جنبش های اجتماعی
مردم ايران همانگونه که براي حفظ آب و خاک خود و بيرون راندن دشمنان به جنگها و مبارزات نظامي و سياسي افتخارآميز پرداختهاند، در مقابل مشکلات و نابسامانيهاي داخلي نيز هرگز آرام ننشسته اند. اين جنبش ها، افزون بر ريشه هاي اقتصادي و اجتماعي خود، اغلب جنبه مذهبي نيز داشته اند و يا به رهبري بزرگان مذهبي آغاز شده اند. اين ويژگي را در جنبش هاي اجتماعي پيش و پس از اسلام هردو مي توان يافت.
گِئومات مُغ
قديم ترين جنبش اجتماعي در تاريخ ايران به وسيله يکي از بزرگان زَرتُشتي به نام گِئومات يا گئوماتاي مُغ در زمان شاهنشاهي کَمبوجيه آغاز شد. کَمبوجيه يا کامبوزيا (کامبيز)، پسر بزرگ کورش بود و هنگاميکه به پادشاهي نشست دستور داد برادرش، بَرديا، را که فرمان رواي نواحي شرقي ايران بود بکشند و سپس خود به سوي مصر لشکر کشيد. وي پس از شکست ها و تحمّل تلفات بسيار توانست دولت فرعونهاي مصر را که بيش از سه هزار سال حکومت کرده بودند براندازد و وارد مصر شود. در راه بازگشت هنگامي که شنيد شخصي به نام بَرديه قيام کرده و خود را پادشاه ايران خوانده است به خود زخمي زد که موجب مرگش شد.
گِئومات، با استفاده از غيبت کمبوجيه و آگاهي از راز کشته شدن برديا، به ياري عدهاي از زَرتُشتيان متعصّب و برادرش، که نگهبان کاخهاي شاهي بود، از مشرق به پايتخت آمد و خود را که بسيار شبيه برديا بود شاه ايران خواند. داريوش بزرگ در کتيبه بيستون گئومات را فرصت طلبي مي شمرد که سوداي به دست گرفتن قدرت و بازگرداندن شاهي به خاندان ماد داشت. وي مينويسد: «کسي پيدا نشد تا پادشاهي را از گئوماتاي مُغ بازستاند تا آن که من آمدم.» مورّخان يوناني نيز نوشته اند که گئومات از ترس شناخته شدن با کسان و خويشان خود قطع رابطه کرد. وي به خلاف کورش و کمبوجيه نسبت به اديان و مذاهب ديگر مدارا نداشت. همه معبدها و بُت خانهها را جز آتشکدههاي زَرتُشتي ويران کرد. اين معابد همه آراسته به سنگها و فلزّات گران بها و مهمترين کانون هاي ثروت و تجمّل بودند. گئومات به جاي اشراف و بزرگان به کشاورزان و مردم طبقات پايين روي آورد. آنان را ازپرداخت ماليات براي سه سال بخشود و براي توسعه کشاورزي و دامداري دست به اصلاحاتي مفيد زد. زمينهاي بزرگ و گلّههاي بي شمار و بردگان متعدّد را از اشراف و ثروتمندان گرفت و، در نظامي که گونه اي آزادي و مساوات در آن رعايت ميشد، همه را به کشاورزي و آباداني گماشت.
بزرگان و اشراف هَخامَنِشي که با چنين رويدادهايي منافع خود را در خطر ميديد با همدستي با يک ديگر به مقابله با او برخاستند و او را کشتند. هرودُت، موّرخ بزرگ يوناني، نوشته است که از کشته شدن گئوماته مغ همه مردم آسيا جز پارسيان اندوهگين بودند و براي او ميگريستند. جامعه ايراني، در دوران کوروش بزرگ به چنان قدرت مرکزي و ثروت و تجمّلي دست يافته بود که در آن نياز به نظامي که در برگيرنده منافع همه طبقات باشد به شدّت احساس ميشد. از همين رو، پس از کُشته شدن گئوماتا، اشراف هفتگانه پارس بر سر تعيين نوع حکومت و انواع قدرت و حدود اختيارات شاه به بحث نشستند. در اين ميان، داريوش با نُه سرکش ديگر که همگي از پادشاهان محلّي بودند جنگيد و در دو سال همه آنان را که افکارشان بي شباهت با انديشههاي گئومات نبود سرکوب کرد و سپس به وضع قوانيني دست زد که ازجهاتي حافظ منافع عمومي بود. به اين ترتيب، قيام گئومات را بايد نه تنها فرصتجويي شخصي براي رسيدن به پادشاهي، بلکه حاصل يک جنبش عميق اجتماعي دانست.
اهميّت سرکوب گئومات براي طبقه اشراف به حدّي بود که به نوشته هرودُت روز کشتن وي بزرگ ترين جشن دولتي پارس ها شد. در آن روز کسي از مُغ ها، از بيم کشته شدن، پيش چشم ديگران ظاهر نميشد. گمان برده اند که اين مراسم، با ساختن تنديسهاي پارچهاي و آتشزدن و خواندن و رقصيدن برگرد آن انجام ميگرفته است. بعدها اين مراسم به روز کشته شدن عمربن خَطّاب، دوّمين خليفه اسلام، به دست ابولؤلؤ فيروز ايراني انتقال يافت. ايرانيان به واسطه کينهاي که براثر شکست سپاه ايران از سپاهيان اين خليفه داشتند تا چندي پيش هرسال مراسمي شبيه به مُغ کشان برگزار ميکردند.
مَزدَک
مَزدَک پسر بامداد از مردم استخر فارس بود. وي درنيمه قرن پنجم ميلادي نهضت اجتماعي مهمّي ايجاد کرد که از آن به عنوان کمونيسم ايراني يادکردهاند. شهرت مَزدَک مقارن شاهنشاهي قباد ساساني به اوج رسيد. اوضاع مملکت در اين زمان سخت آشفته بود و هِبتاليان از جانب مشرق و شمال پي در پي به ايران هجوم ميآوردند. کشمکش هاي شديد و خونين مذهبي بين موبدان زرتشتي و يهوديان، فرقههاي مختلف مسيحي با يکديگر و دولت ايران با مسيحيان که آنان را عوامل امپراتوري روم ميدانست، درجريان بود. خشک سالي هاي پياپي نيز مردم گرسنه و محروم را به عصيان وا ميداشت.
مَزدَک بر مبناي تعليمات ماني در باب آفرينش و جهان ديگر معتقداتي خاص داشت. وي به دو اصل نور و ظلمت و رهايي نهايي نور معتقد بود و ميگفت انسان بايد از علايق دنيوي بپرهيزد تا هرچه بيشتر به رهايي نور از بند ظلمت ماده ياري داده باشد. امّا وي به خلاف ماني ازدواج را منع نميکرد و داشتن يک همسر را کافي ميدانست. از نظر اجتماعي مزدک از استاد خود، زَرتُشتخورگان، پيروي ميکرد که سالها در بيزانس (روم شرقي) به سر برده بود و با کتب فلسفي يونان از جمله جمهور افلاطون آشنايي داشت. مَزدَک با توجّه به جنبه علمي اين معتقدات ميگفت خداوند مواهب حيات رابراي استفاده همگان آفريده است. امّا حرص و زياده خواهي و انباشتن مال به خشونت و بد رفتاري و نابرابري ميانجامد. اين گونه باورها بانظام اجتماعي عصر ساساني به هيچ روي سازگار نبود. زيرا در آن جامعه، طبقات از يکديگر کاملاً جدا بودند و کسي نميتوانست، ولو به لياقت و استعداد، از حدّ اجتماعي خود تجاوز کند. مَزدَک که سخنوري ورزيده بود و نفوذ کلام بسيار داشت به هواخواهي مردم مستمند از درباريان ميخواست که دست به تعديل ثروت زنند.
بدين ترتيب، نهضت مَزدَک به انقلابي اجتماعي تبديل گرديد و، با آن که مَزدَک پيروان خود را از ستيز و کينهجويي منع کرده بود، کار به خشونت و افراط کشيد. اموال و املاک بزرگان به غارت رفت و زنان حرم سراها ربوده و به روستاها برده شدند. دراين ميان بعضي نُجبا نيز به صف مَزدَکيان پيوستند. قُباد، شاهنشاه ساساني، نيز خود با اصلاحات اجتماعي موافق بود و از مَزدَک حمايت ميکرد. امّا بعدها بر اثر وقايعي تغيير رأي داد. در پايان شاهنشاهي قُباد، پسرش خسرو اوّل، که بعدها انوشَروان لقب گرفت، مجلس مناظرهاي ترتيب داد که درآن روحانيان زَرتُشتي و مسيحي حريف مَزدَکيان بودند. مزدکيان مغلوب و قتل عام شدند. گفته اند که در يک روز دوازده هزار مَزدَکي کُشته شد. کتابهاي ايشان را سوزاندند و اموالشان را مصادره کردند. امّا افکار مَزدَک پس از او قرنها همچنان پنهاني دوام داشت و انتشار مييافت. نيم قرن پس از او، پسر خاقان بزرگ ترکان غربي، به همراهي فقرا و محرومان اطراف، بُخارا را متصرّف شد و زمين داران و بازرگانان بزرگ را مجبور به فرار کرد امّا خود نيز سرانجام سرکوب شد. برخي از محقّقان، سلمان فارسي، صحابي بزرگ پيغمبر اسلام را نيز از خانداني مِزدَکي دانسته اند. در قرن هشتم ميلادي نيز در خوارزم بر اساس عقايد مَزدَک عصياني صورت گرفت که ديري نپاييد و از هم پاشيد.
شعوبيه
شُعوبيه، به معناي ملّت گرايان، نام گروهي بزرگ از ايرانيان مبارز بود که در قرن اوّل هجري/ هفتم ميلادي به صورتهاي گوناگون مخالفت خود را با چيرگي اعراب بر ايران آشکار ميکردند. کلمه شعوبيه از آيهاي از قرآن کريم گرفته شده که خلاصه معني آن چنين است: «اي مردمان شما را از يک نرينه و يک مادينه آفريدهايم و اين که شما به ملل و قبايل بخش شده ايد براي شناسائي يکديگر است نه براي تفاخر به نژاد و نسب. همانا در پيشگاه خداوند هرکه پرهيزگارتر، بزرگوارتر است.» با استناد به اين آيه ايرانيان خود را از "شعوب" يعني ملل بزرگ ميشمردند که در مقابل قبايل اهميّت بيشتر دارند.
اُمويان که بي فاصله پس از شهادت علي(ع) مسند خلافت موروثي براي خود ترتيب دادند، با ايرانيان و ديگر اقوام مغلوب غير عرب به تحقير و توهين رفتار ميکردند. ايرانيان مسلمان با وجود فضل و دانشي که داشتند نه تنها نميتوانستند به مقامات بالاي حکومتي بر سند بلکه با ايشان چون برده و حيوانات رفتار ميشد. بدين جهت آرام نماندند. در سپاه مختار ثَقَفي، که به خونخواهي حسينبنعلي(ع) قيام کرد، اکثريتيعظيم ازايرانيانحضورداشتند. اسماعيليسار، از شعراي بزرگ ايراني نژاد درعهد اُموي، ازشکوه و عظمت ايران ياد ميکرد و از بزرگواري اجداد و نياکان خويش نغمهها سر ميداد و از برتري قوم فارسي برعرب سخن ميگفت.
قيام ابومسلم خراساني که در اندک زماني خلافت اُموي را برانداخت برچنين زمينهاي استوار بود. ايرانيان در هر اقدامي برضدّ متجاوزان عرب هم دست بودند. حمايت از بنيهاشم در مقابل بني اُميّه در واقع يکي از تدبيرهاي بزرگ سياسي ايرانيان براي انقراض عرب بود. طرف داري از بني هاشم در انظار مسلمانان رنگ حمايت از دين و مذهب داشت. امّا ايرانيان ميخواستند کسي برسرکار آيد که به سود آنان رفتار کند. آورده اند که گروهي از اعراب نيز ايرانيان را براي رسيدن به قدرت در جهت زنده کردن خاطرات عظمت ايران ياري ميکردند.
با روي کار آمدن خلفاي عبّاسي نفوذ ايرانيان چنان وسعت گرفت که اعراب و خلفا را به هراس انداخت. بَشّاربن بُرد، شاعر ايراني تبار دربار مَهدي خليفه عباسي، تفاخر به نژاد ايراني را با تحقير و توهين به عرب آميخت و به تدريج سه گروه بزرگ در کانون خلافت شکل گرفت. گروه عربي که عرب را از تمام اقوام عالم برتر ميدانست، گروه مساوات که به برابري همه طوايف معتقد بود، و سرانجام گروه شُعوبي که ايرانيان را تجليل و عرب را تحقير ميکرد. دعوت شُعوبي در آغاز مبتني بر تعليمات اسلامي بود. امّا پس از چندي که قوّت يافت نه تنها با عرب که با اسلام نيز به مخالفت برخاست. بيشتر کارهاي شُعوبيه در شکل و قالب ادبي بود. در نتيجه، علاوه بر شعرايي که شعر آنها به سرعت در اذهان جا ميگرفت و بر زبان مردم روان ميشد، درآغاز قرن سوّم هجري/ نهم ميلادي دانشمندان بزرگي پيدا شدند که، با پرداختن به تاريخ و قصّهها و روايات و هم چنين به لغت و دستور زبان و موازين علمي نقد لغت و شعر، بر فرهنگ اسلامي، از ديدگاه خاص شُعوبيه، تأثيري به سزا گذاشتند. هدف آنان اثبات اين فرض بود که عرب نه تنها بر ساير اقوام برتري ندارد بلکه از آنان پست تر است. گرچه اينگونه فرضها و آرا[45] گاه مردم بيمايه و ماجراجو را نيز مجال خودنمايي ميداد، امّا مجموعه مبارزات ادبي شعوبيه اززمينههاي خلق شاهنامه فردوسي، حماسه بزرگ ملّي ايران، شد.
شُعوبيه از طريق سپاهي گري نيز هدف خويش را دنبال مي کردند. قدرت سرکردگان ايراني در ميان سپاهيان خلفاي عرب را از قدرت روز افزون ايرانيان سخت به هراس انداخته بود. از همين رو، آنان به غلامان ترک روي آوردند و با برانداختن خاندان هاي بزرگ ايراني چون برمکيان، و کشتن بزرگان آنان، قدرت وسپاهيگري به دست ترکان افتاد. با قدرت گرفتن غلامان ترک در دستگاه خلافت عبّاسي، نهضتهاي ايراني به صورت شورشهاي بابَک، افشين و مازيار ظاهر گرديد. درهمه اين موارد مبارزه ايرانيان همراه با ظهور مذاهب و دعوتهاي تازهاي بود که فتنههاي عظيم برميانگيخت. بيشتر کتابهايي که از فرقههاي مختلف اسلامي نام ميبرند به کساني اشاره مي کنند که خواسته اند در قالب و سخنان شعوبي افکار و باورهاي گذشته خود را به صورتي اسلامي عرضه کنند. پديد آمدن احاديث بي شمار، که به نفع يا ضرر شُعوبيه ساخته و به مجموعه احاديث پيغمبر و خاندان او افزوده شده است، و نيز دست بردن در وقايع تاريخي موافق يا مخالف آراء شعوبيه، از ديگر نتايج مبارزات ايرانيان شعوبي است که، با جعل و جابهجايي، حقايق را دگرگون کرده و راست و دروغ را بههم آميختهاند.
بابک خرّم دين
بابک خرّم دين دلاور بزرگ آذربايجان، فرمانده مهمترين و طولاني ترين جنگ هاي ملي ايرانيان برضدّ خلفاي عبّاسي است. خرّم دينان را پیروان او شمردهاند. امّا ايشان پيش از بابک نيز شهرت داشتند. گفته اند که خرّم دينان بازماندگان مَزدَکيان زمان ساساني بودند که در کوهستان هاي مرکز و مغرب و شمال غربي ايران ميزيستند. اينان معتقد به حلول روح بودند و ميگفتند که روح ابومسلم در مبارزان و سرداران ضدّ عرب حلول ميکند. اين باور، که عاملي در تداوم مبارزات ايرانيان عليه اعراب بود، درهمه فرقه ها و گروههاي مبارز در تاريخ ايران بعد از اسلام به خصوص در قرن هاي نخستين رواج داشت.
خرّم دينان به پيروي از عقايد مَزدَک، جمع ثروت و دارائي و مالک شدن زنان متعدّد را نمي پسنديدند و مبارزاتشان بيشتر براي توزيع عادلانه ثروت و فراهم آوردن امکان زندگي مناسب براي همه مردم بود. هنگامي که خرّم دينان تعليمات خود را پنهاني رواج ميدادند و هدف هاي سياسي مشخّصي برضد خلافت بغداد داشتند باطني خوانده ميشدند. از جمله باطنيان، اسماعيليه، قَرمَطيان و ديگر فرقه هاي ايراني بودند که در سه قرن اوّل اسلامي، همگي درمبارزه برضد عرب ميکوشيدند. باطنيان را، که از طريق اشاعه دانش و حکمت درصدد تبليغ عقايد خود برميآمدند، خراب کنندگان اساس معتقدات اسلامي دانسته اند.
پيش از بابک، خرّمدينان يک بار به همدستي باطنيان اسماعيلي گرگان، با عَلَم سرخ در اصفهان قيام کردند. از همان زمان طرفداران بابک خرّم دين را سرخ جامگان يا سرخ عَلَمان خواندند. در قيام اصفهان بسياري از اعراب و مسلمانان کشته شدند. سي سال بعد، بازماندگان آن قيام که به کوههاي غرب ايران گريخته بودند بار ديگربه رهبري جاويدان پسر شهرک به سپاه عرب حمله ور شدند. بابک پس از کشته شدن جاويدان از سال 201ه/816م به مدّت بيست و دو سال فرماندهي جنگ هاي خرّم دينان را بر ضدّ عاملان خليفه بر عهده داشت. در جريان اين درگيريهاي طولاني، بابک بر همدان و آذربايجان و ارمنيه تسلّط يافت. او و يارانش به سادگي و دور از هرگونه تشريفات و تجمّل درکوههاي سَبَلان ميزيستند و از حمايت گسترده مردم محل برخوردار بودند. فرستادگان بابک به آزادي در سراسر ايران و کشورهاي همسايه رفت و آمد ميکردند و با ايران و مردم و خاندان هاي بزرگ ايراني در تماس بودند. ظاهراً علت ناکامي دشمنان در جنگ با بابک سرماي سخت و تنگي و دشواري راههاي شرق آذربايجان و کوههاي سَبَلان بوده است. نيز ازقرائن چنين بر ميآيد که مردم آذربايجان اين جنگها را به عنوان مبارزه ايرانيان با تازيان به حساب ميآوردند و مقاومت طولاني بابک مرهون پايداري و ياري ايشان بدو نيز بوده است.
در زمان مأمون، به واسطه نفوذ ايرانيان در دربار خلافت و سازگاري خليفه با ايرانيان، بابک و خرّم دينان مورد تهديد جدّي قرار نگرفتند. امّا از آن پس به سبب اختلافي که ميان ايرانيان رقيب از يکسو و سرکردگان غلامان ترک دستگاه خلافت، از سوي ديگر، درگرفت موضع ايرانيان ضعيف شد. معتصم که از قدرت روز افزون خاندانهاي بزرگ ايراني در دستگاه خلافت هراسان بود از اين پراکندگي ايرانيان سود جست. در آن روزگار، افشين، شاهزاده ايراني اهل اُسروشنه در ماوراء النهر، به عنوان گروگان در دربار خلافت ميزيست. وي از خانداني مانوي بود که تازه اسلام آورده بودند و کمکم قدرت مييافتند. افشين که احساسات ايراني داشت درصدد برآمد با بابک و مازيار، حکم ران ايراني طبرستان، همدست شود و بر ضد اعراب به پا خيزد. امّا، وضع دربار معتصم و فرصت طلبي عناصر عرب امکان اتّحاد آنان را از ميان برده بود. افشين که سرداري بزرگ و فرماندهي بسيار آگاه و هشيار بود، چون ميکوشيد از نفوذ امراي طاهري در دربار بکاهد، خود درجنگي طولاني با بابک گرفتار آمد و عاقبت او را اسير کرد و به دربار معتصم آورد.
نوشته اند که خليفه از دستگيري بابَک چندان شادي مينمود که آرام نداشت. به دستور او بابَک و برادرش عبدالله را که اسير بودند با قباي ديبا و کلاه نوک بلند سمور با تجمّلي تمام سوار برفيل در سامره پايتخت خليفه گرداندند. اين رسمي بود که درباره اسيران و محکومان اجرا ميکردند. سرانجام بابَک را به دستور خليفه به فجيع ترين وضع کشتند. هنگامي که دست راستش را بريدند جاي بريدگي را بر رخ خود زد و همين کار را با دست چپ نيز انجام داد و گفت: «نگرانم که خون از من برود و روي من زرد شود و پندارند که از مرگ هراسانم.» سپس سرش را تراشيدند و شکمش را دريدند. خليفه فرمان داد سرش را ببُرند و به بغداد فرستند. پيکرش را نيز در سامره بر دار کشيدند. با برادرش نيز همين کردند. پيکر بابَک در سامره ساليان دراز بر دار بماند و محل آن به نام جثّه يا پيکر بابَک تا سال ها شناخته بود.
پس از کشته شدن بابَک، خرّم دينان از پاي ننشستند و بيش از هشتاد سال ديگر در گوشه و کنار ايران به سپاه عرب و کارگزاران خليفه ميتاختند، و کاروان ها را ميزدند. افشين نيز با آن که پس از دستگيري بابَک از خليفه هداياي گران بها و مراتب و درجات عالي دريافت داشت امّا هيچ وقت دل تازيان با وي صاف نشد. چندي نگذشت که به دستورخليفه او را به بند کشيدند و با توهين و شکنجه بسيار کشتند. از اتهامات وي آن بود که کتابي نفيس در خانه او يافتند. گويند اين کتاب گران بهاي مصوّر با جلد چرمين زينت يافته از آثار ارزنده اي بود که مانويان به زيباترين صورت ميساختند و درخزاين خود نگاه داري ميکرده اند.
قيام هاي مبارزان ايراني درنخستين قرن هاي اسلامي اگرچه چنين خونين سرکوب شد امّا به تدريج زمينه را براي تشکيل حکومت هاي مستقل ايراني فراهم آورد. اندکي بعد قدرت يافتن عيّاران سيستان به سرهنگي يعقوب ليث صفّاري درفش استقلال ايران را براي نخستين بار پس از شکست از اعراب در ايران بر افراشت.
عيّاران
عيّاران جوانان هشيار و ورزيده ايراني بودند که در گروههاي منظّم با تشکيلات و آداب خاص به صورت سپاهيان حرفهاي به خدمت اميران محلّي درميآمدند. از قرن اول هجري/ هفتم ميلادي، دستههاي مختلف عيّاران به هم پيوستند و اعتبار و اهميت روز افزوني يافتند. نخستين کانون عيّاران يا جوانمردان و فَتيان، سيستان بود؛ جايي که مردم آن از دير باز به سلحشوري و پهلواني مشهور بودند. بعقوب ليث صفّاري، بنيان گذار نخستين حکومت مستقل ايراني بعد از اسلام، ازعيّاران بود و ياران او نيز همگي از عيّاران به نام سيستان بودند.
اين جوانان زورمند و جنگ آور از ميان مردم برميخاستند و با تعليمات منظّم و سخت بدني درکمند اندازي، شمشيربازي، بالا رفتن از برجها و باروها و شبيخون زدن به اردوها و چادرها وديگر فنون جنگ و گريز مهارت بسيار مييافتند. عيّاران هر دسته با اطاعت کامل و سرسپردگي بيچون وچرا به پهلوانان که سرکرده وسرهنگ آنان بودند انجام وظيفه ميکردند. هرگاه يکي از ايشان قدرت و نفوذي بيشتر مييافت رييس دسته خود ميشد و يا جداگانه عدّهاي را گرد خود ميآورد. عيّاران به شکل گروهي براي حکم رانان و اميران ميجنگيدند و در غنايم شريک بودند. گاه نيز به سرزمينهاي همسايه شبيخون ميزدند و يا با کندن نقب و انداختن کمند خود را به انبارها و گنجينههاي ثروت مندان ميرساندند و با دست برد به آنها زندگي ميکردند. شغل اصلي عيّاران غيرشهري راه داري و راه زني بود.
در ميان جوامع غيرايراني نيز دستههايي مانند عيّاران وجود داشته است. درچند قرن اوّل اسلامي، اين گونه گروهها منشأ حوادث بزرگ در بغداد و ديگر شهرهاي ممالک اسلامي شدند. اينان اغلب به قدرت مندان و ثروت مندان شهرهاي بزرگ ميپيوستند و براي حفظ منافع آنها، يا به دست آوردن قدرت بيشتربراي آنها، بايکديگر به کشمکش و ستيز ميپرداختند. قدرت اين گروه ها، که بيشتر از طرف بزرگان دستگاههاي حکومتي مورد حمايت بودند، گاه بدان جا ميرسيد که وزير يا اميري را بر ميکشيدند و ديگري را به قتل مي رساندند و اموالش را غارت ميکردند.
امّا، تفاوت بارز عيّاران ايراني بااين گروههاي ماجراجو بيشتر در معتقدات اخلاقي و رفتار انساني است که عيّاران ايراني خودرا به اطاعت و پیروي دقيق از آن متعهّد ميدانستند. از صفات پسنديده عيّاران ايراني جوانمردي، راستگويي، قدرشناسي، رازپوشي و ياري به پيران و مظلومان و بيچارگان، پاک چشمي و عفّت ورزي است. عيّاران براي رعايت اين اصول و پاي بندي به اين صفات چندان اصرار داشتند که رفتار ايشان سرمشق اخلاقي ديگر مردم بود. نوشتهاند که وقتي عيّاري به خزانه سلطان رسيد و گوهرهاي گران بهاي بسيار درآن جا يافت شيئي بلورين توجّهش را جلب کرد و براي شناختش آن را زبان زد. ناگاه دريافت که آن بلور نمک است. از همان راه بازگشت و باخود هيچ نبرد زيرا نمک سلطان را خورده بود. نيز آمده است که از جمعي عيّار پرسيدند: «اگر مردي فراري از برابر چشمان شما بگذرد و دمي ديگر کسي سراغ او را از شما گيرد با توجّه به راستگويي و رازداري که از اصول جوان مردي است چه خواهيد کرد؟» گفتند: «از جايي که بوديم بر ميخيزيم و اندکي فراتر مينشينيم. آن گاه ميگوييم از زماني که اين جا نشسته ايم چنين کسي را نديدهايم.»
عيّاران مردمي عفيف و پرهيزگار بودند. کمربند سراويل، يا شلوار اهل فتوّت، به دست يکي از بزرگان و پهلوانان ايشان براي هر نو آموز بسته ميشد. از آن پس اين بند نمي بايست هرگز به حرام گشوده شود. شلوار اهل فتوّت همان قدر اهميّت داشت که خرقه صوفيان. بسياري از آيينها و نشستهاي ورزشکاران زورخانه، به خصوص حرمت شلوار، از عيّاران و اخلاق و رسوم خاص ايشان گرفته شده است. ورزش زورخانه نيز در واقع مقدمه پرورش جسم و ورزيدگي در به کار بردن سلاح هاي قديمي چون گُرز، کمان، سپر و فَلاخَن بوده است. درنوشتههاي فارسي، فتوّت نامههاي بسياري وجود دارد که جزييات رفتار و خصلتهاي عيّاران را نشان ميدهد. کتاب سمک عيّار قديم ترين داستان از ماجراهاي عيّاران است.
عيّاران علاوه بر آن که جنگ جو و شجاع و جوان مرد و ضعيف نواز بودند و درجنگهاي بسيار در برابر مهاجمان بيگانه براي کسب استقلال ميجنگيدند، مردمي ظريف طبع، خوش گذران و دوستار هنر نيز به شمار ميآمدند. شعر، موسيقي، نقّالي، قصّه خواني، رقص و آواز، شعبده بازي، معرکه گيري، بند بازي و رام کردن و به بازي گرفتن حيوانات و نمايشهاي پهلواني از جمله کارهاي مورد توجه عيّاران بود. با اين ويژگيها، گاه عيّاران رسوم اجتماعي را نيز به بازي و مسخره ميگرفتند. نوشته اند که وقتي از طرف خليفه عبّاسي فرستادهاي به دربار يعقوب ليث صفّار آمد، يعقوب او را درخانه ازهر، سپه سالار و پسرعموي خود که مردي دلاور، دانا و هوشيار بودجاي داد. وي در پاسخ رسول خليفه که سِمَت او را درحکومت پرسيد گفت: «من ستوربان يعقوب هستم.» کار بالا گرفت و ديگران پادرمياني کردند. منظور ازهر، اگرچه در قالب مِزاح، در واقع تحقير رسول خليفه بود. باز گفته اند که همو به جاي شب به خير به رسول گفته بود«صَبَّحکُم الله.» و هنگامي که يعقوب او را سرزنش کرد گفت: «بيهوده بر من خرده مگير، خواستم اين رسول بداند که در دستگاه تو يک تن هست که به زبان تازي سخن تواند گفت.» بااين همه، در تاريخ سيستان آمده است که: «ازهر مردي گُرد و شجاع بود و با کمال و خرد تمام، و مردي اديب بود و مملکت يعقوب بيشتر بر دست او گشاده شد. امّا خويشتن را به عمد کانا(نادان) ساخته بود. . . که مردمان از آن بخندند و تواضعي داشت از حد بيرون.»
عيّاران در بذل و بخشش نيز بزرگواري بسيار از خود نشان ميدادند. دزدي و غارت اموال ثروتمندان را هنگامي دوست داشتند که بهرهاي از آن به مردم بيچيز برسد. درحمايت از زنان، کودکان و پيران چندان پاي بند بودند که گاه خود را به خطر ميانداختند. ايستادن بر سر قول، حتي به قيمت جان، از اخلاق ايشان بود و اگر هريک از اين اصول به دليلي شکسته ميشد، چندان خود را گناهکار ميشمردند که براي جبران آن حاضر بودند خود را به خطرهاي بزرگ بيافکنند. بسياري از اخلاق و آداب جوان مردي هنوز در ميان روستاييان و پايين ترين طبقات جامعه شهري ايران محترم و پا برجاست.
صوفيه
صوفيان پیروان طريقه تصوّف اند، کساني که با زُهد و پرهيز زندگي ميکنند و براي رسيدن به حقيقت و نزديک شدن به خدا به تزکيه نفس ميپردازند.
فتوحات اعراب درنخستين قرن اسلامي، سيل غنايم را به سوي سپاهياني که در جهاد شرکت داشتند سرازير کرد. برخي از ايشان به ثروتهاي کلان بادآورده خود مينازيدند. دربرابر ايشان، گروهي از پاک انديشان مسلمان تجمّل را خلاف روش زندگي پيغمبر(ص) ميديدند و با زُهد و پارسايي، وقت خودرا به عبادت و تأمّل درکلام خدا ميگذراندند. پيدايي تفرقه در امرجانشيني، که به تشکيل خلافت ُامويان انجاميد، شکاف ميان اين دو گروه را عميقتر کرد. يکي پُرتجمل و خوشگذران و زيرپا گذارنده تعليمات پيامبر(ص) و قرآن بود و ديگري زاهد و پاک رفتار و جوينده حقيقت و روح اسلام.
تاريخ تصوّف از قرن دوّم هجري/ هشتم ميلادي با پيدايي اين مسلمانان زاهد و عابد آغاز ميشود. پشمينه پوش صفتي است که به واسطه پوشيدن جامههاي خشن پشمين (صوف) به آنان داده اند. دراين زمان تصوّف هنوزمکتب و طريقهاي مشخّص نبود و هدف کلي از آن را تبديل اخلاق زشت به صفات و رفتار نيک انساني چون پرهيز از گناه و تحمّل و بردباري و راستي و درستي گفتهاند. ابراهيم َادهَم، که درسرگذشتي افسانهوار او را شاه زاده بَلخ خوانده و داستاني شبيه بودا براي او نقل کردهاند، از قديم ترين زاهدان وصوفيان ايراني است که اگرچه بيشتر دوران زهد و رياضت او در شام گذشته امّا صوفيه خراسان او را سرمشق خود ميشناختهاند.
با گذشت زمان و به تدريج افکار تازهاي بر زُهد و رياضت افزوده شد. رابعه عَدويه از نخستين صوفيان است که از عشق الهي سخن گفت و پس از او اين موضوع زمينه همه افکار صوفيانه گرديد. رشد و کمال تصوّف از حدود قرن سوّم هجري/نهم ميلادي آشکار شد. تا آن روزگار تصوّف به معني روي گردانيدن از دنيا و زهُد و عبادت بود و صوفيان کساني بودند که از اين روش پيروي ميکردند. دراين زمان صوفيان حلقههاي تعليم و ارشاد ترتيب دادند و به پرورش مريدان پرداختند. مريدان پس از طي مراحل سلوک و ارشاد، از مراد و مرشد خود خرقهاي مي گرفتند که لباس مخصوص صوفيان بود. ايشان با سير و سفر از محضر مشايخ بزرگ نيز بهره ور ميشدند. با وجود شباهتهاي کلّي، صوفيان درعقايد خود تفاوت هاي بارز دارند. روشهاي گوناگون ايشان بيشتر به تناسب اوضاع اجتماعي ناحيهاي که درآن ميزيستند ايجاد شده است. درقرن سوّم و چهارم هجري/دهم ميلادي بزرگ ترين کانون تصوّف خراسان بود، که به واسطه دوري از مرکز خلافت اسلامي، بغداد، و با قدرت گرفتن خاندان هاي ايراني و تشکيل نخستين حکومت هاي محلّي مستقل، فضايي آزاد داشت و صوفياني آزاد انديش و آزاد منش چون بايزيد بَسطامي را در خود پرورش ميداد.
اساس انديشه صوفيان برکشف و شهود استوار است. به اعتقاد ايشان هر فرد انسان، به واسطه روح خود که اصلي ملکوتي و آسماني دارد، به شناسايي حق و پيوستن به حقيقت تواناست. ميزانهاي عقل و فلسفه براي درک تمامي حقيقت نارسا مينمايد، بنابراين انسان بايد با خودداري از پیروي اميال جسماني و دوري جستن از مقام و شهرت اجتماعي، روح خود را که به سبب آميختگي با جسم و زندگي در دنياي مادي از حق دور شده، چنان پاکيزه و صاف کند که انوار حقيقت در آن بتابد و او را به اِشراق يعني آگاهي و ديدار بي واسطه خود موفّق گرداند.
در بينش عرفاني، انسان با خدا و حقيقت رابطهاي مستقيم و شخصي دارد و نه تنها معيارهاي عقل و فلسفه که معتقدات رسمي و حاکم را نيز ميتواند مورد بررسي و موشکافي قرار دهد. چنين انديشهاي خاص صوفيان نيست. پيش از آن در عرفان مسيحي و فلسفه نو افلاطوني و حکمت اِشراقي و افکار و آرای بودا و حتي بسياري از معتقدات ماني نيز نظير اين افکار سابقه داشته است. امّا تصوّف بر زمينهاي کاملاً اسلامي استوار است و بر اساس معتقدات اسلامي و با استفاده از آيات قرآن کريم و احاديث روايت شده از پيغمبر اکرم(ص) چنين انديشه ها و اصولي را عرضه مي کند.
بين صوفيان کساني بودند که مراعات ظاهر شرع را واجب ميشمردند و نماز و روزه و ساير فرايض را همچون ديگر مؤمنان به جاي ميآوردند. امّا گروهي ديگر که به حقيقت و نيّت و معناي آداب و دين بيش از صورت ظاهر آن اهميت ميدادند، گاه واجبات را از ترس آن که بوي ريا دهد، بر پايه تأويل خود ادا ميکردند. اصطلاح صَحوْ (بيداري و هشياري) وسُکْر (مستي و بي خودي) براي تميز اين دوحالت در تصوّف اختيار شده است.
صوفيان خراسان اغلب از اصحاب سُکر بودند، يعني در سرخوشي و نشاط حاصل از وصول به حقايق عالم بالا، ملاحظات و مناسبتهاي اجتماعي رانديده گرفته، به بيان دريافتهايي که در حالت غلبه و ناهشياري برآنان ظاهر ميشد ميپرداختند. بايزيد بَسطامي را مؤسس اين فرقه ميدانند. درمقابل، گروهي از صوفيان معتدل در بغداد ميزيستند که فرد بارز آن جُنَيد بغدادي از اصحاب طريقه صَحوْ بود.
صوفيان درحالت سُکر سخناني شيفته وار از عشق به خدا و تجلّي انوار او در اجزاء آفرينش برزبان ميآوردند که فقيهان و ظاهربينان را سخت عليه آنان بر ميانگيخت از آن جمله: «الهي عظمت تو مرا باز بريد از مناجات تو و شناخت من به تو مرا انس داد باتو». يا: «فردا (قيامت) اُمّتان را به انبيا خوانند وليکن دوستان (اولياء) را به خداي باز خوانند.» از اين گفتهها بوي معتقداتي خلاف دين رسمي احساس ميشد زيرا رابطه انسان را با خدا بجز آنچه فقيهان و متکلّمان درباره خدا ميگفتند نشان ميداد و نوعي بي پروايي و آزاد انديشي و تکروي در آن احساس ميشد.
اوج اين گونه سخنان که بي شک با مسائل سياسي و مبارزات پنهاني جامعه وقدرتمندان و حاکمان بي ارتباط نبود ب رزبان حلاّج مي رفت. اين سخنان بود که از آن پس کشمکش و ستيز ميان فقيهان و صوفيان را دامن زد و موج تکفير و قتل و اعدام بسياري از اين صوفيان را موجب شد. بين صوفي و عارف نيز تفاوتي است. صوفي کسي است که به نظام اعتقادي و اجتماعي طريقهاي خاص از تصوّف وابسته است و از آداب و تعليمات شيخ آن پیروي ميکند. امّا عارف سر سپردگي و پيوستگي به طريقهاي خاص ندارد يا لااقل پس از طي مراحل سير و سلوک روحاني به عرفان حق و حقيقت رسيده و از پیروي ديگران رسته است. حسين بن منصور حلاّج، عين القُضاة همداني و شيخ اِشراق شهاب الدين يحيي سُهرَوَردي از جمله عارفاني هستند که جان بر سر بيپروايي خود گذاشتند و به گفته حافظ جرمشان اين بود که اسرار هويدا ميکردند.
عقيده به وحدت وجود که مهم ترين دليل کافر شمردن و مشرک دانستن اين دسته از صوفيان بود به تدريج در مباحث علمي و فلسفي وارد شد و اساس انديشه تصوّف و عرفان گرديد. بنا برمباحث مختلف اين عقيده، هستي همه خداست، يا هستي جلوه انوار حقّ است. بنابراين در هستي هيچ چيز بد نيست و هيچ نيست که در آن نور خدا نيست و همه هستي شايسته عشق صوفي است و هيچ گفته و انديشه و رفتاري نيست که درآن بخشي از حقيقت نباشد. باچنين افکار، صوفيان دنيايي از عشق و زيبايي و مدارا و دوستي ميسازند؛ عرصهاي که درآن کينه و تحقير و ستم و بيگانگي جاي خودرا به لطف، مهرباني و وحدت همه انسانها ميدهد. دراين انديشه، نه تنها صوفيان و مسلمانانکه پیروان ديگر اديان نيزعزيز و محترماند، حتّي کساني که فقيهان و عالمان دين آنان را نجس ميدانند و مستحقّ عذاب جهنّم و توهين و تحقير درميان مسلمان ميشمرند. گاه صوفيان پا را از اين نيز فراتر مينهند. نقل است که شبي جُنَيد با مريدي در راه ميرفت. سگي بانگ کرد، جنيد گفت: «لَبّيک، لَبّيک.» مريد گفت: «اين چه حال است؟» گفت: «قوه و دمدمه سگ از قهر حق تعالي ديدم و آواز از قدرت حق تعالي شنيدم و سگ را در ميان نديدم. لاجرم لبيک جواب دادم.»
درتاريخ تصوّف نام بسياري از بزرگان صوفي و عارف غير ايراني چون ذوالنّون مصري، ابن فارِض و ابن عربي ديده ميشود که هنوز آثارشان از مراجع مهمّ مورد بحث و شرح و تحقيق صاحب نظران است. امّا بيشترصوفيان و عارفان مشهور ايراني بوده اند، چه رشد و گسترش افکار صوفيانه از خراسان آغاز شد و در نواحي غرب و مرکزي ايران به کمال رسيد. تأثيرايرانيان در پيدايش و تکامل تصوّف و عرفان اسلامي به حدي است که برخي آن را واکنش ايرانيان به تسلّط اعراب ميپندارند و معتقدند که آنها با پديد آوردن اين مکتب سدّي درمقابل سرايت افکار و عقايد عربي ايجاد کردهاند. آن چه مسلّم است تصوّف وعرفان درجنبههاي مختلف حيات سياسي، اجتماعي، فکري و اعتقادي و ادبي ايرانيان، چنان تأثير عميق و شگرفي از خود به جاي گذاشته که امروز شناسايي هيچ يک از اين زمينهها بي آشنايي کامل با تاريخ و افکار و تحوّلات مربوط به تصوّف و عرفان ممکن نيست.
قرن پنجم و ششم هجري/ دوازدهم ميلادي که دوره تسلّط ترکان سلجوقي است، تعصّبهاي مذهبي و جدال بين فرقههاي مختلف اسلامي، برخي از صوفيان را نيز تاحدّي از آن بزرگواري و مدارا که در گذشته داشتند دور کرد. کساني چون خواجه عبدالله انصاري دراين زمان ميزيستند که هرچند از صوفيان بنام بود بامخالفان و دشمنان خود به خشونت و شدّت رفتار مي کرد و از آزادمنشي و آزاد انديشي عرفاي پيشين، چون ابوسعيد ابي الخير، برکنار بود که با سرمستي و نشاط به معاشرت و سَماع با مريدان ميپرداخت و با وجد و شور و حال مخالفان و دشمنان خودرا تسليم محبّت و مداراي خود ميکرد.
بااين همه، در اواخر اين دوره لطافت و سنجيدگي افکار صوفيانه به پيدا شدن مکاتب شکليافته انجاميد و وجود صوفيان بزرگ، که عامه مردم بديشان روي ميآوردند، به تدريج تصوّف را به عنوان مکتبي با انديشه و روش زندگاني خاص درآورد. پيش از آن صوفيان از کتاب و مدرسه روي گردان بودند و علم ظاهري را مانع رسيدن به کمال عرفاني ميدانستند. امّا از اواخر قرن پنجم هجري/يازدهم ميلادي کتاب هاي مهمي در توضيح و تبليغ عقايد صوفيانه و شرح احوال مشايخ بزرگ نوشته شد. کشف المحجوب هُجويري و طبقات الصوفيه املاي خواجه عبدالله انصاري به لهجه مردم هرات از معروف ترين کتاب هاي صوفيه به زبان فارسي دراين زمان است.. درهردو اين کتاب ها، ضمن شرح احوال صوفيان بنام، از معتقدات و اصطلاحات و آداب و مراحل سير و سلوک صوفيانه به تفصيل سخن رفته است.
با حمله مغول و مصايب انساني و اجتماعي بزرگ ناشي از آن، تصوّف با آن که عدهاي از مشايخ بزرگ خود را از دست داد امّا پناهگاه مردم دردمند شد که نا پايداري دنيا را به چشم ديده و رنج هستي را به کمال تجربه کرده بودند. امّا اين واقعه دردناک و افسردگي اجتماعي ناشي از آن که درهمه جنبهها موجب فروافتادن ارزش هاي والا گرديده بود به تصوّف نيز لطمه بسيار زد. در دوره تسلّط ايلخانان و پس از آن، اگرچه مشايخ صوفيه مورد احترام و اعتناي بسيارجانشينان چنگيز و تيمور بودند، امّا خود ديگر آن عُلُّو طبع و گذشت و بزرگواري را نداشتند. رابطه عميق مشايخ پيشين را با عامه مردم از دست دادند و تصوّف را به روشي ظاهري و خالي از حقايق تبديل کردند.
درقرن نهم هجري/پانزدهم ميلادي سر سپردگي صوفيانه مريدان به صورت تشکيل سپاه مسلّح شيخ جُنَيد، جدّشاه اسماعيل صفوي، درآمد که عاقبت به تشکيل دولت مقتدر و شيعه مذهب صفوي انجاميد. به اين ترتيب مکتب زُهد و مسالمت و مدارا به ستيزه جويي و پرخاش روي آورد و به طلب قدرت بر خاست. با اين همه، رابطه مراد و مريد و عشق و سرسپردگي بين شيخ و پیروان در بين شاهان صفوي و سپاهيان قِزِلباش و شاهسَوَن از همان نوع شيفتگي مريدان صوفيه بود.
درقرن هاي اخير، به خصوص با نفوذ افکار اروپاييان در ايران تصوّف ديگر به صورت گذشته انديشهاي حاکم بر ذهن مردم نيست. امّا به طور غير مستقيم آداب و رسوم و انديشه ايرانيان را نسبت به هستي و ارزش و اعتبار آن هنوز تحت تأثير خود دارد. آثار ادب عرفاني، از هرنوع، چه شعر و چه نثر، چه تمثيل و حکايت و قصّه و چه تفسير و تأويل قرآن کريم و ديگر کتب مذهبي، همه و همه از برجسته ترين آثار فکري است که نه تنها براي ايرانيان و فارسي زبانان ارجمند است بلکه، به شهادت پژوهش هاي عالمانه و بي غرضانه، ارزشي جهاني دارد. عميق ترين مباحث در روان شناسي و اخلاق و زيباترين نکتهها را در اغتنام فرصت و لذّت بردن از لحظات زندگي به طريقي متعالي درآثار عرفاني فارسي ميتوان جست.
کتابهاي صوفيان از غني ترين مجموعههايي است که خواننده را به دردها و شادي ها و به حرکات دروني جامعه ايراني طي قرنها تاريخ پُرتلاطم و نا آرام بعد از اسلام ايران آگاه ميکند. اخلاق در آثار برجسته عرفاني فارسي به تعالي انسان درسخت ترين پيش آمدها و به پاسخ به مشکلات دروني انسان، آن گاه که خود را درنهايت تنهايي و بي پناهي احساس ميکند، توجه دارد.
اِخوانُ الصفا
اِخوانُ الصَفا، به معني برادران نيکوکار مهربان، نام جمعيّتي پنهاني در ايران است که در قرن چهارم هجري/دهم ميلادي به منظور پاک کردن دين و فلسفه و سياست از فساد به پيکار علمي برخاست. هويّت هيچ يک از اعضاي اين جمعيت آشکار نبود زيرا پشت پرده کار ميکردند. امّا مجموعه اي از پنجاه و دو رساله به زبان عربي از ايشان برجاي مانده است که بر اساس تعاليم آن ها جوانان را براي آيندهاي تربيت مي کردند که به نظر ايشان دوران حکومت پاکان و دانايان بود. اينان دشمن نظام سياسي موجود در بغداد، يعني خلافت عبّاسي بودند و درعين حال حکومت فاطميان را در مصر نمي پسنديدند.
مبارزات اَخوانُ الصَفا، سياسي و عقلي بود، چه، براي ديگرگون کردن نظام حکومت به تغيير نظام عقلي مسلّط برحيات مسلمانان ميپرداختند و معتقد بودند از راه تربيت و روشن کردن فکر و ذهن مردم بهتر ميتوان درمقابل بيگانگان ايستادگي کرد. اِخوانُ الصَفا معتقد بودند که نزاع اجتماعي و سياسي و ديني و قومي مربوط به رياست طلبي و منفعت جويي و تعصّب گروههاي مختلف است. پس بايد همه اين اختلافات را با ايجاد يک مذهب عقلي از ميان برداشت و مذهبي براساس اصول و تعليمات درست اديان و مذاهب مختلف به وجود آورد که برگزيده افکار همه را دربرداشته باشد. شباهت اين آرای با آن چه ماني، حدود هفتصد سالپيش ازآن، تعليم ميداد نشان تأثير عميق افکار دور از تعصّب و روشن ايراني برآنهاست.
ِخوانُ الصَفا نخست در بغداد و بصره هم بستگي نظام فکري خود را با يکديگر اعلام داشتند. در آن زمان، هر صداي اعتراضي عليه افکار حاکم بر دستگاه خلافت با تهمت زَنديق خاموش ميشد. با وجود اين، اِخوانُ الصَفا از ابرازعقايد خود نميهراسيدند و يک دل و يک زبان جان برکف نهاده با ياري يکديگر و رعايت اصول پنهانکاري، نوشته هاي يک دست و يک نواخت خود را در باره موضوع هاي مختلف علمي و فلسفي عرضه ميداشتند.
حدس زدهاند که اين رساله ها ميانه سالهاي 375-350ه/985-961م نوشته شده است. با آن که نويسندگانشان شناخته نيستند، امّا از مضمون نوشتهها چنين برميآيد که ايرانيان در تهيّه آنها نقشيعمده داشته اند. بخش بزرگي از افکار زَرتُشت، ماني و مَزدَک و همچنين گزيده هايي از اشعار فارسي به مناسبت موضوع دراين رسالهها آورده شده است. رسالهاي که در باره موسيقي و تاثير آن بر دلها در اين مجموعه آمده با ديد و نظر ايرانيان مانوي شباهت کلّي دارد. مهم تر آن که در يکي از رسالات، آيين زَرتُشت و معتقدات مردم ايران باستان با دين موسي و رفتار پيروان آن مورد مقايسه قرارگرفته و ضمن داستان عارفانهاي به منظور نشان دادن برتري انديشه و کردار زَرتُشتيان بيان شده است.
از مجموعه رسائل اِخوانُ الصَفا، پنجاه و يکي در باب موضوعات مختلف است و پنجاه و دومين رساله جامع رسائل خوانده شده. دراين رسالهها رياضيات، هندسه، نجوم ستاره شناسي و موسيقي مطرح شده و علوم منطقي براساس روش ارسطو مورد بحث قرار گرفته است. درباره علوم طبيعي، ازفيزيک و فيزيولوژي تا آسمان و زمين و هواشناسي، معدن شناسي، گياهشناسي، جانورشناسي و پزشکي، مطالب ساده امّا دقيق و مهمّي مطرح شده است. الهيّات، روانشناسي، جامعه شناسي و سياست نيز هريک در رسالهاي خاص به دقّت مورد بحث واقع شده است.
روش تعليم و استفاده از اين رسالهها چنين بوده که در محلّي خاص و پنهان جوانان را گرد ميآوردند و معلّم و مبلّغي، که خود پيش از آن مراحل آموزش و پرورش اِخوانُ الصَفا را گذرانده بوده، مطالب رسالهها را برايشان ميخوانده و با تفسير و مباحثه به زباني که قابل فهم آنان باشد گوش و دل ايشان را به خود جذب ميکرده است. به اينمنظور بر تعليم جوانان نورسيده که قابليّت يادگيري بيشتري دارند تأکيد ميشده است. اصول نظافت و ادب و احترام نسبت به يکديگر و رعايت احترام معلّم و بزرگتر از مهم ترين اصولي بوده که به نوجوانان آموخته ميشده و از ايشان توقع رعايت آن ميرفته است. از اين رسالهها نسخههاي خطّي بسيار برجاي ماند که نمودار توجه و اقبال گسترده مردم به آن ها است. متن آن ها نيز بارها انتشار يافته است.
در رسائل اخوان الصفا شباهتهايي با عقايد مُعتَزِله، اسماعيليان، قَرمَطيان، فاطميان و نوافلاطونيان نيز به چشم ميخورد. امّا بيش از همه، اِخوانُ الصَفا به عارفان و به خصوص بينش خاص عرفان ايراني نزديک اند که مدارا و نرم خوئي باهمه گروهها و فرقههاي فکري و عقيدتي را مي پسندند. جملاتي از رسائل اِخوانُ الصَفا اين نکته را تأييد مي کند: «حق در هر ديني موجود است و بر هر زباني جاري است و شبهههايي که درآن ها وارد کردهاند بر هر انساني رواست. پس اي برادر اگر ميتواني بکوش تا خداوند هرآيين و کيشي حقيقت آيين و کيش خودرا دريابد و شبهه يي که بدان وارد کردهاند براي او روشن گردد. ولي اگر اين هنر را به نيکي نمي داني هرگز دراين کار آغاز مکن . . . و نيز هرگز به ذکر عيب هاي مذاهب مردم مشغول مباش وليکن بنگر که آيا مذهب تو بي عيب است؟»
بابيه
بابيه نام پیروان ميرزا سيدعلي محمد شيرازي، پسر سيد محمدرضا بزّاز شيرازي است که درسال1260ه/1844م دعوي کرد که باب امام غايب است. او به هنگام ادّعاي بابيّت جواني 25 ساله بود. نخستين پيروان او 18 تن از شاگردان سيّدکاظم رشتي، شاگرد و جانشين شيخ احمد اِحسائي، بودند که به حروف حّي مشهورند و در ترويج و نشر عقايد او بسيار کوشيدند. از همان آغاز، به اصرار علما و مجتهدان شيراز، حاج ميرزا آغاسي، صدراعظم محمّدشاه، دستور به دستگيري باب داد و طي شش سال وي را در اصفهان، تبريز، چهريق و ماکو زنداني کرد. درآن هنگام که باب در زندان بود، پيروانش در بسياري از شهرهاي ايران مردم را به گرويدن به او دعوت ميکردند. ملاّ حسين بشرويه نخستين کسي بود که باب را به اين عنوان شناخت و در گراياندن مردم به او کوشيد و پس از آن که از زندان حمزه ميرزا حشمت الدوله گريخت به قريه بِدَشت در شاهرود و از آن جا به مازندران رفت.
نخستين مجمع بابيه در قريه بِدَشت منعقد شد. در اين مجمع پيروان باب گرد آمدند و ظهور تعاليم تازهاي را اعلام کردند. در زد و خوردي که ميان نيروهاي حکومت و بابيه در قلعه طَََبْرِِسي مازندران روي داد و نزديک به نُه ماه به درازا کشيد بسياري از بابيان از آن جمله ملاّمحمّد بارفروشي که از حروف "حيّ" بود کشته شدند و ماندگان آن ها خود را تسليم کردند. در نيريز و زنجان نيز ميان پيروان باب و نيروهاي دولتي زد و خوردهايي روي داد و برخي ديگر از پيروان بابيه به قتل رسيدند.
در آغاز سلطنت ناصرالدين شاه، به دستور امير کبير و فتواي مجتهدان سيّد باب را در سن سي سالگي همراه يکي از پيروانش در تبريز تيرباران کردند و از آن پس بابيه به سبب پافشاري که حکومت براي دفع آن ها داشت همواره در صدد شورش و مقاومت بودند. هنگامي که دو تن از پيروان متعصّب باب به قصد انتقام ناصرالدين شاه را هدف تير کردند شمار بسياري از بابيه دستگير و بسياري از آن ها در تهران و ديگر شهرهاي ايران به فجيعترين صورت کشته شدند. رقم کشتهشدگان بابي را در اين دوران تا بيست هزار تن نيز تخمين زدهاند.
پس از واقعه تيراندازي به ناصرالدين شاه، بسياري از رهبران بابيه از آن جمله ميرزا يحيي صبح اَزَل و برادرش، ميرزا حسين علي نوري ملقّب به بهاءالله، به عراق تبعيد شدند. درسال 1285ه/1868م ميرزا حسين علي مدّعي ميرزا يحيي شد و خود را موعود باب خواند. از آن پس بابيه به دوفرقه بهايي و اَزَلي تقسيم شدند. اکثر پيروان باب با پيروي از تعاليم ميرزا حسين علي نوري که به بهاييت معروف شد بهايي نام گرفتند.
از پيروان و مبلّغان نخستين و مشهور بابيه طاهره قُرّة العين(1269-1234ه/ 1852-1818م)، دخترحاج ملاّمحمّدصالح قزويني از دانشمندان و روحانيون قزوين بود که در خانوادهاي ثروتمند و مذهبي بزرگ شد. لقب طاهره را بابيّه و لقب قُرّة العين را سيّد کاظم رشتي از بزرگان شيخيه به او دادند. در کودکي مقدّمات علوم را نزد پدر فرا گرفت و آن گاه به آموختن فقه و اصول و کلام و ادبيّات عرب پرداخت و سرآمد همسالان خود شد. اشتياق به آشنايي با عقايد شيخيه او را برآن داشت که از قزوين به کربلا رود و در محضر سيد کاظم رشتي به فراگرفتن آراء و عقايد او پردازد. چندي پس از رسيدن به کربلا خود کلاس درسي گشود و براي طلاّب از پشت پرده به تدريس پرداخت و به تدريج زني نامور شد. خبر ظهور سيّد باب که به گوشش رسيد و با آثار و نوشته هايش آشنا شد به او ايمان آورد و در شمار گروه حَيّ درآمد. از آن پس، نخست در کربلا و سپس در شهرهاي گوناگون ايران، بي پروا به تبليغ عقايد باب و دعوت مردم به پذيرفتن کيش او پرداخت و با استعداد و توانايي که در بحث و مجادله داشت همه جا با روحانيون به گفتگو مي نشست. در اجتماعي از پيروان باب در بِدَشت خراسان، هنگام سخنراني از پشت پرده دستور داد که پرده را فرو اندازند تا چهره و اندامش برشنوندگان پديدار شود.
پس از زد وخورد ميان نيروهاي حکومت و بابيان در قلعه طَبرِسي، قرةّ العين دستگير و به تهران روانه شد و در خانه محمودخان کلانتر زنداني گرديد. در ايام زندان نيز برخي از روحانيون و علما براي بحث و مجادله نزد او مي آمدند. از جمله آنان حاج ملاّعلي کني و حاج ميرزا محمّد مازندراني بودند که، دربرابر سختياش، به روايتي سرانجام حکم تکفير و کشتن او را دادند. قُرّة العين با همه اصرار ديگران و وعده آزادي از آرای خود دست برنداشت و در سن سي وچهارسالگي کشته شد. از او مجموعه اي از اشعار عرفاني و رساله هايي در اثبات آراء و عقايد بابيه برجاي مانده است.
جنبش تنباکو
جنبش تنباکو نخستين مبارزه منفي مردم ايران در تاريخ معاصر است. هنگامي که ناصرالدين شاه قاجار براي سوّمين بار راهي اروپا بود براي تأمين هزينه سفر به دادن امتيازهايي به بيگانگان پرداخت. قرارداد رويتر، که بنا برآن ساختن راه آهن و امتياز و بهره برداري از کليه معادن و منابع به او واگذار مي شد، مبلغي از اين هزينه را تأمين مي کرد. امّا اين امتياز روسيه را ناراضي کرد. شاه ناچار امتيازهايي هم به دولت روسيه داد تا اجازه عبور از آن جا را به سوي اروپا به دست آورد.
هنگام توقّف شاه در لندن پول ها به پايان رسيد و نياز به پول بيشتر وي را واداشت که امتياز توتون و تنباکوي ايران را به يکي از اتباع انگليس به نام ماژورتالبوت دهد. بنابر متن قراردادي که به اين منظور در تهران بسته شد، خريد و فروش و ساخت همه محصولات توتون و تنباکوي ايران درکشور و بيرون از آن به مدّت پنجاه سال در انحصار ماژور تالبوت و شريکان او يا در واقع دولت انگليس قرار گرفت. موضوع اين قرارداد، که به قرارداد رژي معروف بود، هنگامي آشکار شد که شماري از اتباع انگليس به عنوان کارکنان کمپاني به شهرهاي مختلف ايران سرازير شده بودند. توهين و بياعتنائي به مقدّسات و آداب و رسوم محلّ و به کارگرفتن خدمتکاران مسلمان، به خصوص زنان براي کارهاي خانه و بچّه داري، به ناخشنودي مردم انجاميد. امّا سبب اصلي نارضايي بستن قراردادهاي ناسنجيده با بيگانگان بود که راه رخنه دولتهاي استعماري، به ويژه انگلستان، را در ايران باز مي کرد.
افزون براين، دستور کمپاني در مورد چگونگي کشت و دخالت آن در نوع پرورش و تعيين وقت براي چيدن برگهاي توتون، به کشاورزان زيان بسيار وارد آورد به خصوص که مجبور بودند با تعيين قيمت و شرايط ازطرف خريدار محصول را فقط به کمپاني انگليسي بفروشند.
نخستين جرقه مخالفت همگاني با قرارداد در شيراز درگرفت. ايالت فارس مناسبترين موقع کشت توتون را داشت و بيشترين محصول از آن جا به دست ميآمد. هنگامي که مأموران دولت در صدد استقبالي بي سابقه از کارمندان خارجي شرکت انحصار توتون و تنباکو بودند مردم عَلَم اعتراض بلند کردند و به پشت گرمي علماي مذهبي مراسم را بر هم زدند. حکومت فرمان دستگيري و تبعيد سيدعلي اکبر فال اسيري يکي از علماي بزرگ شيراز را داد. او را شبانه ربودند و به بصره فرستادند. با انتشار خبر دستگيري و تبعيد سيّد، مردم به مزار شاه چراغ رفتند و بست نشستند. مأموران دولت بي درنگ حمله آوردند و عدّه زيادي را کشتند. امّا در فرداي همان روز رؤساي کمپاني، با تشريفات کامل، وارد شيراز شدند.
در تبريز و اصفهان و رشت نيز مقاومتهاي جدّي صورت گرفت. ناصرالدين شاه رفتار مردم را نتيجه تحريک روس ها انگاشت و به همين گمان امتيازهاي تازه اي به آن ها داد، از آن جمله امتياز تأسيس بانک استقراضي براي مدت 75 سال. پس از آن حکومت با شدّت و خشونت کوشيد تا مردم را وادار به اطاعت کند. امّا مقاومت مردم با فداکاري هاي اعجاب آور همراه بود. نوشتهاند که تاجري شبانه دوازده هزار کيسه تنباکو را سوزاند تا ناچار از فروش آن به کمپاني نشود. در تهران نيز جنب و جوش فراوان بود. ميرزا حسن آشتياني، عالم بزرگ پايتخت، شاه و امين السّلطان را به لغو اين قرارداد توصيه کرد امّا نتيجهاي نگرفت. سرانجام به اصرار و فشار مردم علما نامهاي به ميرزاي شيرازي، از روحانيان بزرگ شيعه در سامره، نوشتند. سيّدعلي اکبر فال اسيري نيز در تبعيد با سيد جمال الدّين اسدآبادي ملاقات کرد و او را در جريان اعتراضات مردم گذاشت. سيدجمال نيز نامهاي مفصّل به ميرزاي شيرازي نوشت و خواهان اقدام او گرديد.
نامهها و توصيههاي علما به شاه و درباريان همگي بي نتيجه ماند. عاقبت از سوي ميرزاي شيرازي فتواي تحريمي منتشر گرديد که در آن «استعمال تنباکو و توتون به هر شکلي در حکم محاربه با امام زمان» شناخته شده بود. درمدتي کمتر از يک شبانه روز مردم از روي اين فتوا نسخههاي بسيار نوشتند و بين همگان تا دورترين نقاط کشور پخش کردند. از روز بعد نيز مردم دسته دسته در هر شهر جلوي ساختمان مراکز کمپاني، قليان ها و چپق هاي شکسته را روي هم ميانباشتند. نه تنها همه مسلمانان و اقليّتهاي مذهبي، بلکهخواجهسرايان و زنان حرمناصرالدين شاه نيز به تحريم گردن نهادند و از کشيدن توتون و تنباکو دست کشيدند.
ناصرالدين شاه، هراسان از واکنش عمومي قصد کرد که با خشونت مردم را از مقاومت بازدارد. به ميرزاي آشتياني فرمان داده شد که بر سرمنبر رود و قليان کشد يا تن به تبعيد دهد. به قهوهخانهها نيز دستور دادند که هرکس قليان نکشد شکمش را پاره کنند.
دراين ميان فتواي ديگري از ميرزاي شيرازي رسيد که اگر تا 48 ساعت ديگر قرارداد لغو نشود، مردم آماده جهاد باشند. در پايان مهلت گروهي انبوه در مقابل خانه ميرزاي آشتياني جمع شدند که همراه او به تبعيد روند. هنگام ظهر زنها نيز دسته دسته به راه افتادند و با شيون و زاري و فرياد وا اسلاما در ميدان ارگ جمع شدند. اين تظاهرات نزديک خانه نايبالسلطنه به خشونت انجاميد و در آن عده زيادي کشته شدند. امّا سرانجام همان روز شاه ناچار به الغاي امتياز تنباکو شد. خسارتي که دولت ايران در برابر لغو قرارداد پرداخت 500 هزار ليره انگليس بود که با بهره 6 درصد از بانک شاهي گرفته شد.
باتحريم تنباکو مردم ايران براي نخستين بار به گسترده ترين مبارزه اجتماعي دست زدند و با توفيق در آن به تدريج زمينه را براي انقلاب مشروطيت، که چند سالي پس از اين واقعه روي داد فراهم آوردند.
انقلاب مشروطيت
تحوّلات اجتماعي و صنعتي غرب، همراه با فعّاليتهاي گسترده اروپاييان براي کسب امتيازات اقتصادي در مشرق زمين، موجب يک سلسله دگرگوني ها در انديشه و روش زندگي جوامع غير صنعتي جهان گرديد. انقلاب مشروطه در ايران را مي توان يکي از بارزترين پي آمدهاي اين تحوّلات دانست.
تجاوزطلبي و سياست هاي استعماري کشورهاي روس و انگليس در دوران سلطنت قاجار منجر به جدا شدن ارمنستان، گرجستان، افغانستان از ايران شده بود. امتيازات مهمّي که نمايندگان استعماري با فريب درباريان يا با مساعدت آن ها به دست ميآوردند نيز بر نارضايي عمومي مي افزود. در اين اوضاع و احوال، برخي از ايرانيان از راههاي مختلف با آنچه از پيشرفت و تحوّل درجهان ميگذشت آشنا ميشدند و به نوبه خود در بيداري افکار هموطنان خود اثر مي گذاشتند.
در دوران ناصرالدين شاه، به علّت سياست سرکوب دولت ، نارضايي مردم از دربار و رفتار حاکمان نواحي مختلف مجال تظاهر نداشت. امّا پس از کشته شدن ناصرالدين شاه و روي کارآمدن مظفرالدين شاه که مردي بيمار و ضعيف النفس بود، هيجان آزادي خواهي و صداي اعتراض عمومي فزوني گرفت. در آغاز، خواست مردم تشکيل مجلسي به نام عدالت خانه بودکه به رياست شاه بين مردم و کارگزاران حکومت داوري کند. امّا، عين الدوله، صدر اعظم او، در برابر موج اعتراض و اعتصاب و بست نشيني مردم درسفارتخانههاي بيگانه به سختي مقاومت ميکرد و آنان را به شدت سرکوب ميکرد. امّا هرچه عين الدوله بيشتر سر سختي نشان ميداد، گروههاي مختلف بيشتر به هم ميپيوستند و به تدريج خواستهاي ايشان افزايش يافت و عزل عين الدوله و پايان دادن حکومت استبدادي و تأسيس مجلس شوراي ملّي را در برگرفت. در بالاگرفتن موج تظاهرات و انقلاب عدّهاي از روحانيان، از آن جمله آقاسيّدمحمّد طباطبائي، آقا سيدعبدالله بهبهاني، ملک المتکلّمين و آقا سيّد جمال واعظ صفهاني، نقشي مستقيم و مؤثّر داشتند.
شاه ناچارعينالدوله راعزل کرد و همزمان با انتصاب ميرزا نصرالله خان نائيني، مشيرالدوله، به مقام صدر اعظم، با انتشار فرماني دستور داد مجلس شوراي ملّي مرکّب از شاهزادگان، علما، اعضاي خانواده قاجار، اشراف، زمين داران و اصناف تشکيل شود. اين فرمان که به فرمان مشروطيت معروف است در تاريخ چهاردهم مردادماه سال 1385ش/1906م صادر شد. اوّلين دوره مجلس شوراي ملّي به تصويب قانون اساسي پرداخت، امّا کشمکش بسيار در باره تعيين حدود قدرت و نفوذ طبقات مختلف آن را با مشکلات بسيار رو به رو کرد. پس از درگذشت مظفرالدّين شاه و به سلطنت رسيدن محمّدعلي شاه، که اندکي پس از صدورفرمان مشروطيت اتفاق افتاد، اختلاف بين شاه و مجلس شوراي ملي بالا گرفت. شيخفضل الله نوري، از مجتهدان معروف و رقيب سيّد عبدالله بهبهاني، دراين هنگام براي برهم زدن اساس مشروطيت به تلاش پرداخت و طرفداران استبداد را به گرد خويش جمع کرد. وي ميگفت: «ما مشروطه مشروعه ميخواستيم، اين مشروطه مشروعه نيست.» منظور او مشروطهاي بود که براساس قوانين شرع و متّکي بر قدرت روحانيون باشد.
سرانجام دوسال پس از صدور فرمان مشروطيت، به فرمان محمّدعلي شاه کلنل لياخوف فرمانده روسي قشون مجلس را به توپ بست. در اين واقعه بسياري از آزادي خواهان کشته شدند. ميرزا جهانگير خان صوراسرافيل از رهبران مشروطه خواهان درضمن درگيري به قتل رسيد. ملک المتکلّمين را در باغ شاه کشتند و برخي روحانيان ديگر را تبعيد و خانه نشين و عاقبت اعدام کردند. دوره اي را که در پي اين رويدادها آغاز شد استبداد صغير خواندهاند.
به دنبال اين وقايع آزادي خواهان در تبريز آماده مبارزه شدند و کساني چون ستّارخان و باقرخان به بسيج و تعليم مردم براي مبارزه پرداختند. عين الدوله که با مشروطه خواهان سخت دشمني ميورزيد به فرماندهي سپاه محمّدعلي شاه به محاصره تبريز آمد و با مقاومت مردم شهر روبرو شد. درميان خارجياني که در تبريز تحت تأثير افکار آزادي خواهان با آنان همکاري ميکردند يکي مستر باسکرويل معلّم مدرسه آمريکائي بود که سرانجام در جنگ به شهادت رسيد. جنگ ده ماه به درازا کشيد و قحطي شديد مردم را به جان آورد امّا مقاومت مردم تبريز عاقبت آزادي خواهان شهرهاي ديگر را نيز برانگيخت.
در اصفهان، رشت و مشهد مردم دست به اعتراض زدند. در رشت سي تن انقلابي که ساختن نارنجک و فشنگ را ميدانستند چهل روز پنهاني به ساختن سلاح ها و مواد آتش زا پرداختند. درميان ايشان دوتن آزادي خواه، يکي ميرزا کوچک خان جنگلي و ديگري يپرمخان ارمني بودند که بر ضدّ هواداران استبداد فعاليّتي گسترده داشتند. امّا علت عمده قيام مردم خراسان و ساير شهرها صدور فتواهايي بود که از جانب آخوند ملامحمّدکاظم خراساني و دو تن از ياران او ميرسيد و پيوسته مردم مؤمن و معتقد را به شور و هيجان ميآورد. دراين زمان، محمّد ولي خان تُنِکابُني، که از شخصيت هاي بزرگ سياسي زمان مظفرالدّين شاه و محمّدعلي شاه بود، از مخالفت با مشروطه خواهان دست برداشت و به ستّارخان نزديک شد. قواي صمصام الدوله بختياري و سردار اسعد بختياري نيز در پي آن به سوي تهران روانه شدند.
استبداد صغير يکسال و بيست روز به طول انجاميد و عاقبت با فتح تهران به وسيله نيروي مشروطه خواهان درهم شکست. پس از فتح تهران، شيخ فضل الله نوري را محاکمه و اعدام کردند و پس از آن دوره دوّم مجلس شوراي ملّي تشکيل شد. مجلس دوّم پس از چندي به خلع محمّدعلي شاه از سلطنت رأي داد و روز به روز قدرت بيشتري به دست آورد. دوره اقتدار مجلس شوراي ملّي که مصادف با ضعف و بيثباتي کابينهها و افزايش دخالت و رقابت دول بزرگ در امور ايران بود کمابيش تا 1304ش/1925م، که آغاز پادشاهي رضاشاه بود به درازا کشيد.
انقلاب مشروطيت و مولود آن قانون اساسي و متمِّم آن که، ناظر بر حقوق ملّت و تفکيک قوا و استقلال قوّه قضاييه بود، اصول و آرمان هايي را مورد تأييد قرار داد که در پيشرفتهترين جوامع آن روز جهان نيز ملاک مشارکت آزادانه مردم در سياست و حکومت بود. دگرگونيهاي عمده اي که در پي اين انقلاب در زمينه هاي سياسي، اقتصادي، فرهنگي، و اداري رخ داد و راه را به تدريج براي پيشرفت و رفاه ملّت و تأمين آزادي هاي سياسي، مدني، و مذهبي مردم ايران گشود بر پايه اين اصول و آرمان ها بود.
ملّي شدن صنعت نفت
تصويب قانون ملّي شدن صنعت نفت در مجلس شوراي ملّي ايران در 29 اسفندماه سال 1329ش/1951م. يکي از وقايع مهمّ تاريخ معاصر ايران است.
ايران داراي يکي از حوضههاي غني نفت و گاز طبيعي در جهان است که از ديرباز شناخته بوده است. در تمدّن عيلام، از نفت خام براي چسباندن اشياء و آب بندي ظرف ها و در معماري به جاي ملاط و ساروج استفاده ميکردهاند. بعدها بر روي منافذ گاز طبيعي، آتشگاههاي متعددي ساخته شد که به آتش جاويد شهرت يافت. ساسانيان نفت را در اسلحهسازي به کار ميبردند و تيرهاي آتش زا و سنگهاي آتشين منجنيق آلوده به نفت بود.
از اين مادّه در پزشکي نيز استفادههاي بسيار ميشد. بيماري هاي پوستي انسان و حيوان را با نفت درمان مي کردند. موميايي، که ترکيبي از نفت و قير و شبيه موم است، مادّهاي بسيار گران بها و کمياب بود که براي شاهان به عنوان هديه و غنيمت فرستاده ميشد و آن را بهترين داروي زخم و شکستگي استخوان ميدانستند.
از ميانه قرن نوزدهم ميلادي، اروپاييان که از طريق سفيران، نمايندگان نظامي و جهان گردان به وجود منابع نفتي در ايران آگاه شده بودند در صدد به دست آوردن امتيازهايي براي اکتشاف اين منابع و بهره برداري از آن ها آمدند. نخستين بار در زمان ناصرالدين شاه، در سال 1289ه/1872م، بارون جوليوس دورويتر(Baron Julius de Reuter) درمقابل ساختن راه آهن امتياز بهره برداري از کليه معادن و منابع ايران را به دست آورد. وسعت اراضي حوزه اين قرارداد و منافع بالقوّه حاصله از آن به قدري زياد بود که نه تنها روس ها بلکه بسياري از ايرانيان را به انتقاد واداشت. از همين رو، چند سال بعد دولت ايران ناچار با پرداخت غرامتي قرارداد را لغوکرد. دراين فاصله، چندتن ديگر نيز با کسب امتياز به اکتشاف نفت پرداختند امّا به نتيجه دلخواه نرسيدند. سرانجام، در سال 1318ه/1901م، اتابک اعظم امينالسلطان، صدراعظم مظفرالدين شاه، پس از جلب موافقت دولت روسيه، در قراردادي امتياز بهرهبرداري ازمنابع نفت ايران را به ويليام ناکس دارسي (William Knox D'Arcy)، يکي ديگر از اتباع انگليس، واگذاشت. طبق اين قرارداد حقّ انحصاري اکتشاف، استخراج، بناي تأسيسات، حمل، تصفيه وفروش نفت، گاز، قير و موم معدني در مساحتي حدود 000,480 ميل مربع به دادرسي اختصاص مييافت. تنها خراسان، گرگان، مازندران، گيلان و آذربايجان از منطقه امتياز وي بيرون بود زيرا اين نواحي براساس قراردادهاي پنهان روس و انگليس، منطقه نفوذ روسيه به شمار ميآمد.
چند سال پس از اعطاي اين امتياز، در سال 1325ه/1908م، اوّلين چاه نفت در مسجد سليمان مورد بهره داري قرارگرفت و به دنبال آن شرکت نفت ايران و انگيس تأسيس گرديد. دولت انگليس در آستانه آغاز جنگ جهاني اوّل بزرگترين سهامدار اين شرکت شد. با شعلهور شدن آتش اين جنگ و پيوستن دولت عثماني به آلمان، پالايشگاه آبادان و تأسيسات بارگيري بنادر مورد تهديد قرار گرفت و به دولت انگليس فرصت داد که بيطرفي ايران را نديده بگيرد و سراسر جنوب و مرکز کشور را به اشغال خود درآورد. نيروهاي روسيه نيز از سمت شمال به پيش روي پرداختند.
در دوران رضاشاه، دولت به قصد ازدياد درآمد نفتي ايران امتياز دارسي را لغو کرد. دولت انگيس به مخالفت برخاست و دامنه اختلاف به شوراي جامعه ملل متّفق کشيد. پس از گفتگوهاي طولاني، که با تهديد دولت انگلستان به اقدامات نظامي در جنوب ايران همراه بود، سرانجام در سال 1310ش/19331م قرارداد تازهاي بين دولت ايران و شرکت نفت انگليس بسته شد. گرچه براساس قرارداد تازه بر مدّت امتياز اوّليه سي سال ديگر اضافه شد، اراضي مورد بهره برداري شرکت نفت ايران و انگليس محدودتر و سهم دريافتي و عوايد مالياتي ايران از عمليات شرکت افزايش يافت.
پس از شروع جنگ جهاني دوّم، در شهريور 1320ش/1941م، نيروهاي انگليس به منظور ياري رساندن به متّفق خود اتّحاد جماهير شوروي و به بهانه محافظت از تأسيسات نفت جنوب بار ديگر ايران را مورد حمله و اشغال خود قرار دادند دراين زمان اهميت نفت و مشتقّات آن در جنگ آشکار بود. پس از شکست آلمان نازي و پيروزي متّفقين، نيروهاي انگليس از ايران خارج شدند. امّا باقي ماندن بخشي از قواي شوروي و چشم طمع دولت شوروي به منابع نفت شمال ايران که با تشکيل فرقه دموکرات آذربايجان و اعلام خود مختاري آذربايجان بي ارتباط نبود، به دشمني ديرينه نسبت به دولت انگلستان و مظهر سياست ها و دخالت هاي استعماري آن، شرکت نفت ايرانو انگليس، دامن زد. به اين ترتيب، مجلس چهاردهم ضمن ردّ موافقتنامهاي که احمد قوام با دولت شوروي در مورد بهره برداري از نفت شمال امضا کرده بود دولت را به اقدام براي استيفاي حقوق ايران در نفت جنوب موظّف کرد.
در سال 1330ش/1949م قراردادي براي افزايش درآمد نفتي ايران بين نمايندگان دولت و شرکت نفت ايران و انگليس به امضا رسيد که به لايحه الحاقي گس-گلشاييان شهرت يافت. طرح اين قرارداد در دوره هاي پانزدهم و شانزدهم مجلس شوراي ملّي با مخالفت شديد برخي نمايندگان، احزاب و گروه هاي سياسي گوناگون، از آن جمله دکتر محمّد مصدّق و جبهه ملّي قرار گرفت و به ارائه طرح ملّي شدن صنعت نفت منجر شد. با اوج گرفتن احساسات و هيجان عمومي، سپهبد علي رزم آراء، نخست وزير وقت، که ملّي شدن اين صنعت را در آن زمان به سود ايران نمي دانست به ضرب گلوله يکي از اعضاي سازمان فداييان اسلام از پاي درآمد.
در پي اين رويداد نمايندگان شانزدهمين دوره مجلس اصل قانون ملي شدن صنعت نفت را در اسفند ماه 1330ش/1951م تصويب کردند. با تصويب طرح اجراي اين قانون دکتر مصدّق با رأي تمايل مجلس و فرمان شاه به نخست وزيري رسيد و هيأتي، به نام هيأت خلع يد، مأمور اجراي طرح ملّي شدن صنعت نفت و سلب اختيارات شرکت نفت ايران و انگليس شد. با انجام خلع يد که به قطع صدور نفت از ايران منجرشد، دولت انگليس شکايت خود از ايران را در ديوان بين المللي دادگستري و شوراي امنيت سازمان ملل متحد مطرح ساخت. در اين ميان، ايالات متحّد آمريکا نيز، که در آغاز با ملّي شدن نفت در ايران نظري مساعد داشت، با اعزام هيئتهاي نمايندگي و ارائه پيشنهادهاي گوناگون براي حلّ اختلافات دو طرف کوشيد. امّا با خودداري دکتر مصدّق از هر نوع مصالحه در مورد نحوه اجراي قانون ملّي شدن نفت، آمريکا نيز از پذيرفتن درخواست هاي وي براي ارائه کمک اقتصادي و مالي به ايران سر باز زد و، سرانجام، هم رأي با انگيس، بقاي حکومت وي را مغاير با منافع غرب در جنگ سرد شمرد.
با سقوط دولت دکتر مصدق در 28 مرداد سال 1332 ش/1953م، کنسرسيومي مرکّب از شرکت هاي بزرگ نفتي دنيا عمليات اکتشاف، بهره برداري و فروش نفت ايران را به عهده گرفت و درآمد نفتي ايران، نسبت به دوران پيش از ملّي شدن صنعت نفت، افزايشي قابل ملاحظه يافت. در سال 1352ش/1973م، با گسترش توانايي هاي شرکت ملّي نفت ايران و افزايش نقش منطقه اي و بين المللي کشور، شرکت ملي نفت ايران کليه عمليات اکتشاف، استخراج و بهره برداري از منابع نفت ايران را رأساً به عهده گرفت.
انقلاب اسلامي
با همه پرسي 12 فروردين 1358ش/1979م، جمهوري اسلامي جاي گزين نظام پادشاهي شد و رهبران مذهبي جنبشي که با تظاهرات، اعتصابات و راه پيمايي هاي عمومي از زمستان سال 1356ش/1976م آغاز شده بود، به هدف نهايي و اصلي خود رسيدند.
در دو دهه پيش از انقلاب، برنامههاي نوگرايانه محمّدرضا شاه پهلوي، به ويژه در زمينه آزادي ها و حقوق زنان، دشمني و نگراني برخي از رهبران متنفّذ مذهبي را برانگيخته بود. درهمين دوران، محدوديت آزاديهاي سياسي و تمرکز قدرت تصميم گيري سبب شد که بسياري از رهبران و شخصيتهاي سياسي، رژيم را هدف انتقادات تند قرار دهند و دستآوردهاي آن را در زمينه رشد اقتصادي و اصلاحات اجتماعي يا ناديده بگيرند يا بياهميت بشمرند. اين انتقادات و دشمنيها براي نخستين بار درتظاهرات خونين تابستان 1342ش/1963م به رهبري آيت الله روح الله خميني بازتابي آشکار يافت.
در نيمه دهه 1350ش، انتظارات فزاينده عمومي -که ناشي از رشد سريع اقتصادي کشور و افزايش درآمدهاي نفتي در دهه 1345-55 بود- هجوم روستاييان به شهرها و افزايش نرخ توّرم، زمينههاي تازه اي براي مخالفين در برانگيختن افکار عمومي بر ضد دولت فراهم آورد. درآبان ماه 1356 با سرکوبي گروهي از طُلاّب هوادار آيت الله خميني در قم موجي از عزاداريها و تظاهرات در ايران برخاست. اين تظاهرات عمدتاً از سوي شخصيت ها و شبکههاي مخفي يانيمه مخفي و بازاريان سنّتي که با آيت الله خميني، ابتدا در نجف و سپس در پاريس درتماس بودند، اداره و رهبري ميشد. دراين ميان، نه تنها سازمان ها و گروههاي گوناگون مارکسيستي، که نيل به قدرت سياسي را تنها در واژگوني نظام پادشاهي ميديدند، بلکه بسياري از رهبران و روشن فکران آزادي خواه و اصلاح طلب نيز بر رهبري آيت الله خميني گردن نهادند و به هواداري از شعار استقرار حکومت اسلامي برخاستند.
درآبان ماه 1357ش/1978م، شاه در پيامي، ضمن پذيرفتن ضرورت اصلاحات سياسي و اقتصادي، درباره پي آمدهاي پيروزي نيروهاي تند رو مذهبي و مارکسيستي به ملّت هشدار داد و اعلام کرد که اداره امور کشور را تا اعاده آرامش و تشکيل يک دولت مؤتلف اصلاح گرا، به يک دولت نظامي خواهد سپرد. امّا تشکيل دولت نظامي نيز موج تظاهرات و اعتصابات را فرو ننشاند، زيرا نيروهاي نظامي و انتظامي از مقابله جدّي و خشونت بار با تظاهرکنندگان ممنوع شده بودند و عملاً جز نظاره کردن بر صحنههاي تخريب و آتش سوزي نقشي نداشتند.
محمد رضا شاه پهلوي که هم خواهان پرهيز از خون ريزي و کشتار گسترده و هم نا اميد از يافتن راه حلّي مسالمت آميز براي پايان بخشيدن به بحران بود، پس از انتصاب شاپور بختيار، يکي از سران جبهه ملّي، به مقام نخست وزيري، خاک ايران را در دي ماه 1357ش/1979 ترک گفت.
پس از ورود آيت الله خميني، درميان استقبال عمومي، فرماندهان ارتش در 22 بهمن 1357 بي طرفي خود را اعلام کردند و به اين ترتيب آخرين مانع در راه سقوط دولت بختيار، تسلّط نيروهاي انقلابي بر مراکز قدرت و آغاز دوران گذار از نظام پادشاهي به جمهوري اسلامي از ميان برداشته شد.
منابع
- آژند، يعقوب. قيام شيعي سربداران. تهران، نشر گستره، 1363.
- اندامايف، م. آ. ايران در دوران نخستين پادشاهان هخامنشي. تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1352.
- برتلس، آندره. ناصر خسرو و اسماعيليان. ترجمه يحيي آرين پور، تهران. بنياد فرهنگ ايران، 1346.
- پطروشفسکي، اي. پ. نهضت سربداران خراسان. ترجمه کريم کشاورز. تهران، انتشارات پيام، 1351.
- تيموري، ابراهيم. تحريم تنباکو. تهران، انتشارات سقراط، 1328.
- تقي زاده، سيد حسن. ماني و دين او. تهران، 1335.
-حقيقت، عبدالرفيع. تاريخ نهضت هاي ملي ايران از حمله تازيان تا ظهور صفاريان. تهران، علمي، 1348.
-حلبي، علي اصغر (ترجمه). گزيده متن رسائل اخوان الصفا و خلاّن الوفا. تهران، زوّار، 1360.
- خان ملک يزدي، محمّد. غوغاي تخليه ايران. تهران، انتشارات سلسله، 1362.
-دهخدا، علي اکبر. لغت نامه دهخدا. تهران، 1335.
- ر. س. ح. بررسي و تحليلي از نهضت امام خميني. تهران، شر احرار، 1356.
- رضواني، محمد اسماعيل. انقلاب مشروطيت ايران. تهران، مؤسسه انتشارات فرانکلن، 1345.
- زرّين کوب، عبدالحسين. ارزش ميراث صوفيه. تهران، امير کبير، 1356.
------------. جستجو در تصوف ايران. تهران، اميرکبير، 1363.
- فلسفي، نصرالله (ترجمه). تاريخ سلطنت قباد و ظهور مزدک. تهران، 1309.
- کسروي، احمد. تاريخ مشروطه ايران. چاپ چهاردهم، تهران، انتشارات امير کبير، 1357.
- کوربن، هانري. آيين جوانمردي. ترجمه احسان نراقي. تهران، نشرنو،1363.
- مکّي، حسين. کتاب سياه. تهران، نشر ناشر، 1362.
- ناطق، ناصح. زندگي ماني و پيام او. تهران، اميرکبير، 1357.
- نقبائي، حسام. طاهره قرة العين. تهران، مؤسسه مطبوعات اميري، 1974.
- هاجسن، مارشال. فرقه اسماعيليه. ترجمه فريدون بدرهاي. تبريز، کتابخانه تهران، 1346.
-همائي، جلال. شعوبيه. به اهتمام منوچهرقدسي. اصفهان، انتشارات صائب، 136.