بهداشت عمومی در آستانۀ دوران مشروطه
گزیده ها
عبدالرحیم طالبوف تبریزی از تجددطلبان و آزادیخواهان ایرانی عصر انقلاب مشروطیت به شمار میآید که چهرهاش کمتر شناخته شده است. او در ترویج روشنگری فکری و رواج آزادی و تجددخواهی در ایران بسیار کوشید و در نوشتههایش ایرانیان را همواره به پذیرفتن اصول مشروطیت و آزادی تشویق میکرد.
طالبوف در سال ۱۲۵۰ قمری در محلهی سرخاب شهر تبریز زاده شد. پدرش آنچنان که در پشت جلد کتابش مسائل الحیات آورده است، شیخ ابوطالب بن علی مراد نام داشت و درودگری پیشهاش بود. فرزند، امّا، به کار پدر دل نسبت و در ۱۶ سالگی به تفلیس رفت و به تحصیل و آموختن زبان روسی پرداخت. در آن زمان ایرانیان بسیار به قفقاز مهاجرت کرده بودند. میرزا عبدالرحیم نزد یکی از آنان که محمدعلی خان نام داشت و از اهالی کاشان بود به مقاطعهکاری مشغول شد و، پس از آن که توانست ثروتی گرد آورد، در همان شهر با زنی از اهالی دربند قفقاز ازدواج کرد. طالبوف در ۸۰ سالگی و در سال 1۳۲۹ه.ق. در «تمرخان شورا» داغستان از دنیا رفت.
طالبوف را یکی از پیشگامان سادهنویسی کتابهای فارسی، به ویژه در نشر و توسعهی علم جدید، معرفی کردهاند. «کتاب احمد» یا «سفینهی طالبی» نخستین اثر او است که در آن به زبانی ساده مطالب علمی و اندیشههای جدید ازجمله در بارۀ سیاست، اختراعات، بهداشت عمومی، مدیریت و آزادیهای علمی تشریح شده است. این کتاب بیشتر از کتاب «امیل» نوشتهی ژان ژاک روسو اقتباس شده و رنگ ایرانی به خود گرفته است و به همین دلیل با اقبال عمومی روبرو شد. «کتاب احمد» تنها یک نوشتۀ علمی نیست بلکه کتابی است که به شرح عقبماندگی ایران زمانهی خود نیز میپردازد و به نکات و راهحلهائی اشاره دارد که میتوانستند ایران را، به باور او، به دنیای مدرن رهنمون سازند.
دوران زندگی او کمابیش مصادف با دوران اوجگیری آشنایی ایرانیان و رویارویی آنان با تجدد و مقولههائی چون آزادی، دموکراسی، علوم جدید و در یک کلام اندیشهی نو بود که زمینۀ انقلاب مشروطیت را فراهم آوردند.
اندیشههای طالبوف، که گرایشی به رادیکالیسم سیاسی داشت، ترجمان فکر دموکراسی اجتماعی بود. ذوق و قریحهای سرشار همراه با تجربهی زندگی در جامعهی پرتحرک فرهنگی و سیاسی قفقاز از او انسانی متفکر و آشنا با مسئولیت اجتماعی ساخته بود. از دانش و فرهنگ سیاسی جدید بهره بسیار داشت و پس ار آن که کتابهای بسیار در این زمینهها گرد آورد به کار پژوهش و نگارش مشغول شد. همهی آثارش را پس از ۵۵ سالگی نوشت.
سرای او کانون حضور اهل دانش و فکر و سیاست بود. در سال ۱۳۱۷ ه.ق به تهران آمد و در ۱۳۲۴ ه.ق یعنی چهار سال پیش از مرگش، به نمایندگی مردم تبریز به مجلس شورای ملی راه یافت هرچند از رفتن به تهران سر باز زد. منبع فکری او در علوم طبیعی تألیفات روسی بود. ترجمه از آثار اجتماعی و سیاسی برخی از متفکران فرانسوی و انگلیسی سده ۱۸ و ۱۹ در شمار دیگر منابع فکری او بود. در این شرایط خبرگی طالبوف در ساده کردن علوم طبیعی و نشر مبانی فلسفهی سیاسی مدرن ستودنی است. با این که توان فکر علمی او در گفتگوهای سیاسی و اجتماعی بالا نبود، اما آثار او به هیچ وجه مغشوش نیست و روی هم رفته در آثارش توازن و تعادل عقلانی مشهود است.
مقامی که او در تاریخ اخیر ایران یافته به خاطر همین سادهنویسیاش در تبیین مباحثی چون آزادی و مدنیت است و با وجود تحصیلات کمی که در زمینهی زبان و ادبیات فارسی داشت، از عهدهی آن هم به خوبی برآمده است. طالبوف به ایران بسیار علاقهمند و دلبسته بود. او در این راه نیز قدمهای موثری برداشته است و در زمانۀ خویش فردی روشنبین و نیکسیرت بود که در راه روشنگری از هیچ تلاش فرو گذار نکرده است.
گزیدههای زیر از شرح مفصلی است که در بارۀ وضع بهداشت عمومی در ایران در کتاب احمد آمده. م. م.
(1)
[...] دویست سال قبل ار این حکیم «لوینوف»(1) وجود «باکتری» ذرهبینی را در چرکهای بن دندان و در میان آبهای خوردنی معلوم داشته بود، آنها را «باکتری» نام داده بودند. تا این اواخر از اطبا و علما هیچ کس نمیخواست که در این تحقیق به او تأسی نماید ... فقط مساعی گرانبهای «پاستور» طبیب معروف فرانسوی، که شایستۀ هر نوع تحسین و آفرین است، ثابت نمود که در عالم خلقت نفوذ این ذرات نامیه چقدر است و بیوجود آنها موجودی در عالم حیوان و نبات نیست. اگر اینها نباشد هیچ چیز نمو نمیکند، نمیپوسد، نمیترشد و همچنین ناخوشی در حیوان و انسان و نبات نباشد ... از روزی که یقین شد همۀ امراض مسریه از وجود این میکربهاست که ذرهبینی و ذینمو هستند و محقق گردید که صحت و سقم بدن انسانی فقط موقوف به حملات آنهاست، نه تنها حکما و علما، بلکه هر عوام که این مطلب به سمع او رسیده غرق دریای تفکر قدرت مکون حقیقی هستند. و آنچه تاکنون کشف شده این است که ناخوشیها، که بلایش مینامند، مثل گزیدن سگ هار و ناخوشی دق و وبا و تیف[تیفوس] و ذاتالجنب و سایر امراض دیگر میکرب علیحده دارند ...
احمد گفت آقا، از قرار تقریر شما عالم اسیر این میکربهاست. گفتم چنین است ... یک قطره آب صاف تمیز که ما میخوریم از دوازده الی هجده، و یک مثقال پنیر که جزء قوت یومیۀ ماست از سیصد الی هشتصد، و یک من گوشت که از بازار میخریم از یک تا دو کرور، و یک وجب مربع هوای محیط ما یک کرور از این میکربها را داشته و دارد. در این صورت واضح است که هیچ کس از حملات آنها مصون نتواند شد. زیراکه علیالاتصال از راه دماغ و حلقوم و مسامات، با اغذیه و آب و تنفس شبانهروزی مقدار بیحسابی داخل بدن آدمی شود. ولی اینها میکربهای نفع هستند، و اگر در میان آنها میکرب مضری باشد تا داخل بدن شد فوراً بیاعتدالی در بدن بروز میکند. (ص 36)
(2)
تراشیدن موی سر اطفال یا جوان و پیر در وطن ما به همه کس معلوم است. تیغهای زنگدار و لتههای چرکین که به دستۀ تیغهها پیچیدهاند معنی کثافت را مجسم کرده و اطفال را به انواع ناخوشیهای تحتالجلد دچار میکند. هرکس دقت نماید میبیند که هم خودش و هم اطفال خود را همیشه به این ناخوشیها با دست خود دچار نموده؛ گاهی زنگ تیغها به خون اطفال که وقت تراش میبرند مخلوط میشود و مؤدی به مرگ و ناخوشی متمادی میگردد. دکاکین و فوطه[حوله] و کاسۀ آب و تیغ سرتراشان ما را، به خصوص کیسهبند سرتراشان بازارگرد یا میدانها، با چرمی که تیغ را صیقل میدهند و آبی که با چندین قطرۀ او سر دو نفر روستایی را تراشیدهاند هرکس یاد میآورد میداند که ما از اقوام وحشیۀ «زولس» [زولوها] چندان تفاوت نداریم. خزانۀ حمامهای ما، که روزی پانصد نفر آدم توی او غسل میکنند و جهال و اطفال ادرار مینمایند، چون اساس کریت آب را به تغییر طعم و لون گذاشتهایم علیالحساب به همان قرار هست، و گویا صد سال دیگر هم خواهد بود. عجبا اشخاصی که برای خوردن چای چه سلیقهها، چه مجموعهها چه تنگها به خرج میدهند و از روی فرش فرش دیگر میاندازند و جمیع حواس خودشان را به این جزئیات بیمعنی اسراف مصرف میکنند دوسه سال خودنمائی نموده و بعد دکان خودفروشی را میبندند، عوض این همه اسراف و مشغلۀ بیجا برای اطفال خودشان، که مطلقا زیبنده و شایستۀ مرد عاقل و غیرتمند نیست، هرگز خیال نگه داشتن یک فوطه و تیغ مخصوص را نمیکنند که منتها پنج هزار دینار قیمت دارد، هروقت سرتراش بیاید اول بگویند که دست خود را با صابون بشوید و بعد با تیغ و فوطۀ خود سرخویس و اطفال خود را تراش نمایند، و در پاکی و تمیزی آب غسل، که استنشاق و مضمضه [شستو دهان با آب] میکنند و بعداز بیرون آمدن از حمام دو روز تعفن او از دور شنیده میشود، هرگز دقت نمینمایند و قابل اعتنا نمیدانند؛ زیرا که همۀ کارهای ما از روی تقلید است نه شعور. «ای دو صد لعنت بر این تقلید باد.» (ص 109)
(3)
[...] ما گرم این صحبت بودیم که یک دفعه عفونت مسلخ [سلاخ خانه] به دماغ ما رسید و معلوم شد که به جوار شهر رسیدهایم. هرچه بیشتر میرفتیم عفونت زیادتر میشد، تا رسیدیم به مقابل مسلخی که قصابان شهر حیوان ذبح میکنند و گوشتش را برده در بازار و سایر معابر شهر میفروشند. اول میخواستیم از مقابل این گندگاه بگذریم؛ از یک طرف بوی گند که بیمبالغه نیم فرسخ صحرای خدا را متعفن نموده نمیگذاشت دستمال را از دهن و دماغ خودمان بکشیم، تنفس نماییم. از یک طرف به قدر پنجاه سگ ادبار و چرکین هماواز دور ما را گرفته عوعو میزدند. چه فایده که از تجدید این کثافت و از تقریر این خباثت که دم دروازۀ شهری مثل تبریز و در ملتی متدین با دین پاک اسلام است قلم از تحریر و زبان از تقریر تا به یک درجه عاجز است. هزار سال است این خبائث موروثی مسلخ و دکاکین قصابی و ترازو و پیشبند و دستۀ ساطور و کلاب[سگها] همزانوی آنها هر روز به کثافت دیروزی و هر سال به گند و عفونت پارسال میفزاید و رجال وطن ما در تحدید کریت آب و تفصیل احتیاط از لوث و اجتناب از کثافت و ناتمیزی مواعظ حسنه میگویند و میشنوند. مسلخهای ممالک اجنبی، که ما حسبالتوحید نباید مقلد آنها باشیم، نوعی ساخته شده که شخص بیاطلاع ایرانی را از مراتب تمیزی و پاکی و تغسیل[شستشو] فرشهای مرمر محوطۀ مسلخ و سایر سلیقههای فوقالتصور آنها ایرانی را نمیتوان حالی کرد و آنها را معتقد نمود که این دستگاه وحشت و منبع تعفن که سلاخخانه میگوییم حتی در مملکت «زولس»ها [زولوها] نیز مأذون و معمول و معتاد نیست تا چه رسد به مملک متمدنه، که حیوان را در مسلخ میکشند و بیشتر از دو فرسخ راه با زیر زمین از راه عراده رو سرپوشیده که گرد ننشیند و مگس نبیند رویش را با چادرۀ کتان سفید پوشیده، به دکان قصابی حمل میکنند و مسلخ را با یک نهر آب میشویند، و مطلقاً بوئی در آن محوطه که از هزار ذرع تا پنج هزار ذرع زمین مربع و ابنیۀ عالیه به تناسب کثرت سکنۀ بلاد ساخته شده، شنیده نمیشود. کی است که منکر این کثافات وطن محبوب ما باشد؛ مگر اساس ملیت ما العباد بالله به کثافت و خباثت است، که اسواق[بازارها] شهرهای ما مزبله[زبالهدان]، و حمامهای ما گنداب، و مسلخهای ما محل براز[مدفوع]، و مساجد ما باید انبار خربزه باشد؛ و از این رو هر سال در یک گوشۀ شهر یک قبرستان مبسوط جدیدی احداث شود؛ کدام پیرزن در وطن ما همه این معایب را نمیداند؛ بیمبالاتی رجال دولت ما مگر میتواند مانع حسیات طبیعی ملت بشود؛ پس چرا دست به روی هم گذاشته، همتی نمیکنیم و غیرتی نمینمائیم. پس چرا میگذاریم به قول میرزا جعفرخان مشیرالدوله مرحوم فرنگیها شریعت ما را بدزدند، اسمش را قانون بگذارند و معمول دارند [و] مجرا نمایند، از برکت شریعت ما متمدن گردند، عالم را در کشفیات حقایق به حیرت آورند، ارتقاء به اعلا درجۀ نفاست و تمیزی نمایند و آنچه از ما دزدیدهاند به ما بفروشند. ما مسلمانان نیز تنها به اسم بیمسما اکتفا نموده، در میان «گل» و «لای» گندیده غسل جمعه بکنیم. عوض این که از دزدان ثروت و دیانت مسروقۀ خود را استرداد نمائیم، از ماهوت آنها عبا بدوزیم، از تنزیب آنها عمامه بپیچیم، روی کاغذ آنها قرآن مجید بنویسیم، با عینک آنها تلاوت نماییم، «رفناد» آنها را قند سفید گفته میل بفرمائیم، و «پیه» آنها را شمع کافوری گفته بسوزانیم، از سوزن گرفته تا کبریت و کفن اموات محتاج فرنگیها بشویم اقلاً ذل احتیاج را هم نفهمیم! «وای اگر از پس امروز بود فردایی» (صص 113-112)
------------------------------------------------------------------------------------------------
* گزیدهها از: عبدالرحیم طالبوف، کتاب احمد، تهران، سازمان کتابهای جیبی، تهران، 1346.
--------------------------------------------------------------------------------------------
پانوشتها:
برای آگاهی بیشتر در بارۀ زندگی و آثار طالبوف ن.ک.به:
– فریدون آدمیت، اندیشه های طالبوف تبریزی، تهران، انتشارات دماوند، چاپ دوم، اردیبهشت ماه ۱۳۶۳.
– ایرج افشار، عبدالرحیم طالبوف تبریزی،تهران، آزادی و سیاست، انتشارات سحر، ۱۳۵۷.
- عبدالرحیم طالبوف، مسالک المحسنین، به همت محمد رمضانی و دارنده کلاله خاور، چاپخانهی خاور . بیتا.
– مونیکا م. رینگر، آموزش، دین و گفتمان اصلاح فرهنگی در دوران قاجار، ترجمهی مهدی حقیقتخواه، تهران، انتشارات ققنوس، ۱۳۸۱.
***
1. گویا منظور «آنتوان و ان لیونهوک» (1723- 1632) زیستشناس آلمانی است که با میکروسکوپ اختراعی خود توانست برای اولین بار تعدادی از باکتریها را کشف کند.