
اصطلاحات زورخانه و اسامی آلات و ادوات ورزش نشان می دهد که سنّت آن به دوره های پیش از اسلام می رسد. در دوره صفویه ورزش های سنّتی مانند بسیاری از دیگر رسوم ایرانی دوباره پاگرفت و از آن پس نیز کمابیش مورد توجه بوده است. از پهلوانان و نام آوران دوران گذشته نام بسیاری برجای مانده و شهرت اخلاقی و عیّاری و مردانگی آنان بیش از قدرت جسمانی شان افسانه آفرین شده است.
چوگانچوگان یکی از بازی ها و ورزش های باستانی ایران است که ظاهراً از دوران هَخامَنِشی بین ایرانیان رواج داشته. این بازی در زمین یا چمنی در حدود 560 مترطول و 170 مترعرض با بازیکنانی سوار براسب که چوب بلندی دردست دارند انجام می گیرد. سر این چوب اندکی خمیده و پهن و کفچه مانند است. بازیکن باید با این چوب، که چوگان خوانده می شود، گوی را از حریفان برباید و به سوی دروازه براند. چوگان در گذشته از تفریحات شاهان و درباریان و اشراف بوده است. سوارکاران سپاهی نیز هنگام فراغت به این بازی می پرداختند. اسبی که به کار بازی چوگان می آید باید نژاده و تندرو باشد. ایرانیان از نخستین اقوامی بودند که از اسب های تربیت شده در جنگ استفاده می کردند.

در آثار فارسی به کتاب های بسیاری که درآن ها به توضیح این بازی پرداخته شده اشاره رفته است، از جمله کتابی را نام می برند که ابن مقفّع از پهلوی به عربی برگردانده و در آن از انواع ورزش ها و بازی ها از جمله چوگان، سخن رفته است. درشاهنامه، نیز از پهلوانان و شاهانی که به مهارت دربازی چوگان مشهور بوده اند داستان های بسیار نقل شده و صحنه چوگان بازی سیاوش و دلیران ایران در توران با افراسیاب و پهلوانان او درآن با ذکر جزییات آمده است. دقیق ترین توصیف ازچگونگی بازی چوگان درنوشته های جهانگردان خارجی از دربار شاه عبّاس بزرگ است. نوشته اند که شاه عبّاس، هنگام رسیدن به مازندران وگرگان دستورداد باغ میوه بزرگی را به زمین چوگان تبدیل کنند. همچنین به دستور وی در شهرهای دیگر نیز زمین های بازی چوگان برای استفاده عموم آماده شد. شاه عبّاس، علاوه برآن که خود به این بازی می پرداخت و اغلب سرداران و دوستان خود را به آن می خواند، درجشن ها و مراسم پذیرایی از سفیران خارجی نیز برای تماشای مسابقات چوگان دعوت می کرد. چوگان پس از آن که قرن ها درایران رایج بود به هندوستان و از آن جا به کره و چین و ژاپن رفت. نخستین بار انگلیس ها آن را از ایران به اروپا بردند و اوّلین مسابقه این بازی درسال 1869 با قواعد و مقررات تازه در انگلیس برگزار گردید.

در برخی نقّاشی های مینیاتور از بازی چوگان در دربار بهرام گور و خسرو پرویز شاهنشاهان ساسانی صحنه های متعدّد تصویر شده است.

نمایش و سرگرمی

نمایش، هنر باز آفرینی ماجراهای زندگی اجتماعی است و از دگرگونی و تکامل رسم ها و نیایش های مذهبی سرچشمه می گیرد. امّا زمینه مناسب برای رشد و پیشرفت آن را آزادی و تحمّل نظریات مخالف همراه با حمایت مالی طبقات مرفّه فراهم می آورد. در تاریخ و فرهنگ ایران، چه پیش از اسلام و چه پس از آن، به دلیل معتقدات مذهبی و ساخت سیاسی و اقتصادی، نمایش جایگاهی درخور توجه نیافته است. باوجود این بسیاری از سنّت های نمایشی که بعضی از آنها ریشه در اساطیر ملّی دارد، درطول زمانِ بین عامّه مردم ایران رواج داشته است. نمایش غربی، که در چند دهه اخیر در ایران رواج یافته، بسیاری ازسنّت های کهن نمایش عامیانه را از میدان به درکرده است. در این جا به بعضی نمایش ها و سرگرمی های مردم در گذشته اشاره ای می شود.

سیاه بازی

سیاه بازی یکی از انواع نمایش های روحوضی یا تخت حوضی است. دراین نمایش که معمولاً در مجالس جشن و شادی و درخانه اعیان یا خانه های مردم عادی برگزار می شده روی حوض را که معمولاً وسط فضای خانه بود با تخته می پوشاندند و از آن به عنوان صحنه اجرای نمایش استفاده می کردند. نمایش های روحوضی معمولاً سرگرم کننده و شادی آور و خنده دار بود، امّا جنبه انتقادی نیز داشت. همین جنبه انتقادی شدید، که بیشتر طبقات بالا و اشراف را هدف می گرفت، از دلایل علاقه مردم به این نمایش بود. نمایش روحوضی طرحی ساده و آزاد داشت و نمایشنامه ای برای آن نوشته نمی شد. بازیگران به مناسبت خاص، یا با کشاندن موضوع به مسئله ای، انتقاد خود را خارج از متن بیان می کردند. استقبال تماشاچیان اغلب موجب می شد که انتقاد پیوسته تیزتر و زننده ترشود.

از دوره صفویه شواهد بسیار بر وجود این دسته های نمایشی برجای مانده است. در اواخر این دوره به علت ضعف حکومت و قدرت گرفتن علمای مذهبی قشری، رقص و موسیقی و حضور بازیگران زن در دسته ها ممنوع شد. جوانان تازه سال معمولاً درنقش زنان ظاهر می شدند. نمایش جای ثابت نیز نمی توانست داشته باشد. به همین جهت تقلیدچی های دوره گرد پدید آمدند. کریم خان زند به دسته ای از کولیان اجازه کار داد و گاه ایشان را به مجلس خود نیز می خواند. سیاه بازی یکی از انواع این نمایش ها بود. بردگان سیاه در اواخر قرن شانزدهم به دست اسپانیایی ها از کرانه های حبشه و زنگبار به سواحل خلیج فارس آورده شدند. قبل از آنان کولی های هندی نیز قرن ها به ایران آمد و رفت داشتند. درنقّاشی های عصر مغول به این طرف تصویر سیاهان که درمجلس شادی شاهان به نوازندگی و رقص مشغولند دیده می شود.

در سیاه بازی نقش اصلی به عهده کسی بود که تقلید بردگان سیاه را درمی آورد. این بردگان، چه زن و چه مرد به عنوان کنیز و غلام درخانه اعیان و اشراف خدمت می کردند و پس از چندی کم و بیش چیزهایی یاد می گرفتند امّا برخی از آنان معنی لغات فارسی را خوب نمی فهمیدند و کلمات را نیز درست ادا نمی کردند، لهجه خاص خود را داشتند و اغلب نوک زبانی سخن می گفتند. هیکل وسیمای ایشان نیز درایران غریب و غیرعادی می نمود. توجّه به همین نکات اساس نمایش سیاه بازی بود. بعدها شخصیّت سیاه نقش نمایشی پیچیده تری پیدا کرد، به این صورت که بازی کنان از ارباب و صاحب پول پرست و ستمگر خود به انتقاد می پرداختند.

نقش کوسه و حاجی فیروز، که در روزهای قبل از فرارسیدن نوروز با رقص و آواز فرا رسیدن بهار را مژده می دهد، و نیز میرنوروزی، که در چنین روزها پادشاه است و فرمانش باید اجرا شود، با لباس های رنگارنگ سرخ، گاه با بزک و گاه با صورتک، همیشه به عهده کسی است که صورت خود را کاملاً سیاه کرده است. حاجی فیروز راکه نقشی بسیار مشخّص داشته و فقط پیش از نوروز ظاهر می شده نباید با سیاهی که هنرپیشه اوّل نمایش های تخت حوضی است اشتباه کرد. این دوتن غیر از سیاه بودن چهره ارتباطی با یکدیگر ندارند.سیاهی چهره ی حاجی فیروز و کوسه نشان شب و سال گذشته و در حال پایان است که در برابر دمیدن آفتاب نوروز و نو شدن سال قرارمی گیرد.

در زمان قاجاریه سیاه بازی به تدریج به صورت نمایش تکامل یافته ای درآمده بود. در این دوران سیاه غلام یا نوکری بود که، درعین زیرکی، سادگی و گاهی صراحت همراه با ترس داشت و مردم پیرامون خود را هَجو و مسخره می کرد. سیاه با وجود ظاهر خنده دار ومسخره اش گاهی سخنان تلخ و دردآلودی بر زبان می آورد و معمولاً می کوشید با خوشخدمتی و فداکاری فاصله بین خود و ارباب را از میان بردارد، امّا ارباب همیشه او را به چشم غلام می نگریست. این کشمکش سیاه را وادار به بدجنسی و حقّه بازی می کرد، چنان که فرمان های ارباب را به کار نمی بست و خود را به ناشنیدن می زد. صحنه هایی که ارباب برای انجام کاری فوری عجله و اصرار داشت و سیاه، در برابر او با خونسردی خود را به نفهمی می زد و ارباب را وامی داشت تا با فریادهای خود او را بترساند، از صحنه های همیشگی و پرطرفدار این گونه نمایش ها بود.

شبیه خوانی

شبیه گردانی یا شبیه خوانی یا تعزیه نوعی مراسم نمایشی بوده که در ایّام سوگواری مذهبی به خصوص در دهه اول محرّم هر سال به مناسبت واقعه کربلا و شهادت حسین بن علی(ع) و یاران او برگزار می شده است. نوشته اند که معزالدوله احمد بن بویه دستور داد در دهه اوّل محرّم، همه بازارهای بغداد را تعطیل کنند و مردم به نشانه عزاداری لباس سیاه بپوشند. به تدریج طی قرن های بعدی، عزاداری دراین روزها با راه پیمایی عزاداران و نوحه خوانی و سینه زنی و زنجیرزنی، همراه با نشانه ها و عَلَم هایی شبیه ابزارهای جنگی برگزار، می شد.

صورت تکامل یافته و نمایشی این مراسم از اواخر دوران زندیه آغاز شد. در دوره قاجار پشتیبانی شاهان و درباریان و شرکت طبقه جدیدی از کسبه و بازاریان، شبیه گردانی را باز هم متحوّل کرد. دراین دوره، شبیه خوانی که تا آن زمان درمیدان ها و گورستان ها و به طور کلّی درفضای باز اجرا می شد، به داخل خیمه ها و چادرهایی که به این مناسبت برپا می گردید، یا به خانه ها و باغ های اشراف یا ساختمان های مجلّل و وسیعی، که به نام تکیه و حسینیه برای این منظور ساخته می شد، راه یافت. دوران سلطنت ناصرالدین شاه اوج اهمیت و شکوه و جلال شبیه گردانی و تعزیه است. در زمان ناصرالدین شاه در تهران محلی به نام تکیه ی دولت ساخته شده بود که هرساله در دهه ی اول محرم مراسم مخصوص عزاداری روزهای عاشورا در آن جا با حضور شاه و درباریان برگزار می گردید.

دردوران رضا شاه تظاهرات مذهبی از جمله نمایش تعزیه ممنوع شد. علت آن ظاهراً صحنه های قمه و زنجیرزنی بود که گاه در این مراسم به چشم می خورد. پس از استعفای رضا شاه تعزیه دوباره رواج یافت امّا به گستردگی و آب و تاب گذشته نرسید.

در دوران جمهوری اسلامی نمایش های مذهبی تلویزیونی تا حدّ زیادی جایگزین مراسم شبیه گردانی و تعزیه خوانی شده است. امّا هنوز بعضی شبیه خوانی های ساده درمراسم راه پیمایی روز عاشورا دیده می شود.

موضوع اصلی نمایش تعزیه، وقایع روز عاشوراست. لشکریان با حمل آلات و ابزار جنگ سوار براسب و شتر، صف می کشند. تشنگی و گرما کودکان و زنان و یاران امام را می سوزاند و سپاه یزیدبن معاویه به سرکردگی شمر هردم بر خشونت و سختگیری خود می افزاید. یاران امام از خیمه ها به در می آیند و با وداعی جانسوز به جنگ دشمن می روند و یک یک برخاک می افتند. سرانجام امام حسین (ع) نیز به شهادت می رسد و سپاه یزید به غارت و آتش زدن خیمه ها و اسارت زنان و کودکان معصوم می پردازند.

این وقایع همه برروی سکویی بلند تر از سطح زمین بدون صحنه پردازی خاص انجام می گیرد. شبیه گردان یا نقّال صحنه ها، که بعدها در زمان ناصرالدین شاه لقب معین البُکاء یافت یعنی کسی که به گریاندن مردم یاری می دهد، با حرکات دست و اشاره بازیگران را به صحنه می آورد و سپس آنها را ازصحنه خارج می کند. هیچ پرده و فاصله ای بین مردم و نمایش دهندگان تعزیه نیست. شبیه گردان هر رویدادی را برای تماشاییان با کلامی آهنگین تشریح می کند. افتادن یاران کفن پوش امام بر زمین یا خارج شدن آن ها از صحنه به معنی شهادت ایشان است. بازیگر یا شبیه متناسب با نقش انتخاب می شود. مثلاً شبیه امام باید خوش صورت و دارای ریش متوسط باشد و شبیه حضرت عبّاس با ریش مورچه ای، بلند قامت و شانه پهن و سینه فراخ و کمر باریک. تن پوش ها معمولاً برای امام سفید و برای سرداران مخالف بیشتردرمایه های قهوه ای و سرخ است. دسته های نوازنده معمولاً هفت یا هشت نفراند که شیپور، نی، قره نی، طبل، دُهُل، کَرنا، و سِنج می نوازند.

موضوع تعزیه به تدریج از بیان واقعه روز عاشورا پیشتر رفت و قصّه ها و وقایعی پیرامون موضوع اصلی بدان افزوده شد. تعزیه های زنانه نیز وجود داشته است. معروف ترین آنها درخانه قمرالسّلطنه دختر فتح علی شاه قاجار اجرا می شده. نوع دیگر، تعزیه های مضحک است که زمینه اصلی آن از شبیه قنبرغلام حضرت امیرالمؤمنین(ع) گرفته شده و بعدها به صورت سیاه بازی راه خود را از تعزیه جدا کرده است.

برخی از محققّان این مراسم را دنباله آداب باستانی می دانند که از آن به گریستن مُغان یا سوگواری و سوگ سیاوشان یاد کرده اند. این مراسم نیز با حمل جنازه سیاوش و گریستن بسیار بر او در شبی تاریک و پُراندوه، شبیه شام غریبان، اجرا می شده و تا قرن های دراز بعد از اسلام همچنان رایج بوده است.

میر نوروزی

میر نوروزی ازنمایش هایی است که درنوروز برگزارمی شده. پیش از فرارسیدن نوروز تا روزسیزدهم مردی را، برای سه روز، به عنوان شاه دروغین برمی گزیدند و ازمردم عادی کسانی به سمت وزیر و جلاّد و شاعر و سایر مقامات درباری و حکومتی دستورهای او را اجرا می کردند. میرنوروزی دراین سه روز با لباس های رنگین و آراسته برتخت می نشست و ثروتمندان و بزرگان شهر را احضار می کرد و از ایشان می خواست که یا بنوازند و بخوانند، یا برقصند، یا چند ضربه چوب بخورند یا پولی بپردازند یا ازشهر و روستا بیرون بروند.

مراسم نمایش میرنوروزی به صورت برنشستن کوسه نیز آمده است. به این ترتیب که مردی کوسه را بر خری آراسته می نشاندند. او در یک دست کلاغی و در دست دیگر بادبزنی می گرفت و پیوسته با شکایت از گرما خود را باد می زد و هم چنان که از بازار می گذشت مردم به او هدیه و پول می دادند. گاه تماشاییان به کوسه، که سخت عرق می ریخت و با سر و صدای زیاد از گرما می نالید و ادا در می آورد، آب می پاشیدند. او نیز درمقابل از گِلی سرخ رنگ که در دست داشت پاره ای به سوی مردم می انداخت و جامه و صورتشان را رنگین می کرد.

میرنوروزی نسبت به کوسه برنشین مراسمی تازه تراست. گمان می رود که مراسم میرنوروزی و کوسه برنشین پیش از اسلام جنبه تاریخی داشته و به نمایش گئومات مُغ که در زمان هَخامَنِشیان به دروغ خود را شاه نامید باز می گردد.

مراسم میرنوروزی تا پیش از انقلاب اسلامی در نواحی دورافتاده در روستاها برگزار می گردید. در روستاهای کُردنشین خراسان، زنان کُرد نیز جداگانه برای خود میرنوروزی انتخاب می کردند. درسیزده روز اوّل بهار که مردان به صحرا می رفتند، زنان ده را قُرُق می کردند و در جشن و پایکوبی بربلندی ها موضع می گرفتند و منتظر می ماندند تا اگر مسافر یا شخص ناواردی نزدیک شود او را دست بسته به حضور میرنوروزی ببرند و وادارکنند که در رقص و آواز با ایشان همراهی کند یا پولی بپردازد یا چوب بخورد.

درشهرها، چند روزی پیش از نوروز، گاه حاجی فیروز درکوچه و بازار به راه می افتاد. وی مردی بود که صورت خود را سیاه می کرد جامه های برّاق رنگارنگ و کلاه بوقی بلند ومنگوله داری به سرمی گذاشت. یک دایره زنگی در دست داشت و همراه آن می خواند و می رقصید و، گاه با همراهی نقاره چی، می گفت : «حاجی فیروزه، بله. سالی یه روزه، بله.»

نقّاره خانه

نَقاره یا نَقّاره نوعی طبل دوتایی متصّل به هم یکی بزرگ تر با صدای بم و دیگری کوچک تر و با صدای زیراست. نقّاره را با دوچوب یا با کف و انگشتان دست می نواخته اند. کاسه نقّاره معمولاً از مس یا برنز ساخته شده که روی آن پوست گاو کشیده اند. به نقاره کوس هم گفته اند، از آلات موسیقی جنگ که آن را بر پشت پیل یا شتر می بستند و هنگام فرمان حمله یا برای ایجاد شور و هیجان جنگ یا برای اعلام خبر پیروزی محکم بر آن می کوبیدند. شتر نقاره در مثل به کسانی گفته می شود که با هیچ تهدیدی ازجا در نمی روند و تسلیم نمی شوند. شتر نقّاره به قدری سرو صدا شنیده که دیگر هیچ فریاد و هیاهویی او را رم نمی دهد و از راه خود باز نمی دارد.

در زمان صلح، نقاره را درمحلّی نزدیک جایگاه نگهبانان می کوفتند. احتمالاً اوقات کوفتن نقاره سه یا پنج نوبت در شبانه روز مقارن زمان پنج نماز یا درکشورهای شیعه مقارن سه نوبت نمازهای روزانه بوده است. علاوه براین، هنگام اعلام خبرهای خوش، مانند نشستن کسی به تخت پادشاهی یا رسیدن فردی به مقام و مرتبه مهمّ حکومتی یا ادای احترام برای شرفیابی سفیر و نماینده دولت های خارجی نیز نقاره می زده اند. کلمه نوبتی یا نوبت که به معنی نگهبان کشیک یا پاسدار در سر خدمت است ازهمین نوبت های کوفتن نقاره گرفته شده زیرا نقاره کوفتن را نوبت زدن نیز می خوانده اند. نقاره از لوازم و تشریفات دستگاه حکومت بوده است. وقتی کسی به منصب و مقامی می رسید، جزء لوازم دیگر، از جمله لباس، اسب، پرچم، شمشیر، به او طبل و کوس نیز، به علامت نمایندگی حکومت یا سالاری پاه، داده می شد.

هنگام جنگ برای نقاره زدن از دُهُل، دمامه، طبل، سِنج و دَف، که همگی صوتی بلند و گاه ترسناک دارند، استفاده می شده است. امّا در شهرها معمولاً از کَرنا و سُرنا و نقاره استفاده می کرده اند. کَرنا نوعی ساز بادی است که بدنه آن سوراخ ندارد و صدای بم آن فقط به کار دم دادن می آید. سُرنا لوله مخروطی بلندی است که شش سوراخ درجلو و یکی در عقب دارد. وقتی دو نوازنده کَرنا و سُرنا در میان نقّاره چیان باشد یکی از آن ها نغمه یا ملودی رامی زند و دیگری به اصطلاح نقّاره چیان دم می دهد. در روز عید قربان، شترقربانی را که به انواع زیور آراسته شده پشت سرنقاره چیان درشهر می گردانده اند.

درغیر اوقات جنگ، نقاره را دربامداد پیش ازطلوع آفتاب و درشامگاه درست تا لحظه غروب کامل آفتاب می نوازند. مدّت نقاره زدن هربار حدود یک ربع ساعت است. هر شب نیز سه نوبت طبل زده می شد. یک ساعت از شب گذشته طبل خبردار می زدند. در این وقت نقاره چی همراه زدن طبل دور خود می چرخید تا صدا به تمام شهر برسد. ساعت دوّم طبلِ برچین را می زدند که فروشندگان دکان های خود را ببندند. ساعت سوّم طبل بگیر و ببند بود و درپی آن شیپور. پس از آن دیگر هیچ کس حق نداشت در کوچه باشد.

نواختن نقاره نیز به یک رسم بسیار دیرین درمعتقدات ایرانیان باستان باز می گردد. در نقّاشی ها و حجّاری های متعلّق به مهر پرستان درسرزمین های ایران و روم، تصویر میترا درحالی که به بوقی به شکل شاخ، می دمد دیده می شود. گمان می رود که نقّاره کوفتن درصبح و شام یادگار این سنّت دیرینه است که خبر از طلوع وغروب خورشید می دهد. درآن لحظات نیایش های مذهبی در ستایش خورشید و دعا در آرزوی بازگشت آن انجام می گرفته است. بنا برمعتقدات باستانی خورشید هربار غروب می کند به اسارت اهریمنان درمی آید یا درکام نهنگ تاریکی فرو می رود و سحرگاه به یاری ایزدان و اَمشاسپندان جهان دوباره زندگی از سرمی گیرد و نور و روشنایی که نماینده اهورمزداست به هستی باز می گردد.

امروزه ظاهراً تنها درمشهد و حرم امام هشتم(ع) نقاره نواخته می شود. جایگاه آن بالای سردر شرقی صحن است. گمان می رود مکان بلند، به خصوص برسرگلدسته ها، که دور تا دور آن باز و قابل تماشاست، بیشتر به آن منظور برگزیده می شد تا لحظات برآمدن و فرو رفتن خورشید به دقّت رعایت شود. جای نقاره چیان حرم امام رضا(ع) نیزجایگاه بلندی است. حضرت علاوه برمقام بلند مذهبی، ریاست و حکومت نیز داشت و ولیعهد مأمون خلیفه عبّاسی بود. بدین جهت، تاکنون هر سحر و شامگاه به نشان دیانت و سلطنت معنوی او نقاره می نوازند.

از زمان صفویه تا پیش از انقلاب اسلامی، نقاره چیان دوره گرد در شهر به راه می افتادند و به مناسبت عروسی یا تولّد نوزاد پسر و یا جشن های نوروز و سایر شادی های عمومی نوای خوش سر می دادند. آهنگ دل انگیزی که هنوز هنگام تحویل سال به گوش ها می رسد همان نغمه خوش و دیرین نقّاره است.

نقّالی

نقّالی، یکی از فنون نمایشی است که تا دوران اخیر درگوشه و کنار ایران رواج داشته است. مجالس نقّالی معمولاً درقهوه خانه ها برگزارمی شده و برنامه های گوناگون داشته است. قدیمی ترین و معروف ترین آنها داستان پردازی و قصّه خوانی است. مجموعه های داستانی چون خدای نامه، هزارو یک شب، طوطی نامه از جمله آثار با ارزشی بوده که از زمان ساسانیان تا دوره های بعد از اسلام درگنجینه ها و خزاین پادشاهان و نام آوران نگاهداری می شده است. آوردن کتاب پَنچاتَنترا از هند به ایران نمودار اشتیاق ایرانیان به داستان های حکمت آموز و پُرمعناست. پس ازحمله عرب و پذیرش اسلام توسّط ایرانیان، اشتیاق به داستان های کهن نه تنها از میان نرفت بلکه با رفتار برتری جویانه اعراب و اُمویان، توجّه به تاریخ گذشته ایران به وسیله شُعوبیه اوجی تازه گرفت و بدین ترتیب مقدّمات سروده شدن شاهنامه آماده شد. دراین زمان مجموعه های بزرگی ازگفتار نقاّلان فراهم آمد که مهمّ ترین آنها پهلوان نامه های سَمَک عیّار و داراب نامه است که هردو آن نمودار مرحله تکامل یافته فن سخنوری و روش های جا افتاده و سنجیده این هنر مردمی است.

تاریخ نقّالی باردیگر در دوران صفویه به شکوفایی فوق العاده رسید. در این زمان علاوه بر داستان پردازی مراسم سخنوری درشب های ماه رمضان از بعداز افطار تا سحر به درازا می کشید. بدین ترتیب که درنخستین شب ماه رمضان سخنور درقهوه خانه سردَم می بست. سردَم جایگاهی است در صدر و بالای محوطه قهوه خانه بلندتر از جایی که دیگران نشسته اند. سپس وصله های درویشی به سردَم آویزان می شد و روی دیوارها و طاق نماهای قهوه خانه نیز پوست می کوبیدند و درفاصله هردو پوست علامت یکی از صنف ها را می آویختند. این کار ترتیب و روشی خاص داشت و سخنور با ریزه کاری های آن آشنا بود و دلیل انتساب هرعلامت و تاریخچه پیدایش سردَم خود را می دانست.

در این مجالس، سخنوری دیگر برای کوبیدن حریف حاضر می شد. یکی از دو سخنور به زبان شعر یا بحر طویل که نوعی نثر آهنگین است ازسخنور دیگر پرسش هایی می کرد و در برابر هر پرسش تکّه ای از جامه او را می ستاند. عاقبت سخنور عریان پارچه ای به دوش می انداخت و باز در قالب اشعار یا بحرطویل درحالی که چوب دست را در دست داشت به پاسخگویی می پرداخت و با هر پاسخ قطعه ای ازپوشش خود را باز می ستاند و در برابر با طرح سؤال های دیگرحریف را لخت می کرد. این مراسم در واقع به منظور اثبات حقّانیت مذهب شیعه دربرابر بطلان مذهب اهل تسنّن صورت می گرفت. این گونه سخنوری پس ازصفویه به تدریج از رواج افتاد. در دوره قاجار، به خصوص در دربار ناصرالدین شاه نقّالی باردیگر اهمیت پیدا کرد. بعدها، در زمان سلطنت محمد رضا شاه پهلوی، با پخش برنامه های تلویزیونی، نقّالی در قهوه خانه ها رو به زوال رفت و اگرچه در برگزاری جشن های توس یکی دوبار چند نقّال هنرنمایی کردند، امّا دیگر روزگار ایشان به سرآمده بود.

نقّال مردی هنرمند بود، آگاه از تاریخ و سنّن گذشته، با زبانی توانا بر بازگو کردن اشعار و نکته ها و لطیفه ها. هنگام سخن گفتن وی به مناسبت موضوع صدای خود را پایین و بالا می برد. حالت شادی، غم، ترس و هیجان به خود می گرفت. می خندید و می گریست و از چوب دستی خود گاه به عنوان شمشیر و گاه چون عصا بهره می برد. نقّال نوشته ای در دست نداشت و از اشعار و گفته هایی که درحفظ داشت نقل می کرد. فقط گاه گاه از روی شاهنامه ای که روی میز مخصوصش باز بود بیتی چند می خواند. گاه برای جلب توجّه مردم بسیاری که گرد آمده بودند چنان بلند سخن می گفت که نفسش می برید. امّا در همه حال نقّال از همه شخصیت ها، همه گونه طبایع و هرنوع موقعیت، نمایشی آماده داشت که درحضورمردم عرضه دارد. پهلوانی رستم، زیبایی و کامجویی تهمینه، شجاعت و جوانی سهراب و خودخواهی و نادانی کیکاوس را با حرکات صورت و اندام و صدا وجملات مجّسم می کرد. گاه می غرّید و گاه ناله و مویه سرمی داد. گاه می خندید و گاه از خشم آتش می گرفت. هنگام نقّالی صدا از کسی در نمی آمد و همه مشتاق ماجرا، گذشت زمان را از یاد می بردند.

نقّال، درست سربزنگاه، جایی که شنوندگان با هیجان و اضطراب تمام منتظر نتیجه بودند، قصّه را قطع می کرد و تا شب بعد شنوندگان را تشنه نگاه می داشت. نقّالی پیش از برقرار شدن قهوه خانه ها درمیدان های عمومی و صحرا و گاه میخانه و خرابات نیز انجام می شد و کاری پُردرآمد بود. نقّال گاه ضمن بیان داستان در موقعیت های حساس از سخن باز می ایستاد و به عناوین مختلف ازمردم پول می گرفت. اصطلاح رایج برای این منظور چراغ بود؛ چراغ اوّل، چراغ دوّم تا آخر. طلب پول معمولاً با تحریک عواطف جوانمردی و بزرگواری و دست و دلبازی شنوندگان همراه می شد. آخرین مرتبه پول گرفتن را چراغ الله می گفتند و مردم با نام خدا بار دیگر خود را ناچار از پرداختن پول می یافتند. گاه نقل یک قصّه از یک شب می گذشت و به درازا می کشید و نقّال اغلب داستان های بسیار را به صورتی به هم می بافت که ماه ها و سال ها هم چنان ناتمام بماند.

نقّال را اغلب گل مولا می نامیدند و گاهی هم به اومرشد می گفتند. بعضی از نقّالان همراه و دوستی نیز داشتند که او را ضمن داستان به نوعی وارد ماجرا می کردند. موسیقی به ندرت همراه نقّالی نواخته می شد و اگر لازم بود نقّال خود آن را به عهده می گرفت. نوشته اند که در روزگاران کهن نقّالی بود که داستان های باستان را باز می گفت و مردم را در اندوه گذشته به گریستن وا می داشت. آن گاه طنبوری از آستین بر می آورد و می نواخت و می گفت: «با این همه تیمار باید اندکی شادی.»

نقّالی و شاهنامه خوانی از رایج ترین تفریحات مردم درطول تاریخ ایران بوده است. هنوز در روستاهای دوردست و به خصوص نزد شبانان و گلّه داران رسم شاهنامه خوانی کمابیش باقی است. نقل قصّه های مذهبی، به خصوص از دوران صفویه، به صورت پرده داری و بیان ماجراهای واقعه کربلا، ضمن نمایش تصاویری که بر پرده نقش شده بود، از شاخه های هنر نقّالی است. نقّال هنگامی که برای مردم فرو دست سخن می گفت گاه از دردها و مصیبت های آنان و گاه از ستم و بی رحمی قدرت مداران سخنانی بر زبان می آورد. دشمن در داستان های حماسی گاه رنگ حاکمان و فرمانروایان بیگانه را داشت و همدلی با مظلوم همیشه به عقده گشایی ستمدیدگان می انجامید. سنّت نقّالان شاهنامه آن بود که در روزهای جمعه و سوگواری پس ازنقل، گریز به واقعه کربلا می زدند و روضه می خواندند و اشک ازمردم می گرفتند.

————————————————————————————–

منابع

– آربری، آرتور جان. میراث ایران. ترجمه احمد بیرشک. تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1336.

– انجوی، ابوالقاسم. جشن ها و آداب و معتقدات زمستان. تهران، امیرکبیر، 1352.

– بزرگ زاد، حبیب الله. جشن ها و اعیاد ملی و مذهبی در ایران قبل از اسلام. اصفهان، 1350.

– بیضائی، بهرام. نمایش در ایران. تهران، 1344.

– صادق هدایت، نوشته های پراکنده، تهران، امیر کبیر 1334.

-اناکراسنوولسکا، چند چهرهء کلیدی در گاه شماری اساطیری ایران، ترجمهء ژاله متحدین، تهران ، ورجاوند،1381

– صادق همایونی، تعزیه در ایران

***

برگزیدگان افسانه

انسان هزاران سال پیش از آن که خط را اختراع کند و تاریخ خود را بنویسد، سخن می گفته و به زبان ،خاطرات و تجربیات نیاکان را به آیندگان منتقل می کرده است. درنقل سینه به سینه این میراث گذشته، گویندگان فرصت می یافته اند با چاشنی ذوق و تخیّل از گزارش ساده حوادث داستان هایی دل انگیز و پُرمعنا بسازند. این داستان ها و افسانه ها، حکایت چگونگی پدید آمدن، رشد کردن و سازمان یافتن تمدّن و فرهنگ هر قوم است و از بینش فلسفی و ارزش های اخلاقی جامعه سخن می گوید.فرهنگ ایرانی مجموعه ای از زیباترین وعمیق ترین افسانه های جهان را داراست. بخش بزرگی از آنها درقسمت های مختلف اوستا گرد آمده است. افسانه خدایان درباره عناصرطبیعت و ایزدانی که نگهبان و مظهر آن ها بوده اند از آن جمله است. فرشته باران و دیو خشکی و تغییر صورت های بهرام، خدای جنگ و پیروزی، از دلنشین ترین این افسانه هاست. معتقدات مذهبی درباره آفرینش و انجام هستی، یافتن فَرَّه ایزدی که موجب رسیدن به پادشاهی است وجنگ و ستیز پهلوانان و دلیران با جادوان و دشمنان از دیگر موضوع های افسانه ای در اوستاست که بخشی از آن ها درشاهنامه، شاهکار جاودانه استاد توس، به نظم در آمده است. علاوه بر داستان های اوستا، افسانه های فراوانی درفرهنگ ایران پیش از اسلام وجود داشته و شعرا و نویسندگان دوره اسلامی بسیاری از آنها را به فارسی برگردانده اند. یکی از دلنشین ترین آنها شیرین و فرهاد است که نظامی گنجوی آن را به دوره تاریخی خسرو پرویز پیوند داده و داستان خسرو و شیرین را پدید آورده است.

ایرانیان در دوره اسلامی ازطریق قرآن کریم و تفسیرهای آن با بسیاری ازقصّه های تورات آشنا شدند. بعضی اشخاص و حوادث این قصّه ها با افسانه های ایرانی چنان درهم آمیختند که امروز داستان های مشابهی درباره بسیاری از نام آوران افسانه های ایرانی و قصّه های سامی برسر زبان هاست.

امّا افسانه های ایرانی، که بسیاری از آنها را هنوز عامه مردم سینه به سینه نقل می کنند، همه مربوط به روزگار باستان نیست. در دوران های پسین نیز گاه برخی شخصیت ها در بین مردم با صفاتی چنان ممتاز شهرت یافته اند که به تدریج چهره تاریخی آنان رنگ افسانه گرفته است. درتاریخ ایران بعد از اسلام سرداران و مبارزانی چون ابومسلم خراسانی و حمزه آذرک سیستانی از آن جمله اند. درباره سلطان محمودغزنوی و شاه عبّاس بزرگ صفوی نیز افسانه های بسیار برسر زبان ها بوده است. امّا برجسته ترین اشخاص از این دست پوریای ولی پهلوان جوانمرد خوارزمی است. این بخش به نقل فشرده ای از افسانه ها درباره اشخاصی که بیش از دیگران نزد عامه مردم ایران شناخته شده اند اختصاص دارد.

کیومرث

کیومرث به معنی زنده میرا، در افسانه آفرینش ایرانی نخستین انسان و پدر همه آدمیان است. اهورامزدا که از ستیز اهریمن با خود آگاهی داشت برای مقابله با او جهان را آفرید و سه هزار سال هستی همه نور و روشنایی بود. پس از آن اهریمن به روشنایی تاخت. امّا، از آن شکست خورد و به اعماق زمین گریخت. درتاریکی، اهریمن دیوها و دروغ ها را به وجود آورد تا یار او باشند. اهورامزدا از اهریمن خواست که از جنگ دست بردارد. امّا اهریمن نپذیرفت. سه هزار سال دیگر اهورامزدا و اهریمن یکی در جهان روشنایی و دیگری در تاریکی جدا از هم بودند. دراین مدّت اهورامزدا به آفرینش گیتی پرداخت و آسمان و زمین، آب، گیاه و چهارپایان و انسان را پدید آورد. نخستین حیوان گاو و نخستین انسان کیومرث بود.

اهریمن چون کیومرث پاک سرشت و نیرومند را دید از ترس او به گوشه ای خزید و هرچه دیوها و دروغ ها او را به دشمنی با کیومرث تحریک کردند نپذیرفت. تا آن که عفریت های به نام جهی یا جهه بانگ بر او زد که: «ای پدر ما برخیز تا چنان جنگ و ستیز درجهان برپا کنیم که اندوه و تیرگی آن، هُرمَزد و امشاسپندان را بیچاره کند و چندان بدبختی برسر آدم نیکوکار و گاو ورزا بریزیم که از زندگی خود سیر شوند.» از این سخنان اهریمن با شور و شادی از سستی برخاست و با همه دیوان به جنگ روشنایی رفت. آسمان و آب و زمین را درهم آشفت و گیاه و آدم و آتش را به دم بوی ناک خود بیافسرد و زمین را از جانوران آزاردهنده و زهردار پرکرد.

سپس به گاو و کیومرث تاختن آورد و آز و رنج و تشنگی و بیماری و افسردگی را برآنها چیره ساخت. گاو ناتوان گشت و بمرد و آتش با دود و تاریکی بیامیخت و نظام هستی از هم گسست و ایزدان آسمانی با دیوان نود روز درستیز بودند تا سرانجام دیوان شکست خوردند و به دوزخ و تاریکی افتادند. درآمیختگی نور و تاریکی سه هزار سال ادامه داشت.

پس ازمرگ گاو، از تن او 55 گونه گیاه و دوازده گونه درخت که در پزشکی به کار آید، از زمین رویید. تخمه گاو به ماه سپرده شد تا پاک گردد و با باران برزمین ریزد و از این تخمه گاو نر و ماده و از هرکدام آنها 272 حیوان مختلف به وجود آمد. پرندگان در هوا و ماهیان درآب ماندند. کیومرث از زیان اهریمن نمرد زیرا هنوز زمان آن نرسیده بود. امّا تخمه او بر زمین ریخت و پس از آن که در روشنایی پاک شد بخشی از آن به سپندارمذ، ایزد بانوی نگهبان زمین سپرده شد. پس از چهل سال از زمین بوته ای ریواس سر برکشید که دوشاخه درهم پیچیده همسان داشت. یکی مشیک و دیگری مشیانک، یکی زن و دیگری مرد. امّا چنان همانند که آنها را از یکدیگر باز شناختن ممکن نبود.

پس هرمز درآنها دمید و به آنها گفت: «شما آدمید باید نیکوکردار و نیک اندیش و نیک گفتار باشید تا مرا در ستیز با اهریمن و دیوان یار گردید.» امّا اهریمن نیز بیکار ننشست و دروغ را دردل ایشان گنجانید. بنابراین، انسان در ذات خود پاک و نیک است امّا به بدی و دروغ نیز تمایل دارد. آن کس که آرزومند بهشت و همه نیکی هاست با پاکی و راستی و آبادانی و شادی به یاری اهورامزدا برمی خیزد و روشنایی و نیکی را دربرابر بدکاری و ستم اهریمن یاری می دهد. مشیک و مشیانک پس از پنجاه سال صاحب یک پسر و یک دختر همزاد شدند. یکی را پدر خورد و دیگری را مادر. از آن پس اهورامزدا گوشت فرزند را در کام ایشان تلخ گرداند تا بچگان بمانند. سپس هفت جفت فرزند همزاد به دنیا آمد که هر زوج از آنها نیای یکی از نژادهای هفتگانه روی زمین شدند. ایرانیان از نژاد هوشنگ و گوزگ به وجود آمده اند. کیومرث در زبان پهلوی دارای لقب گرشاه است یعنی پادشاه کوه یا پادشاهی که از کوه فرود آمده است. امّا، مورّخان اسلامی آن را گُلشاه خوانده اند که تحریف همان گرشاه است گو این که می توان آن را پادشاه گل یا خاک زاد نیز معنی کرد.

تهمورث

تَهمورَث به معنی دلیر و پهلوان یکی از پادشاهان افسانه ای ایران است. او را از سلسله پیشدادی، پسر هوشنگ و برادر جمشید، دانسته اند. نام وی همه جا با صفات دیوبند و زیناوند آمده است که نخستین اشاره به غلبه وی بر دیوان دارد و دیگری به معنی مسلّح و دارای زین و برگ ممتاز است. بنا برآن چه در اوستا آمده، تَهمورَث زیناوند، با نثار قربانی، از وایَو، ایزد نگهبان هوا، خواست که وی را بر همه دیوان و مردمان و جادُوان و پریان چیره گرداند و اهریمن را به شکل اسبی درآورد تا بر او سوار شود. وایَو خواست او برآورد. تَهمورَث سی سال اهریمن را رام خود داشت. هر روز دوبار براو سوار می شد و به دو کرانه زمین می تاخت و بر سر وی گرز پولادین می کوفت. اهریمن روزی همسر تَهمورَث را به وعده انگبین و ابریشم فریفت و از او خواست که از شوهرش بپرسد که هنگام تاخت و تاز بر فراز و نشیب البرز، کجا وی را ترس فرا می گیرد. تَهمورَث در پاسخ به همسر گفت : «وقتی اسب از فراز البرز به تندی روی در نشیب می نهد مرا بیم فرا می گیرد و گرز پیاپی بر سرش می کوبم تا از گزند او برهم.» زن آن چه شنیده بود با اهریمن گفت. دیگر روز تَهمورَث سوار بر اهریمن گرد گیتی می تاخت که بر فراز البرز اهریمن سرکشی آغاز کرد و با تلاش بسیار تَهمورَث را بر زمین کوبید. آن گاه دم درکشید و او را فرو برد. جمشید از مرگ تَهمورث آگاه شد و با تدبیر لاشه او را از شکم اهریمن بیرون آورد تا به ستودان نهد.

در شاهنامه، تهمورث کسی است که در پادشاهی خود جهان را از دیوان پاک کرد و ریسیدن پشم و اهلی کردن سگ و یوز و مرغان شکاری را به مردم آموخت. پرورش خروس و گرامی داشتن آن پرنده زیبا که هر بامداد برآمدن خورشید را بانگ بر می دارد نیز به تهمورث نسبت داده شده است. تَهمورَث از پادشاهان فَرَه مند ایرانی است و چیرگی او بر اهریمن از همین رو ممکن گردیده. افزون براین، او کسی است که با اسیر کردن دیوان و در اختیار گرفتن آنان توانسته است، خواندن و نوشتن را که اهریمن پنهان کرده بود دوباره به مردمان بیاموزد. فردوسی از سی نوع نوشتن که دیوان به تهمورث آموخته اند یاد کرده و شش تای آنان را نام برده، تازی، پارسی، هندی، چینی و پهلوی. نقش تَهمورَث، سوار بر اهریمن که قرن ها بر دیوار گرمابه های ایرانی می نشسته و آنها را زینت می داده در ادب عرفانی فارسی رمزی است از تسلّط انسان پارسای نیکوکار برنفس پلید امّاره.

جمشید جم

جمشید جم از فرّه مند ترین شاهان اساطیر ایران است. از او به عنوان نخستین انسان و نخستین شهریار نیز در کتاب های باستانی یاد شده. در اساطیر وِدایی، یَمَ و خواهرش یَمی نخستین زن و مرد نوع بشرند. همین اسم ها در اوستایی به جم و جمی یا جم و جامَک تبدیل شده است. جمشید درسرودهای مذهبی با لقب های دارنده رمه خوب و بسیار زیباروی و درخشان آمده است. کلمه جمشید مرکب از دو جزء جم و شید است که جزء دوّم معنی نور و روشنایی می دهد و مظهر آفتاب و فروغ بی پایان آن است.

در شاهنامه، جمشید هم شهریار است و هم موبَد، یعنی نیرو و اندیشه هردو باهم دارد. به اعتقاد ایرانیان باستان، فَرّ یا فَرَّه نیرویی ایزدی است که از جانب اهورامزدا به پاکان و نیکان ایرانی داده می شود. شاه، پیامبر و پهلوان پس از به دست آوردن این موهبت ایزدی به پیروزی و دانایی و توانایی دست می یابند. جمشید، به گفته فردوسی در شاهنامه، نخستین کسی است که لباس و ابزار جنگ ساخته و بافتن و دوختن پارچه و لباس ها را ازکتان و ابریشم و پوست خز به مردم آموخته است. علوم و فنون، خط و نگارش، ترتیب دادن طبقات اجتماعی مردم، ساختمان خانه و قصر و باغ، استخراج معدن ، پزشکی و شناختن گیاهان دارویی همه به دست جمشید در بین ایرانیان رواج یافته است.

بنا بر افسانه های باستان، در زمان جمشید نه سرما بود و نه گرما، نه مرگ بود و نه ناخوشی، گله و رمه روز بروز افزایش می یافت و خرّمی و آبادانی سراسر زمین را فرا گرفته بود تا بدان جا که جمشید در روزگار پادشاهی خود سه بار در نیمروز به سوی روشنایی رفت، در مقابل خورشید ایستاد، با نگین زرّین خویش زمین را بسود و عصای زرافشان خود را به زمین زد و از سپندارمذ، فرشته نگهبان زمین، به نیایش و دعا خواست که زمین را بگستراند تا چهارپایان و مردمان جای کافی بیابند و راحت زندگی کنند. هرسه بار آرزوی او پذیرفته شد. سپندارمذ هربار به اندازه یک سوّم سطح زمین را گسترش داد و پادشاهی جمشید تا دور دست های زمین فرا رفت.

نگین زرّین و عصای زرنشان و، به گفته ای، سُرنای بلند آواز جمشید از مواهبی بود که اهورامزدا همراه نیروی فَرَّه بدو ارزانی داشته بود. بنا به روایات اوستا، جمشید نهصدسال بدین سان زیست. تا آن که روزی اهورامزدا انجمنی بیاراست و بدو فرمان داد که باغی بسازد و از انواع انسان، حیوان وگیاه و هرچیز خوب درآن جمع کند، زیرا زمستان سختی خواهد رسید و جهان غیر قابل زیست خواهد شد. جمشید چنین کرد. سه سال در نهایت سرما و یخ بندان گذشت و در پایان آن جمشید توانست به یاری ایزدان و امشاسپندان دو باره خرّمی و زندگی را به جهان بازگرداند.

در پایان هزارسال، جمشید را دیو غرور فراگرفت و بر اهورمزدا و آتش سرکشی آغاز کرد. آن گاه بود که فَرَّه به صورت مرغ شاهین از او جدا شد و در سه قسمت به میترا (ایزدمهر) و فریدون (شاه) و گَرشاسب (پهلوان) رسید. از آن پس دیگر هیچ شاهی چون جمشید فَرَه های سه گانه را با هم نداشت. پس از آن که فَرّ از جمشید گسست او افسرده و پریشان گرد جهان می گشت تا عاقبت به دست ضحّاک گرفتار آمد و به دستور او با ارّه دو نیمش کردند.

افسانه جمشید درادب فارسی به صورت رمز داستان جلال و شکوه بسیار است که بر اثر غرور و خودستایی آدمی به ذلّت و آوارگی می انجامد. با این همه، نام جمشید همه جا با خورشید و نور و روشنایی بسیار همراه است. جام جم درشعر حِکَمی و عرفانی فارسی کنایه است از آگاهی بر اسرار عالم غیب و رمزی است از دل عارف و حقیقت انسان که، اگرچه بسیار دیریاب و گرانبهاست امّا، در وجود هرکس به صورت پنهان جای دارد و همیشه با اوست. این انسان است که با شناختن ارزش های والای وجود خود باید جام جهان نمایی را که در دل دارد بشناسد و اسرار هستی را از آن بخواند.

ضَحّاک

ضَحّاک در افسانه های ایران مظهر ستم و بیدادگری است. در اوستا نام وی به صورت اژیدهاک (اژدها) آمده؛ مردی که سه سر، سه پوزه و شش چشم و هزارگونه چالاکی دارد و از مردم بابِل است، سرزمینی که ایرانیان طایفه ای عرب نژاد از ساکنان آنجا را تازی مینامیدند؛ نامی که بعدها به همه اعراب دادند. در اوستا همچنین آمده است که ضَحّاک در ناحیه کَرَند (در کرمانشاهان کنونی) برقلّه کوهی برای وایو، ایزد نگهبان هوا، قربانی بسیار کرد و از وی خواست که او را یاری دهد تا هرهفت کشور را از آدمی تهی سازد امّا وایّو خواهش اورا برنیاورد.

در شاهنامه، ضَحّاک تازی پس از گسستن فَّر از جمشید به ایران حمله آورد و پس از کشتن او هزار سال با ستم بسیار براین سرزمین فرمانروایی کرد. ضَحّاک، در شاهنامه، پسر نیکمردی به نام مَرداس است که در زمان جمشید می زیست. خوی زشت و آزمندی بسیار، ضحّاک را واداشت تا به فریب ابلیس پدر را بکشد و خود برجای او نشیند. از آن پس اهریمن به صورت جوانی خوب رو خوالیگر او شد و در فرصتی به شانه هایش بوسه زد. از جای بوسه ها دو مار رویید که ضَحّاک را سخت آزار می داد. دگر بار اهریمن همچون پزشکی به دیدار ضحّاک آمد و چاره درد او را درسیرکردن مارها با مغز سر جوانان دانست. اهریمن می خواست از این راه زمین را از مردمان تهی سازد. به فرمان ضَحّاک هر روز مغز سر دو جوان ایرانی را به مارهای دوش او می دادند تا آرام گیرند. ایرانیان ازستم ضَحّاک به جان آمدند. کاوه آهنگر که بنا بر گفته های عامیانه به این طریق پسران بسیاری را از دست داده بود پیشاپیش دیگران پیش بند چرمی خود را بر سر نیزه کرد و مردم را برضد ضَحّاک بشورانید. ایرانیان فریدون از نژاد جمشید را به پادشاهی برداشتند و او با دلاوری تمام دژ بلند ضَحّاک را تسخیر کرد و خواهران جمشید را که در اسارت او بودند آزاد ساخت.

بنا بر سنّت زَرتُشتیان. اهورامزدا فریدون را از کشتن ضَحّاک بازداشت و گفت: «اگر تو ضَحّاک را بکشی زمین از موجودات موذی و زیان آور پُر خواهد شد.» پس فریدون ضَحّاک را به بند کشید و درغاری برقلّه دماوند بیاویخت. درآخر زمان، ضَحّاک زنجیر خود را خواهد گسست و یک سوم از مردم و ستوران را نابود خواهد کرد. آن گاه اهورامزدا گَرشاسب را از زابلستان بر می انگیزد تا آن نابکار را از میان بردارد. محققان حدس می زنند که داستان این نجات از خاطره هجوم اقوام سامی که پیش از به قدرت رسیدن مادها و هَخامَنِشیان بارها به ایران حمله آوردند سرچشمه گرفته باشد. به گمانی دیگر، ممکن است این افسانه منشأ طبیعی داشته باشد، زیرا در روزگاران گذشته کوه دماوند آتش فشانی فعّال بود که هرچند یکبار به خروش درمی آمد و مواد گداخته از آن به سان مارهایی دهشتناک و آتشین سرازیر می شد. داستان به بند کشیده شدن ضَحّاک در دماوند ممکن است هم زمان با فروکش کردن آتش فشانی ها پیدا شده باشد. همچنان که هراس دائم از بند گسستن دوباره ضَحّاک نیز نشان از نگرانی فعّالیت دوباره این آتش فشان دارد.

با این همه، ضَحّاک در شاهنامه مظهر فرمانروایی بیگانه بر ایران است که از آن جز ستم و بیداد نزاید و آرزوی سرآمدن روزگارش همواره دل آزادگانی چون کاوه را به تپش می آورد.

کاوه آهنگر

کاوه آهنگر نام آورترین قهرمان مبارزه بر ضدّ ستم بیگانگان دراساطیر ایران است. وی که بنا بر شاهنامه پسرش قربانی ضَحّاک ماردوش شده بودند، فریدون از نژاد جمشید را که نزد شبانان می زیست یافت و با گردآوردن مردم برضد ضَحّاک سر به شورش برداشت. ضَحّاک که از وجود فریدون و فَرَّهمندی او آگاه بود، مجلسی آراست و از بزرگان یک به یک خواست که در نامه ای با مُهرخویش او را دادگر و همه کار او را خوب و درست بخوانند. بزرگان از ترس چنین کردند. امّا، کاوه مردانه به پای خاست و همه زشتی وجود ضَحّاک و ستم او را به فریاد بر زبان آورد و آن سند را درید و پایمال کرد. آن گاه پیش بند چرمینِ خود را که آهنگران هنگام کار بر تن می پیچند بر سرنیزه کرد و مردم را به پادشاهی فریدون فرا خواند. ایرانیان با او یار گشتند، چرم کاوه را به انواع زر و جواهر رنگارنگ زینت دادند و در پی فریدون روانه شدند.

ضَحّاک در شاهنامه، تازی خوانده شده و فردوسی او را همچون اعراب توصیف کرده است. امّا، در اساطیر ایران ضَحّاک اژدهایی است سه سر که در آسمان آب را به اسارت درآورده و مانع فرو ریختن باران و سرسبزی و خرّمی زمین است. وی مظهر حکومت غیر ایرانی و ستمگری و خشونت بسیار و کاوه مظهر ایرانی سلحشور بیداری است که با مردانگی و قدرت برضدّبیگانگان قیام می کند و آنان را از سرزمین خود می راند.

پیش بند چرمین کاوه پس از این شورش به نام درفش کاویانی به صورت پرچم ایرانیان درآمد. گفته اند که این پرچم به عنوان مظهر پیروزی سپاه ایران تا آخر دوران ساسانیان حفظ می شد. درحمله اعراب درفش کاویانی به دست دشمن افتاد و عرب ها به طمع زر و گوهر آن را قطعه قطعه کردند.

جشن مهرگان به یاد غلبه فریدون برضَحّاک برگزار می شد. شاید فرو ریختن نخستین باران های پاییزی بنا بر اسطوره اژیدهاک نشان ازشکست او دارد که آن ها را درآسمان اسیر کرده بود. امّا گفته اند که عبارت «هزارسال بزی» که دعای مخصوص جشن مهرگان است از آن آمده که چون ستم ضَحّاک هزارسال دوام یافت، اکنون آرزو می شود که شادی و آزادی نیز هزارسال دوام یابد.

گَرشاسب

گَرشاسب به معنی دارنده اسب لاغر میان، دلیر ترین پهلوان اوستا، از تبار جمشید و ازخاندان سام است و نژاد رستم به او می رسد. از پدر گَرشاسب در اوستا به عنوان پارساترین، داناترین، توانگرترین و کامکار ترین مردمان یاد شده. وی نخستین پزشک اساطیری ایران است؛ کسی که مرگ و تب و بیماری را دورمی کند و بر زخمی که از پیکان تیر بر تن پهلوان نشسته است مرهم می گذارد. گَرشاسب را اوستا با صفات جوان، دلیر، مردسرشت، دارنده گیسوان انبوه و گُرز گران توصیف می کند. او دارای فَرَّه پهلوانی است. بنا بر نوشته های زَرتُشتی، گَرشاسب از سرزمین زابلستان است. درکنار رودخانه ای در جنوب غَزنه و مشرق قندهار، به بارگاه ایزد بانو آناهیتا قربانی کرده و از او خواسته است که بر دشمنان پیروزش گرداند. گرشاسب پس از کشتن دشمنان خاندان خویش، در هفت نبرد سهمناک به پیروزی های بزرگ رسید. از این هفت جنگ به هفت خان گَرشاسب نیز تعبیر کرده اند.

نخستین جنگ وی با دیوی به نام گندِرب زرّین پاشنه، وزیر ضَحّاک بود که سرش به خورشید می رسید. گرشاسب درمیان دریا با او جنگید و با گرز بر سر اوکوبید. دیگربار، گَرشاسب با اژدهای شاخ دار نبرد کرد؛ موجود ترسناکی که اسبان و مردم را می درید و زهر زرد رنگی از او جاری بود که همه جا را می سوزاند. گَرشاسب نادانسته بر پشت آن حیوان ترسناک آتش افروخت تا درمیان دیگ ناهاری برای خود فراهم کند. گرما جانور را به خشم آورد. از زیر دیگ برجست و آب جوش برزمین فرو ریخت. گَرشاسب هراسان خود را کنار کشید و از آن پس جنگ میان آن دو درگرفت. گَرشاسب این اژدهای شاخ دار را نیز با گرز کشت درحالی که در میان دندان های او هنوز اسبان و آدمیان گیر کرده بودند.

گرگ کبود و کَمَک مرغ دو دشمن دیگر گَرشاسب بودند. پهلوان با کُُشتن مرغ که با بال های خود ماه و خورشید را پوشانده بود و نمی گذاشت باران فرو ریزد، توانست کشتزارها و سرزمین های ایران را ازخشکی برهاند و با باران سیراب کند. هفت تن راهدار آدم خوار و ناپاک نیز، که از بزرگی سرشان به ستاره ها می سایید، به دست گَرشاسب ازمیان رفتند. دیگر بار، گَرشاسب باد را، که فریفته اهریمن شده بود، رام کرد و او را واداشت که بر بوستان به نرمی بوزد و گل ها و گیاهان سودمند را بارور کند. آخرین دشمن گَرشاسب زنی کابلی بود که اهریمن او را برای شیفتگی گَرشاسب آفرید. امّا، پهلوان او را شناخت و از میان به دو نیم کرد. گَرشاسب در سنّت زرتشتی یکی از هفت تن جاویدانان است که هریک بر اثر حادثه ای به خواب رفته اند تا در رستاخیز به یاری زَرتُشت برخیزند و زمینه را برای رستاخیز و زندگی دوباره مهیّا کنند. توس، گیو، گودرز، پَشوتَن، سام، گَرشاسب و بهرام ورجاوند آن هفت تن زنده ی نامیرایند.

پایان زندگی گَرشاسب چنان است که وی براثر تیر مردی تورانی در زابلستان برزمین افتاد و دیو بوشاسب که خواب غیر طبیعی را بر انسان تحمیل می کند او را ربود. از آن پس گَرشاسب، درحالی که فَرَّه در فراز آسمان بالای او ایستاده، در همان جا افتاده است تا روزی که ضَحّاک زنجیر خود را بگسلد و از دماوند به زیر آید. آن گاه به فرمان اهورامزدا گَرشاسب برمی خیزد و با گرز برفرق ضَحّاک می کوبد. از آن پس دیگر مرگ و بدبختی پایان می یابد و آمدن سوشیانس را نوید می دهد.

درآثار زَرتُشتی به سیتز آذر با گَرشاسب اشاره رفته است. نوشته اند یک بار گَرشاسب از دیر شعله کشیدن آتش تنگ حوصله شد و با گرز برآن کوبید. ایزد اردیبهشت که نگهبان عنصر آتش است از این بی احترامی آزرده گردید و پس از تیرخوردن گَرشاسب از وارد شدن روان او به بهشت جلوگیری کرد. بیان دلیری ها و پهلوانی های گَرشاسب در افسانه برای آن است که اردیبهشت را با او بر سر مهر آورد تا بر او ببخشاید.

زال زر

زال به معنی پیر و سپید موی، نام پسر سام نریمان از پهلوانان به نام ایران و فرمان روای سیستان است. چنان که در شاهنامه آمده است سام چون هنگام تولد، پسر را همچون پیران با موی و مژه و ابروی سپید دید، از ننگ سرزنش مردمان، با وجود زاری مادر، فرزند را به کوه البرز برد و برسنگی رها کرد. سیمرغ که بر قلّه کوه آشیان داشت او را گرفت و بابچگان خود پرورش داد. سال ها بعد پدر از کرده خود پشیمان شد و با سران سپاه به جستجوی پسرپرداخت. در دامن کوه البرز جوانی برومند یافت که درحال شکار بود.

هنگامی که زال با پدر برمی گشت، سیمرغ از بال خود پری باو داد تا هرگاه در مشکلی درماند از او با آتش زدن پر یاری جوید. زال اندک زمانی پس ازبازگشت، جوانی بلند بالا، ورزیده و به انواع هنرهای رزم و بزم آراسته شد. منوچهر پادشاه ایران اورا به فرمان روائی سیستان منصوب کرد. زال رودابه دختر پادشاه کابل را درگلزاری خرم دید. دوجوان به یکدیگر دل باختند امّا سام پدر زال و منوچهر پادشاه ایران با ازدواج ایشان مخالفت می کردند، زیرا رودابه دختر مهراب کابلی از نژاد ضحّاک بود و ایرانیان وصلت با او را خوش نداشتند. اصرار زال، و یادآوری ستمی که در آغاز تولد بر او رفته بود، و پیشگویی ستاره شناسان درباره تولد فرزندی پهلوان از ایشان موجب موافقت بزرگان گردید.

عاقبت ازدواج سرگرفت و رستم به دنیا آمد. هنگام زادن رستم، رودابه رنج بسیار می برد. زال با آتش زدن پر، سیمرغ را به یاری خواند. سیمرغ دستور داد پزشکی دانا به مادر شراب فراوان بنوشاند تا بیهوش گردد، آن گاه پهلوی او را بشکافد و بچه را بیرون آورد.

بار دیگر درجنگ رستم با اسفندیار، زال با آئین مخصوص درکنار گوسفندی که قربانی کرده بود، آتش افروخت و پر سیمرغ را به آتش نهاد. سیمرغ حاضر شد. به دستور سیمرغ، رستم که روز اوّل درجنگ با اسفندیار سخت زخمی شده بود با مالیدن پری از بال سیمرغ برتن زخمی خویش کاملا بهبود یافت. زال در افسانه های ایرانی مظهر دانائی و فرزانگی است که شاید مربوط به ارتباط او با سیمرغ باشد که به معنی مرغ سئن یا فرزانه و اسرار دان است.

رستم دستان

رستم بزرگترین و نام آورترین پهلوان حماسه ملّی ایران است. در زبان فارسی از او با عناوینی چون رستم زال، تَهمتَن و جهان پهلوان رستم دستان یاد کرده اند. نام او به معنی کشیده بالا و قوی پیکر است. رستم از خاندان پادشاهان بزرگ سیستان است که نژادش به جمشید می پیوندد.

پدرو مادر رستم، زال و رودابه اند و او ثمره عشقی پهلوانی و پُرماجراست. زادن او برای مادر با رنج بسیار همراه بود آن چنان که عاقبت زال از سیمرغ یاری خواست. به اشاره سیمرغ پهلوی رودابه را شکافتند و طفل را که بسیار درشت بود بیرون آوردند. نام رستم در اوستا نیامده، امّا حدس زده اند که داستانش قدیمی و متعلّق به قبل از دوران مهاجرت سَکاها به سیستان باشد. بعضی نیز او را از امرای بزرگان و سرداران ایران درعهد اشکانی می دانند و شخصیتی تاریخی می شمرند که به افسانه پیوسته است. رستم در حماسه ملّی ایران ، شاهنامه جنبه ای کاملا افسانه ای به خود گرفته. ششصد سال زندگی می کند و نیرویی فوق بشری دارد. اسب او رَخش، نیز موجودی برتراست و همه جا، در جنگ، در مصاف رستم با جادوان، در شادخواری و بزم پهلوان دلاور را همراهی می کند. بخش حماسی شاهنامه همه توصیف پهلوانی های رستم و تدبیرهای درست او و مبارزه ها برای حمایت از پادشاهان ایرانی است. کشتن دیوسپید، جنگ های طولانی با افراسیاب، گذشتن از هفت خان، پرورش سیاوَش و کین خواهی از افراسیاب ازجمله داستان هایی است که در شاهنامه به تفصیل آمده.

هفت خان رستم عبور از هفت مرحله سختِ ستیز است که پهلوان ضمن آن خود را برای رسیدن به مازندران و نجات کیکاوس از بند دیو سپید آماده می کند. در هفت خان، به ترتیب، نخست جنگ با شیر در تاریکی شب صورت می گیرد. رخش، برای آن که پهلوان بیدار نشود، خود با شیر درمی افتد و اورا می کشد. رستم او را از این کار سرزنش می کند. در خان دوّم، رستم از تشنگی و گرما ناتوان می گردد، امّا میشی او را به سرچشمه رهنمون می شود. در خان سوّم، اژدها در تاریکی بر رستم حمله می آورد و پهلوان به یاری رَخش او را نیز از پای درمی آورد. در خان چهارم، زنی جادو به فریب نزد رستم می آید و دلبری آغاز می کند، امّا وی نام خدا را بر زبان می آورد و از این راه او را به صورت واقعی خود، که جادوگری پیر وزشت و نفرت انگیز است، بر می گرداند و به زخم خنجر به دو نیمش می کند. آن گاه، رستم با اولاد، پهلوان مازندرانی، روبرو می شود و او را اسیر می کند و راهنمای خود می سازد. جنگ با ارژنگ دیو و کشتن دیو سپید، در بن غاری تنگ و تاریک، داستان خان های ششم و هفتم است که رستم به پهلوانی از آن ها نیز سرافراز برمی آید و به جستجوی کیکاوس، شاه ایران که اسیر سالار مازندران است، می رود.

افزون بر جنگ های دراز رستم با افراسیاب ، وی درگیر دو جنگ مهم دیگر نیز می شود: جنگ با اسفندیار و سهراب. داستان این دو جنگ آمیخته با عواطف بسیار شدید پهلوانان رو در رو از شاهکارهای اساطیر ایران و شاهنامه ی فردوسی توسی است.

رستم پس ازجنگ با اسفندیار به حیله برادر خویش، شَغاد، در چاهی بسیار ژرف فرو می افتد و همان جا همراه رَخش جان می دهد. امّا در فاصله سقوط تا ته چاه تیری در کمان می نهد و کین از برادر نا اهل می ستاند.

شخصیت والای رستم در شاهنامه ازحدّ پهلوان حماسی بسی بالاتر است. در آثارعرفانی از او به عنوان انسان کامل و عارف واصل و شناسای حقیقی راه حق یاد کرده اند. درشعرو ادب فارسی نیز رستم نمونه ی مردانگی، بلند نظری، نیرومندی و درست اندیشی است؛ کسی که در مصائب و ستم های روزگار از او یاد می کنند و برای رهایی از بند ظالمان و نجات از سلطه بیگانگان از او یاری می جویند.

افراسیاب

افراسیاب در اوستا و شاهنامه پادشاه توران و بزرگ ترین دشمن ایرانیان است. تورانیان قبیله ای بیابان گرد از آریاییان بودند که در تمدّن به پای ایرانیان نمی رسیدند و از نواحی شمال شرق و غرب دریاچه خَزَر پیوسته به ایران سرازیر می شدند. جنگ های ایران و توران در دوره پادشاهان پیشدادی و کیانی همه در باره این هجوم ها است.

افراسیاب دوبرادر داشت. یکی اَغریرث که سپهدار لشکر توران بود و به ایرانیان مهر می ورزید. وی چند تن از سرداران ایرانی را که اسیر تورانیان شده بودند آزاد کرد به این امید که جنگ پایان پذیرد و دوستی بین ایران و توران به وجود آید. امّا افراسیاب که پُرکین و خشم بود به همین جرم اغریرث را کشت. برادر دیگر افراسیاب، گَرسیوَز با ایرانیان دشمن بود و کشته شدن سیاوَش شاهزاده ایرانی و داماد افراسیاب به اصرار و تحریک او صورت گرفت.

جنگ های ایران و توران با کشته شدن سیاوش و کین خواهی رستم از افراسیاب به اوج رسید. سرانجام افراسیاب، که بر اثرحمله های مداوم کی خسرو نواده خود و پسر سیاوش که دارنده فَرَّه کیانی بود، به ستوه آمده و فراری شده بود، روزی در کوه های قفقاز به دام افتاد. عابدی زاری او را شنید و با کمک سرداران ایرانی که درآن نزدیکی بودند او را دستگیر ساخت. محل این واقعه نزدیک آتشکده آذرگُشَسب در شیز آذربایحان بود که امروز, ویرانه هایش به نام تخت سلیمان مشهور است.

افراسیاب پس از آن که دستگیر شد از فرصتی استفاده کرد و خود را به دریاچه ارومیه انداخت تا فَرَّه ایزدی را که درآن دریاچه نگهداری می شد برباید. امّا توفیق نیافت، همچنان که پیش از آن نیز بارها به درگاه ایزد بانو آناهیتا قربانی و نثار آورده امّا هرگز کامیاب نشده بود. زیرا به اعتقاد ایرانیان فَرَّه ایزدی موهبتی است که تنها به شاهان و پیامبران و پهلوانان ایرانی می پیوندد و بیگانگان هرگز از آن بهره ور نخواهند شد. ایرانیان برای بیرون کشیدن افراسیاب از دریاچه، برادر او گَرسیوَز را به خفّت تمام آوردند و تازیانه زدند. افراسیاب به همدردی با برادر از دریاچه برآمد و هر دو آنها به انتقام خون به ناحق ریخته سیاوش کشته شدند.

درآثار زَرتُشتی ازدستگیری افراسیاب نه درغار که در قصر زیرزمینی خود وی سخن رفته است. برسقف این قصر ماه و خورشید و ستارگان نورافشانی می کرد و صد ستون که هریک به بلندی هزار قد آدمی بود سقف را نگه می داشت. جایگاه این قصر را نزدیک بخارا نوشته اند، شهری که قرن ها و هزاره ها پس از آن روزگار هرسال مراسمی درسوگ سیاوش برگزار می کرد. در آثار مذهبی زَرتُشتی از افراسیاب با صفتی یاد می شود که به معنی مجرم و سزاوار مرگ است.

کیکاوس

کیکاوس از پادشاهان اساطیری ایران و از سلسله ی کیان است. در اوستا از او به عنوان پادشاهی مقتدر و فرّهمند یاد شده که بر فراز البرز صد اسب و هزار گاو و ده هزار گوسفند قربانی کرد و از ایزدبانو ناهید خواست که او را توانا ترین و پیروزمند ترین شهریار روی زمین کند. ناهید فرشته نگهبان آب که خود فَرَهمند و فَرَهبخش است آرزوی او را برآورد و کیکاوس بر هفت کشور و دیوان و آدمیان پادشاهی یافت. سپس برفراز البرزکوه هفت کاخ بلند برآورد. یکی از زر، دو از سیم، دو از پولاد و دو از آبگینه. هرکس از ضعف پیری به رنج بود چون بدان کاخ ها می رفت جوان پانزده ساله می شد.

بنا برشاهنامه کیکاوس در پادشاهی150 ساله خویش بارها حادثه آفرید. نخست رامشگری ازمردم مازندران افسانه ای با توصیف زیبایی های سرزمین خویش او را برانگیخت که به آن دیار لشکرکشد. پند پیران و هشداربزرگان او را از راه باز نداشت. چون سپاه کیکاوس به مازندران رسید و به کشتن و سوختن و غارت پرداخت، شاه مازندران دیو سپید را به یاری خواند. دیو سپید شبانه سپاه کیکاوس را درهم شکست و شاه و سران لشکر را کور کرد و به بند کشید. کاوس، شرمگین و اندوه زده، فرستاده ای به زابلستان روانه کرد و از زال زَر خواست کسی را به نجات او بفرستد. زال فرزند جوان و پهلوان خود رستم را برای نخستین بار به نبرد روانه ی مازندران نمود و به او آموخت که چگونه از راه میان برخود را زودتر به مازندران برساند. رستم در این راه هفت خان را با پیروزی در نوردید و با کشتن دیو سپید کاوس و سران سپاه او را از بند دیوان مازندران رهانید.

سپس کیکاوس به جنگ شاه هاماوَران (حیره) رفت و پس از شکست دادن او دخترش سودابه را به زنی خواست. امّا این بار نیز فریب خورد و اسیر شاه هاماوَران شد. باز رستم به یاری او شتافت و او را از بند دشمن برهانید. دیگر بار، ابلیس به فریب دادن کیکاوس پادشاه خودکامه پرداخت. دیوی را واداشت تا با چرب زبانی و خوش آمدگویی کیکاوس را به تسخیر آسمان تشویق کند. کیکاوس باز فریفته شد. چهار بچه عقاب را که از آشیانه مادر ربوده بود به مرغ و کباب برّه پروراند و چون بزرگ و نیرومند شدند آنها را به چهارپایه تختی بست که در چهارگوشه آن بر سرنیزه های بلند ران های کباب شده آویخته بود. عقاب ها به سودای رسیدن به گوشت به سوی آسمان بال گشودند. امّا پس از چندی خسته و گرسنه از پرواز بازماندند و نگونسار به شهر آمل درهمان مازندران افسانه ای فرو افتادند. پهلوانان ایرانی، رستم، گیو و گودرز ناچار دوباره به سرزمین دشمن لشکر کشیدند و کیکاوس را که پوزش خواه و زرد روی بود به پایتخت باز گرداندند.

درپایان زندگی، کیکاوس تاج و تخت پادشاهی را به کی خسرو نواده خود و پسر سیاوش می سپارد. کیکاوس، اگرچه پادشاهی فَرَّه مند است امّا در افسانه های ایرانی از او به عنوان مظهر خودکامگی و سبک سری یاد میشود. ماجراهای زندگی کیکاوس در آثار عرفانی نیز تعبیرهای رمزی به خودگرفته است. دراین تمثیل ها کیکاوس مظهر نفس انسانی است که با همه عظمت قدر و والایی مقام، بارها و بارها فریب دنیای مادّی و لذّات جسمانی را می خورد و هرچند پیوسته گناه خود را درمی یابد و با درد و اندوه از آن شرمنده می شود امّا باز نفس امّاره در سیمایی تازه او را می فریبد و به گناهی دیگر می کشاند.

سیاوَش

سیاوَش از شاهزدگان و دلاوران افسانه ای ایران است. بنا بر شاهنامه، کیکاوس پادشاه سبکسر و بدخوی سلسله کیانی پسری دانا، خوش سیما و دلیر به نام سیاوَش داشت که از کودکی پرورش او را رستم به عهده گرفته بود. هنگامی که سیاوَش جوانی کار آمد شد و به دربار پدر بازگشت، همسر کیکاوس، سودابه دختر شاه هاماوران، به او دل باخت. امّا سیاوَش نیک نهاد به آرزوی او تن در نداد. سودابه خشمگین شد و نزد کیکاوس به سیاوَش تهمت بدکاری زد. به آیین آن روزگاران، کسی که خود را بی گناه می دانست باید از آتش به سلامت بگذرد. سیاوش درحضور پدر و بزرگان دربار از گذر باریکی میان دو تل عظیم آتش سواره بگذشت و پاکدامنی خود را ثابت کرد.

پس از چندی، به قصد در امان ماندن از تحریکات سودابه داوطلب جنگ با پادشاه توران شد. در رو در روی دوسپاه، افراسیاب که از جلادت سیاوَش به هراس افتاده بود تقاضای آشتی کرد. سیاوَش درخواست او را پذیرفت. امّا وقتی به دربار پدر رسید،کیکاوس پسر را سرزنش کرد و سیاوَش ناچار رنجیده نزد افراسیاب بازگشت. تورانیان مقدم او را گرامی داشتند و افراسیاب دختر خود، فرنگیس، را به همسری او درآورد. سیاوش با اجازه افراسیاب در خُتَن قلعه ای به نام گَنگ دژ ساخت و با صد تن از همراهان ایرانی خود به خوشی روزگار می گذراند. امّا، گَرسیوَز، برادر افراسیاب که بر دلاوری و محبوبیت او حسد می برد، افراسیاب را بدگمان کرد. عاقبت افراسیاب به کشتن سیاوش جوان، که خوش سیما و خردمند و پاک نهاد بود فرمان داد.

سیاوَش درافسانه های ایرانی مظهر مظلومیت و بیگناهی است. ازخون به ناحق ریخته او هر بهار گیاه پرسیاوشان برلب جوی ها و آبگیرها می روید. وی در افسانه های بسیار کهن آریایی مظهر گیاه و سرسبزی است و مرگ جانگذار او فرا رسیدن فصل سرما و برخاک افتادن گیاه را خبر می دهد. مراسم خاص عزاداری سیاوشان یا سووَشون که تا زمان های نه چندان دور از روزگار ما درنواحی مختلف پهنه ی ایران ازجمله درفرارود(ماوراءالنهر) و فارس رایج بوده، دلیلی بر این باور شمرده می شود. دراین مراسم شبانگاه بر مرگ سیاوش نوحه و زاری می کردند و زنان دسته های موی خود را به نشان فرو ریختن برگ ها می بریدند و آن را بر درختان نظرکرده می آویختند. سوگواری شام غریبان در شب دهم محرّم را نیز با این مراسم بی ارتباط نمی دانند.

کی خسرو

چنان که درشاهنامه آمده است خبرکشته شدن سیاوَش در ایران هنگامه ای برپا کرد. رستم، که او را به فرزندی پرورده بود، سودابه را به کین او کشت، به توران تاخت و همه جا را ویران کرد. امّا چون هوس بازی های کیکاوس پایان نداشت، فَرّ کیانی از او جدا شد و افراسیاب قدرت یافت که دوباره به ایران بتازد و بیداد و ویرانی کند. پس از مرگ سیاوش، فرنگیس همسر او که باردار بود، پسری زائید. به دستور افراسیاب بچه را به شبانان سپردند تا از نژاد خود با خبر نشود. این پسر کی خسرو نام گرفت. گیو، پسر گودرز، و از پهلوانان ایرانی، برای آوردن کی خسرو نهانی به توران رفت و پس از هفت سال جستجو کی خسرو و فرنگیس را یافت. فرنگیس به خواهش گیو از خزانه زره ی سیاوَش فره مند راکه آب و آتش بر آن کارگر نبود، از خزانه به در آورد و بر تن کی خسرو کرد تا از گزند در امان ماند. آن گاه او را بر اسب سیاه سیاوّش، که این همه سال به هیچ کس سواری نداده بود، نشاندند وهمگی سپاه با جنگ و گریز به سوی ایران راه افتادند.

سال ها بعد، کی خسرو به دستور کی کاوس به کین پدر برخاست ودرجنگ های طولانی که توصیف آن ها بخش بزرگی از شاهنامه را دربرگرفته، افراسیاب و برادرش، گَرسیوَز، که محرّک قتل سیاوش بود کشته شدند. کیخسرو پس از کیکاوس پادشاه ایران شد و به اوضاع نابسامانی که در دوران حکومت خودکامه ی وی پدید آمده بود پایان داد. کی خسرو در اساطیر ایران و باور های زرتشتی شاه فره مندی است که دلاوری و ژرف اندیشی اخلاقی را باهم دارد. بنا بر افسانه وی پس از سرو سامان دادن به اوضاع، پادشاهی را به یکی از افراد خاندان خود، لُهراسب، واگداشت و خود با چند تن از دلاوران ایرانی به کوه بلند رفت، شبانگاه درکنار چشمه ای به همراهان خود خبر داد که با دمیدن سپیده دیگر او را نخواهند یافت. چندتن از دلاوران ایران با او همراه شدند. اما کی خسرو بدیشان هشدار داد که آمدن به دنبال وی خطرناک است و آنان او را دیگر نخواهند دید. پهلوانان ناچار بازگشتند ، جز یکی دو تن ازجمله گیو که شب را درنزدیکی او به خواب رفتند. بامدادان هرچه پی کی خسرو گشتند او را نیافتند و خود در توفان برف و بوران کوه از پای درآمدند.

کی خسرو، که او را صورت افسانه ای کوروش بزرگ می شمارند، در ادب عرفانی فارسی مظهر انسان کامل و پیر به حقیقت پیوسته ای است که جهان معنا و حقایق روحانی را برحکومت ظاهری و قدرت دنیایی ترجیح داده و از همین رو در شمار هفت تن جاویدانانی است که بنا بر سنّت زَرتُشتیان روز رستاخیز به یاری سوشیانت، موعود آخر زمان، برمی خیزد و اهریمن و پلیدی او را از پهنه زمین پاک می کند.

چنین مشهور است که غار شاه زنده، در سی و پنج کیلومتری جنوب غرب اراک، محلی بوده که کیخسرو در آن جا عزلت گزیده است. این غار اعجاب انگیز دخمه ای بزرگ است که بر فراز قلّه ای به ارتفاع 2890 متر ازسطح دریا واقع شده و زَرتُشتیان هرساله از سراسر جهان برای زیارت به آن جا می روند. در پای کوه چشمه ای پرآب از زمین می جوشد که زائران از آب آن می نوشند و به عنوان داروی شفابخش به همراه خود می برند.

سهراب

سهراب، پهلوان دیگر حماسه ملّی، پسر رستم است. مادرش، تهمینه، دختر شاه سَمَنگان، خود نیمه شبی بر بستر رستم می رود. امّا رستم که عشق را نیز پاک و پهلوانی می خواهد نخست با او پیوند زناشویی می بندد. هنگامی که سهراب، فرزند آنان پهلوانی قوی پیکر می شود به آرزوی شناختن پدر به سوی ایران می رود امّا از بیم افراسیاب نیت خود را آشکار نمی کند. پهلوانی سهراب، که همه دلیران ایرانی را در نبرد از پای درمی آورد، پادشاه ایران و رستم را هراسان می کند. رستم به تنهایی به جنگ سهراب می رود. از آن سو، سهراب هرچه بیشتر نشان پدر را از ایرانیان، و خاصه از رستم، می جوید کمتر او را می یابد. یک بار سهراب جوان پهلوان پیر را بر زمین می کوبد و آماده کشتن او می شود. امّا رستم به او می گوید که اگر بار دیگر برمن چیره شدی مرا بکش. دیگر روز، رستم بر سهراب چیره می شود و پهلوی او را به زخم خنجر می درد. سهراب راز خود را باز می گوید و رستم درنهایت پریشانی درمی یابد که پسر جوان خود را کشته است. از کاوس شاه برای درمان پسر نوشدارو می خواهد، امّا کاوس بدنهاد، که در خزانه نوشدارو دارد، برای به درد آوردن دل رستم و از ترس آن که وی به هم پشتی پسر باز هم قوی تر شود، نوشدارو را آن قدر دیر می فرستد که کار از کار می گذرد. اصطلاح “نوشدارو پس ازمرگ سهراب” اشاره به این رویداد غم انگیز حماسی است.

اسفندیار

اسفندیار پسر جوان و دلیر گُشتاسب حامی دین زَرتُشت بود. بنا بر سنّت زَرتُشتی، پیامبر بزرگ ایرانی در برابر حمایت این خانواده به گُشتاسب جامی داد که اسرار دو جهان را بر او آشکار کند. به پَشوتَن پسر بزرگ وی شیرنوشاند و او را زنده جاوید کرد و به اسفندیار پسر نوخاسته ی گُشتاسب دانه ای چند از انار قدسی خوراند که رویین تن شد.

اسفندیار به هدف گسترش دین زَرتُشت به جنگی طولانی با ارجاسب تورانی پرداخت و با گذر از هفت خان و پشت سر نهادن رنج های بسیار توانست رویین دِز را که بر قلّه ای بلند استوار بود بگشاید. او دو خواهر خود را که اسیر ارجاسب بودند رها ساخت و ارجاسب را کشت. آن گاه نزد پدر رفت و بنا برقولی که گُشتاسب داده بود پادشاهی را برای خود خواست.

گشتاسب، که تا آن زمان بارها بدعهدی کرده بود، باز ازاسفندیار خواست که به سیستان رود و رستم دستان را دست بسته و اسیر نزد او آورد. اسفندیار ناچار به سوی زابلستان روانه شد. رستم بردین نیاکان بود و از پذیرفتن کیش زَرتُشت سرباز می زد. گشتاسب از رستم و نیروی بیکران او می هراسید. با خود اندیشید که باید دشمن را به دست دشمن ازمیان برد. جاماسب فرزانه حکیم در باره گُشتاسب پیش بینی کرده بود که زندگانی اسفندیار رویین تن به دست رستم به پایان خواهد آمد.

رستم که اسفندیار رویین تن، شاهزاده جوان و محبوب ایرانی، او را به مردانگی و فرهنگ می ستود، پیشنهاد کرد که با سرافرازی و آزادی همراه اسفندیار به دربارگُشتاسب رود. امّا اصرار اسفندیار بربستن دست رستم که شرط پدر بود ناچار کاررا به جنگ و ستیز کشاند. اسفندیار رویین تن بود و ضربه های رستم بر او کاری نمی افتاد. عاقبت زال پدر رستم از سیمرغ چاره خواست. سیمرغ اسراردان و آگاه رازِ چشمان آسیب پذیر اسفندیار را به زال گفت. امّا یاد آور شد که اگر رستم اسفندیار را بکشد خاندان خود را نیز بر باد داده است.

روز دیگر رستم که با مالیدن پرسیمرغ برتن مجروح خود از زخم های پیشین بهبود یافته بود با پیکانی که بر چوب گز نهاده و درآب رَز خوابانده بود چشمان اسفندیار را نشانه گرفت. اسفندیار برخاک غلتید و رستم اندوه زده بر بالین او نشست. دو پهلوان دلاور از این ستم که گُشتاسب برآنها روا داشته بود همدلانه گریستند. اسفندیار درآخرین دم پسر خود بهمن را به رستم سپرد تا او را به مردانگی بپرورد.

سلیمان

سلیمان ازپادشاهان بزرگ بنی اسراییل است که چهل سال پادشاهی کرد. در قرآن کریم علاوه بر پادشاهی، خلعت پیامبری نیز به سلیمان اعطا شده است. دوران پادشاهی او به دوران رفاه و امنیت شهره شد و در آن ساختمان اماکن مذهبی در شهر اورشلیم، که درزمان داود آغاز شده بود، پایان گرفت. از همین رو، آوازه او در دانایی و عدالت و وسعت و آبادانی مملکت، به همه جا رسید و از او سیمایی افسانه ای ساخت. درمعارف اسلامی و فرهنگ عوامانه ایرانی نیز سلیمان شخصیت افسانه ای ویژه ای دارد که از روزگار پیش از اسلام در بسیاری موارد با سیمای جمشید درآمیخته بوده است.

درادب فارسی، سلیمان پادشاه پُرشوکتی است که با چیرگی بر باد آن را وا می دارد تا کشتی ها را برای او به حرکت آورد. غلبه سلیمان بر دیوان به او امکان می دهد که از تنومندی و قدرت آنان درساختمان اماکن مقدّس استفاده کند. جنّیان نیز مطیع سلیمان بودند و از قعر دریا برای او مرواریدهای گران بها بر می آوردند. سلیمان به موهبت الهی با جنیّان و پرندگان و حیوانات سخن می گفت و در آینه خود آشکار و نهان جهان را به روشنی می دید. وی سفرهای گسترده داشت که روزی سه بار همه موجودات را بر سرآن مهمان می کرد و انگشتری که با داشتن آن بر هستی حکمروا بود.

در قصّه ها از گم شدن این انگشتری سخن بسیار است. سلیمان چهل روز با نداشتن انگشتری از سلطنت به دور افتاد و دیوی که انگشتری را ربوده بود برتخت او تکیه زد. سلیمان دراین مدت برای گذران زندگی ناچار ماهیگیری می کرد. ناگاه روزی به خواست خدا انگشتری را که از دست دیو در دریا افتاده بود درشکم ماهی یافت و دوباره پادشاه شد.

هدیه مورچه که ران ملخی را کشان کشان برای سلیمان به هدیه آورده بود، و برآمدن ماهیی از دریا و یکجا خوردن همه خوراکی های سفره او، نیز از داستان هایی است که در فرهنگ عامه به آن ها اشاره شده. گفته اند سلیمان از ماهی پرسید: «با این همه خوردن آیا سیرشدی؟» ماهی گفت: «من از خوان نعمت خداوند روزی سه لقمه می خورم، آنچه از سفره تو خوردم نیم لقمه بیش نبود.» مَثَل «دو قورت و نیمش باقی است،» از این جا به زبان فارسی راه یافته است.

در اعتقاد عوامانه، علاوه براین داستان ها، حضرت سلیمان بر قالیچه ای می نشیند که باد آن را در آسمان به یک چشم برهم زدن از شرق به غرب می برد. شب کلاهی دارد که هروقت آن را بر سر می گذارد از دید دیگران پنهان می شود، تختی از زرناب دارد که کرکسان آن را در هوا به پرواز می آورند و انگشتری که با داشتن آن همه نیروهای جهان در اختیار اوست. نیروی انگشتری سلیمان معرّف مفهوم فرَّه در معتقدات ایرانیان باستان است که درداستان جمشید بر اثرغرور و خودستایی از او گسست و سبب شد که ضحّاک بر او چیره شود. جمشید نیز نگینی معجزآسا داشت که به نیروی آن زمین را گسترش داد.گفته اند که انگشتری سلیمان همان نگین جمشید است که موجب وسعت سرزمین های او می شد. تخت سلیمان نیز اگر چه ممکن است همان گردونه جمشید باشد که در نوروز با آن به پرواز آمد، امّا وجود کرکس ها بر روی آن افسانه کیکاوس و آرزوی او برای پرواز را که در شاهنامه آمده است به یاد می آورد.

جام جهان نمای جمشید نیز با آیینه منسوب به سلیمان نزدیک می نماید. در هرحال، آسایش و صلح و آشتی که در دوران هر دو این پادشاهان بزرگ برقرار بوده چهره افسانه ای آنها را به یکدیگرمانند کرده و افسانه پادشاهی جمشید در نوروز به شرح زندگی سلیمان به تلمود نیز راه یافته است.

ذوالقرنین

ذوالقرنین به معنی کسی که دارای دو شاخ است از راه قرآن کریم به زبان و ادب فارسی راه یافته است. بنابر قصّه ای در سوره کهف، ذوالقرنین برای استفاده از نیرویی که خداوند به او داده در مسیر آفتاب آن قدر پیش می رود تا غروب خورشید را در چشمه ای گل آلود می بیند و بر مردمی که درآن سرزمین زندگی می کنند نیکی و بزرگواری روا می دارد. سپس به سوی مشرق لشکر می کشد و به جایی می رسد که خورشید بر مردمی می تابد که پوششی برتن ندارند. ذوالقرنین با لشکریان به راه ادامه می دهد تا در گذر تنگ کوه به قبیله ای می رسد که زبان ایشان را درست درنمی یابد. آن قوم از یأجوج و مأجوج می نالند و از وی می خواهند که برای ایشان سدّی برپا کند. به دستور ذوالقرنین مردم قطعات آهن را روی هم می انبازند و با ریختن آتش و مس گداخته آن را استوار می کنند، چنان که دیگر یأجوج و مأجوج نمی توانند از آن دیوار بالا روند یا درآن شکافی پدید آورند.

شواهد تاریخی برخی از رویدادهای این قصّه را بر زندگی کورش بزرگ و بعضی دیگر را برفتوحات و کارهای داریوش بزرگ منطبق می کند. کورش و داریوش هر دو تا سواحل دریای سیاه لشکرکشی کردند و در مشرق نیز تا سرزمین اقوام بیابان گرد پیش رفتند. کورش نخستین پادشاهی است که دوقوم ماد و پارس را متحّد کرد. قوچ دوشاخ که احتمالاً رمز ذوالقرنین بوده در تورات اشاره به این فتوحات کورش دارد. امّا بنای سدّ در زمان داریوش انجام گرفت. وی اقوام سَکا را از ایران بیرون راند و در کوه های قفقاز سدّ داریال را بنا کرد که تا قرن ها پس از او برجای بود. گروهی دیگر از محققّان نیز ذوالقرنین را اسکندر مقدونی می دانند و می گویند لقب ذوالقرنین را به مناسبت کلاه دوشاخی که یونانیان بر سر می گذاشتند بدو داده اند.

اسکندر

ایرانیان از اسکندرمقدونی به واسطه حمله به ایران و برانداختن شاهنشاهی هَخامَنِشی نفرت داشتند و از او به عنوان اسکندر ملعون یاد می کردند. امّا بعد از اسلام هنگامی که مسلمانان با فلسفه ارسطو آشنا شدند کوشیدند خلفا و بزرگان روزگار را به اهمیت دانش و اندیشه متوجّه سازند. درنتیجه مقام اسکندر را بالا بردند و افسانه های بسیار درباره ایمان و اعتقاد او به یکتاپرستی وارد معارف اسلامی کردند. نخستین بار ابوعلی سینا اسکندر را همان ذوالقرنین خواند که در قرآن کریم از او یاد شده است.

بدین ترتیب از قرن پنجم هجری/ یازدهم میلادی به بعد صورتی افسانه ای از اسکندر به ادب فارسی راه یافت که به تدریج سیمای او را از متجاوز ملعون به پادشاهی صاحب جاه، دیندار، دوستدار فلسفه و پشتیبان دانشمندان و اندیشه وران تبدیل کرد. این توصیف حتّی به شاهنامه فردوسی نیز راه جست. در شاهنامه اسکندر ازمادری ایرانی است و همچون جمشید جامی دارد که هرگاه درآن می ریخته شود و آب سرد برآن افزوده گردد پیوسته لبریز از شراب خواهد ماند و هرچه از آن بنوشند تهی نمی شود. در شاهنامه فردوسی بنای سد یأجوج و مأجوج و سفر اسکندر به ظُلَمات نیز آمده است و طُرفه آن که به اسکندر سفر به مکّه و زیارت خانه خدا نیز نسبت داده می شود.

افسانه های اسکندردرطول تاریخ در نقّالی ها خواهان بسیار داشته. دلیل آن وجود لااقل سه اسکندرنامه است که یکی احتمالاً در قرن ششم هجری/ دوازدهم میلادی و دیگری در زمان صفویه یعنی قرن دهم هجری/ شانزدهم میلادی به نثر نوشته شده.

اما معروف ترین اسکندرنامه ها از نظامی گنجوی است که در دو بخش شرفنامه و اقبال نامه سروده شده. در بخش نخستین، از جنگ ها و فتوحات اسکندر سخن درمیان است و در دیگری سیمای حکیمانه و عارفانه ای برای اسکندر ترسیم گردیده. نگاهی به سیر تاریخی اندیشه نظامی گنجوی درمنظومه های او نشان می دهد که وی درجستجوی شاه آرمانی و فرمانروای ایده آل زمان خود ابتدا به خسرو پرویز و سپس بهرام گور روی آورده، امّا عاقبت اسکندر را با این سیمای افسانه ای به عنوان سرداری فاتح و موفّق، که در او شکوه سلطنت با دین داری و حکمت درآمیخته، برگزیده است.

خِضر

خِضر، به معنی سبز، شخصیتی افسانه ای است که او را با ایلیا، اِلیاس و ادریس، از پیغمبران بنی اسراییل یکی دانسته اند. در تفسیرهای اسلامی از خضر به ابوالعبّاس نیز تعبیر رفته است. بنا بر معتقدات عامیانه، خِضر پیرمردی سپیدپوش با شال و عمامه سبز است که در راه ها بر گم شدگان ظاهر می شود و آنان را به آب و آبادانی راه می نماید. او راهنمای مسافران در خشکی است، چنان که الیاس مسافران دریا را می پاید و در طوفان و گم گشتگی آنها را نجات می دهد. خِضر سرسبزی و خرّمی نیز می آورد و بر هر زمین خشک که قدم گذارد سبزی می روید و هرکس از او مرادی بجوید کام روا می شود. خضر ناپیداست و تنها وقتی که مردمان پاک و پارسا را درمانده ببیند به شکل رهگذر و انسانی عادی بر آنها ظاهر می شود و پس از رفع مشکل آنان و برآوردن نیازشان دوباره غایب می گردد.

زیباترین افسانه ای که درباره خضر برسرزبان هاست، رفتن او به ظُلِمات و رسیدن به چشمه آب حیات است. در این سفر طولانی و پُرخطر، خضر راهنمای اسکندر و سپاهیان او است. امّا در ظُلَمات، که تاریکی و سیاهی محض است، اسکندر و سپاهیان از روش باز می مانند و خِضر به روشنایی می رسد، از آب زندگانی می نوشد و درچشمه آن سرو تن می شوید و از آن پس زنده جاوید می شود. شخصیت خِضر از اعتقادات آریاییان سرچشمه گرفته است. هندوان و یونانیان باستان نیز به موجودی همانند خِضر اعتقاد داشته اند. در ایران باستان، فرشته ی امرداد مظهر سرسبزی و جاودانگی و نمودار مینوی گیاه است. بعضی مفسّران اسلامی جزء آخر نام الیاس را که به معنی مورد یا گیاه همیشه سبز، است، با نام خِضر و افسانه های او مربوط شمرده اند. زَرتُشتیان ایران هفته آخر خرداد ماه را در کوهستانی نزدیک یزد به نام پیر چک چک و یا پیر سبز به زیارت می روند و خرّمی و سر سبزی فرشتگان خرداد و امرداد را گرامی می دارند.

پیر چک چک و یا پیر سبز در نزدیکی یزد

در ادب عرفانی فارسی، خِضرِ راهنما و پیر طریقت است که سالک جز به رهبری او نمی تواند از ظُلَمات دل بستگی های مادی به نور آگاهی و حقیقت راه یابد. خِضر مظهر عشق و کمال روحانی نیز هست. در تفسیر یکی از مشهورترین قصّه های قرآن، او را در مقابل موسی که مظهر خرد و عقل انسانی است قرار داده اند. دراین قصّه، پیر به موسی نشان می دهد که آن چه به عقل ناخوشایند آید چه بسا به خواست خدا موجب نیکی و سلامت گردد، چه، عقل تنها وسیله دریافت تمام حقیقت نیست. صوفیان به قصّه موسی وخِضر اشاره فراوان کرده و بر آن شرح و تفصیل فراوان نوشته اند.

شهرزاد    

شهرزاد، قهرمان داستان هزارو یک شب مشهورترین زن افسانه ای ایرانی است. غربی ها نخستین بار نزدیک به دو قرن پیش با نام او از طریق ترجمهء کتاب “الف لیلة و لیله”که خود  برگردان عربی هزارو یک شب بود؛ آشنا شدند. دلپذیری قصه ها وتهیه و پخش موسیقی ها و فیلم هائی براساس آن با نام “شب های عربی” ، اگرچه شهرت آن را روز افزون کرد، اما چنان وانمود که شهرزاد دختری عرب بوده است. این پندار نادرست هنوز بین بیشتر کسانی که دربارهء کتاب هزارو یک شب و شهرزاد می گویند و می نویسند، به اشتباه رایج است.

دربارهء چگونگی پیدایش کتاب، آگاهی درستی در دست نیست. بعضی پژهشگران آن را از جمله قصه هائی می شمارند که با عنوان مکرزنان نقل می شده و احتمال می دهند که این نوع ادبی ازبعضی داستان های هندی اثر پذیرفته باشد با این همه، در اصالت ایرانی داستان شهرزاد و بسیاری از قصه هائی که درکتاب آمده تردید ندارند. بخصوص که دردورهء اسلامی نیز از سوی نویسندگان ایرانی بر گرتهء همین نوع داستان پردازی کتاب های متعددی به فارسی و عربی نوشته شده است.

 اگرجه این کتاب بعد از اسلام نخستین بار در درزمان فتح علی شاه قاجار به وسیله ء عبداللطیف طسوجی به فارسی درآمد و سروش اصفهانی از شاعران بنام آن روزگار اشعاری بدان افزود، اما پیش از آن درنقالی ها واجتماعات زنانه و از سوی مادربزرگ های قصه گوهمواره برسرزبان مردم بوده است.

ساختارهزارو یک شب، همچون بسیاری دیگر از داستان های ایرانی، بر یک داستان جامع استوار است که تعداد زیادی داستان های کوتاه تررا در دل خود جای داده. داستان جامع هزارو یک شب، دربارهء شاهزاده ای است که به دلیل پیمان شکنی همسر محبوب خود دچاز خشم شده، هرشب رابا دوشیزه ای به سرمی برد و سحرگاهان دستور قتل او را می دهد. تا آن که شهرزاد،دختر وزیر، برای نجات خود از مرگ و درهم شکستن این زنجیرهء ستم بر زنان چاره ای می اندیشد. شب هنگام شاهزاده را با نقل داستان چنان مشغول می دارد که سپیده می دمد و خروس می خواند، اما هنوز حکایت همچنان باقی است. و شاهزاده برای آن که دنبالهء داستان را بشنود از کشتن دختر می گذرد. شهرزاد هرشب داستانی تازه رابه نیمه می رساند که خود از دل داستان پیشین برآمده بوده.

شهرزاد در فرهنگ ایرانی نماد زن هشیار و هنرمندی است که تسلیم ستم نمی شود و با فرزانگی وچاره اندیشی ظریف زنانه نه تنها خود که زنان دیگر را نیز از رنج ومرگ رهائی می بخشد.

پوریای ولی

پهلوان محمود خوارزمی معروف به پوریای ولی مشهورترین کشتی گیر تاریخ ورزش ایران است. وی در نیمه دوم قرن هفتم و اوایل قرن هشتم هجری/ چهاردهم میلادی درخوارزم می زیسته امّا در سنّت زورخانه سیمای این پیر پهلوان جوانمرد چنان با بزرگواری و عرفان درآمیخته که به او رنگ افسانه داده است. طوماری به درازای سه متر ونیم در دست است که بر روی آن افسانه های مربوط به پوریای ولی نوشته شده. از خلال این افسانه ها می توان مراسم و آداب و قواعد وفنون کُشتی و دستورهای اخلاقی کشتی گیران را در جزییات باز شناخت. گویی همه تاریخ و سنّت های پهلوانی، که هزاران سال درایران سابقه داشته، یکجا درسیمای افسانه ای پوریای ولی متبلور گردیده است. مردم و ورزش پیشگان در زورخانه ها اورا”پوریا” می نامند، امّا استاد جلال الدین همایی معتقد بود که نام وی پوربای است، به معنی پسر بای و بیک یا بزرگ و سرکرده.

نوشته اند که پهلوان محمود در جوانی چنان نیرومند بود که پشت همه زورآوران ایران و توران را به خاک می رساند. وی درپیری نیز چنان قدرت روحانی یافت که برهمه صوفیان و زاهدان روزگار پیشی گرفت. در باره این که چگونه به این مقام رسید، آورده اند که به دعوت پادشاه بنگال به هند سفر کرد تا با پهلوان نام آور آن دیار دست و پنجه نرم کند. پهلوان بنگالی خود را در برابر پهلوان محمود ناتوان دید. کوشید تا با نذر و نیاز و دعا و زاری به درگاه خداوند پیروزی را به دست آورد. مادرش ظرفی حلوای نذری به مسجد برد و نشناخته از پوریا که در آن جا بود خواست لقمه ای بردارد و برای موفقیت پسرش دعا کند. زیرا اگر پهلوان خوارزم پسر او را بر زمین زند از چشم شاه خواهد افتاد و او و کسانش دچار فقر و تنگدستی خواهند شد. پوریا از جوانمردی به دور دید که باعث اندوه و بی سامانی زن شود. فردای آن روز، دربرابر دیدگان حیرتزده شاه و مردم، پهلوان محمود برزمین خورد و جایزه کلان به پهلوان بنگالی رسید.

چند روز بعد شاه به شکار رفت. در پرتگاهی اسب شاه روی دوپا بلند شد و نزدیک بود که به درون درّه فرو غلتد. پهلوان محمود که همراه بود از اسب به زیرجست و با دو دست اسب و سوار را نگهداشت. شاه و اطرافیان که چنان نیرو و چالاکی را از او دیدند دانستند که شکست او از پهلوان هندی به عمد و از روی مصلحتی بوده است. این افسانه در باره قدرت و جوانمردی پوریا به صورت های گوناگون نقل شده، امّا همه آنها نشان می دهد که در سنت زورخانه، قدرت و جنگاوری را با گذشت و فداکاری همراه می خواسته اند.

به پوریای ولی قدرت روحانی و مقامات عرفانی نیز نسبت می دهند. می گویند وی با تحمّل شکست خود خواسته از خودخواهی و فریفتگی به نام و جاه رها شود و با چشیدن درد و خفّت شکست به اسرار حقیقت آگاه گردد. گفته اند واژه ولی در نام او، اگر اشاره به نام پدرش ولی الدین نباشد، لقبی است که به واسطه پیشوایی وی در تصوّف و عرفان به او داده اند.

دوران زندگی پوریای ولی مقارن دوران پس ازحمله مغول است. گویی فرزندان نسلی که پس از فرونشستن توفان کشتار و ویرانی خان و مان برانداز چنگیز و سپاه مغول به دنیا آمدند پیرامون خود نکبت و اندوهی دیدند که بیش از همه حاصل ناتوانی جسم و ضعف روحیه دلاوری و مبارزه و پایداری بود. در چنین اوضاعی بود که مردانی بزرگ چون مولانا جلال الدین محمّد از سر درد مریدان را به ایستادگی و مردانگی و فتوّت فرا می خواندند:

زین همرهان سست عناصر دلم گرفت
شیرخدا و رستم دستانم آرزوست
. . . .
زین خلق پُر شکایت گریان شدم ملول
آن های هوی و نعره مستانم آرزوست

پوریای ولی، علاوه بر پهلوانی و جوانمردی، شاعری با ذوق نیز بوده وقِتالی تخلّص می کرده است. از او رباعیات، غزلیات و قطعات و یک مثنوی به نام کنزالحقایق (گنجینه حقیقت ها) برجای مانده است. در زورخانه ها هنگام شروع کشتی، مرشد یا پیشکسوت یا یکی از ورزشکاران، که صدایی خوش دارد، اشعاری می خواند که به نام “گُل کشتی” معروف است و در آن از پوریای ولی به نیکی و بزرگی یاد شده است.

مرگ او را در سال 722 ه/1222م. نوشته و گورجای او را در خیوه خوارزم نشان داده اند. داش آکل یکی از داستان های کوتاه صادق هدایت نویسنده معاصر ایران به تأثیر از سیمای افسانه ای پوریای ولی نوشته شده است.

غلام رضا تختی

جهان پهلوان غلام رضا تختی مشهورترین کشتی گیر معاصر ایران، به دست آورنده ی بازوبند پهلوانی یادگار دوره ی قاجارو برنده ی مدال طلا ی کشتی آزاد 87 کیلوگرم در المپیک سال 1335خ/1956م. ملبورن است. وی درسال1309خ/1930م. در تهران درخانواده ای تهی دست به دنیا آمد. هنگامی که خدمت سربازی می کرد به کشتی آزاد روی آورد و نخستین بار در 22 سالگی در مسابقات کشتی جهانی تهران مدال طلا گرفت. از آن پس وی درمسابقه های جهانی هلسینکی، یوکوهاما (ژاپن) و تولدو( اوهایو در ایالات متحدهء امریکا) پی درپی مدال های طلا و نقره به دست آورد. در المپیک توکیو که وی در 97 کیلو گرم کشتی گرفت، نتوانست مدال بگیرد و اندکی بعد از شرکت در مسابقه کناره گرفت.

تختی به دلیل این موفقیت های جهانی و شوقی که مردم ایران در برابر کشتی و کشتی گیران دارند، محبوبیت عظیمی به دست آورده بود و با وجود شکست همچنان مورد علاقه و احترام عامه ماند. افزون بر آن وی با شرکت مؤثر در خدمات اجتماعی و وابستگی به جریان سیاسی طرفدار دکترمحمد مصدق، دوستداران انبوهی بین عامه ی مردم و دشمنان سرسختی در حکومت وقت پیدا کرد. از جمله خدمات اجتماعی او کمک رسانی بسیار سریع و گسترده به آسیب دیدگان زلزله ی بوئین زهرای قزوین بود که دراواخر تابستان 1347خ/1967م. تلفات و ویرانی های بزرگ برجای گذاشت. در این زمان وی تنها چند ساعت پس از رویداد زلزله توانست با محبوبیتی که بین مردم داشت داوطلبان بسیار و مواد مورد نیاز فراوان به محل برساند و خود در همه ی فعالیت ها شرکت مستقیم کند. جهان پهلوان تختی، چند ماه پس از آن بر اثر مرگ مشکوکی که از سوی مقامات دولتی خودکشی اعلام شد، در تهران درگذشت. اما بیشتر مردم مرگ او را به دلیل گرایش های سیاسی و محبوبیت شگفت انگیزی که داشت، توطئه ی سازمان امنیت و اطلاعات کشورمی دانستند.

شخصیت ممتاز ورزشی و خصوصیات برجسته ی اخلاقی او یادآور پهلوانان و جوانمردان گذشته است و از همین روی امروزه با گذاشتن نام او بر مجموعه های بزرگ ورزشی و خیابان ها و میدان های بزرگ در شهرهای مختلف ایران از او چون شخصیتی افسانه ای یاد می کنند.

——————-

منابع

پرتو بیضایی، حسین. تاریخ ورزش باستانی ایران. تهران، 1337.

پورداود، ابراهیم. یشت ها، گزارش پورداود. به کوشش بهرام فره وشی. تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1356.

خزائلی، محمّد. اعلام قرآن. تهران، امیرکبیر، 1355.

زرّین کوب، عبدالحسین. جستجو در تصوّف ایران. تهران، امیرکبیر، 1362.

سعیدی سیرجانی، علی اکبر. ضحّاک ماردوش. تهران، 1368.

صفا، ذبیح الله. حماسه سرائی در ایران. تهران، امیرکبیر، 1333.

صفوی، حسن. اسکندر در ادبیّات ایران. تهران، امیرکبیر، 1364.

کرستن سن، آرتور. نخستین انسان، نخستین شهریار. ترجمه ژاله آموزگار، تهران.

مسکوب، شاهرخ. سوگ سیاوش. تهران، خوارزمی، 1350.

———-. مقدّمه ای بر رستم و اسفندیار. تهران، امیرکبیر، 1342.

***

هنر و هنرمندان

هنر یا ستایش زیبایی و تقلید از طبیعت از ویژگی‌های ذاتی آدمی است و معمولاً در همه ساخته‌های دست بشر به نسبت میزان ذوق و استعداد اقوام مختلف چهره می نماید. تاریخ هنر ایران سرشار از نمونه‌های عالی و شگفت انگیزی است که در تمام شاخه‌های هنر از ساخت و تزیین ابتدایی ترین وسایل زندگی تا معماری با شکوه قصرها و نقّاشی و موسیقی وجز آن جلوه‌گرشده. امّا بخش بزرگی از آثار هنری ایرانیان یادرحمله‌های اقوام مهاجم و یا بر اثر بلایای طبیعی ازمیان رفته است. هنر ایرانی نیز، چون دیگر پدیده‌های اجتماعی، در داد و ستد گسترده فرهنگی از هنر وصنعت اقوام دیگر تأثیر بسیار پذیرفته، امّا اصالت و ویژگی ذوقی خود را از دست نداده است.

در زمان هَخامَنِشی هنر ایران از تمدّن های باستانی بابِل و مصر و آسیای صغیر نیز بهره بسیار برد. در ساختمان قصرها و آتشگاه‌های باشکوه فارس، تأثیر هنر و صنعت استادکارانی از بسیاری از تمدّن های دیگر آشکار است. با این همه، هنرشناسان دراصالت این شاهکارهای عظیم معماری به عنوان هنر ایرانی اتّفاق نظردارند.

درحمله اسکندر هنر و فرهنگ یونان اشکانیان را مجذوب خود کرد و عاملی در تکامل و پختگی هنر ایرانی گردید.

اعراب مسلمان گرچه کیش ایرانیان را به آسانی تغییر دادند امّا هنر ایرانی سهمی بزرگ در پیدایش و شکوفایی هنر در جوامع اسلامی داشت. زیرا از سویی هنری پرمایه و پیشرفته بود، و از سوی دیگر، بیشتر هنرمندان و مبتکران و استادکاران بزرگ دوران اسلامی از مردم ایران یا پرورش یافتگان مکتب های هنری ایران بودند. با این همه بیشتر هنرمندان دوران اسلامی آن چنان که باید شناخته نشده اند زیرا بنا بر سنّتی که تاحدّی از فروتنی زاهدانه و صوفیانه و تا اندازه‌ای از خودخواهی و غرور بزرگان کارفرما سرچشمه می‌گرفت، بیشتر صنعتگران و هنرمندان مسلمان نام و علامتی روی آثار خود برجای نگذاشته‌اند و، به آرزوی ماندگاریِ اثر، وجود فانی خود را از یاد برده‌اند.

ماندگاری اصالت هنر ایران در دوره اسلامی بیشتر مدیون حسّ ابتکار و راهیابی های هوشمندانه هنرمندان ایرانی بود. به عنوان نمونه، با آن اسلام موسیقی‌ و تصویرگری را نهی می‌کرد ایرانیان برای حفظ و پرورش استعدادهای خود در این زمینه ها راه‌های تازه یافتند و این هنرها را برمبنای همان اصول قدیم، نه تنها در زندگی خصوصی و اجتماعی بلکه تا مقدس ترین مکان های مذهبی، به صورتی که موافق ضوابط شرع باشد، زنده نگاه داشتند.

درحمله مغول، برهنر ایران و شاهکارهای بی مانند آن آسیب فراوان وارد آمد. امّا پس از مدّتی، هنرمندان ایرانی با تأثیر پذیرفتن از نقش های متداول در جوامع آسیایی، به‌ویژه از مکتب مغولی چین، درهنر نقّاشی تحوّلی بزرگ ایجاد کردند و زمینه مناسبی برای مینیاتور فراهم آوردند.

یورش تیمور باردیگر روزگار مرگ و ویرانی و آتش سوزی بود. امّا او استادان و هنرمندان و صنعتگران ورزیده و دانشمندان را از دیگران جدا می‌کرد و به زاد بوم خود سمرقند می‌فرستاد. در روزگارجانشینان او هرات و پس از آن تبریز مرکز تشویق هنر و پرورش هنرمندان شد و نقاشی و موسیقی پس از قرن‌ها دوباره دراین کانون ها شکوفایی خود را از سرگرفت.

درعصرصفوی مرکز هنری تبریز به تدریج به اصفهان منتقل شد. شاهزادگان صفوی به تقلید از روش آموزش و پرورش دربار تیمور ازکودکی با انواع هنرها پرورده می‌شدند. وتشویق و توسعه هنرهای گوناگون موضوع بخش بزرگی ازخاطرات جهانگردان و مأموران سیاسی و مذهبی را که درآن دوران به ایران می رفتند تشکیل می‌دهد.

مرحله مهم دیگر تاریخ هنر ایران که تا کنون ادامه دارد، از میانهء دوران قاجاریه و روزگاری آغاز می‌شود که ارتباط با غرب فزونی گرفت. تشویق و گسترش زمینه های تجدد و ارتباط روز افزون با جامعه های غربی که در دورهء پهلوی فراهم آمد، به رشد و پیشرفت بسیار زیادی درانواع هنرها منجرشد. بیشتر دانشجویان اعزامی به اروپا در بازگشت به ایران افزون برفعالیت مستقیم درزمینه های هنری، به آموزش و راهنمائی دانشجویان و هنر آموزان داخلی مشغول شدند. این تلاش ها از سوئی بین روش های سنتی و امروزی فاصلهء عظیم انداخت و از سوی دیگر به تکامل و یافتن راه های تازه در نو جوئی و گسترش آن هنر ها کمک کرد. تأسیس دانشکدهء هنرهای زیبا در دانشگاه تهران به سال 1320خ/1941م.با آموزش انواع هنرهای سنتی واستفاده از روش های امروزی جهانی هنرمندان برجسته ای تربیت کرد که بیشتر آن ها شهرت جهانی یافته اند. 

اما این تحول بزرگ که بعد ها در مبارزات مردم هنگام شکل گیری انقلاب اسلامی بهانهء بی ارج کردن آن همه پیشرفت در زمینه های هنری شد، اکنون پس از گذشت یک ربع قرن آثارقابل ملاحظهء خود را آشکار کرده است. هم اکنون از دورهء پهلوی آثار برجستهء هنری در زمینه های معماری، موسیقی، نقاشی، نمایش و فیلم سازی و امثال آن برجای مانده است. مهم تر آن که زمینهء آموزش و پیشرفت بسیاری از آثار بعدی در آن دوران پایه گذاری شده بود.با روی کارآمدن حکومت جمهوری اسلامی، نخست بحث های جدی در رد هنرها از موسیقی، نقاشی، پیکره سازی و سینما و تئاتر درگرفت. اما پس از کوته زمانی نیاز به دست آوردهای اطلاع رسانی امروزی موجب شد که پرداختن به آن ها با حدود و شرایط تازه ای ممکن گردد. در این دوره از سوئی بازگشت به هنرهای گذشته چون موسیقی ستتی، خوشنویسی، تذهیب و امثال آن رونق گرفت. و از سوی دیگر عدهء زیادی از مردم ،بخصوص زنان درمحدودهء امکانات خود به انواع هنرها بخصوص نقاشی و موسیقی و آوازخوانی روی آوردند.

 این گرایش عامه با وجود محدودیت های جدی موجب جا افتادن شیوه های اصیل با نگاه امروزی هنرمند شده است. وگذشت زمان نشان می‌دهد که هنر ایران به تدریج درپی یافتن راهی تازه بسوی شناختن معیارهای اصیل و ماندنی است. نمونه های امیدوارکننده این راه‌یابی را نه تنها در نقّاشی و معماری و موسیقی ایرانی می‌توان جست، بلکه بعضی آثار عکّاسی و فیلم‌سازی هنرمندان ایرانی ، نمودار توانایی ذوقی و فنّی قابل توجّهی است که از آینده روشن هنر ایران، هم در زمینه های سنّتی و هم درهنرهای جدید، خبر می دهد.

موسیقی

تاریخ موسیقی ایران بسیار قدیم است. بر روی آثار عتیقه مربوط به قرن‌ها پیش از میلاد مسیح نقش سازها و نوازندگان و بازیگران درباری دیده‌می‌شود. درالفبای اوستایی، حروف صداداری بوده که میزان کشش کلمات را درهمراهی با موسیقی معیّن می‌کرده است. در دین مانی، موسیقی وسیله ارتقای روح انسان به عالم بالا شمرده می شد و از همین رو سرودها و دعاهای مذهبی را با موسیقی می آمیختند. درآیین مَزدَک نیز شادی یکی از چهار نیروی معنوی خوانده شده است که به دستیاری شش وزیر و دوازده فرشته امورجهان و مردمان را اداره می‌کرده‌اند. خواننده و نوازنده موسیقی در عداداین فرشتگان بودند. ترتیب این تشکیلات آسمانی درآئین مَزدِک تأثیر موسیقی را در زندگی روزانه مردم آن روزگار نشان می‌دهد.

شاهنشاهان ساسانی به تشویق و حمایت از موسیقیدانان بزرگ مشهورند. به دستور بهرام گورگروه بزرگی از بازیگران و نوازندگان از هند به ایران فرا خوانده شدند تا در همه نقاط این سرزمین پهناور، جشن‌ها و شادمانی های ملّی را رونق دهند. دربار خسرو پرویز به داشتن موسیقیدانان برجسته‌ای شهرت دارد که از میان آنان کسانی چون رامیتن، بامشاد، نَکیسا، سرکش و باربَد نامی ترند. دستگاه‌های موسیقی که تنظیم آن به باربَد نسبت داده شده، شامل هفت خسروانی، سی لحن و سیصدو شصت دستان است که متناسب با هفت روز هفته، سی روز ماه و سیصدوشصت روز سال اجرا می‌شده. زیاده برآن در هریک از جشن‌های ملّی نیز دستگاه‌ها و سرودها و نواهای خاص وجود داشته که نام بیشتر آن ها تا امروز برجای مانده است.

بعد از اسلام تا تشکیل حکومت های محلی ایرانی، از سرگذشت موسیقی ایران خبری در دست نیست. امّا درهمین زمان به تدریج دستگاه‌های موسیقی عربی براساس موسیقی قدیم ایران تنظیم می‌شد و نواختن سازهای ایرانی چون عود میان اعراب رواج می‌یافت. خاندان های بزرگ ایرانی چون بَرمَکیان که مشوّقان به نام هنر و هنرمندان روزگار بودند، موسیقی دانان ایرانی را به بارگاه خلافت عبّاسی در بغداد فراخواندند. نام بسیاری از این موسیقیدانان و هنرمندان ایرانی درکتاب هایی که درآن زمان به عربی نوشته می‌شد یاد شده است.

ایرانیان مسلمان درتدوین اصول علم تجوید سهم بزرگی داشته‌اند. تجوید در اصطلاح، تلاوت کلام الله است به نحوی که از جهت تلفّظ و فاصله گذاری و کشش و تأثیر معانی به کمال درستی و دقّت انجام یابد. تجوید شامل جنبه‌های مختلف از جمله ترتیل است و آن نوای روحانی خاصی است که تأثیر کلام‌الهی را در دل خواننده و شنونده افزایش می‌دهد. تلاوت قرآن با ترتیل را برای کسانی که به زبان عربی آشنا نیستند مستحب شمرده‌اند.

درتاریخ اسلام با شدت یافتن موج مخالفت با ایرانیان که پس از درگذشت مأمون در دربارخلافت عبّاسی به اوج خود رسید، موسیقی نیز گرفتار سختگیری‌های فقیهان ظاهر بین شد و آسیب بسیار دید. از آن پس پرداختن به موسیقی عملی پنهانی شد امّا بزرگانی چون فارابی و ابوعلی سینا، آن را از نظر علمی و کنجکاوی در دقایق فیزیکی و صداشناسی مورد بحث و تحقیق قرار دادند. ابونصر فارابی در کتاب مهم خویش به نام موسیقی کبیر میراث علمی ایران پیش از اسلام را در باره موسیقی زنده کرد و به معارف اسلامی انتقال داد. وی خود به چیره دستی درنواختن موسیقی شهرت داشت.

درقرن چهارم هجری/دهم میلادی با روی کار آمدن سامانیان موسیقی و موسیقیدانان دوباره مورد احترام و تشویق دربارهای محلّی ایرانی درماوراء النهر و خراسان قرار گرفتند. رودکی، پدر شعر فارسی، همچنان که شاعری بلند پایه بود، خواننده و نوازنده‌ای چیره دست نیز بشمار می‌رفت. وی اشعار خود را همراه نغمه دلکش چنگ و رود می‌سرود و شعر در دربار شاهان این سامان همراه با موسیقی خوانده می‌شد.

غزنویان نیز که شکوه و سرخوشی دربارهای ایرانی را تقلید می‌کردند، به داشتن شاعرانی خوش آواز و موسیقیدان، چون فرّخی و منوچهری برخود می‌بالیدند. دراین دوران طلایی که سنت های شادمانی و خوشباشی ایرانی چندگاهی برجامعه حاکم شد، رواج شعر و موسیقی یک‌باره به اوج رسید. امّا افسوس که با قدرت یافتن ترکمانان متعصّب سلجوق آن دوران دیری نپایید و هیاهوی حرمت موسیقی در اسلام، فضای مدرسه‌های دینی را انباشت و قیل و قال فقیهان ظاهربین را موجب شد

در این زمان بود که صوفیان به میدان آمدند و با پرداختن به سَماع درحلقه‌های شور وحال نه تنها از انحطاط و زوال موسیقی جلوگیری کردند بلکه خود مهم‌ترین مروّجان موسیقی شدند. صوفیان درآغاز، ذکر می‌گفتند، یعنی مدّت‌های دراز در خلوت به تکرار کلماتی می‌پرداختند که پیر به صورت ذکر بدیشان تلقین کرده بود. ذکر بر دوگونه بود: خفی (پوشیده) و جلی (آشکار). ذکر جلی با سرود و موسیقی همراه بود و سَماع یا شادمانی روحانی خوانده می‌شد. به تدریج سَماع با مراسمی دیگر درآمیخت. ترتیل آیاتی از قرآن کریم، و بعدها خواندن اشعاری در عشق الهی، بر ذکر افزوده شد.

سَماع در خانقاه بی حضور بیگانگان و نومریدان برگزار می‌شد. بدین ترتیب که قواّل (خواننده) درمیان مجلس می‌نشست و سرودهایی به وزن های مختلف همراه با آلات موسیقی چون نی و طنبور و دُهُل و دَف و دایره زنگی می‌خواند و صوفیان درحلقه‌ای پیرامون او روی زمین می‌نشستند و سر را رو به پایین نگاه می‌داشتند تا تمرکز حواس پیدا کنند و منتظر بروز حال شوند و ناگاه یکی از ایشان به شوق و وجد می‌آمد، برمی‌خاست، کف می‌زد و به رقص می‌پرداخت و در چرخ می‌آمد. دیگران از او پیروی می‌کردند و رقص دورانی چندان ادامه می‌یافت تا آن حال روحانی برطرف شود و یکان‌یکان برجای افتند. مجالس سَماع صوفیان بسیاری رابه آموختن ونواختن موسیقی‌دلالت می‌کرد. نوشته‌اند که مولانا جلال الدین پس از دگرگونی احوال که بر اثر دیدار با شمس تبریزی در او پدید آمد، به موسیقی روی آورد و سازی را که خود ساخته بود می‌نواخت.

پرداختن به جنبه‌های علمی موسیقی نیز به وسیله دانشمندانی چون صفی الدین اَرموی، قطب الدین شیرازی و عبدالقادر مراغی دنبال شد. عبدالقادر، مقارن حکومت سلطان حسین جلایر درقرن هشتم هجری/ چهاردهم میلادی، زمانی که حمله‌های پی‌درپی تیمور به ایران جریان داشت درمراغه زاده شد. پدران وی اهل موسیقی و از تعلیمات صفی الدین و قطب الدین برخوردار بودند. عبدالقادر درچنین خانواده ای نواختن عود را درنوجوانی فراگرفت و به سایر هنرها از جمله آواز و نقّاشی و خوشنویسی نیز پرداخت. وی نخستین کسی است که درباره موسیقی به فارسی آثاری آفرید. مهم‌ترین کتاب او به نام مقاصدالالحان سرشار از اطّلاعات دقیق درباره موسیقی نظری و عملی و آوازهای قدیم و گفته‌های موسیقیدانان بزرگ است. به‌علاوه، وی از نظریات و تجربه‌های خود درجای جای کتاب مطالب مفیدی آورده است.

پس از مغول پرداختن به جنبه‌های علمی موسیقی نیز به وسیله دانشمندانی چون صفی الدین اَرموی، قطب الدین شیرازی و عبدالقادر مراغی دنبال شد. عبدالقادر، مقارن حکومت سلطان حسین جلایر درقرن هشتم هجری/ چهاردهم میلادی، زمانی که حمله‌های پی‌درپی تیمور به ایران جریان داشت درمراغه زاده شد. پدران وی اهل موسیقی و از تعلیمات صفی الدین و قطب الدین برخوردار بودند. عبدالقادر درچنین خانواده ای نواختن عود را درنوجوانی فراگرفت و به سایر هنرها از جمله آواز و نقّاشی و خوشنویسی نیز پرداخت.

وی نخستین کسی است که درباره موسیقی به فارسی آثاری آفرید. مهم‌ترین کتاب او به نام مقاصدالالحان سرشار از اطّلاعات دقیق درباره موسیقی نظری و عملی و آوازهای قدیم و گفته‌های موسیقیدانان بزرگ است. به‌علاوه، وی از نظریات و تجربه‌های خود درجای جای کتاب مطالب مفیدی آورده است.

درزمان صفویه بخصوص در دربار شاه عباس بزرگ نوازندگان و رامشگران بسیاربودند که  در پذیرائی های شاهانه از سفیران و نمایندگان کشور های خارجی هنرنمائی می کردند. درکاخ چهل ستون نقش حهان اصفهان، اتاق مخصوص نوازندگان با نقش هائی که ایشان را در حال نواختن ابزار های مختلف موسیقی نشان می دهد وجود دارد. این اتاق به گونه ای ساخته شده که آوای موسیقی از آن جا به تالار اصلی که محل پذیرائی میهمانان بود می رسید بی آن که نوازندگان در مجلس حضور داشته باشند.

 با این همه در این دوره موسیقی ایران مانند دیگر رشته‌های علم و هنر بی فروغ شد. دربارهء دستان ها، فاصله ها و گام ها ی موسیقی رساله های ابتکاری نوشته نشد و بسیاری از آوازها و گوشه‌ها و جزییات فنّی و علمی آن در ظلمت فراموشی فرو رفت.

در دوران قاجار موسیقی مجلسی راه تازه ای پیش گرفت و بعضی سازهای قدیمی کنار گذاشته شد. درزمان ناصرالدین شاه گروه های موسیقی که عملهء طرب خاصه خوانده می شدند در دربار خضور می یافتند. معروف ترین آن ها دستهء مؤمن کور بود که افزون بر خود او، همسر و دو دخترش نوازندگی و آواز خوانی می کردند. دستهء دیگر معروف به کریم کور بود. کوربودن این نوازندگان ، حضور آنان را در حرم و خلوت شاه ممکن می ساخت. نوازندگان این دوره به موسیقی حرمت خاص می گذاشتند. نوشته اند که بعضی از آنان هنگام پرداختن به موسیقی وضو می گرفتند و با خواندن اشعار صوفیانه حالت عرفانی به وجود می آوردند.

 همزمان با نخستین جنبش های انقلاب مشروطیت موسیقیدانان ارزنده ای چون درویش خان، آقا حسین قلی، طاهرزاده، و میرزا عبدالله و عارف قزوینی پدیدار شدند. کلنل علینقی وزیری، برادران شهنازی، ابوالحسن صبا و تاج اصفهانی وقمرالملوک وزیری نیز از جملهء آنانند. بسیاری از ایشان با ساختن و اجرای موسیقی واشعارو تصنیف های میهنی به هیجان عمومی در آزادی خواهی و استقرارحکومت مشروطه یاری داده اند. مهم ترین ویژگی موسیقی این زمان عمومیت یافتن و استقبال مردم کوچه و بازار از آن است. درویش خان

وعارف قزوینی از برجسته ترین هنرمندانی بودند که با پیوستن به مشروطه خواهان و اجرای کنسرت های بزرگ بین مردم شهرت بسیار یافتند.

با تأسیس مدرسه موسیقی در زمستان سال 1302خ/1923م. به وسیله کلنل علینقی وزیری  که خود دیپلمه مدرسه عالی موزیک پاریس بود، موسیقی ایران  مرحله جدیدی را آغازکرد. . این تاریخ همزمان با تشکیل سلطنت دودمان پهلوی است.  دوره‌ای که پیش ازآن از موسیقی اروپائی درپادگان های نظامی استفاده می شد ومردم با گرامافون و صفحه های موسیقی آشنا شده بودند. پس از آن نیز با تأسیس رادیو و تلویزیون، انواع موسیقی اروپائی پخش می شد. از آن پس،  هنرمندان ایرانی به آموختن نت و نواختن سازهای جدید پرداختند. پیشرفت در این زمینه موجب شد که کمی بیش از ده سال بعد هنرستان عالی موسیقی باشرکت هنر آموزان، ارکسترسمفونیک تهران را تشکیل دهد که ابوالحسن صبا نوازندگی اول ویولون آن را برعهده داشت.

ویژگی موسیقی ایرانی در دورهء پهلوی همگانی بودن آن است. در برنامه های رادیوو تلویزیون، ناچار می بایست پسند عامه در نظر گرفته شود. از این رو، همه انواع موسیقی از موسیقی کلاسیک غربی و اصیل ترین و قدیمی ترین دستگاه های موسیقی سنتی ایرانی تا موسیقی های محلی و آهنگ های سبک کوچه وبازار، چه ایرانی و چه خارجی همگی جای خود را داشت و در همهء این زمینه ها هنرمندانی شهرت پیداکردند.

قمرالملوک وزیری  

از برجسته ترین چهره های موسیقی ایران در تاریخ بعد از مشروطیت، قمرالملوک وزیری است. وی متولد حدود سال1280خ/1901م. است. درکودکی با از دست دادن پدرو مادر نزد مادر برزگ روضه خوان خود که لقب افتخارالذاکرین را داشت با موسیقی آشنا شد. سپس با آشنائی بستگان خود به محفل موسیقی که برجسته ترین موسیقی دانان آن روزگاربدانجا رفت و آمد داشتند، راه یافت. از استاد مرتضی نی دادود درس موسیقی گرفت و هنگامی که در سال 1300خ/1921م. با مرتضی نی داوود موسیقیدان و نوازندهء برجستهء آن روزگار به همکاری پرداخت به عنوان بهترین خوانندهء ایرانی شهرت بسیار یافته بود.

قمر در طول زندگی هنری خود چه در محفل های خصوصی و چه در کنسرت های بزرگ عمومی، اشعاری در آزادی خواهی و جانب گیری های سیاسی می خواند و افزون بر صدای پرطنین زیبا و رسا از جهت اجتماعی نیز شاخص بود. افراد برجسته ای چون ملک الشعرا بهار در وصف او اشعار فراوان سروده اند.

 افزون برآن قمر که به واسطهء این محبوبیت درآمد هنگفت داشت، در کمک به مستمندان و نیازمندان بسیار دست و دل باز بود. وی هنگامی که در سال 1338خ/1959م. در تهران درگذشت، سال های زیادی را با فقر پشت سرگذاشته بود. درتاریخ موسیقی معاصر ایران ، قمرالملوک وزیری به واسطهء توانائی خارق العاده در اجرای آواز، تسلط کامل به ویژگی های موسیقی ایرانی و شخصیت ممتاز دروابط انسانی، مجبوبیت بسیاردارد وچهره ای افسانه ای به شمار می رود.

سازها

قدیم‌ترین نشانه سازها درموسیقی ایران نقشی است، متعلّق به سده هفتم پیش از میلاد، بر روی یک فنجان برنز کنده کاری شده و نقش برجستهء ایلامی در کول فرعون، حدود جنوبی ایذه یا مال امیر که کاهنان معبد را در حال قربانی واشخاصی را درحال نواختن نی، چنگ و دف نشان می دهد. درنقش برجسته های ناتمام دیوارهء تاق بستان نزدیک کرمانشاه نیز خاندان شاهی را درحال شکار گوزن و چنگ نوازان را درقایقی روی رودخانه با قایقی دیگر که در آن خوانندگان نغمه سرائی می کنند، دیده می شود. در صحنه ای دیگر از همین نقش برجسته ها، رامشگران و خوانندگان زن با انواع ابزار موسیقی چون سرنا، دف و ارغنون تصویر شده اند. درکتاب خسرو و ریدک که به زبان پهلوی نوشته شده نام ابزار موسیقی معمول در زمان ساسانیان چنین آمده است: عود، عود هندی، چنگ ، بربت، تنبور، عود بزرگ ، کنار، زنگ، نای، تاس،تنبور کوچک ، طبل بزرگ و سمبال. در ادب فارسی نیز نام بیش از سی آلت موسیقی از جمله رود، بَربَت، رُباب، چنگ، چغانه، تنبور، کوس و سُرنا (کَرنا) آورده شده است.

امروزه اغلب موسیقیدانان ایرانی با سازهای متداول در موسیقی جهان آشنایی دارند. امّا تا اواخر دوره قاجار، رایج ترین سازهای اصیل ایرانی عبارت بوده‌اند از نی، کمانچه، سنتور، تار و انواع آلات موسیقی ضربه‌ای مانند کوس، دُهُل، نَقاره، دَف، دایره و دایره زنگی. از زمان ناصرالدین شاه، صنعتگران برجسته این آلات موسیقی را به زیباترین صورت میساختند و هنرمندانه تزیین می‌کردند.

کمانچه

‌کاسه‌ای از چوب است که بر روی آن پوست کشیده شده و دسته‌ای بلند دارد. سیم ها روی کاسه تا انتهای دسته کشیده شده و با خَرَک نگهداشته می‌شود. این ساز را بر روی زمین یا زانو می‌گذارند و با کمانه‌ای از تارهای مو برآن می‌کشند. نوع ابتدائی کمانچه غیچک یا غژک نامیده می‌شود که مورد علاقه نوازندگان محلّی در بلوچستان است. کمانچه ابتدا سه سیم داشت و بعدها به تقلید از ویولون سیم چهارمی بدان افزودند. این ساز از دوره صفوی به بعد یکی از مهم‌ترین آلات موسیقی ایرانی شده است. درتاریخ موسیقی از کمانچه کش‌های نامدار در دوره قاجار یاد کرده‌اند که اغلب آنان در تغییر و تکامل کمانچه و موسیقی سهم بزرگی داشته اند.

سنتور

جعبه‌ای ذوذنقه شکل است که دسته‌های سیم بر روی آن کشیده شده است و آن را با مضراب‌های بلند که سر آن اغلب از جنس شاخ است می‌نوازند.

تار

سازی شبیه به کمانچه است که کاسه‌ای گرد یا گلابی شکل دارد. امّا بجای کمانه(آرشه) با زخمه نواخته می‌شود. تار را بوسیله گوشی یعنی پیچ چوبی که در انتهای دسته قرار دارد کوک می‌کنند و با زخمه‌ای کوتاه که در انگشت می‌گیرند می‌نوازند. تار انواع مختلف دارد: دوتار، سه تار و تار معمولی که چهار سیم دارد. تار درنواختن گوشه‌های موسیقی ایرانی بسیار روان است و شنیدن نوای آن حال و احساس خاصی ایجاد می‌کند.

نی ‌

سازی بادی است. ساده ترین نوع آن از قطعه‌ای نی توخالی با سوراخ هایی در بدنه آن تشکیل شده است. نی از روزگاران گذشته ساز چوپانان و درمیان صوفیان و مجالس سماع آنان نیز ساز اصلی بوده است. هنوز مثنوی‌های عرفانی همراه نی و به آهنگی خاص خوانده می‌شود که یادگار صوفیان دیرین است. نی خشک و توخالی که نوایی آسمانی و دلکش دارد در شعر عرفانی رمز وجود دوگانه انسان است. جسمی خاکی و میرا و روحی پرتپش و تعالی‌جو.

نی انواع مختلفی چون سُرنا، قره نی، شیپور و نی انبان دارد و در موسیقی‌های محلی همراه با نقاره یا دُهُل نواخته می‌شود.

قانون

‌این ساز را اختراع ابونصر فارابی می‌دانند که عود عربی، همان بربط قدیم ایرانی، بر اساس آن ساخته شده است. قانون در گذشته در ایران بسیار رایج بود، امّا بعدها به فراموشی سپرده شد. از قرن پیش دوباره ایرانیان به نواختن قانون رغبتی نشان داده‌اند، زیرا این ساز که شبیه سنتور است و باخرک‌های متعدّد تغییرکوک می‌دهد، بسیاری از مشکلات سنتور، از جمله انعکاس اصوات، را ندارد و نغمه‌های زیر و بم درآن هماهنگ پخش می شود.

سازهای ضربی دراسلام حرام نیست و از همین رو از دیرباز انواع ضرب، تنبک، دُهُل، نَقاره، دَف، کوس، دایره و دایره زنگی دربین مردم رواج داشته است. این آلات موسیقی، اغلب اهمراه سازهای دیگر، در نمایش تعزیه، زورخانه و مجالس شادی و سماع نواخته می‌شود. رایج‌ترین آلات موسیقی ضربی، ضرب (تنبک) است که زیربغل می‌گیرند و با انگشتان بر روی پوست کاسه آن می‌نوازند. دایره یادَف حلقه ای است چوبی که پوست برسطح آن کشیده‌اند. دایره را با انگشتان و کف دو دست درحال رقص یا جابجایی دائم دست ها می‌نوازند. دایره زنگی برحلقه چوب، تعدادی ورقه‌های کوچک فلزی دارد که ضمن حرکت، صدای آن ها به ضرب افزوده می‌شود. دهل و نقاره را باضربه های چوب بر روی پوستی که بر کاسه کوچک یا بزرگ کشیده شده می‌نوازند. جنس آلات موسیقی ضربه‌ای گاه ممکن است از فلز باشد که قدیمی ترین نوع آن، کوس، از ابزار موسیقی جنگ بوده.

ردیف و دستگاه موسیقی ایرانی

موسیقی اصیل ایران بعد از اسلام نخستین بار بوسیله ابونصر فارابی پرده بندی شد. این ترتیب علمی که اساس موسیقی همه سرزمین های اسلامی را تشکیل می‌دهد، با طنبور خراسانی تنظیم شد که سازی زهی است و با تغییر طول تار به وسیله انگشتان به نوا درمی‌آید. تنظیم پرده بندی موسیقی شرقی با طنبور خراسانی، که به نظر فارابی کامل‌ترین و دقیق ترین ساز باستانی بوده، دلیل پیشرفت و مهارت علمی ایرانیان پیش از اسلام درموسیقی است. به علاوه، فارابی پرده معرّف این فاصله را که امروز در موسیقی بین المللی به عنوان نیم پرده پذیرفته شده، دستان فُرس نامیده و همین نام نشان از سابقه دیرین آن دارد. پرده بندی فارابی همان است که تا امروز اساس گام‌های موسیقی شرقی و غربی برآن استوار است.

گام معمولی موسیقی ایران علاوه بر تقسیم اول و دوّم، دارای تقسیم سوّم نیز هست که وسعت ابتدایی نغمات را برابر ربع پرده گسترش می‌دهد. این تقسیم که مشخّص کننده موسیقی ایرانی از موسیقی غربی است، در هر دوره گام کاملی شامل 27 فاصله یا 28 درجه است که همگی آن ها با اصل دوپرده‌ای گام منسوب به فیثاغورث مطابقت دارد. از طرف دیگر، فواصل گام‌های هارمونی را نیز درآن می‌توان یافت. این فاصله ها از قدیم درموسیقی ایران رایج بوده و درتشکیل نغمه‌ها و گوشه‌ها مورد استفاده قرار می‌گرفته است.

درقرن هفتم هجری/سیزدهم میلادی صفی الدین اَرمَوی گام های موسیقی شرقی را تعدیل داد و درجات مختلف پرده‌های طنینی را خلاصه کرد. اصلاحات وی در زمان خود او مورد قبول موسیقی‌دانان بزرگی چون قطب الدین شیرازی و عبدالقادر مراغی قرار گرفت و در موسیقی سرزمین های اسلامی معمول شد.

ردیف موسیقی ایرانی شامل هفت دستگاه یا مقام اصلی و 471 گوشه با مکررات آن بوده که امروزه بعضی ازآن‌ها فراموش شده است. . در کتاب های قدیمی از دوازده مقام که منسوب به دوازده برج و بیست و چهار شعبه ، موافق ساعت های شبانه روز و شش آوازاست، به ترتیب زیر نام برده شده است. هریک از این مقام ها یا آواز، دارای سه قسمت متمایز دستگاه –نغمه-گوشه بود که تا پیش از تأسیس مدرسهء عالی موسیقی درسال 1302خ/1922م. به شیوهء سنتی سینه به سینه نقل و تدریس می شد.

 این مقام ها عبارت بوده اند از: عشاق ، نوا، بوسلیک ، راست، عراق ، اصفهان، زیرافکند، بزرگ، زنگوله،راهوی،حسینی و حجاز.

هفت دستگاه متداول امروزی عبارت‌اند از: ماهور،راست، چهارگاه، شور، سه‌گاه، همایون و نوا. هر دستگاه مجموعه‌ای از پیش درآمد، درآمد، آواز، رِنگ و نواست که با اجرای گوشه‌های مختلف به تدریج به اوج می‌رسد و سپس به فرود باز می‌گردد. این دستگاه ها بازماندهء مقام های دوازده گانهء گذشته است که تا اواسط دورهء قاجاریه به آن ها آواز گفته می شد. استادان برومند و دوامی از مشهور ترین استادان ردیف شناس موسیقی ایرانی هستند.

موسیقی ایرانی درطول تاریخ با بهره جویی از فاصله‌های کوچک دربعضی پرده‌ها و اجرای تکیه‌ها و نت های تزیینی و تشدید و تضعیف و ابتکارها و نوآوری های دیگر پیوسته راه تکامل پیموده است. به گونه ای که

دستگاه های هفتگانهء موسیقی سنتی ایرانی و ملحقات آن ها، هریک حال و هوای مخصوص به خود را دارند. در بین آن ها ، ماهور به نشاط و سرخوشی می گراید. دستگاه قدیمی و اصیل چهارگاه حرکت و پیشرفت را می رساند. شور متأثر از موسیقی محلی است و بیشترموسیقی ایلات و عشایرجزو این دستگاه درمی آید. سه گاه برای بیان احساس اندوه متناسب است و همایون باشکوه و آرام و نصیحت آمیز.

انواع موسیقی ایرانی معمولاً درآواز با اشعار حماسی، فلسفی، عرفانی و غنایی شاعران بزرگ همراه می‌شود و از این جهت در جهان کم نظیراست. این موسیقی حال و هوای خاص ذوقی و فرهنگی ایران را دارد و همراهی آن با شعر، خاصه غزل و مثنوی عرفانی، برای دوستداران و آشنایان به آن حالتی آسمانی و روحانی ایجاد می‌کند.

نقّاشی

‌درسخن از نقّاشی ایران باید همه نقش ها و صورت‌هایی را به یاد آورد که بر زمینه کاغذ و پارچه و قالی و فلز و شیشه و چوب و سفال و سنگ نشسته و، به گفته یکی از جهانگردان همه جای این سرزمین، حتّی بیان‌ها و کویرهای خشک و خالی و پهنه رنگین باغ و بوستان، را بر بلندای گنبدها و گلدسته‌ها و کف اطاق ها و چادرها گسترده است. این اشتیاق به بازی نقش و رنگ بر روی همه لوازم زندگی از دوران باستان تا امروز بین ایرانیان کاستی نگرفته است.

نقاشی ایرانی پیش از اسلام
تجسّم واقعی رویدادها و مناظر طبیعت موضوع بیشتر صورتگری هاست. مجموعه‌ای از صورت شاهنشاهان ایرانی مربوط به زمان خسرو انوشیروان دراوایل دوره اسلامی به نام کتاب الصّور شناخته بوده است. همچنین درپارچه‌ها و نقش های برجای مانده از این زمان مناظری از جشن‌های خسروانه و بزم ها و شکارگاه ها و بازی چوگان دیده می‌شود که با رنگ های درخشان تصویر شده. بیشتر این آثار خاصّه کتاب های مصوّر درحمله عرب و تسلّط سپاهیان اسلام به عنوان مظاهر شرک و بت پرستی نابود گردیده است.

معروف ترین مجموعه نقاشی دوران ساسانی کتاب ارژنگ یا ارتنگ منسوب به مانی است که نقش های آن را از زیبایی به بهشت مانند کرده‌اند. گمان می‌رود که مانی دراین کتاب معتقدات پیچیده خود را درباره هستی و چگونگی آفرینش در صحنه‌های متعدّد مجسّم کرده باشد. اوراقی از یک نوشته مربوط به مانَویان، که در ترکستان بر سر راه جاده ابریشم یافت شده و چنین تصاویری دارد، این نظر را تأیید می‌کند.

ابن ندیم کتاب ساز و کتابفروش و کتاب شناس معروف قرن چهارم هجری/دهم میلادی دربغداد، نیز از پیدا شدن مجموعه‌ای از کتاب های مصور در اصفهان یاد می‌کند که چند نسخه از آن به دست او رسیده و بی فاصله به قیمت‌های گزاف به فروش رفته است. این کتاب‌ها از مخفی گاهی به نام دژنبشت، که احتمالاً متعلّق به شاهان ساسانی بوده، به دست آمده است. دژنبشت به معنای دژ و خزانه نوشته هاست. کتاب مصوّر دیگری، که جلد آن به انواع گوهرها مزین بوده، در قرن سوّم هجری/ نهم میلادی درخانه افشین سردار ایرانی پیدا شد که آن را بهانه بددینی و کفر او شناختند.

نقّاشی در ایران پس از اسلام
موضوع نقّاشی در ایران بعد از اسلام دیگر نمی توانست تصویر واقعی طبیعت، بویژه صورت انسان و حیوان، باشد. زیرا با آن که در قرآن کریم منع صریحی دراین‌باره نیست، خلفای راشدین به استناد بعضی اخبار و احادیث نگارگری و مجسّمه‌سازی را حرام شرعی شمردند و از مظاهر شرک و بُت پرستی خواندند. بر اساس این اعتقاد، موضوع نقاشی به تدریج تغییرکرد، طبیعت و اشیاء به‌صورت انتزاعی در آمد، نقش های هندسی بسیار پیچیده و ظریف سطح بزرگ کاشی کاری ها را پوشاند و دیگر نیازی به رعایت اصول مناظر و مزایا پیدا نشد. با این حال، از نخستین قرن های اسلامی درباره نقّاشی های دیواری که شامل صحنه‌های عاشقانه بوده خبرهایی نقل شده. از آن جمله در تاریخ بیهقی شرح درباره اطاق می‌گساری و خوشگذرانی مسعود غزنوی آمده است. بر پایه این روایت، سلطان محمود مأموری برای تحقیق وجود این نقاشی ها فرستاد. امّا مسعود که جاسوسانش این خبر را رسانده بودند، پیش از رسیدن مأ،مور دیوارهای اتاق را با گچ پوشاند. نقش دیوار گرمابه ها ازدیگر نمونه هاست که اگر چه پیوسته مورد اعتراض فقیهان بوده و بارها خراب شده امّا وصف آن درشعر و نثر فارسی بسیار آمده است. در روزگار سعدی هنوز نقش کردن صورت بر دیوار رواج داشته است.

افزودن تصویر به کتاب ها نیز در دوران اسلامی سابقه داشته است. درمقدمه شاهنامه ابومنصوری آمده است که وقتی رودکی ترجمه فارسی کلیله و دمنه را به نظم آورد «چینیان تصاویراندر افزودند و کلیله در زبان خرد و بزرگ افتاد.» نیز نسخه ای از داستان عاشقانه ورقه و گلشاه با هفتاد مجلس نقّاشی وجود دارد که متعلّق به اوایل قرن پنجم هجری/ یازدهم میلادی است. دراین نقّاشی ها به تأثیر از تصویرهای بودایی گردسر اشخاص هاله ای ترسیم شده. ظاهراً این کار که در قرون بعد نیز دوام یافته ادامه یکی از سنّت های ایرانی پیش از اسلام است که کتاب های حماسه و تاریخ و قصّه‌های حکمت‌آمیز را مصوّر می‌کردند و در تذکره ها تصویر شاعران را پیش از منتخبات اشعارشان می آورداند.

اواخر دوره سلجوقیان، آغاز تأثیر نقاشی چین درایران است. زیرا با حمله مغول و استقرار ایلخانان درایران کارهای نقّاشان چین هر روز بیشتر مورد تقلید استادان ایرانی قرار گرفت. نخستین مجموعه نقّاشی موجود بدین سبک، 94 مجلس مینیاتور کتاب منافع الحیوان است که در مراغه برای غازان خان فراهم آمده بود. شبیه سازی و افزودن مجلس های نقّاشی برکتاب هایی چون جامع التواریخ رشیدالدین فضل الله وآثارالباقیه ابوریحان بیرونی و شاهنامه و کلیله و دمنه نیز از بهترین آثار نقّاشی است که تا اواخر عصر ایلخانان مغول پدید آمده است.

واژه مینیاتور برای نقاشی ایرانی را اروپاییان دراوایل قرن بیستم متداول کردند. این کلمه لاتینی به معنای کوچک و ریز به همه تزئین هایی گفته می‌شود که ایرانیان از قرن هشتم هجری/چهاردهم میلادی دست نویس‌ها را بدان می آراستند. در مینیاتور که ترکیبی از نقّاشی ملّی ایرانی و صورتگری چینی است، صحنه با همه ریزه کاری ها مجسم می‌شود. مینیاتور از این زمان تا اوایل دوره قاجاریه شیوه‌ای خاص دارد که در هنر هیچ یک از دیگر ممالک اسلامی یافت نمی‌شود. در شاهکارهای مینیاتور که کار هنرمندانی بزرگ، چون کمال الدین بهزاد و رضا عبّاسی است، پیشرفت و تکامل صورت سازی و صحنه پردازی بارز است.

دوران فرمان روایی جانشینان تیمور، که از میراث هنری اواخر ایلخانان مغول بهره مند بود، مهم‌ترین روزگار ترویج انواع هنر از جمله نقّاشی است که بیشتر با خوشنویسی درآمیخته. شهرهای سمرقند و هَرات و بغداد و پس از آن تبریز، قزوین، شیراز، مشهد و اصفهان مهم‌ترین کانون های شکوفایی هنر و تشویق هنرمندان تا اواخر دوره صفویان بود.

اشیاء هنری‌که‌بارونق اقتصادی زمان شاه عبّاس بزرگ به سرزمین های دیگر برده می‌شد، بهترین مبلّغ هنر ایرانی درآن زمان بود. بر جلد چرمین کتاب ها و اشیایی چون قلمدان، جعبه و قاب آینه که از کاغذی مخصوص ساخته می‌شد، مناظری از بزم و شکار و بازی چوگان نقش بسته بود و بعدها در نقّاشی سرزمین های دور دست چون ژاپن و کره اثری آشکار باقی گذاشت. این نقّاشی‌ها آمیخته‌ای از نقاشی دوران اشکانی و ساسانی با نقّاشی دوره اسلامی و مینیاتور است.

در دوره صفوی رفت و آمد و مبادله کالای هنری اروپاییان، خاصه آثار نقّاشی ایتالیا، هنرمندان ایرانی را دیدی تازه داد. در نقّاشی های دیواری که برای قصرهای سلطنتی ساخته شده، تأثیر نقّاشی اروپایی محسوس است. از میانه روزگار قاجاریه، با اعزام دانشجو به اروپا این تأثیر روز افزون بوده است. تأسیس مدرسه صنایع مستظرفه و آثار ارزنده نقّاش بزرگِ زمان ناصرالدین شاه، کمال الملک، فصلی نوی را در تکامل هنر نقّاشی ایران گشود.

از اوایل دورهء قاجار شیوهء جدیدی در نقاشی ایرانی پدید آمد که به نقاشی قهوه خانه شهرت یافت. پیشینهء این شیوه به نمایش پرده گردانی بازمی گردد که پیش ازآن نقال ها با تصویر صحنه هائی مذهبی و حماسی، بخصوص از واقعهء کربلا و توصیف جزئیات آن از روی پرده، مردم را مشغول می داشتند. از آن جا که بیشتر این نقاشی ها در و دیوار قهوه خانه ها رامی آراست که محل برگزاری نقالی بود، به نقاشی قهوه خانه شهرت یافت. موضوع نقاشی های قهوه خانه افزون بر واقعهء کربلا و بهشت و جهنم و پل صراط، صحنه های رزم، بزم،شکاراست که بی رعایت سایه روشن و فاصله و اصول مناظر و مرایا{ پرسپکتیو} به نمایش در می آید.

در دوران معاصر، نقّاشی نیز چون دیگر پدیده‌های فرهنگی، با تحوّلات دنیای غرب بیگانه نماند. آشنایی با روش های جدید همراه با سنّت های ریشه دارگذشته، هنرمندان  واقعی رابرای یافتن روشی امروزی، و در عین حال متأثّر ازهنر اصیل ایرانی، به ابتکار واداشت. از بارزترین چهره های هنرمند مبتکر در نقاشی امروز محمود فرشچیان است. شیوهء نقاشی وی ترکیبی ازمینیاتورسنتی و واقع گرائی اروپائی است. وی درتابلوهای خود رنگ های درخشان وطرح های متناسب زیبا را با حالتی رؤیائی و عرفانی در می آمیزد.

از دیگر هنرمندان مبتکر درنقاشی ستنی ایران، رسام عرب زاده است که در طرح و رنگ آمیزی نقشهء قالی از خود آثار برجسته ای به جای گذاشته.

 از دیگر ابتکارهای نقاشی امروز ایران نوعی ترکیب خط و نقاشی است که نمونه های زیبا دارد. از این شیوه بیشتر نقاشان در آثار خود کم و بیش به عنوان متن یا زینت فضا استفاده می کنند. افزون براین ها اکنون  آثار فراوان و گوناگون نقاشی به سبک های مختلف که کانون‌های هنری و نمایشگاه‌ها و موزه هارا زینت ‌بخشیده، نوید آینده ای پر بار در این زمینه را می‌دهد.

کمال الدّین بهزاد

بزرگ ترین و مشهورترین نقّاش مینیاتوریست ایران است. وی در هَرات زاده شد. درجوانی به دربار سلطان حسین میرزا بایَقرا راه یافت و مورد توّجه بسیار سلطان و وزیرش امیر علیشیر نوایی قرار گرفت. شاه اسماعیل صفوی هنگام تصرّف هَرات بهزاد راکه، درنقّاشی شهرتی داشت، با خود به تبریز آورد. دراین شهر، و در خدمت شاه اسماعیل و پسرش شاه تهماسب، بهزاد به اوج شکوفایی هنری رسید و شهرتش از مرزهای ایران تا دوردست های دربار بابِر پادشاه مغولی هند رسید. سلطان حسین اورا مانی ثانی می نامید و استادی بی چون و چرای او زبان زد همگان بود.

بهزاد در تاریخ هنر ایران نخستین نقّاشی است که آثارش را امضاء کرده است. نقّاشی‌های وی تصویر صحنه هایی از کتاب های برجسته ادب فارسی است که در آغاز خوش نویسان برجسته آن را می نوشتند، تذهیب کاران فاصله خط ها را با طرح های گوناگون پُر می‌کردند و آن گاه نقّاش در بخش هایی که به این منظور خالی گذاشته بودد تصاویری مناسب نقش می‌کرد.

شاهکار کمال الدّین بهزاد مجموعه شش صحنه نقّاشی بر بوستان سعدی است. درنخستین تصویرکتاب سلطان حسین بایَقرا در مجلس جشن و میهمانی دیده می شود. دراین نقّاشی ها، بناها، مناظر طبیعی و صحنه هایی از زتدگی روستایی با واقع بینی کم نظیری به نمایش درآمده است. هنر ویژه بهزاد را در شیوه به کار گرفتن رنگ‌های درخشان می دانند. وی بیشتر به رنگ های سرد در مایه های سبز و آبی تمایل داشته، امّا با به کار بردن رنگ های گرم، چون نارنجی تند، در آثار خود تعادلی مطبوع ایجادکرده است. تناسب یک یک اجزا، صحنه یا مجموعه تصویر نیز درآثار بهزاد شگفت انگیز است. شاخه های پرشکوفه، نقش های کاشی ها و فرش های ریز بافت پُرزیور، همه نمودار کمال هنرمندی و ذوق و ظرافت بی مانند کار اوست.

واقع بینی در هنر بهزاد بیشتر در تصویرهایی به چشم می خورد که تنها جنبه درباری ندارد و از زندگی مردم عادی سرچشمه می گیرد. آن چه بهزاد را از دیگر نقّاشان هم زمانش برجسته می کند حالت چهره ها در کارهای اوست. هرصورت نمودار شخصیّتی و حالتی خاص است که از زندگی و حرکت سرشار است و با صورت های عروسکی و یک نواخت نقّاشی های پیش از او تفاوت دارد.تأثیر کمال الدّین بهزاد در نقّاشان پس از او به حدّی است که گاه شناخت آثار او را دشوار می کند. بسیاری از نقّاشان سرشناس و نام آور زمان صفویه از شاگردان بهزاد بوده‌اند. از آن جمله آقامیرک است که، اگرچه روش بهزاد را به کار برده، هنرمندی اش در نقش چهره ها کم تر از استاد نیست. از زیباترین آثار آقامیرک نقّاشی های کتاب خمسه نظامی است و از میان آن ها مراسم تاج گذاری خسرو پرویز شاهنشاه ساسانی شهرت بسیار دارد.

رضا عبّاسی (ف. 1044 ه/1634م)

رضا عبّاسی مشهور ترین نقّاش زمان شاه عبّاس صفوی است. مراوده های سیاسی و بازرگانی باکشورهای اروپا، در زمان شاه‌عبّاس، موجب رواج نقّاشی های ایتالیایی دربازار اصفهان شده بود. رقابت دربار صفوی با دربار هنرپرور و با شکوه جهانگیر پادشاه مغولی هند نیز سبب دیگری برای توجّه به هنرمندان دراین زمان بود. دراین میان آقا رضا سرآمد همه هنرمندان ونقّاشان اصفهان گردید. شاه عبّاس او را به خود منسوب کرد و از آن پس به نام رضاعبّاسی مشهور شد.

ساختمان بناهای متعدّد در زمان شاه عبّاس اول در اصفهان، نوعی تازه ازنقّاشی رابه وجودآورد. پیش از آن در زمان شاه اسماعیل و شاه‌ تهماسب، نقّاشان بزرگ چون کمال الدّین بهزاد به تصویرکردن کتاب‌های خطّی می‌پرداختند. امّا دراین دوره نقّاشی بر روی دیوارها و کشیدن تصاویر بزرگ برای تزیین بناها مرسوم گردید. رضا عبّاسی درفاصله سال های 1027-1044ه/ 1618-1634م.ا فزون برآن، پرده های نقّاشی بسیار آفریدکه درآن ها به جای انبوه درباریان، تنها صورت یک یا دو آدمی زیبا نقش می‌شد. دراین تصویرها رنگ آمیزی لباس و صورت و تزیینات و تجمّلات صحنه درخششی چشم گیر دارد. امّا مهارت رضاعبّاسی، که بیشتر به نقّاشی‌سیاه قلم تمایل داشت، درتصویر طبیعت و حالات روحی و اخلاقی مردم عادی بود.

کمال‌الملک

کمال‌الملک لقب محمّد غفاری نقاش برجسته ایرانی است که حدودنیمهء فرن سیزدهم هجری/ نوزدهم میلادی در کاشان در خانواده ای هنرمند دیده به جهان گشود. در پانزده سالگی از کاشان به تهران آمد و سه سال در مدرسه دارالفنون به آموختن علم وهنر پرداخت. در پایان سال سوم، ناصرالدّین شاه برای بازدید مدرسه بدان جا رفته بود. وی با دیدن تابلوی چهره اعتضادالسلطنه رئیس دارالفنون، کمال الملک را مورد تحسین و تشویق قرار داد. پس از آن کمال الملک به مدّت چهارسال، با پشتیبانی مالی ناصرالدّین شاه، درمحلّی که برای کار او در دربار تعیین شده بود به کشیدن بیش از 170 تابلوازجمله پرترهء استاد که پهرهء خود او را نشان می دهد، گذراند. مشهورترین اثر هنر او، تابلوی تالار آیینه است که شاه‌کارهنر نقّاشی به شمار می آید و نخستین تابلویی است که امضای کمال الملک درآن به چشم می خورد.

تابلوی تالار آیینه نقش موزه برلیان است که بنا به درخواست ناصرالدّین شاه کشیده شده. در این تابلو شاه نزدیک تخت طاوس روی صندلی نشسته و شمشیرش را روی زانو گذاشته است. موزه برلیان تالار بزرگی است که سقف و چهار دیوار آن آیینه کاری شده و سه چهل چراغ صد شاخه از سقف آن آویزان است. روی هر کاسه لاله آن، عکس رنگی ناصرالدین شاه نقش شده است. در یک طرف اطاق، تخت طاوس و کره جواهر و شمعدان ها قرار دارد. درهای دوطرف اطاق هم به باغ باز شده و جلوی آن ها پرده تور آویخته است. هنر بزرگ نقّاش در این شاهکار منعکس کردن رنگ اشیاء در آینه ها و چراغ های ریز و درشت است که با زوایای گوناگون دریکدیگر تابیده اند. در آفرینش این شاهکار، که ترکیبی از هنر نقّاشی واقع گرای و مینیاتور به شمار می رود، صبر و حوصله نقّاش کم از هنرمندی او نبوده است.

پس از مرگ ناصرالدّین شاه و با آغاز سلطنت مظفرالدّین شاه، کمال الملک به اروپا سفر کرد و در موزه های برجسته فرانسه و ایتالیا به مطالعه آثار هنری نقّاشان بزرگ اروپا پرداخت. دوازده تابلو از روی کارهای روبنس، رامبراند و تی شِن ره آورد این سفر سه ساله است. سفر نقّاش هنرمند برای زیارت عتبات نیز فرصتی دیگر بود که چند تابلوی نفیس بر مجموعه آثار او بیفزاید. تابلوهای فالگیر بغدادی، زرگر بغدادی و شاگردش و میدان کربلا یادگار این سفر است.

پس از این دوران، کمال الملک مدرسه صنایع مستظرفه را تأسیس کرد و خود عهده دار ریاست آن شد. در این مدرسه، نقّاشی، مجسّمه سازی، منبّت کاری و قالی بافی تدریس می شد.  کمال الملک شانزده سال در این مدرسه به تربیت جوانان علاقه مند پرداخت. امّا محدودیت امکانات مالی و کمبود هنرآموزان ورزیده ادامه کار را دشوار می کرد. با وجود این، کمال‌الملک دانشجویان را، از این که برای به دست آوردن پول بیشتر به نقّاشی چهره رجال مملکت به پردازند، منع می کرد. وی که هنرمندی واقعی بود و بر خصائل نیک انسانی، علوّ طبع و بزرگ منشی ارزش بسیار می نهاد، می کوشید که این صفات را به شاگردان خود نیز منتقل کند. از خصوصیات اخلاقی برجسته کمال الملک بسیار سخن گفته اند.

کمال الملک به سبب دشواری هایی که پیوسته با قدرت مداران روزگار داشت، دوازده سال آخر عمر خود را در حسین آباد نیشابور به انزوا گذراند و در سال1319خ/ 1940م. پس از آن که براثر حادثه ای چشم چپ خود را از دست داده بود، درگذشت. آرامگاه او، در نیشابور، در همان باغی جای دارد که شیخ عطّار در آن در بستر خاک آرمیده است.

خوشنویسی

زیبانوشتن خط و آرایش صفحه‌ها و جلد کتاب یکی از هنرهای بسیار قدیمی ایرانیان است. پادشاهان و خاندان های بزرگ کتاب های نفیس هنرمندان خوشنویس و نقّاش را، با جلدهای مزیّن، نقش دار یا زرّین و سیمین گوهرنشان، درگنجینه‌های خود به عنوان ذخایری گرانبها گرد می‌آوردند و به داشتن آن ها افتخار می‌کردند. بعد از اسلام نیز ایرانیان در پدید آوردن و پیشرفت و تکامل این هنر سهمی بزرگ داشتند.

باگسترش خطّ عربی بین ملت های اسلامی، تفنّن درنگارش آغاز گردید و به‌تدریج از دو خط کوفی و نَسخ قلم های دیگر ابداع شد. در این انواع تازه، اگرچه الفبا ثابت بود، شکل حروف و ترتیب به‌هم پیوستگی آن ها با یکدیگر تفاوت های آشکار داشت. نوشته‌اند که در دربار مأمون عبّاسی بیش از سی قلم خطّ عربی نوشته می‌شد که بیشتر جنبه تزیینی و هنری داشت. بَرمَکیان بزرگ‌ترین مشوّق خوشنویسان بودند و به سفارش ایشان کتاب های نفیسی به خط خوش نوشته می‌شد.

پیش‌ قدم فن خوشنویسی در دوره اسلامی محمّدبن علی الفارسی معروف به ابن مقلّد است که در اوایل قرن چهارم هجری/دهم میلادی می‌زیست و وزیر سه تن از خلفای عبّاسی بود. ابن مقلّد شش قلم مختلف از خطّ کوفی اقتباس و آن ها را با اصول علمی تنظیم کرد. این شش قلم که تا روزگار ما شهرت دارد به نام‌های محقّق، ریحان، ثُلث، نَسخ، توقیع و رِقاع خوانده می‌شود. وی نخستین کسی است که برای هریک از این نگارش ها ضوابطی تعیین کرد و حروف الفبا را با میزان پهنای قلم و اشکال هندسی دایره و مربع منظّم ساخت. این خط ها با قلم نی به اندازه‌های مختلف نوشته می‌شود. قلم را به ترتیب خاص می‌تراشند و نوک آن را به پهنای موردنظر درمی‌آورند. ابتکارابن مقلّددرایجاد خط نَسخ‌که آن را منسوخ کننده خط های پیشین دانسته‌اند، حسادت بسیاری از رقیبان سیاسی او را برانگیخت. درزمان او رقابت گروه‌های مختلف سودپرست در دربار خلافت به اوج رسیده بود. شهرت و عظمت ابتکار و هنرمندی ابن‌مقلّد این حسادت ها را دامن می زد. نوشته اند که اطرافیان المقتدر، خلیفه عبّاسی، اورا چنان برضدّ ابن‌مقلّد تحریک کردند که نخست دستورداد انگشتان هنرمند اورا ببرند. امّا وی از پای ننشست، با دست چپ به تمرین پرداخت و دخترش راچنان آموزش داد که همچون پدر به زیباترین صورت خط می‌نوشت. ابن مقلّد سرانجام در سال 328ه/939م به دستور خلیفه کشته شد. امّا، پس از او نیز خوشنویسی رونقی روز افزون داشت. یکی از خوش نویسان بعدی، معروف به ابن البَوّاب چندان شهرت یافت که یک سطر از نوشته اوبه هزار دینار معامله می‌شد. از خطّ ابن مقلّد هیچ نمونه‌ای در دست نیست. دونسخه از قرآن‌های خطّ او نیز که جزء اموال خواجه رشیدالدین فضل الله وزیر یاد شده پس از قتل وی از میان رفته است. در زمان مُستَعصِم، آخرین خلیفه عبّاسی، معروف ترین خوشنویس دوره اسلامی موسوم به یاقوت مُستَعصِمی پدیدار شد. وی از غلامان خلیفه و شاگرد صفی الدین عبدالمؤمن ارموی، خوشنویس و موسیقیدان بزرگ روزگار خود، بود.

یاقوت بخشی ازعمر دراز خود را پس از برافتادن خلافت عبّاسی، درخدمت خاندان جُوینی گذراند و درآخرین سال‌های قرن هفتم هجری/سیزدهم میلادی درگذشت. از آن پس مراکز خوشنویسی از بغداد به آذربایجان، فارس و خراسان منتقل شد و از شاگردان و پیروان سبک یاقوت شش تن شهرت بسیار یافتند که همگی آنان ایرانی بودند.

قرن‌های هشتم، نهم و دهم هجری از دوره‌های درخشان رواج و پیشرفت خوشنویسی است. سلسله های جلایر و مظفّری از مهم‌ترین مشوّقان و حامیان هنرمندان خوشنویس بودند. امیران و شاه‌زادگان تیموری و صفوی علاوه برتشویق هنرمندان خود به خوشنویسی می‌پرداختند و تعلیم خط از مهم‌ترین مراحل آموزش ایشان بود که از کودکی آغاز می‌شد. بایسنقر میرزا پسر شاهرخ و نوه امیرتیمور گورکان از معروف ترین آنان است که به شش قلم خطّ زیبا می‌نوشت. وی در پایتخت خود، هرات، کتابخانه‌ای بزرگ ترتیب داد و بیش از چهل هنرمند را با دستمزدهای گزاف به نسخه‌برداری ازکتاب های نفیس گماشت. هنرمندان، این آثار را با خط خوش می‌نوشتند و به زیباترین صورت نقّاشی و تذهیب و صحّافی و جلدبندی می‌کردند. نفیس ترین کتاب این کتابخانه، شاهنامه بایسنقری اکنون درایران است. این اثر نفیس که همه صفحات آن به زیباترین صورت تذهیب شده در اواخر دوران محمّدرضا شاه در تهران چاپ و تکثیر شد.

از معروف ترین خوشنویسان دوره تیموری میرعلی تبریزی هروی (هراتی) مبتکر و مخترع خطّ نستعلیق است. این خط که از ترکیب خطوط نَسخ و تعلیق پدید آمده در واقع نقّاشی کلمات است و زیبایی خاصی دارد. این خط را که از خط های خاص ایران است، و ترکیب و گردش‌حروف‌درآن شباهت به خط های باستانی ایران دارد، عروس خطوط اسلامی خوانده‌اند. عالی ترین نمونه کارهای میرعلی هروی، نسخه‌ای از منظومه عاشقانه همای و همایون خواجوی کرمانی است که درآخرین سال قرن هشتم هجری/چهاردهم میلادی استنساخ شده. این نسخه اکنون به موزه بریتانیا تعلّق دارد.

در دوره صفویه نیزخوشنویسی و تذهیب و آرایش کتاب رواج کامل داشت. دوتن از خوشنویسان بزرگ این دوره که شیوه‌های تازه ای درقلم نستعلیق ایجاد کردند، میرعماد قزوینی و علیرضا عبّاسی تبریزی بودند. شیوه میرعماد طرفداران بی‌شمار یافت و مکتب نستعلیق که امروز رایج است به دنبال روش او پدید آمده. شیوه علیرضا عبّاسی مشکل تر بود وکم‌تر کسی می توانست برآن تسلّط یابد. از همین رو پس از او متروک شد. نمونه‌های خط زیبای علیرضا عبّاسی را درکتیبه‌هایی در مسجد شیخ لطف الله و مسجد شاه اصفهان و حرم حضرت رضا(ع) درمشهد می‌توان دید. در اواخردوره صفوی ازشکسته نویسی خط نستعلیق قلمی دیگری ابداع شد که شکسته نستعلیق خوانده می‌شود. مبتکر این خط محمّدشفیع حسینی معروف به شفیعاست. خواندن این خط که اغلب کلمات آن پیوسته نوشته می‌شود، برای همگان آسان نیست و در واقع آن را باید نوعی بازی با خط یا تصویرگری خط دانست.

خوشنویسی تا کنون دوره های مختلف رونق و انحطاط را پشت سر گذاشته است. امروز خوشنویسی از شاخه‌های هنر نقّاشی است که در بسیاری موارد بطور کامل با تصویرگری درآمیخته. از خوشنویسی درگذشته نیز برای تزیین انواع ظرف‌ها، بناها و چوب و فلز و پارچه بهره جسته اند. با این همه خوشنویسی هنر ویژه کتابت است و از نخستین قرن های اسلامی بیش از همه برای نوشتن کلام خدا به کار رفته. مهم‌ترین آثار خوشنویسی درایران مجموعه‌هایی نفیس و گران‌قدر از قرآن کریم است که درمراکز مختلف ازجمله درموزه آستان قدس رضوی درمشهد گردآوری شده.

علی رضا عباسی تبریزی

رضاعبّاسی نقّاش دوران سلطنت شاه عبّاس بزرگ را نباید با علیرضا عباسی تبریزی، هنرمندخوشنویس همزمان او، اشتباه کرد. علیرضا عبّاسی که از طرف شاه عبّاس به لقب شاهنواز خان ملقّب گردید، استاد انواع خطّ بود. خطّ نَسخ و ثلث را با استادی تمام می‌نوشت و درخطّ نستعلیق شیوه‌ای خاص داشت. آثار خطّی او در مساجد شیخ لطف الله و مسجد جامع عبّاسی و چهارسوی اصفهان، هنوز باقی است و حکایت از کمال پختگی و هنرمندی قلم او دارد. هم‌چنین کتیبه‌های طلای درسابق حرم مطهّر حضرت رضا(ع) به خطّ اوست که امروزه در موزه آستان قدس نگه‌داری می‌شود. اختلاف سلیقه و روش او با میرعماد که او نیز هنرمندی خوش نویس بود و شیوه نستعلیق رایج در نگارش فارسی امروز ابتکار اوست، موجب کدورت و انگیزه حس حسادت میان این دو استاد گردید و عاقبت تلخ آن به قتل فجیع میرعماد انجامید.

معماری

ایران دارای سنّت های معماری دیرینه است که به هزاره هفتم پیش از میلاد می رسد. هنوز درهریک ازشهرها، نقاط دورافتاده و روستاهای ایران ساختمان های کوچک و بزرگی را می‌توان دید که هم از جهت طرح و تناسب اجزاء و کاربرد مصالح و هم از جهت تنوّع و ظرافت تزییتات نماها و دیوارها نمودار ذهن خلاّق و مبتکر و تلاش و مهارت مردم ایران است. ویژگی کلّی بزرگترین بناهای بازمانده از دوران باستان مذهبی بودن آن‌هاست. در این بناها رابطه روحانی و معنوی انسان با آسمان و عوالم علوی در ارتفاع برج‌ها، گنبدها و مناره‌ها و عظمت فضاهای درونی تجلّی یافته است. سنّت های معماری برپایه این نخستین اصول از دوران پیش از استقرار آریاییان تا امروز قابل تشخیص باقی مانده و با روشی منظّم تکامل یافته است. با این همه، استادان تاریخ معماری ایران معتقد به وجود سه دوره متفاوت اند که در آن ها نوع پوشش سقف بناها را از یکدیگر مشخّص می کند.

مشهورترین بنای نخستین دوره معماری زیگورات چُغازنبیل، معبد بزرگ خدایگان شوش، است که حدود 1250پ. م به وسیله فرمانروایان پیش از آریایی عیلام ساخته شده. خرابه‌های این معبد بزرگ نزدیک شوش در خوزستان هنوز برجاست. این بنا نیایشگاهی بزرگ به شکل هرم چهار ضلعی است که از نظر صلابت و ابهّت با اهرام مصر پهلو می‌زند. این بنا به شکل هرمی ساخته شده که در مرکز آن برجی پیچاپیچ به بلندی 50 متر بالا می‌رود. چهار دروازه این برج را تالارها، آرامگاه‌ها، دالان‌ها، پلکان‌هاو آب روهای زیرزمینی به هم می‌پیوندد. در و دیوار این بنای باستانی با انواع آجرهای لعابدار و چوب‌های آراسته به شیشه های مات نقش دار پوشانده شده و در انبارهای آن نمونه های تاریخی مهمّی از ظرف ها و سلاح های گوناگون به‌دست آمده است.

دوره دوّم معماری ایران به عصر هَخامَنِشی و ساختمان های با شکوه و عظیم پاسارگاد و تخت جمشید می‌رسد. درزمان شکوه شاهنشاهان هَخامَنِشی که تمدّن های عظیم مصر و بابِل و آسیای صغیر به تصرّف ایرانیان درآمد، معماری به کمال رسید. دربنای تخت جمشید و آتشگاه‌ها و کاخ های سلطنتی پیرامون آن، گروه‌های بزرگ از استادکاران و هنرمندان سرزمین‌های مغلوب کار می‌کردند. امّا باز به نظر اهل فن، این بناهای با شکوه اصالت خاص معماری ایران راحفظ کرده است. بناهای تخت جمشید را نیز زیارتگاه مقدّس ملّی دانسته‌اندکه جشن ها و مراسم مهم مذهبی درآن برگزار می‌شده و عظمت آن نمودار قدرت یکتای اهورامزدا بر روی زمین بوده است. بیشتر بناهای دوره هَخامَنِشی به کوه تکیه دارد و از دیوارهای قطور و ستون های بلند و متعدد تشکیل شده که سقفی چوبین را نگاه می‌داشته اند. بلندی ساختمان ها و اِشراف آن بردشتی وسیع و سبز و خرّم، به واقع شکوه و عظمت را به عالی ترین صورت جلوه می‌دهد. استفاده از الوارهای عظیم چوب که سقف های بلند را می‌پوشانده، از پیشرفت محاسبات معماری دراین زمان حکایت دارد. نه تنها تزیینات گوناگون این شاهکار معماری بی نظیر است، بلکه طرح تالارها و پیش بینی فضاهای لازم برای دربرگرفتن گروه‌های بزرگ سپاهیان و درباریان هنگام انجام تشریفات و آب‌روها و پلکان‌های مخفی درآن از مراحل پیشرفته معماری ایران آن در زمان نشان دارد.

سوّمین مرحله معماری ایران در زمان اشکانیان و ساسانیان به کمال رسید. گویی آتش‌سوزی تخت جمشید درحمله اسکندر و در دسترس نبودن چوب به اندازه کافی، ایرانیان را واداشته است که به سقف های ضربی و گنبدی روی آورند. در ساختمان های عظیم دوران اشکانی، چون معبد اناهیتا در کَنگاور، طاق‌ها و سردرهای هلالی و سقف‌های گنبدی، که نشان از محاسبات دقیق دارد، خودنمایی می‌کند. طرح اصلی نیایش‌گاه‌های این زمان به‌صورت صلیب است. تقاطع دوشاخه شمالی جنوبی و شرقی غربی معمولاً محوّطه ای چهارگوش است که با سقف گنبدی پوشانده می‌شود. چهار سوی این محوّطه ایوان هایی با طاق بلند ساخته می‌شده و به چهار سو راه داشته است. معماری با این طرح و نقشه دردوران ساسانیان به درجه‌ای از تکامل ودقّت درمحاسبات رسید که درمعماری دوره اسلامی تأثیری آشکار برجای گذاشت. مهم‌ترین بنای سبک معماری اشکانی و ساسانی در زمان خسرو انوشروان در تیسفون ساخته شده و هنوز خرابه‌های آن به نام طاق کسری یا ایوان مدائن نزدیک بغداد برجای است.

معماری ایران در دوره اسلامی نیز درساختمان مسجدها، مدرسه‌های دینی، آرامگاه‌ها و دیگر مکان هایی که هریک به نوعی جنبه مذهبی دارد، زیباترین نمونه‌ها را پدید آورده است. نخستین مسجدها در ایران با استفاده از آتشگاه‌های زَرتُشتی و فضاهای باز بنا شد. از آن پس محوّطه ای چهارگوش را، به سبک مسجدهای ساده عربی، به عنوان مسجد می‌ساختند که دورا دور آن ایوان و غرفه داشت. امّا به‌تدریج معماری دوره ساسانی به این مکان های مذهبی نیز راه یافت و همراه نقشه و طرح دیرین تزیینات بسیار را نیز بدان افزود. سردرهای بلند و طاق نماهای هلالی شکل مزیّن به انواع کاشی ها و گچ بری ها و مُقَرنَس ها درمیان مناره ها و گلدسته‌های بلند، که بانگ اذان را می پراکند، ساخته شد.

معماری دوره اسلامی اگرچه از سنّت های قدیم ایرانی بهره بسیار دارد، امّا در واقع مجموعه‌ای است از معماری همه اقوام سرزمین های اسلامی که شوق و اعتقاد مسلمانان آن را به تکامل رسانده است. از معروف ترین مسجدهایی که در ایران ساخته شده و ظرایف سنتی معماری ایرانی درآن بارز است می توان مسجد تاری خانه دامغان، مسجد کبود تبریز و مسجد شیخ لطف الله در اصفهان را نام برد. مقبره ها و آرامگاه‌های بزرگان دین و سیاست نیز از بناهای جالب توجّه در معماری ایران است. نظیر این آثار را در دیگر کشورهای اسلامی کم‌تر می‌توان دید. این مکان ها یا به‌صورت برج ها و مناره هاست یا فضاهایی که زیرگنبدهای بلند قرار دارد، از جمله گنبد کاووس، آرامگاه قابوس بن وشمگیر زیاری، و گنبد سلطانیه مقبره اولجایتو از ایلخانان مغول. حرم امام رضا(ع) درمشهد خراسان و حضرت معصومه(ع) در قم را باید با شکوه ترین آن‌ها دانست. معماری ایران شاهکارهای دیدنی بسیار دارد. قلعه‌ها و دژهایی که قرن ها مردم شهرها را از هجوم دائم راهزنان محفوظ می‌داشت و پل ها و سدها و کاروانسراها و باغ‌ها و کاخ‌ها و گرمابه ها هریک در خور مطالعه های گسترده است. از شاخه های مهم تزیین معماری رایج در ایران گچ‌بری، آجرکاری، کاشیکاری، حجاری، نقاشی و آینه کاری است که گاه ترکیبی از آن‌ها صحنه هایی اعجاب انگیز آفریده.

از هنرمندان برجستهء روزگار ما نخست باید از حسین امانت طراح و مدیر اجرای ساخت برج آزادی(شهیاد)که آن را دروازهء ایران نیز خوانده اند، نام برد. وی درسال 1345خ/1966م. هنگامی که تازه از دانشکدهء هنرهای زیبا فارغ التحصیل شده بود و بیش از بیست و چهار سال نداشت، برندهء مسابقهء طرح بنای آزادی شد که می بایست نماد ایران معاصر باشد. وی در طراحی این ساختمان باشکوه از معماری باستانی وتاریخی ایران پیش تا بعد از اسلام استفاده کرده وبا ترکیب معماری شرق و غرب آن را در فضائی وسیع با باغچه بندی هائی به سبک باغ های ایرانی به ارتفاع 45 متراز سنگ سفید ساخته است. برج آزادی(شهیاد) به شکل دروازه ای است که به چهارسو باز می شود. این بنا تالارهای بزرگ موزه و نمایشگاه دارد. در طرح اصلی جائی برای نصب لوحهء کورش بزرگ که نخستین منشور حقوق بشر است ، پیش بینی شده بودکه با مخالفت دولت انگلیس از بازدادن آن عملی نشد. 

هوشنگ سیحون از نخستین استادان دانشکدهء هنرهای زیبای تهران متولد سال 1299خ/1920است. بنای ایستگاه مرکزی راه آهن تهران ویادمان ابوعلی سینا در همدان از بناهائی است که با طراحی او ساخته شده . وی مجموعه های نقاشی سیاه قلم از طبیعت و بناهای قدیمی ایرانی نیز به چاپ رسانده است.

فریبرز صهبا متولد1327/

 1948م.فارغ التحصیل دانشکدهء هنرهای زیبای دانشگاه تهران است. مهم ترین اثر معماری او طراحی و مدیریت اجرائی مشرق الاذکار ( نیایشگاه ) بهائی “نیلوفر بهاپور” در دهلی هنداست که از سال 1976به مدت ده سال در ساخت آن فعالیت داشته. گنبد نیایشگاه از سنگ سفید به پیکر گل نیلوفر، از قدیم ترین نمادهای تمدن مشترک آریائیان هند و ایران درآورده شده است. گل نیلوفر در ساختمان این بنا نه گلبرگ دارد که خود از نماد های اعتقادی بهائیان است.

از این نیایشگاه که اکنون به صورت یکی از مهم ترین دیدنی های دهلی در آمده هرساله بیش از سه ملیون نفر بازدید می کنند.

سینما

آشنائی ایرانیان با سینما یکی از ره آوردهای سفر مظفرالدین شاه قاجار به اروپا بود. به دستور وی میرزا ابراهیم خان عکاس باشی سینماتوگراف را در تهران به کار انداخت و فیلم های صامت را برای درباریان به نمایش گذاشت. اولین بار در مجامع عمومی مردم با این هنر در سال 1284خ/1905م. آشنا شدند.

حاجی آقا آکتور سینما اولین فیلم صامت با کیفیت ابتدائی بود که به وسیلهءآوانس اوگانیانس نخستین فیلم نامه نویس ، کارگردان، تدوین کننده و بنیان گذار مدرسهء آرتیستی در ایران تهیه و دردی ماه 1309خ/1920م. به کمک خان بابا معتضدی روی صحنه رفت.

اما درتاریخ سینمای ایران، ازفیلم ناطق موزیکال دخترلربه عنوان نخستین اثر سینمائی ایرانی یادمی شود. این فیلم باشرکت هنرپیشگان ایرانی در هندوستان و تحت توجه خان بهادر اردشیر ایرانی به وسیلهء عبدالحسین سپنتا ساخته ودر آبان ماه 1312خ/1933م. با استقبال بی نظیر مردم در تهران روی پرده رفته است.

 با تأسیس دانشکدهء هنرهای زیبا و آموزش هنر درام هنرمندان بیشماری از فیلم نامه نویس،کارگردان ، هنرپیشه، فیلم بردار و دیگر افرادی که در تهیهء فیلم نقش اساسی دارند از طریق سینما و تلویزیون آثار برجستهء خود را به نمایش در آورده اند. از آثارقدیم تر سینمائی ایرانی می توان از خانه سیاه است به کارگردانی و شرکت فروغ فرخ زاد، و فیلم گاو از روی نمایشنامه ای به قلم غلام حسین ساعدی و شرکت عزت الله انتظامی و علی نصیریان، به کارگردانی داریوش مهرجوئی نام برد.

با تأسیس دانشکدهء هنرهای زیبا و آموزش هنر درام هنرمندان بیشماری از فیلم نامه نویس،کارگردان ، هنرپیشه، فیلم بردار و دیگر افرادی که در تهیهء فیلم نقش اساسی دارند از طریق سینما و تلویزیون آثار برجستهء خود را به نمایش در آورده اند.عباس علی حاتمی کیا از دانش آموختگان این دانشکده که به نوشتن و تهیهء فیلم های کوتاه تلویزیونی می پرداخت در سال 1349خ/1970م. فیلم موزیکال حسن کچل را با استفاده از افسانه های عامیانه و گفتگوهائی که بیشتر آن ها آهنگین و شعر گونه بود ، ساخت. وی با نگاه هنرمندانه و استفاده از همه عوامل هنری و فنی که تا آن روز در دسترس بود، با کارگردانی این فیلم روشی نو و اصیل در سینمای ایران از خود به جای گذاشت.

عباس کیا رستمی متولد سال 1340خ/1961م. از دیگر دانش آموختگان هنرهای دراماتیک تهران با تهیهء فیلم های مستند آثار برجسته ای چونمشق شب، خانهء دوست کجاست؟ و امثال آن ساخت که با استقبال جهانی و به دست آوردن جوایز در جشنواره های بین المللی رو به رو شد. از دیگر برندگان ایرانی جوایز فستیوال های مختلف سینمائی جهان می بایست از محسن مخملباف، جعفر پناهی و بهمن قبادی نام برد.  

صنایع دستی

با وجودصنایع کارخانه‌ای و ماشینی درایران هنوز بخشی از نیازهای زندگی مردم با دست یا ابزار و ماشین های ساده تولید می‌شود. پارچه های دستباف، قالی، قالیچه و گلیم و ظروف سفالی و مسی از آن جمله است. امّا اصطلاح صنایع دستی، بیشتر به دستاوردهایی اطلاق می‌شود که ارزش هنری و اصالت سنّتی نیز دارد.

درعصر صفوی، به‌خصوص زمان سلطنت شاه عبّاس بزرگ، بسیاری از این صنایع که سابقه دیرینه داشت مورد تشویق و حمایت قرار گرفت و بازار مناسبی درکشورهای دیگر، خاصه در اروپا، به دست آورد. در دوران پهلوی، به منظور حفظ هویّت ملّی از سویی، و جلب نظر و علاقه جهان گردان خارجی، از سوی دیگر، به صنایع دستی و هنرهای ملّی توجّهی خاص شد و برنامه های تحقیقی و آموزشی گسترده برای توسعه این صنایع تدوین شد.

قالی بافی

قالی بافی یکی از کهن ترین صنایع دستی ایرانیان است. پیش از صدور قالی به اروپا فرش‌های چین و ترکیه به آن دیار راه یافته بود. امّا با شناخته شدن قالی ایرانی، این هنر به عنوان بهترین و زیباترین نوع قالی مشهور شد و می توان گفت که نام قالی با ایران در هم آمیخت. قدیمی ترین قالی جهان، که هم اکنون در موره ارمیتاژ سن پترزبورک نگه داری می‌شود، متعلّق به پنج قرن پیش از میلاد است. نقش آن سواران پارسی را با پوشش وسلاح دوران پُرشکوه شاهنشاهی هخامنشی نشان می دهد. بهارستان، قالی بی نظیر و بنامی که در زمان حمله اعراب به عنوان غنیمت ربوده و قطعه قطعه شد، شاهد دیگری از رواج دیرین هنر قالی باقی درایران به شمار می رود. قالی برای مردم ایران یک وسیله زندگی و یک فرآورده مهم اقتصادی است. در طول تاریخ در سر تاسر کشور، چه در کارگاه های بزرگ شهری و چه خانه های کوچک روستایی و زیر چادر های ایلاتی، افراد خانواده به ویژه زنان و کودکان به بافت قالی مشغول بوده اند. امّا قالی ایران، از نظر نقش و جنس در دوران صفویه به اوج کیفیت والای خودرسید. دراین زمان، رونق هنرهایی چون نقّاشی، خطّاطی، طرّاحی، تذهیب و کاشی کاری مُعرّق در نقش قالی بازتاب یافت. فرش مشهور آرامگاه شیخ صفی الدّین اردبیلی جدّ پادشاهان صفویه، که هم‌اکنون در موزه ویکتوریا- آلبرت لندن نگهداری می شود، از آثار برجسته هنر قالی بافی است.

طرح های سنتّی قالی ایرانی به نسبت اندازه و مورد استفاده با یک دیگر تفاوت دارند. از جمله می‌توان از نقش های بتّه، جنگلی، لچک ترنج، اسلیمی و شاه عبّاسی نام برد. هم‌چنین، نواحی گوناگون کشور نقش های خاص خود را دارند که به نام آن محل شناخته می‌شود. مانند نقش هَرات، اردبیل، تبریز، ترکمن و بلوچ. قالیچه که کوچک تر از قالی است، با نقش‌های سجّاده ای، جانمازی و ستون دار مشخّص می شود.

درسال های اخیر نقش بناهای مذهبی و تاریخی برقالی افزونی یافته است. هم چنین، به ویژه در تبریز، صورت نگاری بر قالی مرسوم شده است. امّا در هنری ترین قالی ها صحنه های معروف نقّاشی دیده می شود و نیز نقش بنا و منظره های طبیعی با ظرافت مینیاتوری و انواع گل، بوته، حیوانات، و اشکال گوناگون و ظریف هندسی. در قالی مرغوب، که بیشتر از پشم و گاه ابریشم بافته می شود، مواد اوّلیه باید از بهترین نوع باشد. رنگ آمیزی سنتّی با رنگ گیاهی یکی از پیشرفته ترین صنایع شیمیایی بومی ایران بوده است. این گونه رنگ دائمی است و جلا و لطافت خود را از دست نمی دهد. امّا در دوران کنونی، با ورود رنگ های ساختگی و ترکیبی، که استفاده از آن ها آسان تر و ارزان تر است، کیفیت رنگرزی درقالی باقی کاهش یافته است. افزودن بر این، مرغوبیت قالی بستگی به ظرافت بافت آن دارد. تعداد گره هایی که در هرسانتی مترمربّع زده می شود و پرداخت دقیق آن از ویژگی های یک قالی خوب است. قالی ابریشیمین هر چند دوام قالی های پشمین را ندارد امّا به سبب ظرافت و شفّافیت ابریشم مرغوب تر است.

قلم ‌زنی ‌

قلم‌زنی هنرکنده کاری بر روی فلز است. قدیم‌ترین آثار قلم‌زنی را به سیت ها یا سکاها نسبت می‌دهند که حدود پنج تا هفت هزار سال پیش در قفقاز می‌زیسته‌اند. این قوم با فرو بردن و برجسته کردن سطح فلز، تصاویر شگفتی ازحالات انسان می ساختند. از نمونه های تاریخی‌قلم‌زنی ایران، برنزهای پیدا شده لُرستان است که به هزاره قبل ازمیلاد مسیح می‌رسِد. از دوره شاهنشاهان هخامنشی و ساسانی نیز آثار قلم‌زنی بسیار برجای مانده و تعدادی از نمونه های این هنر از دوره ساسانی متعلّق به موزه ارمتیاژ سن پترزبورگ در روسیه است.

دردوره اسلامی، آثار قلم‌زنی ایرانی متعلّق به دوره سلجوقی از امتیازی خاص برخوردار است، زیرادراین زمان ترصیع نیز در قلم‌زنی به‌کار می‌رفته. به این ترتیب که با قلم فلزهای مختلف را در زمینه اصلی جاسازی می‌کردند و تصاویر یا صحنه‌هایی رادر آن نقش می زدند. روش کار قلم‌زنان آن دوره هنوز در کارگاه‌های قلمزنی اصفهان و شیراز ادامه دارد.

طرح مینیاتورهای دوره صفوی تأثیری شگرف برنقش های قلم‌زنی گذاشت. از این دوره آثار نفیسی برجای مانده که از آن میان می توان به اسطرلاب‌های قلم‌زده اشاره کرد. در روش قلم‌زنی این دوره طرح های قالی نظیر ختایی، اسلیمی، و لچک تُرنجی به قلم‌زنی راه یافت. همچنین از روش میناکاری و مشبّک سازی فلز نیز در تزیین قلم‌زنی استفاده شد.

امروزه قلم‌زنی بر روی مس و نقره در شهرهای مختلف ایران انجام می‌گیرد. امّا شیراز و اصفهان به سبب تنوّع و مرغوبیت کار از شهرت بیشتری برخوردارند.

مینا کاری

میناکاری هنر تزیین اشیاء شیشه ای و فلزّی با رنگ های پخته درخشان است که از شیشه ذوب شده و اکسید فلزات درحرارت های مختلف بدست می‌آید. رنگ‌آمیزی کاشی نیز همین اساس علمی را دارد. امّا استادان میناکار فلزّات گرانبها چون زر و سیم را ترجیح می‌دهند و و ازسنگ‌ها و جواهرات قیمتی نگین هایی برگوشه و کنار نقش مینا می‌نشانند. ظهور این هنر را بر روی فلز به سده‌های ششم تا چهارم پیش از میلاد نسبت می‌دهند. امّا سابقه آن بر روی شیشه به زمان اشکانیان می‌رسد. قدیم‌ترین نمونه میناکاری بر روی فلز در ایران، قسمتی از یک تنگ طلا مربوط به دوران ساسانی است.

بعد از اسلام به علت حرام بودن استفاده از ظرف های طلا و نقره، میناکاری نیز از رواج افتاد و تنها به تزیین بعضی ظرف های شیشه ای و بلوری محدود شد. امّا در زمان غازان خان از ایلخانان مغول، این هنر دوباره رواج یافت. غازان خان مردی هوشمند و کنجکاو بود و در اندک زمان باعلم شیمی آشنایی یافت و برخلاف پیشینیان خود که مبالغ هنگفتی را صرف یافتن اکسیر برای طلا کردن مس می‌کردند، به میناکاری پرداخت و عدّه ای را بدین کار گماشت.

میناکاری هنری آزمایشگاهی است و دقّت و مراقبت بسیار در استفاده از حرارت و مواد شیمیایی می‌خواهد. برای رنگ های مختلف دراین هنر از مواد معدنی و گیاهی استفاده می‌شده، امّا امروز رنگ های شیمیایی را ترجیح می‌دهند که استفاده از آن ها آسان‌تر است. در اصفهان، با استفاده از اکسید قلع بر زمینه مس آثار میناکاری زیبای می‌سازند. نمونه‌هایی از هنر استادکاران ایرانی در زینت های زنانه، جعبه های جواهرات و آرایش، ظرف‌ها و در و پنجره ضریح امامان درشهرهای مختلف کربلا، نجف، سامره، مشهد، قم و حضرت عبدالعظیم به چشم می خورد که هریک درنوع خود بسیار دیدنی است.

منبّت کاری

منبّت هنرکنده کاری روی چوب است. درکتیبه هایی که از خزانه داریوش بزرگ درتخت جمشید به‌دست آمده، سخن از پرداخت دستمزد به هنرمندانی است که روی درهای چوبی کنده کاری می‌کرده‌اند. قدیم ترین در چوبی کنده کاری شده در موزه‌های ایران، متعلّق به قرن های پنجم هجری/ یازدهم میلادی است. کنده‌کاری این درها به صورت نقش هایی از شاخ و برگ است که آیه های قرآن مجید را دربرگرفته. این طرح ها شباهت بسیار با نقش گچ بری دوره های قبل از اسلام دارد.

در دوره‌های مختلف تاریخ ایران بعد از اسلام، درها و منبرهای بسیاری از مسجدها و مکان های مذهبی، از شاهکارهای منبّت کاری به‌شمار می‌رود. امّا این هنر نیز در دوره صفویه به اوج شکوفایی خود رسید. درِ مدرسه شاه سلطان حسین در اصفهان و درِ آرامگاه شاهزاده حسین در قزوین، متعلّق به زمان شاه طهماسب صفوی، از آن جمله است. یکی از نمونه های برجسته منبّت کاری ایرانی، رَحل یا جا کتابی موزه متروپولیتن نیویورک است که علاوه بر تزیینات شاخ و برگ به سبک ساسانی نام دوازه تن امام‌های معصوم (ع) بر روی آن کنده شده است.

برای منبّت کاری از چوب‌های محکم و بدون گره استفاده می‌شود. مرغوب ترین چوب‌ها برای این منظور آبنوس ، فوفِل، بَقَم، شمشاد و عنّاب است. امّا در ایران بیشتر از چوب گردو استفاده می‌شود که به فراوانی در دسترس است. از انواع رایج منبّت کاری در زمان ما مُعرّق است. مُعرّق در اصل به تکّه های ریزی ازکاشی گفته می‌شود که کنار هم چیده شده اند و شکل های مختلفی را به وجود می‌آورند. مُعرّق روی چوب در ایران سابقه ای پنجاه ساله دارد. دراین نوع منبّت کاری طرح را روی چوب می‌کنند و به همان اندازه از چوب های دیگر یا عاج می‌برند و جاسازی می‌کنند. در واقع مُعرَّق روی چوب نوعی نقّاشی است که درآن به جای رنگ از چوب‌های مختلف رنگین یا عاج استفاده شده. درسال های اخیر از قطعات خاتم نیز در منبّت مُعرّق استفاده می‌شود.

خاتم سازی

خاتم سازی یکی از هنرهای دستی بسیار با ارزشی است که در مشرق زمین رواج دارد. درکشورهای هند، سوریه، عراق و فلسطین خاتم های بسیار زیبا ساخته می‌شود. امّا جالب ترین و هنری ترین نوع خاتم از دیر باز در ایران ساخته می‌شده است. گمان می‌رود که این هنراصیل نخستین بار در شیراز پدید آمده باشد. درخاتم سازی چوب‌های گوناگون رنگارنگ، استخوان و سیم های فلزی مانند برنز، طلا و نقره به کار برده می‌شود. شکل عمومی بیشتر خاتم ها نقش هندسی است. چوب، استخوان‌یا فلز را به صورت منشورهای مثلّث می‌برند و آن ها را طوری کنار هم می‌گذارند که برش عرضی دارای اشکال منظم هندسی باشد. سپس برش ها را روی ورقه نازکی از چوب کنار هم می‌چسبانند و از آن به عنوان روکش اشیاء مختلف مانند میز، صندلی، جعبه‌و قاب عکس استفاده می‌کنند. خاتم گاه به‌عنوان متن اصلی و گاه درحاشیه در نقش حیوانات و پرندگان یا صحنه هایی از شکار و بزم که نقاشی شده است قرار می‌گیرد.

خاتم که مواد اولیه‌اش بیشترچسب و چوب است، عمری کوتاه دارد. قدیم ترین نمونه خاتم که تاکنون بر جای مانده درِ ورودی بقعه شاه نعمت الله ولی در ماهان کرمان از دوره صفوی است. جالب ترین نمونه این هنر اصیل در زمان ما میز خاتمی است که موفّق به دریافت مدال طلای نمایشگاه جهانی بروکسل درسال 1337ش/1958م شد. در کاخ مرمر تهران اتاقی است که در، دیوار، سقف، میز، صندلی و دیگر لوازم آن همگی با خاتم تزیین شده است.

سفال‌گری

سفال‌گری ساختن ظرف های گوناگون از گلِ رُس است که پس از حرارت دیدن سخت می‌شود. مردم ساکن فلات ایران خیلی پیش از ورود آریاییان به این سرزمین، بسیاری ازظرف های مورد نیاز خود را از سفال می‌ساختند. قدیم ترین نمونه ظرف سفالی که در کاوش نواحی گیلان یافت شده متعلّق به هزار سال پیش از میلاد است.

از دیرباز ظرف های گوناگون برای انبار آذوقه، چراغ، بخوردان، کاسه، کوزه، بشقاب، گلدان و حتّی اسباب بازی های متنوّع بچّگانه را از سفال می‌ساخته‌اند. بام خانه های گیلان را، که بارندگی درآن بسیار است اغلب با قطعات سفالی می پوشانند. بنابریک رسم قدیمی این ناحیه، درشب چهارشنبه آخرسال همه وسایل سفالی، بخصوص اسباب آشپزخانه و کوزه آب را از پشت بام به زیر می‌اندازند و می شکنند و جای آن را با وسایل نو پُر می‌کنند.

امروزه در نواحی مختلف ایران از جمله سیستان و بلوچستان، لاله‌جین در همدان، گنابادخراسان، میبُد در یزد، قم و کاشان و شهرهای اصفهان ظرف های سفالی زیبایی، که مزیّن به نقش های محلّی و باستانی است، ساخته می‌شود. لعاب روی ظرف های سفالی نیز،مانند میناکاری و کاشی کاری، از ترکیب شیشه ذوب شده به دست می آید. لعاب دادن روی ظرف‌های سفالین در دوره صفویه از چینی‌ها تقلید شد. دو رنگ سفید و لاجوردی مشخّص کننده ظروف زمان صفویه است که در دوره قاجار نیز دوباره معمول شد.

در ایران از کاسه‌ها و کوزه های سفالین که داخل آن ها با لعاب رنگین پوشیده شده برای ماست و ترشی استفاده می کنند. لاله جین همدان خاک مناسب تری برای تهیه نوع مرغوب سفال دارد و فرآورده های آن در سراسر ایران مشهور است.

کاشی‌ کاری

کاشی‌کاری هنر لعاب دادن و رنگین کردن سفال و برش و نصب کاشی ها برای آرایش بناها است. لعاب کاشی از ترکیب شیمیایی سلیسیوم با اکسید فلز به دست می آید و، پس ازحرارت دیدن، ثابت، درخشان و ماندگار می‌گردد . این روش علمی درمیناکاری و شیشه گری نیز به کار می رود. با آن که نام کاشی براین هنر به سبب شهرت استاد کاران کاشان در دوره های اسلامی است، امّا نمونه های این هنر قدیمی در ساختمان های دوران باستان نیز یافت شده است. از کاشی درپوشش درونی و بیرونی ساختمان استفاده می‌شود. کاشی سطح بیرونی ساختمان را نیز از نفوذ آب و رطوبت محفوظ می‌دارد. از آجر کاشی به رنگ‌ها و شکل های مختلف استفاده می‌شود. کنار هم قرار گرفتن کاشی های رنگین به ترتیب هندسی، یکی از انواع آن است. نوع دیگر آن است که نقشه یا صحنه‌ای را می‌کشند سپس آن را به ابعاد معینی تقسیم می‌کنند. هرقسمت از آن تصویر برروی یک آجر نقش می‌شود و پس از حرارت دیدن آن ها را به ترتیبی که نقش را حفظ کنند کنار هم می‌چینند.

سبک دیگر کاشی کاری مُعرّق است. برای تهیه آن ابتدا آجرهای سفالی را به رنگ های مختلف لعاب می دهند. سپس از روی نقشه از رنگ های مختلف تکّه های مناسب را می‌برند و با ظرافت کنار هم می‌چینند. از ترکیب قطعات کاشی با آجر نیز می توان صحنه‌های زیبا به وجود آورد. آجرهای فاصله کاشی را معمولاً به شکل‌هایی تهیّه می‌کنند که پست و بلند دارد. با توجّه به‌سطح های وسیعی از بناهای مهم و تاریخی ایران که با نقش های ظریفِ درهم و رنگارنگ کاشی‌کاری شده، می‌توان به استادی فوق العاده کاشی‌کاران پی برد که اغلب هنگام خلق این شاهکارهای هنر و صنعت، نامی نیز از خود برجای نگذاشته اند.

کاشی‌کاری به صورت مُعرّق از قرن هشتم هجری/چهاردهم میلادی در ایران رو به پیشرفت گذاشت. امّا مهم‌ترین مسجدها و مکان های مذهبی، که داخل و خارج گنبدها و گلدسته‌ها و سردرهای آن با کاشی تزیین شده، در قرن دهم هجری/شانزدهم میلادی هم‌زمان با سلطنت صفویه ساخته شده است. این بناها بیشتر در اصفهان و مشهد قرار دارد. در دوره قاجار، به‌خصوص در زمان فتحعلی شاه و سپس ناصرالدین شاه، مسجدها، کاروان‌سراها و آب انبارهای بسیاری درتهران با کاشی تزیین گردید که برخی از آن ها هنوز برجای است. گنبد و گلدسته با کاشی فیروزه‌ای از ویژگی های بسیاری از مساجد ایران است. بهترین و زیباترین نمونه کاشی‌کاری را گنبد مسجد شیخ لطف الله در اصفهان می‌دانند. گنبد بلند و وسیع مسجد شاه اصفهان نیز با سبک معماری اعجاب انگیزش از دیگر شاهکارهای بی‌نظیر کاشی‌کاری ایران به‌شمار می رود.

قلم‌کار

قلم‌کار هنر نقش و نگار بر روی پارچه و ساخت و پرداخت آن است که مانند بسیاری از هنرهای ایرانی در دوره صفوی به اوج کمال رسید. ازگذشته های دور در ایران برروی پارچه نقش‌می‌انداختند. امّا پس از آشنایی با روش‌های چینی که به‌وسیله قالب های کنده کاری‌شده نقش ها را چاپ می‌کردند، ایرانیان نیز شیوه گذشته را به تدریج رها کردند و با روش جدید توانستند هم تولید را بیشتر و آسانتر کنند و هم نقش ها را یک‌دست تر وزیباتر نمایند.

از قلم‌کار جامه‌های زیبا و گرانبها می‌دوختند که گاه در متن پارچه آن رشته‌های طلا و نقره نیزبه‌کار رفته بود. زین و یراق اسب ها را نیز با پارچه قلم‌کار می‌آراستند. نقش قلمکار برخیمه و خرگاه و هنگام جنگ بر درفش‌های بزرگ و قیمتی و پُر زرق و برق دیده می‌شد. درخانه ها نیز پارچه های قلم‌کارمصرف بسیار داشت. پرده های زیبای قلم‌کار، که اغلب صحنه‌هایی از داستان های عاشقانه را مجسم می‌کرد، بردر گاه‌ها آویخته می‌شد. جا نماز ها و سفره ها، رومیزی ها و پشتی ها و بقچه‌ها، به ویژه جهاز عروس، با نقش‌های گوناگون و رنگین قلم‌کار آراسته بود. با گذشت زمان، هنر قلم‌کار، که با قلم انجام می‌گرفت و از رنگ های بیشتر استفاده می‌کرد، جای خود را به صنعت قالب زنی داد. امّا نقش پارچه‌های قلم‌کار هنوز هم در ایران زیبا و جذّاب است. درگذشته رشت، کاشان و اصفهان دو مرکز اصلی ساخت و پرداخت قلم‌کار بود. امّا امروزه تنهادراصفهان کارگاه‌های بزرگ قلم‌کار وجود دارد.

تهیه قلم‌کار، که با قالب‌سازی شروع می‌شود، از مراحل مختلف و طولانی می گذرد. نقش دلخواه را بر روی قالب هایی از چوب گلابی، که نرم است، می‌اندازند و آن را کنده کاری می‌کنند. از هر طرح دو تا چهار قالب با برجستگی‌های متفاوت، هرکدام برای یک رنگ تهیه می‌شود. استادان با تجربه رنگ ها را از انواع‌گیاهان و مواد معدنی آماده می‌کنند. در مرحله بعدی پارچه‌های سفید را برای چند روز در رودخانه زاینده رود، که معتقدند برای این کار از هر آب دیگر متناسب تر است، می خوابانند. سپس یک سر پارچه را می‌گیرند و از سر دیگر آن را چند بار با شدّت برسنگ می‌کوبند. پس از آن پارچه را با فرو بردن در محلول گرد پوست انار و هَلیله به رنگ شیری یا زرد کدر درمی‌آورند. پس از آن که پارچه خشک شد آن را به اندازه های مختلف می‌برند. دور رومیزی‌ها را ریشه می‌زنند و گاهی با گره به صورت منگوله در می‌آورند. درمرحله رنگ آمیزی و نقش زنی، هربار قالب مخصوصی را به رنگ مورد نظر آغشته می کنند و روی پارچه می‌کوبند. نخست رنگ مشکی سپس قرمز را روی پارچه منتقل می‌کنند. رنگ قرمز از گل سرخ گرفته می‌شود. پس از خشک شدن رنگ‌ها، پارچه را در دیگ آب جوش، که گرد پوست انار و الیزارین درآن حل شده، چندساعت می‌جوشانند. این داروها سبب می‌شود که رنگ ها درخشان تر شوند.

پس از آن پارچه را درآب رودخانه می شویند و بارها محکم برسنگ می‌کوبند تا آب و الیزارین زدوده شود. پس از خشک کردن درآفتاب، آن دسته از پارچه‌ها را که می‌خواهند زمینه اش سفید باشد دو باره درمحلول سفید کننده فرو می‌برند و چند روز، که در زمستان گاه تا یک ماه طول می‌کشد، درمقابل اشعه آفتاب به آن آب می‌پاشند تا مرطوب بماند. کار چاب رنگ‌های آبی، زرد و سبز تازه پس از این سفیدگری انجام می‌گیرد. پس از آن باز هم پارچه را می‌شویند و خشک می‌کنند. بدین ترتیب، هر پارچه قلم‌کار چه با قالب و چه با قلم، مراحل پُرآب و تابی را پشت سر می‌گذارد تا زینت بخش اندام و خانه های مردم شود. گویی اصطلاح «پُرآب و تاب» از همین جا به زبان فارسی راه یافته است..

منابع

افشار، ایرج (گردآورنده). صحّافی سنّتی: مجموعه پانزده گفتار در کتابشناسی. تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1357.

برکشلی، مهدی. اندیشه های علمی فارابی در باره موسیقی. تهران، بنیاد شاهنشاهی فرهنگستان های ایران، 1357.

خالقی، روح الله. سرگذشت موسیقی ایران. تهران، فردوسی، 1334.

گیرشمن، رمان. هنر ایران در دوران ماد و هخامنشی. ترجمه عیسی بهنام. تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1346.

همایون فرّخ، رکن الدین. سهم ایرانیان در پیدایش و آفرینش خط. تهران، 1350.

محمد حسن، دکتر زکی. تاریخ صنایع ایران بعد از اسلام. ترجمه محمدعلی خلیلی، تهران، اقبال، چاپ دوّم، 1363.

آریان، قمر. کمال الدین بهزاد. تهران، انتشارات هیرمند،1362.

وزیری، حسنعلی. کمال الملک. تهران، انتشارات هیرمند، چاپ چهارم،1366.

صور اسرافیل، شیرین. کتاب فرش ایران. تهران، انتشارات یساولی 1989.

ساسان سپنتا،چشم انداز موسیقی ایران،تهران، انتشارات مشتعل،1369.

جمال امید، تاریخ سینمای ایران، تهران ، انتشارات نگاه1369.

—-جمشید سروشیان، فرهنگ بهدینانواژه نامهء گویش بهدینان شهر یزد