سهم ادبيات، سهم فرهنگ ملی
شاعران ديگري هستند، در شماره اندک تري از گروه اول اما به مراتب محبوبتر، چرا که علاوه بر پديدآوردن شعرهاي زيبا و ماندگار، به تن و جان خويش، در سرنوشت ملت خود سهمي مؤثر دارند. نجات دهنده نه! اما همسرنوشت با مردم و همسو با آنان در کشاکشِ حياتِ اجتماعي. اين شاعران که بيشتر در جهان سوم حضور دارند دانسته اند که براي غني تر کردن فرهنگ يک کشور، ناگزير بايد به توسعه اي هماهنگ بين قلمروهاي پر تضادِ اقتصاد و سياست و فرهنگ انديشيد و در فهم و ايجادِ اين تناسب و هارموني دشوار کوشيد.
سيمين بهبهاني، در يک دوره خطير تاريخي، از قلمرو شاعراني که تنها سهمي مؤثر در ادبيات دارند فراتر رفت و به جريان شاعراني پيوست که از مشروطه تاکنون، همسرنوشت با مردم، به فرهنگ ملي مي انديشند و حيات اجتماعي شاعر را تنیده در تقّلاي مردم براي آزادي و صلح و رفاه مي يابند. او که شاهد انهدامِ سريع و قاطع طبقه متوسطی بود، که در همه جاي دنيا توليد کننده و خواستار اصلي کالاي معنوي فرهنگ اند، مويه گر بر وضعيتي شد که درآن طبقه اي جعلي پديد مي آيد که نزد آنها هنرها و سخن ها به کردار بازي است، نه فرهنگ و هنر برايشان ارجي دارد، نه حرمت زنان و کودکان را پاس مي دارند، نه دغدغه رفاه و آزادي و زيبائي و صلح و امن و عيش با آنان است. کساني که تاريخ و اکنون هردو را خوار مي داشته اند. اين روندي جدا از انحطاط فراگير فرهنگي است که جهان امروز، با شتاب در آن فرو مي غلتد. سيمين با شعر خود، به تصويرکردن موقعيتي پرداخته که ترکيبي از فاجعه و مضحکه است، بي آن که اميد بي پروايش را به پيروزي و نيک فرجامي انسان، لحظه اي از دست بنهد. اگر نخستين کسي است که کنيزوارگي تاريخي و بندگی ذهني را، در شعرش مطرح کرده و برآن وضعيت شوريده است، اما ستودن زن، در متنِ ستايشِ انسان ستيزهجو با بي عدالتي، تحقق يافته است. سهم سيمين در ادبيات معاصر ما سهمي فرهنگي است که فراتر از ادبيات، همسو با تلاش هاي ذهني روشنفکران فرهنگي ايران، از نيما و شاملو و اخوان تا امروزيان، خواستار جايگاه شايسته شأن و حرمت انسان ايراني در جهان امروز است، ملّتي ديرينه فرهنگ، که مي خواهد با سرافرازي و آزادي و دمکراسي، به خلق مدنيت و فرهنگي متناسب با تاريخ خود توانا باشد. شعر اگر از آرزويِ انسان ها نگويد و از آرمان هايِ مردم و توصيف وضعيتِ دشوار آنان تهي باشد، درحافظه مردم نمي ماند. ما که شعر سيمين را گرامي مي داريم، به پاداش همدلي صبورانه او با شادي ها و رنج هاي ماست.
از شنبه ليز خوردم
و شدم دوزخي که هيچ مملکت من نبود
پريان اندوه در آتش عريان، جزغاله مي شدند
گذرکنندگان، از طعم گوشت معطر همبر گر
خاطري مرفه داشتند
پيداست، خواهر بودن لذيد تر است.
يکشنبه را به ليز خوردن ادامه دادم
هزاران نفر بودند و اندکي بيشتر
هلاک ودکاي تقلبي
در خيابان ها پرت کرده سر، زير چرخ کابوس مست.
مي شد افعي بمانم در ولوله افعيان
اگر درآستانه صبح، خواب آن چهچهه پوست برمن نمي دريد.
برگشتم به روز پيش از خودم
آن مملکت هنوز از نقشه نزاده بود
جنازه ها را مي بردند رفتگران تا در طول بزرگراهها نصب کنند
زباله بازيافت من شد به شکل تاج گل هاي تاريخي
مي نوشتند طومار ياوه ها را و پاره مي کردند هردم
تا بيشتر بنويسند و دروغ تر از خود باشند
آرزوئي ناممکن.
گوسفندان روز تعطيل را شادمانه مي چريدند به راه کشتارگاه.
خود را از هفته هايشان بيرون بردم
هفته اي ساختم به آن چه بتواند تاب آرد يک هفته
مي چرخيد دودا دود تا هرچه را به بي رنگي دربادهاي هرزه بچرخاند.
حالا من نبودم نيست شده
آنها بودند و خود نبودند
ريستن که بنمايد خود را زيستن.
ممکن نبود ديگر از روزي به روز ديگر رسيد
روز ديگر همين روز بود و از آغازش روزي نبود.
عمر مي گذشت از حلقه هاي افعي و گلاگل از زهر آبستن.
تهران،
15 آبان 1385
_____________________
* متن پیامی است که جواد مجابی، شاعر و نویسندۀ ارجمند، به مناسبت بزرگداشتی که از طرف «مادران هوادار حقوق بشر» برای سیمین بهبهانی در شهر واشنگتن برگذارشد، فرستاده بود. ایشان ازسر لطف سرودۀ تازۀ خویش را نیز همراه متن برای انتشار در اختیار ایران نامه قرار داده اند.